سرفصل آگاهی های این فایل شامل:
- اگر مثل اکثریت جامعه فکر کنی و کانون توجه شما مثل آنها عمل کند، همان شرایطی را تجربه می کنی که اکثریت تجربه می کنند؛
- به جای واکنش به اتفاقات نادلخواه، کانون توجه خود را معطوف به آنچه کن که می خواهی؛
- منطق هایی برای “روی برگرداندن” از ناخواسته ها؛
- من باید جریان زندگی ام را با کانون توجه ام بسازم نه اینکه با موجی پیش بروم که حاصل باورهای محدود کننده اکثریت جامعه است؛
- ذهنیت خالق یعنی: مراقبت از کانون توجه؛
- اکثریت جامعه، از صلح درونی با خود خارج شده اند؛
- هر وقت خواستی از آدمها ایراد بگیری، از خودت بپرس: “آیا تاکنون اشتباه کرده ام؟”، اگر جواب منفی بود، آنوقت به خودت حق قضاوت بده؛
- کنترل ذهن یعنی: واکنش نشان ندادن به اتفاقات نادلخواه؛
- وقتی از اتفاقات نادلخواه اعراض کنی و به آنچه می خواهی توجه کنی، از بدنه جامعه جدا می شوی؛
- خداوند در لحظه، به نیازها پاسخ می دهد؛
- به اندازه ای که ساز و کار جهان را درک می کنی و به آن درک عمل می کنی، با خداوند هماهنگ می شوی؛
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده164MB31 دقیقه
- فایل صوتی live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده30MB31 دقیقه
به نام خداوندبخشاینده مهریان
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین
وهمه ی دوستان عزیزم در این مسیر توحیدی
این قسمت از لایو در مورد اتفاقاتی صحبت شد که من اون رو دقیق یادم نمیاد من تو یه چیزی همیشه خوب بودم انصافا
واون این بوده که هیچ وقت درگیر مسائل کشور نشدم یا اینکه چه اتفاقی افتاده یا چیشده کلا از اول با اخبار و سیاست ودرگیری زیاد حال نمیکردم
الان هم ازم بپرسند اسم رئیی جمهور هارو نام ببر فقط این دو سه تای اخری یادمه
اما درمورد اشتباهی که استاد گفتند که اون شخص مسئول انجام داده واگر ما خودمونو بذاریم جای اون
و اون اشتباه رو مرتکب بشیم چجوری خودمونو قضاوت میکنیم همین کارم برای دیگران انجام بدیم
من قبل اشنایی با استاد به شدت ادم سخت گیری بودم
اصلا میگفتم من نباید اشتباه کنم و همیشه تمرکزم روی اشتباه نکردن بود ودر نتیجه اشتباه میکردم
یا نمیتونستم خودم رو ببخشم و در عوض هم دیگرانو نمیتونستم ببخشم وبه شدت قضاوت گر بودم البته الان میتونم بگم بهتر شدم ولی خیلی جای کار داره
این مثال استاد واقعا انقد برام قابله لمسه که نگو
که مردم همیشه دوست دارن در مورد چیزی حرف بزنن
حالا میتونه مردم روستای ما باشه یا نیویورک
من یه تجربه ای دارم به اشتراک میذارم که بدونیم مردم همه جا همینجوری فک میکنن
من توروستای خودمون یادمه همیشه میگفتم چقدر مردم اینجا پشت سرهم حرف میزنند همش بخاطر اینه که تو روستا هستند وکاری برای انجام دادن ندارن یا اگرم دارند باز هم زمان با مشغول اون کار مشغول غیبت کردنم هستن پیش خودم میگفتم شهرهای بزرگ اینجوری نیست مردمش بافرهنگ هست وغیره
تا اینکه چند سالی توی منطقه 2تهران زندگی کردم وبا ادمهای از لحاظ اجتماعی نسبتا موفقی هم برخورد داشتم اما دیدم ای دل غافل نه اینجام همینه یه مکان نیست به ذهن ادمهاست
ومن چون بخاطر اینکه تو این مسیر بودم واقعا نمیدونستم چیبگم یا در مورد چی حرف بزنم با کسایی که باهاشون بودم وجالبه وقتی من به این نقطه رسیدم که هیچ وجه اشتراکی باهم نداشتیم جهان من رو از لحاظ فیزیکی از تمام ادمهای دوروبرم جدا کرد
این حرف استاد رو من بهش رسیدم
تا گام بعدی در پناه حق