live | کنترل ورودی های ذهن - صفحه 32

679 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی قربان گفته:
    مدت عضویت: 587 روز

    بنام خداوند مهربان بنام خداوندی که مرا هدایت می‌کند از خداوند سپاسگزارم خدایا شکرت بابت این خداوند توانایی،جسمانی بهم داده که از بابت از خداوند سپاسگزارم خدایا شکرت از توانایی جسمانی خودم با خبرم که از پس هر مسئله بر می آیم واز،بابت از خداوند سپاسگزارم خدایا شکرت استاد اصلن برای جای تعجب نداره که چرا نتیحه درستی از دورهای شما نگرفتم اصلن جای هیچ گونه عیب وایراد از دروه های شما نیست برعکس به این باور رسیدم که هرکس فقط،یک دوره شما رو درست درک کنه وفهم کنه عمل کنه کلی زندگیش،متحول میشه یعنی شک ندارم واز بابت از خداوند سپاسگزارم که همچنان نگاه مثبتی دارم وصداقت دارم با خودم ودیگه دنبال مقصر گشتن ودنبال تعغیر دادن چیزی بیرون از خودم نباشم بلکه دنبال تغغیر شخصتم باشم ومقاومت بزارم کنار برای تعغیر هر چند با تمام وجودم دوست دارم که هیچ گونه مقاومتی نشون ندم وقطعا خداوند صدای درون مرا هم از درون این کامنت متوجه می شود وخواسته پاسخ میده خدایا شکرت اول از هرچیزی اگر صادقانه من هنوز یاد نگرفتم که چطور وردهای ذهنم رو کنترل کنم من خودم ضربه سنگینی خوردم چیزی،که من متوجه شدم که از کجا ضربه خوردم چون نمی دونستم چطور باید برخورد بکنی با دنیای بیرون از خودت اون کاری من باید می کردم نکردم من به خاطر عدم آگاهی واز ترس توجه نکردن برعکس،به تمام اتفاقات بیرونی واکنش نشون می دادم یعنی کلن ذهن حساحس،شده بود افکار منی دیگران وهمین خاطر وهمین خاطر هر چی که اتاق ناجالب وحرف ها شنیده ها وصحنه ها ناجالب رو جذب ذهن خودم کرده بودم وترس از دنیای بیرون خودم داشتم چون اول این آگاهی ها اصلن شناختی روی ذهنم خودم نداشتم وچون شنیده بودم که به هر چه توجه کنی وارد زندگی می شود چون اون من خودم چندتا فور منفی داشتم اون موقع بود به جای بی توجهی به آین افکار منفی،با هر بار گوش داده ونگاه کردن نازیبایی ها واتفاقات ناجالب باعث شده بود که شکاف انچان بزرک بشود که کنترل رو ی وردی های ذهنم نداشته یعنی راه کنترل ذهنم رو بلد نبودم وتوی رابط،در دنیای بیرون وهمیشه یاد داشتم به ذهن خودم توجه می کردم ویا طرف مقابل وفور می کردم من باید با توجه کردن به ذهن خودم ذهنم کنترل کنم والاندمتوجه شدم برعکس عمل میکردم واصلن باید توجه ذهنم خودم نمی کردم وتوجه به طرف مقابل هم نمی کردم وباید توجه ام روی درون خودم می ذاشتم واقع چیزی،کاعث کج فهمی من شده بودم این بودم که فکر می کردم با توجه کرده به ذهنم باید ذهنم رو کنترل می کردم وهر بار با دیدن افکار منفی ذهنم بیشتر می ترسیدم که دیگه این اتفاق می خواد برام بیوفته وقول شما ایقدر شکل های دیگه این اتفاق برآم می افتاد که اصلن متوجه نمی شدم ‌وفکر می کردم مثلن باید ضربه ای سنگینی برخورد که متوجه بشی،ولی خدایا شکرت توی تصورم این شراط،رد به عنوان شراط دلخواه خودنمی پذیرفتم واینقدر این واکنش،گرا شده واینقدر کانون توجه رو ذهنم در دست گرفته بود ومثل یک مسئله رو توی ذهنم خودم حل کرده بودم ولی دوباره با وردهای نامناسب دوباره تکرار می شد خدایا شکرت زندگی من از زمانی شروع به تعغیر کرد که شراط،ترسناک زندگی رو به عنوان شراط دلخواه خودم نپذیرفتم واین شراط،رو قابل تعغیر می دونستم واون هم به لطف رب به راحتی نه به سختی واین هم لطف خداوند بود کهدهمیشه شامل حال من شده بوده چون بی شک مطمعن بودم که خداوند از درون من آگاه هست وهمیشه خدایا شکرت با درک این آگاهی،هم بیدار شدم که اصلن دیگه برام مهم نیست مثل گذشته بیام ومرگ کسی رو مورد قضاوت قرار بدم وخدایا شکرت طعم عشق رو دارم از درونم خودم احساحس میکنم جون از همین امشب علاقه ام به مرگ هم رو با عشق نوشتم وخواسته ام رو درگاه خداوند ارسال کردم خدایا شکرت متوجه شدم که چطور به خاطر عدم آگاهی واز خداوند وبه خاطر عدم شناخت از شخصت حقیقی خودم وتوانمندی های خداوند بهم داده به درک درستی خداوند پیدا کردم خیر مطلق بودن خداوندرو توی درون تایید میکنم وچطور شیطان به خاطر عدم آگاهی باعث شده با ترسوندن من از خداوند با سلاح احساحس گناه باعث شده بهدخدای خودم واکنش،نشون بدم وخلاف میل باطنیم و به خاطر وردهای نامناسب وباورهای نامناسبی رو درذهنم خوندم ساخته بودم که اصلن به شخصت حقیقی من نمی خوردن والان دارم متوجه شدم توجه کردن بیش از به ذهن خودم ار روی ترس بوده وهر چقدر این کار بیشتر میکردم ودرواقع داشتم به این افکار منفی بیشتر توجه میکردم وچون اصلن نمی دونستم راهکار اینها رجوع کردن به درون هست واعتماد قلبی به خداوند هست وخدایا شکرت پیش زمینه ذهنم رو الگوی ذهنم قرار دادم که من مسیر استاد روبرم خدایا شکرت این افکار نا امید کننده رو تبدیل به گفتگوهای امیدوار کننده کنم وخدایا شکرت این باور من هست من میگم اگر خداوند مرا هدایت گرده واز امور عالم آگاه هست بی شک این توانای درون من دیده که می توانم ذهن کنترل کنم درسته الان شاید کنترلی رو ذهنم نداشته باشم وخداوند با ور مدار قرار دادن من در پرتو آگاهی خودش در این فایل ها باعث می‌شود که ذهنم کنترل کنم ونیاز نیست تعغیر دنیای بیرون واینقدر دنبال بی نقص عمل کردن در رابطم بودم وهر جای انتظار بی نقص،عمل کردن از دنیای بیرون داشتم وبه همین خاطر همیشه بهبودی. من به تعویض می افتاد وبه خاطر یک موضوع بی خود که اصلن ربطی به شخصت حقیقی من نمیخور اونقدر ترسیده بودم که چون علاقمندی به اون کار نبودم چون ارزشم بالاتر از اون کار بود وبه خاطر همون موضوع دوچار واسواسی وشک کاکی شدم کهدخدایا شکرت همین ریشه وعلت کارم پیدا کردم چون موقع اصلن نمی دونستم که قوانین چیه وچون فکر می کردم این فرکانس رو فرستادم دیگه این زندگی من اتفاق می افته همین ترس باعث شده فرکانس های زیادی رو از روی ترس به جهان هستی بفرستم وریشه اش مثل سال وفقط محدویت واتفاقات وهزینه های الکی بوده وریشه اش،عدم رضایت مندی وهیچ وقت رجوع کنم به درون به شخصتم درونی که آیا این چیزی،من توی ذهنم ساختم توی ذهنم وتصور میکنم آیا درست آیا واقعن من علاقه ای به موضوع دارم وقتی نشتم فکر کردم دیدم اصلن من بدون اینکه ترسی از دست دادن چیزی داشته باشم اصلن علاقه ای به این چیزی،ندارم یعنی ذاتن اصلن این موضوعات ندارم وقتی متوجه شدم کسی باید علاقه مندی یک موضوعی بشود که دنبال لو موضوع رو بگیره ولی خدایا شکرت ولز خداوند سپاسگزارم بیشتر از هرچیزی دوست دارم باورهای توحیدی باشم با درون خودم در صلح باشم صدای خداوند رو در درون بهتر واضع تر تشخص بدهم تا صدای ذهنم واینکه اید درکی که از خداوند دریافت کردم رو پیش زمینه ذهنم کنم خداوند خیر مطلق هست الان دارم متوجه شدم دلیل اینکه استاد میگه به چیزی که نمی خواهید توجه نکنید منظور استاد این نبوده یعنی اگر به یک مریض فکر کنم مریض میشم یا اگر به یک تصادف فکر کنم تصادف میکنم منظور استاد اینکه به این تو موضوعی توجه کنی واحساحست رو بد کنی در واقع اون احساحس،بد اتفاق بدی ر و برات رقم می زنه ومن اگر نگاه بهداصل باشه توی هر زمینه ای خیلی اتفاقات درست بهتری برام رقم می خوره دیگه نسبت به دنیای بیرون رقم واکنش نشون نمیدم خدایا شکرت خدایا تو که راهکار تمام مسائل ذهنی رو داری می خوام این جریان فکری ووردی نخواسته به ذهنم قط کنم خودت کمک کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    منیره صدیقی گفته:
    مدت عضویت: 353 روز

    سلام به استاد عزیزم خانم شایسته وشما دوستان خوبم!

    کنترول ذهن

    قدرت توجه

    1- استاد من یک بار چشم درد ساده ای بودم ولی هر روز می رفتم جلو آینه بهش توجه می کردم و چشامو خوب نگاه می کردم رفت و رفت تا به جایی رسید که چشام چرکی شد به دکتر و دارو کشید .

    2- یک بار دیگه روی لبام گرمی دانه شده بود ولی سعی کردم به کسی نگم در باره اش و توجه نکنم بهش در عرض سه روز خوب شد در حالی که اگه قبلنا بود تا‌دو هفته طول می کشید.

    3-استاد خواهر سومی خیاطی می کنه و 16 سالشه 5 ماهی میشه که شاگرده اولا خیلی به کارش انگیزه داشته و کم کم انگیزه هاش کم شد و منم همه روزه براش می گفتم تو بی انگیزه و تنبل شدی اوایل خیلی خوب بودی و هی بهش توجه می کردم تا اینکه به زور هر سه روزی یه بار یک پیراهن تمرینی می دوخت در صورتی که قبلنا روزی یک پیراهن تمرینی می دوخت ولی استاد دو روزی میشه که توجهم رو روی نکات مثبتش گذاشتم و امروز از 5 و نیم صبح بلند شده و داره خیاطی میکنه این در حالی است که قبلنا ساعت 11 روز خیاطی شو شروع می کرد.

    درسته که‌ کنترول ذهن کار بسیار دشواری است ولی این هم با تمرین و ممارست بهتر و بهتر میشه و سختی هاش مال اوایل است که شروع می کنیم به مرور زمان بازی دستم میاد و برام راحت تر میشه .

    در کنترول ذهن هم باید به خودم خیلی سخت نگیرم اگر در جریان روز اکثر جاهارو می تونم ذهنمو کنترول کنم و بعضی جاها رو نمی تونم‌ نباید توقع صد در صدی از خودم داشته باشم باید به خودم سخت نگیرم با خودم مهربان باشم و آهسته آهسته این مسیر رو طی کنم باید در کنترول ذهن هم تکامل رو مد نظر داشته باشم به قول استاد اول انتظار 5 در صد کنترول ذهنمو ازم داشته باشم بعد 10 در صد و بعد 20 در صد و تا بره بالا تر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سمیه منیری گفته:
    مدت عضویت: 1876 روز

    سلام استاد عزیزم، و خانم شایسته عزیز.

    ربم سپاسگزارم از اینکه برام فرصت دادی و هدایتم دادی، تا بیام توی سایت کمنت بزارم، من زیاد توی سایت کمنت نزاشتم چون همش تنبلیم می‌آمد و هی ذهنم مقاومت داشت و همچنین تو خوندن کمنت ها، و به این خاطر کلی نتایج زندگیم بالا و پایین شده، استاد در سمت کنترل ورودی ذهن میخام بگم جایی که به بهترین شکل ممکن من ورودی ذهنم رو انجام دادم وقتی بود ک دولت افغانستان تغییر کرد، اون زمان شایعاتی بود ک مردم کلی خبر های بد، کلی اتفاقات نامناسب هم از رسانه ها می‌آمد هم از خانواده و هم از مردم و هم از دوستان، ولی من ورودیم رو به روی همگی بسته بودم و فقط خودم بودم و فایل های با ارزشمند شما واقعا سپاسگزارم، بخاطر همین نتایج من کاملا متفاوت بود با اکثریت مردم فرصت هایی ک برای مان به وجود آمد، رویای اکثریت مردم بود، ولی تا اینکه بعد از مدتی ورودی های ذهنم رو کنترل نکردم و دیدم که نتایج آهسته آهسته داره تغییر میکنه، دیدم دارم زود عصبی میشم، ذهنم بعد منفی هر اتفاقی رو میبینه، آدما رو ویژه گی های نادرست شون رو میبینم، خوبی ها رو ذهنم نادیده میگیره، دیدم ذهنم داره وحشی میشه، واقعا جالبه برام این ذهن به چرت و پرتای ک از خانواده میشنوه خیلی خوب حواسش هست و تمرکز میکنه، ولی وقتی که میاد حرفای استاد رو میشنوه و حرفای ارزشمند استاد رو ک آنقدر نتایج برام ایجاد کرده رو در وقت شنیدنش خوابش میگیره، صحبت بی منطق و پوچ اطرافیان رو به سادگی باور میکنه و نیازی به دلیل های منطقی نداره ولی حرف های منطقی و درست استاد رو به سختی باور میکنه و نیاز داره براش کلی مثال بزنم کلی تحلیل کنم تا باورش کنه.

    واقعا که اگر انسان این ذهن اش رو نشناسه، خیلی ظلم بزرگی در حقش انجام داده.

    سپاسگزارم از اینکه تونستم کامنت بزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    مجتبی کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 3347 روز

    به نام خداوند هدایتگر مهربان

    خدایا من هرآنچه که دارم از آن توست و از تو به من رسیده است

    کنترل ذهن کار راحتی نیست و تنها کسی می‌تواند از عهده این کار برآید که روی خودش کار کرده باشد.

    تاوقتی ذهن من به اتفاقات بیرونی واکنش نشان می‌دهد، اتفاقات از همان جنس و از همان محل برای من تکرار می‌شود

    کنترل ذهن علیرغم اینکه کاری ساده بنظر می‌آید ولی در عمل سخت می‌باشد اگرچه من با تمرین و تکرار در اینکار تبحر بدست خواهم آورد و هرچه جلوتر بروم کار برایم ساده‌تر می‌باشد ولی در ابتدا نیاز به سعی و تلاش و مراقبت زیادی لازم است

    اگر من بتوانم از همان ابتدای روز ذهنم را آگاهانه جهت‌دهی کنم و مراقب باشم که روزم را با چه‌ افکاری شروع می‌کنم این کار در طول روز برای من راحت‌تر خواهد بود، همان کاری که استاد بعنوان تمرین ستاره قطبی عنوان کرده‌اند

    کاری که ستاره قطبی انجام می‌دهد این است که من از ابتدای روز تمرکزم را برروی داشته‌هایم گذاشته و سپاسگزاری می‌کنم و به احساس خوب می‌رسم،

    خب تا اینجا درست، ولی مهم این است که من این احساس را در طی روز نیز حفظ کرده و سعی کنم در بیشتر لحظات احساسم را در سطح بالایی نگه‌دارم؛

    اینجا مهمترین چیزی که می‌تواند به کمک من بیاید، همان کنترل ورودی‌هاست،

    به چه‌چیزی توجه می‌کنم،

    راجع به چه‌چیزی فکر می‌کنم،

    در مورد چه‌چیزی باخودم و دیگران صحبت می‌کنم،

    چه‌چیزی را می‌شنوم و چه‌چیزی را می‌بینم…

    و تمام اینها ورودی‌هایی است که من در هرلحظه به ذهنم می‌دهم و همین‌ها باعث می‌شود که احساس من به سمت خوب‌تر شدن یا بدتر شدن سوق داده شود

    پس خیلی مهم است که من مراقب ورودی‌های ذهنم باشم و اگر بتوانم این کار را آگاهانه انجام بدهم، کنترل ذهنم بسیار ساده‌تر و راحت‌تر و لذتبخش‌تر خواهد شد

    و اگر من این کار را چندروز آگاهانه انجام بدهم می‌توانم تفاوت را در جنس اتفاقات زندگی‌ام درک کرده و وقتی این تفاوت را مشاهده کرده و تائید کنم که جنس اتفاقات زندگی من با کنترل ورودی‌ها و کنترل ذهنم متفاوت می‌شود، اهمیت اینکار برایم بیشتر شده و با ایمان و قدرت بیشتری آن را ادامه می‌دهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1035 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همگی عزیزانم

    سپاس گزار خداوندم بابت اینکه در این فضا هستم و جای دیگه ای نیستم

    الهی شکرت

    چه آگاهی های خالص و نابی

    چقدر مثال های فوق العاده ای

    رمز خوشبختی و سعادت :

    اعراض از ناخواسته و توجه به خواسته

    کنترل ورودی های ذهن به شکلی که به ما احساس بهتری بدهد در هر لحظه

    یه ایده اومد ،بعد گوش دادن این فایل رفتم سرچ کردم زندگی گویندگان اخبار رو، من که نمی‌شناسم اسم هاشونو ولی راجب یکیشون خوندم تو ویکی پدیا که سکته قلبی کرده و چنتای دیگه که فک نکنم طبق قانون این افراد زندگی خوبی داشته باشن ، فک کن شغلت این باشه که پاشی بری چندین تیتر خبر وحشتناک رو و تماما منفی رو تمرین کنی و بعد بری روی آنتن رادیو یا تلویزیون ، فک کن ما که کامنت توجه به نکات مثبت می‌خونیم توی سایت و با این آگاهی ها انقد حالمون خوب میشه ،طرف می‌ره قشنگ توجه می‌کنه به نکات منفی و تمرینشون می‌کنه تا بتونه خوب اجرا کنه و گویندگی کنه ،

    متن های خانوم شایسته عزیز اندازه گوش دادن این آگاهی ها میچسبه به آدم و این جمله خیلی چسبید به من

    مهم ترین قدم برای کنترل ورودی های ذهن ،حذف اخبار و رسانه ها و شبکه های اجتماعیست

    در عین سادگی این جمله اگر که رعایتش کنیم واقعا چقدر تمرکزمون میاد روی اهداف و زندگی خودمون ؟؟؟

    خودم نمیگم که رعایت میکنم صددرصد ،شاید هر سه چهار روز یک بار یه سر بزنم به اینستاگرام و پیام هامو چک کنم و استوری از باشگاه ببینم و شاید در حد دو یا سه دقیقه توی اکسپلور کلیپ مربوط به فیتنس و اینا ببینم ،اما حتی اونم احساس میکنم وقت تلف کردنه

    شبکه های اجتماعی باعث میشن ما خودمون رو مقایسه کنیم

    باعث میشن ما همرنگ جماعت بشیم و مثل اونها نتیجه بگیریم

    باعث میشن مام ناخودآگاه دنبال جلب توجه باشیم

    باعث میشن تمرکزمون به شدت بیاد پایین

    همینجوری روزانه چندین هزار فکر میاد به ذهن ،و واقعا ما انتخاب میکنیم که چند درصد این فکرا قدرتمند کننده باشه یا تضعیف کننده

    ما با کنترل کانون توجه خودمون توجه به نکات مثبت داریم در واقع درصد بسیاری از این فکرایی که داره توی سرمون میچرخه رو درجهت خواسته هامون هدایت میکنیم و این فکرا داره زندگی مارو میسازه

    و اصن هیچ وقتم صفر و یک نیست این قضیه

    و هیچ کسی در کیهان نبوده و نیست که تونسته باشه فکرایی که توی شبانه روز توی سرش می‌چرخه بگه مثبت بوده همشون ،نه فرکانس های ما به قول استاد سفید و سیاه نیست ،خاکستریه مایل به سفید و مایل به سیاهه

    امیدوارم با تمام وجودم جدی بگیرم این قضیه رو ،داستان کنترل ورودی های ذهن رو

    و نکته بعدی که چقدر من عشق کردم راجب دیدگاهی که استاد بیان کرد راجب رسانه ها و هدف رسانه ها و چقدر این با قلب من هماهنگ بود ،

    اینکه چون اخبار منفی طرفدار زیاد داره و اینا داره تولید میشه ،درواقع مردم دارن با توجهشون ،باعث میشن که بیشتر و بیشتر هرروز رسانه هارو ترغیب کنن برای انتشار این اخبار منفی یعنی اکثریت مردم ،پس در واقع این مردمن که دارن رسانه هارو کنترل میکنن نه رسانه ها مردم رو .

    موضوع بعدی اینه که جهان داره به باورهای من واکنش نشون میده و فقط داره واکنش میده و هیچ قضاوتی نمیکنه ،خب حالا منظور ؟؟؟!!!!منظور اینکه شاید بشناسید اندرو تیت رو

    که خب آدم موفقیه از لحاظ مالی ولی خب توهم این رو داره که رسانه ها دشمن مردمن ،توهم این رو داره که دولت ها نمی‌خوان مردم از این آگاهی ها مطلع بشن ،و‌ همیشه راجب ماتریکس و اینا صحبت می‌کنه و فک کنم توسط پلیس چند بار دستگیر شده ،چرا این اتفاق براش میفته ؟؟؟واقعا به خاطر اینه که پلیس و دولت و اینا دشمن مردمن و نمی‌خوان مردم آگاه بشن ؟؟؟ایا واقعا دولت و پلیس اگر من بخوام برم کتابخونه و شروع به کتاب خوندن کنم جلوی منو میگیره ؟؟؟ نه نه نه

    این اتفاقات به خاطر این برای این فرد میفته چون جهان داره واکنش نشون میده به باور این فرد و این فرد باورش اینه که رسانه ها دشمن مردمن و می‌خوان مردم مثل ربات فقط کار کنن و تولید مثل کنن و بمیرن ،

    اینم یکی از اون مسائلیه که دیدگاه استاد با دیدگاه اکثر این اساتید موفقیت که میان از ماتریکس حرف میزنن ،زمین تا آسمون فرق داره

    تشخیص اصل از فرع

    درک کارکرد جهان هستی

    یا یه مثالی یادم اومد راجب ماریو بالوتلی بازیکن سیاه پوست فوتبال که همیشه رفتارهای بد نژاد پرستانه باهاش می‌شده تا جایی که یادمه

    حالا به چه علت ؟؟!!!

    چرا بین این همه سیاه پوست معروف و غیر معروف ،این رفتارها با این شخص می‌شده ؟؟؟

    چون این شخص توجه می‌کرده به این قضیه ،باورهای خوبی نداشته ،باخودش درصلح نبوده و توهم سفید و سیاه داشته و نتونسته با خودش به هماهنگی برسه ،

    پس رسانه ها دشمن مردم نیستن ،برخلاف چیزی که اکثر اساتید موفقیت دارن جو میدن که آره ماتریکس و این داستانا ،نه اصن اینطور نیست

    اگر اکثریت مردم توجهشون روی زیبایی بره ،میتونه فضای رسانه هارو به راحتی عوض کنه حتی ،ولی خب در طول تاریخ اکثریت مردم همیشه توی حاشیه بودن و افراد بسیار بسیار بسیار کمی فهمیدن که دنیا حساب و کتاب داره به قول خداوند و افراد خیلی کمی توانایی این‌رو داشتن و دارن و خواهند داشت که ذهنشون رو کنترل کنن ، و همیشه اونایی که با ایمان بودن و به حقیقت پی بردن در اقلیت بودن وبه همین دلیله که دوسه درصد جامعه

    واقعا دارن خوشبختی و ثروت و آرامش رو تجربه میکنن و شایدم خیلی خیلی کم تر ،چون هر کسی پولداره ثروتمند نیست واقعا

    ثروت یعنی بی نیازی مالی ،سلامتی ،روابط عالی ،معنویت

    پس اگر کسی جویای حقیقت باشد ،کیست که بخواد واقعا جلوی اون شخص رو بگیره ؟؟؟

    خداوند در هر لحظه داره به کل کیهان الهام می‌کنه و هدایت می‌کنه و اونوخ واقعا واقعا کدوم دولتی می‌تونه جلوی انتشار این آگاهی رو بگیره ؟؟؟کدوم ماتریکسی

    کیه که بتونه جلوی هدایت خداوند رو بگیره واقعا ؟؟؟

    این جمله انقد احمقانه و بی منطقه ،مثل این میمونه که بگی فلان دولت داره جلوی نفس کشیدن منو میگیره !!!!!

    آیا کسی می‌تونه جلوی نفس کشیدن مارو بگیره ؟؟؟

    نه فضای رسانه ها به خاطر فرکانس حال حاضر اکثریت جامعس و اکثریت جامعه توجهشون به نکات منفیه

    میتونید امتحان کنید

    من یه مادربزرگ دارم که بعد پدره استاد فک کنم منفی نگرترین آدمه از هر لحاظی که دیدم

    یعنی شما بشین تا صبح راجب بدبختی و فش به دولت و اینا حرف بزن و غیبت و تهمت و …. قشنگ چایی دم می‌کنه و خوابش می‌پره و تا صبح باهات حرف میزنه بدون اینکه خسته بشه ها ،بدون اینکه ضره ای خسته بشه ،

    اما یه بار یادم نمیاد راجب چی بود که من بلند بلند تعریف کردم ، چون احساساتم رو بروز میدم ، فک کنم سیب بود خوردم یا چایی بود و نمی‌دونم ولی خیلی خوشمزه بود و چسبید بهم و نمی‌دونم با فاصله ،دوسه باری من تکرار کردم و گفتم که چقد خوشمزه بود ، و دیدم که واقعا داره اذیت میشه ، احساس کردم که قشنگ داره اذیت میشه ، اونوخ شما میگید که ماتریکس ؟؟؟و رسانه ها دارن مردم رو ال و بل ؟؟؟

    برای این طرز تفکر مادر بزرگ من

    شما رسانه باشی و دنبال دیده شدن بیشتر باشی چی تولید می‌کنی ؟؟؟

    رسانه بیاد بیاد برای این آدم و امثال این آدم چی تولید کنه ؟؟؟ راجب تولد و زیبایی ؟؟؟

    شاید برای چند دقیقه‌ای جالب بیاد به نظرش ولی کانال رو عوض می‌کنه ،چون دیدم

    چون اون الگوی توجه بر نکات منفی در پس زمینه ذهنش داره کاره خودش رو می‌کنه

    و دیدم که دیدن زیبایی رو در یک کانال به دیدن اخبار ترجیح دادن .

    نکته‌ی مهم بعدی که خیلی به موقع بود برام

    این آگاهی بود که استاد گفتن ،وقتی که شما داری آگاهانه سعی می‌کنی توجهت رو از اون موضوعی که شایعه شده و همه راجبش حرف میزنن برداری ، افراد کمتری راجب اون موضوع باشما حرف میزنن و کم تر و کم تر و از بین می‌ره ،واو عجب حرفی و از چه زاویه ای بح بح .

    نکته بعدی صحبت های فوق العاده استاد راجب سلامتی و سیستم ایمنی بدن

    و صحبت از طی چندین میلیون سال تکامل و قوی شدن بدن ،و چقدر این توضیحات برام منطقی کرد قوی بودن سیستم ایمنی بدن رو و این باور رو و اصن خداوند هدایت می‌کنه وقتی که باورها درست باشه

    مثال دیشب رو میزنم و اینکه باور درست چه می‌کنه

    دیشب که اومدم خونه ،سرم درد میکرد و یه جورایی بدنم سست شده بود و احساس سرما خوردگی داشتم و اصن پاهام خیلی خسته بود و فک کنم بخاطر آب یخی بود که با معده ی ناشتا خوردم و اینا ،خلاصه قشنگ شب افتادم رسماً و منم یه شخصیتی دارم که خیلی زود اگر یه کم سست باشم همه میفهمن چه خونواده چه کسی که دوبار باهاش برخورد داشتم و دیشب مادرم گفت فلان چیز دم کنم و اینا ،گفتم‌ نه مامان خوب میشم ، شب که میخواستم بخوابم ،گفتم خدایا می‌خوام صب سرحال پاشم و خودمو در حال تمرین فردا نیوز باشگاه می‌دیدم ، و میدونستم که هدایت می‌کنه ، یهو سرم و گذاشتم روی بالشت و این فکره اومد که انجیر

    پیش خودم گفتم این الهام نیست و ذهن منطقیه منه ، در همین حین فکره بعدی منو تو اون حال از جام بلند کرد و فهمیدم که الهام خداونده ،این فکر که انجیر در قرآن اومده و رفتم و انجیر توی خونه داشتیم و یه‌دونه برداشتم و خوردم و بعدش این آیه اومد راجب عسل ،که خداوند میگه شفای مردمان توی اونه

    و یه قاشق خوردم و سپاس گزاری کردم بابت این هدایت واضح و خوابیدم با یه حس خوب توی اون حال و صبح سرحال با 4ساعت خواب بیدار شدم ،و امروزم رفتم تمرین کردم و خستگی داشتم یه کم که اونم به خاطر باشگاه بود .

    وقتی که ما باورهای درستی داریم هدایت میشویم ،من فقط درخواست کردم ومیخواستم بخوابم ،ولی خب خداوند گف برا این درخواستت باید این قدم رو برداری و من مختار بودم که بلند شم توی اون حال یا گوش ندم به حرفش و بخوابم ،هرچند این الهامه انقد قوی بود که توی اون حال قشنگ از جا بی‌اختیار بلندم کرد ،

    خدایا صدهزار مرتبه شکرت که درهای رحمتت ،لطفت همواره به روی ما بازه .

    یه نکته بعدی راجب این آگاهی استاد عزیز که گفتن مردم منتظر یه اتفاق و بلا هستن

    و من منتظر معجزه و اتفاق خوب

    و چه نتیجه‌ ای خواهد بود برای دو نوع انتظار ؟؟؟

    و استاد مثال هایی زدن راجب پول گم کردن و تصادف و …. که همه به خاطر توجه به نکات منفیه ، و اونجا احساس سپاس گزاری داشتم که صدهزار مرتبه شکرت که در طول دوسه سال گذشته حتی یک اتفاق غیر مترقبه برام رخ نداده و تمام پولی که اومده به حسابام تا ریال آخرش در راهی خرج شده که میخواستم به غیر از یک مورد که مادرم رو بردم بیمارستان .

    صد هزار مرتبه شکر بابت این قوانین ساده و بدون تغییر

    الهی سپاس گزارم .

    در پناه رب توانا .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    زهرا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 965 روز

    روز چهاردهم؛

    مریم عزیزم نمیدونم چه طور تشکر کنم ازت بابت این اتفاق زیبایی که رقم زدی

    من انرژی از این چهارده قدم گرفتم که تو این دوسال نه از فایل های دانلودی و نه از محصولات نگرفتم .

    انگار هرچی تو این لایوا هست همونه که من باید بشنوم

    خداروشکر که در مدار دریافت این آگاهی ها هستم

    صحبت های استاد در این فایل نااااب نابه

    اینکه هر اتفاقی که در زندگیمون میوفته بخاطر فرکانس هاییه که با افکارمون به جهان هستی می‌فرستیم.

    اینکه باید مراقب ورودی ها باشیم و هر غذای مسمومی رو به خورد ذهنمون ندیم

    غذای مسموم ذهن هزار برابر بدتره

    آدمهای اطرافمون افکارشون حرفاشون اینستاگرام رسانه ها همه ی اینها دارن غذایی رو به روح ما میدن

    باید آگاهانه متوجه بشیم که اگه غذا مسمومه خریدارش نباشیم …

    افکار مسموم درست مثل غذای فاسده

    فقط با این تفاوت که غذای مسموم رو وقتی میخواریم سریع متوجه میشیم و دل درد میکنیم

    اما افکار منفی به زمان احتیاج دارن تا قدرت بگیرم و در زندگی ما به صورت اتفاق نمایان بشن

    یعنی وقتی فکری توی ذهن ما میاد ، ما با تکرار اون فکر و توجه به اون فکر و دنبال افکار مشابه گشتن به اون ورودی قدرت میدیم

    و این قدرت گرفتن زمان میبره تا نمایان بشه

    بخاطر همین ما اغلب متوجه نمیشیم که اتفاقاتی که تو زندگی ما بوجود میاد بخاطر چیه.

    من درمورد سلامتی همیشه مادربزرگم الگو قرار دادم چون تا لحظه ای که زنده بودن با 80 سال سن هیچ گونه مریضی نداشتن و تکرار میکنم با خودم که ما ژن خوبیم و سیستم ایمنیمون خیلی عالیه

    و تا وقتی زندم مثل مادربزرگم سالمه سالمم

    مرگ یک رونده طبیعیه که باید بپذیریم و باهاش راحت باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مائده سازگار گفته:
    مدت عضویت: 670 روز

    به نام خدای نزدیک

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به خانم شایسته ی مهربان

    وسلام به دوستان متعهدم دراین دوره ب الهی

    رد پای من در گام 14 ام:

    تودنیا کسی نیست ک گفته باشه ما باکانون توجهمون هدایت میشیم

    اصلا هیچکس تا حالا بش نرسیده ک بیاد بگه

    این فوق العادست که ماباکانون توجهمون هدایت میشیم

    و این ک خداوند مارو مجبور نکرده

    و ایضا چقدر این نکته حساسه

    من مدتهاست ک دارم سعی میکنم کانون توجهم رو بذارم روی داشته هام و خواسته هام

    وفکرمیکردم دارم اینکارو عالی انجام میدم غافل از اینکه اینکار بشدت ظریفه

    کانون توجه زیگزاکی بدردنمیخوره

    کانون توجه نصفه نیمه بدردنمیخوره

    من یکم ک تلاش میکردم به خواسته هام توجه کنم و نتیجه میداد شل میگرفتم درواقع بنا به عادت فراموش میکردم

    سریع برمیگشتم به منوال قبلی

    واین واقعا گاها غیرارادی بود

    ولی چه ارادی چه غیر ارادی جهان کار درسته خودش رو میکنه

    چقدباید زمان از دست بدی تااینو بفهمی انسان؟!!

    استاد بی نهایت عاشقتونم و سپاسگزارتونم و همه جوره دارین این اصل مهم رو از اقصی نقاط این سایت شگفت انگیز بهمون یاداور میشین

    بی نهایت ممنونیم

    فقط امان از حالت چسبندگی

    من بااین حالت چسبندگیم خیلی از بعضی خواسته هام دور شدم

    ولی الان میتونم بگم دارم دراین توجه ی توأمان با رهایی ماهر میشم

    ووارد شدنم رو در مدار خواسته هام حس میکنم

    همینکه اسمش میاد همینکه حال و هواش میاد

    همینکه احساس لیاقت میکنم وقتی بش فک میکنم یعنی دارم بش نزدیک میشم

    پس سعی میکنم این شیوه رو ادامه بدم

    توجه توأمان بارهایی

    استاد قشنگم من چندماه پیش جایی زندگی میکردم ک ارزوم بود دگ مجبور نباشم چرت و پرتای خبری رو بشنوم جایی باشم ک تی وی روشن نکنن والان دقیقا همونجام

    الان ماها هاست جایی زندگی میکنم ک تی وی روشن نمیکنن و هیچ خبری از اخبار نیست

    ارزوم بود ازاد باشم

    الان ماهاست ک ازادم

    ارزوم بود شغل داشته باشم و مسیر پول دراوردنم رو بدونم که الان به لطف خدا و اموزش های شما مسیرداره هرروز برام واضح تر میشه

    عاشقتونم در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    فاطمه پارسا گفته:
    مدت عضویت: 2258 روز

    به نام الله یکتا

    تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم

    سلام به استاد نازنینم نور قلبم

    سلام به مریم بانوی دوست داشتنی

    و سلام به همکلاسی های درس عشق و توحید

    یاد اون روزهای پر از خاطرات شیرین بخیر چقدررر وقتی هدایت میشی و آگاه اتفاقات به ظاهر تلخ برات شیرین و پر از درس میشه اون روزا یطورایی خونه نشین شده بودیم و من خوسحالترین که زمان بیشتری دارم برای کارکردن روی خودم مدام صدای آرام بخش استاد گوشم بود …حین کارای خونه آشپزی کردن حتی موقع خواب.. از خواب که بیدار میشدم رندوم فایلهای دیگه استاد پلی شده بودو با صدای قشنگ استاد چشام باز می‌شد همراه با حسی خوب

    یادمه تمام اعضای خونواده مبتلا شدن الا من و این برام مصداقی بود از باورهای ناب استاد که وقتی روی خودت کار کنی جدا میشی حتی اگر کنار هم باشید

    انرژیت، سیستم بدنی ت ،فرکانست همه چی تغییر میکنه الله اکبر از قدرت قوانین

    خدایاهزاران مرتبه شکرت برای هدایت ها

    اهدنا الصراط المستقیم

    صراط الذین انعمت علیهم

    و مرگ چقدر برام درکش آسان شده وقتی سعی کنی در لحظه زندگی کنی از تک تک لحظات زندگی لذت ببری با نفس هات خداروشاکر باشی باهاش خلوت کنی و ساعتها و روزها ازش سرشار از عشق بشی دیگه هر زمانی که خودش مقرر کرده با روی باز میپذیری …

    گاهی در مورد اتفاقی کسی صحبت میکنه برمبنای اینکه تو این کشور جونمون در خطر خندم میگیره که چطور غرق رسانه ها شدن اینگار مرگ رو رسانه ها رقم میزنن البته که اگر دنبال کننده های پر پا قرص داشته باشن و باورکرده باشن اتفاق میوفته ولی با کنترل ورودی ها و باورهای درست میتونی اون زمان رو بسپاری به خالق که در بهترین زمانش رقم میزنه…

    فقط باید از مسیر لذت برد مقصد با خداست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2009 روز

    به نام خدایی که همیشه هست و اجابت می کند.

    پروژه خانه تکانی ذهن/گام به گام

    گام چهاردهم

    سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته نازنین

    سلام به همه دوستان همگام

    الهی شکر بابت این فایل بی نظیر

    الهی شکر بابت این پاسخ به موقع

    الهی شکر برای اینهمه آگاهی بجا و درست

    من امروز دقیقا به همین حرفها نیاز داشتم.

    امروز اتفاق ناجالبی افتاد و کسی حرفهایی بهم زد که سالها بود نشنیده بودم و در چنین موقعیتی قرار نگرفته بودم.

    چندتا نکته داشت این اتفاق.

    یکی اینکه فهمیدم خداروشکر چقدر این مدت دو سه ساله ی اخیر خوب روی خودم کار کردم که این جنس از رفتارهای زننده باهام نشده بود.

    دوم اینکه وقتی اتفاقی ناجالبی خیلی تکرارشونده نباشه و یک بار رخ میده من دچار خودسرزنشی نشم و خودم رو مقصر ندونم. سریع خودم رو ببخشم و بگم خوب، حالا که این مسئله رخ داد وظیفه من چیه؟ چطور حالمو خوب کنم؟

    یا به قول استاد از چه زاویه ای بهش نگاه کنم که احساس بهتری بهم بده؟

    سوم اینکه من اجازه میدم چه ورودی هایی به خورد ذهنم داده بشه؟ اگر این اتفاق رو دوست ندارم باید اجازه بدم هی نشخوارهای ذهنیم اثرش رو قویتر بکنه یا برعکس کاری کنم تاثیرش کم و کمتر بشه؟

    قطعا من نباید احساس بد اون لحظه رو تکرار کنم و هی آشغالهایی که از دهن اون فرد خارج شده رو دوباره و دوباره به ذهنم تحمیل کنم.

    من باید بتونم یا اعراض کنم یا در حالت بهتر از اون قضیه انگیزه بگیرم برای بهتر شدن خودم.

    اوایلش توی مدار ناراحتی و عصبانیت و دفاع از خودم قرار گرفتم.

    بعدش که متوجه شدم دارم به خودم ظلم می کنم سعی کردم دست نگه دارم و دفاع نکنم.

    یادم اومد که استاد گفتن من در مقابل کسانی که ازم انتقاد می کردن و پشت سرم یا جلوی روم حرفهای نادرست میزدن، هیچ واکنشی نشون نمی دادم.

    یادم اومد که استاد گفتن برای اعراض کردن میتونی کاری که بهت آرامش میده رو انجام بدی، مثلا دوش بگیری یا بخوابی یا فعالیت فیزیکی کنی.

    منم هم دوش گرفتم، هم خودمو بستم به کار فیزیکی توی خونه و هم بعدش گرفتم خوابیدم.

    یکمی بهتر شدم.

    بعدش تلاش کردم زاویه دیدم رو عوض کنم و اون توهین ها و تحقیرها رو تبدیل به انگیزه ای برای حرکت رو به جلو با ایمان و تعهد بیشتر کنم.

    هی داشتم تراسم رو می شستم و هی با خودم تکرار می کردم که فلانی من ازت متشکرم بابت اون حرفت. چون باعث شدی من به فلان خواسته ام با قدرت بیشتری فکر کنم.

    ازت ممنونم که عصبانیم کردی چون این عصبانیته باعث شد تصمیمم واسه انجام فلان کار جدیتر بشه.

    بعد خدا رو شکر کردم بابت این اتکا به نفس و ایمان به هدایت و حمایت و حفاظت خداوند.

    گفتم که خدایا این حرفهایی که امروز شنیدم به این خاطر بود که من تصمیم گرفتم ورودی نامناسب به ذهنم ندم و بنا بر این تصمیم به کسی که در شرایط بسیار نامناسب روحی و زندگی قرار داره زنگ نزدم خالش رو بپرسم یا احوالش رو از اطرافیانش جویا بشم. من متهم شدم، سرزنش شدم چون نخواستم هی اتفاق بد زندگی اون شخص رو برای خودم تکرار کنم و داشتم بر طبق قانون درست عمل می کردم.

    اما اونها این رو متوجه نیستن و انگ های مختلفی به من و همسرم زدن.

    همون لحظه یادم اومد که خداروشکر همسرم هم داره هم فرکانس با من عمل میکنه و این هماهنگی چقدر جای شکر داره.

    پس باز هم حالم بهتر شد.

    با خودم گفتم اینم یه نکته مثبت دیگه که همسرم بدون اینکه شاگرد استاد عباسمنش یا هیچکس دیگه ای باشه داره درست به قانون عمل میکنه و میگه هرکسی خودش مسئول زندگی خودشه و من توی زندگی هیچکسی دخالت نمی کنم.

    چقدر این دیدگاهش رو دوست دارم و بابتش شکرگزارم.

    بخصوص اینکه من و ایشون در این زمینه همسو و هم نظریم خیلی بهم چسبید.

    بعد یواش یواش هی حالم بهتر شد.

    معجزه سپاسگزاری و تمرکز بر نکات مثبت حتی از دل تضادها رو به عینه دیدم.

    عصرش ترانه رو بردم خانه بازی در حالیکه دیگه سبک بودم و خوشحال بودم که یک ساعت اونجا فرصت دارم کامنت بنویسم.

    شروع کردم به نوشتن که وسطش مادر نازنینم زنگ زد.

    از خانمی که دوست دوران کودکیش بود برام تعریف کرد که چه سختیهایی کشیده و سالها با خدا قهر بوده. و بعد از چندین سال همین قهرش تبدیل به تغییر شخصیتش به سمت نور شده.

    خدا رو از نو پیدا کرده و حالا جوری شیفته و مجذوب الله مهربان شده که هرجا پا می گذاره همه مردم عاشقش میشن.

    مادرم گفت ایشون دو شبانه روز مهمانشون بوده و توی این 48 ساعت دنیایی از نور و آگاهی با خودش هدیه آورده.

    هر کلامش همراه با عشق و شفای روح بوده و اصلا انگار یک فرشته در قالب انسان مجسم شده.

    خوب این یک نشونه واضح برای من بود که حرکت از تاریکی به سوی نور باعث میشه خدا در وجود انسان تجلی کنه و به بالاترین درجات انسانیت دعوت بشه.

    کاری که همه ما سعی داریم انجامش بدیم.

    از دنیا گذشته، حتی از فرزند گذشته، حتی از فرزند دیگر گذشته.

    این خانم دختر 10 ساله اش رو سال 72 از دست میده و با خدا قهر میکنه ولی وقتی که به سمت هدایت خداوند برمی گرده اینبار که پسر 39 ساله اش خودکشی میکنه، ایشون فقط خدا رو شکر میکنه و میگه الهی شکر که اتفاق بدتری نیفتاد، الهی شکر که همسر یا فرزندش رو نکشت.

    پسرم سفر آسمانیش رو آغاز کرد.

    همسرشون رو هم که از دست میدن در موردش میگن: همسرم سفر آسمانیش رو آغاز کرد و من غیر از لباس سفید چیزی نمی پوشم.

    این همزمانی بین شنیدن این سرگذشت و تلاش ذهنی من برای شکرگزار بودن و کنترل ذهن و تابع قانون موندن خیلی برام جالب بود و جای تأمل داشت.

    حالم اصلا دگرگون شد و سپاسگزارترم کرد.

    همیشه دستهای خدا برای شفای روح ما جاری هستند.

    خدای حی و قیوم همیشه در نزدیکترین جا حاضره تا ازش بخواهیم تا اجابتمون کنه.

    من امروز بارها و بارها از خدا خواستم منو در مدار درست قرار بده و عزت نفس و احساس خودارزشمندیم رو تقویت کنه.

    خواستم کمکم کنه در احساس خوب غوطه ور بشم و ذهنم رو خوب مدیریت کنم.

    و خدای ارحم الراحمین اینجوری پاسخم رو داد.

    من همچنان روی دیدگاه خودم مصرانه هستم و به کسی که خودش به دست خودش رنج و بی عزتی رو در زندگیش رقم زده زنگ نمی زنم.

    من آرامش زندگی خودم و تغذیه مناسب روحم رو در اولویت قرار میدم و هیچ اهمیتی نمیدم در موردم چطور فکر می کنند.

    من خودم رو به خدای این قوانین ثابت می سپارم چون خدا خودش گفته حامی مومنین و متوکلینه.

    من دفاعی نمی کنم چون خدا خودش مدافع ایمان آورندگانه.

    عالی بود، این جلسه برای من عالی بود. متشکرم بی نهایت…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1908 روز

      سلام عزیزم.

      خیلی جالبه.

      منم درگیر یه ناخواسته شدم، هم دیروز ظهر، هم امروز ظهر تو حیطه ی روابط.

      البته که فکر کردم من چه رفتاری کردم که این واکنش و حرفها رو برانگیخته کردم؟

      اثبات، دفاع کردن، توضیح دادن، تو موضع ضعف رفتن، بحث کردن، سعی در تغییر دادن دیگری، اعراض نکردن، عدم توجه به نکات مثبت، خشمگین بودن از درون، کینه داشتن، دنبال تایید بودن و ‌‌‌‌….

      این جمله تو خوندم انگیزه داد که بنویسم:

      مدار ناراحتی و عصبانیت و دفاع از خودم قرار گرفتم.

      خب منم عصبانی شدم.

      بعد از مدت ها.

      صدام بالا رفت.

      خودم میفهمیدم دارم کاری میکنم که خیلی وقته انجامش ندادم.

      منم رفتم حمام.

      بعدش مسیله آروم شد.

      صحبت کردم و اینبار اما وارد بحث نشدم، فهمیدم که عاجزم از تغییر دیگری، احترام گذاشتم به نظر دیگران.

      درست و غلط نگاه و نظر و رفتارش هم باشه برای خودش.

      تله ی حمایت از دیگری فعال شد و من وارد بیراهه شدم.

      چیزهایی شنیدم که خشمم رو شعله ور کرد از این بی منطقی و خودخواهی هایی که شنیدم در مورد یکی از عزیزانم…

      الان پاسخ درست رو به خودم میدم:

      تو عاجزی از تغییر دیگران.

      چه یه بار توضیح بدی، شفاف کنی، چه صد بار.

      تو عاجزی از تغییر دیگران.

      بتونی این جمله رو درک کنی، نه کل کل میکنی، نه توضیح میدی، نه دفاع میکنی، نه اثبات میکنی.

      یه چیزی…

      جهان میچرخه تا آدم ها رو متوجه اشتباهاتشون بکنه.

      اینکه کجا برداشت اشتباه داشتن و دارن.

      خود منم خارج از این قاعده نیستم.

      هر چی کمتر اثبات کنم، اتفاقا باعث میشه بهتر درک کنم فرقِ درست و غلط رو.

      من فایل رو گوش دادم امروز ولی فاصله داشتم با درکش.

      اما کامنتت رو که خوندم دیدم از تجربه مشترک صحبت میکنی و کامنتت رو بهتر درک کردم.

      مرسی که نوشتیش.

      این ایام برات آرامش میخوام ثانیه به ثانیه تا صحیح و سلامت و شاداب وضع حمل کنی و یه شادی به شادی هات اضافه شه و نوا جان رو در آغوش بگیری به یاریِ اللهِ مهربان.

      جالبه، چند روز پیش کامنتی تو دوره قدم ازت خوندم که برای وقتی بود که نوشتی ترانه جان 9 ماهش بوده.

      برام جالب بود که تو هم تو دوران کوچولوییه بچت تو سایت فعالیت میکردی.

      خودمو تحسین کردم که تقریبا 4-5 روز بعد از زایمان دوباره برگشتم سایت و کامنت و …

      درس مهم این دو چالش برای من:

      – روی خودت کار کن فقط سمانه.

      لازم نیست مشاور بقیه شی.

      نجات دهنده بقیه شی.

      دلسوز بقیه شی.

      همون به خودسازیِ خودت برسی عالی میشه.

      تو عاجزی از تغییر دیگران.

      نظر دیگران محترمه، نظرشه، چه درست چه غلط، عبور کن، لازم نیست اثبات کنی غلطه و دفاع کنی.

      دلسوزی نکن.

      سرزنش نکن، چه خودتو چه بقیه رو.

      این جمله تو هم خیلی دوست داشتم:

      ازت ممنونم که عصبانیم کردی چون این عصبانیته باعث شد تصمیمم واسه انجام فلان کار جدیتر بشه.

      اولش خیلی شوکه شدم و سختم شد که دیدم واکنش گرا عمل کردم و ذهنیت خالق وجود نداشت برام.

      ولی بعدش سعی کردم اروم کنم خودمو.

      از خدا میخوام یادم بده چطوری ذهنیت خالق داشتن رو تمرین کنم.

      ماچ بهت سعیده جانم.

      سلام به آبانی جانم، نوای نازنین.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2009 روز

        وای سمانه تو چقدر خوبی!

        سلام رفیق جان

        سلام و عشق به هر کسی که اینو میخونه

        عشق عشق عشق!

        این واژه خیییییلی عمیق و گسترده است.

        وقتی کسی ترسها و افکار منفیش رو در قالب یک حس ناجور با کلمات و لحن نامناسب روت خالی میکنه تا در واقع خودش رو تخلیه روانی کنه خییییییلی سخته که تو همون دقایق یا ساعات اولیه قبول کنی که اون شخص با تمام خصوصیاتش و رفتاری که باهات کرده تکه ای از وجود نورانی خداست و یک نمود عشق الهیه.

        این حرف به ظاهر زیبا و آسونه ولی در عمل اون لحظه ای که دلت می خواد فریاد بزنی و از خودت دفاع کنی، بقول تو اثبات کنی، خشمگینی و بعد از مکالمه هی حرفها برات تکرار میشن و با خودت هی جوابهای تازه ای رو مرور می کنی، آروم موندن سخت ترین کار دنیاست.

        اونجا بود که با خودم گفتم بابااااا استاد عباسمنش اینهمه داره میگه چه توی ایران چه این سالها توی امریکا که هستم خیلیها ازم انتقاد کردن، بدگویی منو کردن، تهمت زدن، تهدیدم کردن، خواستن به من ضربه بزنن ولی کیست که خدا بخواهد به او عزت و نعمت دهد، او را بالا برد و مردم بتوانند او را پایین بکشند؟

        همیشه کلام الله است که رفیع و خدشه ناپذیر است.

        همش با خودم می گفتم سعیده اینجاست که باید تفاوت خودت رو در عمل نشون بدی.

        اگر تو داری سالهاست روی خودت کار می کنی باید بالاخره یه جایی خودشو بروز بده. ببینم چند مرده حلاجی؟

        میتونی اهمیت ندی و اعراض کنی؟

        میتونی گفتگوهای ذهنیت رو خاموش کنی؟

        میتونی اون فرد رو دوست داشته باشی و ازش تشکر کنی که با این کارش تضادی برات ساخته که میتونه باعث رشدت بشه؟

        یادت میاد استاد فرزند 2 ساله اش رو از دست داد و بدون اینکه توی جمع دوستانش حرفی بزنه جمع رو ترک کرد و افتاد تو جاده و فقط چند ساعت حالش بد بود؟

        میتونی یک هزارم درصد مثل استاد عمل کنی؟ عمل کنی؟ عمل کنی؟ (صدام اکو شد!!!!)

        همین حرفها رو تکرار کردم ذره ذره حالم بهتر شد. چیزهایی برای اعراض پیدا کردم. بهشون فکر کردم و ذهنم کمی منحرف شد.

        با خودم مهربونتر حرف زدم و گفتم من باااااید از این قضیه درس بگیرم و قویتر بشم.

        میگن تو عصبانیت تصمیم نگیر. ولی وقتی آرومتر شدم تصمیم گرفتم خواسته هام رو واضحتر بنویسم تا رشد من بجای من ازم دفاع کنه.

        این جمله هم یادم اومد: شاد بودن بزرگترین انتقامی است که می توان از غمهای دنیا گرفت

        یا یه همچین چیزی…

        اینم قبول دارم که هر اتفاقی توی زندگیم میفته رو من ساختم.

        من این ناخواسته رو خلق کردم با اینکه تکرارشونده نیست ولی حتما فرکانس ضعف من به حدی رسیده که اینجوری به نمود عینی تبدیل شده.

        من می پذیرمش و خدا رو شکر می کنم که منو متوجه یه زنگ خطر کرد.

        من باید خودم رو بیشتر دوست داشته باشم. من باید ارزشمندی خودم رو بیشتر احیا کنم.

        من باید بدون نیاز به کلام این حس قدرت و عشق به خود رو پیشاپیش به جهان بفرستم.

        من همچنان نیازمند بهبود دائم هستم. تا آخر عمر….

        هیچوقت تمرین خودسازی کافی نیست. همیشه باید درحال تمرین بود و خدا رو شکر می کنم بابت وجود این تضادها.

        خدا رو شکر برای وجود استادهای شریفم، شماها دوستای عالی و عشق!

        ممنونم بابت اینهمه توجهت. آره یادمه توی یه کامنتی نوشته بودم ترانه 9 ماهشه. ابتدای دوره 12 قدم بودم برای بار اول!

        خدا شما و خانواده عزیزت رو حفظ کنه. بخصوص کپل خان عزیزدلمو.

        راستی اینم بگم فدای سرت که عصبانی شدی و صدات بالا رفت. ما موجودات صفر و یکی نیستیم. ما معجونی از سیاه و سفیدیم که طبیعیه گاهی خاکستری تیره میشیم و گاهی روشن. مهم اینه که زود جهت حرکت رو برگردونیم به سمت سفید.

        عاشقتم دوست خوبم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  10. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2228 روز

    بسم الحی الذی لا یموت

    سلام به بر شما رهروان راه حقیقت و راستی

    حال و هوای این روزهای من مثل کسی میمونه که دستش سوخته و اون رو درآب خنک گذاشته و کافیه یکم از آب بیرون باشه تا سوزش امان ندهد و دوباره در آب فرو کند. این سایت برایم حکم آن آب خنک است و سوختگی ام بیماری شدید مادرم و عمل با ریسک بالای چند روز دیگر اوست. تا این فایل و فایل ما بی انتها هستیم رو گوش می کنم آرام هستم وکافیه یکساعت از آموزه ها دور باشم تا غم سنگینی بر قلبم سایه افکند و مرا به گریه وادارد. ولی باز سعی می کنم حالم رو خوب کنم وحتی گریه ام همراه با سپاس گذاری باشد بخاطر وجود نازنین مادر مهربان و دلسوز و زحمتکشم. سپاس گذاری برای داشتن همچین مادری که آرزوی خیلی ها است. مادری که میگه فقط بشین نگات کنم.

    به سختی دارم کنترل ذهن می کنم واین نشون میده هنوز کلی کار دارم که با این مسئله مرگ راحت کنار بیام. یکشب قبل از اینکه جواب ام آر آی مامانم بیاد تو سایت داشتم کامنت ابراهیم به سعیده شهریاری و جواب سعیده عزیزم رو می خوندم و کلی حالم خوب بود که یکدفعه یه صدایی شنیدم تو گوشم گفت: مامانت میخواد بمیره. من صاف نشستم و گفتم چی؟!!! صدا اون قدر واضح بود که خواستم همون ساعت 12 شب برم پیش مامانم که گفتم الان برم مامانم میترسه که چی شده نصف شب اومدی پیشم. فرداش جواب نشون داد که متاسفانه یه مشکلی در سر داره و اون بیماری خیلی پیشرفت کرده. من پیش خودم میگم ما دو نوع مرگ داریم یکی این که از این دنیا بریم، یکی اینکه از وضعیت قبلی به وضعیت جدیدی بریم، من میگم مامانم از اون وضعیت که همش تو تخت خواب بود و نمیتونست راه بره، با این عمل خوب میشه و اون مامان مریض تبدیل میشه به مامان سالم و سرحال که راحت راه میره و میتونه کارهاش رو انجام بده، به جای اینکه من فکر کنم مامانم قراره از پیش ما بره. من مطمئنم اون نوید خوب شدن مامانم است.خدایا کمکمان کن از این آزمون سربلند بیرون بیاییم و بتونیم با کنترل ذهن نتیجه عمل رو برعکس کنیم و مامانم دوباره در صحت و سلامتی کنارمون باشه.الهی آمین

    ان شاءالله تمام مامان های دنیا در صحت و سلامتی و حال خوب باشند.

    و من الله التوفیق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2977 روز

      بنام الله مهربان

      سلام به رضوان نازنین دوست عزیزومهربانم

      امیدوارم حال دلت عالی عالی باشد

      وَاتَّقُوا اللَّهَ وَتِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لَا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِکَ أَمْراً

      تقوا و حدود الهى را مراعات کنید، آینده را هم به خدا بسپارید. «اتقوا اللّه… تلک حدود اللّه… لعل اللّه یحدث بعد ذلک امراً»

      – همواره لطف الهى را منحصر در وضع موجود نبینید، چه بسا جدایى ها که عامل رسیدن به وضع مطلوب تر مى شود. «لعل اللّه یحدث بعد ذلک امراً

      رضوان جان اصلا نیتی برای نوشتن دیدگاهی برا کامنتت نداشتم ولی وقتی از نجوایی که شنیدی گفتی یه حسی من رو وادار به نوشتن کرد گفت بنویس وقتی فرزندم در شرایط سخت بیماری بود با همان بچگی اش وقتی گفتم مامان غذا نخوری میمیری گفت میخوام بمیرم من آنروز خیلی مقاومت داشتم ومنم با قانون آشنا نبودم ولی یه شب به دلم افتاد با خدا حرف بزنم گفتم امانتت هست ولی دیگه نمی تونم درد کشیدن فرزندم را ببینم اگر صلاح فرزندم به بازگشت به سمت تو هست من راضی ام امانتت رو بهت بر می‌گردانم فقط صبری بهم بده تا ناسپاس نباشم

      رضوان عزیزم انشاالله که هر آنچه خیر هست برای مادر جان عزیزت رقم بخورد و عزیزدلم شک نکن که پلنی که خداوند برا ما میچینه به مراتب زیباتر وقشنگ تر هست به شرطی که تسلیم خودش باشیم

      با تمام وجودم بهترین ها را برای مادر عزیزت آرزو میکنم وامیدوارم خداوند مهربان عمری طولانی همراه باسلامتی کامل پر خیر وبرکت وعزت به وجود نازنینش ارزانی دهد آمین

      میبوسمت وبه دستان پر مهر پروردگار می سپارمت

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: