سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:
- قدم اول برای خلق شرایط دلخواه: مسئولیت 100% زندگی ات را بپذیر؛
- تفاوت ذهن فقیر و ذهن مولد؛
- توانایی تشخیص اصل از فرع؛
- فردی که مسئولیت حل مسائل زندگی اش را نمی پذیرد، به راحتی توانایی درونی اش برای حل مسائل را بلا استفاده می گذارد؛
- توقع از دیگران، نمود بزرگی از شرک است؛
- هر زمان از دیگران توقع داری، یعنی در مسیر شرک حرکت می کنی؛
- هز زمان خودت را مسئول خوشبختی خود می دانی، یعنی در مسیر توحید هستی و بر خداوند توکل کرده ای؛
- تمام بهانه ها و توجیهات فرد برای نتوانستن یا امکان پذیر نبودن، از شرک نشات گرفته است؛
- واضح ترین نمود توحید عملی این است که: مسئولیت زندگی ات را بپذیری؛
- وقتی روی بهبود افکار درونی ات کار می کنی، دنیای بیرونی خودش درست می شود؛
- “توحید”، تنها مسیر برای تجربه خوشبختی است؛
- مفهوم عملی ایاک نعبد و ایاک نستعین؛
- تمرکز بر آنچه می توانم بهبود ببخشم؛
- خاصیت ایده های الهامی؛
منابع کاملتر درباره درک این آگاهی ها:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی195MB42 دقیقه
- فایل صوتی live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی39MB42 دقیقه
بنام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته جان
زمانی که شما این فایلو ضبط کردین من دقیقا اونجایی بودم که سیل شد و اون موقعه شما رو نمیشناختم… ذهنم الان رفت تو گذشته و یادم اومد که چند سال قبل سیل سال 86 بود زمانی که ما 4 تا دختر بچه بودیم خواهر کوچیکم فقط یکسالش بود با مادرم اومدیم کرج تا کار کنیم و زندگیمونو بسازیم زندگی تو شهرغریب برای مایی که پدر و برادر هم نداشتیم خیلی سخت بود مادرم میرفت خونه های مردم نظافت و پرستاری میکرد و ما رو هم همراه خودش میبرد دیگه اصلا فک نمیکرد که چقدر ما از نظر روحیه لطمه بخوریم و احساس کمبود داشته باشیم میگفت مجبوریم بعد چند سال با هزار زحمت و وام کمیته تونستیم یه خونه تو مسکن مهر ماهدشت بخریدیم ولی زلزله اومد ترگ خورد دولت گفت باید تخلیه بشن بازسازی که شد میتونین دوباره به خونتون برگردین ما رفتیم یه خونه اجاره کردیم تا اینکه خونمون رو بازسازی کنن اما مادرم بدون اینکه بما چیزی بگه خونه رو فروخته بود با پولش یه مغازه یجای افتضاح اجاره کرده بود تمام وسیله هاشم نقد خریده بود بعد یمدت دزد مغازه رو زد بقیه پول خونه رو هم یه ماشین خریده بود داده بود دست ینفر باهاش کار کنه طرفم تصادف کرد خودش هیچیش نشد خدا رو شکر اما ماشین کلا سوخت وقتی این اتافقا افتاده بود مادرم با گریه زاری بما جریان رو گفت و تا اون موقعه همچی رو پنهون کرده بود اینجوری شد که همه پول خونه بفنا رفت … هر چقدر ما تلاش میکردیم همیشه مادرم خیلی سرخود و مغرورانه عمل میکرد و بدون آگاهی یکارای میکرد که آخرش فقط دردسر و خرابی به بار میاوارد بعد براشم درس عبرت نمیشد بازم تکرار میکرد هر چی بدست میاواردیم بفنا میداد زمانی که من دیپلم کامپیوترمو گرفتم بعد کنکور دادم و مهندسی کامپیوتر دانشگاه قبول شدم و رفتم دانشگاه بلکه شاید کار مناسبی پیدا بشه و من مجبور نباشم نظافت و پرستاری و فروشندگی کنم دانشگاهم شهرستان بود و برای مخارج دانشگاهم لوازم آرایشی و شال و روسری تو خوابگاه میفروختم و نیمه وقت خدمات کامپیوتری کار میکردم و چند وقت یبار میومدم به خانوادم سر میزدم یه روز که اومدم خونه مردی رو دیدم که مادرم گفت باهاش صیغه کردم من جا خوردم آخه چرا مثل همه کاراش بازم نگفت اون مرد اصلا مناسبش نبود اون زن داشت و حتی اوضاع مالی خوبی هم نداشت راننده تاکسی بود نمیدونم چطور مادرم اونو قبول کرده بود گفت هر هفته میاد خونه ما و فقط یه مبلغ ناچیزی بمادرم میده منم مخالفت کردم داغون شدم خیلی بهم برخورد مادرم فک میکرد که هیچ مردی حاضر نیست باهاش ازدواج رسمی کنه چون اون 4 تا دختر داشت و چون اوضاع خوبی نداره یه مرد پولدار سمتش نمیاد ولی من اصلا اینجوری فک نمیکردم باهاش بحثم شد اما مادرم گفت دوست نداری میتونی خونه نیایی و همون دانشگاهت تو خوابگاه بمونی منم قهر کردمو اصلااا نمیتونستم اون شرایط رو قبول کنم رفتم شهرستان دانشگاهم و دیگه هم برنگشتم
یسری زمین کشاورزی داشتیم تو روستا کنار رودخونه رفتم به یکی از اقوام سر بزنم که دیدم که اونجا خیلی آباد شده مردم درآمد عالی دارن منم با کمک یکی از اقوام درختها رو انجیر و انار زدم و چون درختا کوچیک بودن هنوز درآمدنداشتن مجبور شدم رو زمینها صیفی جات بکارم خیار،بادمجون،کدو و… تابتونم مخارج باغ وکارگرا و دانشگاه خودم رو دربیارم صبح ها ساعت 5 بیدار میشدم تا آخر شب مدام کار میکردم هم دانشگاه میرفتم… زندگی تو روستا و یه اتاق 12 متری بدون گاز کشی برای منی که تو عمرم نه روستابودم و کشاورزی نکرده بودم خیلی سخت بود اما تنها چیزی که باعث میشد ادامه بدم امید بود امید داشتن به اینکه روزای خوب میاد شرایط تغییر میکنه اوضاع همینجوری نمیمونه… منم میتونستم که زمانی از خونه قهر کردم برم به فساد و اعتیاد کشیده بشم اما گفتم اوکی مامان من راهه خودمو میرم و رفتم سعی کردم اوضاع رو درست کنم یا حتی موقعه ای که از 13 سالگی شروع کردم به کار کردن تو کرج و تهران میتونستم هزار کار خلاف بکنم اما انجام ندادم چون میدونستم خوشبخت نمیشم
بعد رفتنم از خونه خواهرام هم دیگه بخاطر مادرم باهام ارتباط نداشتن و دو تا از خواهرام رو مادرم به دو برادر شوهر داد و بمنم هیچی نگفتن و عروسیشون نبودم زمانی که شنیدم ناراحت شدم اما کاری نمیتونستم انجام بدم از خدا براشون خوشبختی خواستم
بعد از 3 سال زمانی که مادربزرگم فوت کرد تو خاکسپاری خانوادمو بغل کردمو آشتی کردیم من عاشق مادربزرگ بودم… بعد از اونم تابستون و پاییز درگیر انجیر و انار چیدن بودم و زمستون و بهار هم انجیر خشکای خودم و مردم روستا رو میخریدم میبردم کرج و تهران میفروختم 8 سال از رفتن من به روستا گذشته بود زندگیم خلاصه شده بود فقط زحمت کشیدن بدون هیچ دوست و تفریحی میگذشت تا باغها بزرگ شدن میوه دادن اوضاع داشت خوب میشد تا اینکه عید روز دوم سال نو بود که رودخانه کرخه طغیان کرد و سیل وحشتناکی اومد تمام پل های بزرگ و خونه ها و ماشینا و درختها رو از ریشه کند و نابود کرد تمام زحمات منم بفنا رفت… من خیلی ناراحت و عصبی بودم از اینکه به چیزاهایی امیدوار بودم که با یه زلزله و سیل نابود میشدن اون موقعه مردم خیلی منتظر این بودن که دولت بهشون کمک کنه تو اون روستا که من بودم چون جاده ها و پل ها خراب شده بود دولت با هواپیما براشون خوراک و پوشاک میاوارد اما اونایی که منتظر نموندن پیاده از کوه ها از روستا خارج شدن بیشتر منتظر موندن تا همه کشور بهشون کمک کنن…. من اصلا دنبال هیچ کمک و پولی از دولت و کسی نبودم با اینکه تماما هر آنچه که براش زحمت کشیدم خراب شد بعدشم که فلج شدم تو بیمارستان بستری بودم و تمام فکرم این بود که سرپاشم و مرخص شم بعد از اینکه حالم خوب شدمیدونستم خداوند بهم کمک کرده خواستم که خدا منو هدایت کنه که چطوری زندگیمو بسازم میدونستم اگه بخدا توکل کنم و اجازه بدم خداوند منو هدایت کنه دیگه از زلزله و سیل در امان هستم شروع کردم قرآن خودندن مدتها کتاب های موفقیت رو مطالعه کردم تا از طریق خواهرم با استاد عباس منش آشنا شدم و از دوره هاشون استفاده میکنم هر روز از خدا میخوام هدایتم کنه به مسیر بهتر و سعی میکنم باورهامو عوض کنم بلکه زندگی بهتری داشته باشم
چقدر نوشتممم وقتی استاد از سیل و زلزله گفت و از اینکه یکسال از خونشون قهر کرده منم نا خودآگاه گذشته برام مرور شد چون تجربشو داشتم زلزله اومد بعدش با مادرم بحثم شد از خونه 3 سال قهر کردم و عید اون سال که سیل اومد…..
هر چی تو ذهنم اومد رو نوشتم…. امیدوارم که مفید باشه صحبتام
هر جا ک هستین درپناه خداوند مهربان و بخشنده شاد و سلامت باشین