سرفصل آگاهی های این فایل شامل:
- اگر مثل اکثریت جامعه فکر کنی و کانون توجه شما مثل آنها عمل کند، همان شرایطی را تجربه می کنی که اکثریت تجربه می کنند؛
- به جای واکنش به اتفاقات نادلخواه، کانون توجه خود را معطوف به آنچه کن که می خواهی؛
- منطق هایی برای “روی برگرداندن” از ناخواسته ها؛
- من باید جریان زندگی ام را با کانون توجه ام بسازم نه اینکه با موجی پیش بروم که حاصل باورهای محدود کننده اکثریت جامعه است؛
- ذهنیت خالق یعنی: مراقبت از کانون توجه؛
- اکثریت جامعه، از صلح درونی با خود خارج شده اند؛
- هر وقت خواستی از آدمها ایراد بگیری، از خودت بپرس: “آیا تاکنون اشتباه کرده ام؟”، اگر جواب منفی بود، آنوقت به خودت حق قضاوت بده؛
- کنترل ذهن یعنی: واکنش نشان ندادن به اتفاقات نادلخواه؛
- وقتی از اتفاقات نادلخواه اعراض کنی و به آنچه می خواهی توجه کنی، از بدنه جامعه جدا می شوی؛
- خداوند در لحظه، به نیازها پاسخ می دهد؛
- به اندازه ای که ساز و کار جهان را درک می کنی و به آن درک عمل می کنی، با خداوند هماهنگ می شوی؛
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده164MB31 دقیقه
- فایل صوتی live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده30MB31 دقیقه
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربون
گام هشتم
چه اهمیت دارد که کیست که میگوید و کیست که میشنود؟
چه اهمیت دارد که من کجا هستم و تو کجا؟
چه اهمیت دارد که من به چه باور دارم و تو به چه؟
اینها همه قیل و قالهای نفس توست، حال آن که خود متعالی تو میخواهد که آرام باشد.
بی هیچ نام، بی هیچ مکان، بی هیچ قبیله، بی هیچ قضاوت. آزاد و نا محدود، بی هر فرم و قالب.
این قید و بندهای زمینی را، این طبقه بندیهای نفسانی را کنار بزن، نام را، مکان را، باور را و هر تفاوتی را با ذهنی آرام ، بنشین و بشنو.
میخواهم برایت بگویم و تو بشنوی،
بشنو و تجربه کن.
بیا از پیش داوریها و حتی قضاوتها رها شویم و فقط گوش کنیم. بیا باور کنیم که لزومی ندارد همیشه از خودمان دفاع کنیم.
بیا گوش دادن ساده را تجربه کنیم و رها شویم از قضاوت، رها شویم از هرگونه قبیله و طبقه، رها از باورهایمان و پاک از همه قالبهایی که محدودمان میکنند و تنها رها و آرام است که میشنود.
آرامش این برکه سبز را تجربه کن، بیا تا فقط گوش بدهیم و تجربه کنیم.
قلبت را پاک کن، اتفاقات خوب تنها وقتی از راه میرسند که قلبت را پاک کردهای.
تو پارهای از خدایی.
تو فرا تر از جسمت و فراتر از ذهنت، آگاهی هستی و آگاهی تو اصل توست. خود حقیقی توست. خود متعالی توست.
تو لایتناهی هستی و مقدس
آگاهی تو پارهای از آگاهی همه جهان است.
پارهای از خداست. خود خداست. مثل قطرهای از دریا، که پارهای از دریاست. خود دریاست.
تو پارهای از خدایی و من هم و او که کنار تو نشسته است.
و او که آن سوی دنیاست و کهکشانی که آن سوی کیهان.
و تو پارهای از من هستی و من پارهای از تو مثل دو قطره از دریا که هر دو دریا هستند. یکی هستند.
جایگاهی را ارج مینهیم و گرامی میداریم که من و تو یکی هستیم و خدا.
ارامش در پرتو اگاهی قسمت اول
———
منه حقیقیه ما نیست ک درحال قضاوته
منه حقیقیه ما نیست ک درحال حرافیه
انگار اون ذهن،اون حراف،هرچیزی ک اسمشه،همیشه دنبال حرف زدنه
دنبال گفتگو کردن
دنبال اطلاعات دادن چه خوب چه بد
دنبال برانداز کردنو بررسی کردن
دنبال دفاع کردن
دنبال تایید کردن
انگار نمیتونیم ساکت باشیم و فقط نگاه کنیم
تا بهم میرسیم فقط حرف حرف حرف
فرقی نمیکنه خوب یا بد
اگه ساکت باشیم انگار یه ایرادی هست!
اگه تبادل اطلاعات نکنیم انگار یه مرضی هست
اگه فقط باشیم،انگار اشتباهه
چه بسا ک نه تنها فقط نیسیم،نه تنها نمیتونیم بسیار عالی،گفتگوی باکیفیت داشته باشیم،کلی قضاوت میکنیم کلی بدوبیراه میگیم کلی نظر میدیم کلی انتقاد میکنیم کلی راهکارای بیهوده بهم میدیم
حتی نمیدونیم چرا
حتی نمیدونیم چرا داریم حرافی میکنیم
چرا مثل یک درخت،ناظر نباشیم؟
چرا مثل خورشید ثابتو ساکت نباشیم؟
چرا مثل ی گل بدون قضاوت ،نگاه نکنیم؟
استاد چه قدر بهتر عمقه این جملاتو میفهمم ک میفرمایین اقا راجب این مسایل و اگاهی ها با هیچ کس حرف نزنین!شاید برای درک عقله من،اینه ک من نمیتونم کسیو عوض کنم،ولی عمق این فرمایشتون،سکونو سکوته
رهایی از قیلو قال نفس
رهایی از رقابت کردن میزان اطلاعات ادمها با هم
تا بهم میرسیم میخوایم بگیم من یه چیزی میدونم بیا توام بگم
چه خوب یا بد
انگار نمیتونیم فقط کنار هم باشیم
تا میریم در مکانی ک دوتا ادمیم،از یه مکان مشترک،همش در تلاشیم ک برای اون فرد بگیم واااای اینجارو ببین!چرا خب؟فقط نگاه کنیم
چه اشکالی نداره؟؟؟اون هم حضور داره…
چقدر ممنونم استاد که هرچی میگذره بیشتر درک میکنم شما دارین منو به کجا هدایت میکنین
باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی زیبا!
روز 56اموتعهد من!
واقعا باور همه و مدل فکریه همرو باید رها کرد حتی عزیزترین ادمهای زندگیت،نزدیک ترین ادمهای زندگیت…
در این پروسه ی درخواست من برای مستقل شدن،امروز از طریق شاگردام بهم گفته شد،ندا خب چرا نمیری اداره تربیت بدنی،شرایط مجوز روبپرسی؟
که دیگ منتظر یا دوبه شک نباشی راجب کاربریه ملکی که میگیری؟
گفتم اره همینه!
رفتم اداره ورزش و جوانان، البته نرسیده به اونجا،یه عکسی دیدم که نوشته بود فلان باشگاه،بخاطر نداشتن مجوز پلمپ شد…
بخودم گفتم ایننشونست،منحتما بایددرستو تمیز کارمو انجام بدم…
توی اداره،بهم گفتن متراژ باید باید بالای 150متر باشه وچندتا چیز دیگ…
ک من پیش خودم گفتم خب من سرمایم اونقدر نیستک اولا بتونم یه جای 150 متری بگیرم
والبتهکتجهیزش کنم!!!!
بهم شماره داد گفت شنبه زنگبزن،بهت دقیقا میگیم
اومدم پیش برادرم! شروع کرد به گفتناینک ،توخوشی زده زیر دلتکه از کارت اومدی بیرون
اونجا نهمالیاتمیدی،نه کرایهمیدی،درصدتمخوبه…
خلاصه کاملا منو سرزنش و انتقاد کرد بابت تصمیم
و بدتر از همه ک گفت:کل پولت میره ،در واقع همون یکمی پولی که دارم
به لطف خدا ک قبلترش استاد فایلای معرفی دوره کشف قوانین،انتقاد ها روگذاشتهبود وگوش داده بودم،تا حدی تونستم ذهنمو کنترل کنم
ولی بخودم گفتم،داداشهمن خودش مگه مونده توی کارگری برای مردم؟مگه الان مغازه نخریده؟مگه الان مستقل نیس؟
و اصلا با باورهای خودش این حرفارو زده!
ندا مگه بتو الهام نشده که اعلام کن میخوای از کارت بزنی بیرون برای احساس لیاقت خودت؟پس گوشاتو ببند
ازونجا زدم بیرون،موقع برگشت به خونه،زنگ زدم به صاحب یه برند برای تجهیزات ورزشیه من،که ازش بپرسم ایا متراژ باید این همه زیاد باشه وتقربیا تجهیزات چقدر میشه؟؟؟
اونم شروع کرد با باورهای خودش ادوایس دادن
شما داری اشتباه میکنی،بنزین قراره گرون بشه ،اما شما نمیتونی شهریتوزیاد کنی،ازونور کرایه ها میره بالا ،تا ته ماجرا تعریف کرد و از دید ایشون،در نهایت من یک ورشکسته ی بدبخت شدم..
بخودم هی میگفتم اخه چرا به این زنگ زدی؟
هی خودمو سرزنش میکردم که چرا دل به دل حرفای اون دادی..
اینجور بگم که واقعا فرکانسم اومد پایین و تا یکی دوساعت،اکی نبودو حتی به اینک فکر کردم ک مستقل نشم دوباره برگردم جای قبلیم
که اره ندا اونجا بهتر بود،حتی توجیهم میکردم ذهنمو،که اینا نشونست و تو دوبار شنیدی این حرفو
تا اینک به خودم گفتم،ایا اینا بهت حس خوب دادن؟؟
نه
اتفاقا باور کمبود
شرک
حساب کردن روی اون ادمها ک دارن بمن حقوق میدن و با وجود اینوضع مملکت،اونا تازه هوای منم دارن
خلاصه تونستم با پیدا کردن این ترمزا که بفهمم نه من اون 95 درصد جامعه نیستم
اینایی کامروز بهت اون حرفارو زدن،عمومه مردم
ایا تو داری روی خودت کار میکنی که بازم مثل اونا،همون جنس نگرانیو باورهارو داشته باشی؟؟
به خودم گفتم مگه بهت الهام نشد که زنگ بزنی به مدیریت؟
پس حالا چرا نگران شدی؟؟
مگه نشونه های درست بودنه تصمیمتو ندیدی؟؟
مگه شجاعتتو به جهان اعلام نکردی؟؟
پس رو خدایی که ب دلت اون تصمیمو انداخت وتو عمل کردی حساب کن
ایمان داشته باش فکره همه جارو کرده واست
رها کن الان و دیگ به اون شنیده های امروزت فکر نکن!
به خودم گفتم اصلا مجوز چیه،یه هوم جیم بزن و با باورات که هیچ کس،نمیتونه برای من قانون بزاره که پلمپ کنه،من سرمایم کمه و نباید بخاطر نداشتن سرمایه ی کم،خودمو لایقه این نبینم که میتونم خودم پول بسازم،خودم ازادانه کار کنم..
به ساعت نکشید یهو به دلم افتاد ساعت 11 شب به یکی از شاگردام که از قضا اونم مربیه یه رشته ی دیگست پیام بدم و ازش سوال کنم باشگاه حایی میشناسه من سانس بگیرم تا شاگردامو که منتظره خبره من هستنو ببرم؟؟
نه یکی ،نه دوتا ،نه سه تا،6تا جا معرفی کرد و بهم گفت برمو حضوری صحبت کنم!
این واسم یه نشونه ی عالیییی بود که ندا تو تصمیمت درسته!فکر نکن اشتباه کردی
ایناها ببین!!!
احساستوخوب کردی
بفرما اینم نشونه
چند دقیقهنگذشته بود که همسر ابجی لیلا،همون خانم زیبای رهای عباس منشی،ساعت 11:52 شب زنگ زد گفت یه جای 285 متری ،یکی بهش پیشنهاد داده برای رستوران،اما وقتی ایده ی باشگاهو گفتن به اون اقا،اون اقا گفته چرا که نه!!!!
فقط دوماه بعد امادهمیشه!
گفتم خدایااااا اصلا کاری ندارم که چی میشه،اما تو الان بهم گفتی ،بهم نشون دادی نتیجه همین فرکانسام وکنترل ذهنمو…
خدایااااا عاشقتم….
و الان در این لحظه
ساعت حدود 7 صبحه و من کنار رود خونه،کوهای داراباد،اتیش کنارم و کتری روش،یه سنگ اونور تر، ابجی لیلا که داره کدهای امروزه کشفه قوانینشون مینویسه،صدای جریان اب،پای من داخل اب،پشتم تکیه به یه تخته سنگ،صدای پرنده ها…
بغضم گرفت..
دارم راجب معجزه های همین دیشب ،ردپا میذارم
من نمیدونم چجوری!
خدایا من رها شدم
و الان رهاتر از همیشم
در این لحظه
به هیچ چیز فکر نمیکنم
هیچی هیچی
فقط دارم به این طبیعت نابت نگاه میکنم،
گوشه چشمم به اون عشقم ک شلوار سبز(رنگ مورد علاقه ی منه) مانتوی سفیدو طرحای کوچولوی سبز،صورته ماهش که تمرکز کرده روی کدهاش، نگاه میکنم
به لبخنداش،که معلومه اونم توی ارامشه محضه
خدایا عاشقتم