سرفصل آگاهی های این فایل شامل:
- خواستههای واقعی ما و انرژی لازم برای تحقق آنها، از تضادهای زندگی پدید میآیند؛
- به اندازه ای که مقاومت های ذهنی در برابر خواسته هایت را کم می کنی، از این تضادها به نفع خود بهره برداری می کنی؛
- در مسیر تحقق اهداف، هرگز به ذهن اجازه نده که با تمرکز بر موانع احتمالی در آینده، انرژی سازنده تو را هدر بدهد؛
- هر قدم ممکنی را بردار و ایمان داشته باش که درها باز می شود؛
- زندگی به شیوه دوره 12 قدم، ترسها و نگرانیهای بیهوده را از زندگی ما حذف میکند و چرخ زندگیمان را روان میسازد.
- ورود به مسیر “هم جهت با هدف”، بوسیله کم کردن مقاومت های ذهنی اتفاق می افتد؛
- به این توجه نکن که قوانین کلیشه ای دولت ها، چه موانعی بر سر راه اهدافت می گذارند؛
- برای تحقق خواستهها، نیاز به تقلای بیشتر نیست، بلکه نیاز به شناسایی مقاومت های ذهنی درباره خواسته ها و حذف آنهاست؛
- دوره 12 قدم به ما کمک میکند تا این مقاومتهای ذهنی را شناسایی کنیم و برای حذف آنها از ذهن، منطق بسازیم؛
- مفهوم ثبات فرکانسی؛
- چگونه انگیزه ایجاد کنیم؛
منابع مرتبط با آگاهی های این قسمت:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف176MB27 دقیقه
- فایل صوتی live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف26MB27 دقیقه
به نام ربّ یگانه هدایتگر جهان هستی
گام دهم از پروژه “خانه تکانی ذهن، گام به گام”
سلام به همه دوستان عزیزم در این پروژه هدایتی
برای من این جلسه یادآور این نکته بود، که وقتی یک هدفی رو برای خودم مشخص میکنم دیگه تمرکز لیزری بزارم روی اون هدف و هر قدمی که فکر می کنم من رو به هدفم نزدیکتر میکنه براش بردارم و تا زمانی که به نتیجه مدنظرم نرسیدم این مسیر رو ادامه بدم اما نکته اصلیش اون کانون توجهی هست که باید در راستای هدف باشه نه فرع و حاشیه های مربوط به اون هدف چون درگیر حاشیه شدن خیلی آسونه!
خیلی مواقع من خودم درگیر حواشی مربوط به هدف میشم یعنی تشریفات شروع کردنش، ددلاین دادن، و چگووونگی انجامش، اگر این کار رو کنم؟ اگر اون کار رو کنم؟ محاسبات و… بعد می بینم نتیجه و بازدهی کمه اونجاست که متوجه میشم یه چیزی درست نیست و اون هم کانون توجهی بوده که زده بودم جاده خاکی!! ولی وقتی کانون توجهم رو روی خود هدف و اون قدم هایی که میدونم باید برداشته بشه متمرکز می کنم،، نتیجه و کیفیت بازدهی رو همون لحظه احساس می کنم تغییر میکنه و اینه قدرت کانون توجه اینکه باید در لحظه بود اصلا نه کاری به قدم بعدی داشته باشی و نه کاری به قدم قبل! و مهمتر از همه اصلا کار به چگووونگی نداشته باش! چون همین فکر کردن ها، همین احتمالات و محاسباتی که یک هزارمش هم اونطور که فکر میکنی پیش نمیره به جز نشتی انرژی چیز دیگه ای نیستند،، چگونگی به من چه! من اگر هدف دارم دغدغهام فقط باید عمل کردن و در مسیر حرکت کردن باشه نه هیچ چیز دیگه!
احساس میکنم ما خیلی فراموش میکنیم که تقسیم کار کردن با خداوند رو، یعنی یکسری موضوعات خیلی چیپِ فکر کردن بهشون مثل همین چگونگی، اینکه چه زمانی میرسم به نتیجه، چطور باید انجام بشه و.. و اینها همش بخاطر اینه که فکر میکنیم قراره کل کار رو ما انجام بدیم! پس میخوایم نقش خدا رو هم بازی کنیم که به هر جزئیاتی دقت میکنیم و حساس میشیم و اصل بازی رو فراموش میکنیم و توی فرع غرق میشیم و طبیعتا هم همه چیز سخت میره جلو چون کل بار رو فکر میکنیم این ما هستیم که باید حمل کنیم!! درصورتی که وقتی خداوند و نقشش رو پر رنگ میبینیم دیگه فقط تقسیم کاره،، میدونی که کار من فقط عمل کردن و قدم برداشتن در مسیر هست دیگه هر چی موند بقیش با خداست!! یعنی اون کر اصلی با خداست، اون طرف سنگینه که برای من حملش غیرقابل تحملِ با خداست بخش سبکتر قضیه با منه یعنی متمرکز کردن کانون توجهم روی اصللل و قدم برداشتن، ایمان داشتن و ادامه دادن؛
یعنی از هر طرف قضیه رو آنالیز میکنم می بینم از دو حالت بیشتر خارج نیست:
1. یا ما فکر میکنیم که ته توانمندی هستیم که میخوایم تمام جوانب و زوایای یک مسیر رو بررسی کنیم که همه این کار ها هم به جز وقت هدر دادن چیزی نیست!!
2. یا انقدر با خدا تعارف داریم و خودمون رو نالایق برای دریافت کمک از خداوند میبینیم و باورها و دیدگاه ضعیفی از خداوند برای خودمون ساختیم که فکر کردیم دیگه ‘رها شدیم! خدا که کاری بهمون نداره، باید توی یک مسیر سختی بکشی!! درخواست کردن از خدا هم حدی داره!’ اصلا کل دیدگاه موفقیتِ هم از بیس مشکل داره انقدر که محدوده؛ حتی اجازه فکر کردن به خودمون هم نمیدیم که “من که هیچ قدرت و توانی از خودم ندارم که”،، بیام از یه قدرت و نیروی برتر از خودم بخوام و اصلا کلل پروژه و رسیدن به هدف رو ازش بخوام! کلل پروژه رسیدن به هدفم رو بسپارم به خودش،، مگه من به یک نیروی برتر از خودم اعتقاد ندارم؟ مگه من خدا رو به عنوان تنها قدرت نمیبینم؟ پس کل کار به عهده خودش اصلا.. منم کارم بشه لذت بردن از مسیر،، انقدر باور کردنش سخت و دور از ذهنه که نمی تونم همچین درخواستی کنم؟ مگه وقتی من هدفی رو مشخص میکنم من دارم بهش میرسم؟ مگه من دارم مسیر رو باز می کنم؟ مگه من دارم هماهنگی ها رو انجام میدم؟ مگه من افراد مناسب رو وارد مسیر می کنم؟ مگه من توانایی این همه حساب کتاب و درگیری ذهنی و همزمان متمرکز بودن روی هدف و انجام دادن کارهایی که میدونم رو باهم دارم؟ نه، ندارم؛ چون خدایی کردن کار من نیست، از توان من خارجه، خدایی کردن رو بسپارم به اونی که خیلی خوب میدونه چطور خدایی کنه برای کسی که باورش کرده از اینطرف من بیام یکم باورهام رو روش کار کنم، روی یکسری کارهای دیگه، وظایف دیگه در حد خودم که میدونم از پسش بر میام کار کنم و بچسبم انجام دادن سمت خودم با کیفیت بالا و لذت بردن.. اینه تقسیم کار با خدا، درخواست کردن، تسلیم بودن، اعتماد کردن به خداوند، توکل کردن و سپردن کارها به خودش، اینه مسیر هم جهت با هدف…
خیلی مهمه که در لحظه حال باشی، متمرکز روی چیزی که درحال حاضر میتونی تغییرش بدی و کیفیتش رو بهتر کنی.. بیخیال قدم قبل اگر اونطور که میخواستی پرفکت نبوده یا اشتباه کردی یا هرچیز دیگه!! اون تموم شد رفت رهاش کن؛ یا گاهی اوقات انقدر درگیر قدم های بعد، مسائلی که هنوز اتفاق نیفتادند، موانع و.. میشیم که باز تمرکز کانون توجه میره روی فرع؛ درصورتی که من باید الان رو ببینم، الان الان الان ببینم چیکار میتونم بکنم تا از این به بعدش رو بهتر کنم.. گذشته رو رها کنم از تجربیاتش استفاده کنم، آینده و موانع و مسائل احتمالی و قوانین فلان منطقه و شهر و کشور و.. رو هم رها کنم یعنی یاد بگیرم من توانایی کنترل یکسری چیزها رو ندارم و اون چیزها هر عامل بیرونی هستند که در قالب حواشی هدف ظاهر میشن و خیلی جاها سؤبرداشت میشه که “نه، ما داریم شرایط رو بررسی میکنیم و تمام جوانب رو میسنجیم و این سنجیده حرکت کردنه!” سؤال من از خودم اینه که بررسی و تلاش برای کنترل روی چیزی که هیچ توانایی برای تغییرش ندارم سنجیده ست آیا؟! یا شرک و از ضعف و هدر دادن انرژی و زمان برای بزرگ جلوه دادنشِ؟
هی به خودم این رو یادآوری می کنم که من قدرت تغییر عوامل بیرونی رو ندارم که بتونم کانون توجهم رو روی اصل قضیه روی هدفم متمرکز کنم و این انرژی رو که انقدر راحت برای فرع چه گذشته چه آینده هدر(!) میدم رو بزارم روی خود اصل هدف،، یعنی هر هدفی انقدر انرژی و تمرکز و زمان میخواد که اصلا به نظرم کسی نمیتونه بیاد انقدر راحت این انرژی و زمان رو برای کارای بیهوده هدر بده؛ انقدر منابع و رفرنس بروز شده در هر حیطه و حوزه ای وجود داره که من منطبق با هدفی که انتخاب کردم باید برم بخونم و یاد بگیرم و ازش توی عمل استفاده کنم تازه بعضی جاهاش رو اصلاح کنم و حتی به سبک و شیوه خودم تغییرش بدم تا بتونم نتیجهای که میخوام رو ازش بگیرم اصلا نباید ذهنم حتی با احتمالاتی که قرار نیست یک هزارم در آینده اتفاق بیفته نگران یا درگیر کنم! که اگر اینکار رو بکنم بدونم اینا نشتی انرژیِ همش بعد متعجب نشم اگر نتیجه با چیزی که انتظار داشتم مطابقت نداشت چون ورودیم رو نتونستم تنظیم و کنترل کنم! چون کانون توجهم رو نتونستم ثابت روی یک موضوع نگه دارم..
این موضوع متمرکز نگه داشتن کانون توجه روی یک حوزه، یک هدف چقدررر مهمه که نمیشه همزمان روی دو موضوع مختلف متمرکز بود و بگی من میخوام 50 50 کار کنم و از هر دو موضوع هم اتفاقا به نتیجه برسم! چون ذهن نمیتونه همزمان روی دو موضوع مختلف متمرکز باشه حتی اگر یکیش بیشتر بشه یکیش کمتر بازم هیچ کدوم به نتیجه خیلی بزرگی نمیرسه،، اینه بحث تمرکز گذاشتن روی یک هدف که من
اولا قدرت کانون توجه رو یاد بگیرم که برای نتیجه گرفتن همزمان باید کانون توجهم روی یک هدف و اصل متمرکز کنم
دوما هر قدمی که میدونم باید برداشته بشه و در راستا و هم جهت با هدفم هست رو بردارم و حتی هر زمینه ای که مربوط میشه به اون خواسته رو برم دربارش مطالعه کنم، یاد بگیرم، مهارت هام رو بالا تر ببرم
سوم از نشتی انرژی با هر اسمی که توی ذهنم میاد جلوگیری کنم تا مهمترین و با ارزشترین منابعی که در در دسترس دارم یعنی زمان و انرژیم رو به جای فرع روی اصل و ساختن باورهای بهتر متمرکز کنم
چهارم بیام تقسیم کار کنم با خداوند، برای لایق تر دیدن خودم برای دریافت کمک، الهامات، هدایت ها و قدم های بعدی و حساب کنم روی یک انرژی و قدرت برتر از خودم که کار رو راحت و به آسانی جلو میبره و من رو به هدفم با لذت میتونه برسونه فقط اگر من بتونم باورهای مناسب همراستا با این نیرو رو بسازم
خداروشکر بخاطر فرصتی که دارم تا این گام رو هم با تعهد بردارم^^