live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده

سرفصل آگاهی های این فایل شامل:

  • اگر مثل اکثریت جامعه فکر کنی و کانون توجه شما مثل آنها عمل کند، همان شرایطی را تجربه می کنی که اکثریت تجربه می کنند؛
  • به جای واکنش به اتفاقات نادلخواه، کانون توجه خود را معطوف به آنچه کن که می خواهی؛
  • منطق هایی برای “روی برگرداندن” از ناخواسته ها؛
  • من باید جریان زندگی ام را با کانون توجه ام بسازم نه اینکه با موجی پیش بروم که حاصل باورهای محدود کننده اکثریت جامعه است؛
  • ذهنیت خالق یعنی: مراقبت از کانون توجه؛
  • اکثریت جامعه، از صلح درونی با خود خارج شده اند؛
  • هر وقت خواستی از آدمها ایراد بگیری، از خودت بپرس: “آیا تاکنون اشتباه کرده ام؟”، اگر جواب منفی بود، آنوقت به خودت حق قضاوت بده؛
  • کنترل ذهن یعنی: واکنش نشان ندادن به اتفاقات نادلخواه؛
  • وقتی از اتفاقات نادلخواه اعراض کنی و به آنچه می خواهی توجه کنی، از بدنه جامعه جدا می شوی؛
  • خداوند در لحظه، به نیازها پاسخ می دهد؛
  • به اندازه ای که ساز و کار جهان را درک می کنی و به آن درک عمل می کنی، با خداوند هماهنگ می شوی؛

برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده
    164MB
    31 دقیقه
  • فایل صوتی live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده
    30MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1037 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ملیحه شبانیان» در این صفحه: 1
  1. -
    ملیحه شبانیان گفته:
    مدت عضویت: 3528 روز

    به نام خداوند گردون سپهر / خداوند ماه و ناهید و مهر

    درود بر استاد عباسمنش عزیز

    آقای عباسمنش! من امروز بسیار زیاد شما رو تحسین کردم. خوشا به سعادتتون که دست پرتوان پروردگار هستید که این همه آگاهی ناب و ساده و اصیل از طریق شما در جهان منتشر و بازآفرینی و یادآوری میشه. دست مریزاد به همت و تعهدی که به سعادت خودتون داشتید و دارید و درین مسیر با تمام وجود حضور دارید و تلاش کردید و الان در زندگیتون ثمره ی اون مجاهدت اکبر رو حس و زندگی می کنید. نوش جانتون باشه هر آنچه نعمت و ثروت که در زندگی دارید و در آینده هزاران برابر خواهید داشت.

    من با شما خدا و توحید رو شناختم و باور کردم. من مثل شما در قم بزرگ شدم. حافظ قرآن بودم و عبادات یومیه و واجب و مستحب من ترک نمیشدن. مذهبی سرسخت نبودم اما تمامی مناسک عبادی جاریه رو انجام میدادم. اما در آغاز جوانی به جایی رسیدم که خدا برای من معنیش رو از دست داد و کم کم اون رو از زندگیم حذف کردم. در ظاهر مخالفت و عنادی باهاش نداشتم و برضدش حرفی نمیزدم اما بدون این که بدونم در درونم باهاش می جنگیدم. سالها گذشت و من موفقیتهای کاری و مالی داشتم اما ته وجودم چیزی بود که همیشه ی همیشه منو اذیت میکرد و نمیذاشت از موفقیتها لذت ببرم یا موفقیت های دلخواهم رو بدست بیارم. این که میگم همیشه ، اغراق نمیکنم. لحظه ای رو یاد ندارم که از ته دل خندیده باشم یا آرامش داشته باشم. همیشه انگار که یه خار ریز ناپیدا زیر پوستم رفته باشه و مدام آزارم بده و نتونم پیداش کنم یه چیزی خواب خوش رو بر من حرام کرده بود. مدام یه صدایی تو وجودم میگفت: تو یه ریسمانی میخوای که اصل باشه و تو بهش چنگ بزنی و همه ی عمر با خیال راحت بچرخی و بگردی و از زندگیت در هر شرایطی لذت ببری. اما هرقدر بیشتر میگشتم دنبال این ریسمان کمتر پیداش میکردم. سرگردون بودم. رفته رفته سرگردونیم بیشتر شد و کار و موفقیتهام برام بی رنگ شدن و همه رو از دست دادم. گاهی خودم و دیگران، من رو به تنبلی و افسردگی و شکم سیری متهم میکردن. که تو دنبال کار نمیری؛ تو ناشکری؛ تو می شینی تا طبق طبق برات نقل و شیرینی بیارن؛ تو اینجوری به هیچ جا نمیرسی و و و … اما یه چیزی ته دلم میگفت اصل یه چیز دیگه س. با تقلا کردن هیچی درست نمیشه. اما من نمیفهمیدم این صدا چی میگه. ازین صدا عصبانی هم بودم. چون هربار میومدم یه حرکتی بکنم طوری سرو کله ش پیدا میشد که زمین گیرم میکرد. انگار که دستا و پاهام بسته شده باشن و نتونم تکون بخورم در جا وایساده بودم و فریز شده بودم. با سایت شما و گفته های شما که آشنا شدم خیلی خوشم اومد. چون حرفای شما از جنس اون صدا بود. اما باز هم نمیفهمیدمشون. یعنی نمیتونستم قبولشون کنم. یعنی چی که همه چی راحت بدست میاد. یعنی چی که خدا همه کارا رو درست میکنه. یعنی چی. کدوم خدا. پس چرا من نمی بینمش؟؟؟ چرا پیداش نیست؟؟؟؟ اونقدر این سوالا رو ادامه دادم تا زندگیم هر روز تنگتر و دشوارتر شد. نه این که چون خدا رو نمیدیدم. بلکه چون میخواستم خدا رو ببینم و راه دیگه ای ناخودآگاهم بلد نبود. اون من رو به روزگار تنگی برد که مثل پیر چنگی مولانا و پیرمرد مفلس پروین اعتصامی، گندمهام ریختن و چنگم رو زمین زدم و خرد کردم. من بدون اغراق 98 درصد فایل های رایگان سایت رو دیدم و شنیدم چند دوره رو هم خریدم. اما هیچکدوم به اندازه ی فایل های مصاحبه با شما برام تکان دهنده نبودن. وقتی شما از شرایط زندگیتون به لحاظ معیشتی و مذهبی گفتید با وجودیکه اوضاع زندگی من در دو حالت به هیچ وجه به اندازه ی شما سنگین نبودن اما یگانگی عجیبی با شما حس میکردم خصوصا در مساله ی فهم خداوند. ماجرای به آب انداختن قرآن جیبی و … . من وقتی دیدم شما با اون فضای مذهبی که من هم همونا رو دیده و حس کرده بودم به چنین ایمانی رسیدید دلم قرص شد. به تدریج اون ندای درونی بلندتر و قویتر شد. این روزا دیگه اونقدر باهاش دمخور و مانوسم که غرق شدن در معاشرت با اون برام از هرچیزی آرامش بخش تره. انگار هیچی لازم ندارم وقتی اون هست. انگار وقتی هست همه چیز قشنگتره. انگار پشتم محکمه و هر کاری ازم برمیاد.

    امروز که از خواب بیدار شدم تنش زیادی داشتم از کابوسهای دیشب. با وجودیکه با یاد خداوند خوابیده بودم و سرخوش اما متعجب بودم که چطور با اون فرکانس خوابیدم و این طور بلند شدم. دیشب قبل از خواب به این غزل حافظ هدایت شدم:

    دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

    صبح با اون همه دلشوره مدام این بیت این غزل میومد تو ذهنم که :

    ای دل ار سیل فنابنیاد هستی برکند / چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

    صبحانه میخوردم و این بیت رو تکرار میکردم. دلشوره ی عجیبی داشتم. یهو به ذهنم رسید که تو باید اون رسم قدیمیت رو راه بندازی. چون یادمه اون دوره ای که من موفقیتهای زیاد داشتم، با و جودی که نمیدونستم اسمش چیه ولی قهار بودم تو کنترل ذهنم. امروز هم این جمله اومد تو ذهنم که : برگرد به همون شیوه ای که خیلی توش ماهری. کنترل ذهن و توجه به هرآنچیزی که حالتو خوب میکنه. همینطور که داشتم چای می خوردم یهو یه حسی بهم گفت: میدونی چیه؟ اصلا من خیلی تنبل و پررو و خودخواهم. من همه چی میخوام، اونم آسون میخوام. من اصلا زجر و زحمت رو دوست ندارم. اصلا بهش اعتقاد ندارم. من میخوام همه چی خودش بیاد در خونه. دوباره صدایی گفت : پس بجنب و ذهنت رو کنترل کن. صبحانه م که تموم شده سریع اومدم تو سایت. هنوز دلشوره عجیب بود. اولین چیزی که به چشمم خورد همین فایل بود. کلیک کردم و گفتم تا این فایل رو نشنوم سراغ هیچ کاری نمیرم. فایل رو که شنیدم دیدم اون دلشوره داره کم و کمتر میشه. هر کلام شما قطرات آبی بودن به این آتیش ریخته میشدن. و دل من قرص تر میشد که اون صداها درست میگفتن. هزاران بار تحسین تون کردم و براتون بهترین ها رو از خدا خواستم. چند جمله ی اول رو نوشتم که صاحبخونه م زنگ زد و حرفهایی زد که به معجزه شبیه بودن. اون طوری سر پول تمدید خونه حرف میزد که انگار داره با دخترش یا خواهرش حرف میزنه. چنان هوای منو داشت که داشتم از تعجب شاخ درمی اوردم. همه ش میگفت من میدونم شما در شرایط سختی هستی. نمیخوام بهت استرس وارد بشه. و طوری حساب و کتاب کرد که من بتونم پول خونه رو به دفعات بدم که بهم فشار نیاد. اونهم تو این وضعیت اقتصادی که همه درگیرن. هزاران بار خداوند رو شکر کردم که وقتی دل بهش می سپاری سریع و به بهترین شکل به دادت میرسه. از شما سپاسگزارم که اینقدر سخاوتمندانه این فایل های رایگان رو روی سایت میگذارید و خوشحالم که با شما و از طریق شما با خدا آشتی کردم. خیر این انتشار و انتقال در جای جای زندگیتون مشهوده. امیدوارم من هم بتونم چنین دستی از جانب پروردگار باشم که این پیغام توحید رو در جهان منتشر کنم. به نظرم هیچ سعادتی بالاتر از این نیست.

    گوارای وجودتون تمام نعمات خداوند

    و بزودی از معجزات و فراوانی ها و نعماتی که به زندگیم سرازیر میشن براتون می نویسم.

    البته که این فراوانی هست و من باید چشمهام رو بشویم و جور دیگر ببینم

    به قول هاتف اصفهانی:

    چشم دل باز کن که جان بینی

    آن‌چه نادیدنی‌ست آن بینی

    گر به اقلیم عشق روی آری

    همه آفاق گل‌سِتان بینی

    بر همه اهل آن زمین به مراد

    گردش دور آسمان بینی

    آن‌چه بینی، دلت همان خواهد

    وآن‌چه خواهد دلت، همان بینی…

    دل هر ذره را که بشکافی

    آفتابیش در میان بینی

    هر چه داری اگر به عشق دهی

    کافرم گر جُویِ زیان بینی

    جان گدازی اگر به آتش عشق

    عشق را کیمیای جان بینی

    از مضیق جهات درگذری

    وسعت ملک لامکان بینی

    آن‌چه نشنیده گوش، آن شنوی

    وآن‌چه نادیده چشم، آن بینی

    تا به جایی رساندت که یکی

    از جهان و جهانیان بینی

    با یکی عشق ورز از دل و جان

    تا به عین‌الیقین عیان بینی

    که: یکی هست و هیچ نیست جز او

    وحده لا اله الا هو

    یار بی‌پرده از در و دیوار

    در تجلی‌ست یا اولی‌الابصار

    شمع جویی و آفتاب بلند

    روز بس روشن و تو در شب تار

    گر ز ظلمات خود رهی، بینی

    همه عالم مشارق انوار…

    چشم بگشا به گل‌سِتان و ببین

    جلوۀ آب صاف در گل و خار

    زآب بی ‌رنگ، صد هزاران رنگ

    لاله و گل نگر در این گلزار

    پا به راه طلب نِه ْو از عشق

    بهر این راه توشه‌ای بردار

    شود آسان ز عشق کاری چند

    که بُوَد پیش عقل بس دشوار

    یار گو بالغُدوِّ و الآصال

    یار جو بِالعَشِیِّ و الإبکار

    صد رهت لن ترانی ار گویند

    باز می‌دار دیده بر دیدار

    تا به جایی رسی که می‌نرسد

    پای اوهام و دیدۀ افکار

    بار یابی به محفلی کآن‌جا

    جبرئیل امین ندارد بار

    این ره، آن زاد راه و آن منزل

    مرد راهی اگر، بیا و بیار…

    که: یکی هست و هیچ نیست جز او

    وحده لا اله الا هو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: