live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف

سرفصل آگاهی های این فایل شامل:

  • خواسته‌های واقعی ما و انرژی لازم برای تحقق آن‌ها، از تضادهای زندگی پدید می‌آیند؛
  • به اندازه ای که مقاومت های ذهنی در برابر خواسته هایت را کم می کنی، از این تضادها به نفع خود بهره برداری می کنی؛
  • در مسیر تحقق اهداف، هرگز به ذهن اجازه نده که با تمرکز بر موانع احتمالی در آینده، انرژی سازنده تو را هدر بدهد؛
  • هر قدم ممکنی را بردار و ایمان داشته باش که درها باز می شود؛
  •  زندگی به شیوه دوره 12 قدم، ترس‌ها و نگرانی‌های بیهوده را از زندگی ما حذف می‌کند و چرخ زندگی‌مان را روان می‌سازد.
  • ورود به مسیر “هم جهت با هدف”، بوسیله کم کردن مقاومت های ذهنی اتفاق می افتد؛
  • به این توجه نکن که قوانین کلیشه ای دولت ها، چه موانعی بر سر راه اهدافت می گذارند؛
  • برای تحقق خواسته‌ها، نیاز به تقلای بیشتر نیست، بلکه نیاز به شناسایی مقاومت های ذهنی درباره خواسته ها و حذف آنهاست؛
  • دوره 12 قدم به ما کمک می‌کند تا این مقاومت‌های ذهنی را شناسایی کنیم و برای حذف آنها از ذهن، منطق بسازیم؛
  • مفهوم ثبات فرکانسی؛
  • چگونه انگیزه ایجاد کنیم؛

منابع مرتبط با آگاهی های این قسمت:

دوره 12 قدم


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف
    176MB
    27 دقیقه
  • فایل صوتی live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف
    26MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ایمان» در این صفحه: 1
  1. -
    ایمان گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    سلام به همه دوستان عزیزم در این سایت گوهربار

    استاد در مورد خدمت سربازی چ مثال خوبی زدی منو یار داستانی از خدمت سربازیم انداختی که اون موقع منم داشتم از قانون استفاده میکردم ناآگاهانه فقط یکم طولانی میشه ولی ارزششو داره تاآخر بخونیدش ما خونمون لب مرزه یک یک پاسگاع مرزی نزدیک خونمونه حدود 3 کیلومتر فاصله داره با خونمون که داداشم و چندتا از دوستام اونجا خدمت کردن و این واسطه ای شد که من چندین بار میرفتم پیششون حین خدمت بهشون سر میزدم چیزی لازم داشتن براشون میبردم چون پاسگاه مرزی خیلی امکانات اون موقع نداشتن ینی تقریبا صحبت سال 90میکنم الان خیلی خوب شدن خلاصه وقتی میرفتم اونجا یک حس خوبی بهم میداد که اینجا چ جای خوبیه برای خدمت چقد جوش دوستانس انگاری اصلا اون سختی سربازی اونجا حس نمیشد بچها بجز نگهبانی که به نوبت داشتن کل روزشون رو با بازی سرگرمی به سر میبردن خلاصه این خواسته در من شکل گرفت که من حتما خدمتمو باید بیام اینجا حالا اون موقع من مقاومت نداشتم با این موضوع ینی حدود 90 درصد یقین داشتم منم میتونم بیام اینجا حالا چون برادرم اونجا خدمت کرده بود با چند دوستانم و اینکه شنیده بودم هرکسی بیفته استان خودش میفرستنش نزدیک ترین پاسگاه خونش خدمت کنه کلا یادم میاد یه حسی که همون خدا بود قول اجابتشو بهم داد که منم بیام اینجاهم خدمت کنم هم لذت ببرم طولانیش نکنم وقتی اعزام شدم موقع ترخیص منم کاملا یقین داشتم میام اول استان خودم و این اتفاق افتاد دوباره تو ستاد استان باز یقین داشتم میفتم شهر خودم حالا این چطور اتفاق افتادناش کلی هم داستان داره و معجزه داره که به چ شکلی این اتفاقات میفتاد که من به خواستم برسم دوباره حتی توی مقر هنگ مرزی شهرم منو انتقال دادن به نزدیک ترین گروهان خدمتیم دوباره تو همون گروهان باز منو انتقال دادن به کجا بنظرتون؟؟!!همون جایی که حسم بهم قولشو داده بود حالا شما بیاید برید پروسشو طی کنید متوجه میشید کلی اتفاق عجیب غریب افتاده بدون این که من کار خاصی بکنم تا من به این خواستم برسم یاد حرف استاد افتادم ک میگفت به چطورش فک نکنید کار شما چطوری میشه‌نیست توفقط حرکت کن ایمان داشته باش خودش راهو نشون میدع خودش درهارو باز میکنه خلاصه من اول روز خدمت رسمیمو اونجا شروع کردم.کلی هم لذت بردم اونجا و 6وماه که اونجا بودم بعدش چون هوارو به گرمی بود روبه تابستون میرفتوپاسگاه برق شهری نداشت و فقط یک موتور گازویلی داشت شبا روشن میکردیم برا لامپا روشن بشن شام بخوریم ولی با‌ابن همه بی امکاناتیش من از اونحا لذت‌میبردم چون محل قرارگیری پاسگاه جای زیبایی بود جنگل رودخونه پیشش بودد یادش بخیر میرفنیم ماهی میگیرفتیم.منم که یک موتور داشتم برده بودم پیش خودم هروقت حس میکردم باید برم خونه به کادرمون میگفتم بفرست برم خونه میگفت برو فرداصبح بیا بیشتر وقتا خونه بودمهمیشه مرخصی اونجا هم گ میرفتم همش بازی میکردیم کار خاصی نداشتیم جز یه پست نگهبانی بعد 6‌ماه پاسگاه بخاطر نداشتن امکانات و مخصوصا برق جمش کردن کلا ینی خواسته منم بود که کاش دیگه اینجا برم یه جای بهتر چون هواش دیگه گرمه نمیتونیم دوام بیارم تابستون بعد اون خدا هدایتم‌کرد یک جای خیلی بهتر با امکانات بهتر چند ماه اونجا بودم باز هدایت شدم بجایی که اصلا فکرشم‌نمیکردم همچین‌جایی باشه که انقدرم راحت باشه برای سربازی یک محلی بود به نام منبع آب که یک چاه اب بود که با ماشین تانکر ده تن برای پاسگاه هاوباید ابرسانی‌میشد و 4 نفر باید نگهبانی چاه اب میدادن به صورت پست دادن منم رفتم اونجا شدم تامین راننده تانکر از اونجا به رویای رانندگی با ماشین سنگینم‌که بچگی این رویا داشتم رسیدم ینی فول کردم‌رانندگیو اونجا داستان پشت داستان برایم رخ میداد از خواسته هایی که باهاشون مقاومت نداشتم کلی بهم خوش گذشت رفتم خدمت با کوله باری از تجربه اومدم تازه کلیم لذت‌بردم کلیم اگه بخوام درباره اتفاقات خوبی که توی این مسیر برام افتاد براتون بنویسم کلی باید بنویسم فقط خواستم به خودم‌ و شما یاداوری‌ کنم‌ چیزیو که میخوایم بهش میرسیم باید باهاش هماهنگ بشیم نسبت بهش رها باشیم و اجازه بدیم‌خداوند مارو هدایت کنع اگه ما مهمترین هدفمون از زندگی تجربه احساس خوب باشه همین احساس قدم به قدم مارو به صورت تکاملی هدایت میکنه به سمت خواسته های بزرگمون از کجا از همون لحظه که احساسمون خوب میشه ت یک خواسته کوچک‌بهش میرسیم و ایمانمون قویتر میشه برای خواسته بزرکتر و تازه از مسیر لذتم بردیم اصلا لذتش اینجاست که شمابه خواسته های کوچکترتون برسید و از مسیر رسیدن بهشون لذت ببرید تا یک باوری قوی در شما ساخته بشه که من به تمام خواسته هام میرسم حتی اون بزرگتراش دمتون‌گرم کامنتمو تا انتها خوندین درساشو بگیرین و به تنها رب ایمان بیاریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: