سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:
- چطور بدون سرمایه، کار را شروع کنم؛
- اصول رونق کسب و کار؛
- سرمایه های درونی که لازمه شروع کسب و کار شخصی است؛
- اتفاقات به خودی خود هیچ معنایی ندارند، نگاه ما به آن اتفاقات است که به آنها معنا می بخشد؛
- اصول بهبود کسب و کار؛
- مهمترین باور برای اتصال به خداوند؛
- روی توانایی ها و علائقت سرمایه گذاری کن؛
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر رد پای شما در گام دوم هستیم
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | سودمندترین سرمایه گذاری207MB18 دقیقه
- فایل صوتی live | سودمندترین سرمایه گذاری17MB18 دقیقه
سلام به همه دوستان واساتید عزیز گام دوم برای من این نکته را در برداشت که باید روی تعریف کردن از خودم کار کنم. تا قبل آشنایی با استاد ومباحث توحیدی هرگز در مورد مشکلات یا کارهایم با کسی جز خداوند صحبت نمی کردم انگار به طور ذاتی این در وجودم بود که گفتن مشکل اونو را مشکلتر میکنه یا شاید هم این باور را داشتم که گفتن مشکلاتت به دوستانت اونا را غمگین وگفتنش به دشمنانت اونا را شاد میکنه به هر حال از حدود نوجوانی که خودم را شناختم یه جورایی حس می کردم با بقیه فرق دارم یه موضوعاتی را درک می کردم که بقیه متوجه نمیشدن یا دیرتر از زمانی که من درک می کردم اونها متوجه می شدند به خاطر اتفاقاتی که برام افتاد وخداوند معجزه وار حلش کرد یه رابطه خوبی با خدا داشتم و این امر جسورم کرده بود جسارتی که اون سال ها برای پدر ومادرم قابل درک نبود بندگان خدا خیلی سعی کردند منو مثل بقیه دخترهای اون زمون بزرگ کنند امامن همراه جسارتم یه شیطونی خاصی داشتم که مادرم حالا هم میگه بین 4تا بچه ام الهه تربیتش سختر بود کاری که دوست نداشتم را انجام نمی دادم مثلا یادمه دوست نداشتم روسری سر کنم آخه چرا وساعت ها پدرم وقت می گداشت تا بحث کنیم یا چرا دختر باید شب زود بیاد خونه ولی پسر نه و…باوجود این مسائل کوچک برای من وبزرگ برای بابا ومامان بزرگ شدم ازدواج کردم وهمسرم برعکس پدر ومادر عاشق جسارت وشیطنت هایم شد وهنوزم بعد بیست سال زندگی، برق درچشمانش میبینم وقتی شیطنت می کنم انگار تشویقم می کندبرای شیطنت هایم آه خدای من شکرت روزی را یادم میاد که پدرم مخالف ازدوج من وهمسرم بود چون از نظر مالی ضعیف بود اما دل من گواه بود که این همون مردی که من می خوام وبه جای جر بحث اونو از خدا خواستم وطی یه مجموعه ماجرا پدرم رضایت داد اره خدایا یادمه که هزاران هزار بار تو منو روی دستات گرفتی از موانع وچالش های زندگیم رد کردی توی زندگیم ماجرا زیاده اما آشنایی با استاد یه نقطع عطف تو زندگیمه خیلی از سوالاتم را استاد جواب داد که مهمترینش عدالت خدا کو ؟ بود آشنایی من با استادم از طرف خدا بود .اگه بخوام کل داستان زندگیم رابگم و چندین صفحه میشه همین بس که الان که به گذشته نگاه می کنم در بهترین روز زندگیم هستم وامیدوارم درپناه لطف خدا فردایم بهتر از امروزم باشد
آرامش سهم دل تک تک تون