سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:
ساز و کار جهان هستی چیست؟
روند تکاملی پیشرفت در توکل و توحید عملی به چه صورت است؟
تغییر شرایط زندگی یک فرایند از کار کردن روی باورها و تغییر آنهاست
مفهوم باورهای ثروت ساز؛
اصل خارپشتی برای تحول اوضاع مالی؛
مهم نیست اگر گاهی احساس شما بد می شود، بلکه مهم نماندن در احساس بد و تلاش برای بیشتر ماندن در احساس خوب است؛
منابع کاملتر درباره محتوای این فایل:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری | اصل خارپشتی182MB22 دقیقه
- زیبایی های Moab-Utah392MB20 دقیقه
- فایل صوتی | اصل خارپشتی21MB22 دقیقه
به نام خداوند مهربانم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیزم
خونه تکونی ذهن قدم سوم اصل خارپشتی …………………..
قانون اصل قانون میگه تو به منبع وصل شو همه چیز تموم
تو روی خودت کار کن
تو ذهنت را کنترل کن و تمرکز داشته باش روی افکارت و اینقد روی افکارت تمرکز کن و باورهای درست بساز
من خودم باورهای اشتباه زیادی داشتم و با اموزش استاد و دوازده قدم با اینکه مقاومت چه مقاومتهایی مثل سیمان سفت نه بابا مثل بتون بودن ولی هی کار کردم و هی کار کردم واین بتونها شدن سیمان سفت و از سیمان سفت یکمی شلتر شدند ولی بازهم نیاز دارند به ابتر شدن تا شل شل بشن و کم کم بیفتن و جاش و افکار و باورهای درست بشینن
ولی باید هر روز تعهد بدم به خودم و میدونم اگه یه روز روی خودم کار نکنم دوباره اون سیمانهای شل سفت میشوند و به بتون تبدیل میشن پس اگه میخوام نتایج عالی توی زندگیم بیفته باید این راه را با جدیت هرچه تمامتر برم جلو و تععد بدم به خودم که روی خودم روی ذهنم روی افکارم کار کنم هر حرفی را نزم و هر حرفی را گوش ندم
من الان توی مسیر درستم و این مسیر را باید فقط ادامه بدم
اگه میخوام به خدا وصل بشم اگه میخوام به خدا نزدیک بشم
اگه هم بعضی وقتها تضاد پیش اومد کارها خوب پیش نرفت نگم وای جواب نداد وای این مسیر درست نیست وای الان باید چکار کنم نه ارامش داشته باشم این تضادها اومدن تا منو بزرگ کنن اومدن تا به من درس یاد بدن و ادامه بدم و ایمان را به خدا ثابت کنم
من وقتی میخوام کاری را بکنم میگه خدایا اگه به صلاح منه بشه چون تو از من اگاه تری تو میدونم من هیچی نمیدونم بعد وقتی میشه خوشحال میشم بعد توی مسیر به تضاد برمیخورم میگم البته ذهنم شروع میکنه به حرف زدن چی شد تو که توکل کردی تو که از خدا کمک گرفتی الان پس این چیه قبلا قبل از اشنایی با استاد میگفتم حتما یه راز و رمزهای هست که من انجام ندادم یا بلد نبودم
ولی الان میگم نه این تضاده اومده منو به خودم بیاره اومده تا از این بهتر بشم از این کاملتر بشم درسها همیشه در زندگی ادامه دارند تا وقتی من حرکت کنم تا وقتی من تغییر و بخوام اونهم به من نشون میده
من از یکجا نشستن زود خسته میشم از اینکه کاری انجام ندم حالم گرفته میشه من باید همیشه در حال حرکت باشم
استاد من مغازه داشتم و برج یک جمع کردم اول مقاومت داشتم خیلی که نه جمع نمیکنم چون همه ی چکهام و صاف کرده بود و سخت روی باورهام با 12 قدم داشتم کار میکردم که توی زندگی با بچه ها به تضاد برخوردم
بچه هام مادر میخواستند توی سنی بودند که به من نیاز داشتند و اینو من با حرف زدن با همدیگه فهمیدم
خلاصه با مشورت شوهرم و دخترهای گلم من تصمیم گرفتم مغازه را جمع کنم و جمع کردم با کلی جنس البته بیشتر ی ها را فروختم ولی اوردم خونه و هر روز وقتی از جنسهام رد میشدم میگفتم اینها همه نعمت و پول خداراشکر
قبل از اینکه مغازه را جمع کنم چرخ راسته و زیگزال برای خودم خریدم و گفت قبل از اینکه جهان برای من کار درست کنه خودم دست به کار بشم خلاصه استاد من اومدم خونه و با دوتا تولیدی کار برش شده اوردم و دوختم و تجربه های جدیدی وارد زندگیم شد من عاشق چرخکاری و کار با چرخم
و دوتا دخترهام هم توی تابستان چرخکاری یاد دادم و راه انداختم و با هم و در کنار دخترهای گلم کار میکردم و با هم میگفتیم و میخندیدم و اونها خوشحال بودند و من هم خوشحال با هم توی لپ تاب و گوشیم فایلهای شما را میذاشتیم و گوش میدادیم و حال میکردیم
تا اینکه شوهرم گفت اخر تابستان یه مسافرت به شمال کشور بریم و رفتیم و جنگل نور که استاد گفت اونجا هم رفتیم و خیلی خیلی خوش گذشت و یه هفته لب دریا و توی جنگلها خیلی خیلی عالی بود و خیلی خوش گذشت تا اومدیم خونه و من بعد از یه خونه تکونی کوچک و ردیف کردن کارهای خونه بعد از دو روز زنگ زدم به صاحب کارهام تا برم کار بیارم ولی هر دو تا گفتند که برش نداریم و مصادف شد با خونه تکونی ذهن که خانم شایسته ی عزیزم روی سایت گذاشتند من میخواستم برم دنبال کار شوهرم میگفت وایستا صبر کن کار میدن تا اینکه شروع مدارس شد ومن بچه ها را میبردم و می اوردم دیدم توی محله ی ما بازارچه ی شب بازار شروع به کار کرده رفتم از اون چند تا خانم پرسیدم چه جوریه من جنس دارم میخوام بفروشم گفت باید با مامور شهرداری صحبت کنی روز بعد به شوهرم گفتم و رفت و ماموره گفت که همین الان بیا وسایلت را بیار ما هم دیروز بعد از ظهر رفتیم و شروع کردم و خوب بود و فروش عالی داشتم
پس این تضاده اومده تا من یه درس جدید که اونهم بساط کردن توی بازار شب را تجربه کنم و حس خوبی بود و درسهای زیادی داشت خداراشکر و میدونم من تجربه های زیادی توی زندگی دارم و خواهم داشت و هیچ وقت گله نمیکنم الخیر فی ماوقع
هر تضادی اومده منو بزرگ کنه و این درسها را باید یاد بگیرم
قبلا میگفتم من چه جوری برم شب بازار چه جوری بفروشم ولی دیروز با توکل به خدای مهربانم گفتم خدایا کمکم کن رفتم و عالی بود خدایا شکرت شکرت شکرت
بابا من اومدم حرکت کنم نه بشینم از نشستن چی حاصلم میشه
من باید حرکت کنم و توکل کنم و ایمان داشته باشم میشود بعد تضاد بعد خدا میگه خوب ایمان داری میگم بله این تضاد اومده منو بزرگ کنه من به تو ایمان دارم خدای مهربونم بعد دوباره حرکت و پیشرفت و دوباره تضاد و نشون دادن ایمان من به خدا و من خدا الان که تورا شناختم دیگه تمومه میرم و میدونم تو هوای منو داری و تموم.
خدایا منو هدایت کن به راه راست راهی که پر از موفقیت وشادی و ارامش
راهی پر از نعمت و ثروت راهی که منو به تو وصل کنه من تورا همیشه احساس میکنم همیشه
تنها تورا می پرستم و تنها از تو کمک میخواهم
خدایا شکرت شکرت شکرت