live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف

سرفصل آگاهی های این فایل شامل:

  • خواسته‌های واقعی ما و انرژی لازم برای تحقق آن‌ها، از تضادهای زندگی پدید می‌آیند؛
  • به اندازه ای که مقاومت های ذهنی در برابر خواسته هایت را کم می کنی، از این تضادها به نفع خود بهره برداری می کنی؛
  • در مسیر تحقق اهداف، هرگز به ذهن اجازه نده که با تمرکز بر موانع احتمالی در آینده، انرژی سازنده تو را هدر بدهد؛
  • هر قدم ممکنی را بردار و ایمان داشته باش که درها باز می شود؛
  •  زندگی به شیوه دوره 12 قدم، ترس‌ها و نگرانی‌های بیهوده را از زندگی ما حذف می‌کند و چرخ زندگی‌مان را روان می‌سازد.
  • ورود به مسیر “هم جهت با هدف”، بوسیله کم کردن مقاومت های ذهنی اتفاق می افتد؛
  • به این توجه نکن که قوانین کلیشه ای دولت ها، چه موانعی بر سر راه اهدافت می گذارند؛
  • برای تحقق خواسته‌ها، نیاز به تقلای بیشتر نیست، بلکه نیاز به شناسایی مقاومت های ذهنی درباره خواسته ها و حذف آنهاست؛
  • دوره 12 قدم به ما کمک می‌کند تا این مقاومت‌های ذهنی را شناسایی کنیم و برای حذف آنها از ذهن، منطق بسازیم؛
  • مفهوم ثبات فرکانسی؛
  • چگونه انگیزه ایجاد کنیم؛

منابع مرتبط با آگاهی های این قسمت:

دوره 12 قدم


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف
    176MB
    27 دقیقه
  • فایل صوتی live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف
    26MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ابوالفضل رضایی» در این صفحه: 1
  1. -
    ابوالفضل رضایی گفته:
    مدت عضویت: 292 روز

    ب نام خالق یکتا

    سلام بر استاد عزیز و خانم شایسته

    خواسته و اهداف

    من در سال 1400یک روز اتفاقی با یکی از دوستانم ب بیرون رفتیم او با موتور بود اما من وسیله نداشتم و خیلی ناراحت بودم ک چرا دوستام موتور دارن من ندارم.

    یک لحظه ب خودم گفتم منم ی روزی میخرم این بهتر خلاصه اون روز گذشته و شب ک من میخاستم بخوابم رفتم گوگل سرچ کردم موتور کلیک 150 همین جور ک داشتم نگاه میکردم گفتم خدایا منم از اینا میخام بعد رفتم سراغ ویدیو های ک موتور رو نقد و بررسی می‌کنن تقریباً دو یا سه فیلم نگا کردم و گرفتم خوابیدم صبح ک از خواب بلند شدم اماده شدم برای مدرسه و من اون موقع بخاطر اینکه وسیله نداشتم مجبور بودم با سرویس برم ب خودم گفتم منم ی روزی میخرم و با موتور خودم میرم مدرسه. وقتی رسیدم مدرسه دیدم ک یکی از هم کلاسی های خودم با موتور میاد مدرسه و همون موتور ی بود ک من دوست داشتم گیرم بیاد رفتم پیش و ازش پرسیدم در مورد موتورش و من هر زنگ تفریح می‌آمدم تو پارکینگ موتور ها و می نشستم زیر یک درخت و از تماشای آرزوم لذت می‌بردم .

    من فردای همون روز رفتم کافی نت و کلی از عکس های موتوری ک میخاستم چاپ میکردم و میزدم توی اتاقم چند روز بعد جوری شده بود ک من فقط فکرو ذکرم شده بود موتور چند فقط گذشت

    یک شب با خانواده رفته بودیم بیرون ی نمایشگاه موتور بود ی بابام گفتم بابا میشه منم یروز مثل اینا موتور داشته باشم گفت اره چرا ک نه ی عالی شو برات میخرم

    مدت زیادی گذشت ومن از فکر رفت و در سال 1401 بود ک دوباره عشق من ب موتور کی میخاستم زیاد شد اما این بار بیشتر جوری شده بود ک من هر روز تاکسی می‌گرفتم میرفتم نمایشگاه موتور نگاه میکردم

    ما با خانواده عباس منش خیلی وقت بود ک آشنا شده بودیم اما من زیاد توجه به ب اینا نمی‌کردم اما پدر و مادر خیلی فیلم و دوره های استاد رو گوش میکردن یروز ظهر بود پدر فیلم استاد رو روی تلویزیون خونمون پخش کرد و منم تازه از مدرسه برگشته بودم درحال خودن ناحار بودن یک لحظه اتفاقی فکر رفت پیش حرف های استاد و بهش فکر کردم و همون روز من کلی از فیلم های استاد رو گوش کردم و تقریباً ب این باور رسیده بودم ک تو هر چیزی ک خداوند متعال بخوایی و بهش باور و ایمان داشته باشی می‌رسی و من هر روز این باور رو بیشتر میکردم .

    ی روز صبح بود ک خالم ب مامانم زنگ زد و گفت صاحب خانه شدیم و ما اون روز کلی خوشحال بودیم ک خداوند ب ما یک خانه داده اما پول زیادی میخواست و ما درآمد زیاد نداشتیم ک پول خانه رو بدیم

    شب آن روز پدرم رفت ب ساندویچ و میخاستم چند تا ساندویچ بگیریم اون ساندویچی آنقدر شلوغ بود و کلی وقت گذشت در همان وقتی داشت می‌گذشت صاحب مغازه داشت ی مرد صحبت میکرد ک مشتری برای این مغازه پیدا کن ک من میخایم واگذارش کنم

    و نوبت ما شد و ما غذا گرفتیم رو ب خانه حرکت کردیم

    اون شب پدرم همه ماجرا را برای مادرم گفت و ما هم تصمیم گرفتیم آن مغازه رو بگریم اما پول کافی نداشتیم و مجبورم شدیم ماشین مون رو بفروشیم و فروخیتم و آن مغازه رو گرفتم گفتیم برای این ی پول دستمون بیاد برای پول خانه آی ک گرفته بودیم فردای اون روز ما باید می‌رفتیم ک وسایل برای مغازه بگریم اما وسیله نقلیه نداشتیم و چند روز با تاکسی می‌رفتیم پدرم یک شب ب من گفت ک میخایم یک موتور بخرم برای تو ک کار های مغازه رو انجام برای من من اتفاقن شب آن روز تو فکر موتور ی ک میخاستم بودم و برای آن روز این اتفاق افتاد ک ما با تاکسی ب نمایشگاه موتور رفتیم برای با مشاور نمایشگاه موتور داشت صحبت میکردم ک ما پول زیادی نداریم و میخایم اقساطی خرید کنیم و من کمی ناراحت بودن بخاطر این موضوع

    مشاور داشت موتور ها رو نشون میداد ک من یک لحظه چشمم خورد ب تابلوی ک نوشته بود کلیک واریو من ب مشاور گفتم جریان این موتور چیه و مشاور توزی داد و نمی‌دونم حکمت خدا بود ک پدرم گفت همون موتور ما میخایم منم دنبال همین موتور بودم

    و خلاصه ک ما ب خواستم رسیدم و اون روز ب این فکر افتادم ک تو اگه وضعیت مالیت هم بد باشه اما تلاش کنی و ب اون خوستت ک میخای فکر کنی و ب خداوند متعال امیان داشته باشی مطمعن باش ک ب اهدافت می‌رسی..

    من ممنون از خداوند ک استاد عباس منش رو ب خانواده .

    ممنون ک فقط گذاشتید و دیدگاه منو مطالعه کردید من کل ماجرا برای شما توزیع دادم ببخشید اگه زیاده

    در پناه الله باشید ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: