سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:
- قدم اول برای خلق شرایط دلخواه: مسئولیت 100% زندگی ات را بپذیر؛
- تفاوت ذهن فقیر و ذهن مولد؛
- توانایی تشخیص اصل از فرع؛
- فردی که مسئولیت حل مسائل زندگی اش را نمی پذیرد، به راحتی توانایی درونی اش برای حل مسائل را بلا استفاده می گذارد؛
- توقع از دیگران، نمود بزرگی از شرک است؛
- هر زمان از دیگران توقع داری، یعنی در مسیر شرک حرکت می کنی؛
- هز زمان خودت را مسئول خوشبختی خود می دانی، یعنی در مسیر توحید هستی و بر خداوند توکل کرده ای؛
- تمام بهانه ها و توجیهات فرد برای نتوانستن یا امکان پذیر نبودن، از شرک نشات گرفته است؛
- واضح ترین نمود توحید عملی این است که: مسئولیت زندگی ات را بپذیری؛
- وقتی روی بهبود افکار درونی ات کار می کنی، دنیای بیرونی خودش درست می شود؛
- “توحید”، تنها مسیر برای تجربه خوشبختی است؛
- مفهوم عملی ایاک نعبد و ایاک نستعین؛
- تمرکز بر آنچه می توانم بهبود ببخشم؛
- خاصیت ایده های الهامی؛
منابع کاملتر درباره درک این آگاهی ها:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی195MB42 دقیقه
- فایل صوتی live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی39MB42 دقیقه
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته ی زیبا و همه دوستان
روز اول خانه تکانی ذهن
این روزها قدرت زیادی درونم حس میکنم
و همه ی این قدرت رو مدیون الهامی هستم ک درجا عمل کردم
من برای برپایی باشگاه ،طبق تمام اگاهیی هام و خط قرمزهایی ک برای خودم مشخص کرده بودم و انصافا خیلی خوب هم متعهد بودم،از کسی پول نخواستم( یکسال پیش و روز شمار زندگی ک باعث این اتفاق بود)
برادرم خودش به خواست قلبیه خودش،بهم پول داد و موقعی ک باز هم از سر الهامی ک بهم شده بود تا به اندازه ای ک در توانم بود پولشو برگردونم،بهم گفت نمیخوام،کل پول برای خودت
خواهرم هم همینطور،خودش به خواست خودش پول داد و خدا هم کمک کرد و خیلی زود پولشون پرداخت شد
پدرم خیلی بیشتر پول داده بود و نکته ی قابل توجه این بود من هیچ درخواستی نکرده بودم،به اصرار خودشون این نعمت و ثروت وارد زندگیم شده بود و بارها گفته بودم ک من نمیدونم کی برگردونم،و اونها با رضایت میگفتن ما عجله نداریم
ولی صادقانه اعتراف کنم اصلا حسم خوب نبود
بحث،بحث احساس لیاقت نیست،بسیار خودمو لایقه ثروت و نعمتو فراوانی میدونم ،ولی این پول به هر طریقی،یه باره اضافه بود
ذهن و توجیحاش خیلی منو گول میزد
میگفت ،مگه تو گفتی پول بدن؟مگه بابات خودش نخواست بده؟چرا هی خودتو اذیت میکنی؟برو حال کن برو مسافرت برو لباس بخر،حست خوب باشه پول اونم جور میشه! خودتو لایق بدون…!اگاهی هارو داشت چپکی بهم تزریق میکرد
ولی قلبم نه! قلبم حالش خوب نبود
قلبم میفهمید ک این ینی اشغالارو ریختی زیر مبل
هرچند ک طی همین یکسال تقریبا صد میلیون،برگردونده بودم
اما هر موقع میخواستم بازم پولو بدم بابام به سختی قبول میکرد
و من جزو معدود بدهکارهایی بودم ک برای دادن پول،اصرار میکرد ولی طرف قبول نمیکرد
ینی همیشه برای پرداخت پولم،از طرف بابام مقاوت میدیدم که اونم بخاطر بزرگیو معرفتش بود
ولی من نگاهم به خودم این بود ک دختر خوب ،تو این پولو باید دیر یا زود پرداخت کنی ،نگاه به رابطه ی پدر دختری نکن،همه چی سرجاش و این پول هم سرجاش
خلاصه من مقداری طلا داشتم و همین چند روز پیش،بعد از فایلی ک برای ابجی لیلا اماده شد،دوباره این نشونه اومد ک ندا طلاهاتو بده بابات!
شاید گفتنش باور پذیر نباشه،اما تقریبا یکساعت من داشتم التماس میکردم ک پدرم قبول کنه
ایشون و مادرم با توجه به باورهای خودشون،اینطور فکر میکردن ک من طی سال هم پس انداز کنم هم پولو یواش یواش بدم،و چی بهتر ازین برای کسی که در مسیر استاد عباسمنش نیس؟ چه بهتر ازین برای اکثریت جامعه؟
ی پول زیاد بگیری و عشقو حال کنی و ریز و ریز پرداخت کنی و پس اندازم کنی
اما این برای من خوب نبود
حس میکردم یه سنگ بزرگ گذاشتم جلوی رود پر از نعمتو ثروته زندگیم!
من طلاهارو گذاشتم خونه و اومدم باشگاه
خودم میدونستم چیکار کردم
خودم میدونستم چه دری به روی زندگیم باز کردم
میدونستم چه انرژیی به زندگی وارد کردم
از نظر خودم،درست نبود ک طلا داشته باشم که البته پول حساب میشه،ولی بدهکار باشم
اما پدرو مادرم بر خلاف همه،اصرار داشتن من ب خودم فشار نیارم و پولو نم نم بدم
که باز هم این رفتارمهربونو بخشندگیشونو میزنم به اعتبار باور مسئولیت پذیریه خودم
من هیچ وقت توی این یکسال نبوده ک به فکر برگردوندنه پولشون نباشم،به قول استاد ک فرمودن کفش نمیخریدن تا بدهیشونو پرداخت کنن،من هم هروقت چیزی میخواستم بخرم،بخورم،بگردم،یه شعله ای توی وجودم روشن بودو منو میسوزوند
بخاطر همین ،این باور رو توی خودم ساختم که هیچ وقته هیچ وقت،حتی به خواست خود ادمها،پولی نگیرم
چون من با شناخت خودم،خیلیییی خودمو درگیر میکنم
و از زمانی ک این اقدامو انجام دادم،حسم جوره دیگ شده
قشنگ با عمق وجودم،حس میکنم که فراوانی به سمت من در حرکته
جوری که ب ابجی لیلا گفتم از طرف من برای بابام بنویسه،ک من سال بعد این موقع،چندین برابره هر انچه ک تقدیمش کردم،میسازم
اصلا ناراحت نباشه که من این طلاهارو برای بدهیم دادم(پدرم دوس نداشت من اینکارو کنم و پولو یجا برگردونم،به زعم خودش من خودمو به سختی انداختم،اما خودم فقط میدونم ک چقدر قوت قلب گرفتم ،چقدر بیشتر به خدا وصل شدم ،چقدر با تمام وجودم حس قدرت دارم)
این همه ،از جمله ی نابه استاده: ک مسئول خودت،فقطو فقط خودتی
هیچ چیزو نباید قاطیه این باور کنی
همسرمه،خواهرمه،پدرمه،برادرمه…
همه چیز خودتی و اینجوریه که حس قدرت داری
یکی دیگ از اگاهی هایی ک دریافت کردم و برام یاداوری شد
من تقریبا یکساله هیچ فعالیتی در فضای مجازی ندارم
اینم به لطف باورهای خوبه توحیدیه
که تو رو خودت تمرکز کن،فرکانسات تورو اعتبار میدن
تو نیازی به نشون دادنه خودتو معرفی کردنه شغلو باشگاهت نداری
اون اوایل سخت بود واسم
میگفتم خب چجوری ادمها بفهمن من باشگاه دارم یا بیان پیشم؟کاره ذهنه و انصافا خوب بلده خودشو مقابله قلب بزاره
اما جهادکردم!گفتم نه قلبم برنده شد و پیجو بستم
تمرکز کردم روی خودم
روی فایلا،تمرین خودم
و همین تمرکز روی خودم و کارو تمرین خودشناسی،فرکانسی میفرسته ک خودش کارو انجام میده
و چقدر به قلبم نشست وقتی استاد توی فایل کامنت ابجی لیلا،انقدر قشنگ این باوره منو تایید کرد ک ماهاست نمیان فایل بزارن،ولی مگه نگران فراموش شدن یا بی رونق شدنه کسبو کارشونن؟؟
چون بحث،بحثه فعالیت فیزیکیو هروز توی چشم بودن نیس،بحث اینه چقدر توی کارت غرقیو عشق بازی میکنی باهاش؟ فرکانسا خودش اون کارو میکنه
و نشونش اینکه هر دفه،میشنوم شاگردایی ک چندین سال قبل،بامن کار میکردن،منو ب بقیه معرفی کردن! با اینک من سالهاست اصلا ندیدمشون
این روزها،حسو حال عجیبی دارم
اگاهیی ها،برام عمق پیدا کردن
قبلا فقط انگار هی گوش میدادم ک بفهمم جوره دیگه ام هست
اما الان با تمام وجودم،باور دارم که زندگی جوره دیگست
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی زیبا
روز 74ام و تعهد من!
برای باشگاه قرارداد بستم
مجوز و تایید گرفتم
وقتی چشم برداشتم از همه،همه اومدن به سمتم برای دسته خدا بودن و کمک بی چشم داشت…
امروز صبح وقتی برای قرارداد بستن رفتم،به صورت معجزه اسایی منی که قرار بود پول پیش بدم با مبلغی اجاره و اصلا هیچ توقعی از هیچ کس حتی برادرم ک همراهم بود نداشتم،همون برادر شد دست خداوند
جای من حرف زد
جای من پول داد
جای من و بیشتر از من،خوشحال بود
رهن کامل
بهم گفت تو فقط لذت ببر از کارت،از چیزی ک عاشقش بودی
مامان بابایی که هیچ وقت موافق ورزش من نبودن،و از نظر اونا ورزش کار نیست، ورزش درامد نداره،این روزها به شدت امیدو انگیزه میدن و هی میگفتن توکلت بخدا باشه یجای خوب پیدا میشه و تماس پشت تماس،فکر پول نباش جورمیشه
اون یکی ابجیم ،یهو زنگ زد گفت من پول میزنم بهت،هروقت خواستی بده من بهش احتیاجی ندارم
میخوام بگم،من به هیچکدوم ازین ادمااا اصلا درخواست پول و کمک ندادم
من هروز میگفتم من درسته پول نقد ندارم اما از داشته های خودم ،استفاده میکنم و از هیچ کس قرض نمیکنم،خدا بهم میگه چیکار کنم یا طلا میفروشم
حتی به خانوادم به داداشو ابجیم بابام،گفتم من پول نیمخوام
طلا دارم
اما دستای خدا اینجورین که تو درخواست نمیدی به ادما،
خودشون میان سمتت
به همشون میگفتم دارین این پولو میدین من نمیدونم کی برمیگردونما
میگفتن ما لازم نداریم
من امروز کلید باشگامو گرفتم
یه فضای نقلیه کوچیک با دیوارای بلند تقریبا 5متر ،کولر گازی،سرویس بهداشتی تمیز،دیوارا سفید
با صاحب ملکه عالییییییی
صاحب ملک،میگفت دیوارارو خودم برات طراحی میکنم تو انتخاب کن!!!
تو این دوره زمونه،به مستاجر اجازه نمیدن خط بندازه رو دیوار یا میخ! بهم میگفت من خودم انجام میدم
این یعنی همون باوری ک هی میگفتم صاحب ملکه خوب بفرست برام
من به سرویس بهداشتی حساسم و دوس دارم همیشه تمیز باشه، صاحب ملک،مشخصا مبلغی پول داده بود یکی، فقط سرویسو بشوره و بهم گفت واسه من تمیزیه سرویس مهمه و خواستم تمیز تحویل بدم
خداییییی من،دقیقا همون خواسته ی من
طبقه ی همکف،تهویه ی عالی
من الان یه ملکی گرفتم که رهن کامله!!!!
بدون اجاره….
خدای من
مثل معجزست
انگار خدا این ملکو با این مشخصات برای من ساخته بود
من وقتی توی کامنته قبلی،نشستم با ذهنم روبرو شدم انگار جهان تواین سه روز کارارو پیش برد
بازرس اداره اومد تازه کلی ازم تشکر کرد که برای مجوز ،شروع کار اعلام کردم که بیاین فضارو ببینین و تایید کنین
تایید که لفظه!من این خواسترو داشتم و تایید شده ی خدا بود
چه استقبالی!!!
چه روی خوشی!!!
ازم دعوت کردن،که یه سمتی توی اداره تربیت بدنی داشته باشم
قبول نکردم
گفتم میخوام همه ی تمرکزم روی کارخودم باشه
خدا چقدر منبع نامتناهییه…
چیزی که خواسته ی من بود،و قبلا بخاطر کامل نبودن باورام ،ترسناک بود،حالا شده بود ماییه ی افتخارم
شاگردام پیام پشت پیام،ما بیایم کمک
من نه درگیریه ذهنی دارم نه نگرانی نه عجله….
اگه با استاد اشنا نشده بودم،رو حساب باورای قبلی که از بچگی بزرگ شده بودم باهاش،راه انداختن کسبو کار خودم باید مصادف میشد با عذابو سختی
اما در شروع کار، که به صورت معجزه اسایی ،اسون تر از اسون پیش رفت
از فردا برای تجهیزات قدم ها بهم گفته میشه
خیلی خوشحالم
خوشحالم برای یه همزمانیه زیبااااااا
اونم اینه که عقد قرار داده من مصادف شده با افتتاحییه کترینگ ابجی لیلا(لیلا بشارتی)
امروز دوتایی کمتر از نیم ساعت همو دیدیم من از باشگام گفتم اونم از کترینگ
خیلی برای هم خوشحال بودیم
خیلییییی
قابل وصفنیس
از منبع و سیستم حرف زدیم
از ارامش در پرتو اگاهی::::
ببخش به طبیعت تا طبیعت بهت ببخشه
رها باش
خدمت کن و به نفس که میگه نفع من چیه ،گوش نده
دقیقا همون جمله هایی که من هفته ی پیش توی یکی از کامنتام به عنوان ارامش در این پروسه ی دنبال باشگاه بودن، نوشته بودم
،
هیچ حس عجله ای ندارم
وقتی امروز میخواستم به تجهیزاتم فکر کنم
یه لحظه احساس کردم جنس احساسم خالص نیس و تواما نگرانی داره تهش
سریع گفتم قدمهای امروزو برداشتم و کافیه
بقیش بمونه برای فردا
رها کردم
رهاییو یاد گرفتم
میدونم وقتی با ارامش پیش برم ،سرعت کارم خیلی بیشتر از وقتیه که دارم عجله میکنم
این سفرنامه با من چیکار کرد
تا حدی این سیستم رو درک کردم
باورای جدید،که هنوز خیلی محکمو قوی نیستن ،این فرکانسارو فرستادن که من نتیجم سریع اومدو کسبو کارمو دارم راه میندازم
چه قدر قشنگتر قراره بشه همه چی…
چقدر این جمله ی استاد که قرض نکنین با شرایط فعلی کارتونو شروع کنین ،نه با توهم و طی نکردن تکامل
من راحتتر تونستم انتخاب کنم
در واقع شسته رفته تر درخواستمو به سیستم اعلام کردم،واضح تر
با حس ارامش بیشتر
خب قبلا ملک بالای 100 متر میخواستم،اما وقتی یهنگاه به شرایط فعلیم انداختم دیدم من 60 متر میخوام
این ملک اصلا معجزست
یه جای 60 متری با سقف 5
داداشم وقتی دید گفت چجوریه اصلا،اقاهه چه فکری کرده اینجوری ساخته؟؟؟
تو دلم گفتم ،واسه من ساخته شده…
مجوز برای یه جای 60 متری؟؟؟!!!!
اره شد…
همون خدایی که گفته بود اکی میکنه
امروز خیلی روز قشنگیه
یادمه استاد میگفت بعد از اولین سمینار حضوریشون،یکیی پرسیده بود با ذوق استاد چه حسی دارین؟استاد گفته بود هیچی…
منم اون ذوقو که بگم ااااا پسررررررر شددددده !!!نیس
انگار بارها من باشگاه زدم قبلا،فقط ازینک اینجا هم اکی شد خوشحال شدم
ذوق زده، مثل اینکه بخوام از ذوقش نخوابم ،نیس! فقط خوشحالی ک انگار یه کاری درست شده،نمیدونم چطور بگم حسمو
انگار یه مسافر داشتمو بهم رسیده و خوشحالم!
ولی به شدتذوق دارم برای تحقق خواسته های بعدییم
به شدت ذوق دارم ببین با باورام چیو میخوام خلق کنم
…..
اقای عبادی سلام
خیلیییی ازتون ممنونم برای تبریک و احساس عالیتون که از دیدن پیامتون به من منتقل کردین
خدا هیچ وقت دیر نمیکنه
بله دقیقا همینطوره
همون انرژیی که همیشه بوده ،هست،خواهد بود
فقط منتظره ببینه ما کی میخوایم از تقلاهای الکی و اما و اگرهای مسخرمون،دست بکشیم و لحظه ای برگردیمو با احساس خوب نگاش کنیم تا ببخشه بهمون از هر انچه که میخواستیمو میخواهیمو خواهیم خواست
براتون احساس عالی ارزو میکنم که این همه چیزه
سلام زهرای عزیزم
چقدر من خوشحال شدم از دیدن ذوقت
حستو احساس کردم
چقدر با خودت در ارامشو صلحی که اینجوری برام نوشتیو خوشحالی کردی
چقدر تو بزرگی که از دیدن موفقیت کسایی ک حتی نمیشناسیشون،اینجوری با محبتو سخاوت احساس خوب میفرستی
من اسمم نداست
اما واقعا مگه مهمه اسم من ندا باشه یا مونا؟؟
من پاره ای از خدام و مالک این جسمم
منو تو یکی هستیم
….
همین چند کلمه کامنته منو
شما،به دلیل همین فرکانساس
اینکه من از انگشتای قشنگ تو،یه همچین احساسه عالی بگیرم
خداروشکر
——
همه چیز خیلی راحتتر از راحت داره پیش میره
دستای خدا….
اصلا مثل یه خواب و رویای شیرین
ایکاش بتونم تک تک لحظه هامو بنویسم توی کامنتا
ممنون ازت که وقت میذاری و کامنتای منو مطالعه میکنی
احساس عالی واست ارزو میکنم
سلام خدمت سارای عزیزم
اسمتون چقدر بمن حس خوب میده
شکری
امیدوار
عکس پروفایلتون
با بغض دارم مینویسم
با اشک خوشحالی
با چشمایی ک یه نگاه میندارم به باشگاه قشنگم ی نگاه ب صفحه ی گوشیم تا براتون از احساسم بگم
من تقریبا 6ماهه در این مکان مقدس،دارم با خدای خودم عشق بازی میکنم
هروز دارم باهاش حرف میزنم
کامنت شما یکی از بزرگترین نشونه های زندگیه منه
خدا داره باهام حرف میزنه
در راستای حرفهایی ک دیشب بین منو ابجی لیلا(لیلا بشارتی) ردو بدل شد،صبح زیر دوش گفتم خدایا بزار بیشتر درکت کنم،گفتم خداجون من میخوام بیشتر ببینمت
چندبار امروز سایتو رفرش کرده بودم،مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو دیده بودم
داشتم توی نوشته ها و کامنتا دنبال رسالته امروزم میگشتم،در لحظه ینی چندثانیه یهو دیدم یه نقطه ی ابی اومد بالای صفحه،اونقدر ذوق زده شدم ک میدونم ک درک میکنین از چه نوعی حسی حرف میزنم
اومدم ببینم خدا از زبونه شما چی بهم میگه،
ساعت کامنتتون 11:11 بود
24/402
«« بسیار خوشحال شدم از موفقیتتون و اینکه بله قانون و توکل کردن و حساب کردن فقط روی خدا همیشه جواب میده»»
««حساب کردن فقط روی خدا»»
کلی اشک ریختم از خوشحالی
من این روزها زندگیم پره از نشونست،که مسیره درستم
که خدا قادره مطلقه
که ذهنه ناقصه من،فقیره به این قدرت
از فایل توحیدیه 10 و مرور زندگیم در این یکسال ک من پارسال این موقع کجا و درگیره چه مسائلی بودم و حالا الان چه معجزه هایی فرا تر از حله اون دغدغه ها هم ساخته شد
خدا با من چه کرد در این یکسال
و حالا همین چندروز،با چه معجزه هایی در زندگیه خودم و اطرافیانم داره باهام حرف میزنه و برای من از شدنهامیگه
همین حین ک دارم تایپ میکنم،پیام واریز اومد
اینم ی نشونه
من از خدا ممنونم ک با نشونه های امروزش ،به سوالات دیشب من،جواب داد
ک ندا جانم،تو فقط بخواهو لذت ببر
دنبال چگونگیه اومدنه اینا و عملکرده من نباش
دنبال اینک از کجا و از چه زمانی،نباش
همین اشکات ،همین ذوقت،کم کم به جوابا میرسونه تورو
تو همه چیو میدونی
فقط فراموش کردی
تو از وقتی به این زمین فرستاده شدی،همه چیو میدونستی
فقط فراموش کردیو به زودی با همین توکلو ایمان دوباره بیاد میاری ک من کجامو از کجا اومدم
اروم باش و فقط بشین رو شونه هامو لذت ببر
سارای عزیزم،این فقط یه کامنت نبود ک برام نوشتی
تو زبونه خدا شدی برام
تو شدی مهر تایید مسیرم