سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:
- چطور بدون سرمایه، کار را شروع کنم؛
- اصول رونق کسب و کار؛
- سرمایه های درونی که لازمه شروع کسب و کار شخصی است؛
- اتفاقات به خودی خود هیچ معنایی ندارند، نگاه ما به آن اتفاقات است که به آنها معنا می بخشد؛
- اصول بهبود کسب و کار؛
- مهمترین باور برای اتصال به خداوند؛
- روی توانایی ها و علائقت سرمایه گذاری کن؛
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر رد پای شما در گام دوم هستیم
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | سودمندترین سرمایه گذاری207MB18 دقیقه
- فایل صوتی live | سودمندترین سرمایه گذاری17MB18 دقیقه
به نام الله یکتای مهربان و کسب اجازه برای نوشتن برای فایل امروز
پروژه “خانه تکانی ذهن”
“گام دوم”
خدایا شکرت که این آگاهی ها رو شنیدم و امیدوارم که بتونم ازشون در زندگی ام بیشتر استفاده کنم…داشتم فکر میکردم آگاهی ها و سرفصل هایی که به طور خلاصه فقط در همین یک لایو گفته شده رو اگه در زندگی ام هر روز مرور کنم و برنامه روزانه و عملکردم رو براساس این آگاهی ها تنظیم کنم برای خوشبختی و سعادت دنیا و آخرتم کافیه و حتی بیش از کافی
راست میگفتید خانم شایسته که این فایلها گنج هستند…
آخه مگه میشه در یک گفتگوی 18 دقیقه ای اینهمه آگاهی باشه…من میتونم از هر کدومش ساعتها نکته دربیارم و بنویسم و تمرین بسازم یا مثال بزنم که چطور این آگاهی توی زندگی ام نتیجه داده….
اما از بین همه اون توضیحات ارزشمندی که داده شد برای من اون توضیح در مورد وابستگی در روابط از همه ارزشمندتر بود…من به هیچ رابطه ای وابسته نبودم…یعنی اصلا نسبت به روابط زندگی ام ناسپاس هم بودم…و شاید هستم هنوزم…من به شغل ام و داشتن اون جایگاه حرفه ای خاصی که مدنظرم بوده وابسته بودم…زندگی من از جایی که هدفی توی کارم گذاشتم متوقف شد تا اینکه به این خواسته برسم…شادی هام گذرا بودن و همیشه دوست داشتم وقتی باشه تا دوباره برگردم سرکارم…تلاش ها و تقلاهای بیهوده هم میکردم…برخی تلاش ها تاثیرگذار بوده اما برخی بی ثمر…فشارهای الکی که به خودم آوردم…و هیچ وقت یاد نگرفتم که از بودن در لحظه لذت ببرم…و اگه هدایت خداوند نبوده من در گمراهی و ضلالت از بین میرفتم….استاد من هرگز نفهمیدم این که شما توی قدم دوم میگفتید که وسط شلوغی کار تصمیم گرفتید که برید مسافرت اصلا معنی اش چیه…چطور میشه آدم کلی کار داشته باشه و بتونه ذهنش رو جوری مدیریت کنه که بتونه از مسافرت هم لذت ببره…یا اینکه بتونه از بودن در اون لحظه بدون اینکه به کارهایی که قراره انجام بشه فکر کنه و بتونه از خندیدن با خونواده لذت ببره…یعنی بودم توی اون فضا اما بخشی از من نبوده….و این لذت های زیادی از زندگی منو گرفته
میخوام که جهادی اکبر کنم برای تغییر این ویژگی خودم….وابسته به هیچ دستاوردی نباشم تا از زندگی ام لذت ببرم….بیشتر در لحظه باشم….برنامه روزانه لذت بردن از زندگی داشته باشم…حتی وقتی تنهام و کسی نیست…حتی اگه به سادگی رفتن تا پارک محل باشه…یا پختن غذای مورد علاقه ام…بیشتر از دعوت ها استقبال کنم…و لذت از زندگی ام رو به نتیجه هام گره نزنم…من با از دست دادن سالهایی از زندگی ام که اصلا یادم نمیاد دقیقا چیکار کردم توشون واقعا به این نقطه رسیدم و خیلی بابت این درک و این هدایت از خدای عزیزم ممنونم
آگاهی هایی که این چند سال از شما در دوره ها یا فایلهای سریالها یاد گرفتم تازه چند وقته احساس میکنم در وجودم ریشه پیدا کردم و به یک جمع بندی در ذهنم رسیدم…که هر روز برام اصلاح مسیر میکنه…و ذهنم رو خاموش تر کرده…
آگاهی که در مورد اصل و قانون احساس خوب=اتفاقات خوب رو اینهمه در همه فایلها گفتید و اینجا هم باز بهش اشاره کردید که اصل ایجاد ارتعاش مثبت و خوبه….حتی خوب هم نه….بلکه بهتر از قبل…چون گاهی شدت تضاد ممکنه اونقدر زیاد باشه که فرد نتونه تا مدتها خوب باشه…ولی همیشه میگید که اون تلاش آگاهانه برای ارتقای مدارمون از هر جایی که هستیم به سمت بالاتر باعث میشه تا جهان و خداوند ارتعاش افزایش ما رو درک کنه و ما رو کمک کنه در این بهبود دادن…من بارها این رو دیدم…وقتی واقعا تلاش کردم شرایط رو بهتر کرده آدمهای نامناسب رو حذف کرده…و موقعیت تنهایی ایجاد کرده…یا کلا هر شرایطی که لازم بوده برای بهتر کردن احساسم….حتی اگه شده یه کامنتی توسط دوستی در سایت برام نوشته بشه
حقیقتا احساس خوب=اتفاقات خوب تمام اون رازی هست که باید بدونیم برای خوشبختی در دنیا و آخرت
من یاد گرفتم و وظیفه میدونم که هر لحظه کاری رو انجام بدم که اون لحظه بهم حس خوبی میده…چون طبق قرآن باور دارم روزی من در آسمانهاست
اگه از کار کردنم لذت میبرم انجامش میدم اما اگه مطالعه برای کارم بهم احساس عجله و تقلا میده باید ازش دست بکشم و شروع کنم به کاری و ذهنم رو جوری جهت دهی کنم تا هدف اصلی کار رو به یاد بیاره تا اون احساس عجله رو ازم بگیره
تجربه ای که برام بسیار کمک کننده بوده سفری بود که به قشم داشتم…من آرزو داشتم جنوب ایران رو ببینم…و این سفر رو با عشق برنامه ریختیم…اونجا هم بسیار خوش گذشت اما من وقتی برگشتم دوباره حسم بد شد…چرا؟ چون بعد از سفر این حس بهم دست داد که من وقتم تلف شده….آیا این سفر بهم کمک کرده بود تا حسم خوب بشه؟ در لحظه اما در کل خیر
چرا؟
دنبال دلیل اش گشتم و آگاه شدم که احساس خوب من اصلا به هیچ عامل بیرونی نباید وابسته باشه…احساس خوب فقط از توانایی جهت دهی کردن افکارم ایجاد میشه که نتیجه اش احساسات خوب مثل آرامش، رضایت درونی، اتصال به خداوند به عنوان منبع تمام خوبی ها، شادی درونی، سپاسگزاری از بودنم در لحظه ایجاد میشه
هیچ وقت سفر، پول، روابط زیاد، زندگی در بهترین مناطق جهان، موقعیت کاری عالی نیستند که بهم احساس خوب میدن…چون همه خدشه پذیرن و بعد از مدتی از داشتن شون برام تکراری میشن بلکه جهت دهی مدام ذهنم به سمت احساس خوب و شکرگزاری و افکار امیدبخش هستن که بهم احساس خوب میدن
پس روی توانایی کنترل و مدیریت ذهنمون و جهت دهی کردن افکارمون در هر لحظه ب سمت افکار بهتر سرمایه گذاری کنیم
این بهترین سرمایه گذاری زندگی ماست که برامون همه چیز میاره…
مثال کاربردی:
من برای دو تا موقعیت شغلی بسیار مشتاق بودم و کلی پیگیری کردم نشد…دیگه رهاشون کردم…خیلی حس ام بد شد..گفتم یه مدت نمیخوام روی هیچ دوره ای کار کنم…شروع کردم فقط به مطالعه نظرات سایت…یادمه صبح ها چند ساعت فقط نظرات رو میخوندم و با آگاهی های نوشته های دوستان واقعا احساسم دگرگون شد…باورهام دوباره مثبت شد…دستاوردهای اونها امید به قلبم آورد و زندگی باز برام رنگی و زیبا شد…به جایی رسیدم که دوباره با یاد خدا احساس آرامش و شوق بهم دست میداد…بعد از یک هفته یا 10 روز خودشون با من تماس گرفتن که تو از کی میتونی بیای سرکار…چه روزایی برات مقدوره…تازه یکی شون بهم پیشنهاد داد که براشون خارج از کشور کار کنم؟؟؟!!!!! گره ای که با هیچ کار فیزیکی و تقلای دنیایی باز نمیشه به خودم میگم با یاد خدا و اتصال به او و سپردن همه چیز به او* به راحتی آب خوردن باز میشه…ما لازم نیست کاری کنیم…این جادویی هست که فقط ایمان به الله ایجاد میکنه…
استاد در قدم دوم جمله میگید همیشه احساسم رو دگرگون و الهی میکنه…وقتی به الله سوگند یاد میکردید که توی بندعباس با اینکه هیچ دستاوردی نداشتید اما احساس خوب شما و امید توی قلبتون اگه بیشتر از الان نباشه کمتر نبوده…و من کاملا درک میکنم که چی میگفتید…و همیشه با شنیدن اون تکه از کلام شما واقعا حالم خوب میشه و به شاگردی شما افتخار میکنم…آدمهای انگشت شماری در جهان هستند که این که شما گفتید رو بتونن درک کنن…
خدایا شکرت در کلاس امروز هم حاضر خوردم :)))