سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:
- قدم اول برای خلق شرایط دلخواه: مسئولیت 100% زندگی ات را بپذیر؛
- تفاوت ذهن فقیر و ذهن مولد؛
- توانایی تشخیص اصل از فرع؛
- فردی که مسئولیت حل مسائل زندگی اش را نمی پذیرد، به راحتی توانایی درونی اش برای حل مسائل را بلا استفاده می گذارد؛
- توقع از دیگران، نمود بزرگی از شرک است؛
- هر زمان از دیگران توقع داری، یعنی در مسیر شرک حرکت می کنی؛
- هز زمان خودت را مسئول خوشبختی خود می دانی، یعنی در مسیر توحید هستی و بر خداوند توکل کرده ای؛
- تمام بهانه ها و توجیهات فرد برای نتوانستن یا امکان پذیر نبودن، از شرک نشات گرفته است؛
- واضح ترین نمود توحید عملی این است که: مسئولیت زندگی ات را بپذیری؛
- وقتی روی بهبود افکار درونی ات کار می کنی، دنیای بیرونی خودش درست می شود؛
- “توحید”، تنها مسیر برای تجربه خوشبختی است؛
- مفهوم عملی ایاک نعبد و ایاک نستعین؛
- تمرکز بر آنچه می توانم بهبود ببخشم؛
- خاصیت ایده های الهامی؛
منابع کاملتر درباره درک این آگاهی ها:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی195MB42 دقیقه
- فایل صوتی live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی39MB42 دقیقه
به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
پروژه خانه تکانی ذهن | گام اول
من به تازگی از دوره ارزشمند دوازده قدم فارغ التحصیل شدم و خدا میدونه چه نعمت هایی در تمام جنبه های زندگی اعم از مالی و روابط و سلامتی و معنویت وارد زندگیم شد و تصمیم داشتم از اول مهرماه دوباره دوره دوازده قدم رو از قدم اول شروع کنم و تا عید اهدافی رو برای خودم در نظر گرفتم و طبق دستورالعمل ستاره قطبی از خداوند هدایت خواستم که کمکم کنه و بهم بگه چطور راحت و آسان به اهدافم برسم وقتی وارد سایت شدم و بنر جدید سایت رو دیدم و توضیحات خانم شایسته رو شنیدم گفتم این همون هدایت الله است و همونطور که در قدم هفتم یاد گرفتم که برای رسیدن به اهدافم برای خدا راه تعیین نکنم و هدایت خداوند رو بپذیرم تصمیم گرفتم به جای شروع قدم اول ابتدا این پروژه رو کار کنم من تصمیم داشتم قدم اول رو شروع کنم اما هدایت خداوند این بود که ابتدا این پروژه رو کار کنم من هم به نشانه تسلیم دست هام رو بردم بالا و گفتم خدایا هرچی تو بگی و با نام و یاد خدا این پروژه رو شروع کردم.
مثل دوره ارزشمند دوازده قدم قبل از شروع پروژه گام به گام یک چکاپ فرکانسی در تمام زمینه ها از خودم گرفتم و پایان پروژه هم دوباره این کار رو تکرار میکنم چون مقایسه هردو چکاپ در ادامه مسیر خیلی خیلی بهم کمک خواهد کرد.
اما درباره این فایل زیبا من میخوام یک تجربه از خودم تعریف کنم…
چند سال پیش قبل از اینکه من با این مسائل آشنا بشم از لحاظ شخصیتی خیلی خیلی ضعیف بودم خیلی احساس ناتوانی داشتم و خیلی روی دیگران حساب میکردم اوایل ازدواجم بود و من بیکار بودم به واسطه ی باورهایی که از خانواده و مدرسه و … هم در ذهنم ایجاد شده بود هم از لحاظ باور به توانایی های خود خیلی مشکل داشتم هم این باور رو هم داشتم که برای استخدام شدن در هرجا باید حتما پارتی داشته باشم این دو باور به قدری دست و پای من رو بسته بود که نمیتونستم برای خودم کاری دست و پا کنم و همش هم توی فامیل دنبال این میگشتم که ببینم کی کجا کار میکنه که برم التماسش کنم برای اینکه برام پارتی بازی کنه و دست من رو یه جایی بند کنه روزها از پی روز ها میگذشت و من هرروز بی پول تر میشدم و زندگی هم خیلی داشت سخت و سخت تر میشد یادمه یه بار همسرم که تازه عروس بود از برنجی که مادرش بهمون داده بود مقداری دم کرد و بهم گفت توی خونه نمک نداریم برو نمک بخر و من پول نداشتم که نمک بخرم الان که چندساله از اون ماجرا میگذره هنوزم طعم زجرآور اون برنج بی نمک زیر زبونمه و یادمه که اون برنج رو خالی خوردیم چون پولی نداشتم که چیزی بخرم کنارش بخوریم.
بعد از اینکه خیلی سعی کردم کسی از این اوضاع و احوال ما خبردار نشه یه روز دیگه طاقت نیاوردم و به برادرم زنگ زدم و التماسش کردم که به همسرش که در یک بیمارستان منشی بود بگه یه کاری برام انجام بده و پارتی بازی کنه که من استخدام اون بیمارستان بشم نمیخوام خیلی کامنتم رو طولانی کنم و از نوشتن جزئیات میپرهیزم اما همین قدر بدونید که دوسال طول کشید تا زنداداشم برام یه کاری انجام بده و من توی این دوسال اونقدر شرک ورزیدم اونقدر پاچه خواری برادرم و زنش رو کردم که الان از نوشتنش شرم دارم و بعد از اینکه من در اون بیمارستان با هزار بدبختی استخدام شدم حالا دوباره داستان های دیگه ای شروع شد و من کاملا زیر بار منت زنداداشم بودم اون نگاه های از بالا به پایین برادرم و همسرش اون ترحم های فامیل و اطرافیان که بهم میگفتن این بیچاره هیچی بلد نبود داداشش دستش رو گرفت اونقدر من رو آزار میداد که زندگی رو برام زهرمار کرده بود و روزی هزار بار به خودم میگفتم کاش هیچوقت از برادرم درخواست کار نمیکردم و همش دنبال یه روزنه بودم برای فرار از این افکار و فشار های روحی…
تا اینکه خداوند من رو هدایت کرد به سمت سایت عباسمنش دات کام و اولین بار از زبان استاد شنیدم که ما باید خودمون مسئولیت زندگی خودمون رو بر عهده بگیریم هرروز فایل ها رو گوش میدادم و مثل یک کویری که آب بهش رسیده تمام این آگاهی ها رو میبلعیدم خیلی خیلی از لحاظ ذهنی و از لحاظ مهارت های شغلی تغییر کردم و خداوند یکی از دستانش رو وارد زندگیم کرد بهم گفت فلانی تو که اینقدر مهارت داری تو که اینقدر شخصیت خوبی داری چرا توی این بیمارستان با این حقوق کمکارمیکنی چرا نمیای فلان بیمارستان خصوصی که یکی از بهترین بیمارستان های خصوصی کشور هست هم دیسیپلین کاری داری هم با نصف کار اینجا پول بیشتری هم میگیری .
به قول استاد پاشنه آشیل آدم هیچوقت از بین نمیره فقط کمرنگ تر میشه.
وقتی اون آدم این حرف ها رو زد اولش مقاومت کردم و گفتم نه استخدام شدن توی بیمارستان خصوصی پارتی میخواد من کسی رو ندارم و …ولی اونقدر روی خودم کار کرده بودم که یه حسی درونم گفت الان وقتشه که ایمانت رو نشون بدی مگه نمیگی استخدام شدن پارتی نمیخواد مگه نمیگی از لحاظ شخصیتی و مهارت شغلی قوی شدی مگه نمیگی تو با این شخصیت تغییر یافته لایق کارکردن در جای بهتری هستی پس نترس و حرکت کن و برو درخواست استخدامی بده.
یهروز پاشدم و به خدا گفتم اون دفعه من روی آدم ها حساب کردم و اون بلا سرم اومد اینبار میخوام روی تو حساب کنم ببینم جواب میده یا نه و رفتم و توی اون بیمارستان خصوصی فرم استخدام پر کردم اونقدر آروم بودم اونقدر احساس لیاقت داشتم که مطمئن بودم استخدام میشم تازه یه حسی همبهم میگفت استخدام شدی که هیچی نشدی هم اون ها لیاقت تو رو ندارن و برو یه جای دیگه خلاصه یه روز رو تعیین کردن و من رفتم امتحان دادم خیلی هم امتحانش سخت بود از هر ده نفر دونفر قبول میشد که یکی اش من بودم و کلا پروسه درخواست استخدامی تا شروع به کار من یک ماه طول کشید اون یک ماه هم دنبال کارهای اداری استخدام مثل باز کردن حساب بانکی و چکاپ پزشکی و … بودم وگرنه کل پروسه یکروز طول کشید و من اونجا فرق حساب کردن روی آدم ها و توقع داشتن از اون ها و حساب کردن روی خدا و توقع داشتن از خدا رو با گوشت و پوست و استخوانم درک کردم
روی آدم ها حساب کردم و دوسال کارم طول کشید و بعدش هم منت و آزار و اذیت بود
روی خدا حساب کردم و یکروزه کارم درست شد بی منت و با کلی راحتی وپول بیشتر ساختن.
و از اون روز تا الان که چهار سال میگذره زندگی من هر روز داره بهتر و راحت تر و لذت بخش تر میشه.
خدایا شکرت.
ممنونم از استاد شایسته عزیز بابت این دوره زیبا
ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.