سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:
- قدم اول برای خلق شرایط دلخواه: مسئولیت 100% زندگی ات را بپذیر؛
- تفاوت ذهن فقیر و ذهن مولد؛
- توانایی تشخیص اصل از فرع؛
- فردی که مسئولیت حل مسائل زندگی اش را نمی پذیرد، به راحتی توانایی درونی اش برای حل مسائل را بلا استفاده می گذارد؛
- توقع از دیگران، نمود بزرگی از شرک است؛
- هر زمان از دیگران توقع داری، یعنی در مسیر شرک حرکت می کنی؛
- هز زمان خودت را مسئول خوشبختی خود می دانی، یعنی در مسیر توحید هستی و بر خداوند توکل کرده ای؛
- تمام بهانه ها و توجیهات فرد برای نتوانستن یا امکان پذیر نبودن، از شرک نشات گرفته است؛
- واضح ترین نمود توحید عملی این است که: مسئولیت زندگی ات را بپذیری؛
- وقتی روی بهبود افکار درونی ات کار می کنی، دنیای بیرونی خودش درست می شود؛
- “توحید”، تنها مسیر برای تجربه خوشبختی است؛
- مفهوم عملی ایاک نعبد و ایاک نستعین؛
- تمرکز بر آنچه می توانم بهبود ببخشم؛
- خاصیت ایده های الهامی؛
منابع کاملتر درباره درک این آگاهی ها:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی195MB42 دقیقه
- فایل صوتی live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی39MB42 دقیقه
سلام به استاد عزیزم و مریم جان مهربون
سلام به تمام دوستای همدل و همفرکانسم
امروز بعد 6ماه هدایت شدم تا دوباره از گام اول شروع کنم به روی خودم کار کردن.
بزارین از این شیش ماهی که روی خودم کار نکردم بگم،
اوایل همه چی عالی بود،تازه احساس نزدیکی بیشتری هم به خدا میکردم،ذهنم همش میگفت تازه راحت شدی میتونی بدونه شیله پیله ارتباط مستقیم برقرار کنی،بدون نوشتن و گوش دادن …میتونی دلی با خدا حرف بزنی همین کافیه همین مسیرو ادامه بده…(شیطان کمنمیزاشت)
موقعیت شغلیم به طرز معجزه اسایی روز به روز بهتر میشد،شرایط مالیم از زیر صفر رسیده بود به برجی هشت نه ملیون ورودی و حسابی حالم خوب بود…
هرچی گذشت انگار ورودی هایی که از اطرافیان و شبکه های مجازی و دوستام داشتم، اروم اروم شروع کرد به تاثیر گذاشتن…
یواش یواش مودی شدم حالم یه لحظه خوب بود یه لحظه بد اونم بی دلیل
دیگه اون ارامش قلبیه، اون حال خوبرو نداشتم…
به صاحب کارم قدرت دادم،به ورودی مالیم قدرت دادم…
از اصل دور شدم :)
اخ که چقدر درد داشت و نمیفهمیدم،انگار کر شده بودم
هرچی سعی میکردم ویس گوش بدم حرفاتونو نمیفهمیدم.میخواستم بشینم شکرگزاری کنم دو خط مینوشتم پرش افکار میگرفتم، حضور قلب نداشتم…
بی دلیل خیلی به اطرافیانم بها میدادم،مغرور شده بودم به خودم…
حتی توی رابطه احساسیم سرد شدم حس میکردم بهم اهمیت داده نمیشه،همش حس میکردم کسی درکم نمیکنه…
انقدری زیاد از پارتنرم توقع داشتم که واسه خودم الان عجیبه …
تا جایی که دو روز پیش از امن ترین و عزیز ترین نقطه ی زندگیم یه سیلی اساسی خوردم.وارد جزئیاتش نمیشم چون نمیخوام
استاد باور کنین حسش کردم،حس کردم خود خدا گفت این اخرین تلاشیه که دارم میکنم تا به مسیر برگردی.اگه بازم نفهمی دیگه کاریت ندارم…غرق میشی تو ناباوری و کر و کور میشی…
یهو به خودم اومدم،اخر شب از سرکار که برگشتم نشستم نوشتم هرچی تو دلم بود..انقد نوشتم که به خودم اومدم دیدم دستم درد گرفته …
یادم اورد شیش ماهه نادیدش گرفتم،نشنیدمش..گفت برگرد.دوباره منو باور کن..قدرت منم…به کسی بهایه اضافه نده.تسلیم من باش
امروز که دارم مینویسم حالم خیلی خوبه،تازه زمان میبره دوباره به فوق العادگی قبلا برسم ولی میدونم سرعتش خیلی بیشتره…مثل ادمیم که یکبار ورشکسته شده.حالا میدونم چطوری قوی تر از قبل بسازم خودمو
همه ی اینارو گفتم که در اخر به این برسم:
شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه روی سنگ سیاه در دل تاریکی شب پنهانه :)
من نفهمیدم چقدر دور شدم ازش، بازم خیلی دوسم داشت قبل اینکه چیزیو از دست بدم یا اتفاق بدی برام بیوفته برم گردوند
استاد من مطمئنم خیلی ایندم روشنه،خیلی قرار کارای بزرگی بکنم،خیلی قرار متفاوت باشم.جوری نگاه و انرژی ویژه ی خدارو توی لحظه به لحظه ی زندگیم حس میکنم که واقعا درای قلبم باز میشه…تازه برمیگردم به گذشته که ازش دور بودم.بازم برام معجزه میکرد.بازم هوامو داشت
الهی شکرش که دوباره منو برگردوند پیشتون،پیش خانوادم،دوستام،استاد عزیزم و قشنگه قلبش…
خیلی دوستون دارم
خدا همتونو برام حفظ کنه
این اولین رد پای منه
متعهد شدم هرروز یک گام بردارم و به اگاهی هاش عمل کنم
در پناه خدا سرشار از تندرستی و ارامش و نور باشید
عشق براتون️