live | کنترل ورودی های ذهن - صفحه 32 (به ترتیب امتیاز)

679 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Maryam h گفته:
    مدت عضویت: 986 روز

    به نام خداوندبخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزومریم دوست داشتنی ودوستان عزیز

    دیروزکامنتاروخوندم وامروز فایل روشنیدم وتااینجای خانه تکانی ذهن معجزاتی که اوایل پشت سرهم می اومدالان باخانه تکانی مریم جان که دست خداونده و صدای قلبش روشنیدواین دوره روآماده کردداره پشت سرهم میاد.امروزوقتی داشتم به سمت هتلی میرفتم که توی اتاق کنفرانسش جلسه داشتیم واسه شغلی که خداوندبه من الهام کرده بودحال عجیبی داشتم قدمهارودارم برمیدارم وچقدرراحت وآسونه وفقط بندکفشمومحکمترمیبندم ،خدای من فقط بایدنترسم،چون تاحالا توچنین فضاهایی نبودم میترسیدم ومیخواستم شرکت نکنم ولی خداوندصداشوواسم بلندترکردکه بشنوم وگفت برو ونترس که من همراهتم.برای جلسات نمیتونستم برم تهران وشرکت کنم والبته یکی ازدلایلش همون ترس بودولی خداوندبه شکل خیلی عجیب جوری رقم زدکه مدیریت پروژه ای که منم جزئی ازاونم توی شهرماکاری براش پیش بیادواعلام کنه که داره میادشهرمون ومیخوادتوی یکی ازبهترین هتلهاجلسه گفتگوبرگزارکنه .خدای من توازمن بیشترمیخوای من پیشرفت کنم اینوبااین کارعجیبت فهمیدم.چقدرخوب بوداین جلسه وچقدرباانسانهای عالی برخوردکردم.مدتهاست که فیلترکردم همه ی آدمهای اطرافم رووهرجایی نمیرم وباهرکسی حرف نمیزنم وتحسین میکردم انسانهای ثروتمندوموفق رووخداوندوقتی تعهدمنودیدمنوداره با انسانهایی آشنامیکنه که ازمدارقبلیم بالاتره ودارم رشدمیکنم.خدایاتنهاتورامیپرستم وتنهاوتنهاازتوکمک میخوام..صدات روواسم بلندترکن منم ذهنمو ساکت میکنم تابشنوم.

    درپناه حق سلامت وثروتمندباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    ارزو طلائی گفته:
    مدت عضویت: 1454 روز

    سلام استاد عزیزم

    سلام خانم شایسته عزیز

    امروز صبح که از خواب بیدار شدم یک خورده حالت سرماخوردگی داشتم ،دیشب پنجره اتاقم باز بود هوا هم به نسبت چند روز قبل سردتر شده بود.منم این باور تو وجودم یک خورده قویه که هوای سرد باعث سرما خوردگی میشه.

    این فایل را که گوش دادم حس وحالم بهتر شد

    انگار این فایل برای من بود.

    خدا شکر باورهای سلامتی خوبی دارم و خیلی دیر به دیر بیمار میشم آخرین باری که دکتر رفتم یادم نمی یاد اما از بس شنیدم هوای سرد باعث سرماخوردگی میشه روی من تاثیر گذاشته ،باید باوری قوی برای خودم بسازم،امروز خداوند با این فایل هدایتم.

    دوست عزیزی که ماما بود تعریف میکرد یک شب بیماری داشتیم که بعد از زایمان حالش بد بود و هیچ دارویی بهش اثر نمی‌کرد .ایشون می‌گفت یک قرص مسکن معمولی بهش دادم و گفتم از بهترین قرص های که میشناسم فقط برای تو آوردم بخور خیالت راحت آرام میشی،می‌گفت طرف قرص را خورد تا صبح خوابید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    Leyla گفته:
    مدت عضویت: 1207 روز

    سلام خدمت استاد عباسمنش و خانم عزیزشون

    سلام خدمت همه ی دوستان هم فرکانسی عزیزم

    هرچقدر که با ادم ها بیشتر ارتباط میگیرم،هر چقدر توی زندگی ادم های اطرافم عمیق میشم، میفهمم تقریبا همه ی ادم ها یه سری بهانه ها و دلیل ها برای موفق نشدنشون دارن که به بیرون مربوط میشه.

    فلانی نزاشت،شرایط ایران،مملکت،پدرم،مادرم،همسرم و…..

    یا وابسته هستن به یه سری از عوامل بیرون،فلانی پول من رو بده،اون زندگی من رو تامین کنه،پدرم مسئول منه،همسرم مسئول منه و…..(گذشته خود من)

    هر چقدررر بیشتر جلو میرم و روی زندگی ها ریز میشم بیشتر و بیشتر به اصل زندگی پی میبرم،اصلی که تا این جا درک کردم.

    ماها قدرت رو به همه میدیم الا خدا،ماها مسئولیت زندگیمون رو برعهده نمیگیریم.این دوتا عاملِ تمام نرسیدن هاست،عامل همه ی سردرگمی های زندگی.

    توحید و توحید عملی اصل و اساسه زندگیه.

    وقتی نگاه میکنم به ادم های اطرافم،به نزدیکام،به خانوادم و فکر میکنم در مورد باورهاشون،افکارشون و نتایجی که توی زندگی هاشون گرفتن،بیشتر و بیشتر به قانون پی میبرم که نگاهشون باعث این زندگیشون شده، قدرت دادن به عوامل بیرونی، ورودی های نامناسب، عدم مسئولیت پذیریشون باعث این زندگی هاشون شده.

    خداروشکر که این اگاهی هارو هرچند کم فهمیدم و بهش پی بردم، خداروشکر که اهسته اهسته دارم توی مسیر تغییر باورهام حرکت میکنم و عمل میکنممم.عمل میکنممم.

    مهم ترینش همین عمل کردنه که در گذشته من عملگرا نبودم.

    از خدا میخوام کمکم کنه توی این مسیر بتونم ذهنم رو عالیی کنترل کنم،بتونم ورودی هام رو کنترل کنم و زندگیم رو با کمک خودش تغییر بدم و ادامه بدم.

    درپناه خدا باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 785 روز

    به نام خداوسلام به خدا. گام 14سلام به اساتیدمجرب ودانشجوهای آماده وپاسخگوبه سوالات استادنابغه الهی شکرت.استاداین اتفاقی که برام افتاده حدوداسالهای فکرکنم سال90بود باتوجه به تلویزیون،ماهواره،رفت وآمدباهرمدل آدم تاتهش برو!محل خدمت پسرم توی بجنورد بودیک دوست دختری داشت به نام اعظم خانم اسم این خانم توی گوشیش سیوبود.اینوداشته باشین برای آخرای اتفاق این اعظم خانم داستان نقش مهمی داشت!بنده معرف حضورتون هستم 4تاشاهزاده دارم وخیلی توی چشم فامیل ودوست وآشناحالاهرکسی یک دیدگاهی به زندگی من داره یکی خوشحال وتحسین میکنه یکی آه وحسرت،وبعضی هاهم آرزوداشتن این شوهرواولاد ولی شماهمه میدونیدکه هرخانواده ای مسئله های زندگی خودشوداره منم بااین عزیزان خیلی خیلی مسئله داشتم وهنوزالانم دارم ولی کم رنگتر دیگه ماانسان هستیم الان مادرهامنودرک میکنند.من تقریبایک شخصیت به قول خودمان تودارم (پنهان کاریاواضحترآبرودار)نمیدونم هرجوربرداشت میکنین!یک خانه ی حدو60متری 4طبقه وروی پشت بام بانیم طبقه بالایک انباری بدون قفل وبندداشتیم اصلامافقط درب حیاط روبه هم میزدیم تمام .کلی وسیله ها،خوراکیهاقند،برنج ،روغن ،حبوبات وگردو،و…..گذاشته بودم.چندتاخانه همسایه هاازبام به هم وصل بود.حالاازاینجااتفاقق شروع میشه بنده توی محله قاری قرآن بودم. این اتفاق ماه رمضان برامون مشخص شدحالاچندباره دیگه ازروی پشت بام این اتفاق افتاده اصلانمیدونم چون آمارلوازم وخوراکیهای انباررونداشتیم!2تاپسرهای بزرگتر همان نیم طبقه بالا میخوابیدن. منوجیگرگوشه ی

    کوچیک باعزیزدلم وپسرسومم طبقه ی 4میخوابیدیم وطبقات پایین دست مستاجربود،یک روزصبح پسردومی بیدارشدمامان،گوشیموندیدی?گفتم: نه ازبرادراش پرسید؟گفتند:نه!مدل نوکیا بود،عزیزدلم کارمند اتوبوسرانی بودو هرکارت شناسایی داشت بایدهمراهش میبودتحت هرشرایطی اوهمرفته سرجیب شلوارش نه پولداره نه هیچ مدرکی،وپسرکوچکم خیلی بچه بوددقیقایادم نیست حدو2000تومان پول توی جیبش بودکه برای این جیگرگوشم خیلی ارزشش زیادبود. توی جیب شلوارش سرجالباسی روی سرویس پله بود. اونم پولاش نبود!شلواربچهاحالاهرمبلغی داشت دیگه اتفاقیه که افتاده بزرگترن درک میکنن ولی این بچه کوچک گریه میکنه چراپول من ودزدیدن!الان شایدخنده دارباشه ولی اون مبلغ برای این عزیزحدودا0یا11ساله مبلغ سنگینی بود.وخسارت جبران ناپذیربود!که الان ازدواج کرده وخودش راننده ون شده الانم بگی خندش میگیره ولی داغ اون پول هموارشدنی نیست!خودتونو اون لحظه جای این بچه تصورکنید.خیلی سخته!ولی الان خندم گرفته وچشمام پراشکه چون اگه اتفاق تلخی بودمن میگفتم:دست دزدبرامون خیره همسایه هاهم دلداری میدادن آره خیره همان روز3تاربع سکه هم گرفته بودم خداروشکرکه ازکیفم برداشتم توی کشولباسهالابه لای لباسهاگذاشتم ودوتاکشوکوچک بالایکی دراختیارعزیزدلم بودبرای لوازمهاش ویکی برای مدرک وهرچی دیگر،وکلیدش دست خودم بودکه حتی به من الهام شدسکه هاروازکیفت بردارتوی کشوکوچیک بالانذاربذارپایین لای لباسها،خوب اول ازنبودن گوشی بعدیکی یکی هرکسی سرجیبهای خودش ومن سرکیفم وسریع سرکشوکه خداروشکرگفتم :بچه هاسکه هاهست وتوی انبارکه کیسه برنج وحالاخاطرم نیست وهمون موقع هم زیادمتوجه نشدم چی کم شده!وگوشی پسربزرگم متوجه نشده کجاگم کرده که الان متوجه شدن که چندروزپیشم گوشی پسربزرگموبرده تماس به پلیس وصورت جلسه ازمنوعزیزدلم ازاعضای خانواده پرسید؟ که به بچه هاشک ندارید؟!وحرفهای چرندیات ماهم که خیلی روی خانواده حساسیم به خصوص من که دهن طرف روجرمید! گفتم :نه اصلااسم بچه هامونیاریدهمشون الان هراسونن جیب همشون خالیه مدرکاری پدرشونودزدیدن که چه بشه؟! صورت جلسه پلیس تمام وماشین پلیس دم درخونه لیلاجان تابلوشد!همسایه ها چی شده؟چه خبر؟بالاخره همسایه هاماجراروشنیدن که یکی گفته بودلیلاحقه ش!وحالاچندنفرشنیدن یامثلابگن چرااین حرفو میزنی؟ خبرندارم. چون واقعاحقم بودکم به این همسایه هایاهمین خانمی که گفته حقشه سیدهم هست کم خوبی نکرده بودم !حالاحقمه اون بی بی جان درست گفته لیلاحقشه دزدخونه شوبزنه! ازخونه اومدم سرکوچه مغازه دوستم که اون خانم هم سیده تااین کلمه ی یکی فهمیده خانتودزدزده گفته لیلاحقشه شنیدم !سرم روتوی دربندمغازه ی این دوستم بی بی جان فروشنده لباس بود به سجده گذاشتم وازهویدای دل فریادزدم خدایااگه این زن سیده به جدش باااااااااااییییییییییییددددددددددددجوابم روهمین الان بدی! اصلاقسم توی این سایت استادمعنی نداره چون شنیده بودم هرکس قسم بخوره حرفاش بوی دروغ میده من کلاازبچگی ااینگاریادمه توی ذاتم حک شده دروغ نگم،قسم نخورم،وامانت دا رباشم،وغیبت نکنم آنهم درتوان خودم عملگراهستم واصلاکمالگرایی نمیکنم که من100٪اوکیم نه!دوستم صاحب مغازه بی بی جان آمدمنوبلندکردبغل کردوبامن گریه کرد!بلندبلنددادمیزدم .گفت :جدم یاریت میکنه فقط آرام باش ،استادیک آن دیدیم حاج خانم دوستم که مسن هست همسایه بودرسید.پرسیدچی شده؟چرالیلاگریه میکنه اونم به گریه افتادبراش ماجراروتعریف کردن منوبغلش گرفته بودگریه میکرد.گفت خداشاهده الان ازخواب بیدارشدم که خواب دیده بوداونقدربارون میباره که دنیاروآب برداشت وهمه جاوهمه چیزروسیل بردو نیست ونابودشد!وکل خانمهای جلسه قرآنی حضوردارن .استادبگوکجا؟این خانم ازروستای رادکان چناران مشهدهست.میگفت:توی روستامون یک سیدفکرکنم سیدرضابود توی محله این آقاسیدکل خانمهای جلسه ازشدت باران وطوفان وسیل ترس و،وحشت وازهولی که بهشون واردشده بودمیگفت: به شکل جانورکه زیربوته هایاخاروخاشاک ودیوارمیخزندمیپرند به دنبال پناهگاه بودن همشون جانورشدن حالاهرکسی به شکلی بود. خودحاج خانم توی حیاط سیدبوده تاصداهای وحشتناک این باران وآدمهارو شنیده قسم میخوردکه دروبازکردم دیدم لیلاجان توهم توی اون شدت باران وسیل هستی! ولی سالمی که سریع دست توراگرفتم کشیدمت توحیاط سیدودروبستم .ودوره قرآنیهانیست ونابودشدن ویک شیرآب وسط حیاط سیدبودودست وپاتو شستی خیلی آرام وراحت تواین خونه درامن وامان بودیم والان بیدارشدم گفتم:اول برم خوابم روبرای بی بی جان مغازه داربگم که تعبیرکنه چون لیلاجان دیربیدارمیشه که خوابش روخداپیشاپیش تعبیرکرده بود.وقبل از برملاشدن این آقای خیردست که به نیت خیرواردخانه مابرای چندمین باراست خدامیداندخدابه حاج خانم الهام میکندوحاج خانم که هرخوابی میدیدمیگفت: به محض بیدارشدنم خوابم کلا فراموشم میشه!ولی این خوابم رادقیقایادمه حالامیبینم گریه میکنی انشاالله خیره. استادهمزمان که دزدمیادخانه ماهمزمان حاج خانم خواب میبینه اینهاچه چیزیرو به مامیخوادبگه؟میگه لیلامن ازتوهمیشه جلوترم وتمام کارهات به سادگی آب خوردن انجام داده شده ازمایادت نره لیلاجون!وبعدازاتمام این ماجرایکروز باعزی دلم ومادرم وحاج خانم خوابنمای لیلاازطرف خداوسیله ی الهامات شده بودرفتیم روستاشون وبرای سیدی که درب خونش به اذن خدابازشد یک هدیه درتوان خودمون بردیم واون روزبه طبیعت روستاشون خوشگذروندیم کناررودخانه وچای اتیشی وغذای آتیشی الهی شکرت باعزت ماجراروبرامون پازل شوچیدی دیزاینت عالیه خداجون قربونت بشم. واین بی بی عزیزی که اختیارزبانش رونداره که توی محله منو میگفتن لیلاکلانتره وسمتش شورای حل اختلاف کل محله است.واسطیه خیروخوبی است.ولی این بی بی که گفته حقه لیلاهمین است !معروف بودبه فضول محله وشورای ایجاداختلاف هنوزم به همون نام معروفه که گاهی به روبه رو شم میگن قبلاکه من بودم بیشتربه فضولی صداش میکردن می‌خندید!حالااعظم خانم اول ماجرا نمیدونم پسرم باگوشی دوستش تماس میگره یااعظم خانم شماره دوست پسرم روداشته بالاخره تماس میگیره که علی اقاگوشیت دست خودته ؟میگه نه دیشب خواب بودم دزداومده گوشیمودزدیده! و3شب قبل هم اومده بودچی برداشته مامتوجه نشدیم ولی الان گوشیموبرده وخیلی چیزهای دیگه که متوجه نشدیم .پسرم میپرسه چطورمگه؟ میگه یک نفربه من پیام میده که‌ اصلاحرفهای تونیست!وازگوشی شمازنگ خورده جواب ندادم. پسرم گفته آره گوشی دستم نیست!پسرم به من گفت؛ گفتم ،بگوباپیام ادامه بده باهاش رفاقت کن ورفتم پاسگاه محله بخش آگاهی ماجراروازسیرتاپیازبرای رئیس آگاهی گفتم:گفت:خیلی خوبه الان کارماچنددرصدپیشرفت کرده ،پرسیدم باهاش قراربزارم؟رئیس گفت:آره فکرخوبیه این پیشنهادهارومن به رئیس آگاهی دارم میدم!گفت:آره خوبه،گفتم:زنگزدم شمامیاین؟گفت فقط توحوزه استحفاظی ماباشه خارج از حوزه نباشه.گفتم:باشه آقاالان حدوداساعت11ظهره ازپاسگاه برگشتیم وباپسرم همفکری کردیم که اعظم خانم ماجراازبجنورد قراربزاره فلان پارک وگوشی اعظم خانم مثلاخرابه فقط باپیام درارتباط باشه که نمیتونه حرف بزنه وگرنه خانوادش متوجه میشن باباش میکشدش!اینحرفهارومابه اعظم خانم انتقال میدیم اینگارماکارگردانیم واوبازیگر.بنده خدااعظم خانم ماجراطبق برنامه ماپیش میرفت وفقط باپیام بااین پسرقرارمیگذاشت بیافلان پارک ساندویج بگیرجلودرب پارک منتظرم چه لباسی میپوشی؟آقای دزدعصرمیام لباس سفیدشلوارجین. فلان ساعت .حالاگروه تجسس لیلاجان وپسران ودوستای پسرهاکه بچه‌ها ی محل بودن وشوهرهمین بی بی مغازه لباس فروشی داره راصدازدم رفتیم. چندنفرشون ازبچه هاپیاده رفتندومنوآقای همسایه باماشین خودمون بایکی ازپسرهام. حالامن با3تا پسرهام و آقای همسایه و3تاازدوستای بچه هاشدیم8نفربرای یک دزد!ازجلوی درب پارک ساندویج فروشیهای اون طرف خیابون روزیرنظرداشتیم ویک جوان باتیشرت وجین کهنه واردساندویجی شدسریع خودمورسوندم واوساندویجوتحویل گرفت. خودموناراحت وهراسان جلوه دادم واینجایک دروغ مصلحتی کلاه شرعی روروی سرم بماندروی صورتم کشیدم !گفتم :آقاهمون گوشیتوبده به شوهرم زنگبزنم بچه موگم کردم!گفت: یاخرابه یاشارژندارم!ته دلم گفتم:پولای منوبچه های منواون پول جیگرگوشم که سنگین ترین خسارت توی جهان روواردکردی چی خوشمزه گانت اومده ازحلقومت میکشم بالا(یره به گویش مشهدی)خخع ساندویج فروش گفت: چی شده؟بیاگوشی منوخانم بگیرتشکرکردم سریع پشت سراین جوان اومدم وجلوی درب پارک قدم میزنه منتظراعظم خانمه!پسرم روی یک موتو نشسته بود تازنگ زد به شماره خودش آقادزده گوشی روجواب دادپسرم بلندشدجلوش گفت:گوشی من دست توچیکارمیکنه (به گویش مشهدی یره)آقادزده پرروی دختربازمیگه نخرگوشی خودمه وپابه فرررررراااارررر حالا6نفرگروه تاالان مثلاسرگرم پاس کاری توپ هستند!به قول معروف علی مونده باحوضش،اینجادزدبدو،علی بدو،ولیلاجان بقیه گروه که پشت سرن صدامیزنه ویک گروه جلوترن گروه جلودنبال کسی دیگه میگشتند. ولی منوعلی آقام دنبال اصل بودیم من کمی تپول تربودم همینطورکه میدویدم علی منودید میدونو خالی کردخودشوکشیدکنارکه مامانم الان عقده کرده برم کنارکه دلشوخالی کنه!لیلای قالتاق وکماندوازپشت دست انداختم یقه شو کشیدم برگردوندمش شرق زدم توگوشش!فلان فلان رفته توبادخترمن قرا رگذاشتی کلاسرت رفت اون قرارهارومن باتوداشتم وبقیه ی داستان که همزمان گروه تجسس لیلاجان باپسرهاش رسیدن پسرهام منوبغل کردن اونورهاکردن ودوستاشون به گویش مشهدی…..ومشت ولگد!بازم پسرهام دوستاشونوآروم کردن !دزدم میگه غلط کردم و…به پلیس زنگ نزنین گفتم:به پلیس زنگ نزنم خودم تحویلت میدم. حالابه بچه‌های محله میگیم شمابرین خونه مامیریم پاسگاه میگن نه! ماباید این فلان فلان رفتروببریم پاسگاه.خوب بریدماشین بگییرین بیاین، نه !همه بایک ماشین میریم!خدایا 8نفربودیم+1دزدشدیم9نفرمنویک شازدم صندلی جلوویکیشونم راننده ویک پسرم عقب روی صندلی عقب پیکان روی پاهای هم درازکشیدن وساندویج اعظم خانم وآقادزده رونوشجان می‌کنند.قاه قاه میخندندوهمه شون باهم حرف میزنندیک کلمه شون هم واضح نبودکه اینهادرموردچی حرف میزنن غیرازاحساس خوبشون وحالالیلاجان جلو،سردارگروه تجسس بعدازظهراست!واردکلانتری باآقادزده وپسرم دم درب معرفی کردم واردشدیم وارداتاق رئیس اداره آگاهی شدم درزدم بااجازه آقای رئیس!فکرشونمیکردپرسیدچیکارکردی حاج خانم؟گفتم:دستگیرش کردم وپسرم اشاره کردکه این آقاست.رئیس بلندشدقیام کرددست زدگفت:مرحبابه توشیرزن بدون ماموردولت ازظهرتاالان بعدازظهردزدوگرفتی بدون هیج اتفاق ناخوشاینددزدخونه توپیداکردی مرحبا اینوبایدتوکتابهانوشت !منم خوشحال گفتم ماهم یک گروه بودیم وهمه کلانتری پرشدوتحسین میکردن. حالابازجویی میکنه میپرسن چرااینکاروکردی میگه دروغه بایک توگوشی داداششولودادزنگزدداداشش اومدوماکارتن گوشی روآوردیم. وداداششوبازداشت کردن که همه چیزواعتراف کنه ومنورئیس آگاهی وآقادزده فکرکنم باپسرم به خانه آمدیم که هرچی ازخانه مابرده اعتراف کنه ونشان بده این دست به خیرروکه پسرهمسایه بود پلیس دستاشودستبندزد پسرهمسایمون که یک خانه بین مافاصله داشتن مستاجربودن اوناهم دوتاداداش بودن که نیم طبقه بالامیخوابیدن ومن ازآقای پلیس درخواست کردم ،تومحله دستاشوبازکنین آبروی خودشو خانوادش نره! گفت: چقدرقلب مهربونی داری وآبرومندهستی خیلی اصیلی وخیلی فعالی به شوخی میگفت: من شخصاازشماتقاضامیکنم برای تجسس باماهمکاری کنی!خندیدم گفتم اتفاقا توی محله رئیس وکلانتروشوری حل اختلاف معروفم !تحسینم کردوازماشین پلیس پیاده شدیم وروی دستاش یک دستمال انداختن دیده نشه ولی اجازه بازکردن دستبندونداشتنن جنابعالی معلوم نبودچندباربه خونه ماآمده وچنوقته که کیف مدارک عزیزدلم روبرداشته وروی پشت بام همسایه روبرپرت کرده زیزتانکرآب افتاده بودهم خیس بودهم آنقدرآقتاب خورده که رنگ کیف پریده بود وفقط مدرکامون به دستمون رسید ویکبار نمیدونم ازکجابودزنگ زدن گفتن به شوهرت بگوبیادوهرخسارتی واردتون شده رودوباره فرم پرکنینه گفتم شوهرمن وقت نداره خودم بیام گفتن وکالت محضری بیارمشکلی نیست ویکبارشوهرم همون اولش رفت دادگاه قاضی پرسیده چرااینکاروکردی گفته موادمصرف کردم، آقای قاضی منوببخشید!قاضی گفته خوب توی همان حالت خودتو ازساختمون پرت میکردی پائین نه که بری روی سرزن وبچه مردم وهمان روزهاهم خانه خواهرآقای قاضی رودزدزده بود.وبعدازحدودایکسال بعدداشتم برنج صاف میکردم گوشی تلفن خانه زنگ خورد من که گوشی روبرداشتم جواب دادم گفت خاله فلانی یعنی آقادزده هستم برای رضایت گرفتن زنگزده بود منم گفتم اولین باروآخرین بارت باشه زنگزدی اونم باشخصیت لیلاجان سابق وحالاهمه ی محله بلندگوبه دست تاحافظ شیرازوخبرکردن وکل فامیل پیچیدازاین ماجرااونی که دوست بوداول داستان رومیشنیدناراحت بودآخرشاهنامه راخوش بود.یک افرادی که اول داستان بادمشون گردومیشکستندآخرشاهنامه براشون به طاهرخوب وتحسیین ولی رنگ رخصاره خبرازحال درون میدادکه لیلابابچه هاش خیلی زرنگن وازاین حرفها چرت. الهی شکر که این لوح محفوظ الهی راخداجلوی صورتم بازکردوپرده ازروی چشمانم برداشته شدباعشق میخوانم انچه رادرتوان دارم عمل میکنم. پرده راازروی گوشهایم برداشت کلام صادق بشنوم وآنچه درتوانم دارم عمل کنم.پرده اززبانم برداشت وزهرنیشم راازریشه کشیدوخشکانیدکه درست سخن بگویم وباورودیهایم قصرزرین الهی قلبم رابه رنگ وبوی خداآغشته میکنم وزندگی کردن برای خدارا آماده میکنم به محض ورودرنگ وبوی نامطبوع صدای سرفه هاوناله های خدرامیشنوم لیلاخفه شدم سریع وبه سیستمهای خاموش کننده قصرم دستورخاموش کردن آتش ودودرامی دهم !وبسترخداراآماده میکنم برای زندگی لذت بخش ازپشت پنجره‌های قلبم به دشت ودمن جنگل وآبشارودریابنگرد.استادباعشق ازشماومعلم وناظم دانشگاه مریم جون وهمشاگردیهاتشکروقدردانی میکنم وبرای مکتوب کردن اتفاقات به ظاهرتلخ که بازهم میگویم دستش خیربودکه خانه مان رابه هرصورت یافروختیم یاازچنگمون درآودردن برای همه دعای خیردارم که الان زندگی آرام دروضع وتوان خودم تنهاباخانواده ام راساخته ام وزندگی شیرینی رادارم وتوی لوح محفوظ الهی ردپامیگذاریم وتمام اتفاقاتی درزندگی ام رخ میدهد ازازل تاابدازاجدادتاخاتممان به نفع ماپابرجاست الهی شکرت دوستان اگررای ریزی یامیانگین برام میگذارین ویاامتیازمیدین بی نهایت سپاسگزارم ولی صادقانه اعتراف میکنم من فقط یادگرفتم کامنت بگذارم تازه بعضی وقتهاهمین کامنتهامم گم میکنم دال بربی ادبی من نباشدمن امتیازبه کسی نمیدم من اصلا به گردپای کامنتهانمیرسم بخونم هرچی رامینویسم ازتجربه های خودم مینویسم واصلانت برداری وجواب سوال بلد نیستم ولی خوب خدابه منهم یادمیده الحمدالله رب العالمین من هرچی دارم اززرنگی خدادارم ازساعت6صبح شروع کردم الان1/30دقیقه ظهرشد خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    طیبه محمدحسینی گفته:
    مدت عضویت: 752 روز

    سلام ب استاد عزیزم .

    خداروسپاسگزارم برای این اگاهی ها

    چند روز بخاطر مساله ای خیلی نوشخوار فکری دارم و مدام تو ذهنم پلی میشه حرفها و نجواهای ذهنی

    و از خدای بزرگم چندین بار خاستم من رو رهایی ببخشه ازاین نجوا ها و ارامش بده بهم

    ک امروز این فایل رو گوش دادم و تصمیم گرفتم ک‌ب اون موضوع ک درظاهر تند و زننده اس ب خیر و‌نیکی نگاه کنم که هر اتفاقی میافته حتما ب نفع من هست سخته اما باید تمرین کنم باخودم و بگم خدایا تو فقط برام نشون بده خیر و‌زیبایش رو ارامش بده ب ذهنم .

    چقد خوبه که خدا وند مارو ب سمت استاد عباسمنش و‌مریم عزیز هدایت کرد خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    علی وزیری وصال گفته:
    مدت عضویت: 2729 روز

    به نام خداوند یگانه

    سلام و درود دارم استاد عزیزم و سلام و درود به خانم شایسته عزیز

    واقعا متشکرم که در گام چهاردهم هستم دوره خانه تکانی ذهن گام به گام

    من متشکرم از خانم شایسته عزیز که زحمت کشیدند بابت این فایل‌ها و این دوره قشنگ و سپاسگزارم از استاد عزیزم بابت تمام فایل‌هایی که به صورت لایو و هدیه برای ما گذاشتن

    برداشت من از همین فایل زیبا به نام کنترل ورودی‌های ذهنی

    خوب یکی از م‌ترین و پرتکرارترین ابزارها و تمریناتی که ما باید در طول روز انجام بدیم و حواسمون باشه کنترل ورودی‌های ذهنمونه

    واقعاً این اثر و این عمل کار هر کسی نیست و هر کسی ایبند به عهدش نمی‌مونه

    وقتی که من هر چقدر فکر کردم و و بررسی کردم خودم رو دیدم زمانی که خیلی متمرکز با زمان بیشتر که استادم فرمودند که فاصله زمانی زیادی هستش زمانی من به ثمر رسوندم افکارم رو که متمرکز بودم روی ورودی‌های ذهنم باورهامو تکرار می‌کردم عبارت‌های تاکیدیم رو تکرار می‌کردم

    تکرار عبارت تاکیدی می‌کردم و متمرکز بودم روی یک عبارت

    خوب نگه می‌داشتم و هی تکرار می‌کردم و تکرار

    یک روز بهتر از دیروز باشه و حالم هی بهتر بمونه و از حالت بد و خنثی به حالت بهتر شدن بره

    نتیجه چی بود نتیجه این بود که من حالم و احساسم خوب شد در وهله اول بدن جواب داد مثل همین الان

    و کم کم و خیلی آرام آرام نشانه‌ها میومدن اتفاق‌های خوب می‌اومدن و من اون چیزهای خیلی کوچیک و پیش پا افتاده رو یه نشونه می‌دیدم مثل همین الان

    چی باعث شد که این‌ها شاخک‌های من تیز می‌شد این بود که من ورودی می‌دادم و خروجی می‌گرفتم و این ورودی و خروجی‌ها رو می‌دیدم

    از جایی به هم می‌خوره که درگیر روزمرگی روزانه می‌شیم و فراموش می‌کنیم که ما یه تمرینی داریم یه تعهدی داریم به خودمون که نباید مثل اکثریت عمل کنیم نباید مثل اکثر درگیر رسانه‌ها بشیم

    درگیر می‌شیم و اما چه کسی اینجا برنده است کسی که به عهدش پابرجا بمونه کسی که اون اراده آهنی و پولادین خودشو محکم کنه ولی خب طبیعیه هر کسی قوی و برنده است که اون اراده‌اشو هم قوی می‌کنه توی ذهنش که اگه لحظه‌ای از مسیر جدا شد سریعاً برگرده به مسیر

    خوب چه نتیجه‌ای می‌گیریم نتیجه می‌گیریم اینکه من علی وزیری وصال توی مسیر برای خودم یه سری ورودی‌های خوب بسازم یه باورهای خوب بسازم

    و این رو به خودم تمام حجت کنم که از رسانه‌ها افراد منفی گفتگو چیزی که منو از مسیر جدا می‌کنه دوری کنم و خودمو پای این احساس خوب نگه دارم و فقطم همون لحظه در لحظه بودنه

    نمی‌دونی که چقدر الان احساسم خوبه و حالم خیلی خوبه حالم خوب شده و بهتر شدم حتی سیستم جسمی سلامتی بدنم قوی‌تر شده و حتی عضلانی بدنم هم داره بهتر کار می‌کنه حتی بهتر از قبل

    دلیلش چیه دلیلش باز می‌رسیم به باورها حرف استاد اینه ما باید مراقب باورهامون باشیم و باورهای ما چیزی نیست جز ورودی‌های ما

    خودمون رو کنترل کنیم که ورودی‌های منفی نباشه بلکه مثبت باشه احساس خوب باشه

    زرنگ باشیم بیایم یک سری عبارت‌ها و باورهایی رو تکرار کنیم به صورت روتین که مطابق با خواسته‌های ماست مطابق با تمرینات ارتقا توانایی‌های ماست مثل

    تو فوق العاده‌ای علی

    تو بی‌نظیری چون خداوند در وجودت است

    من همیشه خوش روزیم چون خداوند روزی رسان من است

    از جمله عبارت‌هایی که هر کسی بنا به اون چیزی که داره تقویت می‌کنه پیش خودش تقویت می‌کنه و بازخوردشو می‌گیره من الان خیلی حالم خوبه و قلبم بازه این رو دارم احساس می‌کنم نه یک میلیارد تو حسابم اومده نه آسمون باز شده یه ماشین شاسی بلند اومده پایین

    بلکه این احساس خوب از ورودی خوب بوده از تمرین و تکرار بوده از کنترل ذهن بوده و باز باید اینو من حواسم هر روز باشه

    پس دوباره برگشتیم به یکی از مهم‌ترین و اساسی‌ترین و پرتکرار و استمرار ورزترین ابزار به نام کنترل ورودی‌های ذهن که جیمران در مورد اون یک جمله خیلی قشنگ داره

    [(هر روز بر درب دروازه ذهنت نگهبان بایست)] جیم ران

    و واقعاً خیلی مهمه اگر ما این ورودی‌ها رو کنترل نکنیم باید منتظر خروجی‌هاشونم باشیم

    (این شد کنترل ورودی‌های ذهن)

    مطلب جالب‌تری که استاد در مورد رسانه‌ها گفتند و سوالی که پرسیدن این بود که

    سوال : چرا رسانه‌ها همیشه در مورد منفیجات صحبت می‌کنند یا اخبارها در مورد اتفاق‌های منفی صحبت می‌کنند؟

    پاسخ: چون واکنش ذهن بشر به موارد منفی بیشتره و عامه پسندتره چون بشر دوست داره منفی بشنوه !!

    نتیجه‌ای که می‌گیریم خیلی جالبه اکثریت مردمی که توی آمریکا هستند بنا به دیدگاه اکثریتی که دارند وضعیت مشخصه و خاورمینانه و کشور های دیگه بنا به اکثریتی که تفکر میکنند اون نتایج و اتفاق‌ها برای کشورشون اتفاق می‌افته

    یاد یکی از داستان‌های واقعی افتادم که در جزایر هاوایی یک قبیله‌ای بود که یکی از پزشکان روانشناسی با آن قبیله و آن مراسم پاکسازی آشنا شده بود و جالب بود که این دکتر برای کنجکاوی به اون مراسم پاکسازی رفته بود بهش گفته بودم که این مراسم پاکسازی هستش

    اینجاست که وقتی دلیل رو پرسید که چرا این مراسم برگزار می‌شه تا جایی که یادم هستش و حضور ذهن دارم ه رئیس قبیله یا یکی از نمایندگان اون مراسم بهش گفته بودند که ما این مراسم رو برگزار می‌کنیم بنا به اینکه اگر اتفاقی در جزیره ما به بد میفته ک نفر بین ما بد فکر می‌کنه !!! و این باعث شده بود که هر کسی با هر دیدگاهی که هست بیاد در این مراسم شرکت بکنه باور اکثریت هستش

    همین داستانی که گفتم بنا به باورهای ماست

    در سوره رعد شماره 11 فرموده است:

    رعد:11

    لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُـوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ

    برای او [=انسان] تعقیب کنندگانی [=فرشتگان مأمور و مراقبی] از پیش رو و پشت سر [=همه اطراف] وجود دارند که او را از امر خدا [که برای هر عملی عکس‌العملی فوری است، به لطف مهلت در مدّت عمر] حفظ می‌کنند،24 مسلماً خدا وضعیت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد [=شرایط بد یا خوبشان را عوض نمی‌کند] مگر آنچه را که به نفس‌شان مربوط می‌شود [=شخصیت و شیوه زندگی خود را] تغییر دهند،25 و هرگاه خداوند بر مردمانی [به سبب تبه‌کاری‌شان] بدی خواهد [تا آنها را به کیفر اعمال‌شان برساند]، بازگرداننده‌ای بر آن [عذاب] وجود ندارد و در برابر خدا سرپرستی نخواهند داشت.26

    سرنوشت قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آن قوم بر نفس خود تغییری کنند یعنی در درون خودشون یا شخصیت خودشون را دیدگاه خودشون رو تغییر بدن

    اینجاست که مشخص کرده برای ما که چقدر زیبا و جالب که هر قومی هر اکثریتی بنا به اون نفسشون بنا به اون درونشون بنا به اون دیدگاه باورهاشون رن زندگی خودشونو خلق می‌کنن جمعیت جامعه خودشونو خلق می‌کنند

    حالا تکلیف یه سوالی میاد که کلیف ما بین این قوم چیه وقتی ما خودمون روی ذهن خودمون کار کنیم وقتی ما کاری به اکثریت نداشته باشیم ما هم هدایت می‌شیم به جمعیتی که مثبت نگر هستند هدایت میشیم به جای بهتر و هی بهتر و هی بهتر

    و اینجاست که مولانا میگه میگه تو یکی نه‌ای تو هزاری تو آتش خود برافروز

    سپاسگزارم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا و اثرگذاری که به من یادآوری محکمی کرد رای کنترل ورودی‌های ذهن برای قدردانی از اینکه به ذهنم هر چیزی رو نفرستم مراقب باشم و اتفاقاً زرنگ باشم و یک ورودی‌های محکم و خوبی رو بفرستم و تکرار کنم

    تمام وجود دوستتون دارم با عاشقانه به خدای بزرگ می‌سپارمتون

    در دنیا و آخرت ثروتمند و سعادتمند باشید

    علی وزیری وصال

    گام چهاردهم

    21 مهر 1403

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    علی اکبر اکبری گفته:
    مدت عضویت: 2417 روز

    سلام استاد عزیزم وخانم شایسته دوست داشتنی من

    چقدر این فایل و فایل های قبلی به من کمک کرده. چقدر من چیز های جدید یاد گرفتم. از کنترول زهن گفتین واقعا خیلی سخت هست مخصوص موقع چالش ها واقعا برام سخت میشه ولی به یاد آوری حرف های شما خودم را آرام می کنم همه چیز درست میشه باید صبر داشته باشم زهنم رو به سمت مثبت ببرم .

    همه چیز را جنبه مثبتش را بیبینم.

    از وقتی که فایل های شما را گوش کردم خیلی پیشرفت کردم انگیزه وشور شوق دارم در زندگی. استاد من با این خیلی تغییر کرده بودم نمی دونستم. همیشه میگفتم من کاری نکرد ولی از وقتی که فایل های شما را گوش کردم دیدم

    باور هایم مثبت شده. خودم را دوست دارم دیگه سرزنش نمی کنم از همه مهمتر که الان با شور شوق میام سایت عباس منش. چقدر با عشق ولذت فایل ها را گوش میدم. تلاش می کنم عمل کنم خدایا شکرت و سپاس گذارم خدای دوست داشتنی هدایت ام کردی به سمت استاد عزیزم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سعیده بابائی گفته:
    مدت عضویت: 1517 روز

    سلام وقتتون بخیر

    سپاس استاد عزیزم

    سپاس از خدا مهربان ک منو تو این مسیر هدایت کرد

    کنترل ذهن.کنترل ورودی ها..احساس خوب

    اصل هست به میزانی ک باورش میکنم تلاش می‌کنم آگاهانه متعهد باشم باز انسان هستیم و جائز و الخطا..

    چه خوب استاد توضیح دادند چقدر اون زمان همه می‌ترسیدند.. یادمه ک همش آمارها رو مردم دنبال می‌کردند..

    اما دیدگاه خوب: این باعث میشه ک جهان گسترش پیدا کنه..الان میبینیم ک دیگه خبری نیست..اما کسب کارها مستقیم رفت سمت آنلاین..و چه پول درآوردن راحت شد..تو خونه کار کن و بفروش به تمام کسانی ک تو این فضا آنلاین هستند..

    چقدر بچه ها تو سن پایین کار آنلاین کردن و درآمد دارن..

    کلی کسب کار جدید به وجود آمد

    در مورد واکسن هم کلی واکسن تولید شد و کم کم ریشه کن شد..

    دیدگاه در مورد مرگ:هیچ برگی بدون اذن خدا از درخت نمی‌افته.. موقعش باشه هر جا باشی باید لبیک بگی

    خدایا کمک کن طوری زندگی کنم ک لحضه آخر ازت زمان نخوام..بگم بریم ..من خوب زندگی کردم و جهان رو جای بهتری برای زندگی کردم

    در پناه خداوند مهربان شاد باشید و ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    زینب رستگارمقدم گفته:
    مدت عضویت: 659 روز

    سلام به استاد عزیزو مریم‌جانم

    خداقوت

    استاد این فایل من رو به شدت یاد اتفاقات و شرایطم در دوران پاندمیک انداخت!

    به طور نا خودآگاه من و همسرم در این دوران کنترل ورودی هارو داشتیم تمرین میکردیم و موفق شدیم خیلی اتفاقات رو رقم بزنیم ولی کاش آگاه بودیم و قدرتمند تر کنترل میکردیم ورودی های ذهنمون رو…

    من یه دختر 21 ساله ای بودم که یک ترم مونده بود تا من از دوران کارشناسی فارغ التحصیل شوم …

    یک سال و نیم‌بود که ازدواج کرده بودم و تصمیم داشتیم سال آینده با همسرم به منزل خودمون برویم…

    دقیقا هیچ وقت یادم‌نمیرود که ترم‌آخر دانشگاهم از روز اول ترم‌بهمن که کلاس ها شروع شده بود انگار دست و دل من به اینکه بروم دانشگاه نمیرفت …

    چون من هر ترم از قم با قطار ساعت 5صبح باید میرفتم تهران و عصر با آخرین قطار برمیگشتم…

    اینکه چقدر توی دوران کارشناسیم برام لذت بخش بود رفت و آمدم ، معاشرت هایم ، اطرافیانم و تجربه هایم به کنار فقط این‌رو بگم که این‌دوران یعنی کارشناسی و تحصیلم از من یک زینب قوی و مستقل واقعی ساخت!

    توی قطار چقدر مطالعه های مفیدی داشتم، چقدر موزیکای انرژی مثبت گوش میدادم، چقدر روی اهداف و رویاهایم کار میکردم و مینوشتم …

    و شب که برمیگشتم تازه همسرم که این اواخر میومد چهارراه غفاری دنبالم با عشق پذیرا بودم و به پاگشاکنون و مهمانی میرفتیم….

    خلاصه داشتم از پاندمیک میگفتم !

    بهمن ماه که اعلام شد اولین مورد کرونا در قم دیده شده ، دقیقا ایستگاه قطار قم و تعطیلی ها از قم آغاز شد و دیگر شروع تقریبا 2 سال کرونا و شرایط خاصش…

    تا اسفند ماه در شوک و مراقبت بودیم ولی از فروردین ماه که عید شد و با همسرم بودیم ، چقدر فایل های انگیزشی گوش میدادیم، چقدر با افراد موفق آشنا شدیم و بیوگرافی آن ها را دنبال میکردیم ، حتی تصمیم گرفتیم بدون اینکه عروسیمون رو عقب بندازیم همون سال به خونه خودموم بریم…

    من حتی یک لیوان و قاشقم برای خانه ام پدر و مادرم کنار نگذاشته بودن و اعتقاد داشتن همون موقع برات میخریم و نگران هیچ چیز نباش ، پدرم همیشه مادرم رو با این آروم‌میکرد که “زن این بچه از روزی که خودش اومده روزیشم با خودش آورده ، هم‌خودت ، هم‌بچه هام‌الحمدالله روزیاشونو خدا داده ، نگران جهازشم نباش جوره جور ، خداروهم شکر میکرد بابت روزایی که گذشته ” ، اینو که پدرم میگفت، از یه انبار کاه آتیش گرفته همه ما تبدیل میشدیم به رود آرومی که داره هدایت میشه به سمت دریا … زیباتر ، آرام تر ، امن تر و عالی تر!

    خلاصه عید نوروز و 13 روزش تموم شد و تصمیم ما برای عروسی مصمم تر ، کلاسای دانشگاهم که مجازی شده بود.

    ماه رمضان شد و یه شب گوشی دستم‌بود و داخل اینستاگرام‌بودم، داشتم‌پیج مربیای ورزشی رو میدیدم‌که توی دوران‌کرونا به راحتی کلاس مجازی داشتن و با تعطیلات هیچ وقفه ای براشون ایجاد نشده بود ، منم قرار بود بعد از کارشناسیم دوره های مربیگریم که تموم شد، مربیگریم‌رو آغاز کنم …

    خلاصه همسرم‌اون شب به شوخی به من گفت ” اگر راست میگی از اینستاگرام‌پول در بیار ! ” منم جدی گرفتم!

    کلا تاثیر دوران کارشناسیم که هیچی رو دیگه سخت نمیدیدم برای خودم هنوز توی وجودم بود، رفتم توی فکر و از هفته آیندش نشستم به طراحی تمرین کردن و پلن برگزاری کلاسای مجازی رو چیدن ، خیلی جدی و مصمم…

    از همون ماه رمضان بعد از افطار کلاسای آنلاین مجازیم‌رو به صورت رایگان شروع کردم ، هم‌یه تمرینی برای خودم بود برای طراحی تمرینات و خلاقیتم هم واقعا از علاقم داشتم لذت میبردم و احساس میکردم قراره یه اتفاقای خوبی بیوفته و باید اینکارو انجام‌بدم ،

    خلاصه کم کم

    کلاسای دانشگاهم رو شرکت کردم …

    جهازم رو با خانوادم در عرض 2 الی 3 ماهی که همه جا میگفتن جنس ناقصه و مغازه ها بستن خریداری کردیم …

    منزلمون رو با کابینتایی که دوست داشتیم و کاغذ دیواری زیبا توی اون شرایط دیزاین کردیم، درب و پنجره هامونو رفتیم رنگ‌کردیم…

    و در آخر ….

    یه عروسی خودمونی ولی با لباس عروس و باشکوه برگزار کردیم …

    آخرین امتحانای ترم‌دانشگاهم رو دقیقا یادمه که توی خونه خودم به پایان رسوندم …

    و بعد از کرونا با اعتماد به نفس قوی در بهترین باشگاه های شهر فعالیتم رو به عنوان یک مربی حرفه ای با حقوق خوب شروع کردم …

    پیجی که در در دوران کرونا باز کردم و خدمات آنلاین داشتم رو به مراتب رشد دادم و فایلام‌رو ذخیره کردم تا الان تبدیل شده به یک منبع در آمد خوبی برام که کلی فکر و ایده دارم هر روز براش …

    و کلی اتفاق عالی دیگه که به خاطرشون هزاران بار از خدا ممنونم…

    خلاصه که دوران کرونا و کارشناسی ام‌ برای من دوران پختگی و هدایت های عالی بود ، که این‌روزا تازه دارم قدرشونو میدونم و امیدوارم من و تمام دوستانی که دغدغه آگاهی و پیشرفت در زندگیشون رو دارن به اهدافشون روز به روز با آگاهی و کنترل ذهنشون و توکل واقعی به خداوند نزدیک بشن و در آخر جشن پیروزی بگیرن…

    خدایاااااااااا با یه حال درجه یک شکرت :)))))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    مهسا گفته:
    مدت عضویت: 1799 روز

    سلام و درود

    استاد جونم سپاس برای این همه آگاهی که رایگان در اختیارمون میزاری،ایولا

    همیشه سوالات خوب ما رو به جوابای خوب میرسونه

    و چه سوال خوبی که بپرسیم چطور میشه که همیشه توی شرایط لذت بخش کنونی باشیم؟؟

    و چقدر ساده به جواب میرسیم که فقط و فقط یک راه هست و اونم کنترل ذهن

    نیاز نیست شرایط بیرون رو کنترل کنی، نیاز نیست ادمها رو کنترل کنی ،چون تو قدرتی نداری برای این کار و کار سخت و طاقت فرسایی هم هست اما یک کار رو خوب میتونی انجام بدی که موثرترین و کوتاه ترین مسیره و اون هم کنترل ذهنه

    حواست باشه متعهدانه ورودی های ذهنت رو کنترل کنی و فقط ورودیهایی رو به ذهنت راه بدی که احساس قدرت امنیت آرامش و شادی بهت بده و

    چیزهایی رو باور کنی که دوست داری تجربش کنی

    اولش سخته تمرین میخواد استمرار میخواد اما در ادامه هر بار کار راحت تر میشه جهان به کمکت میاد

    تا وقتی به اتفاقات بیرونی واکنش نشون میده از همون جنس اتفاقات رو باز هم تجربه میکنی

    اتفاقات زندگی ما رو شکل نمیدن واکنش ما نسبت به اتفاقاته که اتفاقات بعدی رو رقم میزنه

    من خالق شرایطم نه شرایط تعیین کننده زندگی من

    یادم بمونه که به واسطه ی کنترل ورودی های ذهنه که اتفاقات شگفت انگیز رخ میده

    بارها و بارها در زندگیم تجربش کردم ک پاداش کنترل ذهنم رو گرفتم و هر بار چرخ زندگیم روونتر شده

    خدایا شکرت برای این مسیر آگاهی بخش

    استاد جونم عاشقتم

    مریم جونم عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: