سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:
- قدم اول برای خلق شرایط دلخواه: مسئولیت 100% زندگی ات را بپذیر؛
- تفاوت ذهن فقیر و ذهن مولد؛
- توانایی تشخیص اصل از فرع؛
- فردی که مسئولیت حل مسائل زندگی اش را نمی پذیرد، به راحتی توانایی درونی اش برای حل مسائل را بلا استفاده می گذارد؛
- توقع از دیگران، نمود بزرگی از شرک است؛
- هر زمان از دیگران توقع داری، یعنی در مسیر شرک حرکت می کنی؛
- هز زمان خودت را مسئول خوشبختی خود می دانی، یعنی در مسیر توحید هستی و بر خداوند توکل کرده ای؛
- تمام بهانه ها و توجیهات فرد برای نتوانستن یا امکان پذیر نبودن، از شرک نشات گرفته است؛
- واضح ترین نمود توحید عملی این است که: مسئولیت زندگی ات را بپذیری؛
- وقتی روی بهبود افکار درونی ات کار می کنی، دنیای بیرونی خودش درست می شود؛
- “توحید”، تنها مسیر برای تجربه خوشبختی است؛
- مفهوم عملی ایاک نعبد و ایاک نستعین؛
- تمرکز بر آنچه می توانم بهبود ببخشم؛
- خاصیت ایده های الهامی؛
منابع کاملتر درباره درک این آگاهی ها:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی195MB42 دقیقه
- فایل صوتی live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی39MB42 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 9 مهر رو با عشق مینویسم
من مسئولیت صد در صد زندگیم رو خودم می پذیرم
گام اول خانه تکانی ذهن
الان فهمیدم چرا خدا 5 مهر بهم گفت برگرد و از گام اول خانه تکانی درست و اصولی گوش بده و به نجوای ذهنت گوش نده که میخواد با حرفاش تو رو به عجله بندازه که با بقیه دوستان که گام به گام میان ،بخوای رقابت کنی
رقابتی وجود نداره
این تویی که هر روز نسبت به دیروزت پیشرفت میکنی و اگر بیشتر عمل کنی بیشتر نتیجه میگیری
من امروز مدام در این فکر بودم که فایل گام اول رو گوش بدم و وقتی بعد از ظهر گوش دادم دیدم دقیقا این فایل برای این لحظه و امروز من بود
از اول تا آخر فایل
اگر ایرادی بوده در زندگیم در من بوده ،در نگاهم بوده ،در باورهای من بوده
هر اتفاقی تو زندگی من میفته به خاطر افکارمه ، دقیقه 14 از فایل
دقیقا همینطوره ،من ماه هاست ،هر بار با شنیدن این آگاهی ها در همه جنبه ها یه جور دیگه درک میکنم و آگاهیای فایل هارو دریافت میکنم
افکار و باور های شما اتفاقات اطرافتونو رقم میزنن
من اینو عمیقا فهمیدم امروز
و میخوام درموردش بنویسم
چند ماه پیش من با دوستم ،که از زمان اول دبیرستان باهم دوست بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم ،داشتم صحبت میکردم و دقیقا زمانی بود که به فایلای استاد عباس منش گوش میدادم
که استاد میگفت وقتی شروع به تغییر میکنید و مدارتون عوض میشه ،خود به خود جهان هستی ،خدا ، یه سری آدما رو از زندگیتون حذف میکنه و نیازی به این نیست که شما کاری انجام بدین
من درمورد این دوستم داشتم فکر میکردم و میگفتم خدایا من که دیگه رفتارامو اصلاح کردم و نمیخوام تمرکزمو به نکاتی که ناخوبه بدم و دیگه سعی میکنم از دیگران صحبت نکنم و بدیاشونو نگم ، و دوستم چون میخواست ازدواج کنه بهم زنگ میزد و باهم کلی صحبت میکردیم
و بهم میگفت طیبه من مثل دخترایی که بعد ازدواج با دوستاشون قطع ارتباط میکنن نیستم تو فرق داری با همه ، و خیلی برام عزیزی ولی چون یه سری کاراشو از اول دوستیمون دوست نداشتم و حتی روی من هم تاثیر گذاشته بود این درخواست رو کردم از خدا
من که وارد سایت عباس منش شدم و تلاش میکنم تغییر کنم پس چرا هنوز دوستم تغییر نکرده
و اونجا بود که گفتم خدایا اگر قراره با دوست چندین ساله ام که از سال 85 تا 1403 که تقریبا 18 ساله با هم دوستیم و یه سری رفتاراشو هیچ وقت دوست نداشتم کاری کن که اگر قراره ارتباطمون کم بشه ،خودت دست به کار شو
و با اینکه چند سالی بود خیلی کمتر شده بود حرف زدنمون با هم و از وقتی اومدیم تهران دیگه همدیگه رو کمتر دیدیم
و کمتر باهم تلفنی صحبت کردیم
دو سه باری تنهایی اومد تهران و باهم رفتیم مشهد و قم و خونه ما مهمون بود و پدرش اعتماد داشت به ما
همین دوستم برای من دو تا سیم کارت داد اونموقع ،همون سالای 89 بود فکر کنم که ایرانسل به نام پدرش بود و رایتل به نام خودش و وقتی دید میخوام سیم کارت بخرم گفت من دارم بیا به تو بدم استفاده کن
الان که دارم به رفتارای اون زمانم فکر میکنم میبینم اون زمان طبق باورای محدودی که داشتم نمیخواستم خط تلفن همراه به اسم خودم باشه و فقط یه خط رو که همراه اول بود به اسم خودم گرفته بودم
و سیم کارتایی که بهم داد رو استفاده کردم تقریبا حدود 14 سال شده
وقتی ما اومدیم تهران بعد چند سال ،آخر سال 98 پدرش فوت کرد
اون زمان من اصلا متوجه نشدم و نمیدونستم که خط ایرانسل پدرش دست من هست و ممکنه بعدا مسدود بشه و یا کار نکنه
چند سال گذشت تا اینکه امسال پیامی از ایرانسل اومد که صاحب این سیم کارت فوت شده و اگر اقدام به تغییر مالکیت نکنید سیم کارت مسدود میشه
من این پیام رو به دوستم فرستادم و با رفتار سرد دوستم مواجه شدم
چند هفته پیش با دوستم حرف زده بودیم و خیلی گرم باهام صحبت کرد و من اونروز بود که این درخواست رو از خدا کردم که اگر قراره با این دوستم ،دوستیمون ادامه پیدا کنه ،یک سری رفتارهاش رو یا اصلاح کنه و یا خودت هرکاری دوست داری بکن و به عهده خدا گذاشتم
و این درخواست من بود که سبب این اتفاق که الان تعریف میکنم و چند ماهه تو رد پاهام درموردش ننوشتم ، انگار الان زمانش بود
وقتی دوستم با من سرد صحبت کرد ،من کمی تا حدودی شاخکام تیز بود و پیام خدا رو دریافت کردم و فهمیدم که خودت درخواست کردی و جهان هستی طبق فاصله ای که تو از مدار دوستت گرفتی ،با این اتفاق میخواد ارتباط بینتون رو حذف کنه
من هی به دوستم گفتم میشه بری سیم کارت رو به نام من بزنی ،چون من شماره رو به مشتریام و به خیلی جاها دادم که الان کارم مونده و همه مشتریام به این شماره ام پیام میدن
دیدم دوستم هی امروز و فردا میکنه و کم کم دیگه جوابمم نداد و من با اینکه متوجه قضیه شده بودم ولی میگفتم نه جواب میده
ولی جواب نداد
در صورتی که خودم درخواست کرده بودم از خدا
تا اینکه شنبه بعد کلاس رنگ روغنم رفتم خدمات ایرانسل تجریش و سوال کردم و گفتن که هیچ کاری نمیتونن انجام بدن اگر قبل مسدود شدن میرفتم میشد تغییر بدن به نام من بشه سیم کارت ولی الان که من رفتم و مسدود شده ممیشه کاری کرد و باید دوستم اقدام کنه که دوستم هم اقدام نمیکنه و شماره بعد چند ماه خود به خود واگذار میشه به فرد دیگه از طریق ایرانسل
و من تو رد پای روز شنبه نوشتم که انقدر فکرم مشغول بود و داشتم فکر میکردم که اشتباهی تو پله برقی مترو تجریش ، به جای اینکه برم سمت پله برقی پایین ،مستقیم رفتم سمت پله برقی که میومد بالا و اونجا شوکی بهم وارد شد که طیبه چیکار داری میکنی
به خاطر یه سیم کارت انقدر به فکر رفتی که متوجه نیستی کجا داری میری؟؟؟؟
یه جورایی شرک هم بود چون یه سری افکار داشتم که سبب شرک شدن و سیم کارت رو و این شماره رو سبب رسیدن به یه سری چیزا میدونستم
در صورتی که خدا انقدر بزرگه و داناتر از من و علمش بی نهایته ،که من ذره ای از علمش رو نمیدونم ، و خدا بی نهایت طریق داره که منو به خواسته هتم برسونه
پس این سیم کارت رو باید رها کنم و الکی خودمو درگیر نکنم
اونجا بود که گفتم خدایا منو ببخش اصلا هرچی تو بگی
من الان به دوستم زنگ میزنم
که رو پله برقی بودم و داشتم با خدا حرف میزدم که یهویی شنیدم نه ،الان وقتش نیست
گفتم چشم و رفتم خونه
امروز صبح که بیدار شدم حس کردم که میتونم الان به دوستم زنگ بزنم
به خواهرم گفتم تو با شماره ات به دوستم زنگ میزنی ،دوستم جواب منو نمیده
وقتی زنگ زدم و دوستم سلام داد گفتم سلام خوبی
یهویی دیدم قطع کرد و بهش پیام دادم که چرا جواب نمیدی و چی شده
که خیلی با حالت غریبه گونه نوشت من نمیتونم کاری بابت سیم کارت انجام بدم و جوری رفتار کرد که این پیامو رسوند که دیگه به من زنگ نزن
اولش چند دقیقه اول ناراحت شدم و یاد تک تک روزایی افتادم که تو این سالا باهم دوست بودیم ،ولی بعد مدام به خودم یادآوری کردم که طیبه جای هیچ گونه ناراحتی وجود نداره
تو باید خوشحال باشی
چون درخواست کردی و خدا کاری کرد که دوستت خودش بخواد دیگه با تو حرف نزنه
و مگه درخواست تو این نبود؟؟؟ پس برای چی ناراحتی ؟؟؟؟؟
یه ذره از ناراحتیم برای این بود که من شماره مو به یه نفر داده بودم که فقط این شماره رو داشت ولی بعد بهم گفته شد که ببین طیبه رها کن
خدایی که قدرتمنده خودشم بلده چجوری تو رو به خواسته هات برسونه و من خیلی سریع با گوش دادن به فایلای استاد حالم و احساسمو سعی کردم خوب کنم و توجه و تمرکزم رو به زیبایی های اطرافم بدم
و گفتم اصلا دیگه برام مهم نیست این خط ایرانسل نشد یکی دیگه میخرم و استفاده میکنم و گفتم خدایا فردا میرم خدمات ایرانسل میپرسم اگر نشه دیگه پیگیرش نمیشم هر چی تو بگی همون بشه
و من شروع کردم به تمیز کردن اتاقم و سپاسگزاری کردم که تونستم خیلی سریع به مسیر خدا برگردم
جالبه اگر این مساله قبل آگاهیم رخ میداد و یکی از دوستام باهام صحبت نمیکرد خیلی ناراحت میشدم و بهم میریختم و بارها میگفتم، ولی الان تنها چیزی که میگفتم این بود که
خودم مسئول این اتفاق بودم و خودم بودم که با باورهام و تغییرم مدارم رو تغییر دادم و طبیعیه که جهان هستی این اتفاق رو رقم بزنه
و من گفتم خدایا ،شماره دوستمو دیگه پاک میکنم از گوشیم و پاک کردم
وقتی پاک کردم، به خدا گفتم یه نشونه بهم بده که قلبمو آروم کنی
و داشتم تو اینستاگرام اکسپلور رو میدیدم یه آیه نوشته شده بود توجهمو جلب کرد
سوره کهف آیه 39
وَلَوۡلَآ إِذۡ دَخَلۡتَ جَنَّتَکَ قُلۡتَ مَا شَآءَ ٱللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ إِن تَرَنِ أَنَا۠ أَقَلَّ مِنکَ مَالࣰا وَوَلَدࣰا
و تو چرا وقتى به باغ خود درآمدى نگفتى که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قوه اى نیست ؟ اگر تو مرا از خود به مال و فرزند کمتر دانى
اینو درک کردم که باید رها بشم و شرکی که ورزیدم رو توحیدی بشه و در عمل نشون بدم و سریع حالمو سعی کردم خوب کنم
و طبق گفته استاد در این فایل
خودم مسئول زندگیم هستم پس خودمم میتونم برای اصلاحش قدم بردارم
و خداروشکر میکنم که کمکم میکنه تا سریع به مسیرش برگردم
دیشبم یادم رفت بنویسم سه تا بوم زیر سازی کرده بودم برای نقاشی جدید که رنگ روغن رو به رنگ شناسی رفتیم و از این هفته ، یعنی از 7 مهر ماه کارایی که نقاشی میکشیم با رنگ روغن رنگیه
و خیلی خوشحالم
وقتی کارای اتاقمو انجام دادم، امروز ظهر یکی از خانما اومد و بافتنیایی که بافته بود تحویل داد و پولشو پرداخت کردم
اصلا نفهمیدم کی کارآفرین شدم
امروز هدایتی به چند تا فایل گوش دادم که تو یکی از فایلا استاد میگفت که از کوچیک شروع کنید
تگر یک نفر کارمند دارید کم کم بیشترش کنید و یهویی از بیشتر نیروی کار نگیرید
و من شکر میکنم که الان چند نفر برای من کارای بافت گیره سرارو انجام دادن تا من درستشون کنم و جمعه برم جمعه بازار
اینبار با کارتخوان میرم و خیلی خیلی خوشحالم
که نتایج رو دارم میبینم و سعی میکنم بیشتر قدم هام رو بردارم وعمل کنم
و بعد از ظهر هم قرار بود برای خواهرم بیارن و تحویل بدن که من رفتم دیدم چجوری بافتن و برگشتم خونه و باخواهرم رفتیم دوشنبه بازار و خرید کردیم
که بی نهایت حس خوبی داشتم و ساعت 8 بارون بارید و خیلی خیلی زیبا بود و بهشتی
امروز صبح وقتی بیدار شدم با یه عکس مواجه شدم رو تخت داداشم
دیدم دو تا ورق، داره برق میزنه و دیدم که عکس دو تا ماشین گرون قیمت طوسی رنگکه اسم هیچ کدومو نمیدونستم ولی اینو میدونستم که گرون قیمت و زیبا هستن ، داداشم چسبونده به بالای تختش و ماشینشو که چند روز پیش فروخت ،و تقریبا ده روز پیش داشتیم حرف میزدیم در مورد قانون سلامتی استاد داشتم باهاش حرف میزدم که بهم گفت منم میخوام ماشینایی که دوست دارم داشته باشم رو چاپ کنم و بزنم به دیوار اتاقم
و من تحسینش کردم که به خواسته هاش فکر میکنه و تلاش میکنه
امروز خیلی روز خوبی بود
چسبوندن عکس ماشینا که داداشم دیشب چسبونده بود ، و من صبح زود دیدمشون ، منو یاد پاورپوینتی که به حالت صفحه ای تو گوگل درایو نوشتم چند ماه پیش ،انداخت و رفتم نگاه کردم و وقتی نگاه میکردم به عکس ها و نوشته هام حس بسیار خوبی داشتم که دارمشون و واقعا حس داشتن درمن بود
حتی من ماشین دنا و kmc رو با چند تا ماشین خارجی دیگه تو اون پاورپوینت گذاشتم عکسشونو
از روزی که من عکسارو گذاشتم تو گوگل درایوم ،خونه مون دو تا در داره چون آپارتمانیه و بزرگه
از هر دو سمت دراش که میرم یه kmcمشکی همیشه نگه میداره جلو درخونه مون و یه دنای مشکی وایمیسته که با هر بار دیدنشون بی نهایت سپاسگزاری میکنم از خدا و میگم خدایا شکرت
بارها شده که بلند ذوق کردم و گفتم ماشین منه و سپاسگزاری کردم از خدا
حتی ماشینای بلوکای اطرافمون که نگه میدارن جلو در خونه مون به طرز شگفت انگیزی 4 یا یه وقتایی بیشتر ،تعدادماشینایی که پلاکشون عدد 74 رو داره کنار خونه ما نگه میدارن
و همه اینا یعنی وقتی باور به چیزی داشته باشی خیلی سریع رخ میده برات
و من سعی میکنم با دیدن اینا یادآوری کنم به خودم که طیبه خدا هر آنچه که در آسمان و زمین هست مسخر تو کرده
پس از مسیر تکاملت لذت ببر که همه خواسته هاتو با سپاسگزاری عمیق و احساس خوب ،داری در همین لحظه
و من بی نهایت خدارو سپاسگزارم به خاطر داشتن همه آنچه بهم عطا کرده
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم
امروز درمورد کارتخوانم هم پیگیری کردم که گفتن برای من ارسال نشده و برای خواهرم ارسال شده و با اینکه باهم سفارش داده بودیم به صورت جدا ارسال شده
و باید بیشتر دقت کنم به الگوهای تکرار شونده که چرا کارهای من در انجام شدنشون به طرق مختلف به تعویق میفتن ؟؟
و درست پیش نمیره
از خدا کمک میخوام که مسیر پیدا کردن الگوی تکرار شونده رو برای من هموار کنه تا باورهای قدرتمند کننده رو تکرار کنم
و عمل کنم به آگاهی ها
و خداروشکر میکنم که شرکت کارتخوان که از اونجا خریدیم تو شهر گرگان بود و مادرم رفته گرگان خونه آبجیم و بهش گفتم بره حضوری تحویل بگیره
و مادرم اینا امشب به بار اتوبوس دادن که فردا صبح تا 9 میرسه و میرم ترمینال تهران پارس و از اونجا میگیرم
کارتخوان خواهرمم رسیده اداره پست تهران و ان شاء الله فردا اونم میرسه
بی نهایت از خدا سپاسگزارم که بهم کارتخوان رو داد تا فروشم آسان تر و آسان تر بشه و بی نهایت ثروت به حسابم واریز بشه و با کمال میل و با اشتیاق حتی مشتاقم تا مالیات این ثروت عظیم رو پرداخت بکنم و با عشق مشتاقم تا پرداخت کنم
و خوشحالم از اینکه نگاهم به مالیات دادن تغییر کرده
حتی این چند هفته رو اولین فکری که میکردم میگفتم اول سهم 10 درصد خدا رو باید بذارم کنار بعد
و الان علاوه بر سهم 10 درصد خدا
بلگه با ثروت بی نهایتی که به حسابم واریز میشه آمادگی کامل دارم تا مالیاتش رو پرداخت بکنم
خدایا شکرت
امروز وقتی رفتیم بیرون و خواستیم برین دوشنبه بازار و خرید کنیم ،از خدا نشونه خواستم و وقتی برگشتم دوباره عددای 74 و 974 رو خدا بهم نشونه داد و بهم گفت آرام باشه به وقتش رخ میده
حتی اگر سیم کارت نداشته باشی ،رخ خواهد داد به وعده ای که دادم عمل میکنم
فقط تو بندگی کن و لذت ببر و آرام باش
خدایا بی نهایت شکرت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
شروع میکنم از اول ، که خدا گفت برگرد به گام اول و من اینبار مینویسم و جور دیگه دقت میکنم
رد پای روز 5 مهر رو مینویسم با عشق
هیچ معنی نداره ،تویی که به هرآنچه که داری توجه میکنی و تمرکزت رو میذاری روش، بهش معنا میبخشی و برای تو رخ میده
امروز چند تا چیز توجهمو جلب کرد
یکی اینکه من تغییر رو در راه رفتنم حس میکنم
چند روزیه یهویی متوجه راه رفتنم میشم و به خودم میگم خدای من یعنی حتی در راه رفتنم هم تاثیر داره این تغییرات
وقتی راه میرم پاهام محکم و کشیده تر و حتی عضلاتش رو حس میکنم قدم هام محکم تر شده و محکم تر راه میرم
قبل آگاهیم خیلی شل راه میرفتم ولی الان قدم هام متفاوت تر شدن
دومی اینکه
من از بچگی سختم بود از خواهرم و اعضای خانواده ام تشکر کنم
از اطرافیانم شنیده بودم که تو خانواده هر کس کاری انجام داد وظیفه اش هست و درسته تشکر میکردیم ولی خیلی کم و اینو پس ذهنم داشتم که وظیفه اش هست و تشکر زبانی میکردم ولی از درون هیچ تشکری و احساس خوبی در من وجود نداشت
وای به مرور زمان که روی خودم کار کردم داره بهتر و بهتر میشه
و من این روزا متوجه شدم که به خاطر تک تک کمک هایی که دیگران و یا خانواده ام انجام میدن و حتی خواهرم میاد خونه میبیینه چند تا ظرف رو سینک هست ،و میشوره ازش تشکر میکنم
درصورتی که قبلا تشکر نمیکردم و میگفتم وظیفه اش هست اونم دختر همین خونه هست
خداروشکر میکنم که دارم یاد میگیرم که از کوچکترین کارهای دیگران ازشون تشکر کنم و یادم باشه که همه این محبت هارو خدا باعثش بوده و هست
و من باید با احساس عمیق قلبیم سپاسگزار باشم
مثلا وقتی تو مترو بودم از یه نفر کمک خواستم که ظرف جوانه هامو نگه داره و وقتی ازش گرفتم با لبخند و با روی شاد گفتم خیلی خیلی ممنونم و لطف کردین کمکم کردین
یهویی واکنش اون فرد رو میدیدم که لبخند میزد و خیلی حس خوبی میگرفت
تصمیم دارم که بیشتر و بیشتر این کارم رو ادامه بدم و سپاسگزار تر باشم ،هم از خدا و هم از آدما و جهان هستی
استاد عباس منش میگفت که سپاسگزار تر باشید ،هرچقدر بیشتر سپاسگزار باشید بیشتر ظرف وجودتون بزرگتر میشه و بزرگ میشید
و تاکید داشت که سپاسگزاری از نظر ظرف وجود ، بزرگتر میشید
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که بهم این همه محبت داشته و داره
سومی اینکه
کارتخوانم که از یه شرکت خرید کردم ،مشکل داشت و تایید فعال سازیش برای خواهرم رفته بود ولی برای من پیامش نیومده بود و زنگ زدم پیگیری کنم بهم گفتن اطلاعات بانکت رو باید بری بگی تصحیح کنن و مشکل برطرف بشه
و من این مساله رو یه خیر دیدم
ولی دوباره برای من یه چراغ سبز شد
که طیبه حواست به الگوی تکرار شونده هست که
چون کار دادگاه و شکایتت از تابلو پاره شده ات هم تاخیر میخورد چند بار و الان کارتخوان هم همینجوری شده
نمیدونم باید بیشتر دقت کنم که چه باوری دارم که اینجوری تکرار میشه و به مشکل میخوره کارام
و از خدا کمک میخوام که بهم بگه چیکار باید انجام بدم تا اینکه مدارم رو تغییر بدم و از مسیر هموارتر طی کنم و یاد بگیرم و الگوهای تکرار شونده رو پیدا کنم و در جهت اصلاحش قدم بردارم
باید بیشتر فکر کنم
الان که داشتم مینوشتم یادآوری شد بهم
خواهرم هی میگفت تا جمعه کارتخوان هامون میاد و خیلی عجله داشت ،منم گفتم اگر زمانش برای جمعه باشه میاد
ولی این فکرم داشتم که انقدر پنهان بود که متوجهش نشدم
مدام در این فکر بودم که مراحلش درست انجام میشه یا نه نکنه به مشکل بخوره
باید بیشتر فکر کنم به افکارم که پیدا کنم الگو تکرار شونده رو وبرای اصلاحش قدم بردارم
امروز 5 مهر که بهم گفته شد خانه تکانی ذهن رو درست و اصولی شروع نکردی برگرد و از اول شروع کن و در گام اول به فایل توجه و دقت کن و بنویس و فکر کن تا مدارت تغییر کنه
و نظم شخصی رو یادت باشه که بهت گفتم
امروز هم ظهر و هم بعداز ظهر به سه نفر پرداخت کردم زحمت کار قلاب بافی که برام انجام داده بودن
وقتی داشتم تاریخ مینوشتم برای اولین پرداخت کار آفرینیم
1400/7/4 بود خندیدم گفتم هر چی نشونه و حتی شماره شناسنامه و خیلی چیزا 74 داره و با خودم گفتم این عدد 74 چه معنی داره ؟
که بهم گفته شد
هیچ معنی نداره ،تویی که به هرآنچه که داری توجه میکنی و تمرکزت رو میذاری روش بهش معنا میبخشی و برای تو رخ میده
واقعا خدا کارامو آسون کرد منی که دو روز زمان داشتم و نمیتونستم 100 تا تیکه قلاب بافی کنم خدا برای من خانم هایی رو رسوند که سریع تو دو روز بافتن
و من پرداخت کردم دستمزدشونو و از بعد از ظهر که تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم و از شب تا نصفه های شب مشغول چسبوندن گل سرا بودم و میدونم که خدا داره تلاشمو میبینه و خدا در وعده خودش صادقه در صورتی که منم در کارهایی که باید انجام بدم با نظم و مرتب قدم بردارم تا بندگیمو بکنم
چقدر خوشحالم که معنی بندگی کردن رو متوجه شدم که باید قدم بردارم و به خدا ایمانم رو در عمل نشون بدم
جالب تر اینکه پولام هی داره بیشتر و بیشتر میشه
امروز با اینکه با چند تا خانم پول پرداخت کردم ،ولی باز هم پول داشتم
انگار پولای تو کیفم یا تو کارت بانکیم هی بیشتر و بیشتر میشن و هرچی خرج میکنم دوباره از غیب، پول تولید میشه
بی نهایت از 7دا سپاسگزارم
از لحظه ای که تصمیم گرفتم تا طبق گفته استاد عباس منش عمل کنم و 10 درصد از درآمدم رو بذارم برای خدا و همین کارو کردم
الان یک ماه و نیمه که پولام پر برکت شده هرچی خرج میکنم و وسیله یا کارای رنگ روغن میگیرم بازم تو کیفم پول دارم
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم بی نهایت ممنونم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 1403/7/4 رو با عشق در اولین گام خانه تکانی ذهن مینویسم
تو روی خودت کار کردی ، سعی نکردی تا هر روز قوانین رو مثل اوایل ورود به سایتت به همه بگی و مشغول تمرین کردن و تمرین و استمرار هر روزت بودی
درسته هر از گاهی خواستی دیگران رو تغییر بدی ولی بعد آگاه شدی و رها کردی و ادامه ندادی
و این روی خودت کار کردن و تغییر دادن شخصیتت به انداره ای که روی خودت کار میکنی ،نتایج رو برای تو میاره
و بهت تبریک میگم طیبه جان تو در مسیر درست داری قدم برمیداری و باید پر قدرت تر ادامه بدی
وقتی من این پیام هارو از خدا به شکل های مختلف دریافت میکنم
مثلا یهویی پیامشو حس میکنم
یا یهویی منو یاد اتفاق روزم میندازه تا بهش فکر کنم و درسمو بگیرم
یا اینکه قشنگ صدایی مثل صدای خودم میشنوم که میدونم خدا داره باهام صحبت میکنه
و خیلی راه دیگه که به بی نهایت طریق مراقبم هست و کمکم میکنه در این راه
امروز یه اتفاق جالبی افتاد که من داشتم همه اش میخندیدم و متعجب بودم که مادربزرگم هم چقدر تغییر کرده ، البته تغییر اصلی از درون من بوده که از بیرون این تغییرات رو حس میکنم
صبح که بیدار شدم شروع کردم به بافتن جوانه و داداشم حاضر میشد ، میخواست بره سرکارش
و پیش خودم گفتم وقتی داداشم بره ، سه پایه و بوم نقاشیمو میبرم تو حال پذیرایی اونجا کار میکنم
وقتی خواست بره عموم زنگ زد و گفت طیبه خونه ای ؟؟
من مادر بزرگ رو میارم ناهار خونه شما ،من خودم کار دارم باید برم جایی
گفتم باشه بیاین
نجوای ذهنم گفت بیا ، خواستی کار کنی ، مهمون میاد و نمیتونی کار کنی که سریع جوابشو دادم
گفتم ببین مهمون هم بیاد من کار خودمو انجام میدم
وقتی داداشم رفت ، گفت میرم ماشینمو بفروشم و از اونجا میرم سرکار ،امشبم نمیام خونه میرم خونه استادم و بهم گفت تو هم تنها نمون زنگ بزن خواهر بیاد اینجا
اونجا بود که گفتم چرا تنها نمونم فکر میکنی تنها بمونم میترسم؟! نه نیازی نیست بیان
تو دلم گفتم من و خدا باهمدیگه کلی قراره کار انجام بدیم
کمکم کنه کارامو به سرعت انجام بدم
وقتی رفت، پاشدم یکم وسایلامو مرتب کردم و خونه یکم نامرتب بود ،تمیز کردم
من چند هفته میشه که قرآن نخوندم ، چون اجازه خوندنشو ندارم
الان که نوشتم خونه نامرتب بود و تمیز کردم ،دوباره بهم یادآوری شد که تا شروع نکنی و انضباط شخصی که استاد عباس منش میگفت و افراد موفق دارن رو انجام ندی و اتاقت همیشه مرتب و تمیز نباشه و خونه و خودت و نقاشیات ، هر آنچه که لازمه باید تمیز باشه
تمیز یعنی اینکه مرتب و بدون بهم خوردگی
تا اینو رعایت نکنی چند تا کارو نمیتونی انجام بدی
اول اینکه اجازه خوندن قرآن رو نداری
و اینکه نمیتونی ثروت زیاد رو به سمت خودت جاری کنی
حتی بارها خواستم قرآن بخونم که حس کردم اجازه ندارم و فقط اینو درک میکردم که باید نظافت اتاقم رو رعایت کنم
جالبه من همیشه فکر میکردم باید هر روز قرآن بخونم ولی الان که آگاه تر شدم و این حس و صدای زیبا هدایتم میکنه ،تازه متوجه شدم که تا عمل نکنم حتی اجازه خوندن قرآن رو ندارم
و همون حس بهم گفت وسایلتوهر وقت کار کردی باید مرتب کنی
نظافت اینکه هر روز وقتی کلی وسیله رو میذارم زمین و کار میکنم ،شب، همه رو جمع کنم و تمیز کنم اتاقمو
و تا وقتی اتاقم و خونه و حتی شستن ظرفارو درست انجام ندم نمیتونم قران بخونم
و این رو باید مسئولیت پذیری شو انجام بدم
چون باید به آگاهی هایی که کسب کردم عمل کنم تا بتونم آگاهی دیگه ای رو دریافت کنم و مدارم بالاتر بره
و خدا بارها بهم گفت که باید این یه مورد رو انجام بدی وگرنه نمیتونی قرآن بخونی
حالا من جاهای دیگه قرآن رو شنیدم، ولی اجازه خوندن و فکر کردنشو ندارم
شاید اگر کسی اینو بخونه بگه مگه میشه اجازه خوندن قرآن رو نداشته باشی !!و باور نکنه حتی خودمم بارها گفتم آخه مگه میشه قرآن نخونم خدا ؟؟؟
که با هر بار رفتنم سمت قرآن بهم گفته میشد که تو هنوز به یه قانون عمل نکردی و اجازه خوندن قرآن رو نداری
این ماجرا منو یاد همون درخت توت ، که تو ایستگاه بی آر تی نزدیک خونه مون هست ،میاره
چون چند ماه پیش ،من هرچی به درختا و گلا میخواستم دست بزنم و سپاسگزاری کنم مدام یه صدایی بلند میگفت اجازه دست زدن به هیچ درخت و گل و سبزه ای رو نداری
که بعدش، تو رد پاهامکامل نوشتم مسیر این جریانو ، هدایتی خدا متوجهم کرد که من به یه درخت محبت میکردم که تو ایستگاه بی آر تی هست و سه ماه بود نرفته بودم بهش سر بزنم
و به همین دلیل بود که اجازه دست زدن به هیچ گلی و درختی رو نداشتم
وقتی به این ماجرا فکر میکنم و اینکه وقتی متوجه شدم دلیل منع شدنم از دست زدنم یا محبت کردنم به درختای دیگه ،چیه
بهتر میتونم درک کنم که چرا اجازه ندارم قرآن بخونم
و من باید برای نظافت و نظم شخصی خودم در همه جنبه ها باید قدم های کوچک ولی مستمرم رو بردارم تا خدا هم برای من قدم برداره مثل خیلی چیزای دیگه که تو این یکسال با قدم برداشتنم برای من بی نهایت قدم برداشت
یه چیزی هم جالبه برام
من اوایل ورودم به سایت خیلی خیلی ایرادات شخصیتی داشتم که باید اصلاح میشد و هر بازه زمانی تو یک یا سه تا از این ها ،رو بهش فکر میکردم و کم کم بردتشته میشدن و انگار تکامل رو هم در این موضوعات به هم پیوسته دارم یاد میگیرم که همه چی آروم آروم و مرحله به مرحله هست
یادمه یه کتابی اوایل آگاهیم میخوندم
توش نوشته بود هر روز بگین دوستت دارم منو ببخش متاسفم ازت ممنونم
الان برام خنده دار میاد اینو مینویسم
تو اون کتاب که اسمش محدودیت صفر بود میگفت که اینارو بگین
و من فکر میکردم که اگر فقط اینارو بگم همه چی درست میشه ولی اصلا نمیدونستم که باید عمل کنم
خداروشکر میکنم که بهم کمک کرد تا با عمل کردن به تک تک آگاهی ها الان اینجا باشم تو این سایت زیبا
بخوام مثال بگم :
خجالتی شدید بودم و تقریبا هیچ چیزی از ارتباط برقرار کردن بلد نبودم و شدیدا محتاج عشق و محبت بودم که گدایی میکردم محبت رو به طرق مختلف
که یکی از این گدایی هام این بود که به همه بی دلیل هدیه میدادم و انگار میخواستم اینجوری منو دوست داشته باشن که کاملا برعکس میشد و این محبتم رو برعکس متوجه میشدن
و در اصل من با خودم در صلح نبودم و دوست نداشتم خودم رو
و از لحظه ای که شروع کردم ،با اینکه به شدت سخت بود ،ولی گفتم باید انجامش بدم ،یادمه عمرا من بیرون از خونه بلند با خودم صحبت میکردم ،یا چیزی میخوردم ،یا جای شلوغ میرفتم
ولی الان با همه اینا و خیلی چیزای دیگه به کل محو شده و من در ارتباط برقرار کردن با آدما به نسبت یکسال قبلم فوق العاده شدم ولی بازهم باید روی خودم کار کنم و بهتر و بهتر بشم
مثال برای اتفاقاتم زیاده ولی اینو به خودم میگم که طیبه اگر برای نظم شخصی هم قدم برداری ،صد در صد مثل همین ارتباط برقرار کردن و رفع خجالتت و رفع وابستگیت به آدما و… ،صد در صد اینم هر روز بهتر و بهتر میشه
پس پر قدرت ادامه بده
استاد عباس منش همیشه میگه ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
و با این تاکید که باید عمل کنی که لایق دریافت بشی
حتی چند وقت پیش من رفتم همون مسجدی که تو میر دادماد بود و خدا یه سوره رو بهم نشونه داد، فکر کنم سوره اعراف بود ،اونجا قرآن رو باز کردم یه صفحه شو بخونم ، هیچی متوجه نشدم و اونجا حس کردم که نباید بخونی
در صورتی اجازه داری ، که به یه کار که انضباط شخصیه عمل کرده باشی
همینجا از خدا میخوام که بهم بگه چه کاری باید انجام بدم تا منضبط تر از هر لحظه ام باشم و تمیز تر باشه همه چیز
وای خدای من الان که مینوشتم یه صدایی بلند و یهویی گفت
جوابت اینه
عمل کن
قدم بردار
سعی کن روزی نیم ساعت رو شروع کنی به انضباط و رعایت نظم اتاقت ،مسئولیتش رو برعهده بگیری و هر آنچه که نیاز به انضباط شخصی در زندگیت داره رو رعایت کن
اینم مثل خیلی از کارای دیگه که برات سخت بود مطمئن باش خیلی راحت میشه برات
مثلا یک سال پیش انقدر سخت بود برات کنترل کنی ورودی ذهنت رو ولی الان خیلی راحت شده
پس میتونی نظم رو هم شروع کنی
وقتی تمیز و مرتب میکردم به حرفای مریم خانم شایسته که گام اول خونه تکونی ذهن رو صحبت میکردن رو گوش میدادم
و بعد به فایلای دیگه استاد گوش میدادم و وقتی مادر بزرگم اومد ،مدام میگفت من اومدم نذاشتم به کارات برسی
گفتم نه بابا من کارامو انجام میدم نگران نباش
وقتی اومد، گفت طیبه به منم یاد میدی ببافم ،چون خودش مهارت داره تو قلاب بافی و خیلی چیزا بافته ،بهم گفت شاید یکم یادم رفته باشه ولی بلدم
بعد بهش یه تیکه دادم ، پایه گل سرو ببافه فقط یه ردیفشو توضیح دادم و مشغول بافت کارای خودم شدم یهویی دیدم گفت طیبه بیا تموم شد
خیلی خوب درآورده بود
وقتی تحسینش کردم بهم گفت منم میتونم ببافم پول بافتشو بهم بدی؟؟؟..
جااب بود با دیدن فعالیت من و شنیدن اینکه من انقدر در یک روز فروش داشتم بهم گفت منم میتونم ببافم برات ،واقعا ذوق داشت
فکر کن مادربزرگم حدود 82 سالشه
وقتی ناهارو حاضر کردم و برنج و کوکو کرفس درست کردم با سبوس گندم ،خیلی خوشش اومده بود و گفت خیلی وقت بود نتونسته بودم کوکو سبزی درست کنم
بعد که ناهارمون تموم شد مادر بزرگم استراحت کرد و منم سریع رنگ روغنامو برداشتم و شروع کردم به کار تمرین کلاسیم
مادر بزرگم که دید رنگ میسازم گفت چقدر سخته کارت ، خندیدم گفتم آره ولی ارزش داره و من با تلاش به کمک خدا که برام آسون میکنه ،آسون میشم برای آسانی ها
وقتی بعد از ظهر عموم اومد تا مادربزرگمو ببره وقتی شنید من کارآفرینی رو شروع کردم ،گفت طیبه میتونی به مادربزرگتم بگی ببافه برات
و انگار عموم هم به ذوق اومده بود
جالبه چقدر داره جهان اطرافم و انسان های اطرافم تغییر میکنن چقدر خوشحالم از این بابت
خدایا شکرت
امروز اولین پرداختی بود ، من برای خانمی که برای کار در منزل که همکاری کرد باهام 205 هزار تومان پرداخت کردم
خیلی خوشحال بودم
شب که رفتم کارارو ازش تحویل بگیرم نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم دیدم کارش تمیزه بهش گفتم میشه شما این تیکه رو فقط برای من ببافین ؟
و گفت باشه و برگشت گفت من قبلا از کاردد منزل که برگه اای بانکی میداد میگرفتم که دونه ای 350 تک تومنی بود وای شما 5 تمن برای بافت یه تیکه پرداخت میکنید و بهم گفت که من نیاز دارم به پولش و شما مثل یه چراغ شدین برای من
اونجا بود که سریع گفتم من هیچ کاره ام و خدا ،تو بودی که من رو به این مسیر هدایت کردی
و به خودم یادآور شدم که هیچی نیستم ،هیچی
وقتی داشتیم برمیگشتیم از خدا درخواست کردم انقدر زیاد بهم بده که من اگر به کسی کار دادم تا برام انجام بده پول خوبی بابت زحمتی که میکشه پرداخت کنم
و میدونم که خدا هدایتم میکنه به هموار ترین مسیری که به راحتی همه چی رو خودش مدیریت میکنه
امروز خیلی اتفاقات برای من افتاد که کلی درس داشت و خدا اونایی رو پر رنگ میکنه که لازمه بنویسم
تا هر وقت خوندم بی نهایت سپاسگزارش باشم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
اولین روز خانه تکانی گام به گام با مریم جان و تمام اعضای پر مهر سایت عباس منش زیبا آغاز میکنم
صبح من به این فایل پر از آگاهی گوش دادم ولی یه بارم گوش میدم تا نکته هایی رو که درک کردم درموردشون بنویسم
جذاب ترین روزم بود امروز
رد پای روز 1 مهر رو
که خدا به بی نهایت طریق بهم نشونه شروع فصل جدید از زندگیم رو داد و مخصوصا گفت که طیبه
همه چیز بیشتر از قبل به نفع تو رخ میده ، از این لحظه به بعد پر قدرت تر ادامه بده یعنی روی باورهات و تمرکزت و سپاسگزاری و عمل به قوانین و حرف زدن با من ادامه بدی ولی پر قدرت تر
و من چشم میگم و سعیمو میکنم
همه چیز به نفع من رخ میده
وقتی تو یاد بگیری و به خدای درونت شکل بدی و هرجور که دوست داری شکل بدی
خود به خود همه چی طبق خواسته تو رخ میده
چون خداست که داره کاراتو انجام میده
خدایی که این جهان هستی رو آفریده و داره مدیریتش میکنه و تنها قدرت جهان هستی خودشه و خودش
و وقتی سعی میکنی تا جایی که بتونی تسلیمش باشی انقدر قشنگ برات میچینه که ذوق زده میشی و سرشار از عشق
و تو وظیفه اینو داری که بندگی کنی و از درون و عمیقا حس خوب داشته باشی و ذوق کنی که همه کارات به طیبعی ترین و ساده و راحت ترین شکل ممکن انجام میشه
این پیام امروز پر از عشق من بود ،از طرف خدا
من فقط تو خیابون داشتم مثل دیوونه ها میخندیدم از صبح تا شب
آدما که نگاهم میکردن با تعجب یا بعضیا با لبخند من لبخند میزدن
یعنی امروز خدا منو دیوونه کرد ، دیونه محبتش
دیوونه عشقش
دیوونه ی انقدر خوب بودنش، که هر لحظه داره منو عاشق تر میکنه وای یعنی از عشق گفتم
منی که در به در دنبال عشق میگشتم از آدما
تا پارسال همین موقع ها محتاج عشق بودم ، تا یکی بهم محبت میکرد از خودم خوشم میومد، یا اینکه انقدر به آدما محبت میکردم که همه این محبتای الکیم به خاطر تو خالی بودن محبت در درون خودم بود و با هرمحبتی هم که از بیرون بهم میشد طبق باورهای غلطم یا من بد متوجه میشدم و جواب محبت آدما رو و یا خانواده مو بلد نبودم چجوری بدم و یا اینکه محبتمو بد متوجه میشدن و بهم آسیب میزد
چون از درون خودمو دوست نداشتم و به صلح نرسیده بودم با خودم
وای من چقدر تغییر کردم خدای من ،تو بودی که این همه تغییر رو باعث شدی و وقتی من عاجز بودنمو بهت گفتم و گریه کردم و ازت عاجزانه درخواست کردم که کمکم کنی و هدایتم کنی
جوری وارد زندگیم شدی که عشق زمینی و عشقی که از آدما جستجو میکردم ،دیگه اهمیتی برام نداره
حتی عشق ورزیدن و محبت کردنم به آدما هم تغییر کرده
چجوری؟
اینجوری که من به هر کس محبت میکنم تاجایی که به خودم یادآوری میکنم ،میگم خدا محبت برای توست و به خاطر تو ،من در اصل دارم محبتی که تو سرشارم کردی رو منعکس میکنم ،اینجوری که شد :
حتی دیگه آدما محبتم رو اشتباهی دریافت نمیکنن و جنس محبتشون متفاوت تر شده انگار از وقتی اول خدارو میبینم همه چی تو زندگیم داره رنگ و بوی خدایی میگیره
خدای من تویی تمام من
شدی خودم و خودت
من و تو که منی وجود نداره و ماییم تو در منی و من در تو
و تویی که از من من تری
یاد شعرش افتادم
که میگفت
در دو چشم من نشین
ای آنکه از من من تری
و در وجودم بی نهایت ریشه کردی ربّ من
ماچ ماچی جذابم که امروز منو فقط میخندوندی و عشق میکردیم با هم وسط خیابون
داخل راهروی دادگاه و دادسرا
تو ورکشاپ پاساژ تجریش
تو مترو و اتوبوس و همه جا
وای چقدر تو امروز بی نهایت بودی در وجودم
امروز وقتی تو خیابون این حس بی نهایت سرور و شادی رو از خدا دریافت کردم بهش گفتم کمکم کن همیشه و هر لحظه همینجور مسرور از عشقت باشم و همینجور بخندم از ته ته احساس عمیق قلبی
وقتی از ته دل میخندیدم یاد حضرت محمد افتادم که میخوندم درموردش که صورتش سرشار از لبخند بود و خوش رو بود
فکر کن هر لحظه سعی کنی با کنترل ورودیات این حس رو تجربه کنی
من انقدر این حس رو دوست دارم
الانم که دارم مینویسم یه شور عمیق قلبی که همراه با لبخنده رو دارم
که تا حالا هیچ عشقی تو این جهان مادی انقدر منو سرمست از عشق نکرده بود که با فکر کردن بهش حالم عجیب عالی باشه حتی وقتی تنهام که در اصل تنها نیستم با خدام و عشق میکنیم با هم حرف میزنیم ،حتی عشق و دوست داشتن مادرم نسبت به من و عشق ورزیدن های عزیزانم و دوست و آشنا و …. همچین عشقی رو از هیچ جا و هیچ کس دریافت نکرده بودم
همه جوره پایه هست خدا هرچی میگم میگه چشم و انجام میده
این عشق یه جور خاصه
نمیدونم چجوری میشه توصیفش کرد
ولی یه دعایی میکنم چون حسم فوق العاده هست
و دعای من اینه که
خدایا همه جهان هستی رو درگیر عشق خودت کن ،که این بهترین درگیر بودنه که جوری محو عشقت بشیم که فقط تو رو ببینیم و بس
الان که گفتم درگیر عشقت بشیم یاد یه آهنگی افتادم که قبل آگاهیم وقتی گوش میدادم همه اش تو دلم میگفتم کاش یه نفر باشه که عشقم باشه
الان خنده ام میگیره
درسته عشق اصلی خداست
ولی به قول استاد عباس منش من از تنهایی خودم و خدا لذت میبرم ولی با در کنار کسی هم باشم که به هم عشق بورزیم هم لذت میبرم
اون آهنگ میگفت
درگیر عشق تو شدم تو که خواب و خیال شبامی
قید همه چیزو زدم واسه اینکه الان تو باهامی
هرچی تو دنیاست به کنار تو تموم چیزی که میخوامی
وقتی بهت خیره میشم چشام از تو سیر نمیشن
رویای شب های منی تو همونی که عاشقشم
زندگی بی تو واسه من خیلی سخته حتی تصورشم
هرجا که باشی تو فکر توام حس میکنم پیش منی
باور قلب من اینه که ما تا آخرش مال همیم
ماه قشنگ شبام مثل یه خوابی برام
جدیدا زیر لب میخونمش و میگم خدا تو رو میگما
حالا از امروز پر از عشقم بهتون بگم
صبح بیدار شدم و از خونه بیرون اومدم تا برم اول دادسرا و بعد دادگاه تجریش تا بپرسم که چرا هفته پیش ما رفتیم و وقتی گفتن تجدید رسیدگی و ما برگشتیم ابلاغ زدن که ما اصلا نرفتیم !
من صبح رفتم و کیفم و بوم پارچه ایمو برداشتم و رفتم تا از اونجا برم کلاس ورکشاپ طراحی مدل زنده
نون گرفتم و تو راه یکم خوردم و وقتی رسیدم مترو
تو کل مسیر یهویی یه حس سرخوشی بهم دست داد نمیدونم چی شد انگار خدا یهویی یه عالمه سرخوشی بهم عطا کرد و من مدام تو راه داشتم میگفتم همه چیز به نفع من رخ میده و میخندیدم
جالبه هرچی تو ابلاغیه نوشته بود اصولا باید منو نگران میکرد اما من داشتم میخندیدم و بلند بلند میگفتم ربّ من تو چقدر خوبی و میخندیدم و یاد آیاتی که خدا بهم نشونه داد میفتادم
ولسوف یعتیک ربک فترضی
و کفی بالله وکیلا
وای عاشقشم
تو راه همه فکر و ذکرم شده بود که خدا همه چیزه تو برای من همون قاضی هستی که الان مشتاقانه منتظره که کارای منو انجام بده
تو برای من همون معاون و مسئول شعبه ای هستی که مشتاقانه منتظرن تا به حرفای من گوش بدن و کار منو راه بندازن
و همینجور میگفتم و میگفتم و وقتی فکر میکردم به اینکه دارم میرم دادگاه ،اینبار یه جور دیگه شد
من داشتم به این فکر میکردم که دارم میرم تا برای خدا و با خدا صحبت کنم
که خدا قلبمو محکم کرده که طیبه همه چی منم لذت ببر ،کیفشو بکن
وقتی رفتم دادسرا نگهبانی انقدر مودبانه گفت باشه برو داخل و بپرس و رفتم مسئول پرونده ها تو اتاق بازپرس گفت که هنوز برای ما ارسال نشده برو ،ما بهت خبرشو میدیم که بیای
یه چیزیم بگم
من انقدر سرشار از انرژی خاص خدا بودم که یه انرژی بسیار عالی تو سرم حس میکردم که سوزن سوزن میشدم انگار از انرژی زیاد
و هرجایی وارد میشدم و با لبخند سلام میدادم و صحبت میکردم ،با من آروم صحبت میکردن
میدونم که همه اینا کار خداست و من هیچی نیستم درمقابل این همه مهربونی و عظمتش
وای خدا دوستت دارم عزیز دلم ،عشق دلم ،ماچ ماچی جانم
بعد که اومدم بیرون و برم مترو تا دادگاه تجریشم برم پرس و جو کنم ، تو راه دوباره تکرار میکردم و میخندیدم
وقتی از پیاده رو نزدیک میدان تجریش رد میشدم دختر پسرایی که کنار پیاده رو نشسته بودن و داشتن آهنگ میخوندن و دف میزدن خیلی آهنگ خوبی داشت
و من داشتم با خدا عشق میکردم
که یهویی شنیدم خوندن
تو را سکوت میکنم مرا صدا که میزنی
وای من اینو شنیدم دیوونه تر شدم
انگار خدا داشت با من حرف میزد
هر کجا که من بعد از این میرسم آنجایی ساحلت منم مو به مو موج این دریایی میرسد به من تا ابد این همه زیبایی
من همیشه این آهنگو که گوش میدادم ساحلت منم رو صاحبت منم میشنیدم
امروزم صاحبت منم شنیدم و چنان ذوقی داشتم که سرشار از عشق بودم
خداروشکر میکنم بی نهایت
وقتی رفتم دادگاه رسیدم ،رفتم شعبه ای که هفته پیش رفتیم با لبخند وارد شدم و دیدم مسئولش گفت خانم نقاشی که دیگه اینجا همه میشناسنت من اونروز صدات کردم خودت نبودی ولی نقاشیتو گذاشته بودی اینجا
یه چیز جالب تر دو سه باری من قبلا به همین شعبه رفتم و همین کارمندش با کمی عصبانیت صحبت میکرد
ولی امروز به طرز شگفتی با لبخند و آرام حرف میزد
من گفتم چرا من خودمم کنارش وایساده بودم و منتظر بودم صدام کنید حتی به شما گفتم کی نوبتم میشه گفتین بیرون باش
تو این ماجرا من یه درس بزرگی هم گرفتم که این بود
هفته پیش پسر داییم که شاهد اومده بود گفت رفتم پرسیدم گفتن باید برین به اتاق معاونت و اونجا کارتون رسیدگی میشه
و امروز اون مسئول گفت نه اینجوری نبود خودمون صدا میزدیم
نمیدونم جریان چیه ولی برای من درس شد که خودم شخصا پیگیری کنم و به حرف کسی که گفت اینجوری گفتن قبول نکنم
خلاصه من بهشون گفتم شما باید بلند صدا میکردین ،چون منشیشون صداش خیلی کمه و زیاد نمیتونه بلند داد بزنه اسمارو
بهم گفت باید دوباره بری دفتر خدمات قضایی و درخواست بدی
من برگشتم تو راه پسرداییم نوشت میرفتی شکایت میکردی که سهل انگاری کردن به حراست میگفتی
من اولش نمیخواستم برم
گفتم خدا من چیکار کنم برم بگم یا نرم؟؟
چون چیزی دریافت نمیکردم نشونه خاص بین من و خدا رو نشونه خواستم
گفتم خدا تا 10 میشمارم اگر عدد 74 رو رو پلاک ماشین یا هرجایی که الان نگاه میکنم بود برمیگردم دادگاه و بره حراست میگم
تا شماره 10 شمردم ولی عدد 74 رو رو پلاک ماشینی ندیدم همین که گفتم 10 برگشتم پشت سرم یه پیک موتوری بود روش شماره ثبت غذاشو نوشته بود که دیدم 74 داره
خندیدم گفتم چشم میرم حرفمو مستقیم به خودت میگم خدا
رفتم و با حراست که پلیس بود گفتم ،وای من به طرز عجیبی داشتم مثل بلبل حرف میزدم
منی که فارسی حرف زدنم گیر داره و ترک زبانم ،هی کلمات داشت پشت سرهم میومد خودمم مونده بودم که چه نیروییه که دارم حسش میکنم که کلماتو اینجوری جاری میکنه
بعد گفتن برو مستقیم با رئیس دادگاه صحبت کن
رفتم و با منشیش حرف زدم گفت من نمیدونم خودت برو داخل بگو
رفتم داخل یه آقا بود و بعد یه خانم اومد یهویی مدیر بلند سرش فریاد زد که خانم چیکار کنم باید دوباره بری و بیای
اونجا من داشتم زیر لب تکرار میکردم همه چی به نفع من رخ میده و این رئیس و همه اعضای کل این دادگاه با من با احترام صحبت میکنن
جالب و هجیب و شگفت انگیزه
من میگفتم که همه چیز به نفع من رخ میده ،خیلی راحت به حرفام گوش میده
وقتی نوبت من شد
گفت بفرمایید و من با لبخند سلام کردم و شروع کردم مثل بلبل حرف زدم
وای یعنی متعجب شدم یه نفر داشت دو رفتار کاملا متفاوت تو چند دقیقه نشون میداد
و اینجا بود که گفتم باور
باور همه چیو بوجود میاره
چی شد ؟؟؟ چرا قبلا اینجوری نبود
پس یعنی باورام دارن اصلاح و سفید میشن که باید همیشه تکرار کنم باور های قوی رو
قبلش به اون خانم با عصبانیت جواب داد
بعد با من یهویی خوشرو و مهربون شد
همه اینا خداست رد پای خدا توی تک تک لحظات زندگیم
و اینجا بود که فهمیدم تکرار باورهام که شروع کردم به گوش دادنش جواب داده که من دارم نتیجه شو میبینم
قشنگ بخ حرفام گوش داد و گفتم که من یک ساعت و نیم اینجا بودم کارمند شما صدام نکرد بعد گفت تجدید شد
و بعد ازم معذرت خواهی کرد و گفتم میتونم انتقادی بکنم
که گفتم یا یه کسی رو بذارین که صدای بلند و رسا داره یا اینکه مثا بانک باشه که شماره هارو صدا کنید
و بعد لبخند زد و گفت رسیدگی میشه و منم سپاسگزاری کردم و اومدم
وقتی از پله های دادگاه میومدم پایین از ذوق یه صدایی از خودم درآوردم که خندم گرفت یه آقا که نشسته بود طبقه پایین داشت نگام میکرد
یعنی فیلمی بودم برای خودم تو دادگاه
تو عمرم انقدر حس راحتی نداشتم توهمچین جایی
همیشه از دادگاه و مسئولاش و پلیس میترسیدم
وای خدای من همه چی داره تغییر میکنه
من جلو در آسانسور نشسته بودم داشتم کیفمو باز میکردم کیفم پر کاموا بود و یه دستم بوم پارچه ای
اصلا دادگاه رو جدی نگرفتم همه اش یه بازی بود امروز که داشتم میخندیدم فقط
هرکی منو میدید متعجب میشد
و جالب تر اینکه لبخند و خنده ام به همه سرایت میکرد کارمندایی که باهاشون صحبت میکردم همه داشتن با لبخند و آرامش جوابمو میدادن
وای دلم میخواد فقط اینارو تعریف کنم
همه انسان ها مسخر من هستن تا با من با احترام صحبت کنن و همه کارهای من و تمام صفر تا صد این پرونده ای که به نشانه و اجازه خدا باز شده ،صد در صد خدا ادامه اش میده و صد در صد خدا راضیم میکنه
چون امروز دوباره این آیه رو به طرز شگفت انگیزی بهم نشونه داد
بعد که من از دادگاه اومدم بیرون فقط سپاسگزاری کردم خدا رو میگفتم خدای من من دیگه از مسئولا و پلیس نمیترسم که دست و پام بلرزه
من با شجاعت رفتم و با رئیس دادگاه صحبت کردم و حرفمو و انتقادمو گفتم
شکرت خدا شکرت
وقتی پیاده رفتم تا سر ورکشاپ و رسیدم دیدم همه نشستن و دارن کار میکنن ،همکلاسیمم بود رفتم وسایلامو گذاشتم و از استادم سه پایه و باقی وسیله هارو گرفتم و شروع کردم به طراحی
یه علا الدین و بادمجون و فلفل و کوزه پنیر و دیگ زیبا هم با پارچه زیرش گذاشته بودن
من فعط علا الدین رو کشیدم با دو تا بادمجان
یه لحظه میخواستم سریع برم رنگ روغنامو باز کنم که شروع به رنگ زدنش کنم
اونجا بود که حرف استادم یادم اومد که هفته پیش گفت طیبه طراحیت اگر ضعیف باشه رنگ هم بزنی نمیتونی عیبتو بپوشونی که تو ضعف داری تو طراحی
چون قشنگ مشخصه بلد نیستی
کاری کن که طراحیت قوی بشه
و من دیگه رنگ رو شروع نکردم و مداد طراحیامو برداشتم و بعد رفتم دوتا مداد طراحی بخرم
قبلا وقتی میخواستم کارت بکشم نگران این بودم که پولم تموم میشه ولی اینبار گفتم دو تا بخرم و پول دوباره به حسابم میاد
بعد که تحویل دادیم نقاشیامونو یه آقای نقاشی بود که همشهریم بود و بهم گفت یه همکلاسی داشتم اسمش هم اسم فامیلیت بود گفت عکس بابتو هفته بعد بیار ببینم همکلاسی من بود یا نه
بعد که رفتم طراحیمو به استادم نشون دادم گفتم استادیاد حرف شما افتادم و رنگ نکردم و فقط طراحی کردم و تمرکزمو رو این گذاشتم که خوب طراحی کنم
گفت طیبه امروز پیشرفت داشتی و این یعنی پیشرفت درست
تو تونستی که درست کار کنی
و بعد من رفتم بوم جدید خریدم برای تمرین کلاسی هفته آینده ام بازهم خوشحال بودم از خریدم و میگفتم خدا بی نهایتشو بهم میده
و بعد برگشتم خونه
تو راه مترو و اتوبوس فقط قلاب بافی گل سر بافتم و میخندیدم کلی کیف کردم بی نهایت زیبا بود امروز
امروز پشت سرهم بهم زنگ میزدن خانمایی که قلاب بافی بلد بودن تا بیان و بهشون یاد بدم و برام تیکه های گل سرا رو ببافن و اگر خدا بخواد گفتم همه فردا ظهر بیان تا یادشون بدم و شروع به کار کنن
وقتی رسیدم خونه همکلاسیم پیام داد گفت طیبه آینه هایی که بهت سفارش دادم شنبه میاری؟ گفتم شعی میکنم چشم
بعد گفت راستش منم میخوام مثل تو آینه رنگ کنم و بفروشم
بهش آدرس پیجی که آینه میگرفتم رو دادم
و توضیحات لازمو دادم
همکلاسیم از فریدون کنار میاد
اودش ذهنم خواست دخالت کنه که نه چرا بهش میگی
بعد سریع گفتم بشین سرجات خدا روزی هر کس رو میده منو و تو هیچی نیستیم من فقط الان دستی هستم از دستای خدا که دوستم سوال کرده و منم باید هر کمکی از دستم برمیا د بهش بگم
وقتی بهش گفتم یهویی این جمله رو گفت
طیبه از وقتی تو رو دیدم داری کار میکنی و اینجوری تو چند ماه پیشرفتتو دیدم منم به ذوق اومدم و به خودم گفتم وقتی طیبه تونسته منم شروع کنم و برای خودم درآمد داشته باشم و پول کلاسامو از خانواده ام نگیرم
میگفت تو رو دیدم بیشتر ترغیب شدم انجام بدم
و اینجا ست که باید به خودم بگم
تو هیچی نیستی طیبه این یادت باشه
وقتی کسی ازت کمکی خواست صد در صد خدا فرستاده تا از طریق تو خیر برسه بهش
پس برای خدا و به خاطر خدا و این یادت باشه خدا گفته که انجامش بدی یعنی کمک کنی پس انجام بده و چشم بگو
امروز صبح تو مترو داشتم سه تا از پاسخ دوستان به دیدگاهمو میخوندم که سرشار از عشق بود برای من و بی نهایت از خدا سپاسگزارم
شب یهویی دلم تن ماهی خواست و رفتم و خریدم
همیشه وقتی دلم چیزی میخواست میگفتم بذار پولشو از داداشم میگیرم ولی الان نگاهم تغییر کرده
میگم من میخرم و باعشق میخوریم
و خدا حسابمو پر پول بی نهایت میکنه و ثروت خودش میاد به حسابم
و با عشق خرید کردم
وقتی برمیگشتم به زبونم جاری شد
وسط خیابون بلند گفتم
سرکار خانم طیبه مزرعه لی کارآفرین برتر از شما سپاسگزارم
یه لحظه حس کردم دارن ازم تقدیر و تشکر میکنن روی سن یه جایی حس عجیبی بود
امروز درسته نتونستم برم بهشت زهرا سر خاک پدر دوستم که سالگردش امروز بود و تو رد پای دیشبم نوشتم تو قسمت خانه تکانی گام به گام
هرچی خیره همون بشه خدا خودش بهم میگه کی برم اونجا
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق
74. دومین رد پای من از روز شمار 74 تحول زندگی من
در مورد مطالب اول فایل که ما مسئول زندگی خودمونیم
که گوش دادم با خودم عهد کردم که دیگه از مادرم هیچ وقت قرض نگیرم و به یک نفر هم بدهی دارم و اون رو پرداخت کنم و نه هیچ کس دیگه چون اینجا یاد گرفتم که بهم یادآوری شد خودم مسئول زندگیم هستم و سعی کنم برای چیزهایی که میخوام تلاش کنم اول باورهای قدرتمند کننده رو بسازم و بعد از کار نقاشی خودم بفروشم و به خاطر چیزی چیزی رو نفروشم و پول بسازم
وقتی که من میتونم مثل انسان های موفق که استاد عباس منش بارها گفتن درموردشون یا دیدم خودم ،با تکرار و استمرار و تمرین در شغل مورد علاقه ام و تغییر باورهام مصمم باشم پس منم میتونم که به هدف هام برسم
پس متعهد میشم امروز و الان که دیگه هیچ وقت قرض نگیرم و هر ایده ای که با توجه به وضعیت موجودم بود اون رو عملی کنم
حتی اگر یادگیری یه مهارت بود و نیاز بود من کلاسی ثبانام کنم خودم هزینه کلاسش رو با فروش نقاشیام کسب میکنم و البته که خدا هر لحظه کمکم میکنه در این راه
خدایا سپاسگزارتم
ممنونم از استاد عزیز که این سایت پر از آگاهی رو هر لحظه برای ما با فایل های خاص و پر از آگاهی به اشتراک میذارین
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق
74 . هفتاد و چهارمین روز از روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
من امروز این فایل رو دانلود کردم و گوش دادم اولین بار بود میدیدم این فایل رو
اول میخوام درمورد این قسمت بگم
که استاد گفت :
رو باورام کار میکردم ،داشتم مسافر کشی هم میکردم
رو باورام کار میکردم ، پوسترامو رو دیوار میچسبوندم تو تهران
رو باورام کار میکردم ، هر ایده ای هم اونموقع به ذهنم میومد عمل میکردم
به صورت تکاملی ایده های خوبی میاد
یعنی اولش ایده هایی میاد که یه ذره از فضای قبلیت بهتره ،بعد رو باورات کار میکنی به اون ایده عمل میکنی ایده های بهتر میان
بعد یه ذره بهتر یه ذره بهتر روباورات کار میکنی
عمل میکنی به ایده هات
هیچ کاری نمیخواد بکنی هیچ حرکتی نمیخواد بکنی
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
وقتی که ایده ای به ذهنت میاد داری تغییر میکنی ،ایده رو بهش عمل کن
اما چه ایده ای ؟
ایده هایی که با شرایط فعلیتون قابل انجام هست
فقط کافیه که بند کفشتو سفت تر ببندی
فقط کافیه که یه ذره همت کنی ،اراده باور ایمان داشته باشی
عمل کنی
ولی تاکید میکنم اون ایده هایی که بهتون الهام میشه یه چیزی یه ذره بهتر از وضعیتتونه
اگر ایده ای به شما الهام میشه یه چیزیه که خیلی از وضعیت فعلی شما بالاتره هنوز فاصله دارید باهاش
اونو رها کنید
یه چیزی یه ذره بهتر ،اوضاع رو یه ذره بهتر کنه
همینجور یه ذره بهتر یه ذره بهتر همه چی به شما میده
اینجا رو که بار ها گوش دادم امروز به ایده هایی که تو این 4 ماه بهم گفته شده بود فکر کردم
اولش که من تازه کار کردم با فایلا
ایده گذاشتن تابلوم به نمایشگاهی تو الهیه رو که داداشم گفت بهم و من سعی داشتم از همون اول زود تابلوهام با توجه به خواسته ام بره به بالاترین قیمت به فروش برسه
الان که این فایلو گوش دادم یه درس هم از پاره شدن تابلوم گرفتم که تو همون نمایشگاه پاره اش کردن
این درس و گرفتم که یک :
من اصرار داشتم زود تابلوهایی که اولین بار از کار کوچیک رفتم سمت کار بزرگ و رو بوم نقاشی کشیدن انتظار داشتم زود تو نمایشگاهای فروش آثار هنری شرکت کنم حتی شده به قرض و پولشو یادم نیست چجوری ولی به سختی جور کردم تا دوتا تابلومو بذارن نمایشگاه یک روزه تو الهیه
یادم اومد پول یکیشو از داداشم قرض گرفتم و بارها گفتم دیگه قرض نمیگیرم ولی همین امروز دوباره از مادرم قرض گرفتم
ولی میخوام از همین الان که درمورد ایده ها و عمل کردن بهشون متوجه شدم به خودم تعهد بدم که اصلا قرض نگیرم و خدا ایده ای که بهم داد من سمت خودمو با عشق و لذت انجام بدم خدا هم سمت خودشو برای من انجام میده
و من باید با توجه به شرایط موجودم به ایده ها عمل میکردم این موضوع رو که الان فهمیدم برام درس بزرگی بود امروز که
الان من به ایده هایی که خدا بهم داده مثلا درست کردن جاکلیدی و کش موی نقاشی شده ، رو چوب اونارو بفروشم بعد بهم ایده های یه ذره بهتر گفته میشه
یادم میارم سعی میکنم و از خدا میخوام هی بهم یادآوری کنه این درس رو اگه یادم بره
درس دومی که گرفتم این بود
من به ایده فروش پفیلا عمل کردم بعد اون ایده چسبوندن نقاشی جاکلیدیم روی پفیلا بهم گفته شد که یه ذره بهتر شد و بعد رفتم جلو مدرسه دخترونه و بعد از اون ایده فروش عمده جاکلیدیم گفته شد که رفتم بازار و بعد رفتم صالح آباد و اونجا یه مغازه دار گفت 50 جین از جاکلیدیا برام بیار هفته بعد
من امروز رفتم 500 تا چوب گرفتم اومدم خونه شروع کردم به رنگ زدنش ، هی ذهنم شروع کرد به حرف زدن که تو چطوری میخوای این همه رو رنگ کنی اونم با دو هزار تومان تو هر جاکلیدی برات میمونه رنگ کردنش سخته و کلی حرف دیگه
منم داشتم فایل استاد رو گوش میدادم و گفتم ببین ذهن من ، کار من و تو نیست من امروز از استاد عباس منش شنیدم درمورد ایده ها
من این ایده رو هرجور شده عملی میکنم و با عشق و لذت رنگش میکنم و 50 جین رو میبرم برای فروشنده صالح آباد
یاد فایلی افتادم که صبح دیدم از اینستاگرام از استاد و دانلودش کردم که میگفت :
من به خدا گفتم خدایا من نوشتن رو انجام میدم ،تو کتاب رو به من بگو من مینویسم
بعد که کتاب رو نوشتیم
گفتم خدایا خودتم بفروشش دیگه
خیلی خیلی قوی باور کردم که اون برای من چیکار میکنه ؟ انجام میده
پس خیلی مهمه که تو قسمت خدا بنویسی که
خدایا ازت ممنونم که این کار انجام شده است ، تموم شد رفت
مثلا بگو خدایا بنگاه رفتن با من ، پول جور شدن برای خونه با تو
من به خدا میگم خدایا من نمیدونم یه کاریش بکن دیگه ردیفش کن
وای خدای من این جمله آخر منو یاد قبل آگاهیم از قوانین خدا انداخت
که تو یکی از فایلای روز شمار تحولم نوشتم که دوستم میگفت طیبه تو خیلی پر رویی و از خدا انقدر میخوای تا خدا اون چیزو بهت بده
یادمه من سر نمازام میگفتم من نمیدونم باید بهم بدی تو داری من انقد ازت میخوام زود باش بهم بده ،حتی میگفتم تا آخر هفته میخواما و بعد میخندیدم سر نماز و بعدش میرفتم سراغ عمل کردن و کار کردن و نقاشی کشیدن
الان خدا اینو بهم یادآوری کرد که طیبه ببین چه قوانین رو نمیدونستی و میخواستی و چه الان میدونی و میخوای هر دو یکیه ولی الان که فهمیدی سعی نکن بخوای نگران بشی
مثل اونموقع ازم بخواه که به قول دوستات پر رو بودی و عین بچه ها بودی و بعد رها و مطمئن بودی آخر هفته جور میشه و جور میشد
فقط باید یادآوری کنی به خودت هر لحظه که تو فقط به ایده هایی که برای وضعیت الانت هست رو انجام بدی و کاری با ذهنت نداشته باش
تو فقط بگو از من رنگ کردن نقاشی و از تو کمک کردن برای تموم کردن 600 تا جاکلیدی
و از من رفتن به صالح آباد برای تحویل جاکلیدیا و از تو فروش و واریز تمام پولش به حسابم
خدایا شکرت که یه چیز خاص یادم دادی تا کارامونو با هم تقسیم کنیم من انجام بدم و عمل کنم و تو کارای فروشش و کمک کردن تمام صفر تا صدش رو انجام بدی
بی نهایت شکرت
من با عشق امروز چندین بار به خودم یادآوری کردم که درمورد قسمت 5 فایل ذهنیت قدرتمند کننده استاد میگفت مسی صبح تا شب تلاش میکرد تمرین میکرد همه چیز استمراره و تکرار و تلاش
من هم امشب برای عمل کردن به ایده ای که خدا داده و فروش 600 تا جاکلیدی هست بیدار میمونم و با عشق رنگشون میکنم
و این رو به خودم یادآور میشم که ایده ای که بهم داده شده برای وضعیت الانم هست و از همین رنگ زدناش لذت ببرم و با خدا حرف بزنم حین کارم
مطمئنم که ایده بعدش هم میاد پشت سرش
راستی داشتم رنگ میکردم قیمت جاکلیدی عمده رو تو دیوار گذاشته بودم تغییر دادم بلا فاصله یه نفر اومد گفت هم کش مو هم جاکلیدی دو جین از هر کدوم میخواد که 240 تمن میشه و گفت فردا واریز میکنه
ذهنم هی شروع کرد به حرف زدن گفتم ساکت شو
قدرت فقط و فقط دست خداست و تنها نیروی عالم اون خودش میدونه هرچی از خدا به من برسه من محتاج خیر خدا هستم
خودش میبینه من تلاش میکنم مرحله بعدی با خودشه و تموم شد و رفت
حتی گفتم حرف اضافه بزنی دیگه این حرفارو انقدر میگم تا سکوت کنی
خیلی خوشحالم این فایل در مورد ایده ها بهم یاد داد که به کدوم ایده ها عمل کنم
همیشه برام سوال بود که چیکار کنم درمورد ایده ها
خدایا شکرت
و سپاسگزارم از استاد پر از عشق و آگاهیم استاد عباسمنش عزیز که این فایل هارو برای ما به اشتراک میذارن
حتی از این فایل یه درس دیگه همگرفتم که اون رو تو یه دیدگاه دیگه جدا مینویسم حتما تو دیدگاه همین فایل
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام سمانه جان
سپاسگزارم از اینکه زمان گذاشتی و برای من نوشتی و رد پامو خوندی
بینهایت عشق عظیم خدا برای شما باشه
و بابت تک تک نوشته هاتون سپاسگزارم
خیلی خیلی سپاسگزارم نقاشی که تو پروفایل هست رو رفته بودم یه نمایشگاه که اونجا تصمیم گرفتم جدی تر ادامه بدم مسیر نقاشی رو
و فوق العده کار شده بود تابلو های نقاشی
باز هم سپاسگزارم از شما