سرفصل آگاهی های این فایل شامل:
- خواستههای واقعی ما و انرژی لازم برای تحقق آنها، از تضادهای زندگی پدید میآیند؛
- به اندازه ای که مقاومت های ذهنی در برابر خواسته هایت را کم می کنی، از این تضادها به نفع خود بهره برداری می کنی؛
- در مسیر تحقق اهداف، هرگز به ذهن اجازه نده که با تمرکز بر موانع احتمالی در آینده، انرژی سازنده تو را هدر بدهد؛
- هر قدم ممکنی را بردار و ایمان داشته باش که درها باز می شود؛
- زندگی به شیوه دوره 12 قدم، ترسها و نگرانیهای بیهوده را از زندگی ما حذف میکند و چرخ زندگیمان را روان میسازد.
- ورود به مسیر “هم جهت با هدف”، بوسیله کم کردن مقاومت های ذهنی اتفاق می افتد؛
- به این توجه نکن که قوانین کلیشه ای دولت ها، چه موانعی بر سر راه اهدافت می گذارند؛
- برای تحقق خواستهها، نیاز به تقلای بیشتر نیست، بلکه نیاز به شناسایی مقاومت های ذهنی درباره خواسته ها و حذف آنهاست؛
- دوره 12 قدم به ما کمک میکند تا این مقاومتهای ذهنی را شناسایی کنیم و برای حذف آنها از ذهن، منطق بسازیم؛
- مفهوم ثبات فرکانسی؛
- چگونه انگیزه ایجاد کنیم؛
منابع مرتبط با آگاهی های این قسمت:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف176MB27 دقیقه
- فایل صوتی live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف26MB27 دقیقه
بنام خداوند بخشنده مهربان
با کسب اجازه از خدای بزرگ برای نوشتن در مورد این فایل و این گام…هدفم این هست که با نوشتن بیشتر روی این فایل و نکاتش تمرکز کنم و به درک بهتر از اجرای بهتر این آگاهی های هدایت بشم
“خانه تکانی ذهن”
“گام دهم”
من این فایل رو چند بار گوش کردم ولی نمیتونستم پیش برم…یعنی انقدر این فایل به نظرم سر راست و واضح و دقیق در مورد اصول مهم خلق خواسته ها گفته که مرور همین یک فایل و عمل بهش و الگو پیدا کردن براش کافیه تا من به مسیر های درست تری هدایت بشم و بتونم خواسته هام رو خلق کنم…
هر کدوم از سوالات پرسیده شده دری از آگاهی رو برام باز میکنه و مثل مرور تمامی آموزش های مربوط به قانون کلی جهان هست…
هدفگذاری
مهمترین قانونش توجه است…
خاطرم هست چون قبلا آدم منفی بافی بودم و همیشه تمرکزم روی سختی های مسیر بود وقتی به نتیجه پایانی فکر میکردم و خیلی براش ذوق داشتم که رخ بده بعد نمیداد من حالم گرفته میشد…چون با قانون آشنا نبودم در همون سن کم به مرور به این نتیجه رسیدم که وقتی میای تمرکزت رو روی نتیجه پایانی داری بهش نمیرسی…اصلا بهش فکر نمیکردم…تا جایی که میتونستم ذهنم رو از نتیجه منحرف میکردم و حتی گاهی ترس داشتم به نتیجه فکر کنم…میگفتم باید بیای خواسته رو رها کنی ولی براش قدم برداری…هر چیزی که فکر میکنی الان لازمه تا تو رو به خواسته برسونه…و این ایده تا حدی برام جواب داده بود
اما برای خواسته های بزرگتر که به نسبت مقاومتهام هم بیشتر بود جواب نمیداد…سنم که بالاتر رفت خواسته هام هم بزرگتر شد…وقتی خواهرم اولین بار از قانون جذب حرف زد گفتم حتما دیوونه شده…و زیاد بهش توجه نکردم اما شیرینی خاصی توی این فکر بود که من با افکارم اتفاقات رو رقم میزنم…پس نتونستم بی خیالش بشم…یکم جستجوی بیشتر منو با کتاب راز و بعد خانم استر هیکس آشنا کرد…اولین بار از خانم استر هیکس در مورد نوع توجه کردن به خواسته شنیدم اما به هیچ شکلی نمیتونستم به خواسته ای که الان نبود فکر کنم و حسم بهش خوب بشه
بعدها که با استاد آشنا شدم فایلی از استاد بعنوان “جهان مثل آینه عمل میکند” رو شنیدم و واقعا این فایل داستان کانون توجه رو خیلی دقیقتر و بهتر از هر کسی که قبلا شنیده بودم توضیح داد…حالا مونده بود که بفهمم چطور بیام به خواسته ای که چندین بار هر تلاشی براش کردم فکر کنم و احساسم هم خوب باشه…بعد استاد میگفتن وقتی به نداشتن خواسته فکر میکنی ولی احساست بده یعنی به خواسته چسبیدی و هرگز بهش نمیرسی…وقتی این جمله رو میشنیدم احساس میکردم خنجری به قلبم خورده…یعنی احساس نرسیدن به خواسته های مهم ام واقعا برام کشنده بود…نه اینکه داشتن اونها خیلی شاخ بود…این توی ذهنم یک شکست بود که من خواسته ای دارم که بقیه مثل آب خوردن بهش میرسن اما من با اینهمه تلاش نمیتونم بهش برسم…
به مرور با قوانین بهتر آشنا شدم…مثل تکامل در رسیدن به خواسته…یعنی کوچک کردن خواسته به اهداف کوچک و قدم به قدم رسیدن به خواسته…
با مفهوم ایمان و توکل در عمل و صبر آشنا شدم و تمرین کردم و یکی یکی قدم ها رو برداشتن رو بهتر یاد گرفتم
شکل هدفگذاری من با آموزش های استاد عباسمنش تغییر کرد…
از هدفگذاری های سالیانه به ماهیانه و الان هفتگی رسیده…
چکاپ های ماهیانه مینویسم و رشد خودم در حوزه های مختلف رو بررسی میکنم…
این ماه وقتی چکاپم رو نگاه کردم واقعا بعد از مدتها از خودم راضی بودم…چون دارم با بیماری کمالگرایی مبازره میکنم…به جاش از اصل بهبودگرایی تدریجی استفاده میکنم و نتایج داره راضی ام میکنه…بخصوص رشد شخصیتی ام
سعی میکنم به خواسته هام توجه کنم فارغ از اینکه الان شرایطم چطوری هست…و براشون آماده بشم…هر روز و هر هفته موانعی مختلفی رو که سر راهم هست شناسایی میکنم و روشون کار میکنم…از سر راهم برمیدارم…تا شاخ و برگ اضافی در اطرافم حذف بشه…و هر شاخه ای که کنده میشه یا درخت اضافی از ریشه در میاد واقعا این ذهنم سبک تر میشه…و انگار احساس میکنم خواسته های بیشتری با سرعت بیشتری در حال حرکت به سمت من هستند…
چقدر اون توضیحات استاد در پاسخ به سوال ثبات فرکانسی رو دوست داشتم…منو یاد توضیحات استاد در قدم 1 جلسه 4 انداخت…چقدر اون جلسه آگاهی بخشه…هرکس اون قدم رو تهیه نکرده نگران نباشه…این توضیحات چکیده همون جلسه است….تمام مسیر باورسازی تا خلق نتایج دلخواه اینجا توضیح داده شده…
استاد همیشه میگید که اگه دانشجوهای من مثل من نتیجه نگرفتن شاید به این دلیل هست که قانونمند بودن جهان رو اونطوری که من باور کردم باور نکردن….من جز همون هام که تا مدتها اهمیت این قانونمندی یادم میرفت…چطور؟
خوب من از الگوی باورسازی استاد استفاده میکردم…و نتایج ایجاد میشدن…همونطوری که توضیح داده شد تا ما باوری رو میشنویم که بهمون احساس بهتری میده همون احساس بهتر در جهان اطراف یه تغییری ایجاد میکنه مثل اینکه خبری بهمون میرسه در مورد همون موضوع…خبری خوب که اون باور رو تایید میکنه…یا هر نشانه دیگه ای…گشایشی ایجاد میشه…این تایید کننده قانونمندی جهان هست…و این نشانه پاسخ جهان به احساس ماست که از شنیدن اون باور در ما ایجاد شده…خوب استاد میگن که شما باید اون رو ببینید تایید کنید شکرگزار قانونمندی باشید و جدی تر همون باور رو دنبال کنید…مدام تکرارش کنید و براش دنبال الگو بگردید…نگران نباشید چون جهان حمایت میکنه و خودش الگوهای تایید کننده سر راهتون میاره…و شما فقط ثابت قدم ادامه بدید…آخه من آدم ثابت قدمی بودم…چرا نمیتونستم ثابت قدم این مسیر باور سازی که اصل و اساس هست رو ادامه بدم؟ و همش چسبیده بودم به همون روش های قدیمی و کارهای فیزیکی؟
چون مثل استاد باور نداشتم که جهان واقعا طبق قانون عمل میکنه….بعد از مدتی اهمیتش برام کمرنگ میشد و جدی روش کار نمیکردم..ذوق و شوقم رو برای جدی کار کردن از دست میدادم
و چون هنوز به جمع بندی درستی از گفته های استاد نرسیده بودم…وقتی تاکید استاد رو روی عملگرایی میشنیدم خوب میگفتم استادم تایید کرده برم اون کارهایی فیزیکی و تقلا ها رو ادامه بدم
دوستانی که تازه به جمع این خانواده اضافه شدید به هوش باشید…باورسازی مقدمه اون کارهای فیزیکی هست….اشتباهی که من کردم رو تکرار نکنید….یعنی وقتی ما روی باورهاتون کار میکنیم…مثلا همین باوری که استاد مثال میزنه…پول ساختن آسونه…من میام راجع بهش حرف میزنم از آیات قرآن یا الگوهایی که اطرافم هستند که راحت پول میسازند…آدمهایی که کار خاصی نکردن اما پول راحت میاد سراغشون…مثلا من دخترعمه ای دارم که درس خاصی نخونده مهارتی نداره…همیشه همه میگفتن سرخوش و شاد بوده…یه ازدواج توی سن کم کرده خیلی چشم و گوش بسته اما ازدواج بسار خوبی از آب دراومده…همیشه در رفاه بوده…و زندگی اش برای خیلی ها حسرت هست…بارها شده رفتم خونه اش از اینکه انقدر راحت تا اراده میکنه همسرش هر چیزی رو تهیه میکنه تعجب میکنم….تازه اصلا هم معیارهای زنان حرف گوش کن ایرانی رو نداره…اما قلب بسیار مهربونی داره و خیلی بخشنده است…حتی همین بخشندگی زنان خیلی مردها رو کلافه میکنه که چرا از پول همسر میبخشن…اما در مورد ایشون صدق نمیکنه…خوب به خودم میگم برای کسی که راحت پول خرج میکنه و نگران هیچ چگونگی برای هیچ چیزی نیست…پول به راحتی از بی نهایت راه میرسه…واقعا هزاران راه برای رسیدن به پول هست…بعد من میبینم که همین مدت زمانی که من اومدم به این قضیه فکر کردم در طی مدت زمانی بعد اتفاقاتی در جهان اطرافم رخ میده…مثلا از زمانی که این فایل رو چند بار گوش کردم…با اینکه اصلا نمیگم من تمرکزی روی پولسازی کار میکنم…اما رخدادهای معجزه واری در چند روز اخیر برام رخ داده که رزق از بی نهایت راه اومده توی زندگی ام…من مهمون داشتم برای 3 روز…من فقط برای شب اول غذا درست کردم…اما تمام شش وعده دیگه رو ما مهمان بودیم…آدمها می اومدن و غذا رو با خودشون می آوردن..مهمانی دعوت شدیم با مهمونا….همسایه برامون غذا آورد…حتی پول پیدا کردیم…چندتا کار آسون بهم پیشنهاد شد که پولش توی این یکی دو روز برام واریز شد…همه اینها نمودهای ثروت هستند…و حالا من باید بیام روی اون باور تقویت شده بیشتر کار کنم….براش الگو پیدا کنم که این روند باز تقویت بشه…اون مسیر عصبی در ذهنم تقویت بشه…بعد باز موقعیت های بهتر پیش میاد…یا توی کارم میام الگوهایی رو پیدا میکنم که آسون و راحت پول میسازن…
پس ما اول باور سازی و الگو پیدا کردن برای اون باور رو انجام میدیدم…تا ذهنمون بهتر اون باور رو بپذیره…چون ذهن ما میگه چطور؟ ما میگردیم الگو پیدا میکنیم به ذهنمون نشون میدیدم میگیم بفرما اینطوری…با زمیگه چطور میگیم بفرما این یکی مثال و انقدر براش الگو میاریم که تا حدی قانع بشه…اصلا میگیم من چه میدونم چطور…خدا خودش میدونه من نیازی نیست بدونم…
این روند باعث میشه ذهن آرامش بیشتری پیدا کنه بعد یواش یواش سر و کله ایده های جدید که چگونگی رو ممکن میکنن هستند…
کار فیزیکی هم که قراره من انجام بدم همون اقدامات عملی هستند که پس از باور سازی بهم گفته میشه
حالا اشتباهی که من چند بار برام رخ داده….وقتی میایم روی خودمون کار میکنیم یهو فرصت های پیش میاد که نیاز به برداشتن قدمهای عملی دارند…نیاز داره مثلا براش بری کارهایی رو انجام بدی…اینا همون ایده های خوبی هستند که پس از باورسازی بهمون گفته میشه تا نتایج بهتری برامون خلق کنند…ایده هایی که کمی از جایگاه فعلی ما بالاتر هستند…حالا من اونقدر تمرکزم صرف برداشتن اون قدمها میشده که یادم میرفته اصلا مسیری که باعث شده من به مدار بالاتر برم که این ایده توی اون مدار بهم گفته شده همون باور سازی و همون احساس خوب من بوده…حالا من دوباره تمرکزم به جای اصل میره سراغ حواشی به درد نخور…جایگاه خودم و جایگاه خداوند رو فراموش میکنم….که من باید در احساس خوب باقی بمونم و ارتعاش خوب ارسال کنم و کار خداوند این هست که متناسب با مدارم کارها رو برام آسون میکنه و انجام میده….
نتیجه این بوده که من اصلا از اون همه تلاش نتیجه نمیگرفتم…چرا؟ چون ثبات فرکانسی نداشتم و برگشته بودم به مدارهای قبلی…اون ایده که بعد از کار کردن روی باورهام بهم گفته شده مال مدارهای بالاتر بوده…و در این مدار پایین تر اصلا جواب نمیده
استاد جمله ای طلایی میگن
نتایج وقتی ایجاد میشن که شما ثبات فرکانسی داشته باشید
ثبات فرکانسی یعنی شما احساس خوب پایدار داشته باشید…مدام در حال تکرار اون باورهای خوب باشید و در جهان اطرافتون دنبال دلایلی برای تایید اون باشید…
وقتی این نقطه ضعف رو پس از بارها سینوسی بالا و پایین رفتن متوجه شدم تازه جایگاه اون اهرم رنج و لذت در ذهنم درست جا افتاده و الان میتونم بگم که مدتی هست در احساس خوب نسبتا پایدار به سر میبرم…و دیگه حتی نگرانم که از این آموزش ها و شیوه کار کردن فاصله بگیرم چون نتایج بدی گرفتم و رنج کشیدم…هر بار میخوام تنبلی کنم رنج ها رو یادم میندازم….ذهن من هنوزم اون کارهای فیزیکی رو مهم میدونه…از صبح یه سره توی گوشم میخونه که چقدر کار داری بجنب…بدو همه رفتن گرفتن همه فرصت ها رو پر کردن…اما خوب من میدونم نقش باورسازی چیه….
چقدر خسارت های فیزیکی و زمانی و مالی دیدیم از باورهای ضعیف
باور خوب همه چیزه…مهم نیست چقدر تلاش و تقلا میکنیم با باورهای ضعیف نتایج همیشه ضعیفه…من اینو با گوشت و پوست و استخونم تجربه کردم…
باید با تمام تمرکز روی هدفی که انتخاب کردم کار کنم…براش باور بسازم..امکان پذیریش رو برای خودم باور پذیر کنم…و هر چیزی هر قدمی بهم گفته میشه براش لازمه برش دارم…
دیگه همه هدفها رو با هم انتخاب نمیکنم…بلکه برای مهمترین هدفم برنامه ریزی میکنم…
هر روز قدمهایی رو برای اهدافم مینویسم و از خدا هدایت و نیرو میخوام تا موفق به انجامش بشم و اینجوری صبح ها با ذوق از جام بلند میشم…از ذوق تیک خوردن اهدافم
این مسیر تکاملی واقعا همه چیز رو برامون ممکن میکنه
با رسیدن به هر هدفی با خلق هر خواسته ای هر چقدر کوچک ایمانم بیشتر میشه
یکی از قانومندی های خیلی خیلی تحسین برانگیز جهان که به تجربه متوجه اش شدم…این هست که وقتی من خودم رو برای هدفم غرق میکنم…وقتی توجه ام روی اصل هست و وقتی قلبم به حضور خدا آرومه…خیلی از خواسته هام و نیازهام خودبخود انجام میشن….یعنی جهان واقعا حمایتگره…جهان بقیه کارهای رو انجام میده…من قبلا خیلی بابت این نگران بودم حالا من بیام روی یه موضوعی خیلی تمرکزی کار کنم بعد چی میشه…یعنی اگه 100 تا هدف دارم دیگه عمرم کفاف نمیده به بقیه برسم…اینجوری نیست…شرایط و موقعیت ها و ایده ها و آدم ها و بقیه رو جهان برامون جور میکنه…یعنی من انقدر این چند وقته آسان شدم برای آسانی ها…و هر زمان نیاز بوده کسی بیاد کمکی انجام بده به طرزی معجزه آسا می اومده و اون نیاز برطرف میشده که از حد شکرگزاری گذشته…یعنی من دیگه باید چقدر ناسپاس باشم که بخوام این حد از حمایت جهان و خداوند رو ببینم و به جای تایید و ادامه دادن مسیر با قدرت …برعکس بیام این مسیرو رها کنم…به خودم میگم اگه رها کنی حسابت با کرام الکاتبین هست…دیگه جوابی برای خداوند نداری و خودت رو مستحق آتش کردی
اما داستان موانعی که آدمهای دیگه میذارن و ما نگرانیم که به خواسته نرسیم…من بارها در زندگی ام به خاطر ترس از موانع موجود یا اقدام نکردم یا اگه کردم به خاطر ترس هام (نه به خاطر موانع فقط به خاطر ترس و نگرانی خودم از اون موانع) شکست خوردم…یا حداقل اون مانع برام دردسر درست کرده…حتی اگه که ازش رد شدم با کلی رنج و مشقت و احساس بد…که آخه این چه وضعشه…اصلا چرا این مانع باید باشه…
هرجایی هم که بی توجه به موانع هدفگذاری کردم…حتی اگه سختی هم بوده با حوصله و صبر گفتم اگه این بهای هدفم هست با لذت بها میپردازم واقعا موفق بودم…
هنوز هم توی یه سری حوزه ها اینجوری فکر نمیکنم….یعنی چند وقت قبل کسی ازم پرسید فلان کارو چیکار میکنی…بعد من جواب دادم بذار تکلیف فلان موضوع مشخص بشه…هنوز پا در هوا هستم…نمیتونم هدفگذاری کنم….خودم هم باور نمیشد که هنوز اینجوری فکر میکنم…و دیدم ممکنه ما یه باوری رو توی موضوعی بسازیم اما هنوز اون باور توحیدی در تمام جنبه های زندگی مون نفوذ نداره…باید بگردیم و دنبال رفتارها و تصمیماتمون باشیم که ریشه در شرک دارند…بعد که به دیدگاهم آگاه شدم گفتم خدایا برام مهم نیست هنوز تکلیف فلان موضوع مهم نیست من خودم رو با هرچیزی که الان دارم آماده میکنم…قدرتی وجود نداره جز قدرت شما….خود شما کار بنده خودت رو انجام میدی و وقتی من به حد کافی آماده شدم حتما لاجرم بدون هیچ شکی نعمت رو وارد زندگی ام میکنی
چقدر باورهای توحیدی پشت ما رو محکم میکنن..چقدر بهمون جسارت هدفگذاری و قدم برداشتن برای اهداف میدن…فارغ از اینکه اون بیرون چه چیزهایی رخ میده…و اوضاع چطوری هست…
چطور میتونیم اصلا امکان نداره بتونیم قانومندی جهان رو شکر بگیم…تنها راه شکرگزاری از قوانین استفاده از اونها برای خلق خواسته هامون هست که همون خواسته های خداونده که به قلب ما الهام کرده…این بهترین روش شکر از خداوند هست
استاد جان ممنونم از به اشتراک گذاری این آگاهی های خالص
خدایا شکرت که امروز هم در این کلاس حاضر شدم :))