live | عمل به الهامات قلبی

به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

پروژه خانه تکانی ذهن | گام ششم

خداروشکر این پروژه باعث شده من به فایل هایی دسترسی داشته باشم که با اینکه سالهاست روی سایت بوده اما من اولین بار که اون ها رو می‌شنوم و چقدر درس میگیرم و چقدر در ادامه مسیر رسیدن به اهدافم برای پروژه ای که تا عید برای خودم تعریف کردم کمک می‌کنه.

«وقتی آگاهانه تصمیم بگیری که از کوچکترین زمانی که داری برای پیشرفت استفاده کنی جهان و خداوند وقتی تعهد تو رو میبینن بهت پاسخ میدن و درها برات باز میشه این یک قانون است»

تا پارسال از لحاظ مالی شرایط سخت و پیچیده ای داشتم در بیمارستان کار میکنم و شیفت هام طوری بود که یک روز بیمارستان شیفت بودم و یک روز هم آف بودم حقوق بیمارستان اصلا کفاف زندگی رو نمی‌داد و من هیچ ایده ای هم نداشتم که چکاری انجام بدم که بتونم حداقل در کنار حقوق بیمارستان یه درآمد دیگه ای هم داشته باشم و یه ایده ای بهم الهام شد خداوند بهم گفت برو و تمرکزی روی فایل های سایت کارکن و ایده ی بعدی هم این بود که برم و در کتابخانه محله مون عضو بشم اینطوری میتونستم توی یه محیط آروم و بی سروصدا در سرما و گرما با لذت روی خودم کار کنم.

اولش ذهنم خیلی نجوا کرد که این کارها چیه برو فکر نون باش خربزه آبه(توی بچگی پدرم هزار بار این ضرب المثل رو بهم میگفت) میخوای بری بشینی کتابخونه که چی بشه به جاش برو مسافرکشی کن حداقل دوزار پول دربیار ولی تصمیم گرفتم به ندای قلبم گوش کنم و رفتم کتابخونه عضو شدم و هرروز ساعت ها و ساعت ها روی خودم کار میکردم معمولا هم ساعت 1 بعدازظهر به بعد میرفتم و وقتی میرفتم یه تعداد زیادی از نوجوان ها اونجا بودن که مطالعه میکردن برای شرکت توی کنکور و منم میرفتم روی یه میز تکی و شروع میکردم به گوش دادن و نکته برداری از فایل ها اونقدر غرق در فایل ها میشدم که اصلا متوجه گذر زمان و رفت و آمد آدم ها نمی‌شدم گاهی یکی میزد روی شونه ام و می‌گفت آقا داریم تعطیل میکنیم مسئول کتابخونه بود برمیگشتم ببینم ساعت چنده میدیدم ساعت 7 و 8 شب شده و هیچکس به جز من توی کتابخونه نیست من حتی آب هم نمی‌خوردم دستشویی هم نمیرفتم و فقط سرگرم کارکردن روی خودم بودم و متعهدانه این روند رو ادامه دادم اتفاقی که افتاد این بود که به سه هفته نکشید که ایده ای جهت راه اندازی کسب و کار شخصی خودم به ذهنم رسید و من انجامش دادم از نظر مالی و اعتماد به نفس بی نهایت رشد کردم همه ی بدهی هام رو پرداخت کردم برای همسرم گوشی موبایل کادو گرفتم یه سفر کیش رفتم و برای اولین بار توی زندگیم در 30 سالگی به آرزوی بچگی و بزرگسالی ام یعنی سوار شدن هواپیما رسیدم و دیگه اصلا برام مهم نبود که بیمارستان کی حقوق میده چقدر میده برخلاف همکارانم که برای واریز حقوق لحظه شماری میکردن و وقتی هم که حقوق واریز میشد به جای خوشحالی غمشون می‌گرفت چون همه ی پولشون رو باید جای بدهی و قسط و وام میدادن برخلاف من که وقتی حقوقم واریز میشد برنامه ریزی میکردم که کجا بریم لذت ببریم و کجا سرمایه گذاری کنم و کجا خرج کنم و … این همون چیزیه که استاد میگن اگه متفاوت فکر و عمل کنی متفاوت نتیجه میگیری.

«کسانی که به الهاماتشون گوش میکنند برای اتفاقاتی که در آینده میفته مهیا هستند و اون اتفاقات باعث پیشرفت کوانتومی شون میشه»

چند سال پیش از چاقی مفرطی رنج می‌بردم و یه روزی تصمیم گرفتم از شر این چاقی خلاص بشم و خدا هم هدایتم کرد و به بهترین شکل لاغر شدم که داستانش رو‌ در پروفایلم نوشتم اون موقع من فقط به فکر این بودم که لاغر بشم که بتونم لباس های سایز کوچیک بپوشم اما در محل کارم که یک بیمارستان دولتی بود اتفاقاتی افتاد که مجبور شدم استعفا بدم و هدایت شدم برای رفتن و استخدام شدن در بهترین بیمارستان خصوصی تهران و کشور روزی که برای امتحان کتبی رفتم بهم گفتن یکی از شرایط مهم استخدام در این بیمارستان متناسب بودن BMI (نسبت قد و وزن) بدن هست و اگر حتی شما همه ی سوالات کتبی رو خوب جواب بدی اما نسبت قد و وزنت استاندارد نباشه و چاق باشی هرگز استخدام نمیشی و وقتی برای انجام این موضوع رفتم نسبت قد و وزنم در بهترین و استاندارد ترین حالت ممکن بود همونجا خداروشکر کردم و گفتم چه اتفاق جالبی من هرگز فکر نمیکردم که این لاغری یه روزی در یه همچین موقعیتی به دردم بخوره و چیز جالب تر اینکه وقتی وارد اون بیمارستان شدم فهمیدم هم ساعت کاری این بیمارستان نسبت به محل کار قبلی ام خیلی کمتر و هم حقوقش دوبرابر جای قبلیه خیلی خوشحال شدم و از این هدایت الله بی نهایت در حیرت بودم و هستم.

الهی شکرت خیلی به نتایج این پروژه امیدوارم.

ممنونم از استاد شایسته عزیز بابت این پروژه زیبا

ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.