live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی

سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:

  • قدم اول برای خلق شرایط دلخواه: مسئولیت 100% زندگی ات را بپذیر؛
  • تفاوت ذهن فقیر و ذهن مولد؛
  • توانایی تشخیص اصل از فرع؛
  • فردی که مسئولیت حل مسائل زندگی اش را نمی پذیرد، به راحتی توانایی درونی اش برای حل مسائل را بلا استفاده می گذارد؛
  • توقع از دیگران، نمود بزرگی از شرک است؛
  • هر زمان از دیگران توقع داری، یعنی در مسیر شرک حرکت می کنی؛
  • هز زمان خودت را مسئول خوشبختی خود می دانی، یعنی در مسیر توحید هستی و بر خداوند توکل کرده ای؛
  • تمام بهانه ها و توجیهات فرد برای نتوانستن یا امکان پذیر نبودن، از شرک نشات گرفته است؛
  • واضح ترین نمود توحید عملی این است که: مسئولیت زندگی ات را بپذیری؛
  • وقتی روی بهبود افکار درونی ات کار می کنی، دنیای بیرونی خودش درست می شود؛
  • “توحید”، تنها مسیر برای تجربه خوشبختی است؛
  • مفهوم عملی ایاک نعبد و ایاک نستعین؛
  • تمرکز بر آنچه می توانم بهبود ببخشم؛
  • خاصیت ایده های الهامی؛

منابع کاملتر درباره درک این آگاهی ها:

 دوره 12 قدم


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی
    195MB
    42 دقیقه
  • فایل صوتی live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی
    39MB
    42 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1536 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «آرتان آرتانی» در این صفحه: 1
  1. -
    آرتان آرتانی گفته:
    مدت عضویت: 828 روز

    فایل پروژه خانه تکانی ذهن شماره اولش رو گوش کردم پر از حرف مسئولیت پذیری بود و اینکه هر تضاد و اتفاق نامناسبی که پیش میاد اولین کاری که ما آدم ها انجام میدیم، اینکه مسئوایت نپذیریم و مقصرش رو دیگران بدونیم.

    وارد چاله ای بشیم به نام حکومت مسئولین خانواده و…. و همش بگوییم مجبوریم بدبخت باشیم مجبوریم مسیر بدبختی رو طی کنیم چون تو این مملکت به دنیا آمدیم مسئولیت نپذیریم و ازش فرار کنیم …. اینا همش یک بخش از ذهن منه…

    بخش دیگه ذهن به من میگه آقا پسر پس چرا موقع موفقیت باید خاشع باشی و بگی کار خدا بوده و بگی همش کار خدا بوده و مغرور نشیم اما موقع سختی باید بگیم من مسئول زندگی خودمم و با خودمون نگیم مقصر خداست … و ازش شاکی نباشیم؟؟

    اما من در جوابش بهش میگم عزیزم؛

    درسته وقتی بچه ای رفتار خانواده روی تو گل پسر تاثیر داره، مدرسه ای که داری توش درس میخونی رفیقات و جامعه روی تو تاثیر داره،

    ولی زمانی این تاثیر وجود داره، که تو بپذیری این تاثیر روی تو شکل بگیره یعنی قدرت این عوامل رو بیشتر از قدرت خدا بدونی وقتی این رو بپذیری همینجوری هدایت می شوی.

    حالا عزیزم چه اتفاق خوب و چه اتفاق به ظاهر بد و ناجالب کار خداست چون اون تو رو هدایت کرده و اون چرا هدایت کرده چون تو اون فرکانس رو فرستادی و این اوضاع رو خلق کردی خداوند تو رو به سمت باورت، احساست،ترمزهات و توجه هات هدایت می‌کنه خدا بارها و بارها در قرآن مثال آورده که من کلی پیغمبر فرستادم تو فلان قوم که کل شهر ربا خوار بودن کل شهر کافر بودن کل شهر لواط کار بودن نتیجه افکار و رفتارشون شد بلا و بدبختی ولی در همون زمان ها همه پیامبرها نجات پیدا کردن چرا چون بر خلاف جامعه فرکانس و باور دیگه ای داشتن و خدا اون ها رو به سمت مسیر درست بر خلاف همه جامعه هدایت کرد.

    این نشون میده که اگه دل به دل خدا بدی اون تو رو از زندان مثل یوسف، تو رو از سیل مثل نوح، تو رو از اقیانوس مثل یونس.

    نجات میده.

    ولی به شرط اینکه قدرت خدا رو بپذیری و بفهمی اگه اعتماد داشته باشی که قدرتمند ترین انرژی، خداست اون بر اساس سیستم و نظم تو رو هدایت می‌کنه.

    چون رفتارت، افکارت و اعمالت بر اساس ایمان به او بوده است و اون هم طبق سیستمش گفته کار و فکر خوب تو ضرب در ده میشه بنابراین عزیزم تو بر اساس افکار و رفتارت و ایمانت و عملت به خدا اعلام میکنی و اون هم هدایت می‌کنه پس پسرم تو مسئولی و اون انجام دهنده…

    حالا می‌خوام برم سراغ مثال ها چون هر چقدر هم خوب توضیح بدم تا مثال براش پیدا نکنم ذهن و مغز درست نمی‌فهمه… نکته جالب اینه زمانی که پذیرفتم مسئولیت کامل رو در اون موضوع موفق بودم وقتی نپذیرفتم همه چیز برام بهم ریخت…

    1ـ یادمه تو بچگی وقتی پذیرفتم برای موفقیت در کنکور باید خانوادت تحصیل کرده باشن و یا داداش بزرگتر داشته باشم.

    و یا وقتی دیدم همکلاسی هام همه کلاس کنکور میرن و فلان کتاب رو دارن در واقع از مسئولیت پذیریم کم شد و به شرک اضافه شد و درونم پذیرفت فقط اینجور آدم ها موفق می شوند و دقیقا همین طور شد و من به همین بهانه های واهی اصلا شروع نکردم به درس خواندن و کنکور جالبی ندادم ولی اگر حتی سه ماه می‌خوندم با اون هوش و استعدادی که داشتم اوضاع خیلی بهتر میشد و اگر هدایت خدا رو دسته کم نمی گرفتم نتایج فرق میکرد.

    2ـ حالا دقیقا با شروع دانشگاه رفتنم باورهام تغییر کرد کم کم توسط بعضی از بچه ها به خاطر شهرستانی بودن مسخره شدم و انگیزه گرفتم و پذیرفتم با شرایط کم هم میشه موفق شد با اینکه هیچ کتاب مرجعی نخریدم با اینکه خونه یا مکان مطالعه نداشتم با اینکه رشتم مربوط بود به کامپیوتر ولی اون رو هم نداشتم … اما چون باور لیاقت داشتم و بهانه ها رو کنار گذاشتم … هر لحظه هدایت میشدم تو پیدا کردن جزوه … مثلا یه مثال سادش اینه امتحان ریاضی مهندسی داشتیم من این درس رو دوست داشتم و خونده بودم فقط یک سوال تو یه کتاب پیدا کردم که راه حلش رو بلد نبودم خیلی جالب یک روز قبل امتحان استاد گفت میاد تو تریا دانشگاه به بعضی سوال ها جواب میده من هم اتفاقی اونجا بودم و وقتی ازش سوال پرسیدم لبخندی زد و جواب داد بهم و فردای همون روز کاملا عجیب همون سوال اومد و همه بچه ها گیر کردن و من راحت جواب دادم و همون ترم شاگرد اول کل دانشگاه شدم چون بهانه ها برام مهم نبود و مطمئن بودم در هر شرایطی میتونم …

    3- در کار کردنم هر جا به توانایی هام اعتماد نداشتم و احساس کردم فلان آدم اومده برا نجات من تا من رو از گرداب نجات بده باختم دقیقا سه بار این اتفاق افتاد.

    الان یادمه یک بار که کاملا مشرک شدم اینقدر به یک آدم و یک شغل وابسته شدم که فکر میکردم که اگه من این شغل رو از دست بدم دیگه دنیا به آخر میرسه و همه هویتم رو این شغل بهم میداد … چون تو اون شغل خیلی از آدم ها من رو تایید میکردن و همین باعث شده بود به خاطر آدم ها کار کنم و یک تو گوشی محکم از خدا خوردم که هنوز جاش رو صورتمه و حدود دو سال افسرده بودم… یادمه اعتماد به نفسم خیلی اومد پایین و حتی بعدشم چند تا اشتباه کوچیک داشتم مثلا چند تا ایده خوب اومد به ذهنم به نظر خودم این ایده ها خوب بودن هر وقت ایده میومد چند آدم جلو من سبز میشدن بیا باهم شریک بشیم و به محض اینکه قبول میکردم و از درون وابسته کار اونا میشدم اونا کار رو جدی نمی گرفن و رهاش میکردن و من دوباره احساس ضعف میکردم می‌دونم علتش چی بود چون من از درون به خودم اعتماد نداشتم و احساس این رو نداشتم که میتونم یه تجارت خودم راه بندازم و دیگران برام کار کنن همین شد که از همون جنس آدم ها در مسیرم قرار گرفت و همش بهانه بود در ذهنم که تنها نمیتونم….

    4- وزن کم کردن….

    من یک زمانی از زندگیم به 30 کیلو وزن اضافه رسیدم و مشکلاتی برام پیش اومد و یک دکتر بهم گفت تو چند سال دیگه می‌میری و من بهم بر خورد تو دلم گفتم مگه تو خدایی ….

    از خدا خواستم هدایتم کنه و از هیچ چیز نترسیدم بهانه ها رو کنار زدم و گفتم شروع میکنم من وقتی 50 متر میدویدم نفسم بالا نمیومد نه کفش داشتم و نه لباس و نه مربی و نه هیچ چیز دیگه….

    از صفر کلوین شروع کردم با لباس پلو خوری و کفش مجلسی شروع کردم همه مسخرم کردن همه گفتن تو دو روز دیگه رها میکنی به حدی رسید که می‌توانستم 9 کیلومتر بدوم اینقدر تغییر کردم که همه آدم های اطرافم تغییر کردن… ولی یادمه هیچ وقت برای ورزش کردن یا رژیم گرفتن وابسته هیچ کس و یا هیچ بهونه ای نبودم نه خانواده و نه دوستان و نه آب و هوا و نه مهمونی از خودش خواستم و خودش اوکی کرد بعضی روزا همراه داشتم ولی وابسته اونا نبودم میومدن باهاشون ورزش میکردم نبودن هم مهم نبود خودم جلو میرفتم …..

    داستان زیاده که بهم اثبات کرده شروع بهانه ها یعنی شرک … یعنی اجازه دادن به شیطان برا اینکه ما رو ببره به سمت هدایت به سمت خدای زمینی ….

    خدای عزیز تو یاور من باش که بتونم تسلیم تو باشم نه تسلیم شرایط و بهانه ها …

    خدایا کمکم کن بتونم در مجادله ذهنم که میخواد بگه دنیا ناعادلانه است و شانس و محیط در موفقیت خیلی تاثیر داره و حضور خدا بی تاثیره جلوش وایستم و با این مثال ها آروم بگیرم..‌

    خدا جان عزیزم هدایتم کن به سمت آرامش …. هدایتم کن به سمت نعمت ….

    تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم (مسئولیت پذیری)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: