سرفصل آگاهی های این فایل شامل:
- خواستههای واقعی ما و انرژی لازم برای تحقق آنها، از تضادهای زندگی پدید میآیند؛
- به اندازه ای که مقاومت های ذهنی در برابر خواسته هایت را کم می کنی، از این تضادها به نفع خود بهره برداری می کنی؛
- در مسیر تحقق اهداف، هرگز به ذهن اجازه نده که با تمرکز بر موانع احتمالی در آینده، انرژی سازنده تو را هدر بدهد؛
- هر قدم ممکنی را بردار و ایمان داشته باش که درها باز می شود؛
- زندگی به شیوه دوره 12 قدم، ترسها و نگرانیهای بیهوده را از زندگی ما حذف میکند و چرخ زندگیمان را روان میسازد.
- ورود به مسیر “هم جهت با هدف”، بوسیله کم کردن مقاومت های ذهنی اتفاق می افتد؛
- به این توجه نکن که قوانین کلیشه ای دولت ها، چه موانعی بر سر راه اهدافت می گذارند؛
- برای تحقق خواستهها، نیاز به تقلای بیشتر نیست، بلکه نیاز به شناسایی مقاومت های ذهنی درباره خواسته ها و حذف آنهاست؛
- دوره 12 قدم به ما کمک میکند تا این مقاومتهای ذهنی را شناسایی کنیم و برای حذف آنها از ذهن، منطق بسازیم؛
- مفهوم ثبات فرکانسی؛
- چگونه انگیزه ایجاد کنیم؛
منابع مرتبط با آگاهی های این قسمت:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف176MB27 دقیقه
- فایل صوتی live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف26MB27 دقیقه
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و بانو شایسته عزیز و دوستان گل
خانه تکانی ذهن،،،،گام دهم
موضوع فایل
استمرار در مسیر هم جهت با هدف
تا هدفمند نباشیم چیزی از زندگی نمیفهمیم چون مثل ی برگی هستیم ک باد هر طرف ما رو میبره اگه هدف نداشته باشیم مثل این میمونه ک میخوایم از تهران بریم به ی شهری و تا مقصد رو ندونیم هیچ وقت لذت نمیبریم از مسیر چون اگه مقصد رو بدونیم تو مسیری ک داریم میریم زیبایهای اطرافمون رو میبینیم و خیالمون راحته ک به اون شهری ک میخوایم میرسیم خیلیا هستن هیچ هدفی و مقصد رو تعیین نکردن بخاطر همینه ک همیشه شاکی هستن ک چرا ثروتمند نمیشه از جمله خود من یکی از اون خیلیا بودم ک اصلا نمیدونستم هدف چیه ک خدا رو شکر وقتی هدف تعیین کردم دارم قدم کوچلو برمیدارم اما ی قدم کوچلو بر میدارم میبینم خداوند 10تا قدم بزرگ برمیداره دستاش رو میفرسه سر راهت ک کمکت کنن ک به اون هدفی ک داری برسی من هدفم این بود و مشاور املاک بودم میخواستم مدیر قرداد بشم وقتی هدف رو نوشتم و در موردش ویدئو میدم یکی از دستان خدا تماس میگیره بمن ک دوست دارم ی شعبه بزنم و هیچ کس بهتر از تو پیدا نکردم و بهم پیشنهاد داد ک میخوام برای اون شعبه تو مدیر اونجا بشی و الان خودش برای کلاسهای آموزشی هزینه میکنه ک قرارداد نویسی و کلاسهای حقوقی برم و میبینم خدا رو ک داره برام کن فیکون میکنه و دارم ساعتها زمان میزارم ک توش حرفه ای بشم و خدا رو شکر میکنم ک خدا دلها رو نرم میکنه ک در رشد وپیشرفت من کمک کنن پس هدف مهمترین چیزی ک باید داشته باشیم و من دارم تمام تمرکزم روی این مهارتم میزارم ک توش حرفه ای بشم هر چی ک باید یاد بگیرم در موردش کتاب بخونم و آموزش ببینم و حواسم باشه ک توجه به موانع سر راهم نکنم چون بعضی از این مدرسین باورهای دارن ک آگاه نباشی کم میاری فقط باید آگاه باشی و با قدرت به راهم ادامه بدم
در مورد ثبات فرکانسی
در مورد باورها هر جمله ک بارها تکرار و تکرار میکنیم با پیدا کردن الگوها و با توجه کردن بهش هدایت میشم به اون چیزی ک دارم بهش توجه میکنم مثلا باور من اینه ک بی نهایت مشتری دست به نقد و راحت پسند برای خرید ملک هست وقتی این عبارت زمزمه زبونم هست و باید سرچ کنم ک چقدر این ماه ملک فروخته شده و آمارش بگیرم این ذهن قبول میکنه ک مشتری فراوانه ک اینقدر ملک فروخته شده
من هرچقدر روی خودم کار کنم خیلی راحت خرید وفروش هام انجام میشه ی جاهایی بوده احساسم خوب بوده تو بازدید به ی مشتری سرویس میدادم ک ی مشتری دیگه تماس میگیره و جای دیگه بازدید میخواد همون موقع به مالک تماس میگیرم ک مشتری دارم برای واحد خودم نمیتونم بیام مشتری رو میفرسم بیاد بازدید و این باور رو ساختم ک خدا خودش بازدید میده چون خودش هن مشتریه هم مالکه تمام این خونه ها مال خودش هست و بهترین بازدید رو میده و میسپارم بخودش نتیجه چی میشه ؟اون مشتری تماس میگیره ک امکان داره برام جلسه بزارین در صورتی ک من مشتری رو ندیده بودم و چقدر همه چی راحت و مثل آب خوردن برام انجام میشه چون باور اکثر همکارام اینه ک اصلا پلاک منزل رو ندین دورتون میزنن یا باورهای مخربی دیگه ک باید جو بدین و هزارتا چیز دیگه بخدا اینطوری نیست هرچی آسون بگیرم مشتری راحت پسند جذب میکنم فقط این مسیر لذت هست بشرطی آسون بگیریم وقتی همه چی رو آسون بگیریم آسان میشیم به آسانیها وقتی سخت بگیریم آسان میشیم به سختیها
بازاریابی هرمی
ی خاطره هست در مورد این بازارهای هرمی ک چقدر زیاد بودن یادم یکی از دوستان دیدم تیپش عوض شده جوری صحبت میگردم گفتم چیشده گفت دارم به اون چیزهای ک میخوام میرسم کم کم منو با بی ام و میبینی شروع کرد توضیح دادن دعوت کرد ک بیام توی دفتر صحبت کنیم اولش مقاومت کردم گفتم نمیام آنقدر بهم وعده داد گفتم اوکی میام وقتی رفتم اونجا اکثرا همه توی این فضا هستن اما فقط لب و دهن بودن و ی لباس بودن هرچی اصرار کردن من شرکت نکردم و چیزایی ک بهم گفتن منم اومدم رفتم سرکارم بعد از 3ماه طرف رو دیدم گفتم چیشد گفت هیچی سال 1390 یک میلیون و پانصد دادن بهشون ی سکه نقره دادن ک مبلغش 70هزارتومان بود دیگه وارد جزئیات نشدم و اون موقع خیلیا پیشنهادهای دیگه دادن و قبول نکردم خدا روشکر
در پناه خدا باشین