live | تشخیص اصل از فرع درباره نتایج

در این فایل، سوال اساسی زیر مطرح شده است:

“چه عواملی نتایج یک کسب و کار را متفاوت می‌کند؟ چه عواملی سبب می‌شود‌، فردی مثل استاد عباس‌منش با اینکه آنچه را که متخصصین‌ علم بازاریابی مهم می‌دانند، انجام نمی‌دهد‌ اما در کسب و کار خود به موفقیت‌هایی دست می‌یابد که سایر کسب و کارهای آن حوزه، با وجود اجرای فرامین متخصصین بازاریابی، دست نیافته‌اند؟”

«تفاوت قائل شدن میان اصل و فرع» درباره عوامل موفقیت یک کسب و کار، هدف اصلی این فایل است. اما تمامی جزئیات درباره عوامل اساسی موفقیت پایدار در کسب و کار، به صورت مفصل در دوره روانشناسی ثروت 3 توضیح داده شده است.

دوره روانشناسی ثروت 3، استاد خبره ایست برای ایجاد “توانایی تشخیص اصل از فرع”، در ذهن مدیر یک کسب و کار. جلسات اولیه این دوره – در قدم اول – به دانشجو “مدیریت ذهن” را می آموزد. زیرا تا زمانی که فرد از عهده مدیریت ذهن خود برنیاید، محال است از عهده مدیریت کسب و کار خود برآید. روانشناسی ثروت 3، مدیریت ذهن را از ریشه یعنی “ساختن باورهای توحیدی” شروع می کند. زیرا “توحید”، تنها راهکار برای مدیریت ترس ها و نگرانی های توهمی است که ذهن همواره از طریق آنها وارد عرصه می شود.

ریشه موفقیت پایدار برای یک کسب و کار، در باورهای توحیدی صاحب آن کسب و کار است. باورهایی که تمرکز فرد را به جای حساب کردن روی عقل انسانی، به پیروی از هدایت های الهی معطوف می کند.

ذهن ما اکثرا درباره پیروی از هدایت های درونی، مقاومت های بسیاری دارد زیرا ما آموزش دیده ایم تا روی عقل مان حساب کنیم، روی علمی حساب کنیم که حاصل درک به اصلاح از ما بهتران درباره شیوه به موفقیت رسیدن است. ضمن اینکه اساس این درک، بر تاثیر عوامل بیرونی (شرک)، بنا شده است و نیروی هدایتگر درونی ما را غیر فعال می کند. در نتیجه وقتی برایمان واضح می شود که می خواهیم کسب و کار شخصی خود را راه اندازی کنیم یا رشد دهیم، ذهن لیستی از موانع، مسائل احتمالی، ” به اندازه کافی خوب نبودن ها ” و شک و تردید ها را پیش روی ما قرار می دهد و تمام انگیزه و اشتیاق درونی ما را می بلعد زیرا فرد مهم ترین عامل، یعنی نیروی هدایت را از معادله خارج کرده و فقط روی عقل انسانی حساب باز کرده است.

به همین دلیل، روانشناسی ثروت 3، بازسازی کسب و کار را از پاکسازی ذهن صاحب کسب و کار از شرک شروع می کند. جلسات این دوره – قدم به قدم – همکاری کردن با انرژی خلق کننده و هدایت کننده ای را یاد می دهد که خداوند نامیده ایم:

نیرویی که درون ماست، از همه چیز آگاه است، همواره همراه ماست، همه ایده ها و راهکارها را دارد، جواب تمام سوالات را دارد، در حل مسائل به ما کمک می کند، هدایت ما را وظیفه خود دانسته است، برگی بدون اذن او از درخت نمی افتد و عاشقانه می خواهد به ما کمک کند تا در مسیر خواسته های خود حرکت کنیم و از طریق تحقق خواسته های خود، دستی باشیم برای گسترش جهان.

مهمترین بخش از آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 3، مامور ساختن این باور مرجع است که شما به عنوان مدیر یا صاحب یک کسب و کار، باید در ذهن خود بسازید. سپس سایر عوامل، روی این فونداسیون قرار داده می شود.

  • به اندازه ای که مدیر کسب و کار، جمله به جمله آگاهی های جلسات این دوره را مثل وحی منزل جدی می گیرد و در رفتارها و عملکرد خود لحاظ می کند، به همان اندازه نیز:
  • نگرانی هایش درباره مسائل کسب و کار مثل بازیابی، مشتری مداری، تولید، مجوز و … حذف می شود؛
  • به همان اندازه به آرامش ذهنی می رسد و به اندازه این آرامش ذهنی، الهامات خداوند را درباره “چگونگی”، دریافت می کند؛
  • به همان اندازه جواب سوالاتی را دریافت می کند که الان جوابی برایشان ندارد؛
  • به همان اندازه ایمان فعالی دارد که بدون نیاز به “دانستن همه چیز” یا “بی عیب و نقص بودن”، با امکاناتی که در همین لحظه دارد کار را شروع می کند.
  • به همان اندازه، به تعویق انداختن، برایش معنایی ندارد چون به خاطر این جنس از ایمان، تمام قدم ها در طی مسیر یکی پس از دیگری به او گفته می شود و نیازهایش در لحظه پاسخ داده می شود.

تمام کارآفرین هایی که در کسب و کار خود به موفقیت پایدار رسیده اند، چنین الگویی از عملکرد را دارند که عملکرد توحیدی نام دارد. عملکردی که عوامل بیرونی را بی تاثیر می داند و راه الهامات قلب را می رود.

وقتی ذهن خود را از اطلاعات محدود کننده خالی می کنی و پای آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 3 می نشینی، آن آگاهی ها بخش خلاق و خداگونه وجود شما را فعال می کند و با چنین سوالاتی ایمان شما را به چالش می کشد که:

  • چرا از اینکه جواب تمام سوالات را درباره کسب و کار خود نمی دانی، ترسیده ای و کار را شروع نمی کنی؟
  • چرا روی حرفها و وعده های متخصصان حساب می کنی اما روی وعده نیرویی که جهان را هدایت می کند، حساب نمی کنی؟
  • چرا با وجود این نیروی هدایتگر درونی، هدایت کسب و کار خود را به او نمی سپاری؟
  • چرا به جای انتظار و سکون برای وقت مناسب، همین حالا این نیروی هدایتگر را فعال نمی کنی؟
  • چرا به این نیرو توکل نمی کنی و با همین امکانات، قدم اول را بر نمی داری؟

روانشناسی ثروت 3، با هدف ایجاد کسب و کاری با موفقیت های پایدار، به ما یاد می دهد تا درباره عوامل موفقیت کسب و کار، به دنبال تفاوت قائل شدن بین اصل و فرع باشیم. در دنیایی که در هر لحظه، هر فردی ایده ای درباره عوامل موفقیت منتشر می کند، باید از خود بپرسیم: ” اصل اساسی موفقیت یک کسب و کار چیست؟

روانشناسی ثروت 3، فقط و فقط بر درک و اجرای این اصل، متمرکز است. به همین دلیل در بازار مکاره امروز، هر روز یک تکنیک و شگرد جدید برای فروش ابداع می شود و خیلی زود هم محو می شود. اما آموزه های روانشناسی ثروت 3، از زمان تولید تا الان، فقط بر همان اصل اساسی یعنی قانون بدون تغییر خداوند استوار است و تا کنون کسب و کارهای افراد زیادی را متحول کرده که این آگاهی ها را عملی کرده اند.

مهم ترین بخش از آموزه های دوره روانشناسی ثروت 3، فعال کردن نیروی هدایتگر درونی است. تمرینات و آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 3، باورهایی را در ذهن دانشجو می سازد که این نیرو را فعال می کند. سپس در ادامه جلسات، دانشجو یاد می گیرد که چگونه به وسیله “سوالات مناسب”، به این نیرو قدرت خلق کنندگی بدهی. سوالات هدایتگری که به شما می گوید:

“سمت شما”، در این قدم چیست؛ سمت خداوند چیست؛ چه کارهایی را باید انجام دهی؛ چه کارهایی را نباید انجام دهی؛ چه قدم هایی را شما باید برداری تا خداوند قدم های بعدی را برایت بردارد؛ چه جنس از توجه را باید فعال نگه داری و از توجه به چه چیزهایی باید اعراض کنی تا این نیرو همچنان فعال بماند. آموزه های دوره روانشناسی ثروت 3 مشاور دانایی است که به شما یاد می دهد تا ذهن خود را مثل یک هوش مصنوعی بر اساس باورهای توحیدی، تربیت کنی.

به اندازه ای که به آموزه ها و تمرینات این دوره عمل می کنی، نیروی هدایتگری را در وجود خود فعال نگه میداری که:

  • در هر لحظه، قدم بعدی را به شما می گوید؛
  • درباره مسائل شما، سر راست ترین جواب را پیش روی شما میگذارد؛
  • ایده های سازنده را به سمت مغز شما هدایت می کند؛
  • آدمها مورد نیاز را به سمت شما هدایت می کند؛
  • راهکارها را به سمت شما هدایت می کند؛
  • شما را با فرصت های شگفت انگیز روبرو می کند و همزمانی های شگفت انگیز را برایت ایجاد می کند.

مدیریت کسب و کار، با وجود باور به این نیروی هدایتگر و فعال نگه داشتن او، بی نهایت آسان است. چون انرژی خداوند در تمام جزئیات کسب و کار شما جاری می شود و کارها را انجام می دهد. به گونه ای که همه متعجب می شوند از اینکه چرا شما در زمان مناسب در مکان مناسب هستی؟! اما خودت می دانی که دلیل این همزمان، شراکت با خداوند است. “توحید” یعنی شراکت با خداوند؛ حساب کردن روی این نیرو؛ اعتماد به هدایت های این نیرو و لبیک گفتن به الهامات این نیرو؛

لازم است تمام جلسات دوره روانشناسی ثروت 3 را بارها گوش داده شود، تمرینات با تمرکز بالا انجام شود، آگاهی ها به اندازه کافی تکرار شود تا مغز “توحید و چگونگی اجرای آن در عمل”، درک شود.

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 3


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | تشخیص اصل از فرع درباره نتایج
    79MB
    17 دقیقه
  • فایل صوتی live | تشخیص اصل از فرع درباره نتایج
    16MB
    17 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

4232 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «گروه تحقیقاتی عباس‌منش» در این صفحه: 4
  1. -
    گروه تحقیقاتی عباس‌منش گفته:
    مدت عضویت: 4025 روز

    سلام به همه دوستان عزیزم

    مریم شایسته هستم و قصد دارم در این نوشته بخش کوچکی از تجربه شخصی‌ام را در زندگی با استاد عباس‌منش با شما به اشتراک بگذارم و از زاویه دید خودم به مواردی بپردازم که آنها را دلیل تفاوت نتایج استاد عباس‌منش می‌دانم.

    این نوشته، به دلیل طولانی شدن‌، شامل دو قسمت است.

    قسمت اول:

    من استاد عباس‌منش را از روزهایی می‌شناسم که‌، هیچ‌کدام از دستاوردهای کنونی‌، در زندگی‌شان نبود‌، منظورم همان زمانی است که‌، از ایشان شنیده‌ای در هوای گرم خیابانهای بندرعباس‌، هدفون به گوش قدم می‌زدند و آینده دلخواه‌شان را تجسم می‌کردند. تجسم همه‌ی آنچه که‌ ما الان به عنوان واقعیت کنونی زندگی‌ ایشان می‌شناسیم.

    اما آن روزها هر فردی که به ایشان نزدیک می‌شد‌، می‌توانست به وضوح از میان کلام‌، رفتار‌، و فرکانس‌های‌شان، همین جنس از ایمان‌، اعتماد ‌ و در صلح بودن با خود را دریافت کند که‌، امروز با وجود این دستاوردها می‌توانیم ببینیم. بعضی‌ها نیز، دلیل این جنس از ایمان و آرامش را‌، داشتن این موفقیت‌ها می‌دانند، حال آنکه ماجرا دقیقاً برعکس است.

    استاد عباس منش‌، هیچوقت حتی آن زمان که این دستاوردها را نداشت‌، هرگز فکر نمی‌کرد که‌، شاید نتواند موفق شود. شاید نمی‌دانست چگونه‌، اما اینکه این موفقیت‌ها رخ خواهد داد‌، برایش امری حتمی بود و این نوع نگاه و فرکانس‌ نیز‌، موجب هدایت او به درک بهتر قوانین شد. البته بعدها که بیشتر او را شناختم و درباره‌ی درباره کودکی و نوجوانی‌اش از او بیشتر شنیدم‌، فهمیدم‌، این جنس از اعتماد به توانایی‌های خود‌، ویژ‌‌گی‌ی تازه‌ای نیست و به خوبی می‌توان آن را از خلال ماجراهای کودکی‌‌شان نیز بیرون کشید.

    ایشان می‌گفت??

    «وقتی از تلویزیون‌، تصویرموفقیت‌های فرد خاصی پخش می‌شد که‌ مثلاً فلان اختراع را انجام داده‌ یا‌، در حرفه‌ی ورزشی خاصی موفق شده‌ یا‌، می‌تواند یک حرکت ورزشی سخت را انجام دهد‌ و…، به نظرم کار خاصی نمی‌آمد و مطمئن بودم که من خیلی راحت‌تر می‌توانم آن را انجام دهم.

    پدرم همیشه از دیدن یا شنیدن خبر یک موفقیت خاص درباره یک فرد شوکه می‌شد? و سعی می‌کرد با کنایه یا گاهی با تحسین‌، آن را به رخ من بکشد‌. اما وقتی رو به پدرم می‌گفتم:

    «این که چیز خاصی نیست. من هم می‌توانم این کار را انجام دهم»‌ ، پدرم به خاطر این نوع نگاه‌، به شدت شاکی می‌شد???? و من این حد از شاکی شدن را درک نمی‌کردم‌، چون نمی‌توانستم درک کنم چرا انجام چنین کاری یا رسیدن به چنین موفقیت‌هایی برای آدمها‌، اینقدر خاص یا سخت یا غیر ممکن به نظر می‌رسد. در صورتیکه انجامشان برای من‌، امری خاص یا پیچیده نبود. بلکه واقعاً آسان بود و اگر می‌خواستم‌، می‌دانستم که حتی خیلی راحت‌تر از دیگران به آن خواهم رسید»

    ?????

    قصدم از نقل این جملات‌، اشاره به جنسی از ایمان و یقینِ مطلق به توانایی خود برای ساختن شرایط دلخواه در زندگی است که‌، آبشخور چنین رفتارها و واکنش‌هایی در برابر مسائل مختلف است. به دلیل این نوع نگاه است که استاد عباس‌منش وقتی برای تحقق امری مصمم و متمرکز می‌شود‌، تحققش نه تنها حتمی است‌، بلکه با اختلاف‌، همه رکوردهای ممکن را جابه‌جا می‌کند و من سعی دارم با نگاه و برداشت‌های خودم‌، ریشه‌ و منشأ این نوع نگاه را توضیح دهم.

    چراکه فقط این نوع نگاه به خود‌ که‌، «من توانایی تحقق هرآنچه بخواهم را دارم»، می‌تواند چنین رفتاری را توجیه کند. به عنوان مثال وقتی که هنوز نوجوانی بیش نیست‌، در جواب مادرش بگوید: من هرگز نیازی به ارثیه شما ندارم. چون خودم بسیار بیش از اینها بدست می‌آورم.

    ?????

    استاد عباس‌منش خیلی خوب خودش و خواسته‌هایش را از میان تضادهای زندگی‌اش شناخته است. همان تضادهایی که معمولاً همه ما در زندگی‌ با آنها مواجه‌ بوده‌ایم. اما اینکه چرا همه ی آدمها نتوانسته‌اند از دل آن تضادها‌، دستاورد بسازند یا دستاوردهایی مشابه با استاد عباس منش داشته باشند را در هیچ عاملی به جز این اصل نجویید:

    «تمام اتفاقات زندگی‌ما‌، بدون استثناء‌، بازتابی دقیق و بدون تغییر از باورهای خودمان درباره‌ی آن نوع اتفاقات است.»

    یعنی در جهانی که‌، فقط با این اصل بدون تغییر مدیریت می‌شود‌، عاملی که نتایج را متفاوت می‌کند‌، نمی‌تواند چیزی متفاوت از این اصل باشد. فقط 2 مسئله‌ی اساسی در این جمله و این اصل معمولاً نادیده گرفته شده است:

    اول: یقین مطلق به این امر که هیچکس جز من نمی‌تواند زندگی‌ام را تغییر دهد. این موضوع‌ در حکم نقطه‌ی کور (Blind spot) ای است که به اندازه‌ی کافی درک و دیده نشده است. افراد زیادی هنوز هم منتظرند تا دولت‌، والدین‌، همسر و… زندگی‌شان را تغییر دهد و غافلند از اینکه‌، بدون این یقین مطلق‌ که تغییر شرایط‌شان فقط در دست خودشان است، قطعاً برگی در باد هستند- بدون احساس هیچ کنترلی بر وقایع زندگی‌شان.

    و مسئله بسیار اساسی بعدی‌، تطبیق شخصیت و ویژ‌‌گی‌های ذاتی‌مان با این اصل و «بیشتر همراه بودن با این اصل» است.

    موضوع‌‌، پیدا کردن سبک شخصی خودمان از درون این اصل و هماهنگ کردن خواسته‌ها و حتی ویژ‌‌گی‌های شخصیتی‌مان با این اصل است تا بتوانیم شرایط دلخواه‌‌مان را، در زندگی تجربه کنیم.

    به نظرم، استاد عباس‌منش بهتر از هر فردی که لااقل من تا کنون شناخته‌ام‌، توانسته‌، ویژ‌‌‌گی‌های ذاتی خودش را بر این اصل منطبق نماید. به همین دلیل‌، حتی از ویژ‌‌گی‌هایی که جامعه- به دلیل همخوان نبودن با ارزش‌های ساختگی خودش – آنها را نمی‌پسندد، عاملی برای رشد و شکوفایی خودش و رشد جهان‌مان ساخته است و به این ترتیب موجب رشد هزاران فرد دیگری نیز شده که‌، توانسته‌اند در این مدار و فرکانس قرار بگیرند.

    منظورم از «تطابق»‌، نجنگیدن با خودت است. برعلیه خودت نبودن است. نجنگیدن با ویژ‌‌گی‌های شخصیتی ‌ای است که‌، از تغییرش مستأصل شده‌ای. در عوض در صلح قرار گرفتن با خودت و یافتن راهی برای استفاده از آن ویژ‌‌گی‌ها در راستای این اصل و راستای خواسته‌هایت است.

    به عنوان مثال‌، اگر شخصیتی رقابت طلبانه داری‌، نیازی نیست انرژ‌‌ی ات را صرف تغییر این شخصیت و خاموش کردن این ویژ‌‌گی در خود نمایی. چون احتمالاً انرژ‌‌ی ات بیهوده هدر می‌رود. در عوض‌، ببین چگونه می‌توانی این ویژ‌‌گی را در راستای قوانین کیهانی‌، به خدمت خواسته‌هایت در بیاوری.

    اگر شخصیتی داری که به نظر غرور خاصی دارد و به اندازه کافی برای کارکردن برای دیگران صبور نیست، از تلاش بیهوده برای تغییر این شخصیت دست بردار و ببین چگونه می‌توانی از دل این شخصیت و اولویت‌هایش‌، خلاقیت بسازی برای داشتن کسب و کار خودت. ببین چگونه می‌توانی با هماهنگ کردن این شخصیت با قوانین کیهانی‌، آن را در خدمت خلق خواسته‌هایت قرار دهی.

    زیرا ویژ‌‌‌گی‌های شخصیتی‌، به خودی خود نقشی در تجارب زندگی‌مان ندارند. باور و نگاه هر فرد به ویژ‌‌گی‌هایش است‌ که‌، خروجی آن ویژ‌‌گی‌ها را به عنوان نتایج زندگی آن فرد‌، تعیین می‌کند.

    ?????

    بنابراین‌، مسئله «یک ویژ‌‌‌گی» نیست‌، بلکه توانایی هدایت یک ویژ‌‌گی‌، در مسیر صحیح است.

    به نظر من‌، حتی ویژ‌‌گیِ شخصیتی‌ای مثل «احساس نیاز به مورد توجه واقع شدن»‌، که از کمبود عزت نفس نشأت گرفته است‌، نیز وقتی هدایت می‌شود، موجب ساخته شدن عزت نفس واقعی در فرد می‌گردد.

    شاید در ابتدا‌ی راه، این ویژ‌‌گی‌، مهم‌ترین عامل انگیزاننده‌ی فرد باشد تا بخواهد به خاطر مورد توجه واقع شدن‌، تحسین شدن و … تغییراتی در زندگی‌اش ایجاد کند یا دستاوردهایی داشته باشد‌، اما، هرچه بیشتر سعی شود تا قدرت این ویژ‌‌گی‌ با قوانین کیهانی همراستا بشود‌، کم کم آن نیروی ویرانگر تبدیل به یک نیروی سازنده می‌شود و در نهایت فرد را به سمت اهداف واقعی‌اش هدایت می‌کند و آرام آرام همچنان که او را از تجربه‌ی این نیاز پر می‌کند‌، از او آدمی تواناتر‌، با عزت نفس‌تر و بهتر می‌سازد که‌، با خلق خواسته‌هایش توانسته‌، جهان را جای بهتری برای زندگی نماید.

    این موضوع به آب بارانی می‌ماند که از کوهها به سمت شهر جاری شده و خرابی به بار می‌آورد‌، به این دلیل که شهر درست در معرض شیب کوه قرار دارد. اما وقتی آدمها سدی می‌سازند و همین آب را به مسیر آن سد هدایت می‌کنند‌، با جمع شدن پشت آن سد‌، کشتزارهای‌شان را آبیاری می‌کند و برای‌شان نعمت و برکت به بار می‌آورد.

    بنابراین‌، همانگونه که آدمها‌، انرژ‌‌ی باد‌، آب‌، طوفان‌، سیل یا هر انرژ‌‌ی‌ی ظاهرا مخرب دیگری را در راستای سازندگی به کار می‌برند‌، هر فردی نیز می‌تواند این الگو را در خودش به کار ببندد و سبک شخصی خودش را که‌، هماهنگ با اصل و اساس جهان است‌ بیابد‌، تا هم لذت ببرد و هم پیشرفت کند.

    ?????

    من در این متن سعی دارم تا آنجا که قلمم توانایی دارد‌، آنچه که در تجربه‌ی زندگی شخصی با استاد عباس‌منش درک کرده‌ام و دیده‌ام را‌، به صورت بسیار مختصر‌، در قالب کلمات بیان کنم.

    اما مختصر نوشتن درباره این مرد‌ و توانایی‌هایش کار آسانی نیست. این کار حتی از عهده‌ی یک کتاب 1000 ای نیز بر نمی‌آید. هرچند انشاءالله در آینده‌ای نزدیک کتابی درباره زندگی‌ استاد عباس‌منش می‌نویسم و در این کتاب‌، به جای مسائل حاشیه‌ای و غیر اصلی که در اکثر زندگی‌نامه‌ها نگاشته شده است‌، به اصل و اساسی خواهم پرداخت که در تک تک لحظات زندگی‌ام با ایشان دیده‌ام و شناخته‌ام. اصلی که جزئی جدایی ناپذیر از ساختار شخصیتی ایشان است و می‌توانم با جرأت بگویم‌، هنوز در زندگی‌ام با فردی مواجه نشده‌ام که تا این حد حرف‌، عمل‌، رفتار‌، اعتقاد‌ و آموزش‌هایش یکی و هماهنگ باشد. هنوز در زندگی‌ام با فردی چون ایشان مواجه نشده‌ام که تا این حد خودش باشد و مهم‌تر از همه‌، تا این حد نتواند خودش نباشد.

    اما لازم است تأکید کنم که، اینها نگاه‌ و استنباط‌های شخصی من درباره ایشان است. چراکه همواره‌، بهترین و نزدیک‌ترین شخص به فرکانس‌هایش‌، فقط و فقط خود فرد است و هیچکس جز خود فرد‌، نمی‌تواند درباره نگاه‌، باورها و دلایل موفقیتش تا این حد دقیق صحبت کند.

    خصوصاً اگر آن فرد مثل استاد عباس‌منش‌ آگاه به قوانین زندگی باشد‌، دلیل اتفاقات را بداند و از نقش باورها و فرکانس‌ها در اتفاقات زندگی‌اش آگاه باشد و مهم‌تر از همه‌، مثل ایشان‌، به این حد از خوشناسی رسیده باشد. به همین دلیل است که آموزش‌های ایشان اینچنین موثر و کاراست. چون به قول شخص ایشان‌، اصل را از فرع تشخیص می‌دهد و قادر است فقط به اصلی بپردازد که‌ اجرایش‌، قطعاً هر فردی را از هر شرایطی به موفقیت مورد نظرش می‌رساند.

    ?????

    اگر بگویم مهم‌ترین دلیل موفقیت‌های ایشان‌، رسیدن به چنین حدّی از شناختن خویشتن است‌، اشتباه نکرده‌ام. ایشان همواره سعی دارد خودش را خیلی خوب بشناسد:

    نقاط قوت و نقاط ضعفش را‌،

    خواسته‌هایش را‌،

    باورهایش را‌،

    قوانین را ‌ و رابطه میان تمام اینها با هم‌،

    میزان هماهنگی‌ یا ناهماهنگی‌ای که بین خواسته‌هایشان و باورهایشان وجود دارد را خیلی خوب بررسی می‌کند.

    میزان هماهنگی میان باورهایشان و قوانینی که همواره سعی در درک بهترشان دارد را خیلی خوب بررسی می‌کند.

    یک بار استاد عباس‌منش توصیف جالبی درباره «طوفان ایرما» به من داد که‌، ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست.

    (منظورم همان طوفانی است که یک سال پیش در فلوریدای آمریکا رخ داد و استاد عباس‌منش یک فایل با نام «پیام ایرما قسمت 7 سریال تمرکز بر نکات مثبت» در بخش محبوب ترین دانلودها در سایت قرار داد)

    ایشان می‌گفت:

    «از نظر محققان طوفان ایرما یک پدیده‌ی بسیار عجیب است.

    آنها می‌گویند چنین طوفانی تنها زمانی می‌تواند رخ دهد که 10ها ویژ‌‌گی‌ی متفاوت‌، همزمان رخ دهد. مثلاً دمای هوا‌، فلان قدر‌، دما آب به فلان درجه برسد‌، سرعت وزش باد به فلان درچه برسد و فشار آب و جذر و مد آب در فلان موقعیت قرار بگیرد و… تا ایرما متولد شود و جمع شدن این عامل در کنار هم به صورت همزمان‌، آنقدر احتمال پایینی دارد که می‌توان گفت: تقریباً غیر ممکن است.»

    اینها همان ویژ‌‌گی‌های معمولی آب‌ و هوایی هستند.یعنی اجزای سازنده یک طوفان بسیار قدرتمند و عجیب‌ که دانشمندان را متحیّر کرده، چیزی فراتر از ویژ‌‌گی‌های معمولی آب و هوا در مقاطع مختلف سال نیست. اما قدرت و تفاوت وقتی رخ می‌دهد که‌، همین ویژ‌‌گی‌های ساده‌‌، با نسبت مناسب‌ و همزمان در کنار هم قرار می‌گیرند.

    ?????

    به نظرم‌، این توضیح درباره دلیل تفاوت نتایج استاد عباس‌منش هم صادق است. دلیل نتایج متفاوت فردی مثل ایشان، فقط یک عامل خاص نیست. بلکه طبق آنچه در تمام این سالها از رفتار و واکنش‌های استاد عباس‌منش برداشت کرده‌ام و آن را با نحوه نگاه و ویژ‌‌‌گی‌های خودم‌، ترس‌ها و امیدهایم‌، اشتیاق‌ها و ناامیدی‌هایم سنجیده‌ام و سپس آن را با ویژ‌‌گی‌های افراد موفقی که می‌شناسم‌، سنجیده‌ام‌، مجموعه‌ای از نگرش‌ها و الگوهای فکری را در استاد عباس‌منش پیدا کرده‌ام که در زمان مناسب در مکان مناسب‌، کنار هم جمع شده‌اند و موضوع مهم ماجرا‌‌، توانایی جمع آوری همین ویژ‌‌گی‌ها یا دلایل به ظاهر ساده‌، به صورت همزمان و یکجاست.

    هرچند می‌توانم بگویم‌، ریشه‌ی‌ این مجموعه از الگوهای فکری و رفتاری‌‌، خیلی شبیه به هم بوده است. گویی یک اصل وجود دارد که هر بار خودش را در قالبی جدید نشان می‌دهد و به توانایی دیگری دگردیسی می‌یابد که‌، یک خواسته را محقق می‌کند. اما اگر بخواهم همین ریشه‌ و همین موضوع را مفصلاً توضیح دهم‌،کتابی شامل 1000 صفحه خواهد شد.

    ?????

    از نظر من به عنوان یک ناظر بیرونی‌، سردسته این عوامل «آزادی» است. البته باید اذعان کنم که سخت ترین کار دنیا‌ این است که بگویی‌، فردی غیر از خودت چگونه فکر می‌کند. اما آنچه از تجربه زندگی با استاد عباس‌منش درک کرده‌ام‌، اینقدر که « آزادی» برای استاد عباس‌منش در اولویت بالایی قرار دارد‌ که‌، هیچ چیز دیگری قرار ندارد.

    می‌توان ارتباطی پررنگ بین عاملی به نام «آزادی» و سایر عواملی یافت که‌، در دلایل تفاوت نتایج استاد عباس‌منش‌، دخیل می‌دانیم. اولویت بسیار بالای آزادی برای ایشان‌، حتی مهم‌ترین دلیلی است که سایر عوامل را در وجود ایشان شکل داده است.

    بارها دیده‌ام که به خاطر عاملی مثل عزت نفس‌، ایشان چه نتایج خارق العاده‌ای را رقم زده است. بارها توانسته‌ام‌، دلیل یک موفقیت خاص درباره‌ی او را به باوری مثل باور به فراونی یا طی کردن صحیح تکامل‌شان ارتباط بدهم.

    بارها توانسته‌ام دلیل موفقیت در یک موضوع را به عاملی مثل این که: هرچقدر ثروتمند‌تر شوی‌، نزد خداوند عزیز تر می‌شوی‌، ربط بدهم.

    اما وقتی موضوعی پیش می‌آید که ایشان احساس می‌کند آزادی‌شان را تحت الشعاع قرار داده است‌، همه معادلات درباره این مرد تغییر می‌کند.

    یعنی اگر درباره آن موضوع تا فقط یک لحظه پیش‌، اعتماد به نفس لازم را نداشته یا هیچ ایده‌ای برایش نداشته و… دقیقاً در یک لحظه‌، نمی‌توانم‌، نمی‌شود‌، تکامل‌ طی کردن‌، منتظر ماندن‌ و هر بهانه یا مانع دیگری که تا آن لحظه موجب اقدام جدّی ایشان نشده بود‌، کنار می‌رود و نیرویی را در وجودشان فعال می‌کند که آن کار را نه به نحو متوسط‌، نه به نحوی خوب‌، بلکه به عالی‌ترین شکلی انجام می‌دهد که می‌شد انجامش داد.

    ? اولویت آزادی باعث شده که‌، نتواند در ترس بماند و به آنها حمله کند‌. چون نمی‌تواند چیزی را تحمل کند که در دلش ترس انداخته است. زیرا ترس برای او به معنای صدمه دیدن بخشی از آزادی‌اش است و او آزادی‌اش را تمام و کمال می‌خواهد. بنابراین‌، سریعاً به دل آن ترس می‌رود تا به قول معروف‌، مرگ یک بار شیون یک بار بشود.

    در یک کلام‌، باج دادن به موضوعی که آزادی ایشان را تحت الشعاع قرار می‌دهد‌، بزرگترین خط قرمز ایشان است.

    به همین دلیل است که می‌گویم‌، اولویت آزادی‌، که می‌شود آن را به «مبحث توحید» نیز تعمیم داد‌، یک محرک بسیار قوی در استاد عباس منش است که از زیر سنگ هم شده‌، کارها را انجام می‌دهد‌، مسائل را حل می‌کند و نتیجه مورد نظر را خلق می‌کند.

    کما اینکه بهترین چیزی که به استاد عباس‌منش انگیزه می‌دهد‌، هرگز تعریف و تمجید‌ها یا حمایت‌های دیگران از او نیست‌، بلکه بهترین انگیزاننده‌ی او زمانی است که احساس کند‌، دیگران (منظورم آدمهایی است که در ارتباط با او هستند: کارمند‌، مشتری‌ و…) تصور دارند‌، او از عهده‌ی انجام کاری بر نمی‌آید یا بدون حضور آنها‌، توانایی انجام کاری را نخواهد داشت. آنوقت است که تمام معادلات جابه جا می‌شوند. همه‌ی آیتم‌ها‌، همه پیشنیازها‌، همه آنچه که موجب شده بود تا آن لحظه آن کار به تعویق بیفتد‌، ‌، حذف می‌شود و این نیرو و این اولویت‌، خودش همه آنچه لازمه تحقق آن امر است را ایجاد و مدیریت می‌کند.

    ? اولویت بالای آزادی سبب شده که ایشان تا این حد صادق باشند و هیچ راز یا سرّی در زندگی ایشان وجود نداشته باشد. زیرا ایشان هرگز انرژ‌‌ی خود را صرف مخفی نگه‌داشتن یک موضوع نخواهند کرد. به همین دلیل است که تمام مردمی که اسم استاد عباس‌منش را شنیده‌ اند‌، تمام گذشته و حال او را می‌دانند. زندگی گذشته و زندگی کنونی ایشان‌، چیزی جز آنچه در فیلم ها و ویدئوهای ایشان می‌بینید‌، نیست. هیچ جزئیات مخفی‌ یا سرّی وجود ندارد.

    شما آن ویدئوهای ضبط شده را می‌بینید و من واقعیت زندگی ایشان را و هر دو یکسان هستند.

    شما نگاه استاد عباس منش را از طریق آموزش‌های ایشان در محصولاتشان می‌شناسید و من این نگاه را در نحوه‌ی رفتار و واکنش‌شان به مسائل مختلف می‌بینم و هر دو یکسان هستند.

    استاد عباس‌منش در آموزش‌هایش فقط درباره عوامل و اساسی صحبت می‌کند که قطعاً خودش انجام داده باشد و به نتیجه رسیده باشد.

    یعنی در تمام زمان‌های که از موفقیت‌های شان صحبت می‌کند‌، اگر استثنائاً آن روز مثلاً در رابطه‌ی شخصی‌اش با من‌، حتی یک کدورت بسیار بسیار ساده و سطحی بوجود آمده باشد‌ و مشغول ضبط برنامه باشد‌، هرگز در آن لحظه این جمله را از او نخواهی شنید که بگوید:

    «من رابطه‌ی عاشقانه‌ی بسیار زیبایی دارم». هرچند این رابطه‌، خیلی بیشتر از یک رابطه‌ی عاشقانه است. قصدم از این مثال‌، این است که بگویم‌، ایشان در هر لحظه دقیقاً با فرکانس همان لحظه‌شان صحبت می‌کنند و صداقت در فرکانس‌‌، تا این حد برای ایشان مهم است چون این موضوع به آزادی‌شان مربوط است.

    و اتفاقی که رخ می‌دهد‌، شما آن فرکانس را از میان کلام ایشان دریافت می‌کنید و به همین دلیل آن کلام تا آن حد نفوذ دارد و به دل و جان آدم نفوذ می‌کند و تأثیر می‌گذارد.

    ایشان صادق‌ترین و راستگوترین انسانی هستند که‌، من در زندگی‌ام دیده‌ام. ایشان همواره و همیشه حتی اگر موضوعی به نفعش نباشد‌، حقیقت ماجرا را می‌گوید‌، نه به این دلیل که می‌خواهد انسان خوبی به نظر بیاید‌، بلکه به این دلیل که‌، عدم صداقت‌، برایش یعنی ترس و ترس برای او دقیقاً نقطه مقابل آزادی است. یعنی چیزی که احساس آزادی‌شان را پایمال می‌کند.

    ?????

    آزادی برای ایشان یعنی:

    آزادی از‌، محتاج نبودن به عوامل بیرونی‌، یعنی عواملی که نمی‌توانی کنترلی بر آن داشته باشی. خواه یک دوست باشد‌، یک کارمند عالی‌، یک شرایط خاص‌‌ و…

    حتی آزادی از وقایعی که در گذشته رخ داده است: استاد عباس‌منش به ندرت اتفاقات و خاطرات گذشته را در ذهنش نگه می‌دارد.

    به محض اینکه ایشان احساس کند موضوعی در حال پایمال کردن آزادی ایشان است‌، خیلی سریع راه حلها را پیدا می‌کند.

    حتی مهم‌ترین دلیل ایشان برای تجربه ثروت نیز‌، اولویت داشتن آزادی بوده است. آزادی برای تجربه‌ی هر خواسته‌ای. آزادی برای زندگی در هر مکانی و آزادی برای سفر به هر جایی و…

    حتی آزادی از‌ آرزو کردن و آرزو داشتن. چون ایشان احساس می‌کند این احساس او را در آن لحظه متوقف و ساکن نگه می‌دارد. (این همان موضوع سرمایه‌گذاری روی خودت و پر کردن I WHISH هاست). به همین دلیل وقتی خواسته‌ای در وجود ایشان محقق می‌شود‌، در حداقل زمان ممکن آن را محقق می‌کند تا‌، فضای فکری‌اش بیش از حد درگیر آن موضوع نشود و آزاد بماند.

    یعنی درست زمانی که در مسیرشان احساس کردند نداشتن ثروت‌، انتخاب‌های ایشان را محدود کرده و به نوعی در حال پایمال کردن آزادی‌شان است‌، خیلی سریع راه حل را پیدا کردند و فقط در عرض چند سال به موفقیت مالی مورد نظرشان رسیدنده‌اند.

    درباره موضوع الرزق رزقان نیز، دلیل تعهد ایشان برای انتخاب آن نوع از ثروت که: «ثروت به دنبال تو باشد‌، نه تو به دنبال ثروت»‌، می‌توانم دلیل این حد از تعهد را‌، «اولویت بالای آزادی» بنامم.

    دلیل خریدن آن جنگل بزرگ 60 هکتاری در آمریکا نیز‌، اولویت آزادی بود.

    قوانین آمریکا بسیار متفاوت از ایران است. شما در بیابانهای ایران‌، آزادی تجربه ماجراجویی‌های شخصی خودت را داری. مثلا می‌توانی یک تفنگ بادی بخری و به بیابان بروی یک قوطی را به عنوان نشانه بگذاری و به سمت آن شلیک کنی.

    اما در آمریکا‌، چنین چیزی وجود ندارد. هیچ زمین‌، کوه‌، بیابان و رودخانه‌ای وجود ندارد که بدون صاحب باشد و تو بتوانی به عنوان یک مکان عمومی‌، ماجرا جویی‌های شخصی خودت را در آن تجربه کنی. حتی پارک‌های عمومی در این کشور نیز قوانین و محدودیت‌های خاص خود را دارد. اما تو آزاد هستی تا یک بیابان ‌، یک دشت‌، یک جنگل‌، کوه و …برای خودت بخری.

    استاد عباس‌منش پس از خرید آن جنگل 60هکتاری‌، به جز چند ماجرا جویی انگشت شمار‌، استفاده خاصی از آن جنگل وسیع نکرده است و حتی به جای شکار‌، از مشاهده‌ی آهوهایی که گاهی در آن جنگل می‌دیدیم‌، واقعا لذت بردیم.

    اما من به خوبی می‌فهمیدم که‌، درباره این مرد‌، حتی فکر کردن به اینکه‌، ماجرا جویی‌های شخصی‌اش در دل طبیعیت‌، محدود شده است‌ نیز‌، تا آن حدّ آزادی‌اش را پایمال می‌کند که‌، ترجیح داده آن ملک 60هکتاری را بخرد تا احساس نکند که درباره یکی از خواسته‌هایش، محدودیت‌هایی وجود دارد که مجبور شده آنها را بپذیرد. زیرا کنار آمدن با محدودیت‌های برای این فرد هرگز پذیرفتنی نیست.

    یعنی می‌توانم بگویم سایر عوامل دیگری که می‌توانیم آنها را دلیل موفقیت‌ها و دستاوردهای استاد عباس‌منش بنامیم‌، همواره از اولویتی به نام آزادی‌، نشأت گرفته‌اند.

    ?????

    همه آدمها قدرت تحقق آنچه را دارند که‌، اولویتش برای آن ها بسیار بسیار بالاست. وقتی اولویت موضوعی برای موجود انسانی‌، به اندازه کافی بالا می‌رود‌، حتی اگر چگونگی‌اش را ندانند‌، حتی اگر محقق شدن آن امر با امکانات آن لحظه‌اش امکان پذیر نباشد‌، قطعاً راهی برایش پیدا می‌کنند.

    در واقع اگر در زندگی‌ات خواسته‌ای داری که هنوز محقق نشده است‌، به این دلیل است که آن خواسته هنوز اولویت بالایی برایت ندارد.

    استاد عباس‌منش بارها درباره این موضوع‌، مثال معتادی را زده است که در زندان هم مواد پیدا می‌کند به این دلیل که مواد برای یک معتاد‌، از اولویت بسیار بسیار بالایی برخورد است و مجبور است حتی از زیر سنگ هم شده آن را پیدا کند.

    مثل همان فردی که به خاطر اولویت زنده ماندن‌، تنها راهکار را برای دفع حمله کوسه در وسط دریا‌، بالا رفتن از درخت نخل بداند. زیرا مجبور است. می‌فهمی‌، مجبور است!

    ? شخصیت آزادی طلب استاد عباس‌منش را می‌توانی در رأس همه عواملی پیدا کنی که‌، موجب شکل گرفته یک خواسته و تلاش‌های او برای تحقق آن‌، شده است. یعنی اگر شاخ و برگ‌های اضافی‌ِ مسیر هر خواسته‌ای که ایشان توانسته محقق کند را هرس کنی‌، قطعاً به «آزادی» می‌رسی. این عامل همواره ‌، به سایر ویژ‌‌گی‌های شخصیتی ایشان‌، دگردیسی یافته است.

    همین شصخیت آزادی طلب بوده که او را به سمت توحید هدایت نموده و موجب شده تا ایشان بتواند به این حد عالی‌، توحید را درک و اجرا کند.

    در دوره کشف قوانین زندگی در جلسه 9+1 ایشان دلیل تفاوت نتایج‌ خودش با سایر اعضای خانواده‌اش‌، را به یاد آوردن سریعتر این اصل می‌داند که:

    ما با فرکانس‌ها و باورهای‌مان زندگی‌مان را خلق می‌کنیم و نه هیچ عاملی بیرون از ما.

    دلیل اینکه استاد عباس‌منش‌، خیلی جدی تر از دیگران‌، مثل یک اصل بدون تغییر و وحی منزل باور کرد‌ که:

    تمام اتفاقات زندگی‌‌ی ما‌، بازتاب فرکانس‌های خودمان است‌، اولویت مهم آزادی برات بود. چون چی عاملی و چه نیرویی و چه پشتیبانی بیشتر از این می‌تواند به آدم احساس آزادی بدهد که این قانون می‌دهد.

    چه چیزی برای یک آزاد مرد شیرین تر و گواراتر از این است که بگویند?

    قانون این هست که‌، همه چیز درون خودت هست. همه‌ی آنچه می‌خواهی را خودت بدون نیاز به هیچ عامل بیرونی‌، فقط با درون خودت و فقط با باورهای خودت می‌توانی خلق کنی و خیالت را راحت کند که همه چیز درون خودت هست و بیرون از تو هیچ خبری نیست!

    یعنی دلیل گرایش و نگاه جدی استاد عباس‌منش به توحید به عنوان اصل و اساس‌، این بود که «توحید» همخوانی کاملی با روحیات و شخصیت آزادگی طلب ایشان دارد. یا بهتر است بگویم‌، ایشان تطابقی عالی میان شخصیت‌شان و اصل و اساسی به نام توحید‌، ساخته‌اند. همین ویژ‌‌گی‌را من به وضوح در توصیفهایی یافته‌ام که قرآن درباره شخصیت‌، خواسته‌ها‌، رفتارها و راه‌حلهای ابراهیم دارد.

    فردی می‌تواند تا این حد موحد بشود که‌، تا این حد آزادی از بند عوامل بیرونی برایش در اولویت باشد. آنوقت می‌تواند بت‌هایی را بشکند که‌- از زمانی که چشم گشوده‌- اطرافیانش به دیده منجی و واسطه‌ی برکت و نعمت به آنها نگریسته‌اند و به جای استفاده از توانایی‌های‌شان‌، چشم امید به کرم آنها دوخته‌اند.

    همین حالا نیز می‌توانی نمونه آن جامعه‌، رفتارها و نگرش‌هایش را به وضوح در اطرافت ببینی. افرادی که به جای توانایی‌های خودشان‌، چشم امیدشان به کَرَم بت‌هایی چون‌: وضعیت اقتصادی کشور‌شان‌، تغییر تصمیمات رؤسای دیگر کشورها درباره آنها‌، لطف و کرم خانواده‌شان‌، رئیس بانک‌، مدیر عامل‌، کارفرما‌، همسر‌، فرزند و هر عاملی در بیرون از خودشان است تا آنها را به خواسته‌های‌شان برساند.

    اما شیوه آزادمردان‌، کاملاً مخالف این شیوه است. برای همین می‌توانم بگویم‌، اولویت آزادگی‌ است که فرد به موحد بودن گرایش می‌دهد. آزادگی‌، پدر توحید عملی است.

    ???????

    توحید‌، پاسخی کامل برای آنچه بود که استاد عباس‌منش سالها به عنوان تنها فاکتور(X-Factor) به دنبالش بودند.

    خیلی از ما این ماجرا را بارها از استاد شنیده‌ایم که‌، آن زمان که در بندرعباس‌، فقط یک کارگر ساده بودند – درک این قانون که زندگی ما با فرکانس‌های خودمان رقم می‌خورد‌- چنان تحولی در ایشان ایجاد کرده بود و چنان وجودشان را سرشار از عشق به خداوند به عنوان منبع تمام نعمت‌ها ساخته بود‌، که روزها و ماهها‌، در هوای گرم خیابانهای بندرعباس‌، راه می‌رفتند و اشک شوق می‌ریختند. زیرا راه‌کاری به نام «توحید»را یافته بودند که به روحیات ایشان به شدت همخوانی داشت.

    ? توحید به این معنا که تمام اتفاقات توسط باورهای من رقم می‌خورد و من بخشی جدانشدنی از نیرویی هستم که همواره در حال هدایت من است و خیر و شرم را به من الهام می‌کند.

    ? توحید به این معنا که: رسالت تو فقط اجرای توحید است. تو در مسیر اجرای این امر قدم بردار و من هرچقدر ثروت و نعمت بخواهی به تو می‌دهم.

    ? توحید به معنای اعتماد به ندای نیرویی از درون خودت که به تو الهام می‌کند‌، تو در این مسیر حرکت کن و من همه چیز به تو می‌دهم.

    چه چیزی گرانبهاتر و ارزنده‌تر از این می‌تواند باشد که‌، به ما برای انجام کاری پاداش بدهند که بزرگترین پاداش در نظر ما‌، فقط انجام همان کار است.

    استاد عباس‌منش در این باره یک بار مثال خوبی زد که دوست دارم آن را اینجا نیز ذکر کنم??

    ایشان می‌گفت:

    بچه ای رو درنظر بگیر که عاشق کاریکاتور هست. و می‌خواد کسی کاری به کارش نداشته باشه و از صبح تا شب این کارو انجام بده. از طرفی باباش بی خبر از این خواسته‌ی بچه، به شدت عاشق این هست که پسرش توی مسابقات کاریکاتور جهانی برنده بشه. سپس رو به بچه میگه‌:

    من هرچی بخوای در اختیارت میزارم‌، کلاس آموزشی میفرستمت‌، وقتت رو نمی‌گیرم و کار دیگه‌ای از تو نمی‌خوام برام انجام بدی که وقت و انرژ‌‌یت گرفته بشه و همه جوره حمایتت می‌کنم که تا تو فقط بشینی و تمام تمرکزت رو بزار روی همین کار.

    برای آن بچه‌، «پدر»‌، در حکم قدرتمندترین فرد زندگی‌اش است که حالا می‌خواهد درباره موضوعی حامی و مشوق آن بچه بشود و به او پاداش بدهد که اصولاً انجام آن کار برای آن بچه‌، بزرگترین پاداش و عشق است.

    و فکر میکنی نتیجه چی می‌شود.

    ?????

    این همزمانی برای استاد عباس‌منش نیز به همین شکل رخ داده است. یعنی ایشان عاشق انجام همان کاری هستند که‌، جهان و قوانین‌، حامی هر فردی می‌شود که خودش را متعهد به انجام آن نماید. حالا چه برسد به اینکه آن فرد‌، اصولاً عاشق انجام این کار باشد و حتی حاضر باشد به خاطر انجام این کار‌، هزینه و زمان صرف کند.

    برای استاد عباس‌منش‌، توحید‌، داستان اجرای آنچه است که‌، قلبت از او اجرایش را می‌خواهد تا با پر شدن از آن تجارب‌، از I WISH ها بگذرد.

    ? برای او‌، توحید سرمایه گذاری روی خودش است و نه روی ابزای به اسم کسب و کار‌، کارمند‌، ملک هایی که خریده یا تمام دستاوردهایی که داشته است. زیرا استاد عباس منش به آن دستاوردها فقط به عنوان خروجی باورهایی نگاه می‌کند که‌، توانسته در خودش بپروراند و به این شکل روی خودش سرمایه‌گذاری نماید.

    ? برای او توحید یعنی توجه‌ات را از روی دیگران برداشتن و گذاشتن روی چیزی که تجربه‌اش را دوست داری. این همان نگاه متفاوت ایشان و تعریف متفاوت ایشان از موفقیت است. یعنی بی نیاز بودن از نتیجه‌ی پایانی. یعنی لذت بردن از مسیر ، به جای به تعویق انداختن لذت‌ها و موکول کردن آنها به زمانی که به نتیجه برسی.

    ? یعنی همان چیزی که آن را سپاسگزاری‌ی قبل از وقوع نتیجه می‌نامیم.

    فکر می‌کنید اجرای این کار راحت است؟!

    نه اصلا راحت نیست!

    ? راحت نیست که یک روز تمام از صبح تا غروب‌، در پارادایس* به آهویی(نام یکی از بزهای استاد عباس منش که احتمالا در چند ویدئو آنها را مشاهده کرده‌اید) زل بزنی که‌، در حال مراقبت از بچه‌هایش است که همین چند لحظه پیش آنها را به دنیا آورده.

    (* پارادایس‌، یکی از مزرعه‌های استاد عباس‌منش است که حاوی دریاچه ای بزرگ با خانه ای از چوب روی آب. این فضا آنقدر رویایی است که هرگز نمی شود تصویر اردیبهشت ماه اش را با هیچ جمله ای توصیف کرد. ابرهای زیبا با ترکیبی از رنگهایی جادویی که حتی کلمه ای برای نام آن رنگ نمی شناسم.

    دیدن طلوع و غروب آفتاب روی دریاچه، صبحگاه های مه آلود و شفگت انگیز همراه با شبنم، شب های آرام و تاریک که زیبایی ماه و ستارگان را صد چندان می کند. هرگز به یاد نمی آورم که در زندگی ام ماه را به همان زیبایی دیده باشم که در آنجا می بینم. برای همین، استاد عباس‌منش آن را “پرادایس” نامیده است.)

    ? راحت نیست تماشای بچه بزهایی که در حال تقلا برای ایستادن روی پای خودشان‌، یافتن شیر مادرشان و مکیدن شیر هستند را‌، مؤثرتر و مهم‌تر از هر عامل دیگری برای رشد و پیشرفت کسب و کارت بدانی و این شیوه را بهترین شیوه برای «درک موضوع هدایت» و «نهادینکه کردن این موضوع در وجودت» بدانی. اما این شیوه‌ی استاد عباس منش است.

    سبک شخصی‌ی زندگی ایشان است.

    ?حتی گفتن این جملات هم راحت نیست که بتوانی بگویی:

    اگر این نیرو‌، آهویی را در این جنگل وحشی هدایت کرده تا جای مناسبی برای به دنیا آوردن بچه‌هایش پیدا کند و بدون نیاز به هیچ کمکی‌، بچه‌هایش را به دنیا بیاورد‌، اگر این بچه‌های تازه به دنیا آمده را به سمت حیات و رشد‌، هدایت و حمایت می‌کند‌، ‌ پس کسب و کار من نیز توسط همین نیرو هدایت می‌شود وقتی که‌، به جای تمرکز روی دیگران یا مسابقه با آنها‌، کسب و کارم را به این نیروی هدایتی وصل می‌کنم.

    وقتی تمرکزم را از روی عوامل بیرونی بر می‌دارم و به جای آن فرصت تجربه‌ی سبک شخصی‌ام را به خودم می‌دهم فارغ از اینکه نگاه دیگران درباره‌ی این نحوه از زندگی چیست‌، آنوقت به نیروی هدایتی ای وصل می‌شوم که مشتری‌ها را به سمت کسب و کار من هدایت می‌کند و این کسب و کار را رشد و گسترش دهد بدون اینکه بخواهد هزینه‌هایش را افزایش دهد.

    ?????

    اما می‌توانم بگویم حتی برای من‌، این نوع نگاه به این آسانی نیست که استاد عباس‌منش در اجرایش اینقدر مهارت دارد.

    تنها فردی می‌تواند چنین زمانی را صرف تجربه ‌ی چنین کاری کند که‌، اصل را تفکر درباره قوانین و یافتن نشانه‌های آن در طبیعت اطرافش می‌داند.

    ? فردی که ایمان دارد‌، ما با فرکانس‌های‌مان زندگی خود را خلق می‌کنیم و نه با تلاش‌های فیزیکی‌ای که انجام می‌دهیم.

    ? فردی که ایمان دارد‌، اصلی ترین و پرثمرترین فعالیت جسمانی‌اش را زمانی انجام می‌دهد که‌، به جسمش اجازه ماندن در احساس خوب را می‌دهد. اجازه‌ی لذت بردن از نعمت‌هایی که‌، همین حالا در اطرافش هست.

    ? فردی که ایمان دارد‌، اگر به جای مسابقه دادن با دیگران در موفقیت‌، از تحسین باغچه کوچک‌، گلها و درختانی لذت ببردکه با دست خودش کاشته‌، صبح ها با صدای مرغ و خروس ها بیدار شود و ساعت ها به تماشای این موجودات دوست داشتنی بنشیند، تخم شان را جمع آوری و با آن صبحانه ای طبیعی درست کند یا حتی گاهی از آنها جوجه بگیرد‌، فارغ از نگرانی در این باره که‌، وقتی او در حال تجربه‌ی این بخش از خواسته‌های روحش است‌ و از تماشای مرغ و خروس ها یا پاشیدن دانه برای آنها لذت می برد، یا زمان زیادی را برای دوشیدن شیر بزها، آبیاری باغچه یا حتی ساختن لانه ای به دست خودش برای آنها صرف می کند، دیگران چند تا کتاب بیشتر خوانده اند، چقدر ثروت بیشتر ساخته اند و ممکن است چقدر بیشتر از او پیشرفت کرده باشند!

    ? فقط فردی که اولویت آزادی برایش مهم است‌،

    ? فردی که ایمان دارد‌، این نوع فرکانس‌ها‌، از هزاران تلاش فیزیکی ارزنده تر و سودمندتر است. به خاطر چنین ایمانی است که می‌تواند در لحظه زندگی کند ‌، زندگی به سبک شخصی خود را به هر نتیجه‌ی بزرگ مالی یا شهرت و…‌، ترجیح می‌دهد و با این شیوه‌، هر لحظه‌اش را به سمتی هدایت کند که به او تجربه‌ی لذت بیشتری بدهد و به خاطر این باور که فرکانس‌هایش زندگی‌اش را رقم می‌زند‌، به این شکل‌، روی فرکانس‌هایش سرمایه‌گذاری می‌کند. زیرا زندگی به سبک شخصی را، اساس همه پیشرفت ها می‌داند.

    ?????

    زیرا تجربه‌ی سبک شخصی‌اش که درونش از او می‌خواهد را‌، زیر بنایی می‌داند برای این که، رسالت خود را در جهان انجام دهد، علائق اش را کشف کند، خلاقیت های خودش را داشته باشد و ایده های خودش را اجرا کند.

    یادم می‌آید مدتی بود که در آن جنگل 60 هکتاری‌، کار ما از صبح تا شب‌، تماشای طبیعت و بودن با طبیعت بود‌.

    کارمان رانندگی با تراکتور و مانور دادن در آن جنگل 60 هکتاری بود. کارمان از صبح تا شب رفتن به animal auctiona ( آکشن حیوانات: جایی محلی در آمریکاست که در آن جا روستائیان یک ایالت‌، گوسفند‌، گاو‌، مرغ و خروس‌، طاووس‌، انواع پرندگان و حیوانات خود را به مزایده می‌گذارند. رویدادی بسیار جالب و سرگرم کننده است) خریدن بز و گوسفند و اسب و مرغ و جوجه و وقت گذرانی با آن موجودات به شدت دوست‌داشتنی بود و از آنجا که این اولین تجربه ما از بودن با حیوانات بود‌، تمام زمان‌مان صرف وقت گذرانی با آنها می‌شد و حتی چندین روز مداوم به سایت هم سر نمی‌زدیم. حتی در آن زمان استاد عباس‌منش به مدت زیادی فرصت نکرد حتی یک فایل روی سایت قرار دهد.

    پس از چند روز با حالت شکایت رو به استاد عباس‌منش گفتم:

    ما داریم کل وقتمان را صرف گوسفندبازی‌، تراکتور سواری و … می‌کنیم و اصلاً به سایت سر هم نزده‌ایم. به نظرم این خوب نیست.

    ?????

    جواب استاد عباس‌منش این بود که‌، من از بچگی آرزوی تجربه چنین طبیعی با بز، گوسفند، اسب، مرغ و … داشتم و حالا دارم با تجربه‌ی این خواسته‌ها‌، خودم را از آنها پر می‌کنم تا بتوانم از آنها بگذرم‌، تا ظرف وجودم را رشد دهم و آماده‌ی انجام کارهای بزرگ‌تر نمایم.

    زندگی به سبک شخصی، جهان‌مان را زیبا تر می کند. آرامشی که من الان در این سبک تجربه می کنم، آنقدر ذهن و روحم را در هماهنگی قرار داده و آنقدر در فضای ارسال عالی ترین فرکانس ها قرار گرفته‌ام که‌، نتایج اش را اصلاً نمی توان با نتیجه‌ی هیچ تلاش فیزیکی سخت و طاقت فرسایی‌، مقایسه کرد.

    زیرا برای من‌، زندگی به سبک شخصی بزرگ‌ترین برکت و بزرگترین نتیجه است که روحم را رشد می دهد و موجب می‌شود آنقدر زندگی را عمیق تجربه کنم که وقتی با فرشته مرگ مواجه شوم‌، حسرت انجام ندادن کارهایی را نداشته باشم که عاشق انجام‌شان بودم اما هر بار با عذر و بهانه‌های واهی‌، آنها را انجام ندادم.

    ?????

    در واقع استاد عباس‌منش یک چیز را خیلی خوب بلد است و آن: تفاوت قائل شدن‌، میان اصل و فرع است.

    به دلیل چنین نگاهی‌ هرگز ندیده‌ام که استاد عباس‌منش به خودش سخت بگیرد. همواره به دنبال یافتن راهی برای تجربه‌ی احساس بهتر است و هر لحظه‌ای را که می‌تواند صرف ماندن در احساس خوب نماید‌، ‌، سودمندترین سرمایه‌گذاری روی خودش است‌، برای تجربه زندگی دلخواه.

    اونقدر که استاد عباس منش از زندگی در طبیعت‌، وقت گذرانی با آهویی و طبیعت‌، قانون کسب و کار و قانون موفقیت را بیرون کشیده است و درباره‌اش با هم زده‌امی‌، که از کتابها بیرون نکشیده است.

    این کارها از عهده‌ی همه بر نمی‌آید. در صورتیکه‌، این الگو را حتی در زمانی که ایشان در بندرعباس بودند نیز من بارها مشاهده کردم که تا چه حد از تمام لحظات زندگی‌شان لذت می‌برند. یادم می‌آید یک بار در زمان دانشگاه‌، استاد عباس‌منش قرار بود با تعدادی از سایر دوستان به هرمز برود و از من هم خواست تا با آنها به هرمز بروم. در آن زمان از سال هوا بسیار عالی بود و رفتن به هرمز واقعا تجربه‌ی دلچسب و لذت بخشی بود. اما من آن سفر را نرفتم تا روی درس‌هایم تمرکز کنم.

    هر وقت یاد آن روز و آن تصمیم می‌افتم‌، پشیمان می‌شوم.

    من ماندم‌ و درس خواندم‌، استاد عباس منش به هرمز رفت و اوقاتی عالی را تجربه کرد. چند روز بعد، سر جلسه‌ی امتحان‌، قدم زنان به سمت صندلی من آمد‌، برگه امتحانی مرا از روی صندلی‌ام برداشت‌ و جوابها را نوشت.

    نمره‌ی امتحانی او 20 شد و نمره ی من 19. تا مدتها نتوانستم بفهمم چرا او 20 شد و من 19. اما حالا خیلی خوب این را می‌دانم.

    حالا هر وقت دوباره می‌خواهم به خاطر انجام یک کار که ذهنم آن را مهمتر و عامل اصلی می‌داند‌، خودم را از تجربه‌ی یک لذت محروم کنم‌، یاد این خاطره می‌افتم‌ و بدون تردید‌، تصمیم می‌گیرم به شیوه استاد عباس منش عمل کنم و هر بار که این شیوه را اجرا می‌کنم‌، نتیجه دقیقاً همان می‌شود که برای استاد عباس‌منش رخ داد.

    ?????

    اما باید اذعان کنم که این سبک از زندگی در لحظه و اولویت داشتن لذت بردن از لحظه‌، فقط از عهده‌ی فردی مثل استاد عباس‌منش بر می‌آید که‌، توانسته باور به به فراوانی نعمت‌ها را تا حد خوبی در وجودش بسازد و به خودش یادآورد شود. فردی که تلاش می‌کند به یاد بیاورد : ثروت که همیشه هست و من نیز که توانایی ساختن ثروت را دارم‌،، پس بیا این لحظه را دریابم و از فرصتی که برای تجربه لذت و شادی برایم پیش آمده‌، استفاده کنم.

    و قعطعاً ثروت‌، فروانی و تجربه نعمت‌های بیشتر‌، با کار فیزیکی کمتر و راحتی بیشتر‌، نتیجه‌ی چنین قطعیتی از ایمان است. وقتی پای چنین ایمانی در میان بیاید‌، زندگی چنان پاداش دهنده می‌شود که تو را به معنای واقعی به غنا‌، بی‌نیازی و رضایت می‌رساند.

    وقتی اهمیت نتیجه پایانی به خاطر چنین جنسی از ایمان‌، در نظرت کم و حتی گم می‌شود‌، آنوقت است که نعمت‌ها بدون توقف به سمت‌ات جاری و سرازیر می‌شود.

    ?????

    به قول استاد عباس‌منش‌، جهان بزرگترین پاداش‌هایش را به فردی می‌دهد که‌، بیشترین گسترش را در جهان ایجاد کند و من فردی را نمی‌شناسم که تا این حد جهان را رشد داده باشد. قطعا شما هم وقتی نظرات و نتایج هزاران دوست را در این سایت می‌خوانید‌‌، با نظر من موافق هستید.

    و تازه‌، این نتایج نوشته شده‌، درصد بسیار بسیار کمی از نتایجی‌ است که دیده می‌شود. هزاران فرد موفق هستند که هنوز حتی یک نظر هم درباره موفقیت‌های‌شان ننوشته‌اند اما همه محصولات را خریده‌اند. بارها در تیم فروش‌، با افراد بسیار موفق از مخترع‌، کارآفرین و … مواجه شده‌ام که به دلایل شخصی خود‌، نظری ننوشته‌اند اما‌، به شدت متمرکز بر استفاده از آموزش‌های استاد عباس‌منش هستند و به موفقیت‌های بسیاری دست یافته‌اند.

    ?????

    توحید و در راس آن اولویت مهم آزادی از وابستگی به عوامل بیرونی‌، حتی در ارتباط میان ایشان و موفقیت‌هایی که کسب کرده است نیز دیده می‌شود:

    بارها من این جمله را از ایشان شنیده‌ام که می‌گوید:

    من آنقدر روی دارایی‌هایم و موفقیت‌هایی که کسب کرده‌ام‌، حساب نمی‌کنم که‌، گاهی کلاً یادم می‌رود چه دارایی هایی دارم. آبش خور این جمله‌، این دو عامل است:

    ? عامل اول: توحید‌، به این معنا که: من دلیل آن نتایج نیستم‌، بلکه من فقط تلاش کرده‌ام به نیرویی وصل شوم که راهکارهای مناسب را به من الهام می‌کند. من فقط اجرای کننده‌ی الهاتی هستم که وقتی وصل می‌شوم‌، دریافت می‌کنم. به همین دلیل اعتبار نتایج‌اش را به آن نیرو می‌دهد.

    ? عامل دوم: اولویت آزادی به معنای رها بودن از نتایج دلخواهی که آفریده‌ای‌، به منظور ایجاد فضایی برای حرکت به سمت تجربه‌ی مسیر صحیحِ بعدی.

    زیرا آنچه که بیش از آن دارایی برای استاد عباس‌منش مهم بوده‌، تجربه‌ی ساختن آن داریی است?.

    «طوفان ایرما»‌، گواه خوبی برای این موضوع است. آن روزها که با ماجرای طوفان ایرمان به عنوان سهمگین ترین طوفان 10 سال اخیر آمریکا مواجه بودیم و طبق پیش‌بینی‌های هواشناسی‌، طوفان دقیقات از محل زندگی ما در آمریکا عبور می‌کرد و به همین دلیل نیز تقریباً همه مردم آن شهر را ترک کردند یا به شهرهای دیگر و یا به اقامت‌گاه‌های امنی رفتند که دولت آماده کرده بود‌، ، من شاهد بودم که استاد عباس‌منش حتی 1٪ هم نگران خانه نبود.

    حتی به من اجازه نداد تا موجودی نقدی را که در خانه داشتیم‌، همراه‌مان برداریم. به من اجازه نداد هیچ چیزی از آن خانه بردارم. بلکه این موضوع را فرصتی دیده بود تا به خاطر تعطیل شدن مدارس‌، بتوانیم به شهرهای شمالی آمریکا را ببینیم.

    می‌توانم آن سفر را یکی از لذت بخش‌ترین سفرهای‌مان بدانم. آنقدر که ما فراموش کرده‌ بودیم دلیل این سفر چه بوده است.

    ?????

    اساس زندگی آزادی است.، پس عجیب نیست فردی که هماهنگی با این اصل‌، تا این حد برایش در اولویت است‌، نتایجش نیز تا این حد متفاوت باشد. وگرنه همه ما از پتانسیل یکسانی برای خلق شرایط دلخواه‌مان برخورداریم و من فکر می‌کنم به میزانی که اولویت آزادی برای‌مان شدید می‌شود‌، از این پتانسیل برای خلق آنچه استفاده می‌کنیم که‌، کمبودش ما را محدود ساخته بود.

    اما باید همزمان این را نیز لحاظ کنم که‌، این موضوع وقتی به این حد از نتیجه می‌رسد که‌، …

    ادامه دارد…

    قسمت دوم را نیز می‌توانی در بخش نظرات همین پیدا نموده و مطالعه نمایی.

    تقدیم با عشق‌- مریم شایسته late April, 2019

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 581 رای:
    • -
      گروه تحقیقاتی عباس‌منش گفته:
      مدت عضویت: 4025 روز

      قسمت دوم:

      ?????

      اساس زندگی آزادی است.، پس عجیب نیست فردی که هماهنگی با این اصل‌، تا این حد برایش در اولویت است‌، نتایجش نیز تا این حد متفاوت باشد. وگرنه همه ما از پتانسیل یکسانی برای خلق شرایط دلخواه‌مان برخورداریم و من فکر می‌کنم به میزانی که اولویت آزادی برای‌مان شدید می‌شود‌، از این پتانسیل برای خلق آنچه استفاده می‌کنیم که‌، کمبودش ما را محدود ساخته بود.

      اما باید همزمان این را نیز لحاظ کنم که‌، این موضوع وقتی به این حد از نتیجه می‌رسد که‌، شروع به ساختن باورهایی مثل فراوانی ثروت و فرصت و نعمت و نیز احساس ارزشمندی و… می‌کنیم و در طی زمان‌، با قدم‌های کوچک‌ و بازخورد گرفتن های مداوم‌، این نوع باورها را مرتباً قدرتمندکننده‌تر می‌سازیم.

      ?????

      البته نمی‌خواهم بگویم که استاد عباس‌منش‌، انسانی مطلقاً بدون خطا‌ و کامل است. بلکه آنقدر این ویژ‌‌گی‌ها‌ در او پر رنگ‌تر از درصد بسیار زیادی از آدمهای دیگر است که‌ و آنقدر او اصل را در خود پرورش می‌دهد و از فرع دور می‌ماند که، به دنبال نقص گشتن در او‌، بی انصافی است. تا آنجا که می‌توانی به راحتی هر نقص دیگری را درباره‌ی او‌، به راحتی نادیده بگیری. نه فقط من‌، بلکه حتی هر فردی که با نگاه منتقدانه و به قصد پیدا کردن نقاط ضعف‌، وارد این ماجرا شود‌، صادقانه به خودش خواهد گفت که: آنقدر نکات مثبت زیاد است که انصافاً می‌توانم هر چیز دیگری را نادیده بگیرم.

      ? ویژ‌‌گی دیگری که به شدت در موفقیت‌های استاد عباس‌منش دخیل بوده‌، تحمل بسیار کم ایشان در ماندن در فضای ناخواسته یا نپذیرفتن مسائل تکراری است.

      شخصیت آزادی طلب استاد عباس منش را می‌توانی به خوبی در کم‌صبر بودن‌شان برای ماندن در فضای ناخواسته‌، مسائل‌، تضادها و هر آنچه که آنها را می‌نامییم‌، ببینید.

      به همین دلیل نیز‌، حل ریشه‌ای مسائل برای ایشان تا این حد از اولویت بالایی برخورد است و مهم‌تر از همه‌، گیر افتادن در یک مسئله‌ی تکراری‌‌، جز خط قرمزهای ایشان است.

      و مهمتر از همه‌، اولویت بالای آزادی موجب شده که «سادگی» اولویت بسیار بالایی برای ایشان داشته باشد:

      ? سبک راهکارها و راه حل‌های ایشان‌، سادگی است.

      ? سبک زندگی ایشان سادگی است‌.

      ? سبک لباس پوشیدن‌شان سادگی است.

      ? سبک فکر کردنش‌شان سادگی است.

      ? سبک آموزش‌های‌شان سادگی است.

      ? سبک‌شان برای مدیریت یک کسب و کار‌، تولید‌‌، فروش و پشتیبانی کسب و کار‌، سادگی است.

      و این سبک حاصل این نگاه است که:

      ? راه حل‌های خوب‌، زودتر پیدا می‌شوند

      ? راه حل‌های کارا‌تر، همیشه ساده‌تر هستند.

      ? راه‌حلهای کاراتر‌، همیشه در دسترس‌تر و قابل اجراترند.

      و تمام آنچه ایشان از سادگی‌، کارایی‌، در دسترس بودن‌، سریع‌بودن و قابل اجرا بودن با امکانات همان لحظه‌، به دنبالش بوده‌، با این قانون که اصل و اساس جهان است‌، همخوانی دارد:

      «تمام اتفاقات زندگی ما‌، بدون استثنا‌ء‌، بازتاب باورها و فرکانس‌های خودمان است»

      یعنی تطبیق این شخصیت آزادی طلب‌، ماجرا جو‌، غیر وابسته‌، آسان گیر به خود‌، فوق‌العاده کم تحمل درباره آنچه مدارا کردن با مسائل و کنار آمدن با مسائل می‌نامیم‌، یا بهتر است بگویم‌، «پذیرفتن یک ناخواسته‌ و کنار آمدن با آن‌، به عنوان بهایی که باید برای داشتن یک خواسته‌ی دیگر پرداخته شود‌» و ده‌ها ویژ‌‌گی‌ای دیگر که می‌توانیم چندین صحفه برایش بنویسم‌، با اصلی با نام «توحید» به این معنا که تمام اتفاقات زندگی ما‌، بازتاب باورهای خودمان است و عوامل بیرونی هیچ نقشی در تجربیات زندگی ما ندارد‌‌، این دستاوردها را رقم زده و هرچه هماهنگی این دو بیشتر می‌شود‌، موفقیت‌های وسیع‌تری را در زمان کوتاه‌تری رقم می‌زند.

      این مرد‌، به خاطر این شخصیت آزادی طلب‌، غیر وابسته و کنجکاو به تجربه‌، حتی تحمل ماندن در شرایط مطلوب اما یکسان را هم ندارد. حال هرچقدر آن شرایط از نگاه دیگران مطلوب باشد.

      دوباره می‌توانم یادآور کنم که‌، مهم‌ترین موضوع درباره موفقیت‌‌، برای ایشان تجربه آن موضوع و سپس گذشتن از آن است. ایشان حتی به دستاوردهایش هم وابسته نمی‌شود و در آنها نمی‌ماند.

      زیرا بزرگترین دستاورد برای ایشان‌، باور قدرتمندکننده‌ی است که‌، به خاطر توانایی تحقق آن نتیجه‌، در وجودش شکل گرفته و ایمان‌ و اعتماد به نفس بیشتری برای برداشتن قدم بعدی‌، به او بخشیده است. چیزی که ایشان سرمایه‌گذاری روی خودشان می‌نامند.

      پس می‌توانم عامل مهم بعدی را‌، تعریف متفاوت استاد عباس‌منش از موفقیت یا نگاه متفاوت ایشان درباره رسیدن به خواسته‌ها بدانم:

      تعریف موفقیت برای استاد عباس‌منش یعنی?

      اجرای ایده‌هایی که به تو الهام شده است و تجربه ی خودت در حین اجرای آن ایده‌ها و بعد پیدا کردن قدم صحیح بعدی از آنجا.

      برای استاد عباس‌منش‌، بیشتر از داشتن نتیجه‌، اولویت با اجرای ایده‌هایی است که به او الهام شده است.

      نقل این خاطره از استاد عباس‌منش بسیار مرتبط با این ویژ‌‌گی ایشان است:

      یک بار با هم فیلمی را می‌دیدیم. موضوع فیلم داستان نویسنده‌ای بود که با وجود تلاش بسیار‌، کتابش اصلاً مورد توجه قرار نگرفت. سپس در خلال این ماجرا‌، این فرد دستنوشته‌ی قدیمی‌ای پیدا کرد. درست یادم نمی‌آید‌، اما انگار فهمید که نویسنده آن دستنوشته مرده و هیچ فردی از محتوای آن نوشته باخبر نیست. مرد داستان ما‌، آن دستونشته را با نام خودش به عنوان کتاب خودش منتشر کرد و آن کتاب بسیار پرفروش شد و او را به شهرت و ثروت رسانید.

      وقتی فیلم تمام شد‌، استاد عباس‌منش از من پرسید‌:

      اگر تو جای آن مرد بودی‌، درباره آن دستنوشته‌، چه تصمیمی می‌گرفتی؟

      آن فیلم ماجرای تلاش‌های بسیار زیاد آن فرد را به نحوی نشان داده بود که گویا آن دستنوشته‌، یک هدیه از جانب کائنات به این فرد است.

      من به استاد گفتم‌، احتمالاً من این هدیه را می‌پذیرفتم اما به شیوه خودم آن را بازنویسی و چاپ می‌کردم.

      یعنی با توجه به مشکلاتی که مرد داستان در آنها غرق شده بود‌، شاید مثل او عمل می‌کردم. یعنی شک داشتم که بخواهم آن دستنوشته را نادیده بگیرم.

      اما استاد عباس‌منش گفت: من هرگز آن دستنوشته را چاپ نمی‌کردم حتی به آن فکر هم نمی‌کردم. بلکه کتاب دیگر یا کتابها‌ی دیگری از خودم می‌نوشتم. زیرا برای استاد عباس‌منش‌، موضوع خیلی فراتر از یک نتیجه است. موضوع تجربه خودش و اجرای ایده‌های خودش است و این ماجرا را هم از اولویت بالای آزادی نشأت گرفته است.

      ? اولویت داشتن بالای آزادی‌، موجب شده که ایشان هرگز نخواهد از فردی تقلید یا کپی برداری کند. در عوض‌، تا این حد خلاقانه عمل کند. چون اولویت بالای آزادی‌، به او اجازه نمی‌دهد که خودش نباشد. برای او‌، اولویت‌، همیشه با ایده‌های الهام شده‌اش است.

      منظورم از اولویت در اجرای ایده‌های الهام شده یعنی: به محض اینکه خواسته‌ای در وجودشان واضح می‌شود‌، نگاه ایشان اینگونه نیست که مثلاً: دیگران چه کار می‌کنن یا چه راه‌ حل‌های معمولی برای این کار وجود دارد.

      بلکه نگاه ایشان این است که: نگاه قوانین زندگی درباره این مسئله به چه شکل است؟

      و این خواسته به چه شکل می‌تواند با اصلی که من شناخته‌ام‌، هماهنگ شود؟

      از طرف دیگر‌، ایمان ایشان به اینکه: این نیرو هر لحظه راهکارها را به او الهام می‌کند‌‌، به جای شیوه‌های معمول جامعه‌، تمرکز او بر آنچه است که درونش و قلبش به او می‌گوید. زیرا او نسبت به این موضع ایمانی قطعی دارد که:

      تنها راه هماهنگی با نیروی هدایتگری که منبع تمام قدرت‌ها و نعمت‌هاست‌، اجرای بی چون و چرای ایده‌ای است که همین حالا الهام شده و پیروی از نشانه‌ای است که به وضوح‌ خودش را نشان داده است.

      گویی یک جهان هست و او و یک ایده ‌ی الهام شده که باید فقط اجرایی شود. فقط همین. فقط می‌خواهد اجرای آن ایده را تجربه کند و ایشان این ویژ‌‌گی را آگاهانه ساخته است.

      ????

      از شخص ایشان نقل است‌، آن زمان که تازه کار را در تهران شروع کرده بود‌، «مهم‌ترین مسئله‌ی تیمی که ایشان با آنها کار می‌کرد‌، «خدای درون استاد عباس منش»بوده است.

      آنها از خدای درون استاد عباس‌منش همیشه شاکی بوده‌اند. زیرا راهکارهای خدای درون استاد عباس‌منش با استدلال‌های آنها درباره نحوه انجام کارها‌، کاملاً در تضاد بوده است. بنابراین بارها این جمله را تکرار می‌کرده‌اند که:

      «خداکند خدای درون استاد عباس‌منش چیزی در این باره نگوید‌، وگرنه بدبخت خواهیم شد. چون او قطعاً کاری را انجام خواهد داد که خدای درونش به او می‌گوید.»

      ????

      و یک نکته مهم دیگر‌ ?

      در عین حال که ایشان تجربه را دوست دارد‌، در دام تجربیات تکراری حتی خوب‌، نمی‌افتد. یعنی تجربیات تکراری-هرچند از نظر دیگران با ارزش- برای ایشان حکم لذتی را دارد که دیگر تبدیل به رنج شده است.

      مثل آدم تشنه‌ای که در گرمای یک شهر کویری‌، ساعت‌ها پیاده راه رفته‌، نوشیدن اولین و دومین و سومین لیوان آب سرد و گوارا برای این فرد‌، بالاترین لذت را دارد. ما اگر بیش از آن ادامه دهد‌، همان آب لذت‌بخش و گوراا‌، برایش زجر آورترین چیز می‌شود.

      استاد عباس‌منش خیلی زود حتی از تجارب عالی پر می‌شود و سراغ مرحله‌ی بعدی می‌رود. به نظرم باید عامل آزادی را در این مورد هم در نظر بگیرم. عاملی که همواره موجب می‌شود‌، میان اصل و فرع تفاوت قائل شود و اجازه ندهد‌، موضوعات به ظاهر جذاب‌، او را از تجربه‌ی مرحله‌ی بعدی‌، باز دارد. چیزی که آدمهای موفق بسیار زیادی در تله‌اش می‌افتند‌، همین است.

      دلیل اینکه استاد عباس‌منش تکاملش را سریعتر از دیگران طی کرده‌، این موضوع است. این نوع نگاه‌، از آدم یک پیشرو می‌سازد.

      هر فردی جای استاد عباس‌منش بود‌، قعطعاً هنوز هم در یزد و یا شهرستان‌ها کلاس‌های حضوری تندخوانی برگزار می‌کرد. چون درآمد بسایر خوبی داشت. استاد عباس‌منش پس از برگزاری کلاس‌های 1000 نفره‌، با گفتن این موضوع که:

      دیگر کلاس حضوری برگزار نمی‌کنم‌، همه افرادی که با او کار می‌کردند‌ را، شوک زده کرد. نظر آنها این بود که این آدم به سرش زده که چنین فرصتی را نمی‌پذیرد. ظاهرا غیر منطقی به نظر می‌رسد که‌، وقتی راهکاری را کشف کرده باشی که به خوبی در کسب و کارت جواب داده است‌ را‌، دیگر تکرار نکنی و بخواهی دوباره سراغ شیوه‌ی دیگری بروی.

      اما وقتی از نگاه استاد عباس‌منش مسئله را بررسی می‌کنی و «اولویت آزادی« یا محدودیت‌هایی مثل «اجبار برای متوقف ماندن در یک مکان و انجام یک کار تکراری-که هیچ تجربه‌ی جدیدی به آگاهی‌های فردی مثل استاد عباس‌منش اضافه نمی‌کند»‌ را در نظر می‌گیری‌، آنوقت تصمیم استاد عباس‌منش برایت منطقی می‌شود.

      و نتیجه این می‌شود که ایشان به جای تدریس‌، دوره غیر حضوری تندخوانی را تولید می‌کند و بدون نیاز به انجام یک کار تکراری و درگیر محدودیت‌های بسیار شدن‌، نتایجی هزاران برابر بزرگتر از آن نتایج می‌سازد.

      ????

      می‌خواهم بگویم که ایشان همزمان یکه مثل یک شیر‌، از قدرت و ابهت خوبی برخوردار است‌، مثل یک آهو نیز فرزی و چابکی خاصی دارد و به راحتی و به سرعت‌، تغییر مسیر می‌دهد و اجازه نمی‌دهد موضوعاتی که فقط قرار بود‌، یک تجربه باشند‌، تبدیل به جزئی جدایی ناپذیر و تغییر ناپذیر در زندگی‌شان شوند‌، به گونه‌ای که همواره تصمیمات و خواسته‌های جدید ایشان را تحت الشعاع قرار دهند.

      من هزاران مثال در این باره دارم و این رفتار تنها از فردی بر می‌آید که به اندازه کافی خلاق است و آزادی اولویت بسیار بالایی برایش دارد و همزمان باورهای قدرتمندکننده‌ای درباره خودش‌، توانایی‌اش در ساختن ثروت دارد به این دلیل که‌، قانون ثروت را خیلی خوب درک کرده است، موضوع اصلی برای چنین فردی‌، تجربه است و نه جمع کردن کلکسیونی از دارایی ها و هر آنچه که می‌توانیم آن را نتیجه یا دستاورد بنامیم.

      ?????

      برای ایشان‌ مهمترین اولویت با‌، «تجربه خودش» در حین خلق آن خواسته‌هاست تا‌، بتواند ظرف وجودش را رشد دهد. زیرا رسیدن به نتیجه‌،‌ برایش مسلم است. پس چیزی که اینجا برایش جذاب می‌شود‌، اجرای آن ایده ا ست.

      این کار را نه فقط در کسب و کارت یا سایر خواسته‌هایش انجام می‌دهد‌، حتی در بازی پینگ پونگ هم من این الگو را بارها دیده‌ام.

      وقتی با هم پینگ پونگ بازی می‌کنیم‌، اکثراً به این شکل عمل می‌کند. یعنی وقتی نتیجه‌ی بازی برای ایشان مشخص می‌شود که‌، بازی را خواهی برد‌، آنوقت به جای ادامه دادن به شیوه‌ی ضربه‌هایی که جواب دادن‌شان برای او حتمی‌ است‌، امتحان ضربه‌های جدید را آغاز می‌کند. چون دیگر از آن نوع ضربه‌ها پر شده ‌است.

      به این ترتیب‌، وارد اجرای ضربه‌های جدیدی می‌شود‌، بدون اینکه بایش مهم باشد که یک ضربه خراب می‌شود یا خیر‌، اما خیلی دوست دارد ببیند اگر این ضربه را به شکل side spin forehand یا side spin backhand اجرا کند‌، چه نتیجه‌ای در بر خواهد داشت؟

      و به این شکل همزمان که موضوع جدیدی را تجربه می‌کند‌، مهارت خودش را هم ارتقاء می‌دهد و مرا مجبور می‌کند دوباره دنبال راهی برای دفاع ضربه جدید او بگردم و به این شکل او یک سطح جلو می‌افتد و به این شکل همه چیز برای ایشان‌، یک بازی جذاب غیر تکراری و آموزنده است که مرتباً ظرف وجودشان را وسیع‌تر می‌کند.

      ?????

      اما آدمهای بسیاری به این شکل نگاه نمی‌کنند. آنها به دلیل ترسِ از دست دا دن آنچه به سختی به دست آورده‌اند‌، از بهبودهای مداوم می‌ترسند‌.

      حتی برای بسیاری دیگر‌، موضوع از این هم سخت‌تر است. یعنی وقتی یک تجربه به آنها خواسته‌شان را می‌شناساند‌، اگر رفتن به سمت آن خواسته به معنای تغییری جدی در روند قبلی‌شان باشد‌، از رفتن به سمت آن خواسته می‌ترسند و با خود می‌گویند:

      من سالها عمرم را برای این کار صرف کرده‌ام

      من برای پرورش این کسب و کار اینهمه زمان و انرژ‌‌ی گذاشته‌ام

      من تمام عمرم را صرف زندگی در این کشور کرده‌ام و دیگر همه چیز را درباره‌اش می‌دانم

      من برای به اینجا رساندن کسب و کارم‌، تمام زندگی‌ام را گذاشته‌ام

      من بهترین سالهای جوانی‌ام را به زندگی با این فرد صرف کرده‌ام‌،

      حالا همه اینها را بگذارم و بروم؟!

      یعنی با اینکه می‌فهمند تجربیات زیباتری انتظارشان را می‌کشد‌، اما ترس از از دست دادن‌، خیلی قوی تر از لذت به دست آوردن است. به همین دلیل تصمیم می‌گیرند به قول خودشان‌، زیاده خواهی ‌های خود را کنترل کنند و به این شکل در تله می‌افتند.

      یعنی چیزی را که قرار بوده فقط یک تجربه مقطعی در زندگی‌شان باشد‌، به عنوان کل داستان و کل مسیر زندگی‌شان قلمدارد می‌کنند…

      اما سوالی که استاد عباس منش همواره از خودش می‌پرسد و ما هم باید بپرسیم این است که:

      چه چیزی می‌تواند از این اصل‌تر باشد که:

      ما به این جهان جسمانی آمده‌ایم تا توانایی‌هایی را تجربه کنیم که در وجودمان نهفته است .این یک اصل مسلم است که‌، همه ما توانایی انجام هر کاری را داریم. به همین دلیل به این جهان مادی آمده‌ایم تا به واسطه ارتباط با محیط اطراف‌مان‌ و آدمهای دور و برمان‌، خواسته‌های مان را بشناسیم و با تجربه‌ی خلق آنها و لذت بردن از مسیر این خلق‌، ظرف وجودمان را رشد دهیم و به این شکل نسخه‌ی پیشرفته‌تری از خودمان بسازیم. زیرا تنها چیزی که ظرف وجود ما را افزایش می‌دهد و ما را وارد مرحله‌ی بعدی و مدار بعدی می‌کند‌، تجربه‌ی مرحله‌ی قبلی و تجربه‌ی نعمت‌های مدار قبلی است.

      تجربه‌‌ی خواسته‌های کوچک‌تر و گذشتن از آنها‌، سریعترین و لذت‌بخش ترین شیوه برای طی شدن تکامل است برای رفتن به مدار تجربه‌ی خواسته‌های بزرگتر. همان چیزی که استاد عباس‌منش آن را سرمایه‌گذاری روی خودمان و پر کردن I wish ها می‌نامد.

      ????

      در یک کلام‌، ما فقط یک راه داریم:

      یافتن علائق‌مان و ساختن باورهای قدرتمند کننده و ثروت‌آفرین درباره آن علائق.

      علاقه‌ات را پیدا کن‌ و درباره‌اش باورهای قدرتمندکننده و ثروت آفرینی مثل: باور فراوانی و باور احساس خودارزشی را بساز تا بتوانی همچنان که از انجام علاقه‌ات لذت می‌بری‌، ثروت هم بسازی.

      زیرا هدف زندگی‌، تجربه لذت است و تنها راه لذت بردن‌، انجام کار مورد علاقه‌مان است.

      خلاقیت‌های ما فقط زمانی بروز می‌کند که در حال کار مورد علاقه‌مان هستیم. شور و اشتیاق ما زمانی شعله ور می‌شود که مشغول انجام کار مورد علاقه‌مان هستیم. رشد و توسعه‌ی ما تنها با تجربه ی کار مورد علاقه‌مان صورت می‌گیرد و مهم تر از همه‌، آزادانه ترین شیوه‌ی زیستن‌، تجربه‌ی آنچه است که به انجامش علاقه داری.

      پایان.

      مریم شایسته – late April, 2019

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 131 رای:
    • -
      گروه تحقیقاتی عباس‌منش گفته:
      مدت عضویت: 4025 روز

      قسمت دوم:

      ?????

      اساس زندگی آزادی است.، پس عجیب نیست فردی که هماهنگی با این اصل‌، تا این حد برایش در اولویت است‌، نتایجش نیز تا این حد متفاوت باشد. وگرنه همه ما از پتانسیل یکسانی برای خلق شرایط دلخواه‌مان برخورداریم و من فکر می‌کنم به میزانی که اولویت آزادی برای‌مان شدید می‌شود‌، از این پتانسیل برای خلق آنچه استفاده می‌کنیم که‌، کمبودش ما را محدود ساخته بود.

      اما باید همزمان این را نیز لحاظ کنم که‌، این موضوع وقتی به این حد از نتیجه می‌رسد که‌، شروع به ساختن باورهایی مثل فراوانی ثروت و فرصت و نعمت و نیز احساس ارزشمندی و… می‌کنیم و در طی زمان‌، با قدم‌های کوچک‌ و بازخورد گرفتن های مداوم‌، این نوع باورها را مرتباً قدرتمندکننده‌تر می‌سازیم.

      ?????

      البته نمی‌خواهم بگویم که استاد عباس‌منش‌، انسانی مطلقاً بدون خطا‌ و کامل است. بلکه آنقدر این ویژ‌‌گی‌ها‌ در او پر رنگ‌تر از درصد بسیار زیادی از آدمهای دیگر است که‌ و آنقدر او اصل را در خود پرورش می‌دهد و از فرع دور می‌ماند که، به دنبال نقص گشتن در او‌، بی انصافی است. تا آنجا که می‌توانی به راحتی هر نقص دیگری را درباره‌ی او‌، به راحتی نادیده بگیری. نه فقط من‌، بلکه حتی هر فردی که با نگاه منتقدانه و به قصد پیدا کردن نقاط ضعف‌، وارد این ماجرا شود‌، صادقانه به خودش خواهد گفت که: آنقدر نکات مثبت زیاد است که انصافاً می‌توانم هر چیز دیگری را نادیده بگیرم.

      ? ویژ‌‌گی دیگری که به شدت در موفقیت‌های استاد عباس‌منش دخیل بوده‌، تحمل بسیار کم ایشان در ماندن در فضای ناخواسته یا نپذیرفتن مسائل تکراری است.

      شخصیت آزادی طلب استاد عباس منش را می‌توانی به خوبی در کم‌صبر بودن‌شان برای ماندن در فضای ناخواسته‌، مسائل‌، تضادها و هر آنچه که آنها را می‌نامییم‌، ببینید.

      به همین دلیل نیز‌، حل ریشه‌ای مسائل برای ایشان تا این حد از اولویت بالایی برخورد است و مهم‌تر از همه‌، گیر افتادن در یک مسئله‌ی تکراری‌‌، جز خط قرمزهای ایشان است.

      و مهمتر از همه‌، اولویت بالای آزادی موجب شده که «سادگی» اولویت بسیار بالایی برای ایشان داشته باشد:

      ? سبک راهکارها و راه حل‌های ایشان‌، سادگی است.

      ? سبک زندگی ایشان سادگی است‌.

      ? سبک لباس پوشیدن‌شان سادگی است.

      ? سبک فکر کردنش‌شان سادگی است.

      ? سبک آموزش‌های‌شان سادگی است.

      ? سبک‌شان برای مدیریت یک کسب و کار‌، تولید‌‌، فروش و پشتیبانی کسب و کار‌، سادگی است.

      و این سبک حاصل این نگاه است که:

      ? راه حل‌های خوب‌، زودتر پیدا می‌شوند

      ? راه حل‌های کارا‌تر، همیشه ساده‌تر هستند.

      ? راه‌حلهای کاراتر‌، همیشه در دسترس‌تر و قابل اجراترند.

      و تمام آنچه ایشان از سادگی‌، کارایی‌، در دسترس بودن‌، سریع‌بودن و قابل اجرا بودن با امکانات همان لحظه‌، به دنبالش بوده‌، با این قانون که اصل و اساس جهان است‌، همخوانی دارد:

      «تمام اتفاقات زندگی ما‌، بدون استثنا‌ء‌، بازتاب باورها و فرکانس‌های خودمان است»

      یعنی تطبیق این شخصیت آزادی طلب‌، ماجرا جو‌، غیر وابسته‌، آسان گیر به خود‌، فوق‌العاده کم تحمل درباره آنچه مدارا کردن با مسائل و کنار آمدن با مسائل می‌نامیم‌، یا بهتر است بگویم‌، «پذیرفتن یک ناخواسته‌ و کنار آمدن با آن‌، به عنوان بهایی که باید برای داشتن یک خواسته‌ی دیگر پرداخته شود‌» و ده‌ها ویژ‌‌گی‌ای دیگر که می‌توانیم چندین صحفه برایش بنویسم‌، با اصلی با نام «توحید» به این معنا که تمام اتفاقات زندگی ما‌، بازتاب باورهای خودمان است و عوامل بیرونی هیچ نقشی در تجربیات زندگی ما ندارد‌‌، این دستاوردها را رقم زده و هرچه هماهنگی این دو بیشتر می‌شود‌، موفقیت‌های وسیع‌تری را در زمان کوتاه‌تری رقم می‌زند.

      این مرد‌، به خاطر این شخصیت آزادی طلب‌، غیر وابسته و کنجکاو به تجربه‌، حتی تحمل ماندن در شرایط مطلوب اما یکسان را هم ندارد. حال هرچقدر آن شرایط از نگاه دیگران مطلوب باشد.

      دوباره می‌توانم یادآور کنم که‌، مهم‌ترین موضوع درباره موفقیت‌‌، برای ایشان تجربه آن موضوع و سپس گذشتن از آن است. ایشان حتی به دستاوردهایش هم وابسته نمی‌شود و در آنها نمی‌ماند.

      زیرا بزرگترین دستاورد برای ایشان‌، باور قدرتمندکننده‌ی است که‌، به خاطر توانایی تحقق آن نتیجه‌، در وجودش شکل گرفته و ایمان‌ و اعتماد به نفس بیشتری برای برداشتن قدم بعدی‌، به او بخشیده است. چیزی که ایشان سرمایه‌گذاری روی خودشان می‌نامند.

      پس می‌توانم عامل مهم بعدی را‌، تعریف متفاوت استاد عباس‌منش از موفقیت یا نگاه متفاوت ایشان درباره رسیدن به خواسته‌ها بدانم:

      تعریف موفقیت برای استاد عباس‌منش یعنی?

      اجرای ایده‌هایی که به تو الهام شده است و تجربه ی خودت در حین اجرای آن ایده‌ها و بعد پیدا کردن قدم صحیح بعدی از آنجا.

      برای استاد عباس‌منش‌، بیشتر از داشتن نتیجه‌، اولویت با اجرای ایده‌هایی است که به او الهام شده است.

      نقل این خاطره از استاد عباس‌منش بسیار مرتبط با این ویژ‌‌گی ایشان است:

      یک بار با هم فیلمی را می‌دیدیم. موضوع فیلم داستان نویسنده‌ای بود که با وجود تلاش بسیار‌، کتابش اصلاً مورد توجه قرار نگرفت. سپس در خلال این ماجرا‌، این فرد دستنوشته‌ی قدیمی‌ای پیدا کرد. درست یادم نمی‌آید‌، اما انگار فهمید که نویسنده آن دستنوشته مرده و هیچ فردی از محتوای آن نوشته باخبر نیست. مرد داستان ما‌، آن دستونشته را با نام خودش به عنوان کتاب خودش منتشر کرد و آن کتاب بسیار پرفروش شد و او را به شهرت و ثروت رسانید.

      وقتی فیلم تمام شد‌، استاد عباس‌منش از من پرسید‌:

      اگر تو جای آن مرد بودی‌، درباره آن دستنوشته‌، چه تصمیمی می‌گرفتی؟

      آن فیلم ماجرای تلاش‌های بسیار زیاد آن فرد را به نحوی نشان داده بود که گویا آن دستنوشته‌، یک هدیه از جانب کائنات به این فرد است.

      من به استاد گفتم‌، احتمالاً من این هدیه را می‌پذیرفتم اما به شیوه خودم آن را بازنویسی و چاپ می‌کردم.

      یعنی با توجه به مشکلاتی که مرد داستان در آنها غرق شده بود‌، شاید مثل او عمل می‌کردم. یعنی شک داشتم که بخواهم آن دستنوشته را نادیده بگیرم.

      اما استاد عباس‌منش گفت: من هرگز آن دستنوشته را چاپ نمی‌کردم حتی به آن فکر هم نمی‌کردم. بلکه کتاب دیگر یا کتابها‌ی دیگری از خودم می‌نوشتم. زیرا برای استاد عباس‌منش‌، موضوع خیلی فراتر از یک نتیجه است. موضوع تجربه خودش و اجرای ایده‌های خودش است و این ماجرا را هم از اولویت بالای آزادی نشأت گرفته است.

      ? اولویت داشتن بالای آزادی‌، موجب شده که ایشان هرگز نخواهد از فردی تقلید یا کپی برداری کند. در عوض‌، تا این حد خلاقانه عمل کند. چون اولویت بالای آزادی‌، به او اجازه نمی‌دهد که خودش نباشد. برای او‌، اولویت‌، همیشه با ایده‌های الهام شده‌اش است.

      منظورم از اولویت در اجرای ایده‌های الهام شده یعنی: به محض اینکه خواسته‌ای در وجودشان واضح می‌شود‌، نگاه ایشان اینگونه نیست که مثلاً: دیگران چه کار می‌کنن یا چه راه‌ حل‌های معمولی برای این کار وجود دارد.

      بلکه نگاه ایشان این است که: نگاه قوانین زندگی درباره این مسئله به چه شکل است؟

      و این خواسته به چه شکل می‌تواند با اصلی که من شناخته‌ام‌، هماهنگ شود؟

      از طرف دیگر‌، ایمان ایشان به اینکه: این نیرو هر لحظه راهکارها را به او الهام می‌کند‌‌، به جای شیوه‌های معمول جامعه‌، تمرکز او بر آنچه است که درونش و قلبش به او می‌گوید. زیرا او نسبت به این موضع ایمانی قطعی دارد که:

      تنها راه هماهنگی با نیروی هدایتگری که منبع تمام قدرت‌ها و نعمت‌هاست‌، اجرای بی چون و چرای ایده‌ای است که همین حالا الهام شده و پیروی از نشانه‌ای است که به وضوح‌ خودش را نشان داده است.

      گویی یک جهان هست و او و یک ایده ‌ی الهام شده که باید فقط اجرایی شود. فقط همین. فقط می‌خواهد اجرای آن ایده را تجربه کند و ایشان این ویژ‌‌گی را آگاهانه ساخته است.

      ????

      از شخص ایشان نقل است‌، آن زمان که تازه کار را در تهران شروع کرده بود‌، «مهم‌ترین مسئله‌ی تیمی که ایشان با آنها کار می‌کرد‌، «خدای درون استاد عباس منش»بوده است.

      آنها از خدای درون استاد عباس‌منش همیشه شاکی بوده‌اند. زیرا راهکارهای خدای درون استاد عباس‌منش با استدلال‌های آنها درباره نحوه انجام کارها‌، کاملاً در تضاد بوده است. بنابراین بارها این جمله را تکرار می‌کرده‌اند که:

      «خداکند خدای درون استاد عباس‌منش چیزی در این باره نگوید‌، وگرنه بدبخت خواهیم شد. چون او قطعاً کاری را انجام خواهد داد که خدای درونش به او می‌گوید.»

      ????

      و یک نکته مهم دیگر‌ ?

      در عین حال که ایشان تجربه را دوست دارد‌، در دام تجربیات تکراری حتی خوب‌، نمی‌افتد. یعنی تجربیات تکراری-هرچند از نظر دیگران با ارزش- برای ایشان حکم لذتی را دارد که دیگر تبدیل به رنج شده است.

      مثل آدم تشنه‌ای که در گرمای یک شهر کویری‌، ساعت‌ها پیاده راه رفته‌، نوشیدن اولین و دومین و سومین لیوان آب سرد و گوارا برای این فرد‌، بالاترین لذت را دارد. ما اگر بیش از آن ادامه دهد‌، همان آب لذت‌بخش و گوراا‌، برایش زجر آورترین چیز می‌شود.

      استاد عباس‌منش خیلی زود حتی از تجارب عالی پر می‌شود و سراغ مرحله‌ی بعدی می‌رود. به نظرم باید عامل آزادی را در این مورد هم در نظر بگیرم. عاملی که همواره موجب می‌شود‌، میان اصل و فرع تفاوت قائل شود و اجازه ندهد‌، موضوعات به ظاهر جذاب‌، او را از تجربه‌ی مرحله‌ی بعدی‌، باز دارد. چیزی که آدمهای موفق بسیار زیادی در تله‌اش می‌افتند‌، همین است.

      دلیل اینکه استاد عباس‌منش تکاملش را سریعتر از دیگران طی کرده‌، این موضوع است. این نوع نگاه‌، از آدم یک پیشرو می‌سازد.

      هر فردی جای استاد عباس‌منش بود‌، قعطعاً هنوز هم در یزد و یا شهرستان‌ها کلاس‌های حضوری تندخوانی برگزار می‌کرد. چون درآمد بسایر خوبی داشت. استاد عباس‌منش پس از برگزاری کلاس‌های 1000 نفره‌، با گفتن این موضوع که:

      دیگر کلاس حضوری برگزار نمی‌کنم‌، همه افرادی که با او کار می‌کردند‌ را، شوک زده کرد. نظر آنها این بود که این آدم به سرش زده که چنین فرصتی را نمی‌پذیرد. ظاهرا غیر منطقی به نظر می‌رسد که‌، وقتی راهکاری را کشف کرده باشی که به خوبی در کسب و کارت جواب داده است‌ را‌، دیگر تکرار نکنی و بخواهی دوباره سراغ شیوه‌ی دیگری بروی.

      اما وقتی از نگاه استاد عباس‌منش مسئله را بررسی می‌کنی و «اولویت آزادی« یا محدودیت‌هایی مثل «اجبار برای متوقف ماندن در یک مکان و انجام یک کار تکراری-که هیچ تجربه‌ی جدیدی به آگاهی‌های فردی مثل استاد عباس‌منش اضافه نمی‌کند»‌ را در نظر می‌گیری‌، آنوقت تصمیم استاد عباس‌منش برایت منطقی می‌شود.

      و نتیجه این می‌شود که ایشان به جای تدریس‌، دوره غیر حضوری تندخوانی را تولید می‌کند و بدون نیاز به انجام یک کار تکراری و درگیر محدودیت‌های بسیار شدن‌، نتایجی هزاران برابر بزرگتر از آن نتایج می‌سازد.

      ????

      می‌خواهم بگویم که ایشان همزمان یکه مثل یک شیر‌، از قدرت و ابهت خوبی برخوردار است‌، مثل یک آهو نیز فرزی و چابکی خاصی دارد و به راحتی و به سرعت‌، تغییر مسیر می‌دهد و اجازه نمی‌دهد موضوعاتی که فقط قرار بود‌، یک تجربه باشند‌، تبدیل به جزئی جدایی ناپذیر و تغییر ناپذیر در زندگی‌شان شوند‌، به گونه‌ای که همواره تصمیمات و خواسته‌های جدید ایشان را تحت الشعاع قرار دهند.

      من هزاران مثال در این باره دارم و این رفتار تنها از فردی بر می‌آید که به اندازه کافی خلاق است و آزادی اولویت بسیار بالایی برایش دارد و همزمان باورهای قدرتمندکننده‌ای درباره خودش‌، توانایی‌اش در ساختن ثروت دارد به این دلیل که‌، قانون ثروت را خیلی خوب درک کرده است، موضوع اصلی برای چنین فردی‌، تجربه است و نه جمع کردن کلکسیونی از دارایی ها و هر آنچه که می‌توانیم آن را نتیجه یا دستاورد بنامیم.

      ?????

      برای ایشان‌ مهمترین اولویت با‌، «تجربه خودش» در حین خلق آن خواسته‌هاست تا‌، بتواند ظرف وجودش را رشد دهد. زیرا رسیدن به نتیجه‌،‌ برایش مسلم است. پس چیزی که اینجا برایش جذاب می‌شود‌، اجرای آن ایده ا ست.

      این کار را نه فقط در کسب و کارت یا سایر خواسته‌هایش انجام می‌دهد‌، حتی در بازی پینگ پونگ هم من این الگو را بارها دیده‌ام.

      وقتی با هم پینگ پونگ بازی می‌کنیم‌، اکثراً به این شکل عمل می‌کند. یعنی وقتی نتیجه‌ی بازی برای ایشان مشخص می‌شود که‌، بازی را خواهی برد‌، آنوقت به جای ادامه دادن به شیوه‌ی ضربه‌هایی که جواب دادن‌شان برای او حتمی‌ است‌، امتحان ضربه‌های جدید را آغاز می‌کند. چون دیگر از آن نوع ضربه‌ها پر شده ‌است.

      به این ترتیب‌، وارد اجرای ضربه‌های جدیدی می‌شود‌، بدون اینکه بایش مهم باشد که یک ضربه خراب می‌شود یا خیر‌، اما خیلی دوست دارد ببیند اگر این ضربه را به شکل side spin forehand یا side spin backhand اجرا کند‌، چه نتیجه‌ای در بر خواهد داشت؟

      و به این شکل همزمان که موضوع جدیدی را تجربه می‌کند‌، مهارت خودش را هم ارتقاء می‌دهد و مرا مجبور می‌کند دوباره دنبال راهی برای دفاع ضربه جدید او بگردم و به این شکل او یک سطح جلو می‌افتد و به این شکل همه چیز برای ایشان‌، یک بازی جذاب غیر تکراری و آموزنده است که مرتباً ظرف وجودشان را وسیع‌تر می‌کند.

      ?????

      اما آدمهای بسیاری به این شکل نگاه نمی‌کنند. آنها به دلیل ترسِ از دست دا دن آنچه به سختی به دست آورده‌اند‌، از بهبودهای مداوم می‌ترسند‌.

      حتی برای بسیاری دیگر‌، موضوع از این هم سخت‌تر است. یعنی وقتی یک تجربه به آنها خواسته‌شان را می‌شناساند‌، اگر رفتن به سمت آن خواسته به معنای تغییری جدی در روند قبلی‌شان باشد‌، از رفتن به سمت آن خواسته می‌ترسند و با خود می‌گویند:

      من سالها عمرم را برای این کار صرف کرده‌ام

      من برای پرورش این کسب و کار اینهمه زمان و انرژ‌‌ی گذاشته‌ام

      من تمام عمرم را صرف زندگی در این کشور کرده‌ام و دیگر همه چیز را درباره‌اش می‌دانم

      من برای به اینجا رساندن کسب و کارم‌، تمام زندگی‌ام را گذاشته‌ام

      من بهترین سالهای جوانی‌ام را به زندگی با این فرد صرف کرده‌ام‌،

      حالا همه اینها را بگذارم و بروم؟!

      یعنی با اینکه می‌فهمند تجربیات زیباتری انتظارشان را می‌کشد‌، اما ترس از از دست دادن‌، خیلی قوی تر از لذت به دست آوردن است. به همین دلیل تصمیم می‌گیرند به قول خودشان‌، زیاده خواهی ‌های خود را کنترل کنند و به این شکل در تله می‌افتند.

      یعنی چیزی را که قرار بوده فقط یک تجربه مقطعی در زندگی‌شان باشد‌، به عنوان کل داستان و کل مسیر زندگی‌شان قلمدارد می‌کنند…

      اما سوالی که استاد عباس منش همواره از خودش می‌پرسد و ما هم باید بپرسیم این است که:

      چه چیزی می‌تواند از این اصل‌تر باشد که:

      ما به این جهان جسمانی آمده‌ایم تا توانایی‌هایی را تجربه کنیم که در وجودمان نهفته است .این یک اصل مسلم است که‌، همه ما توانایی انجام هر کاری را داریم. به همین دلیل به این جهان مادی آمده‌ایم تا به واسطه ارتباط با محیط اطراف‌مان‌ و آدمهای دور و برمان‌، خواسته‌های مان را بشناسیم و با تجربه‌ی خلق آنها و لذت بردن از مسیر این خلق‌، ظرف وجودمان را رشد دهیم و به این شکل نسخه‌ی پیشرفته‌تری از خودمان بسازیم. زیرا تنها چیزی که ظرف وجود ما را افزایش می‌دهد و ما را وارد مرحله‌ی بعدی و مدار بعدی می‌کند‌، تجربه‌ی مرحله‌ی قبلی و تجربه‌ی نعمت‌های مدار قبلی است.

      تجربه‌‌ی خواسته‌های کوچک‌تر و گذشتن از آنها‌، سریعترین و لذت‌بخش ترین شیوه برای طی شدن تکامل است برای رفتن به مدار تجربه‌ی خواسته‌های بزرگتر. همان چیزی که استاد عباس‌منش آن را سرمایه‌گذاری روی خودمان و پر کردن I wish ها می‌نامد.

      ????

      در یک کلام‌، ما فقط یک راه داریم:

      یافتن علائق‌مان و ساختن باورهای قدرتمند کننده و ثروت‌آفرین درباره آن علائق.

      علاقه‌ات را پیدا کن‌ و درباره‌اش باورهای قدرتمندکننده و ثروت آفرینی مثل: باور فراوانی و باور احساس خودارزشی را بساز تا بتوانی همچنان که از انجام علاقه‌ات لذت می‌بری‌، ثروت هم بسازی.

      زیرا هدف زندگی‌، تجربه لذت است و تنها راه لذت بردن‌، انجام کار مورد علاقه‌مان است.

      خلاقیت‌های ما فقط زمانی بروز می‌کند که در حال کار مورد علاقه‌مان هستیم. شور و اشتیاق ما زمانی شعله ور می‌شود که مشغول انجام کار مورد علاقه‌مان هستیم. رشد و توسعه‌ی ما تنها با تجربه ی کار مورد علاقه‌مان صورت می‌گیرد و مهم تر از همه‌، آزادانه ترین شیوه‌ی زیستن‌، تجربه‌ی آنچه است که به انجامش علاقه داری.

      پایان.

      مریم شایسته – late April, 2019

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 131 رای:
  2. -
    گروه تحقیقاتی عباس‌منش گفته:
    مدت عضویت: 4025 روز

    قسمت دوم:

    ?????

    اساس زندگی آزادی است.، پس عجیب نیست فردی که هماهنگی با این اصل‌، تا این حد برایش در اولویت است‌، نتایجش نیز تا این حد متفاوت باشد. وگرنه همه ما از پتانسیل یکسانی برای خلق شرایط دلخواه‌مان برخورداریم و من فکر می‌کنم به میزانی که اولویت آزادی برای‌مان شدید می‌شود‌، از این پتانسیل برای خلق آنچه استفاده می‌کنیم که‌، کمبودش ما را محدود ساخته بود.

    اما باید همزمان این را نیز لحاظ کنم که‌، این موضوع وقتی به این حد از نتیجه می‌رسد که‌، شروع به ساختن باورهایی مثل فراوانی ثروت و فرصت و نعمت و نیز احساس ارزشمندی و… می‌کنیم و در طی زمان‌، با قدم‌های کوچک‌ و بازخورد گرفتن های مداوم‌، این نوع باورها را مرتباً قدرتمندکننده‌تر می‌سازیم.

    ?????

    البته نمی‌خواهم بگویم که استاد عباس‌منش‌، انسانی مطلقاً بدون خطا‌ و کامل است. بلکه آنقدر این ویژ‌‌گی‌ها‌ در او پر رنگ‌تر از درصد بسیار زیادی از آدمهای دیگر است که‌ و آنقدر او اصل را در خود پرورش می‌دهد و از فرع دور می‌ماند که، به دنبال نقص گشتن در او‌، بی انصافی است. تا آنجا که می‌توانی به راحتی هر نقص دیگری را درباره‌ی او‌، به راحتی نادیده بگیری. نه فقط من‌، بلکه حتی هر فردی که با نگاه منتقدانه و به قصد پیدا کردن نقاط ضعف‌، وارد این ماجرا شود‌، صادقانه به خودش خواهد گفت که: آنقدر نکات مثبت زیاد است که انصافاً می‌توانم هر چیز دیگری را نادیده بگیرم.

    ? ویژ‌‌گی دیگری که به شدت در موفقیت‌های استاد عباس‌منش دخیل بوده‌، تحمل بسیار کم ایشان در ماندن در فضای ناخواسته یا نپذیرفتن مسائل تکراری است.

    شخصیت آزادی طلب استاد عباس منش را می‌توانی به خوبی در کم‌صبر بودن‌شان برای ماندن در فضای ناخواسته‌، مسائل‌، تضادها و هر آنچه که آنها را می‌نامییم‌، ببینید.

    به همین دلیل نیز‌، حل ریشه‌ای مسائل برای ایشان تا این حد از اولویت بالایی برخورد است و مهم‌تر از همه‌، گیر افتادن در یک مسئله‌ی تکراری‌‌، جز خط قرمزهای ایشان است.

    و مهمتر از همه‌، اولویت بالای آزادی موجب شده که «سادگی» اولویت بسیار بالایی برای ایشان داشته باشد:

    ? سبک راهکارها و راه حل‌های ایشان‌، سادگی است.

    ? سبک زندگی ایشان سادگی است‌.

    ? سبک لباس پوشیدن‌شان سادگی است.

    ? سبک فکر کردنش‌شان سادگی است.

    ? سبک آموزش‌های‌شان سادگی است.

    ? سبک‌شان برای مدیریت یک کسب و کار‌، تولید‌‌، فروش و پشتیبانی کسب و کار‌، سادگی است.

    و این سبک حاصل این نگاه است که:

    ? راه حل‌های خوب‌، زودتر پیدا می‌شوند

    ? راه حل‌های کارا‌تر، همیشه ساده‌تر هستند.

    ? راه‌حلهای کاراتر‌، همیشه در دسترس‌تر و قابل اجراترند.

    و تمام آنچه ایشان از سادگی‌، کارایی‌، در دسترس بودن‌، سریع‌بودن و قابل اجرا بودن با امکانات همان لحظه‌، به دنبالش بوده‌، با این قانون که اصل و اساس جهان است‌، همخوانی دارد:

    «تمام اتفاقات زندگی ما‌، بدون استثنا‌ء‌، بازتاب باورها و فرکانس‌های خودمان است»

    یعنی تطبیق این شخصیت آزادی طلب‌، ماجرا جو‌، غیر وابسته‌، آسان گیر به خود‌، فوق‌العاده کم تحمل درباره آنچه مدارا کردن با مسائل و کنار آمدن با مسائل می‌نامیم‌، یا بهتر است بگویم‌، «پذیرفتن یک ناخواسته‌ و کنار آمدن با آن‌، به عنوان بهایی که باید برای داشتن یک خواسته‌ی دیگر پرداخته شود‌» و ده‌ها ویژ‌‌گی‌ای دیگر که می‌توانیم چندین صحفه برایش بنویسم‌، با اصلی با نام «توحید» به این معنا که تمام اتفاقات زندگی ما‌، بازتاب باورهای خودمان است و عوامل بیرونی هیچ نقشی در تجربیات زندگی ما ندارد‌‌، این دستاوردها را رقم زده و هرچه هماهنگی این دو بیشتر می‌شود‌، موفقیت‌های وسیع‌تری را در زمان کوتاه‌تری رقم می‌زند.

    این مرد‌، به خاطر این شخصیت آزادی طلب‌، غیر وابسته و کنجکاو به تجربه‌، حتی تحمل ماندن در شرایط مطلوب اما یکسان را هم ندارد. حال هرچقدر آن شرایط از نگاه دیگران مطلوب باشد.

    دوباره می‌توانم یادآور کنم که‌، مهم‌ترین موضوع درباره موفقیت‌‌، برای ایشان تجربه آن موضوع و سپس گذشتن از آن است. ایشان حتی به دستاوردهایش هم وابسته نمی‌شود و در آنها نمی‌ماند.

    زیرا بزرگترین دستاورد برای ایشان‌، باور قدرتمندکننده‌ی است که‌، به خاطر توانایی تحقق آن نتیجه‌، در وجودش شکل گرفته و ایمان‌ و اعتماد به نفس بیشتری برای برداشتن قدم بعدی‌، به او بخشیده است. چیزی که ایشان سرمایه‌گذاری روی خودشان می‌نامند.

    پس می‌توانم عامل مهم بعدی را‌، تعریف متفاوت استاد عباس‌منش از موفقیت یا نگاه متفاوت ایشان درباره رسیدن به خواسته‌ها بدانم:

    تعریف موفقیت برای استاد عباس‌منش یعنی?

    اجرای ایده‌هایی که به تو الهام شده است و تجربه ی خودت در حین اجرای آن ایده‌ها و بعد پیدا کردن قدم صحیح بعدی از آنجا.

    برای استاد عباس‌منش‌، بیشتر از داشتن نتیجه‌، اولویت با اجرای ایده‌هایی است که به او الهام شده است.

    نقل این خاطره از استاد عباس‌منش بسیار مرتبط با این ویژ‌‌گی ایشان است:

    یک بار با هم فیلمی را می‌دیدیم. موضوع فیلم داستان نویسنده‌ای بود که با وجود تلاش بسیار‌، کتابش اصلاً مورد توجه قرار نگرفت. سپس در خلال این ماجرا‌، این فرد دستنوشته‌ی قدیمی‌ای پیدا کرد. درست یادم نمی‌آید‌، اما انگار فهمید که نویسنده آن دستنوشته مرده و هیچ فردی از محتوای آن نوشته باخبر نیست. مرد داستان ما‌، آن دستونشته را با نام خودش به عنوان کتاب خودش منتشر کرد و آن کتاب بسیار پرفروش شد و او را به شهرت و ثروت رسانید.

    وقتی فیلم تمام شد‌، استاد عباس‌منش از من پرسید‌:

    اگر تو جای آن مرد بودی‌، درباره آن دستنوشته‌، چه تصمیمی می‌گرفتی؟

    آن فیلم ماجرای تلاش‌های بسیار زیاد آن فرد را به نحوی نشان داده بود که گویا آن دستنوشته‌، یک هدیه از جانب کائنات به این فرد است.

    من به استاد گفتم‌، احتمالاً من این هدیه را می‌پذیرفتم اما به شیوه خودم آن را بازنویسی و چاپ می‌کردم.

    یعنی با توجه به مشکلاتی که مرد داستان در آنها غرق شده بود‌، شاید مثل او عمل می‌کردم. یعنی شک داشتم که بخواهم آن دستنوشته را نادیده بگیرم.

    اما استاد عباس‌منش گفت: من هرگز آن دستنوشته را چاپ نمی‌کردم حتی به آن فکر هم نمی‌کردم. بلکه کتاب دیگر یا کتابها‌ی دیگری از خودم می‌نوشتم. زیرا برای استاد عباس‌منش‌، موضوع خیلی فراتر از یک نتیجه است. موضوع تجربه خودش و اجرای ایده‌های خودش است و این ماجرا را هم از اولویت بالای آزادی نشأت گرفته است.

    ? اولویت داشتن بالای آزادی‌، موجب شده که ایشان هرگز نخواهد از فردی تقلید یا کپی برداری کند. در عوض‌، تا این حد خلاقانه عمل کند. چون اولویت بالای آزادی‌، به او اجازه نمی‌دهد که خودش نباشد. برای او‌، اولویت‌، همیشه با ایده‌های الهام شده‌اش است.

    منظورم از اولویت در اجرای ایده‌های الهام شده یعنی: به محض اینکه خواسته‌ای در وجودشان واضح می‌شود‌، نگاه ایشان اینگونه نیست که مثلاً: دیگران چه کار می‌کنن یا چه راه‌ حل‌های معمولی برای این کار وجود دارد.

    بلکه نگاه ایشان این است که: نگاه قوانین زندگی درباره این مسئله به چه شکل است؟

    و این خواسته به چه شکل می‌تواند با اصلی که من شناخته‌ام‌، هماهنگ شود؟

    از طرف دیگر‌، ایمان ایشان به اینکه: این نیرو هر لحظه راهکارها را به او الهام می‌کند‌‌، به جای شیوه‌های معمول جامعه‌، تمرکز او بر آنچه است که درونش و قلبش به او می‌گوید. زیرا او نسبت به این موضع ایمانی قطعی دارد که:

    تنها راه هماهنگی با نیروی هدایتگری که منبع تمام قدرت‌ها و نعمت‌هاست‌، اجرای بی چون و چرای ایده‌ای است که همین حالا الهام شده و پیروی از نشانه‌ای است که به وضوح‌ خودش را نشان داده است.

    گویی یک جهان هست و او و یک ایده ‌ی الهام شده که باید فقط اجرایی شود. فقط همین. فقط می‌خواهد اجرای آن ایده را تجربه کند و ایشان این ویژ‌‌گی را آگاهانه ساخته است.

    ????

    از شخص ایشان نقل است‌، آن زمان که تازه کار را در تهران شروع کرده بود‌، «مهم‌ترین مسئله‌ی تیمی که ایشان با آنها کار می‌کرد‌، «خدای درون استاد عباس منش»بوده است.

    آنها از خدای درون استاد عباس‌منش همیشه شاکی بوده‌اند. زیرا راهکارهای خدای درون استاد عباس‌منش با استدلال‌های آنها درباره نحوه انجام کارها‌، کاملاً در تضاد بوده است. بنابراین بارها این جمله را تکرار می‌کرده‌اند که:

    «خداکند خدای درون استاد عباس‌منش چیزی در این باره نگوید‌، وگرنه بدبخت خواهیم شد. چون او قطعاً کاری را انجام خواهد داد که خدای درونش به او می‌گوید.»

    ????

    و یک نکته مهم دیگر‌ ?

    در عین حال که ایشان تجربه را دوست دارد‌، در دام تجربیات تکراری حتی خوب‌، نمی‌افتد. یعنی تجربیات تکراری-هرچند از نظر دیگران با ارزش- برای ایشان حکم لذتی را دارد که دیگر تبدیل به رنج شده است.

    مثل آدم تشنه‌ای که در گرمای یک شهر کویری‌، ساعت‌ها پیاده راه رفته‌، نوشیدن اولین و دومین و سومین لیوان آب سرد و گوارا برای این فرد‌، بالاترین لذت را دارد. ما اگر بیش از آن ادامه دهد‌، همان آب لذت‌بخش و گوراا‌، برایش زجر آورترین چیز می‌شود.

    استاد عباس‌منش خیلی زود حتی از تجارب عالی پر می‌شود و سراغ مرحله‌ی بعدی می‌رود. به نظرم باید عامل آزادی را در این مورد هم در نظر بگیرم. عاملی که همواره موجب می‌شود‌، میان اصل و فرع تفاوت قائل شود و اجازه ندهد‌، موضوعات به ظاهر جذاب‌، او را از تجربه‌ی مرحله‌ی بعدی‌، باز دارد. چیزی که آدمهای موفق بسیار زیادی در تله‌اش می‌افتند‌، همین است.

    دلیل اینکه استاد عباس‌منش تکاملش را سریعتر از دیگران طی کرده‌، این موضوع است. این نوع نگاه‌، از آدم یک پیشرو می‌سازد.

    هر فردی جای استاد عباس‌منش بود‌، قعطعاً هنوز هم در یزد و یا شهرستان‌ها کلاس‌های حضوری تندخوانی برگزار می‌کرد. چون درآمد بسایر خوبی داشت. استاد عباس‌منش پس از برگزاری کلاس‌های 1000 نفره‌، با گفتن این موضوع که:

    دیگر کلاس حضوری برگزار نمی‌کنم‌، همه افرادی که با او کار می‌کردند‌ را، شوک زده کرد. نظر آنها این بود که این آدم به سرش زده که چنین فرصتی را نمی‌پذیرد. ظاهرا غیر منطقی به نظر می‌رسد که‌، وقتی راهکاری را کشف کرده باشی که به خوبی در کسب و کارت جواب داده است‌ را‌، دیگر تکرار نکنی و بخواهی دوباره سراغ شیوه‌ی دیگری بروی.

    اما وقتی از نگاه استاد عباس‌منش مسئله را بررسی می‌کنی و «اولویت آزادی« یا محدودیت‌هایی مثل «اجبار برای متوقف ماندن در یک مکان و انجام یک کار تکراری-که هیچ تجربه‌ی جدیدی به آگاهی‌های فردی مثل استاد عباس‌منش اضافه نمی‌کند»‌ را در نظر می‌گیری‌، آنوقت تصمیم استاد عباس‌منش برایت منطقی می‌شود.

    و نتیجه این می‌شود که ایشان به جای تدریس‌، دوره غیر حضوری تندخوانی را تولید می‌کند و بدون نیاز به انجام یک کار تکراری و درگیر محدودیت‌های بسیار شدن‌، نتایجی هزاران برابر بزرگتر از آن نتایج می‌سازد.

    ????

    می‌خواهم بگویم که ایشان همزمان یکه مثل یک شیر‌، از قدرت و ابهت خوبی برخوردار است‌، مثل یک آهو نیز فرزی و چابکی خاصی دارد و به راحتی و به سرعت‌، تغییر مسیر می‌دهد و اجازه نمی‌دهد موضوعاتی که فقط قرار بود‌، یک تجربه باشند‌، تبدیل به جزئی جدایی ناپذیر و تغییر ناپذیر در زندگی‌شان شوند‌، به گونه‌ای که همواره تصمیمات و خواسته‌های جدید ایشان را تحت الشعاع قرار دهند.

    من هزاران مثال در این باره دارم و این رفتار تنها از فردی بر می‌آید که به اندازه کافی خلاق است و آزادی اولویت بسیار بالایی برایش دارد و همزمان باورهای قدرتمندکننده‌ای درباره خودش‌، توانایی‌اش در ساختن ثروت دارد به این دلیل که‌، قانون ثروت را خیلی خوب درک کرده است، موضوع اصلی برای چنین فردی‌، تجربه است و نه جمع کردن کلکسیونی از دارایی ها و هر آنچه که می‌توانیم آن را نتیجه یا دستاورد بنامیم.

    ?????

    برای ایشان‌ مهمترین اولویت با‌، «تجربه خودش» در حین خلق آن خواسته‌هاست تا‌، بتواند ظرف وجودش را رشد دهد. زیرا رسیدن به نتیجه‌،‌ برایش مسلم است. پس چیزی که اینجا برایش جذاب می‌شود‌، اجرای آن ایده ا ست.

    این کار را نه فقط در کسب و کارت یا سایر خواسته‌هایش انجام می‌دهد‌، حتی در بازی پینگ پونگ هم من این الگو را بارها دیده‌ام.

    وقتی با هم پینگ پونگ بازی می‌کنیم‌، اکثراً به این شکل عمل می‌کند. یعنی وقتی نتیجه‌ی بازی برای ایشان مشخص می‌شود که‌، بازی را خواهی برد‌، آنوقت به جای ادامه دادن به شیوه‌ی ضربه‌هایی که جواب دادن‌شان برای او حتمی‌ است‌، امتحان ضربه‌های جدید را آغاز می‌کند. چون دیگر از آن نوع ضربه‌ها پر شده ‌است.

    به این ترتیب‌، وارد اجرای ضربه‌های جدیدی می‌شود‌، بدون اینکه بایش مهم باشد که یک ضربه خراب می‌شود یا خیر‌، اما خیلی دوست دارد ببیند اگر این ضربه را به شکل side spin forehand یا side spin backhand اجرا کند‌، چه نتیجه‌ای در بر خواهد داشت؟

    و به این شکل همزمان که موضوع جدیدی را تجربه می‌کند‌، مهارت خودش را هم ارتقاء می‌دهد و مرا مجبور می‌کند دوباره دنبال راهی برای دفاع ضربه جدید او بگردم و به این شکل او یک سطح جلو می‌افتد و به این شکل همه چیز برای ایشان‌، یک بازی جذاب غیر تکراری و آموزنده است که مرتباً ظرف وجودشان را وسیع‌تر می‌کند.

    ?????

    اما آدمهای بسیاری به این شکل نگاه نمی‌کنند. آنها به دلیل ترسِ از دست دا دن آنچه به سختی به دست آورده‌اند‌، از بهبودهای مداوم می‌ترسند‌.

    حتی برای بسیاری دیگر‌، موضوع از این هم سخت‌تر است. یعنی وقتی یک تجربه به آنها خواسته‌شان را می‌شناساند‌، اگر رفتن به سمت آن خواسته به معنای تغییری جدی در روند قبلی‌شان باشد‌، از رفتن به سمت آن خواسته می‌ترسند و با خود می‌گویند:

    من سالها عمرم را برای این کار صرف کرده‌ام

    من برای پرورش این کسب و کار اینهمه زمان و انرژ‌‌ی گذاشته‌ام

    من تمام عمرم را صرف زندگی در این کشور کرده‌ام و دیگر همه چیز را درباره‌اش می‌دانم

    من برای به اینجا رساندن کسب و کارم‌، تمام زندگی‌ام را گذاشته‌ام

    من بهترین سالهای جوانی‌ام را به زندگی با این فرد صرف کرده‌ام‌،

    حالا همه اینها را بگذارم و بروم؟!

    یعنی با اینکه می‌فهمند تجربیات زیباتری انتظارشان را می‌کشد‌، اما ترس از از دست دادن‌، خیلی قوی تر از لذت به دست آوردن است. به همین دلیل تصمیم می‌گیرند به قول خودشان‌، زیاده خواهی ‌های خود را کنترل کنند و به این شکل در تله می‌افتند.

    یعنی چیزی را که قرار بوده فقط یک تجربه مقطعی در زندگی‌شان باشد‌، به عنوان کل داستان و کل مسیر زندگی‌شان قلمدارد می‌کنند…

    اما سوالی که استاد عباس منش همواره از خودش می‌پرسد و ما هم باید بپرسیم این است که:

    چه چیزی می‌تواند از این اصل‌تر باشد که:

    ما به این جهان جسمانی آمده‌ایم تا توانایی‌هایی را تجربه کنیم که در وجودمان نهفته است .این یک اصل مسلم است که‌، همه ما توانایی انجام هر کاری را داریم. به همین دلیل به این جهان مادی آمده‌ایم تا به واسطه ارتباط با محیط اطراف‌مان‌ و آدمهای دور و برمان‌، خواسته‌های مان را بشناسیم و با تجربه‌ی خلق آنها و لذت بردن از مسیر این خلق‌، ظرف وجودمان را رشد دهیم و به این شکل نسخه‌ی پیشرفته‌تری از خودمان بسازیم. زیرا تنها چیزی که ظرف وجود ما را افزایش می‌دهد و ما را وارد مرحله‌ی بعدی و مدار بعدی می‌کند‌، تجربه‌ی مرحله‌ی قبلی و تجربه‌ی نعمت‌های مدار قبلی است.

    تجربه‌‌ی خواسته‌های کوچک‌تر و گذشتن از آنها‌، سریعترین و لذت‌بخش ترین شیوه برای طی شدن تکامل است برای رفتن به مدار تجربه‌ی خواسته‌های بزرگتر. همان چیزی که استاد عباس‌منش آن را سرمایه‌گذاری روی خودمان و پر کردن I wish ها می‌نامد.

    ????

    در یک کلام‌، ما فقط یک راه داریم:

    یافتن علائق‌مان و ساختن باورهای قدرتمند کننده و ثروت‌آفرین درباره آن علائق.

    علاقه‌ات را پیدا کن‌ و درباره‌اش باورهای قدرتمندکننده و ثروت آفرینی مثل: باور فراوانی و باور احساس خودارزشی را بساز تا بتوانی همچنان که از انجام علاقه‌ات لذت می‌بری‌، ثروت هم بسازی.

    زیرا هدف زندگی‌، تجربه لذت است و تنها راه لذت بردن‌، انجام کار مورد علاقه‌مان است.

    خلاقیت‌های ما فقط زمانی بروز می‌کند که در حال کار مورد علاقه‌مان هستیم. شور و اشتیاق ما زمانی شعله ور می‌شود که مشغول انجام کار مورد علاقه‌مان هستیم. رشد و توسعه‌ی ما تنها با تجربه ی کار مورد علاقه‌مان صورت می‌گیرد و مهم تر از همه‌، آزادانه ترین شیوه‌ی زیستن‌، تجربه‌ی آنچه است که به انجامش علاقه داری.

    پایان.

    تقدیم با عشق‌- مریم شایسته late April, 2019

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 227 رای:
  3. -
    گروه تحقیقاتی عباس‌منش گفته:
    مدت عضویت: 4025 روز

    سلام دوست گرامی

    از خداوند به خاطر دوستانی مانند شما سپاس‌گزارم.

    انشاءالله در آینده‌ای نزدیک، کتابی درباره شیوه‌ی زندگی استاد عباس‌منش می‌نویسم و در آن کتاب تمام آنچه را توضیح خواهم داد که در زندگی با ایشان تجربه کرده‌ام و درباره خلق وخو‌، نحوه تفکر و نگاه ایشان به جهان و قوانین خداوند‌ و شیوه‌ی او برای هماهنگی با آن قوانین‌، برداشت کرده‌ام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای: