سرفصل آگاهی های این فایل شامل:
- اگر در شرایط به ظاهر سخت، از عهده کنترل بر آیی و به قول قرآن تقوا پیشه کنی، پاداش های جهان شگفت انگیز خواهد بود؛
- اوضاع سخت گذراست اما وقتی کنترل ذهن میکنی، نه تنها شرایط سخت تبدیل به نعمت می شود بلکه نعمت های پایدار را وارد زندگی می کند؛
- به اندازه ای که “قدرشناسی” جزو ویژگی های شخصیتی شما می شود، طبق قانون بدون تغییر خداوند، نعمت های بیشتری وارد زندگی شما می شود تا این احساس را باز هم تقویت کند؛
- هماهنگی با قانون یعنی توانایی تمرکز بر آنچه شما را به احساس بهتری می رساند؛
- ارتباط کاملی وجود دارد بین شخصیت سپاسگزار و میزان ورود نعمت ها به زندگی؛
- رابطه مستقیم بین “شخصیت سپاسگزار” و “توانایی مالی خوب”؛
- تضادهای قبلی تعهد برای “تغییر” را در شما می آفریند؛
- اگر بتوانیم ذهن را روی خواسته ها معطوف کنیم، فارغ از اینکه بقیه چکار می کنند و در چه شرایطی هستند، ما به مسیر خواسته هایمان هدایت می شویم و در آن مدار قرار می گیریم؛
- جنگیدن برای خواسته، با قوانین خداوند هماهنگ نیست؛
- هماهنگی با قوانین یعنی “مسیر کمترین مقاومت”؛
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | قدرشناسی و پاداش های این ویژگی شخصیتی259MB41 دقیقه
- فایل صوتی live | قدرشناسی و پاداش های این ویژگی شخصیتی40MB41 دقیقه
سلام و درود خالصانه به آگاهی درونم ، همون قدرتی که باورهایم و شکرانه هایم بهش جهت میده و قدرتمند شدن من بهش تصاعد میبخشه ،
درسته که گذشته گذشت اما تصویر اون در ذهن و جان من زنده است و به قول استاد با دیدن نعمتهای الان ، طعم گس خاطرات گذشته به مربایی شیرین تبدیل میشه و لبخندی همراه با ندای ( الهی شکرت ) بر جان می نشیند . سه قل دلبرم رو رسوندم مدرسه و بعد از تمام شدن این فایل ، روی کاناپه دراز کشیدم در حالی که آسمانی آبی به وسعت بی نهایت در جلوی چشمانم قدرت رب را به رخم میکشه ، نسیمی خنک از گوشه ی پنجره به صورتم میخوره و انگشتهای پام دارن بهم هشدار میدن که جوراب بپوش ما سردمونه .
به یاد میارم همین چند سال قبل رو
اتاق اجاره ایه 11 متری در جنوب استان کرمان
کلاس مدرسه ای در یکی از دور افتاده ترین روستاهای بلوچستان به عنوان جای خواب
اتاقکی 20 متری در یکی از روستاهای کوچک مرودشت شیراز که آرایشگاه بود و با پرده ای 6 مترش و جدا کردند و جای استراحتی برام مهیا شد
از اتاق خانه ی پدری
از ….
گرچه نور و دوست داشتم اما این خانه ها سهمی از نور نداشتند چرا که در قلبم نوری نبود و اینها انعکاس درونم بودند که برای خودم خلق کرده بودم .
نمیدانستم خالقم
نمیدانستم خلق کننده ام
و از همه سخت تر نگاه مشاهده گر اطرافیانی بود که مرا برده میخواندند و خود را خدا
قیم من شده بودند و مراقب
سخت بود
خیلی سخت
جام زهر را به هر دلیلی هر چند واهی به دستم میدادند و با یادآوری خدای جلادی که بالای سرمه و اطرافیانم نماینده ی اون هستند ، آن را به دستم میدادند تا بنوشم و مبادا سرکشی کنم
سخت بود
خیلی سخت
خانواده ام اهل قرآن و دین و مذهب بودند ازون دو آتیشه هایی که الان از نبودنشون خوشحالم خیلی خوشحال
این آیه رو خیلی شنیده بودم
قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا ۚ
و دوست داشتم بهش عمل کنم
با همه ی وجودم میخواستم زنجیرهای قفل شده به پاهام رو پاره کنم ولی میترسیدم
از تنهایی
از فقر
از جامعه
از دوری
اما فکر کردن به شرایطی که داشتم بهم امید حرکت میداد . نمیخواستم در اون وضع اسفناک بمیرم . به خودم میگفتم : پاشو حرکت کن ، اگر کاری کنی در جهت بهبود و کشته بشی بهتر از موندن و مردنه .
و بالاخره ندای قلبم پیروز شد .
چشم بستم به روی همه
از انسانها گرفته تا مادیات
پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر و فامیل و شهر و دیار و خونه و زمین و ماشین
به همه پشت کردم
و با سه تا بچه ی هشت ساله قدم در راهی گذاشتم که از قدم دومش هم اطلاعی نداشتم
ایمان درونم به یک بمب اتمی قدرتمند ، تبدیل شد و منفجر کرد هر آنچه پل در پشت سر داشتم و پودر کرد زنجیرهای مادی و معنویم را که به باطل برایم بت شده بودند و به تک تک سلولهام گره خوده بود
نزدیک دو هزار کیلومتر در طی سه شبانه روز با سه قلوهام رانندگی کردم تا دور دور دور شوم ، تنها حرف و آخرین حرفم به بازماندگانم این بود :
میرم ولی قول میدم موفق میشم .
الان پنج سال و چهار ماه از اون روز میگذره و من با هر رویدادی شکر گزاریم بیشتر و بیشتر و بیشتر میشه و به قول استاد جان : چقدر یادآوری خاطرات گذشته در شرایط جدیدی که برای خودت ساختی میتونه بهت حال خوب بده و ایمانت و قوی تر کنه و باعث میشه قدمهای محکم تری برداری چرا که همون آگاهی درونم الان هم با منه و همواره همراهم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿1﴾
آیا براى تو سینه ات را نگشاده ایم (1)
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿2﴾
و بار گرانت را از [دوش] تو برنداشتیم (2)
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿3﴾
[بارى] که [گویى] پشت تو را شکست (3)
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾
و نامت را براى تو بلند گردانیدیم (4)
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾
پس [بدان که] با دشوارى آسانى است (5)
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾
آرى با دشوارى آسانى است (6)
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿7﴾
پس چون فراغت یافتى به طاعت درکوش (7)
وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿8﴾
و با اشتیاق به سوى پروردگارت روى آور (8)