live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف

سرفصل آگاهی های این فایل شامل:

  • خواسته‌های واقعی ما و انرژی لازم برای تحقق آن‌ها، از تضادهای زندگی پدید می‌آیند؛
  • به اندازه ای که مقاومت های ذهنی در برابر خواسته هایت را کم می کنی، از این تضادها به نفع خود بهره برداری می کنی؛
  • در مسیر تحقق اهداف، هرگز به ذهن اجازه نده که با تمرکز بر موانع احتمالی در آینده، انرژی سازنده تو را هدر بدهد؛
  • هر قدم ممکنی را بردار و ایمان داشته باش که درها باز می شود؛
  •  زندگی به شیوه دوره 12 قدم، ترس‌ها و نگرانی‌های بیهوده را از زندگی ما حذف می‌کند و چرخ زندگی‌مان را روان می‌سازد.
  • ورود به مسیر “هم جهت با هدف”، بوسیله کم کردن مقاومت های ذهنی اتفاق می افتد؛
  • به این توجه نکن که قوانین کلیشه ای دولت ها، چه موانعی بر سر راه اهدافت می گذارند؛
  • برای تحقق خواسته‌ها، نیاز به تقلای بیشتر نیست، بلکه نیاز به شناسایی مقاومت های ذهنی درباره خواسته ها و حذف آنهاست؛
  • دوره 12 قدم به ما کمک می‌کند تا این مقاومت‌های ذهنی را شناسایی کنیم و برای حذف آنها از ذهن، منطق بسازیم؛
  • مفهوم ثبات فرکانسی؛
  • چگونه انگیزه ایجاد کنیم؛

منابع مرتبط با آگاهی های این قسمت:

دوره 12 قدم


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف
    176MB
    27 دقیقه
  • فایل صوتی live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف
    26MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نرگس داداشی» در این صفحه: 3
  1. -
    نرگس داداشی گفته:
    مدت عضویت: 1992 روز

    شب وصال

    به نام همدم ومونس اذلیم

    خدای مهربانم که بعدار 36 سال دوری وغم هجران درکت کردم.تودرون من بودی ومن از خودم بی خبر به دنبال همدمی در غیر میگشتم .تو را سپاس که من در تو رشد کردم.تو را سپاس که مرا لایق این شکوفایی دانستی

    من نرگس داداشی همسر امیر حسین هستم.خداوند نسبت به من همیشه لطف داشته وداره من همیشه از خدا میخواستم کسی را سر راه من قرار دهد که من بواسطه او به خدا نزدیکتر شوم وخداوند امیر را به من داد.من بواسطه او با استاد آشنا شدم

    ان شب بعداز اینکه ماشین در گل ولای گیر کرد و امیرم به من گفت که از طریق الهامش باید برود وکمک بیاورد وبه خاطر اینکه من نترسم خدا فرمود که داستان حضرت ابراهیم را در موبایلش بخوانم.من تا ان موقع در مدار بودم ولی هنوز مرز بین الهامات و تفکرات خودم را تشخیص نمی دادم .به امیرم گفتم یعنی تو میخواهی مرا اینجا تنها بگذاری.او پیاده شد.حسم که هنوز نمی دانستم افکارم است یا الهاماتم گفت که به امیر بگویم شاخه های کوچک از درخت را بکند و زیر تایر بگذارد‘ولی امیر به جای شاخه های کوچک رفت به سراغ بزرگتر هایش.حسم بهم گفت که باید پیاده شوم وخودم هم دست بکار شوم هر دو مشغول چیدن بودیم که حسم بهم گفت چرا وابسته امیر هستی از او فاصله بگیر وخودت دنبال چوب بگرد مابین دو شالیزار راه باریکی بود من آن راه را در پیش گرفتم انقدر رفتم که دیگر ماشین ودختر 7 سالم که روی صندتی عقب خواب بود در تاریکی شب محو شدن صدایی توجه مرا به عقب جلب کرد امیرم بود که با کفش در گل ولای پشت سرم راه میرفت وبه اون توجهی نداشتم چون نمی خواستم حالا که مرز بین افکارم واتهاماتم پیدا شده بود را گم کنم.خدا به من میگفت نترس من کنارت هستم حالا مرا حس کردی نرگسم ومن عاشقانه جواب میدادم لحظه ای صدای بسته شدن در ماشین مرا باز گرداند ودر آن تاریکی دیدم که امیر رفت ولی در ان رفتنش ذره ای ترس در قلب من جای نگرفت همچنان که با خدای خودم حرف میزدم به طرف ماشین رفتم.در ان لحظات کشمکش نجواهای درونی من با الهاماتم بود.نجوا گفت اگر الان کسی بیاید که قصد تعرض به تو ودخترت را داشته باشد چه میکنی.الهام گفت من هیچوقت آدم بد سر راه تو قرار نمی دهم.نجوا گفت اگر حیوان وحشی بیاید چه میکنی:الهام گفت من حیوان های اهلی سر راه تو قرار میدهم .الهام گفت حالا چه میماند جز تاریکی که آن را ما برای آرامش آفریدیم پس تو ای نرگس آرام باش.دوباره به ارغوان نگاهی کردم و راه افتادم چون صداهای میشنیدم آنقدر رفتم که باز ماشین را نمیدیدم ایستادم ویک بار امیر را صدا زدم دوباره الهام گفت هنوز وابستگیت را از امیر قطع نکردی که وقتی امیر بود مگر توانست برایت کاری کند؟

    دوباره برگشتم ونشستم داخل ماشین واستارت زدم وگاز دادم ولی ماشین از جایش تکان نخورد.الهام پرسید اگر جای زن حضرت ابراهیم بودی چه میکردی گفتم ان زن ابراهیم بود که ابراهیم را خلیل الله کرد ایمان او بیشتر از ابراهیم بود او تنهایی را 20 سال با مشقت تحمل کرد و باز وقتی ابراهیم برگشت برای بریدن سر فرزندش از سوی زنش مقاوتی ندید.من نیز اگر امیر نیاید دلواپسش نمیشوم چون خداوند را دارم که همواره در قلب من است وتا صبح صبر میکنم وبعد راهی خواهم شد.بعد از گذشت زمانی که من نمی دانم چقد بود .صدای موتوری مرا برگرداند.موتور تا نزدیکی ماشین امد وخاموش شد.الهام گفت کمی بعد پیاده شو ودرخواست کمک کن وقتی پیاده شدم امیرم را دیدم که با خودش کمک آورده بود وسرا پا گل بودوانگار خداوند او را تازه از گل سرشته بوداو مانند بچه ای ساده وبی آلایش بود.خدایا سپاسگزارم که مرا در این راه قرار دادی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای: