live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده

سرفصل آگاهی های این فایل شامل:

  • اگر مثل اکثریت جامعه فکر کنی و کانون توجه شما مثل آنها عمل کند، همان شرایطی را تجربه می کنی که اکثریت تجربه می کنند؛
  • به جای واکنش به اتفاقات نادلخواه، کانون توجه خود را معطوف به آنچه کن که می خواهی؛
  • منطق هایی برای “روی برگرداندن” از ناخواسته ها؛
  • من باید جریان زندگی ام را با کانون توجه ام بسازم نه اینکه با موجی پیش بروم که حاصل باورهای محدود کننده اکثریت جامعه است؛
  • ذهنیت خالق یعنی: مراقبت از کانون توجه؛
  • اکثریت جامعه، از صلح درونی با خود خارج شده اند؛
  • هر وقت خواستی از آدمها ایراد بگیری، از خودت بپرس: “آیا تاکنون اشتباه کرده ام؟”، اگر جواب منفی بود، آنوقت به خودت حق قضاوت بده؛
  • کنترل ذهن یعنی: واکنش نشان ندادن به اتفاقات نادلخواه؛
  • وقتی از اتفاقات نادلخواه اعراض کنی و به آنچه می خواهی توجه کنی، از بدنه جامعه جدا می شوی؛
  • خداوند در لحظه، به نیازها پاسخ می دهد؛
  • به اندازه ای که ساز و کار جهان را درک می کنی و به آن درک عمل می کنی، با خداوند هماهنگ می شوی؛

برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده
    164MB
    31 دقیقه
  • فایل صوتی live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده
    30MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1037 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فریبرز کاوه» در این صفحه: 2
  1. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب عباس‌منش گرامی و بانو شایسته‌ی عزیز و یکایک شما هم‌فرکانسی‌های گلم

    این روزا خیلی جالب شده. همسر من با پسر کوچکم به این دلیل که همسر من به‌دنبال موقعیت بهتر کسب و کار به تهران رفته و پسر کوچک ما هم به همراه ایشان برای پیشرفت در کار ورزش والیبال که توش بسیار پر استعداد هست در تهران به همراه مادرش به سر می‌برد و من در شهرم هستم و مشغول کارم و کسب و کارم را پیش می‌برم و پسر بزرگ ما هم همین دیروز برای آغاز دوره‌ی آموزشی سربازی به شیرگاه رفته است.

    دیروز همسرم با من تماس گرفت که ای وای نمی‌دونی چی شده؟ من گفتم که نه، نمی‌دانم! در پاسخ ایشان گفتند که آره دیگه تو که علی بی غمی و دنیا را آب ببره تو رو خواب می‌بره. بابا اسرائیل زده، موشک زده!!!! مردم همه تو خیابونن.

    منم گفتم برو بابا، برای چی خوب؟ اگر موشک بزنه تو خیابون چی؟ باز اگه تو خونه باشن یه کمی دلشون بیشتر گرمه! البته اینو برای خنده گفتم. گفت: اگه پسرمون رو ببرن جنگ چی؟ گفتم نمی‌برن، سرباز آموزش ندیده را جنگ نمی‌برن! خلاصه من کلی خندیدم و ایشان یعنی همسر من کلی حرص خورد.

    دارم تلاش می‌کنم که کلا حواس خودم را پرت کنم و آگاهانه به چیزای منفی فکر نکنم و به چیزایی که می‌خوام کار کرد کنم. می‌دونم که نتایج خوب پیامد احساس خوبه! و نتایج بد پیامد احساس بده!

    راستش رو بخواهید، نظر من اینه که من هیچ وطنی ندارم و هر جایی از این دنیا که بهم خوش بگذره وطن منه! به گفته‌ی حافظ:

    مایه‌ی خوش دلی آن‌جاست که دلدار آن‌جاست

    می‌کنم جهد که خود را مگر آن‌جا فکنم

    آره من نظرم اینه، چون من را خدا توی این کره‌ی خاکی آورده ولی به جایی محدود نکرده. پس نباید خودم را به جایی محدود کنم. من نه ایرانی هستم و نه آمریکایی. من انسانم و روی کره‌ی زمین آمدم تا از بهترین روزی‌های الهی در هر جایی که باشه استفاده کنم و از زندگیم لذت ببرم و دنیا را به جایی بهتر از زمانی که آمدم تبدیل کنم. عشق بورزم و عشق بدم و کاری کنم که از خودم میراثی گران‌بها برجای بگذرم، همین و همین. پس اصلا برام مهم نیست که کجا باشم و در کدام کشور باشم. ماموریت من در این کره‌ی خاکی، خوب زندگی کردنه!

    واقعا ها، هر وقت خواستم از کسی ایراد بگیرم، هرکسی می‌خواد باشه، باید از خودم بپرسم که آیا من خودم ایرادی دارم یا نه؟! آخه، ایراد گرفتن که کار خیلی ساده‌ای هست! ولی اکثر ما آدم‌ها جرات این رو نداریم که به ایرادهای خودمون بپردازیم. بیشتر ما قیافه‌ی آدمای خردمند و روشن‌فکر را به خودمون می‌گیریم و تازه در هر چیزی هم که هیچ چیزی ازش نمی‌دانیم، پشت سر هم اظهار نظر می‌کنیم. حالا اگه از ریزه کاری‌هاش ازمون بپرسن، هیچ چیزی نمی‌دانیم، فقط دوست داریم که از قافله عقب نمانیم و همش حرف بزنیم و ادای آدمای مطلع و دلسوز و وظیفه شناس را درآریم و هی نغ بزنیم.

    آخیش چه اندازه راحت شدم که اینا رو نوشتم! خدا عمرت بده استاد بزرگوارم که این چیزا رو می‌گی که دلم خالی بشه! دوست دارم، عاشقتم! خدا نگهت داره و هر جا که هستی از همه‌ی لحظات زندگیت لذت ببری و همیشه در میسر خوشبختی باشی!

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب عباس‌منش گرامی و بانو شایسته‌ی عزیز و یکایک شما هم‌فرکانسی‌های گلم

    برگردیم به هزاران سال پیش، زمانی که تازه انسان پا بر روی کره‌ی زمین گذاشته بود. در آن هنگام نه جامعه و نه قبیله‌ای بود و نه کشوری و نه حُبّ وطنی.

    خدا انسان را آزاد آفریده بود و انسان هم هیچ وابستگی به جامعه‌ای که هنوز تشکیل نشده بود نداشت. کم‌کم و برای رفع نیازهای ضروری و ایستادگی در برابر دشواری‌ها و حیوانات وحشی و رویدادهای طبیعی مانند سیل و زلزله و … جامعه انسانی شکل گرفت. ولی، هنوز هیچ کشور و میهنی نبود و هیچ پُست و مقامی و … توسط انسان آفریده نشده بود.

    همه تنها برای این‌که بتوانند آسان‌تر در برابر ناخواسته‌ها ایستادگی کنند و یا به شکار حیوانات بزرگ بروند، به شکل گروهی با هم همکاری می‌کردند. هیچ مراسم ازدواجی نبود و هیچ دفتر رسمی ازدواج و طلاق هم وجود نداشت. هیچ کسی برای درگذشت مادر و پدر و فرزندان خود گریه نمی‌کرد و آن‌را یک رویداد کاملا طبیعی می‌دانست.

    کم‌کم که نسل بشر رو به ازدیاد گذاشت، نیازها نیز افزوده شد و بر اثر رشد و گسترش کشاورزی، پیوسته بر رشد جمعیت انسانی افزوده شد. کم‌کم قبیله‌ها شکل گرفتند و برای اداره‌ی آن قوانینی گذاشته شد و مراجع قضایی به‌وجود آمدند و …

    آرام آرام، با افزون شدن جمعیت انسانی، کشورها توسط بزرگان قبایل تشکیل شد و برای حفظ حریم آن بود که عشق و علاقه به میهن در دل مردم آن جای‌گرفت و توسط حاکمین رشد داده شد و بیشتر و بیشتر شد و گاه به شکل یک ابزار برای کشورگشایی و حفظ حریم آن جامعه بدل شد.

    در این زمان هنوز انسان یک موجود آزاد بود و رفتن از جایی به جای دیگر و تغییر کشور خود، کاری آسان بود. کم‌کم با قدرت گرفتن حکومت‌های محلی، جابه‌جایی انسان‌ها و تغییر کشور سخت‌تر شد. روادیدها صادر شد و‌ همه چیز تحت کنترل قرار گرفت.

    این شد که انسان‌ها دارای هویت ملی شدند و واژه‌ی میهن در ذهن آن‌ها شکل گرفت. نژادها مطرح شدند و روابط بین‌المللی شکل گرفت. وگرنه، این کره‌ی خاکی، همه‌اش آفریده‌ی خدای یگانه است و همه جای آن جای زندگی انسان‌هاست. درواقع انسان باید آزاد باشد که به هرجایی که دلش می‌خواند برود.

    از دید من، کشور و میهن معنا ندارد. همه جای زمین سرای من است. در این صورت دیگر دشمنی وجود ندارد. تنها می‌ماند وظیفه‌ی انسانی ما در برابر خود و دیگران. می‌ماند حفظ حریم یکدیگر، می‌ماند رعایت حقوق شهروندی و محیط زیست و …

    این‌که من باید نسبت به شرایط جامعه و کشور و جهان چه موضعی بگیرم، آیا باید تسلیم شرایط دست ساخته‌ی دیگران قرار بگیرم یا نه، به خودم بستگی دارد و بس. این‌که من دوست دارم مانند یک برگ خشک در جریان توفان ساخته شده به دست دیگران سرگردان باشم یا نه، به خودم بستگی دارد. این‌که من دوست دارم یک زندگی کنشی داشته باشم یا واکنشی، به خودم بستگی دارد. به خودم بستگی دارد که خودم را درگیر مسائل دست ساخته‌ی دیگران کنم یا نه. به خودم بستگی دارد که فکر کنم که خیلی چیزها تو این جهان در جای خود نیست و به ما ظلم شده و باید حق خودمون را از دیگران بگیریم و یا این‌که این‌جوری بیاندیشیم که اگر چیزی در زندگی ما نیست و یا کم است، این ما هستیم که کم هستیم و باید با کار کردن روی رشد شخصی خود، شایستگی‌های‌مان را بیشتر و بیشتر پیدا کنیم تا در شرایط دل‌خواه خود جای بگیریم. پس من هستم که باید جای خود را در این گیتی پهناور بیابم و پیوسته با رشد بیشتر شخصی‌ام جاهای بهتر و بهتری را برای زیست خود بیابم و از مواهب بیشتر و بهتر بهره‌مند شوم.

    فکر کنم هر آن‌چه می‌خواستم را گفتم و اصلا هم نمی‌خوام به مسائلی که دوستشون ندارم فکر کنم و در موردشان بنویسم.

    استاد عزیزم و بانو شایسته‌ی گل و همه‌ی عزیزان دست‌اندرکار سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی عزیزان همراه در این گفتگوها، سپاسگزار وجودتان هستم.

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: