سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:
ساز و کار جهان هستی چیست؟
روند تکاملی پیشرفت در توکل و توحید عملی به چه صورت است؟
تغییر شرایط زندگی یک فرایند از کار کردن روی باورها و تغییر آنهاست
مفهوم باورهای ثروت ساز؛
اصل خارپشتی برای تحول اوضاع مالی؛
مهم نیست اگر گاهی احساس شما بد می شود، بلکه مهم نماندن در احساس بد و تلاش برای بیشتر ماندن در احساس خوب است؛
منابع کاملتر درباره محتوای این فایل:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری | اصل خارپشتی182MB22 دقیقه
- زیبایی های Moab-Utah392MB20 دقیقه
- فایل صوتی | اصل خارپشتی21MB22 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره حجر – آیه 99
وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّىٰ یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ
و پروردگارت را تا زمانى که مرگ به سویت آید بندگى کن.
سلام به استاد نازنینم که اصل و اساس، و ساز و کار جهان رو درک کرده و خیلی عالی داره آموزش میده
سلام به مریم بانوی زیبا
سلام به دوستان مدار بهشت
این فایل خیلی بی نظیر بود…
بله من تابستان امسال واقعاً در مسیر هدایت و توکل، تکاملی پیش رفتم و باور الانم خیلی بهتر شده…
وقتی اواخر اردیبهشت جریان هدایت بهم گفت: وسایل هات رو از مدرسه جمع کن و ببر خونه، من از هیچی خبر نداشتم .. فقط گفتم : چشم… و بعد جریان هدایت منو برد یه مدرسه راحت تر و بهتر با مدیر توحیدی تر… و همون جریان هدایت بهم گفت: دخترت تو همون مدرسه قبلی بمونه… که جزئیاتش رو در کامنت هام نوشتم… و اوایل شهریور جریان هدایت منو برد به مرکز مشاوره که الان مشغول هستم… و هر لحظه خدا رو شکر می کنم که در مرکز مشاوره مشغولم… فقط خدا می دونه اینجا قرار چقدر رشد کنم… این مسیر بیشتر در مسیر علایق منه… هر چند اونی نیست که من می خوام ولی قطعاً مدیر برنامه هام که به همه چی محیطه، این پلن رو برام چیده و مورد نیاز رشد منه… به هر حال خیلی راحت تر و لذت بخش تر از تدریس تو کلاس…
الهی میلیاردها بار شکر…
استاد عزیزم، جنس اتفاق هایی که برای من می افته با جنس اتفاق هایی که برای همکارام می افته خیلی فرق داره… تا حدی که بهم میگن تو خیلی خوش شانسی… رفتار اطرافیان باهام خیلی فرق کرده… چرا؟؟ چون به اندازه سرسوزن دارم روی احساس لیاقتم کار می کنم
2. وقتی در تضاد اخیر داشتم دنیال وکیل برای کارهای بیمه و حقوقی همسرم بودم … بعد از کلی پرس و جو و تحقیق و از این و اون کمک خواستن، وقتی دستای تسلیمم رو اوردم بالا و گفتم : خدایا من نمی دونم … من از هیچی خبر ندارم.. و اجازه دادم خدا وارد کار بشه… کارها از اونجایی که فکرش رو نمی کردم درست شد… یه روز رفته بودم اداره کار ، تا نوبتم بشه نشستم روی صندلی… آقایی که کنارم نشسته بود سرصحبت رو باز کرد و متوجه شدم وکیل… قلبم گفت این همون وکیلی که می خواستی… خلاصه این وکیل بدون اینکه ریالی از من پول بگیره کارهام رو پیگیری کرد و کلی راهنماییم کرد و حتی یه روز که باید مدارکی رو بهش میدادم، خودش اومد دم در خونه مدارک رو ازم تحویل گرفت… آخه من قربون این خدا برم که اگه کل ادم های باهم دنبال همچین وکیلی می گشتیم پیدا نمی کردیم…
برای وکیل حقوقی هم همون ابتدا با یه خانم وکیل اشنا شدم ولی ذهنم می گفت این نمی تونه … ذهنم اجازه نمیداد قدم از قدم بردارم… تا اینکه بعد از یکماه وقتی من تسلیم شدم، خدا خیلی واضح بهم گفت همون خانم وکیل مناسبه… چون همون روز قرار شده بود من برم دفتر خانم وکیل … ولی ذهنم می گفت نه بابا این نمی تونه… تا اینکه از خدا نشونه واضح خواستم… رفتم آشپزخونه چایی دم کنم… تلویزیون باز بود داشت فیلم سینمایی پخش میشد… هون لحظه دیدم اسم یه خانم وکیل رو گفت… دقیقا اسم همون وکیلی بود که من اون روز باهاش قرار گذاشته بودم… در حدود 5 دقیقه، 10 بار اسم اون وکیل گفته شد و جالبه در همون سریال هم ایشون خانم وکیل بود… دیگه از این واضحتر نمی تونست خدا باهام حرف بزنه… و رفتم سر قرار … دیدم چقدر ذهنم داشت اشتباه قضاوت می کرد.. همین داستان کلی برای درس داشت
3. آذر 99 که نقطه عطف زندگیم بود و تولد مجدد من به دنیای اگاهی بود… یه روز به خاطر اون تضاد درخواست همسرم این بود که برم مهریه ام رو ببخشم… فشارهای اون روزها خیلی سخت بود… ولی اون روز من در چنان ارامشی بودم که حد نداشت… و از خدا خواستم واضح باهام حرف بزنه و بهم بگه… همون لحظه دخترم تو روبیکا داشت کلیپی رو میدید که این جمله رو شنیدم که برو مهریه ات رو ببخش… استاد مگه واضح تر از این داریم!!!… زنگ زدم به همسرم و گفتم بیا بریم بیرون… و تو راه گفتم که بریم محضر … باورش نمیشد و فکر می کرد دارم شوخی می کنم… ذهنم هم مدام تلاش می کرد منو منصرف کنه … قشنگ یادمه تو پله های محضر اینقدر پاهام سست شده بود که نمی تونستم برم بالا… اما قدرت اون جمله خیلی بیشتر بود… رفتیم تو … وقتی نوبت ما شد.. مسئولش گفت نمیشه باید یکی از اولیاء خانمت باشند و امضاء کنن…
این مثال ها باعث شد باورم بهتر بشه که خدا باهام حرف میزنه اونم واضح… و نتیجه همیشه فوق العاده میشه
اگه من اصل خارپشتی رو رعایت کنم و تو اون ماهر بشم دیگه می تونم همه چی رو مغلوب کنم… اینکه یاد بگیرم با معیار توحید، نجواهای ذهنم رو خاموش کنم و در مسیر نور بمونم و به صلح درونی برسم… و اینکه روی احساس لیاقتم کار کنم... همین دوتا این پتانسل رو داره که منو در مسیر انعمت علیهم … در مسیر ایاک نعبد و ایاک نستعین… در مسیر لعلک ترضی و فلاح قرار بده …
الهی شکر بابت این آگاهی ها و قدم به قدم ساخت شخصیت توحیدی
ممنونم استاد عزیزم الهی خیر دنیا و آخرت، رزقتون بشه