سرفصل آگاهی های این فایل شامل:
- اگر مثل اکثریت جامعه فکر کنی و کانون توجه شما مثل آنها عمل کند، همان شرایطی را تجربه می کنی که اکثریت تجربه می کنند؛
- به جای واکنش به اتفاقات نادلخواه، کانون توجه خود را معطوف به آنچه کن که می خواهی؛
- منطق هایی برای “روی برگرداندن” از ناخواسته ها؛
- من باید جریان زندگی ام را با کانون توجه ام بسازم نه اینکه با موجی پیش بروم که حاصل باورهای محدود کننده اکثریت جامعه است؛
- ذهنیت خالق یعنی: مراقبت از کانون توجه؛
- اکثریت جامعه، از صلح درونی با خود خارج شده اند؛
- هر وقت خواستی از آدمها ایراد بگیری، از خودت بپرس: “آیا تاکنون اشتباه کرده ام؟”، اگر جواب منفی بود، آنوقت به خودت حق قضاوت بده؛
- کنترل ذهن یعنی: واکنش نشان ندادن به اتفاقات نادلخواه؛
- وقتی از اتفاقات نادلخواه اعراض کنی و به آنچه می خواهی توجه کنی، از بدنه جامعه جدا می شوی؛
- خداوند در لحظه، به نیازها پاسخ می دهد؛
- به اندازه ای که ساز و کار جهان را درک می کنی و به آن درک عمل می کنی، با خداوند هماهنگ می شوی؛
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده164MB31 دقیقه
- فایل صوتی live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده30MB31 دقیقه
سلام خوش تیپ?
عاشقتم.عاشق این خونسردی و درک بالات از قوانینم
وقتی داشتم به صحبتهای شما گوش میکردم یه سری خاطرات همزمان برام مرور شد و چقدر بع درک عمیقتر قانون واقعا به ما کمک میکنه این مرور روند زندگیمون.
یادم اومد زمان قبل از اشنایی با این قوانین و استاد رو.
زمانی که توی روستا زندگی میکردم با یه خانواده ای که باورهایی داشتند در حد بنز مخرب.اونموقعها یه دختری بودم بشدت واکنش گرا کافی بود یه چیزی خلاف میلم باشه چه اشوبی به پا میشد.غر زدنو ایراد گرفتن و سرزنش کردن خودم و دیگران که اصلا یه چیز کاملا عادی بود برام مثل اب خوردن.
چقدر عصبی بودم.انگار وجودم یه پارچه خشم و نفرت بود.
اما یه روزی وارد یه مسیر جدید شدم.با یه دیدگاههای جدید اشنا شدم با یه ادمهای جدید حرفهای جدید و از همونجا شروع شد.دیگه احساس میکردم یه دنیای جدید دارم و انصافا این دنیای جدید هم منو زیرو داشت میکرد به معنای واقعی کلمه داشت کل وجودم رو شخم میزد و بذرهای جدید میکاشت.من شده بودم و یه هندزفری توی گوشم شبانه روز.احساس میکنم اونروزا دور من یه دیوار امنیتی بود که فقط داخل اون دیوارا حالم خوب بود وحاضر نبودم ازش خارج بشم.
خلاصه اون بذر ها شروع کرد به رشد کردن وجوونه زدن.فاصله ام از ادمهای اطرافم بیشتر شد توجهم مثبت تر شد ومن میدیدم قانون داره جواب میده واینقدر در این فضا موندم و ادامه دادم که جهان چاره ای جز این ندید که منو بکنه و کلا از اون محیط دور کنه و ببره جایی که با ورژن جدیدم همخونی داره.یه جایی پر از فراوانی با مردمی شادتر زیباتر خوش اب و هواتر تمیز تر و زندگی و سبک زندگی که همیشه ارزوش رو داشتم.الان دارم دقیقا تو اون شرایط زندگی میکنم و لذت میبرم.من خانوادم رو خیلی دوست دارم خیلی اما باور کنید این فاصله فرکانسی دیگه اینقدر زیاد شده که هیچ احساس تعلقی که ندارم هیچ بعضی وقتا احساس میکنم خدا رو شکر چقدر خوبه که از خانوادم و اون ادم ها فاصله گرفتم وتوشرایطی که دوست دارم واحساس خوبی بمن میده دارم زندگی میکنم.باور کنید حتی صحبت کردن باهاشون منو تحت یه فشاری قرار میده و این فشار همون فاصله فرکانسیه.قشنگ میفهمم که نه من به دنیای اونا تعلق دارم نه اونا به دنیای من.
گاهی که بچه ها از استاد میخواند که بیاد ایران تو نگاهش میخونم که میگه نه من اینجا خیلی خوشم تو رو خدا شما بیاید و این بازم بخاطر اون فاصله فرکانسی استاد با اکثریت جامعه ایران هست.قانون اشتباه نمیکنه اگه باهاش هماهنگ بشی لذتهایی به ادم میده که ورای تصور ادمهاست چیزی که ما هرچند کم توجه ولی داریم توی زندگیهامون میبینیم و زندگی استاد که دیگه گویای همه چیزه.
از خدا میخوام که کمکمون کنه هر روز بیشتر از پیش با قوانینش هماهنگ بشیم و به اصل خودمون برسیم ولذت ببریم از زندگیمون و جهان رو جای بهتری کنیم برای همه مثل استاد نازنینمون.
استاد خدابهت خیر دنیا و اخرت رو بده.