سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:
- چطور بدون سرمایه، کار را شروع کنم؛
- اصول رونق کسب و کار؛
- سرمایه های درونی که لازمه شروع کسب و کار شخصی است؛
- اتفاقات به خودی خود هیچ معنایی ندارند، نگاه ما به آن اتفاقات است که به آنها معنا می بخشد؛
- اصول بهبود کسب و کار؛
- مهمترین باور برای اتصال به خداوند؛
- روی توانایی ها و علائقت سرمایه گذاری کن؛
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر رد پای شما در گام دوم هستیم
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | سودمندترین سرمایه گذاری207MB18 دقیقه
- فایل صوتی live | سودمندترین سرمایه گذاری17MB18 دقیقه
سلام به نام الله یکتای بی همتا
من امروز روز دوم هست که دارم روی خانه تکانی ذهنی گام به گام تمرکز می کنم ودارم کار میکنم امروزروم وقتی فایلهارو میبینم هربار ازیک زاویه جدید به باورهام نگاه میکنم مثل کسی که تکه های پازل رو که هنوز براش واضح نیست اما ازیک جایی شروع میکنه مهم هم نیست ازکجاش باشه اما باید دست به اقدام بزنه وشروع کنه بعد سیستم فکری واحساسی ما شروع میکنن به یاری وهمکاری وکم کم تصاویرمبهمی درذهن شکل میگیره وکم کم شروع میکنه به واضح شدن وبعد ازیکجایی قدرت وضوح وسرعت عمل ما سیر سعودی پیدا میکنه من دردیدگاه جلسه قبل که ازتجربیاتم نوشتم یه تصویرناواضحی ازخودم بود اما هرچقدردراین مسیراقدام داشته باشم هم خودم وهم دوستان عزیز بهتربه روند تکامل من پی میبرن من البته اول راه هستم ومنظورم یه تلنگری به خودم هست وهم به سایردوستان که نمی دونن چه جوری شروع کنند البته این تجربه من هست وبه گفته استاد مسیرهمه مثل هم نیست وهرکس براساس فرهنگ خانواده موقعیت اجتماعی وهزارویک فاکتوردیگه باورهاش شکل گرفته اما اصل واصول قانون جهان یکی هست وبرای همه باهرشرایط وباوری که داشته باشه اگه به قانون عمل کند صددرصد جواب می گیرد واصل دانستن به تنهایی کافی نیست وبلکه همراه بااقدام و عمل هست من یک زمانی خیلی ناامید بودم بادستان خدا هدایت شدم وقتی دراوج ناامیدی که مغزم دیگه اصلا جواب نمی داد وبه مدت یک هفته توی رخت خواب افتاده بودم به طوری که همه شاکی بودن ازخانواده تا دروهمسایه البته زمان اول جوانی ومجردیم بود یه روز پسرهمسایه درخونه رومیزنه وازمن پرسو جو میکنه وخانواده میگن که وضع من چه جوریه واون اصرارمیکنه من روببینه اماوقتی به من اطلاع دادند من اصلا میل نداشتم با هیچ کس صحیت کنم اینقدر وضع خرابی داشتم که فقط به خودکشی فکرمیکردم اما جرات این رونداشتم خلاصه پسرهمسایه به هرروشی بود من روبه کوچه کشوند وبامن شروع کرد به صحبت اما من یک کلمه حتی به حرفاش گوش نمی دادم ویه کتابی توی دستش بود ودرباره اش صحبت می کرد دراخرمن برگشتم به سمت خونه اما پسرهمسایه به دنبالم اومد وکتاب روتوی دستانم گذاشت ورفت اما من وقتی به خودم اومدم دیدم کتاب دردست تنها وایسادم رفتم داخل خونه وکتاب روگوشه ای انداختم بعد از24 ساعت روی تختخوابم توی اتاقم پهلویی عوض کردم ویه هم چشمم به عکس روی جلد کتاب افتاد که عکس دستی بود به حالت دعا کنجکاو شدم رفتم سمت کتاب وقتی کتاب روبرداشتم شروع کردم به خوندن وقتی متوجه شدم کتاب روتموم کرده بودم ویک معجزه رخ داده بودرعرض همین زمان مطالعه کتاب من صددرصد حال واحساس وباورم عوض شده بود وفورا به سجده افتادم کاری ندارم اون کتاب چی بود ومن چی خوندم چون مسیرهدایت هرکسی بادیگری متفاوت هست اصلا اون خواست خود ادم هست که بخواد تغییرکنه هرچند راهش روندونه مهم اصل تغییروتقاضا هست ((ادعونی استجب لکم )) الله فرموده بخوانید مراتااجابت کنم شما را شاید همون لحظه نشه بنا به مصلحت ما چراکه خداوند خودش بهتر می داند باید واگزارکرد تاخودش هدایت راانجام دهد من بعد ازاون خیلی تغییر کردم دیدگاهم ذهنم احساسم زیاد مطالعه می کردم وبعد ازاون دست به اقداماتی زدم که زندگیم عوض شد موقعیت هایی برام پیش مییومد که ازوقتی با استاد اشنا شدم می دونم علتش چی بوده بحث مدار وفرکانس قانون هست که تا زمانی که مامرتب روی باورها کارمیکنیم واقدام وعمل داریم درمسیرقانون هستیم جواب میگیریم اما ازجایی که اکتفا به جمع اوری تنها اگاهی به تنهایی می کنیم ودرمقام سخن ران تنها هستیم ودیگه عمل نمیکنیم روزازنو وروزی ازنو دوباره همون مشکلات وحوادث نادلخواه اگه به روایت من دردیدگاه جلسه قبل نگاه بندازید وحالا اینجا روهم بخونید نسبت به من وگذشته واگاهیم نظرتون عوض میشه ودید تفسیری تون با قبل ازخوندن این مطالب متفاوت ترخواهد بود ولذا درتحت هرشرایط وحالی ما باید برروی باورهایمان مرتبا کارکنییم که صد البته این سایت واستاد ومریم جان دستانی ازدستان خداهستند والبته این اگاهی که اکنون به دست اوردم رومدیون لطف (((الله ))) وبعد زحمات استاد سید حسین عباس منش ومریم شایسته به حق شایسته هستم وما نیاز به قطب نما داریم تا درمسیرهدف به سمت درست حرکت کنیم وبه نوعی میشه گفت من دارم ازاین قطب نمای رایگان استفاده میکنم ممنون الله متعالم هستم بابت این قطب نما وهم اکنون برای رسیدن به یک هدف بزرگ وجهانی قدمهایی برداشتم وازهمون جایی که هستم وبا همون چیزهایی که دارم کوچک شورع کردم اما بزرک فکرمیکنم یادیه تجربه درهمین رابطه افتادم زمانی که ازمنطقه خودمون به جایی دیگه رفته بودم وزیاد ازاستاد میگفتم وهمش دوست داشتم حرف بزنم ویه جورایی شرک مخفیم روکه نمی دونستم دارم به عنوان یک برگ برنده میدیدم اشنایی بااگاهی های استاد و همش به فکروخیال خودم مشغول هدایت وراهنامایی دیگران بودم وخودم روفراموش کردم تا اینکه اگه یادتون باشه درروایت قبلی چه بلاهایی سرم اومد حتی زندان وجریمه دادگاه وافراد ناجورمستاجر ی که باعث دادگاهی شدن وزندان رفتنم شد پس خیلی مهم هست گه ما برروی خانه تکانی ذهن گام به گام داشته باشیم واگرنداریم فکری برایش بکنییم من هم اکنون درمحل کارم هستم واخرشب هست ودارم کارم راانجام میدم وازکارم لذت میبرم وپول می سازم وهم دارم گام های خانه تکانی ذهنم رو برمیدارم وتمام این اگاهی ها یی که دارم به اشتراک میذارم رو فقط به سبب یه پرسش ودرخواستی که ازالله داشتم و وقتی وارد سایت شدم درقسمت مرابه سوی نشانه ها هدایت کن روزدم ووارد خانه تکانی ذهنی گام به گام شدم که جواب درخواست من بود وفوق العاده عالی هستش من درگذشته وقتی تازه بادوره ها اشنا شده بودم ومشکل مالی داشتم وبه دنبال کاربودم یه فایل ازاستاد بود که می گفت ازهمون جایی که هستی شروع کن باهمون چیزی که داری با همون وسایل دوربرت که هست نیازنیست ازکسی قرض بگیری بری وام بگیری بادستان خالی شروع کن من هم باخودم گفتم چه جوری اخه کمی فکرکردم فکرم به جایی نرسید ولش کردم وبعد ازساعتی دوباره فکرکردم ببینم اصلا چی دارم وچی ندارم تا اینکه به یاد مبلغی پول که مقدارش نمی دونم دقیقا چقدر بود وبرای خورد وخوراکم بود برای یک مدتی وگفتم باهمین شروع میکنم ترس سراغم اومد که پس چی میخوری البته خودم تنها بودم وبرای کارازخانواده دوربودم وتنها بودم بعد گفتم خداکریمه اینم سرمیشه بعد دوباره فکرم مشغول شد گفتم بااین پول چی بخرم یاد فایلی ازاستاد افتادم که میگفت پولم رو وقتی توشرکت توبندرعباس ندادند تصمیم گرفتم برم قشم جوراب بخرم بفروشم همین جمله توی ذهنم جرقه ای زد گفتم اره من هم می تونم حتا جوراب بخرم وبفروشم خودش یک کاری هست ازاینکه دست رودست بزارم بهتره وبعد گفتم خب دیگه چی میشه خرید حساب کردم پولم خیلی نیست اما تصمیم گرفتم فردا صبح برم بازارتوشهربندرعباس یه چیزی انتخاب کنم وخرید کنم فردا صبح باخوشحالی واحساس خوب رفتم بازار حالا هرچی فکرمیکنم چی بخرم که بتونم بفروشم فکرم به جایی قد نمی داد یه هویاد یه صحبتی افتادم که نمی دونم جایی خوندم کسی بهم کفته بود یا خلاصه این توذهنم بود که مردم همیشه یه چیزهایی لازم دارن که بخرن حالا هرچی من بخرم مردم لازمش دارن دیگه هرچی باشه مهم کالا هست برای فروش رفتم بازارچه شهاب بندرعاس مال پوشاک هست فصل تابستون بود باخودم گفتم بچه ها تعطیل هستند وشلوارراحتی هم مناسب بچه ها هست وتقاضا تواین صنف توی منطقه وجود داره رفتم سراغ همین کالا باچندتا فروشنده عمده صحبت کردم اتفاقا پولی که داشتم به اندازه یک جین ازهمون کالا بود گرفتم ورفتم به همون منطقه استقرارم حالا نمی دونستم چه جوری بفروشم با یه شوق وذوقی رفتم خونه یکی ازفامیل هام که اونجا زندگی میکرد رفتم وکالا رومعرفی کردم وتوقع داشتم ازم بخرن که برعکس شد نخریدن که هیج ناامیدم هم کردن وگفتن کسی ازت نمیخره جنس خوبی نیست ویه نفردیگه هست که همیشه این جنسارومیاره من که باهزاران شوق واحساس فوق العاده شروع کرده بودم مثل اتیشی شدم که اب سرد روش ریخته باشند خیلی حالم بد شد باناامیدی ازجایی که فکر امید وهمکاری داشتم بیرون شدم کمی بدون هدف تومنطقه قدم زدم چاره ای جز فروش نداشتم چون تمام پولی بود که داشتم وباید می فروختم تا حداقل غذای یک وعده داشته باشم یک فروشگاه معروفی اونجا بود رفتم جلو درفروشگاه مواد غذایی که بود وایستادم وشروع کردم به تبلیغ جنسم به یاد م افتاد که هرکالایی همیشه خریدارمخصوص به خودش روداره که به اون نیاز داره رفتم داخل فروشگاه به صاحب فروشگاه گفتم من شلوارراحتی برای بچه ها دارم می فروشم نمی خوایی یکی برای بچه هات بخری واون نگاهی کرد وگفت قیمتش چنده ومن هم گفتم ارزون هست من عمده خریدم اون هم دوتا برداشت این اولین فروشم بود خلاصه تا شب نصف کالاهام روتونستم به همین صورت بفروشم وقتی حساب کردم بافروش نصف اونها پول کل اجناس صاف شد وفردا رفتم مرکزشهر ومقداری کالای دیگه خریدم وهمین جورمی خریدم ومی فروختم ببینید پس همانطورکه استاد فرمودند شما دست به اقدام بزنید باهمون چیز کمی که دارید ازصفرشروع کن بقیه خودش درست میشه این یک روند تکاملی هست که باید طی بشه تا حرکت نکردی وبه چالشی برنخوردی که مسیر بهت گفته نمیشه وقتی همتت روگذاشتی سرمایه ات وتوکل به الله کردی مسیربهت گفته میشه البته من چون باورهام هنوز کامل نبود وهنوز شرک مخفی داشتم دوباره زمین خوردم اما الله بهم فهموند که نباید به کسی یا چیزی اونقدروابسته باشم که باید فقط روی اون حساب کنم واگه اون نباشه حالم روبد کنه که من این درس روگرفتم وحالا حدود یک سالی بیشترنیست که دوباره سرپا شدم وبا تقاضا و درخواست ازالله دوباره به مسیر برگشتم من عضو سایت بودم اما گاهی شل وگاهی سفت ولی تااین هد ازاگاهی که اکنون رسیدم نرسیده بودم البته قبلا فکرمیکردم خیلی جلو هستم اما حالا میفهمم نیاز به خانه تکانی دوباره ذهنم دارم وچقدر شرک های مخفی دردرذهنمان هنوز وجود دارد وباید پاک شوند پس تا جلسه بعد وتکامل واگاهی جدید ترخدایارونگهدارهمه ((شرک مانند راه رفتن مورچه سیاه دردل تاریک شب درته چاه برروی سنگ سیاه مخفی است ))