live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف

سرفصل آگاهی های این فایل شامل:

  • خواسته‌های واقعی ما و انرژی لازم برای تحقق آن‌ها، از تضادهای زندگی پدید می‌آیند؛
  • به اندازه ای که مقاومت های ذهنی در برابر خواسته هایت را کم می کنی، از این تضادها به نفع خود بهره برداری می کنی؛
  • در مسیر تحقق اهداف، هرگز به ذهن اجازه نده که با تمرکز بر موانع احتمالی در آینده، انرژی سازنده تو را هدر بدهد؛
  • هر قدم ممکنی را بردار و ایمان داشته باش که درها باز می شود؛
  •  زندگی به شیوه دوره 12 قدم، ترس‌ها و نگرانی‌های بیهوده را از زندگی ما حذف می‌کند و چرخ زندگی‌مان را روان می‌سازد.
  • ورود به مسیر “هم جهت با هدف”، بوسیله کم کردن مقاومت های ذهنی اتفاق می افتد؛
  • به این توجه نکن که قوانین کلیشه ای دولت ها، چه موانعی بر سر راه اهدافت می گذارند؛
  • برای تحقق خواسته‌ها، نیاز به تقلای بیشتر نیست، بلکه نیاز به شناسایی مقاومت های ذهنی درباره خواسته ها و حذف آنهاست؛
  • دوره 12 قدم به ما کمک می‌کند تا این مقاومت‌های ذهنی را شناسایی کنیم و برای حذف آنها از ذهن، منطق بسازیم؛
  • مفهوم ثبات فرکانسی؛
  • چگونه انگیزه ایجاد کنیم؛

منابع مرتبط با آگاهی های این قسمت:

دوره 12 قدم


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف
    176MB
    27 دقیقه
  • فایل صوتی live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف
    26MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «هاجر صالحی» در این صفحه: 1
  1. -
    هاجر صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1655 روز

    بنام رب

    سلام به استاد عزیزم، مریم عزیزم ودوستان همفرکانسیم

    استاد سپاسگزارم برای این آگاهی ها و مریم جان از شما هم سپاسگزارم برای این پروژه ی عالی و آگاهی بخش

    استاد جان در مورد اون قسمتی که گفتین قوانین دولت ها رو نادیده بگیرین و باور کنید خدایی که این کیهان رو مدیریت میکنه اتفاقات رو رقم میزنه و اونم با توجه ب افکار من، ن قانون دولت ها، میخام تجربه و مسیرمو بگم.

    استاد من مهاجرتی رو که میخواستم چند روز پیش خلق کردم و خداوندم از فضل و رحمتش از جایی که فکر نمیکردم، برای من دری باز کرد.

    مهاجرتم اکی شده، هنوز تاریخ رفتنم مشخص نشده ،ولی مهاجرته درست شده

    و اما استاد مسیری که تو این راه رفتم، از صدتا مدرسه و دانشگاه بیشتر یاد گرفتم،تمام سالهای زندگیم یکطرف ،این مدت یکطرف

    استاد به حق ک شما میگین، رسیدن به خواسته یک مسیره،یک نقطه نیست، اون هدفی که بهش میرسیم یک طرف، اون شخصیت و رشدی که در طول مسیر پیدا میکنیم صد طرف.

    خیلی مسیر پر چالشی بود ولی خیلی شخصیت منو رشد داد، اگر بازم برگردم بین اینکه همون اول کارم اکی بشه تا اینکه این مسیر رو بیام، این مسیر رو انتخاب میکنم

    استاد من وقتی که با خانواده م حرکت کردیم برای مهاجرت، بدون اینکه دقیقا راهی باشه یا تضمین یا قولی حرکت کردیم فقط بر پایه توکل و ایمان. باورام خیلی خالص بود، تو ذهنم بود میرم میشع خدا هدایت میکنه، هیچ قانون مهاجرتی رو هم نخونده بودم و اتفاقی که افتاد این بود که ب محض حرکت ما ب سمت یک کشوری برای رفتن به کشور دیگه خداوند دری رو باز کرد و همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه من گمراه شدم و رفتم سایتای مهاجرتی و خوندن قوانین مهاجرت و سفارت. هر چی میخوندم تعجب میکردم ک چنین راهی ک برای ما باز شده، اصن مطابق این قوانین نیست و شک و تردید در من شروع شد شکل گرفتن.

    در مداری اقتاده بودم که تحت تاثیر اون سایت ها و اطلاعات و هی بر ترمزام اضافه میشد و حس بد و ناامیدی، البته اون زمان نمیفهمیدم بنظرم کارم درست میومد، از مسیر فرکانسی دیدن جهان خارج شده بودم، چون از آشنایی من با استاد و آموزش هاش مدتی کمی میشد و من بیزنسمو فقط خلق کرده بودم و درکم از قوانین و اجرای قوانین خیلی کم بود.

    تا این ترمزا ب جایی رسید و در شرک و تقلا و فزیکی دیدن جهان فرو رفتم و اون دری ک باز شده بود، بسته شد

    به چه دلیل، گفتن ک نمیشه چون شما فلان شرایط رو ندارین، کدوم شرایط؟ همون شرایطی ک برای خودم ساخته بودم و ترمز ایجاد کردع بودم.

    ما موندیم و در کشور غریب و دری ک بسته شد، هر چی بیشتر تقلا میکرذم ترمزا قویتر میشد، تا جایی ک شاید زبانی نه ولی قلبی گفتم نمیشود و چون چیزی برای برگشت هم نذاشتح بودیم ، بیزنس و خونه و وسایل رو هم جمع و فروخته بودیم، پل های پشت سرمونو خراب کرده بودیم ،راهی هم برای برگشت و جایی برای برگشت نبود.

    اوضاع اینجا هم جالب نبود در شرایط بدی بوذیم از همه نظر

    این تضادها چنین خواسته ی منو قوی کزد که تو اوج ناامیدی بلند شدم، حالا داستاتش خیلی مفصلتره، تصمیم دارم ب کشور مقصد ک رسیدم بنویسم با جزییات کامل از عملکردم و نگاهم و باورایی ک ساختم.

    تصمیم گرفتم در دل جایی ک همه چی صفر شده بود شروع کنم از سایت استاد و فایل ها، انقدر ترمز در من ایجاد شده بوذ ک نمیتونستم تجسم کنم خواسته مو یا فکر کنم بهش،

    گفتم من ی چیزی میدونم احساس خوب، تا حالا هم بصورت جدی عملیش نکردم، الان وقتشه ، چون مدام ب خودم میگفتم هاجر هیچکس ذر جهان نیست که بتونه کمکت کنه، حتی خدا تا تو درست نشی نمیتونه کمکت کنه

    و این هم منو میترسونذ و هم انگیزه میداد، ک تا باورات درست نشه،قرار نیست اتفاقی بیفته

    شروع کردم گوش دادن فایلای رایگان و فقط سپاسگزاری و تمرکز بر نکات مثبت و اوایل سخت بود چون از لحاظ مالی و روحی و رفاهی واقعا در شرایط بدی بودم.

    قبلا خونه بیزنس کار اعتبار دوست آشنا ، رفته بودم جایی ک غقط دو جفت لباس برا خودم برده بودم از اونهمه زندگی،

    خلاصه شروع کردمو و کم کم انقد حسم خوب میشد ک بعضی وقتها واقعا فکر میکردم تو بهشتم و خوشبت ترین آدم جهانم، در صورتی که کل خانواده پنج نفره تو یک اتاق کوچیک بوذیم، خونه ی کامل هم نه اتاق

    ولی چون دیدمو عوض کرده بودم همون زو بهترین جای دنیا میدیدم، هر چی بیشتر سپاسگزار میشدم یاد قبلا میفتادم ک چ شخصیت ناسپاسی داشتم ،اونهمه امکانات و نعمت رو نمیدیدم، الان برای ی مایع ظرفشویی ک داشت و ظرف میشستم یا یدونه پیاز چنان ذوقی میکردم و ب احساس عالی میرسیدم ک نگو. همع چی رو نعمت و خدا میدیدم

    حالم بهتر ش، حتی خیلی بهتر از شرایط خوبم، و از نظر مالی و خونه و رفاهی هم هی بهتر میشد، انقدر از یک خونه شکرکذاری میکردیم که چند وقت نشده یک اتفاقی میغتاد و مجبور میشدیم از اون خونه بریم و میزفتیم و هی میدیدیم جای جدید چقد بهتزه، وضعیت مالی،جنس احساس آرامش، روابط و آدمای اطراف هی بهتر میشد و مهاجرت رخ نداده بوذ هنوز، هنوزم نمیتونستم حس خوبی داشته باشم ب این قضیه

    تا خواهرم دوره ی کشف قوانین و شیوه ی حل مسایل رو خرید و اونجا کم کم فهمیدم ترمزام چیا هستن،

    جلسع دوم حل مسایل و دوم و سوم کشف قوانین بینظیرن، اون تمریتش طوری طراحی شده، ک هر ترمزی داشته باشی میفهمی

    البته تکاملی، هربار گوش میکردم تمرینش انجام میدادم، ی ترمز میفهمیدم و میرفتم کار میکردم،چتد وقت باز انجام میدادم و حس میکردم ی چیز جدید دارن میگن استاد

    و هر چی گوش میکردم و درونم و ذهنم رو میشناختم بیشتر برام منطقی میشد، بابا درسته من خودم داشتم ب جهان فرکانس میفرستادم این امکان نداره ، من شرایطش رو ندارم، من لیاقتش رو ندارم ، معلومع ک جهان هم کاری میکرد ک سه بار تا لحظه ی آخز پیش میرفت و کنسل میشد،

    جمله ی مریم جان تو تمرین جلسه دوم کشف قوانین ک میگفتن ، جهان نگاهی رو که تو درباره ی امکان پذیری خواسته ت داری ،بصورت افراد ایده ها وشزایط برات پیش میارهو بله چقدر راست بود،

    شروع کرده بودم ب برداشتن ترمزا، و این وسط چالش شزایط زندگی زیاد پیش میومد، درسته شرایط خداوکیلی بخاطر تمرکز بر نکات مثبت و سپاسگذاری همینطور مدار ب مدار بهتز میشد ولی باز تضادعای زیادی بودک نیاز ی کنترل ذهن قوی داشت.

    شروع کرده بودم ب ترمزا ولی حس میکردم ی ترمز قویی هست ک دارع کار میکنه مخفیانه و قوی ، در مدار فهمیدنش هم نبوذم هنوز، از کجا میفهیدم ک یک ترمز قوی هست، یکی چون نتیجه رخ نداده بود هنوز و دیگه استاد شما میگین ک مثلا سپاسگزاری میکنید قلبتون باز میشع، بر عکسش هم هست وقتی باورای نامناسب داری ، ی حس بسته بودن قلب، ی حس بد وقتی داری ب خواسته ت فکر میکنی هست.

    از خداوند بزرگ هدایت میخواستم ک بگه این ترمز رو ، همینطوری رو بقیه ی ترمزا کار میکردم و حسم بهتر و سپاسگزاری و تمرکز بر نکات مثبت تا اینکه چندتا اتفاق افتاد

    استاد اینکه آموزه های شما با بقیه فرق دارع همینه، یک پیکج کامله، یک مسیری هست ک رفتین برا همین تمام چیزایی ک میگین در طول مسیر تجربه میکنم

    استاد اگر بحث تسلیم بودن رو نداشته باشی، بنظرم ب موفقیت خیلی بزرگی نمیتونی برسی ،یک جای مسیر با یک تضاد استپ میشی

    من کار میکردم و توقعی ک داشتم این بود ک طبق توقع من دری باز یشه ولی برعکس شد،،

    چهارتا تضاد بدجور همزمان پیش اومد

    یک مشکل پوستی ک کم و بیش داشتم ،خیلی شذیذ شد

    دوم شرایط مالی داشت خوب پیش میرفت،یهو مشکل برخورد

    سوم اون خانواده یی ک اومده بودیم کار مهاجرتشون اکی شد و داشتن میرفتن و حس عجله و مقایسه شدید شد در ما

    و چهارم بدتر از همه، طبق قانون جذید اون کشور ما دیگه نمبتونستیم اونجا بمونیم و مجبور بودیم بریم،دری هم ک باز نشده بود بریم

    اینجا دیگه کنترل ذهن سخت بود، ولی باور الخیر فی ما وقع اینجاهاست ک نجات میده آدمو

    فقط یادمع فایل هفت کشف قوانین رو میذلشتم گوشم و پیاده روی میکردم

    ذهن میگفت نرفتی ک هیچ، از اینجا هم باید بری، پولم ک نداری، پوستتم ک اینجوری،، تمسخر هم میکرد ک این آدمایی ک ن قانون بلد بودن ن شکر گذاری ،هی هم اخبار و نکات منفی ،الان دارن میرن تورنتو، تویی ک اینهمه کار کردی نرفتی هنوز

    استاد تو اون فایل میگین ک بچه ها اون تضادای سنگین ،اونجاها ک همه میگن این دیگه خورد شد، صدای شکسته شدنت رو میشنوی ، همه میگن کارش تمومه ،اونجاها اگر بتونی ذهنت رو کنترل کنی، پاداش ها بزرگه، اینجا جایی هست یا نقطه ی پرشت هست یا سقوط، گفتین ک ولی من نصمیم گرفتم ک نقطه ی پرشم باشه

    واقعا استمرار داشتم ،گفتم اگر مهاجرت فقط یک فرکانسه،پس من کاملا شرایط و تواناییش رو دارم، تنظیم میکنم بالاخره روی فرکانس مناسب

    منم تصمیمم گرفتم ک اینجا نقطه ی پرشم باشه و ب حدی کنترل ذهن کزدمو و خواسته ی من قوی شد، ک چنان در دل اون طوفان ها احساسم حتی از شرایط عادی خوب بود ک خودم تعجب میکردم ،واقعا این منم انقدر آزام امیدوار و با ذوق شوق

    و واقعا هم نتیجه ی کنترل ذهن تو اون شزایط بینظیر بود، واقعا خداوند ب من پاداش داد، تمام مسایل حل شد خیلی روون و ساده

    و در مدار قانون سلامتی ک خواهرم خریده بود قرار گرفتم و مشکلم کامل حل شد

    مشکل اقامت هم حل شد

    وضع مالی هم اکی شد

    و تو همین حین بود ک خونه یی ک بودیم رو هم شرایطی پیش اومد ک باید تخلیه میکردیمم،

    برای این قضیه خونه من منطق داشتم چون چهار بار دیگع خداوند ب بهترین شکل انجام داده بود، آرام بودم ولی گفتم چزا حالا تو این اوضاع کوچ کشی هم بکنیم،

    داشتم منطق ها رو درباره ی خونه ک خدا هدایت میکنه و کارها رو انجام میده تکرار میکردم که یهو از خودم سوال پرسیدم ک چزا خدایی که میتونه راحت خونه جور کنه چرا اینکارو درباره ی مهاجزت نمیتونه؟، ک جوابش اومد و اون ترمز اصلی پیدا شد ،در دل این اتفاق.

    تازه فعمیدم مشکل اصلی چ باوری بوده، و بعد از اون آروم شذم و شروع کردم ب برداشتنش با الگو

    بعدش دیگه هدایت ها سرعت گرفت، و هر مرحله خدا ی ترمز یا باوری رو میگفت و منم انجام میدادم

    استاد شما تو داستان مهاجرتتون میگین ک من گفتم با ویزای توریستی اومدیم و میمونیم، بعد وکیل ب شماگفت نمیشه، قانون داره کشور

    اونجا شما رو تحسین کردم ک چقدر باوراتون خالص بوده، چون اینو دیگه همه میدونن ک نمیشه، اونجا گفتم دم استاد گرم اینه آدم زرنگ، ک هیچ ورودی ب خودش نمیده

    همینطور ک داشتم رو باورام کار میکردم و حس میکردم مقاومتی ندارم، چنان در مدار رفتن قرار گرفته بودم ک هر کسی زو میدیدم که ویزاش اومده، کارش درست شده، جهان ما رو احاطه کرده بود با آدمایی ک داشتن مهاجرت میکردن

    هنوز دری باز نشده بود،هی تایید میکردم ببین نزدیکه میاد خدا هدایت میکنه

    تا اینکه خداوند از جایی ک فکرش رو نمیکردم خیلی بدیهی و طبیعی دری باز شد

    استاد من همیشه تحسین میکردم داستان شما رو ک اون آفیسری ک فارسی بلد بود و فقط گفت من دوست دارم شما رو بفرستم آمریکا.

    خودمون ک رفتیم یک آفیسری ب ما افتاد ک سوالی ک پرسید و من چیزی ک گفتم ، تعجب کزد و گفت اینو تو فورمتون نوشتین، گفتم نه

    گفت خیلی خوبه، پس اینو نگین کلا چون یا رد میشین یا کارتون خیلی طول میکشه، منم نشنیده میگیرم، بعد قشنگ توضیح داد ک چی بگین چی نگین

    و فقط خدا رو شکر میکردم ک خدایا تو چیکار میکنی ،این آدما ظاهرا برای این هستن ک راست و دروغتو بفهمن،، ولی خود این آدم داره اینجوری اصلاح میکنه حرف ما رو

    استاد فقط خدا رو شکر کردم ک خدایا وقتی افکار مناسب داری در مسیر درستی ،چطور خداوند آدمای خوب رو سر راهت میاره و همه چی روون پیش میره، کل انترویو بگو بخند شوخی بود

    خونه ک اومدم تازه یادم افتاد چقد من اون داستان شما رو تحسین کرده بودم، نوشته بوذم با جزییات و میخوندمش ،

    خودمو از نظر احساسی جای شما قرار میدادم ، میگفتم یعد این اتفاق استاد و مریم جان چقدر شکر میکردن،چقد ایمانشون ب قوانین بیشتر شدو کلی احساس های خوب از طرف شماتجسم میکردم

    بخدا استاد تمام ش رو تجربه کرذم ، خداوند آفسیری رو در مسیر ما گذاشت ک شبیه داستان شما شد.

    استاد الگو باورا رو خیلی آسون تغییر میده، من پاسپورتم اکسپایر شده، پول نداشتم و اون شرایط تعریف شده ی سفارت رو نداشتم ، با توحید و الگوهایی ک با این شرایط من تونستن باور پذیر کردم برای خودم

    استاد میگین بچه ها رو باوراتون کار کنید خیلی وقتا جهان کارها رو انجام میده براتون،خودتون نمیخاد انجام بدین

    برای من همین شد و دستان خداوندبرام کارها رو انجام دادن

    و استاد در مورد قسمت آخر که درباره ی نحوه ی ارتباط با خداوند میگین،

    منطق نماز رو ک درک کنیم، بفهمیم ک نماز قرارع چ کاری انجام بده، راحت میتونیم نحوه ی ارتباط خودمون با خدا رو تنظیم کنیم

    خداوند یک تجربه ی شخصی هست و باید عمل کنی و تجربه کنی، و در دل مسیر خداوند رو میشناسی و راه ارتباط با خدا رو یاد میگیری و خدا رو حس میکنی تو لحظاتت، بزرگیش رو، فضلش رو

    استاد سپاسگزارم برای هدایت ب این مسیر بهشتی،

    بهترین ها رو براتون میخام با عشق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: