نکته مهم: فایل فقط به صورت صوتی است
سوالاتی که در این فایل پاسخ داده شده است شامل:
- منظور از نگرش خالق یا نگرش واکنش دهنده چیست؟
- منظور از تقوا چیست؟
- آیا هر شرایطی هرچقدر نادلخواه را می توان در زندگی تغییر داد؟
- چگونه به احساس خوب پایدار برسیم؟
- درباره دریافت الهامات خداوند بگویید؛
- عملکرد توحیدی درباره مهاجرت، چگونه است؟
- با چه باور و منطقی جلوی حسادت کردن را بگیریم؟
- چگونه به احساس خوب پایدار برسیم؟
- از کجا بدانم که در چه فرکانسی هستم؟
- استاد آن زمان که در بندرعباس پیاده روی می کردید و فایل گوش می دادید، موضوع آن فایلها چه بود؟
نشانه من برای واضح شدن قدم بعدی ام
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی live | پاسخ های کلیدی به چند سوال10MB11 دقیقه
به نام خدای هدایتگر…
سلام به جمع خانواده صمیمی عباس منش
خداروشاکرم برای بودن در پروژه گام به گام خانه تکانی ذهن…
به عطه خداوند من 3 سالی هست در روند یادگیری قانون هستم و این سه سال ادامه دار بوده و این تغییر و فرکانسی رو هر روز بهتر میشم،همون روتینی که در لایوهای قبلی گفته سد و با هر بار گوش دادن نوشتن و تفکر کردن یه گام به جلو میرم و یه زنگار برداشته میشه
باورهام آنقدر کهنه و قدیمی و سخت هستن که باید هر روز تمرکزی تر از دیروز باشم…هر روز به لطف خداوند متعهد تر میشم برای بیرون آوردن آشغال های قدیمی و زمین گذاشتن کوله بار سنگین گذشته که سال هاست دارمحملش میکنم و این زمین گذاشتن هم فقط با روتین و تکرار هر روزه که واقعاااااجهاد اکبر میخواد و من هر روز به خودم میگم من توانایی زیادی دارمو از پسش بر میام…
امروز موجی از اتفاقات الهی برام افتاد،شاید بهتره بگم چند روزه،سلید بهتر بگم هر روز…
امروز من آزمون عملی داشتم توی فنی حرفه ای…اول صبح و از چند روز قبل با خداوند مکالمه داشتم…خدایا یه آزمون راحت…آزمون گیرنده مهربان و راحت گیر…دوختهای راحت که مث آب خوردن باشه برام…دو تا فرشته برام بفرست..کارهام راحت پیش بره…
شاید بهتره برم بازم قبل تر…من با یه تصمیم که اونم نشانه بود…بازم قبل تر…هی یادم میاد… یه هدایت که گفت اگهی آموزش بذار دیوار…گذاشتم،با اینکه ترس داشتم و نجواها بود…گوش دادم و گفتم خدایا تو هدایتم کن…یه پیام آومد که من میخوام یه اموزشگاه بزنم شما مایلید مربی من بشید…من حالا مدارکم مال 10 سال پیش بود،نیاز به تمدید داشتن و مدرک مربی گری هم نداشتم…گفتم بله با کمال میل
خوب کارهای که باید انجام میشد،تمدید کارتها و شرکت در کلاسها که هزینه هم دارن…منم انقدری نداشتم که هزینه کنم…ولی کلاس اولی رو شرکت کردم،نصف شهریه رو دادم و بقیه موند سر ماه…گفتم خدایا اگر خیره و برام خوبه خودت جورش کن…تازه ترس تمدید کارتها هم بود،چون الان توی استان هستم،10 سال پیش مدارکم رو توی شهرستان گذروندم،گفتم خوب حالا کی میره شهرستان،اونم 4 تا مدرک که باید تمدید بشه و پروسه خودش رو داره…رفتم گفتم آقا من میخوام از کلاس پداگوژ ی انصراف بدم و نمیام،مربی گفت چرا؟گفتم فک کنم تمدید مدارک پروسه سختی داره،ایشون گفتن تو حالا نپرسیدی میگی سخته،فردا برو مرکز اگر سخت بود و درتوانت نبود منپولت رو میدم دیگه نیا…فرداش پرسیدم،گفت اصلن آزمون کتبی نداری،عملی هم راحته،همین جا توی مرکز انجام میشه…مسؤل آزمون گفت آب خوردنه برای شما که در حال کاری و مشتری خودتو داری نگران نباش و هفته دیگه بیا آزمونت رو بده…
خوب امروز روز آزمون بود…مکامله من و خدا…
خدایا یه آزمون گیرنده مهربان،خوش اخلاق،امروز روز منه،من در بهترین زمان و مکان هستم،خداوند همراه منه،پارتی منه،پشت سر و پیش روی منه،آزمونی هلو و راحت…توی مسیر با قلب مالامال از شوق و سپاسگزاری به مرکز رسیدم…
آزمون گیرنده اولی که باهاش هماهنگ کرده بودم به دومی گفت ببین خانم ایشون چهار تا مدرک برای تمدید دارن،اولی که اوکی هست،چون برام الگو آماده آورده (اینو بگم روز اول برای تمدید به ایشون گفتم من مشتری شخصی دوزی دارم و اینا…گفتن الگو میکشی،گفتم اره،میخوای برات بیارم،گفت اگر زحمتی نیست بیار)اینا برای درس الکو سازیش،دیگه نمره اونو رد کن،این اولی به لطف خدا
گفتن برو محل آزمون تا خانم فلانی بیاد آزمونت رو بگیره…منمنتظر ایشون شدم،داشتن با همکارنشون در مورد اتفاق دیشب که جشن عقد دخترشون بود حرف میزدن،اخر مکالمه اسم شهرمنو آورد و بعد آمد برای آزمون…توی مسیر گفتم خانم شما اهل این شهر هستید گفتن اره،گفتم منم اهل اونجام،گفت اون اقایی که خیابان شکریه گل فروشی داره کی شما میشه،گفتم داداشم…دیگه خودش بیوگرافی خانوده منو و گفت و آشنا در آومد…گفت من دو روز پیش برای تزئین نات اتاق و سفره و عقد و گلآرایی پیش داداشت رفتیم
برای آزمون گفت خوب دیگه همشهری منی هر مدلی دوس داری بدوز…وااااای خدای من...من حالا به قول دخترم پروانه تو دلم پرپر میزد از ذوق…اولی در عرض نیم ساعت دوخته شد...دید که مسلط به کارم گفت،مدل دومی پارچه بدم شلوار برای دخترم میدوزی…گفتم بله با کمال میل…پارچه از ایشون شد،پارچه من دست نزده موند….
گفتم خانم فلانی من میخوام کارتهای مربیگری بگیرم،کلاس پداگوژی اموزشگاه فلانی رفتم.گفت چرا رفتی می ومدی اینجا با هزینه خیلی کم میگذروندی،گفت کلاس آی سی دی ال رفتی،گفتم نه هنوز…گفت دیگه اونو نرو،بیا اینجا خودم کارهشو برات انجام میدم،نگرانش نباش،کلاس بعدی تقریبا رایگان شد…در اینحین یه مراجعه کننده آومد گفت من الان از ازمون پداگوژی میام با فلانی کار دارم…گفتم من کلای پداگوژی آموزشگاه رفتم هزینه دادم،گفت اره من چون هزینه کلاس نداشتم،گفتم اوضاع به نفع من عوض میشه و خدا کمک کرد اومدم مرکز رایگان شرکت کردم،اینم یه پیام دیگه از کسی که قانون رو نمی دونه،ولی من پیام خداوند رو دریافت کردم…خدا شاهده خودش گفت نمونه سوالاتت رو برای این خانم هم بفرست ایشونم هم آزمون دارن…خانم آزمون گر که همشهریم در آومد،برگاش ریخته بود،گفت خانم اسفندیاری چیکار کردی در راه خدا برات همه چی جور میشه،این تا اینجا
آخرای ازمون سومی بودم،دوتا خانم اومدن با مربی آزمون گر دوست بودن،مربی مرکز بود،بعد از گپ و گفت،گفتم شما ازمون گر هستید؟گفت اره..گفتم چی….گفت آی سی دی ال…باورتون میشه
گفتم خانم دیدی خدا میذاره سر راهم
مربی گفت،خوب خانم فلانی ایشون همشهری منن،ازمون میخواد بده،سوالات رو براش بفرست،آزمون عملی هم بگیرررر….وای خدای من…منتپش قلب گرفتم از این همه دقت خداوند
اون مکالمه همه شون دقیق اجرا شد…کارها مثل آب خوردن پیش رفت…خدای من کلاس دومی که هزینه برام سخت بود و تایم حضور در کلاس هم…برام حل شد
اینه که استاد میگه در مسیر درست باشی کارها باید راحت انجام بشه و در عین حال احساست هم خوبه،تقلایی نداری،روی دوش خداوندی و تو پادشاهی میکنی و اینه که من امروز شوق داشتم و به خودم میگفتم دیدی خانم اسفندیاری جان،دیدی قانون چقدر دقیق و درسته…تو باید در مسیر باشی،رها و خوشحال…خودش انجام میشه
بعد کارت چهارمی هم گفتن هفته دیگه بیا،اینجا فقط برش بزن و برو،فقط همین
کار به این راحتی میشه آخه
بعد نجواها اول کار چی گفت و با آگاهی لایو این جلسه..توحید توکل و بودن در احساس خوب و در مسیر درست بودن،تغییر زاویه دید
اون تمرینها،دوختها،کار کردن های اول،که پولی درش نبود،ولی برای من تکرار بود،تجربه بود،الان به کارم اومده،در عرض 3 سال انقدر رشد کردم که میتونم آموزش بدم،مربی بشم
آزمون گر خودش گفت احسنت در عرض نیم ساعت یه بلوز دوختی،خودش کیف کرد
من این مهارت رو نداشتم،با شروع قانون آرام آرام منم رشد کردم،کار کردم،دوختم،اوایل کارم هر کس رو میدیدم میگفتم برات لباس بدوزم؟و جالبه همه قبول میکردن،بعد من ترس…ولی میدوختم…همین جوری در این سه سال دوختم،هی به چالش کشیدم،دوره خریدم،دوختم،دیدم…جالبه پول دوره هامم میرسید...دوستم با کمال میل میداد،میگفت تو یاد بگیر من پولشو میدم…ایشون هم به اندازه من مشتاق بود
اینه خداوند همه چیز میشود همه کس را…
برای من شد،دستانش شد برای شروع کار با هیچ سرمایه اولیه،هیچی ینی هیچی،حتی یه هزاری،محل کار اونم در بهترین نقطه شهر،کارت بانکی و شارژش به نام خودم،محل فروش،تمام وسایل کار،از سیر تا پیازز،بدون دادن یه هزاری،محل کار رایگان،آب و برق و گاز و کرایه جا رایگان با مدیریت خودم،تازه ازم تشکر میکرد که دارم میام…خوب اینا چیه اگر لطف خداوند نیست
من تا صد سال آینده درخواب هم نمیتونستم این شرایط رو ببینم
تازه هزینه تمام کلاسها،دروه ها،سفرها،همه هزینه های محل کار،با ایشون هست،من فقط میرم اونجا
مشتری ها آومد،بدون هیچ سرمایه،شناخت،دستاوردی،رزومه ایی،همه چی این سه سال به نفع من رقم خورده
روز قبل همین ماجرا هم،ولی هدیه های خفن با انتخاب خودم دریافت کردم،وقتی فکر کردم دیدم همه نیازهای اولیه من،خوراک،پوشاک،مسکن، محل کار و…همه برام رسیده،حداقل سال 1403 من هیچ هزینه ای،هیچ هزینه ای برای لباس،کفش،روسری،لباس تو خونه ندادم،همه برام به صورت هدیه آومده،در بهترین کیفیت...میدونی اینا چقدر هزینه های جاری منو کم کرده…بعد من هی یادم میره…اشکالی نداره…ولی این تکرار و یاد آوری مهمه
اومدم اینجا برای ثبت رویدادهای زندگیم که هر روز هم داره بهتر میشه بنویسم،یادآوری کنم چون ذهنم همیشه در حال نجواست و من باید همیشه در حال تکرار و یادآوری باشم،این وظیفه منه
هر روز که میگذره،با تمرکز خودم،با جدیت و پشتکارم،تغییر مدارم رو میبینم و خداروشکر میکنم برای این تعهد و پشتکار که لطف خداونده
اینا رو گفتم و نوشتم اول برای یاد آوری به خودم،ثبت وقایع،چون هر بار بهتر میشه که بدونم این روند چه طوری پیش رفته.دادن ایمان و امید به دوستانم،تمرکز رو نعمتهایی که جاریه
درسته در آمدم کمه،ولی اینم سه سال پیش نداشتم،این مهارت رو نداشتم، این ایمان رو نداشتم،این آزادی تایم برای خودم و کار کردن روی خودم رو نداشتم،این احساس لیاقت و ارزشمندی رو نداشتم،اینا سرمایه های منن،درستع درآمدم کمه،ولی هر روز داره بهتر میشه...من در مسیر درستم و این کافیه،خداروشکررر
من به خودم و دستاوردهام افتخار میکنم
من لایق عشق آرامش شادی و احترام هستم
من همینجوری که هستم کافیم
من بی قید و شرط لایق و ارزشمندم
من خودم رو به خاطر خطاو اشتباهاتم میبخشم
من انرژهای مثبت،اتفاقات و رویدادهای مثبت رو جذب میکنم
من امکانات و شرایط کافی برای رشد و پیشرفت رو دارم
خداوند حامی و همراه منه…
خانم شایسته عزیز ازتون سپاسگزارم