سرفصل آگاهی های این فایل شامل:
- اگر در شرایط به ظاهر سخت، از عهده کنترل بر آیی و به قول قرآن تقوا پیشه کنی، پاداش های جهان شگفت انگیز خواهد بود؛
- اوضاع سخت گذراست اما وقتی کنترل ذهن میکنی، نه تنها شرایط سخت تبدیل به نعمت می شود بلکه نعمت های پایدار را وارد زندگی می کند؛
- به اندازه ای که “قدرشناسی” جزو ویژگی های شخصیتی شما می شود، طبق قانون بدون تغییر خداوند، نعمت های بیشتری وارد زندگی شما می شود تا این احساس را باز هم تقویت کند؛
- هماهنگی با قانون یعنی توانایی تمرکز بر آنچه شما را به احساس بهتری می رساند؛
- ارتباط کاملی وجود دارد بین شخصیت سپاسگزار و میزان ورود نعمت ها به زندگی؛
- رابطه مستقیم بین “شخصیت سپاسگزار” و “توانایی مالی خوب”؛
- تضادهای قبلی تعهد برای “تغییر” را در شما می آفریند؛
- اگر بتوانیم ذهن را روی خواسته ها معطوف کنیم، فارغ از اینکه بقیه چکار می کنند و در چه شرایطی هستند، ما به مسیر خواسته هایمان هدایت می شویم و در آن مدار قرار می گیریم؛
- جنگیدن برای خواسته، با قوانین خداوند هماهنگ نیست؛
- هماهنگی با قوانین یعنی “مسیر کمترین مقاومت”؛
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | قدرشناسی و پاداش های این ویژگی شخصیتی259MB41 دقیقه
- فایل صوتی live | قدرشناسی و پاداش های این ویژگی شخصیتی40MB41 دقیقه
به نام ایزدمنان سلام به ذات پاکم خدا.
سلام گرم توی هوای سرد زمستانی به استادوکلیه عزیزانی که هرروزدلنوشته هامومیخونن.
125مین گام روزشمارزندگی بهشتی ام راتجربه میکنم..
الهی سپاسگذارم که سلامتی جسمی،روحی،روانی،احساساتی،وروابط عالی به خودم وخانواده ی خونی وسایتی ام داده ای.
خدایاسپاسگذارم که پسرم وعروسم ونی نی ماسالم است.
استادمن الان فکرشو میکنم که اززمانی که ازدواج کردیم ازلحاظ لوازم زندگی ومکانهایی که زندگی میکردیم بدون ماشین خیلی ابتدایی شروع کردیم خدایی سخت گذشت! که حالاشایدازروی گاهی بی میلی ویااجباریابرای خندیدن برای یکدیگرتعریف کنیم.
وبارهابودقبل ازآشنایی باقانون به عزیزدلم میگفتم :الهی اون روزهابرنگرده!نه که بگم الان پرفکت شدیم نه ولی نمیدونم چرامن دوست دارم درحال حرکت به سوی جلوباشم حتی سفرکه میریم توکامنتهای دیگه هم گفتم : ازمسیری که میریم ازیک مسیردیگه برگردیم.جایی برم که تازگی داشته باشه.
پسرکوچکم فروردین سال97 نیمه ی اول تعطیلات مرخصی بود.نیمه ی دوم بایدسرخدمت میبود.
ماشین پژوپارس داشتیم. پسراولی ودومی گفتن :خودمون تامحل خدمت که بیرجندبودمیرسونیم.
ماهم مقداری وسیله برداشتیم این جیگرگوشه رو3نفری بردیم محل خدمت رسوندیم که همزمان فرمانده شونم رسیدوبیش ازیک ساعت داداش بزرگهاباکوچیکه وفرمانده صحبت کردن یکم که پسرکوچکم آرومتر شدو جدایی ازما براش عادی شدکه ازهم جداشیم. وبه اونگفتیم درادامه به سفرادامه میدیم طبیعیش کردیم که دلگیرنشه روزهای تعطیل سرخدمت باشه.مثلابه قصدبرگشت راه افتادیم وبه محض رسیدن به 2راهی مشهدزاهدان زنگ زدم دخترخان داداشم زاهدان خانه ی پدرشوهرش بودماهم رفتیم سلام به عزیزانِ بیرجندی وجنوب خراسان.وسلام به کل عزیزان سیستان وبلوچستان خیلی به ماخوش گذشت وبعدازچندروزبه سمت گناوه راه افتادیم یک شب کنارساحل خوابیدیم ومردمان شادوبه حال داشتن بزن وبکوب وآوازو آهنگهای شادورقص خیلی عالی بود.
چندتافروشگاه رفتیم ومقداری لوازم برقی ولباس خریدیم.یک فروشگاه گفتم جاروبرقی خوب میخوام.
استادالهی این مردی که به ماجاروبرقی دادازجدش آدم وحواتااولادخاتم این عزیزان درآغوش خدالذت وسعادت دنیاوآخرت روببرن آمین.
بنده خدا2تاجاروبرقی یک شکل ویک اندازه یک رنگ جلوی ماگذاشت .
من گفتم: هیتاشی اصل میخوام!!!!!!!!
اشاره کردگفت: اینم هیتاشی تشخیص بده کدام اصل است؟!کدام فرع است!؟
نگاه کردم گفتم: دوتارومثل هم میبینم حتی کارتن جاروهاروجلوی ماگذاشت!!!!!!!!
خوب ماهم که آدمهای ساده وجنس نشناس گفتیم :نمیدونیم.واقعاتسلیم خدابودیم .
بنده خداگفت: برودوربزن اگه این جاروبه این قیمت دادن برام بیار!!!ولی جنس اصل باشه ¡!!حالااوناهم فروشنده اند روش خودشونودارن اصلاکارندارم.
گفتم: لطفافرق این دوجنس روبرامون توضیح بدین.
اول گفت: رنگ جاروی اصل ژاپن پُر رنگ ترِ.
دوم :حتی رنگ کارتن وجنس کارتنش هم پُر رنگتروضخیم ترِ.
الان 7ساله ازپنکه،تلویزیون،جارو استفاده میکنم ماشالله مثل روزاول کارمیکنه وهروقت میشورمش یادستمالش میکنم مثل روزاول برق میزنه .
الهی توراسپاس میگویم که درتمام ابعادزندگی برامون بهترین خدمات راارائه داده ای.
وازگناوه یک تلویزیون سامسونگ گرفتیم روشن کردوتحویل دادوبدون گارانتی رنگ وتصویرعالی.
ولی همین مارک تلویزیون براجهازپسرم ازمشهدخریدیم باگارانتی میگه دوست دارم رنگ وتصویروصداش مثل تلویزیون خودمون باشه اینم نوشتم که آدمهای صادق هستند.
استادامروزرفتم چندتاپیام بازرگانی اجراکردم وبه همه میگم زندگیم خیلی عالی شده البته اندازه ی باورهام خداجون چه کارکنم!!!!؟؟؟؟؟؟
که زندگیم خیلی ،خیلی، خیلی، یعنی بینهایت ازلحاظ مادی ومعنوی بهتربشه به خدابلدنیستم.
توبه من بگو.عاشقتونم ازروزی که روزشمارروکارمیکنم به خدازندگیم خیلی فرق کرده هرکس کامنتم روخونددوست داشت تمرین کنه اصلابدون خریدن دوره ببین چقدرچرخ زندگیت رونترمیشه حالانمیگم من دیگه وواووووووووو ولی بهترشده 10ماه پیش عزیزدلم روکمپرسی پسردایی جانم به مدت4سال کارمیکردبه زجروبدبختی!!!!!!
به خاطرتضادهاگفتیم:دیگه وقتشه ماشینوبذاری بیای این کاروکرد.ولی واقعازندگی ناخوب بود!هی صبر !هی صبر!وشکرگذاری کردم ونوشتم چندباربهش گفتم :یک جایی بروسرکارمیگفت:نه!من که کارمیکردم خودتون گفتین ماشینوبذار!!!!!
منم دیدم خودش بی لیاقته سعی کردم خودموکنترل کنم وازخداکمک خواستم ازاعماق وجودم خداروفریادمیزدم تااینکه خدامعجزه شو نشون داد.
ازوقتی پیام بازرگانی رواجراکردم بعدچندوقت خیلی کوتاه خودش به یکی ازهمکاراش زنگ زدجواب نگرفت پیام دادخودشومعرفی کردبنده خدا2هفته طول کشیدوعزیزدلم پیگیری کردتااینکه خدا2تا10چرخ رسوندکه هم عزیزدلم وهم پسرم روبرای رانندگی خواستن الهی تاابدهاکه تومیدونی اندازش چقدره سپاسگذارم ایموجی لبخندبرای همتون.برای همه سعادت وسلامتی وپولداری آرزومیکنم الهی شکرت. بابت کارتهای پرپول خانوادگی.
به نام الله سلام به خالق ومربی خودم که به من یادآورمیشودکه چه بنویسم استادمن خداراشاکرم بابت هرتضادی توی زندگی برام بوده الان ازاون تضادهانتیجه دیدم براتون مینویسم. عزیزدل من ازبچه گی عاشق ماشین سنگین بودوشاگرداتوبوس روستامون بوددست به فرمون عالی قدش به فرمون وپاهاش به کلاج ترمزنمیرسیدتعریف میکردکه اتوبوس رابرای شستشوشبهامیبردم کناررودخانه میشستم شبهای سردزمستان و برفی ازبس که عاشق رانندگی بوده ،حتی یکروزکه صاحب ماشین راننده پایه یک بودخدارحمتش کنه حالش بدمیشه بین راه پیاده میشه بایدماشین ازشهربه روستامیرسیده به خاطرسرویس معلمهاورفت وآمدکارگرهاومسافرین اون زمان ماشین زیادنبودتوی وماشینوتحویل عزیزدلم که حتی سنش قانونی نیس برای گرفتن پایه2 میگه حسین جان خودت ماشینوتاروستاببرومسافربزن وبیارعزیزدلم باعشق این کاروانجام میده وانگیزش بالاترمیره .ازدواج کردیم صاحب ماشین اتوبوس روبه چندنفرفروخت عزیزدلم به سن قانونی نرسیده بود که گواهی نامه ی پایه 2رابگیرد رفت روی اتوبوسهای تهران، شمال،مشهدبه عنوان شاگردی ولی ازبس دست فرمون عالی داشت رانندگی میکردحقوق شاگردی میگرفت چون راننده اتوبوس پایه1 لازم داره وبه پلیس راه خودراننده اصلی مدرکشوارائه میکرده عزیزدلم اصلاخانه نبود منم یکسره خانه پدرمادم بودم پسراولم به دنیاآمد 13ماهه شدمادرم به مشهدمهاجرت کردن منم ازبچه گی زندگی شهری رودوست داشتم. مادرم اثاث کشی کردن حتمااحساس تنهایی کردم چون خیلی بچه بودم خانه ماروستابود ماهمون روزباعزیزدلم بااتوبوس ازروستامیخواستیم بیایم شهر منو بچه ام توی ماشین بودیم دیدم یک سیدباعزیزدلم جلوی ماشین صحبت میکنه ودست دادن وخداحافظی عزیزدلم آمدبالامیخندید پرسیدم چی شده گفت آقاسیدگفته پسرم شاگردنیازداره برای جرثقیل گفتم باشه حالافکرکنم خوب فکرمامگه چی بودوتضادوجذب چی میدونستیم پدرمادرم ازروستاراهی شهرشدن حالامن بایک بچه کوچک وحامله چه کارکنم کل مسئولیت ماروی دوش مادرم وخواهربزرگترازخودم بودواینجاخدادستای پرقدرتشوآوردتوزندگیمون به محض راه افتادن خانواده ام به شهرخدامارااجابت کردمثل حضرت موسی هنگام فرارباآب دریاروبروشدن!خوب آمدیم خانه مادرم لوازمهاروچیدیم صحبت حرفهای سیدشد مادرم خیلی قدر بودابهت بی نهایت نه تنهاتوی خانه بلکه توی فامیل توی دعوای روستای خودمون وروستای بعدی به سرآب چنان یقه ی رییس پاسگاه روچسبیدبادخترداییش وچندتااززنان روستاچادرهابه گردن بسته مردهاپشت دیوارچوب به دست آماده ی دعواکه من بچه بودم یادمه خانمهاشیشه های ماشین رئیس پاسگاه روباسنگ وچوب نرم کردن رییس پاسگاه باسربازهاگازوگرفتن ازروستاخارج شدن این جورمادری بودروح همشون شادنگهبانان روستابودن کسی روحرفش حرف نمیزدگفت خوبه پسرم بروروی جرثقیل وحالاکارهست برای زندگی چه کارکنیم؟صاحب جرثقیل به عزیزدلم گفته بودیک خانه ای روبروی خانه خودمون هست باصاحبش یک حاجی خوبیه صحبت میکنم بیازندگی کن خدارحمت کنه این صاحب خانه راخوب حالاماهم مهاجرت کردیم به شهروسیله هاروچیدیم حالاچی داشتیم 4تاتیروتخته به نام آینه کمدیخچالم نداشتیم تلویزیون کوچک قرمزرنگ که یکسره بایدتوسرش میزدی شایدیک چیزی نشان دهدخدایامتتتتتشَشککککککررررم ازاون روزهابا وجودی که سخت بودحالاخاطره شیرین شده استادبگو چه خانه ای قبلاحتمایادتونه زمین میخریدن یک چهاردیواری ویک یادوتاجابرای مغازه درست میکردن ازتوخیابان درب مغازه نداشت ازتوی همین زمین افتاده یک درب نوپانی یاچوبی یادم نیست گذاشته بودن تودرتوهم بودسقف بلندنمیدونم گچ بودیاخاک گچ ؟چه کارداریم ؟!هرچه بودخانه توشهربود خوشحالیم اومدیم شهرزندگی میکنیم که مادرمن توی روستاجایگاه هیزم تنوروکرسی شون ازاین خانه باکلاس تروشیک تربود .خدایاسپاسگزارم مینویسم مجبورم اعتراف کنم وردپابگذارم حالاامروزجابه جاشدیم یک چادررختخوابی لباس وملحفه جمع شده شوهرم بارجرثقیل کردورفتیم خونه خواهرم ازصبح تاظهرلباس شستیم خواهرم ماشین لباسشویی سطلی داشتن خیلی فودال بودن خخ ناهارخوردیم وداشتم حاضرمیشدم برم آرایشگاه که متوجه شدم بایدبریم بیمارستان برای ورود فرزنددلبندمون بچه دوم الهی سپاسگزارم بابت قدمهای خیراین بچه ها من تحت پوشش خانه بهداشت روستابودم برای زایمان سریع شوهرم رفت ازخونه کارت بهداشتوآوردشوهرخواهرم ماشین داشت رفتیم به سلامتی بیمارستان خدایادرابعاداین اولادخوش قدم وپربرکت آمدی خوش آمدی فرداش آمدیم خانه چندروزی مادروخواهرم پدرم ویک برادرکوچکترداشتم خدارحمتشون کنه دورهم بودیم وخوش بودیم حالادیگه رفتن وزندگی شهری ماازامروزبه صورت رسمی شروع شد.1خدایاهمه چیزمهیاست لوله کشی آب نداردالهی شکرت!پس حمام هم ندارد!2خدایاسپاسگزارم که ماسالمیم سیم کشی برق نداردپس کنتوربرق هم نداردازستون برق صلواتی که به منبع انرژی الهی وصل است برق گرفته بودن خیلی به ندرت خانه هابرق داشت بارپروردگاراسپاسگزارم که مهم خانه ی ویلایی دربسته گازکشی هم که اصلامعنانداره!پس این خانه شهرشماچه دارد؟!قصری بودگوشه ی باغ ویلایی رویایی برای صاحب خونه ولی من که ازروستامهاجرت کردم به شهریک چیزخنده داره باغهای روستادرختان سربه فلک کشیده اون باغه یااین زمین خاکی برای نجات دادن ازدست شهرداری تانکرآهنی وسط حیاط برای آبیاری درختهایی که حاجی تازه کاشته وفصل بهارسبزی وگوجه بامجان میکاشت انقدرآب این تانکریخ زده بود که همیشه روی شیراب بایدآب ولرم میریختی که آفتابه آب کنی برای سرویس که پشت خانه زده بودن بایدیک عالمه لباس میپوشیدی ودونفری ازترس برای سرویس میومدیم زمین بزرگ وافتاد بود.برای گرمایش خانه بخاری جهازم نفتی بودکه مدام دوده میگرفت که دوستای عزیزدلم یادداده بودن آمپول همین شیشه هاکه موادمایع داره توی بخاری وسط آتیشابنداز میترکه دوده هاخارج میشن ما هم دوتابچه های روستای بیتجربه توی خانه این کاروکردیم دوده هانه تنهاازلوله بالانرفتن چون خودمونوترکوندیم بلکه ازسربخاری پکی کردوهمه جای خانه راگلباران کردالان دارم مینویسم ازخنده دلموگرفتم ساعت4صبح است ولی اون زمان گریه بودودوتاسیاه زنگی بزرگ با2تاسیاه زنگی کوچک خودمون که2تاشاهزادهای کوچکمون همسفراین زندگی شهری بودند.حالادیگه ازشبهای بعداوستاشدیم بخاری ولوله هارو میبردیم بیرون یک آمپول تزریقش میکردیم وهروتامون سیاه چرب میشدیم وباآب گرم کتری خودمون روتمیزمیکردیم هوای بیرون سردوخانه ازبیرون سردتر بازبرنامه نصب بخاری شروع میشدطبق شبهای قبل الله اکبرشماکمی بخندیدالان صدای خداازتلویزیون ومناره های مسجدبلندشدکه لیلاخانم نوبتی هم که باشه نوبت عشق بازی بامنه بااستادوهمکلاسیهات خیلی خوشگذروندی برم عشق بازی کنم برمیگردم. وبقیه ی داستان روادامه میدم خدابیامرزدصاحب خونمونوفامیلاشون میومدن تماشای باغچه شون مابه اینهانگاه میکردیم میخندیدیم چون فکرکنم به عمرشون باغ ندیدن چه ذوقی داشتن منم مهمونوازبودم سریع تعارف خانه میکردم میگفتندنه همینجاخوبه خوب سریع روفرشی یاهرچی یادم نیست پهن میکردم چای براشون میاوردم بهشون احترام میگذاشتم وحاجی پروازمیکردتوآسمونهاکه جلوی مهمانهاسرفرازم کردی وحاجی هم برای تشکرهرازگاهی ازهمسایه روبرویک ژیان وانت داشت میوه وسیب زمینی وغیره داشت براخونش خریدمیکردبرای ماهم میگذاشت به پاس وقدردانی ازپذیرای میهمانهاش سرفرازمیشدحالاچندماه اونجابودیم یادم نیست که بعدبرادرشوهرم آمدگفت بیاین بریم خانه یکی ازهمشهریهامون خانش گازکشیه حالاروزگارمون عالی شده بخاری نفتی رادادیم به گازی تبدیل کردن چون انرژی ازبین که نمیرود ازصورتی به صورتی تبدیل میشود حالابازیکسره سرگیجه حالت تهوع دارم که تاوقتی این بخاری بامابود سرگیجه داشتم همه میگفتندازبخاریه چون استانداردنبود.استاد اگه خانه اول ویلایی دربست بااون مشخصات بود حالایک حیاط دوطبقه دوخانواده باهم بدون حمام ،برای رفتن به حمام یک عالمه راه بیرون میرفتیم ازصبح تاعصرحمام زنانه بود ازعصرتاپاسی ازشب مردانه بود. وگرنه توی زیرزمینی روی گازآب گرم میکردیم باهمسایه هماهنگ میکردیم که مردهاپایین نیان ماحمام کنیم آشپزخانه توی زیرزمین سرویس توی حیاط بود.وخدابرای سومین باردرابعادپسردیگری به جمع این نماینده گی هاپیوست پسرسوم راخدابه ماهدیه داد حالاعزیزدلم پایه یک داره روی خاورکارمیکنه هروزصبح زمستان سردماشین روشن نمیشدچادرم به گردنم بادوتاپسرم قدشون به ماشین نمیرسید ولی میدونستن بایدماشینوهل بدیم روشن بشه اونم ماشین خاور زمینهایخ زده باکفش دمپایی پلاستیکی جلوبسته هل بده ولذت ببرالان برای نوشتن کامنت ازعزیزدلم تاریخ گواهینامه میپرسیدم ازخنده دلمونوگرفتیم بابت هل دادن خاورولی یادزحمتهای این فرشته های کوچک می افتم جیگرم میسوزه واشکهایم بی اختیارمیریزه الهی به این لحظه های قدمهای تکاملی جابجایی شب وروزهنگام سحرخداوسیله ی کاروازدواج همه ی دخترپسرهاروآسان کنه (بخصوص دهه ی شصتیهامنم 3تاپسرهام خوشبخت وعاقبت بخیرباشن وهمسرالهی براشون خدامعرفی کنه چون مااصلاهیچ کاری توی این دنیای ناشناخته بلدنیستیم وازدواج بچهها هم برای گسترش جهان هستی دختری که بنده ی تسلیم وتمکین خداباشدرامیخواهند.خدایاتوبی نیازی وبه ماافتخارنیازمندی به درگاه خودت راداده ای سپاسگزارم استاداینهاروگفتم برای ردپاوبه یادم باشه قدمهای تکاملی همینهاست پس شاکرخداباش وبه خودت لیلاجون افتخارکن حالااگه ماشین سنگین نداری خانه ی مبله ازخودت نداری ازهمینجایی که هستی شکرگذارباش اوناهم نتیجه شکرگذاریته میادنگران نباش خدانگهدارازساعت1شب تاالان ساعت6صبح باعشق نوشتم برای جوانهای الان که همه چیزازصفرتاصدشون درسته الهی به هرلحظه اززندگییم شکرت.خدانگهدار
به نام تنهاآرامشم بابام رفیق شفیقم خدام مادردلسوزونگهبانم سلام عشقم که مدام مراتحت حفاظت،هدایت،حمایت ،شفاعت واجابت خودت قرارداده ای.
سلام به استادعزیزم ومریم جون طراح برنامه های به روزکه این نعمت راازخدادریافت کرده که دستی باشدازدستان خدابرای هدایت بندگان سفارشی خدا.مامورانتقال کلام خدا؛(مریم جون)خداقوت.سلام به مومنانی که گوش خداهستندبرای شنیدن کلام خدارابرای فهم ودرک وعمل آماده ی انجام خدمت هستندگوش فرامیدهندخداقوت به همگی که درمصیربرگشت به اصل وجودمان خداباعشق بازی سفرراادامه میدهیم آخه چون اینجادنیامقصدنیست بلکه محل ترددورفت وآمدبشراست. الهی شکرت برای این سفرکه اسپانسرومادرخرج توهستی ماهم ازاین فرصت بی نهایت لذت میبریم خوب آقای استادمنواین همه خوشبختی به حاله ؛به حاله؛به حاله. بالاخره انسانم گاهی انرژی فروکش میکنه.استاد. ماقبلا ماهواره داشتیم به لطف خداخانه خودمان رافروختیم دیگه خانه های اجاره ای استفاده نکردیم والان به تلویزیون هم توجه نداریم مگرمستندوورزش. وصبح به صبح بیدارمیشم خدااول صبح میگه دخترم تولدت مبارک هدیه ی امروزمن به تو86400تاسکه ی طلای نایاب است هرجوری دوست داری خرج کن چون استخراج کردم برای خودتووبه دردهیچکس حتی عزیزترین کست تاشب بایدخرجکنی!بروببینم چه کارمیکنی؟خوب توی این فرصت نایاب که گنجینه ثروت برای خلق زندگی من است به نظرخودم چه کاری بهترازمراقبتهای ویژه که وقتم راصرف این ابزارمقدس وهدیهای الهی به نام چشم،گوش وزبانم کنم حالابااین ابزاریادآورنعمات بروزباشم یانگاه به تلویزیون ومشکلات مردم انقدرتوی این لجن زارهازندگی کردم خفه شدم الان برای پاکسازی خودم مشغول به خدمتم خودم وخانواده ام استخدام شده ام توی هرکاری به خصوص آشپزی ازپوست کندن پیازبگیروبرررررررررررررووووووووووووتاشستشوی هرچیزی ازجاروکردن تاطی کشیدن ازتمام وسایل ویاروغن قابلمه صدای شکرگزاری رامیشنوم چون مدام روی کانون توجه ام کارمیکنم مدام باسپاسگزاری آینه ی قلبم روپاکسازی میکنم که خداتوقلبم به راحتی زندگی کنه بویوعطرالهی براش تولیدمیکنم خدامیدونه که چقدرقلبم آرامترشده به اندازه تلاشم نه بگم من دیگه پرفکتم نهههههههه !امیدوارم ردپام انقدرگودباشدکه مسیرمشخصی اول برای خودم بعدبرای دیگران باشدخدایاکلامی که تاحالا فقط شنیده بودوعمل میکردم ولی الان توی قرآن هم دیدم!هم خواندم!وهم شنیدم وهم بیشترازقبل عمل میکنم،آن گونه که برای خودت ازخداطلب هرخیروخوبی داری برای دیگران هم طلب کن خدایاتوکه میدانی من ازاول90٪دعامیکردم شایدکمی ازکسی که ناراحت بودم چرندمیگفتم الان چندین چندساله من غیرازدعاکه ازپدرم ومادرنازنینم آموخته ام چیزیی دیگربلدنیستم .روح همه رفتگان شادبه آرزوی سلامتی وثروتمندی درپناه الله شادوسلامت باشید.