live | تشخیص اصل از فرع درباره نتایج

در این فایل، سوال اساسی زیر مطرح شده است:

“چه عواملی نتایج یک کسب و کار را متفاوت می‌کند؟ چه عواملی سبب می‌شود‌، فردی مثل استاد عباس‌منش با اینکه آنچه را که متخصصین‌ علم بازاریابی مهم می‌دانند، انجام نمی‌دهد‌ اما در کسب و کار خود به موفقیت‌هایی دست می‌یابد که سایر کسب و کارهای آن حوزه، با وجود اجرای فرامین متخصصین بازاریابی، دست نیافته‌اند؟”

«تفاوت قائل شدن میان اصل و فرع» درباره عوامل موفقیت یک کسب و کار، هدف اصلی این فایل است. اما تمامی جزئیات درباره عوامل اساسی موفقیت پایدار در کسب و کار، به صورت مفصل در دوره روانشناسی ثروت 3 توضیح داده شده است.

دوره روانشناسی ثروت 3، استاد خبره ایست برای ایجاد “توانایی تشخیص اصل از فرع”، در ذهن مدیر یک کسب و کار. جلسات اولیه این دوره – در قدم اول – به دانشجو “مدیریت ذهن” را می آموزد. زیرا تا زمانی که فرد از عهده مدیریت ذهن خود برنیاید، محال است از عهده مدیریت کسب و کار خود برآید. روانشناسی ثروت 3، مدیریت ذهن را از ریشه یعنی “ساختن باورهای توحیدی” شروع می کند. زیرا “توحید”، تنها راهکار برای مدیریت ترس ها و نگرانی های توهمی است که ذهن همواره از طریق آنها وارد عرصه می شود.

ریشه موفقیت پایدار برای یک کسب و کار، در باورهای توحیدی صاحب آن کسب و کار است. باورهایی که تمرکز فرد را به جای حساب کردن روی عقل انسانی، به پیروی از هدایت های الهی معطوف می کند.

ذهن ما اکثرا درباره پیروی از هدایت های درونی، مقاومت های بسیاری دارد زیرا ما آموزش دیده ایم تا روی عقل مان حساب کنیم، روی علمی حساب کنیم که حاصل درک به اصلاح از ما بهتران درباره شیوه به موفقیت رسیدن است. ضمن اینکه اساس این درک، بر تاثیر عوامل بیرونی (شرک)، بنا شده است و نیروی هدایتگر درونی ما را غیر فعال می کند. در نتیجه وقتی برایمان واضح می شود که می خواهیم کسب و کار شخصی خود را راه اندازی کنیم یا رشد دهیم، ذهن لیستی از موانع، مسائل احتمالی، ” به اندازه کافی خوب نبودن ها ” و شک و تردید ها را پیش روی ما قرار می دهد و تمام انگیزه و اشتیاق درونی ما را می بلعد زیرا فرد مهم ترین عامل، یعنی نیروی هدایت را از معادله خارج کرده و فقط روی عقل انسانی حساب باز کرده است.

به همین دلیل، روانشناسی ثروت 3، بازسازی کسب و کار را از پاکسازی ذهن صاحب کسب و کار از شرک شروع می کند. جلسات این دوره – قدم به قدم – همکاری کردن با انرژی خلق کننده و هدایت کننده ای را یاد می دهد که خداوند نامیده ایم:

نیرویی که درون ماست، از همه چیز آگاه است، همواره همراه ماست، همه ایده ها و راهکارها را دارد، جواب تمام سوالات را دارد، در حل مسائل به ما کمک می کند، هدایت ما را وظیفه خود دانسته است، برگی بدون اذن او از درخت نمی افتد و عاشقانه می خواهد به ما کمک کند تا در مسیر خواسته های خود حرکت کنیم و از طریق تحقق خواسته های خود، دستی باشیم برای گسترش جهان.

مهمترین بخش از آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 3، مامور ساختن این باور مرجع است که شما به عنوان مدیر یا صاحب یک کسب و کار، باید در ذهن خود بسازید. سپس سایر عوامل، روی این فونداسیون قرار داده می شود.

  • به اندازه ای که مدیر کسب و کار، جمله به جمله آگاهی های جلسات این دوره را مثل وحی منزل جدی می گیرد و در رفتارها و عملکرد خود لحاظ می کند، به همان اندازه نیز:
  • نگرانی هایش درباره مسائل کسب و کار مثل بازیابی، مشتری مداری، تولید، مجوز و … حذف می شود؛
  • به همان اندازه به آرامش ذهنی می رسد و به اندازه این آرامش ذهنی، الهامات خداوند را درباره “چگونگی”، دریافت می کند؛
  • به همان اندازه جواب سوالاتی را دریافت می کند که الان جوابی برایشان ندارد؛
  • به همان اندازه ایمان فعالی دارد که بدون نیاز به “دانستن همه چیز” یا “بی عیب و نقص بودن”، با امکاناتی که در همین لحظه دارد کار را شروع می کند.
  • به همان اندازه، به تعویق انداختن، برایش معنایی ندارد چون به خاطر این جنس از ایمان، تمام قدم ها در طی مسیر یکی پس از دیگری به او گفته می شود و نیازهایش در لحظه پاسخ داده می شود.

تمام کارآفرین هایی که در کسب و کار خود به موفقیت پایدار رسیده اند، چنین الگویی از عملکرد را دارند که عملکرد توحیدی نام دارد. عملکردی که عوامل بیرونی را بی تاثیر می داند و راه الهامات قلب را می رود.

وقتی ذهن خود را از اطلاعات محدود کننده خالی می کنی و پای آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 3 می نشینی، آن آگاهی ها بخش خلاق و خداگونه وجود شما را فعال می کند و با چنین سوالاتی ایمان شما را به چالش می کشد که:

  • چرا از اینکه جواب تمام سوالات را درباره کسب و کار خود نمی دانی، ترسیده ای و کار را شروع نمی کنی؟
  • چرا روی حرفها و وعده های متخصصان حساب می کنی اما روی وعده نیرویی که جهان را هدایت می کند، حساب نمی کنی؟
  • چرا با وجود این نیروی هدایتگر درونی، هدایت کسب و کار خود را به او نمی سپاری؟
  • چرا به جای انتظار و سکون برای وقت مناسب، همین حالا این نیروی هدایتگر را فعال نمی کنی؟
  • چرا به این نیرو توکل نمی کنی و با همین امکانات، قدم اول را بر نمی داری؟

روانشناسی ثروت 3، با هدف ایجاد کسب و کاری با موفقیت های پایدار، به ما یاد می دهد تا درباره عوامل موفقیت کسب و کار، به دنبال تفاوت قائل شدن بین اصل و فرع باشیم. در دنیایی که در هر لحظه، هر فردی ایده ای درباره عوامل موفقیت منتشر می کند، باید از خود بپرسیم: ” اصل اساسی موفقیت یک کسب و کار چیست؟

روانشناسی ثروت 3، فقط و فقط بر درک و اجرای این اصل، متمرکز است. به همین دلیل در بازار مکاره امروز، هر روز یک تکنیک و شگرد جدید برای فروش ابداع می شود و خیلی زود هم محو می شود. اما آموزه های روانشناسی ثروت 3، از زمان تولید تا الان، فقط بر همان اصل اساسی یعنی قانون بدون تغییر خداوند استوار است و تا کنون کسب و کارهای افراد زیادی را متحول کرده که این آگاهی ها را عملی کرده اند.

مهم ترین بخش از آموزه های دوره روانشناسی ثروت 3، فعال کردن نیروی هدایتگر درونی است. تمرینات و آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 3، باورهایی را در ذهن دانشجو می سازد که این نیرو را فعال می کند. سپس در ادامه جلسات، دانشجو یاد می گیرد که چگونه به وسیله “سوالات مناسب”، به این نیرو قدرت خلق کنندگی بدهی. سوالات هدایتگری که به شما می گوید:

“سمت شما”، در این قدم چیست؛ سمت خداوند چیست؛ چه کارهایی را باید انجام دهی؛ چه کارهایی را نباید انجام دهی؛ چه قدم هایی را شما باید برداری تا خداوند قدم های بعدی را برایت بردارد؛ چه جنس از توجه را باید فعال نگه داری و از توجه به چه چیزهایی باید اعراض کنی تا این نیرو همچنان فعال بماند. آموزه های دوره روانشناسی ثروت 3 مشاور دانایی است که به شما یاد می دهد تا ذهن خود را مثل یک هوش مصنوعی بر اساس باورهای توحیدی، تربیت کنی.

به اندازه ای که به آموزه ها و تمرینات این دوره عمل می کنی، نیروی هدایتگری را در وجود خود فعال نگه میداری که:

  • در هر لحظه، قدم بعدی را به شما می گوید؛
  • درباره مسائل شما، سر راست ترین جواب را پیش روی شما میگذارد؛
  • ایده های سازنده را به سمت مغز شما هدایت می کند؛
  • آدمها مورد نیاز را به سمت شما هدایت می کند؛
  • راهکارها را به سمت شما هدایت می کند؛
  • شما را با فرصت های شگفت انگیز روبرو می کند و همزمانی های شگفت انگیز را برایت ایجاد می کند.

مدیریت کسب و کار، با وجود باور به این نیروی هدایتگر و فعال نگه داشتن او، بی نهایت آسان است. چون انرژی خداوند در تمام جزئیات کسب و کار شما جاری می شود و کارها را انجام می دهد. به گونه ای که همه متعجب می شوند از اینکه چرا شما در زمان مناسب در مکان مناسب هستی؟! اما خودت می دانی که دلیل این همزمان، شراکت با خداوند است. “توحید” یعنی شراکت با خداوند؛ حساب کردن روی این نیرو؛ اعتماد به هدایت های این نیرو و لبیک گفتن به الهامات این نیرو؛

لازم است تمام جلسات دوره روانشناسی ثروت 3 را بارها گوش داده شود، تمرینات با تمرکز بالا انجام شود، آگاهی ها به اندازه کافی تکرار شود تا مغز “توحید و چگونگی اجرای آن در عمل”، درک شود.

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 3


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | تشخیص اصل از فرع درباره نتایج
    79MB
    17 دقیقه
  • فایل صوتی live | تشخیص اصل از فرع درباره نتایج
    16MB
    17 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

4232 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سیاوش» در این صفحه: 8
  1. -
    سیاوش گفته:
    مدت عضویت: 4012 روز

    سلام خدمت دوستان هم فرکانسی عزیز،

    و سلام ویژه به دوستی که این سوال رو مطرح کردند.

    *

    استاد چندجا درفایل‌هاشون گفتند که دوستانی‌که نتیجه می‌گیرند کمتر به سایت سر می‌زنند. شاید این مورد برای من صادق نباشه من همیشه به سایت سر میزنم با دقت فراوان تمام فایل‌های استاد رو گوش میدم نت برداری می‌کنم و کامنت‌ها رو مطالعه می‌کنم و این اعتقاد رو دارم که هر کامنت برای من یک نکته مهم از طرف خداوند هست و هر حرفی که استاد میزنند حرفی از طرف پروردگارم هست و هزارن نکته در آن پنهان که باید چشم دل داشت تا این نکات رو درک کرد.

    اما چرا افرادی مثل ما که موفقیت‌های چشم گیری داشتن علاقه‌ای ندارن در موردش صحبت کنند. دلیلش اینه که علاقه‌ای نداریم کسی ما رو بشناسه برای همین کامنت نمیزاریم و یا از موفقیت‌هامون نمی‌گیم. تا جایی این مورد برام مهمه که محصولات رو هم خانومم از طرف من خرید میکنه. (به جز دوتا از کتابها که بعد از تغییر اسم سفارش دادم)

    به هر روی وقتی دیدم نظراتم میتونه به خیلی‌ها کمک کنه گفتم چرا نباید کامنت بزارم و دیدگاهم رو در مورد آموزش‌های استاد به همه اطلاع بدم آموزش‌های که وقتی حرف به حرف اون رو باور کنید غوغا می‌کنه. (این در مورد همه آموزش‌هاست رایگان یا پولی فرقی نمی‌کنه)

    برای همین اطلاعات پروفایلم رو تغییر دادم تا هر وقت بهم از طرف خدا مثل الان الهام شد چیزی بنویسم، مینویسم.

    من در چند سال اخیر معجزه‌های زیادی از طرف خدا برای خودم دیدم هر چند وقتی الان در مورد خیلی از اتفاقات طول زندگیم فکر می‌کنم همه شون یک معجزه بودن.

    انقدر معجزه‌ها زیادن که در بین تمام دوستانم به یک آدم خیلی خوش‌شانس معروفم. از در و دیوار برای من شانس میباره. انقدر زیاده که نمی‌دونم در مورد کدومشون باید صحبت کنم.

    *

    به هر روی بزارید قبل از اینکه جواب سوال دوستمون رو بدم داستان زندگیم رو از کمی گذشته‌تر شروع کنم توضیح دادن چون مطمئنم با توضیح گذشته‌ام هر چند مختصر پاسخی که در انتهای کامنت میزارم در باورمندکردن دوستی که سوال رو پرسیدن تاثیرگذارتر خواهد بود:

    در طول زندگیم چندین کسب و کار راه اندازی کردم با اینکه محصولاتی که تولید می‌کردم عالی بودند اما همه اونها با شکست مواجعه می‌شدند.

    چون فکر می‌کردم مشکل از بازاریابی و فروشم هست در هر دوره‌ی آموزشی که در مورد بازاریابی و فروش و اینترنت بود شرکت می‌کردم. و مطابق آموزش‌هایی که می‌دیدم تبلیغات می‌کردم. و باز شکست می خوردم. تا جایی که ناامید شده بودم از کارآفرینی و گفتم برم کارمند بشم چون دیگه هیچ پولی نداشتم که زندگیم رو بچرخونم زندگی که چی بگم پول نون هم نداشتم بخرم رفع گرسنگی کنم چه برشه به مابقی موارد.

    سرپناهم رو از دست داده بودم، و خانومم رفته بود خونه مادرش، من هم بعضی شب‌ها خونه دوستام میرفتم یا اگر نمیتونستم میرفتم تو پارک شب رو روز میکردم.

    همه این اتفاق‌ها زمانی افتاد که به هیچ چیز اعتقاد نداشتم نه به خدا نه به قرآن نه به پیامبر و همه چیز رو دروغی بزرگ می‌دونستم که برای آدم‌های بیچاره ساخته و پرداخته شده بود. و حتی با اینکه استاد رو میشناختم حرف‌های ایشون رو هم باور نداشتم و میگفتم برای پول درست کردن حرف میزنه و همه اینها چرت هستش.

    تا اینکه یه شب تو پارک نشسته بودم و منتظر بودم صبح بشه پیش خودم گفتم که تو همه چیز رو از دست دادی دیگه چیزی برای از دست دادن نداری چرا برای امتحانم شده بدبینی رو کنار نمیزاری تا از خداوند کمک بخوای تا کمکت کنه اگه خواستی و اون کمک نکرد بعد هر کاری میخوای بکن لااقل یکبار تو زندگی آزمایش کن.

    برای همین اون شب تصمیم گرفتم بدون هیچ اما و اگری … برای یکبار هم که شده با تمام وجودم از خداوند یاری بطلبم و ازش کمک بخوام. و روی کاغذ نوشتم تا اگر درخواستم رو خدا جواب داد هیچ وقت فراموش نکنم.

    وقتی این تصمیم رو نوشتم برای قدم اول احساس کردم صبح باید برم همشهری بگیرم و یه کاری پیدا کنم از وقتی این احساس در وجودم شکل گرفت لحظه شماری می‌کردم تا صبح بشه و این کار رو انجام بدم. با تمام وجود ایمان داشتم که خداوند یک کار خوب برای من مهیا میکنه با یک حقوق عالی.

    صبح به محض باز شدن دکه روزنامه فروشی روزنامه گرفتم و تا ساعت ۸ بشه چند مورد رو مشخص کردم زنگ بزنم. ساعت ۸ به سه تا از آگهی‌ها که مرتبط بود به کارم زنگ زدم و قرار مصاحبه گذاشتم و رفتم. حوالی غروب بود که پیش خودم داشتم فکر میکردم حداقل دو سه روزی طول میکشه تا زنگ بزنن خبر بدن در حال فکر کردن به این موضوع بودم که گوشیم زنگ خورد و یکی از اون شرکتها زنگ زد گفت فردا بیاید با مدیرعاملمون برای تعیین حقوق و مشخص شدن زمان شروع کار صحبت کنید. وقتی تماس قطع شد از خوشحالی نمیدونستم چیکار باید کنم.

    طبق معمول جایی برای رفتن نداشتم گفتم به یکی از دوستام زنگ بزنم و شب برم پیشش به کسی زنگ زدم که هر وقت زنگ میزدی بهش جواب که نمیداد هیچ، بلکه وقتی گوشیش رو چک میکرد یکی دو روز بعد بهت زنگ میزد و میگفت چه خبر؟؟؟

    اما اونشب به محض اینکه زنگ زدم با دوتا بوق خوردن جواب داد خیلی تعجب کردم!

    بهش گفتم شب می‌تونم بیام پیشش گفت: آره اتفاقا تنها هستم حتما بیا. گفتم یکم دیر میرسم (چون پیاده باید تا خونه‌اشون میرفتم و پولی نداشتم که ماشین بگیرم.)

    اون شب بلاخره خودم رو رسوندم خونه‌شون و بعد از سلام و احوال پرسی دیدم در حال جمع کردن وسایلشه گفتم: به سلامتی جایی میرید. گفت: آره، کارهای ویزام ردیف شده و برای سه ماهی میخوام برم خارج از ایران به بچه‌هام سربزنم.

    گفت: امروز همش تو فکر این بودم که خونه رو به کی بسپارم که خدا تو رو رسوند.

    وای خدای من ۳ ماه دیگه ترس از تو پارک خوابیدن نداشتم. باورم نمی‌شد همه این اتفاقا باید یه روز بیفته اونم زمانی که بدون هیچ اما و اگری از خدا کمک خواستم.

    شب خوابم نمی‌برد از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم داشتم بال در میاوردم از اتفاقاتی که اون روز برام افتاده بود جور شدن کار، جور شدن خونه

    اما این وسط یه دل شوره هم داشتم برای صبح که میخوام برم سرکار چطور برم چون هیچ پولی نداشتم برای حتی کرایه اتوبوس. پیش خودم گفتم: امروز رو که خدا همه چیز رو ردیف کرد فردا هم خودش ردیف میکنه و با خیالی راحت گرفتم خوابیدم. صبح بیدار شدم دیدم دوستم داره صبحونه حاضر میکنه

    گفت: چه خبر؟ دیشب انقدر خسته بودی نشد صحبت کنیم زود رفتی خوابیدی منم درگیر جمع و جور کردن وسایل بودم، متوجه شب بخیرتم نشدم.

    تا این سوال رو پرسید یه حسی بهم گفت که در مورد اتفاقات این مدت باهاش صحبت کنم و اتفاقات دیروز رو / و ازش بخوام مقداری پول بهم قرض بده.

    قضیه رو براش تعریف کردم و گفتم می دونم الان دارید میرید مسافرت و این درخواست رو نباید بکنم اما اگه میشه یه مقدار میخوام ازتون پول قرض بگیرم تا وقتی برگشتید به شما پس بدم.

    اونم گفت: این چه حرفیه، چقدر نیاز داری؟ منم گفتم هر چقدر که فکر می‌کنید می‌تونید.

    گفت الان نقدی ۳۰۰ هزارتومان می‌تونم بهت بدم. بیشتر از این ندارم باید برم بانک. گفتم: تا سرماه حقوق بگیرم همینقدر کافیه.

    بهم گفت هر چی میخوای داخل یخچال هست، بهم جای همه چیز رو نشون داد و گفت: این‌ها رو مصرف کن چون تا سه ماه دیگه خراب میشه. بعد کلید خونه رو بهم داد و گفت: من شب میرم پیش اقوام برای خداحافظی دیر میام احتمالا خوابیده باشی کلید رو داشته باش پشت در نمونی.

    خداحافظی کردم و رفتم سرکار

    اون روز و روزهای دیگه از فرط خوشحالی تو آسمونا پرواز می‌کردم.

    یک ماه بعد یه شب نمی‌دونستم چیکار کنم گفتم یه سر بزنم به سایت استاد عباسمنش و کمی فایل‌های رایگانش رو گوش بدم. اون شب وقتی رفتم به سایتشون اول گفتم برم سراغ ویدیوهایی که در مورد سه برابر کردن ثروت بود رو گوش بدم چون قبلا گوش داده بودم. و چون اعتقادی نداشتم کلا عمل نکرده بودم به اون آموزش‌ها ولی اون شب با اتفاقاتی که در این یکماه افتاده بود تصمیم گرفتم: هر چی استاد میگه رو انجام بدم. و این کار رو کردم. بعد از این تصمیم هر دقیقه از صبح که بلند می‌شدم تا شب که می‌خوابدم در حال گوش دادن فایلهای رایگان استاد بودم. (الانم روزی ۴-۵ ساعت گوش می‌دم) سرکارم چون کارم طوری بود که کسی باهام کاری نداشت راحت می‌تونستم هندزفری بزارم و گوش بدم. بهم کاری رو سپرده بودن که سه ماه وقت نیاز داشت انجامش برای همین تا سه ماه دیگه که قرار بود کار رو تحویل بدم کسی سراغم نمی‌اومد.

    هر روز داشتم با صحبت‌های استاد ذهنم رو بمباران میکردم و تمام چیزهایی رو که می‌گفتن غروب میرسیدم خونه نوت برداری میکردم و جملات تاکیدی برای خودم درست میکردم تا ایمان و باورم رو به خدا بیشتر و بیشتر کنم.

    با اون اتفاقاتی که افتاده بود اصلا دیگه شکی در من وجود نداشت اما شیطان همیشه سراغ آدم میاد برای اینکه راه نفوذ براش نزارم. با فایلهای استاد ذهنم رو درگیر میکردم. و تمریناتش رو انجام میدادم.

    به هر روی این ماجرا گذشت و یک ماه قبل از عید یکی از دوستانی که چندسالی بود ازش خبری نداشتم زنگ زد و گفت: می‌خوام در مورد یه چیزی باهات صحبت کنم و یه وقت بزار همدیگه رو ببینیم. منم گفتم چه روزی بهتر از امروز همین امروز اگر موافقی من بعد از کارم می‌تونم و بعد از کارم رفتم به دیدنش.

    برای اینکه متن کامنتم بیشتر از این طولانی نشه در همین حد بگم که اون دیدار باعث شکل گیری یه ایده شد برای کسب‌وکاری که همیشه دوست داشتم راه بندازم.

    بعد از عید کسب و کارمون رو راه انداختیم (بدون هیچ سرمایه اولیه‌ای)، با اینکه هنوز درامدی نداشتیم با توجه به گفته استاد کار کارمندی رو کنار گذاشتم و همه تمرکزم رو روی کسب و کار جدیدم قرار دادم و مطمئن بودم خدا مشتری رو میرسونه و با تمام وجودم به این حرفم باور داشتم.

    زیاد وارد جزئیات نمیشم و در مورد کسب‌وکارم توضیح نمیدم چون در موردش صحبت کنم شاید خیلی‌ها من رو بشناسن. برای همین میرم سراغ جواب این دوستمون

    تقریبا دوسالی هست که کسب وکارم رو شروع کردم و همه چیزهایی رو که قبلا یاد گرفته بودم رو به قول استاد ریختم دور و فقط روی باورهام کار کردم و ایمان داشتم خدا خودش مشتری رو میرسونه.

    در این دو سال حتی هزار تومان هم تبلیغ نکردم. اما هر ماه تعداد مشتریهام در حال بیشتر و بیشتر شدن هستند. از هیچ تکنیک بازاریابی و فروش و یا سئویی استفاده نکردم. و فقط روی باورهام کار کردم و ایمان کامل داشتم که مشتری رو خدا معرفی میکنه. کی بهتر از خدا می‌تونه بازاریابت باشه به همه آدمها دسترسی داره و به راحتی می‌تونه برای خرید به سمت تو هدایتت کنه.

    روزی که کارم رو شروع کردم بدون هیچ سرمایه‌ای بود (کاری که میگم هرکس دیگه‌ای بخواد انجام بده بدون کمتر از ۵۰۰-۶۰۰ میلیون سرمایه نمی‌تونه به سرانجام برسونه) ما فقط اول توکل به خدا بعدش دانش اجرای کار بود. ماه اول با اینکه محصولمون کامل نبود سه تا مشتری گرفتیم و همینطور ادامه پیدا کرد تا امروز و همچنان ادامه داره

    الان که این مطلب رو می‌نویسم. به سه چیز رسیدم: ۱. آزادی زمانی ۲. آزادی مکانی ۳. آزادی مالی

    و کل کسب‌وکارمون با دو نفر داره پیش میره. کسب‌وکاری که شرکت‌های مشابه کم‌ترین تعداد کارمنداش ۵۰ نفر هست. اما ما دو نفری داریم جلو میبریم شریکم تهران هستش و من هم از وقتی که درآمدم خوب شده یه جای خوش اب‌وهوا خونه گرفتم اونجا کار رو جلو میبرم. هر وقت هم نیاز شد برم تهران که کم پیش میاد سوار هواپیما میشم میرم تهران کارم رو انجام میدم بر میگردم با تمام این حرف‌ها کلی وقت آزاد داریم، به تمام کارهایی که دوست داریم میرسیم و هر روز با عشق روی کسب‌و کارمون هم کار می‌کنیم.

    الانم داریم روی محصولمون به زبان انگلیسی کار میکنیم. تا خارج از ایران هم مشتری جذب کنیم.

    وقتی این پیشنهاد رو به شریکم دادم گفت: ما که پرداخت دلاری نمی‌تونیم دریافت کنیم و خیلی چیزهای دیگه اما من گفتم: وقتی خدا رو دارم نگران هیچ کدوم از اینها نیستم خودش ردیف میکنه فقط لازمه الان من گام اول رو بردارم مابقی رو میسپرم به خودش. یا انجامش میده یا مسیر رو نشون میده. اونم چون میدونست حرفام از روز اول که کار رو شروع کردیم هیچ‌وقت غلط از آب در نیومده بدون حرفی قبول کرد.

    ————————————-

    و اما پاسخ دوست عزیز ما

    ————————————-

    دوست عزیز، وقتی ایمان داشته باشی و باورت به خداوند بی انتها باشه مسیر بهت نشون داده میشه. مرحله به مرحله، گام به گام در کسب و کار خودم خداوند در طول مسیر همراهم بود و همیشه بهم میگفت چیکار کنم. هر روزم از دید دیگران پر از معجزه هست اما من میدونم که ایمان و باورم به خداوند هست که این اتفاقات رو رقم میزنه.

    در طی دو سال تمام مشتری‌های من بدون تبلیغات بود و تنها دستان خداوند اونها رو به سمت من هدایت میکرد. برای همین هیچ وقت ازشون نمیپرسم چطور با ما آشنا شدید: چون می‌دونم خداوند آشناشون کرده اونم به شیوه خودش. من چرا باید بدونم، چون دونستنش راه رو برای شیطان باز میکنه تا بیاد دوباره سراغت و نجوا کنه و گولت بزنه و ایمانت رو از بین ببره.

    وقتی بدونی چطور؟ شیطان میاد سراغت میگه این مشتری به خاطر فلان کارت بود اون مشتری برای فلان چیز بود خدا کجا بود و هزارتا اما اگر دیگه برات میاره تا ایمانت رو سُست کنه. باورت رو خراب کنه.

    دوست عزیز: تنها ایمان، ایمان و ایمان و ایمان به خداوند تنها راه حل موجود هست. دنبال حاشیه‌ها نباشید.

    به جز خداوند همه چیز حاشیه هستش. استاد دستی از دستان خداوند هستش تا ما رو هدایت کنه. همانطور که من هدایت شدم شما هم هدایت میشید.

    چند روز پیش با خانموم صحبت می‌کردم برگشت گفت: نه به اون بی دین بودنت که خدا و پیامبر رو فُش میدادی نه به الانت که لحظه به لحظه یاد خدایی و همه چیز رو سپردی بهش.

    ایمان، ایمان، ایمان، …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 979 رای:
  2. -
    سیاوش گفته:
    مدت عضویت: 4012 روز

    سپیده عزیز مرسی از حٌسن توجه شما،

    همانطور که در کامنتم گفتم یه زمانی تمام دوره‌های آموزشی رو شرکت می‌کردم و هر کتابی بود در این زمینه رو مطالعه می‌کردم اما هیچ کدوم از این ابزارهایی که در کتاب و دوره‌های آموزشی معرفی می‌شدند به کارم نیومد و کسب‌وکارهام یکی بعد از دیگری شکست میخورد (البته این تضاد بود که من اونموقع نمی‌فهمیدم).

    یه جایی فروش خوب بود با کارمند به مشکل میخوردم و کل سیستم از هم می‌پاشید یه جایی کارمند خوب بود فروش به مشکل می‌خورد و هزار اتفاق دیگه

    اما از وقتی که ایمانم به خدا رو قوی کردم و همه چیز رو سپردم به خدا و باورم رو بر این گذاشتم که: «خداوند بی‌انتها مسیر رو خودش نشون می‌ده و روزی رسون فقط خودشه و هیچکس دیگه» دیگه نه دوره آموزشی رفتم و نه کتابی در این زمینه خوندم. (البته مطالعه می‌کنم فقط کتابهایی که ایمانم رو به خدا بیشتر می‌کنه – مثل: مثنوی و معنوی و …) – الان بیشتر پیگیر سایت استاد هستم و مطالعه کامنت‌های دوستان و دیدن هزاران باره فایل‌های استاد- به طوری که هر روز ۴ تا ۵ ساعت من برای فایل های استاد وقت میزارم. موقع کارکردن همیشه در گوشم هست. تقریبا هر شب با صدای فایل‌های استاد خوابم می‌بره و یهو شب بیدار می‌شم میبینم. استاد هنوز داره برام صحبت می‌کنه و تازه لپ‌تاپم رو می‌بندم و دوباره می‌خوابم.

    من نمی‌تونم بگم چه جوری اصلا نمی‌دونم چه جوری این کار رو میکنه وقتی انجام میده تازه چه جوری بودنش رو می‌فهمم. به قول استاد هیچ وقت دنبال چه جوریش نباشید.

    فقط خود خدا میدونه چه وقت چطور راه حل رو به شما ارائه بده.

    در مورد ابزار: من از هیچ ابزاری استفاده نمی‌کنم. هرجایی نیاز باشه می‌دونم که خداوند از طریق دستانش به من اطلاع میده. وقتی امیدت به خدا باشه و فقط از اون بخوای به هیچ ابزاری نیاز نداری. من نه از شبکه‌های اجتماعی برای کارم استفاده می‌کنم، نه تبلیغی می‌کنم، نه برای سایتم از گوگل آنالیز، کاری هم به رتبه الکسای سایتمم ندارم. فقط تنها کاری که انجام میدم خدمات خوب به مشتری‌هایی که محصولم رو می‌گیرن ارائه می‌دم.

    چون هر مشتری رو دستی از دستان خدا می‌بینم که برای هدایتم به سوی موفقیت فرستاده

    در ضمن محصولاتمم ارزون نیستند. خیلی وقت‌ها مشتری‌ها زنگ میزنن میگن ما عاشق محصولتون هستیم تازه شروع کردیم به ما تخفیف بدید. و جواب ما همیشه اینه تخفیفی نداریم. همون فرد ۳ ماه دیگه ۶ ماه دیگه بالاخره پولش رو جور میکنه تا از محصول ما استفاده کنه.

    تا حالا به هیچ مشتری تخفیف ندادم.

    نکته: این در حالی هست که شرکت‌های دیگه‌ای هم هستند که محصولی شبیه محصول ما تولید می‌کنند. حتی ارزون‌تر و در برخی موارد رایگان اما باز خیلی از مشتری‌ها اصرار دارند از محصول ما استفاده کنند. تازه اون شرکت‌ها تبلیغ هم دارند!! (نمی‌دونید وقتی کار رو با دل و جون می‌سپرید به خدا چه کارهایی که نمی‌کنه – این به این معنی نیست که بشنید خونه بخورید و بخوابید، نه! من هر روز با عشق ساعت‌ها برای بهبود کیفیت محصولم کار می‌کنم. اما چون با عشق هستش برام مثل تفریح می‌مونه)

    نکته دوم: صداقت هم مهمه، وقتی یک مشتری می‌بینم محصولم به دردش نمی‌خوره مستقیم بهش می‌گم نمی‌ترسم از دست بره. یا اگه مشتری از محصولم استفاده نکرده باشه زنگ میزنم شماره کارت میگیرم و پولش رو عودت می دم.

    یه خاطره کوچولو بگم: یکی از مشتریها محصول ما رو خرید کرده بود و چندین بار در مورد چیزهای مختلف تلفنی صحبت کرد. یه روز برگشتم گفتم: دوست عزیز با توجه به صحبت‌های شما من فهمیدم محصول ما به درد شما نمی خوره من پیشنهادم اینه که برید از شرکت x خرید کنید. بعد ازش شماره کارت خواستم تا پولش رو عودت بدم. بعد چند روز مجددا زنگ زد گفت: من تصمیم گرفتم با اینکه یه سری چیزیهایی که نیاز دارم محصول شما نداره اما از محصول شما استفاده کنم. همین فرد ده‌ها نفر دیگه رو برای خرید از ما معرفی کرد. (اینجاها جاهایه که شیطان میاد سراغت و شروع میکنه به نجوا کردن و اینکه خدا کجا بود؟ دیدی فلان کار رو انجام دادی، ده تا مشتری دیگه هم اومد. اینها کار خودته ول کن خدا رو / اما من جوابم به شیطان اینه: برو خدا روزیت رو جای دیگه‌ای بده)

    در مورد بهبود محصولاتم: اگر نیاز باشه قابلیت یا امکانات جدیدی به محصولم اضافه بشه. این از طرف خدا به من اعلام میشه. از چه طریق: یکی از این راه‌ها الهامات درونی هستش، یکی دیگه (که خیلی اتفاق می افته) افرادی هستند که ایده‌، نیاز یا نظر خودشون رو درباره محصول برام ارسال می‌کنند. این افراد از نظر من افرادی هستند که خداوند هدایتشون میکنه به سمت کسب‌وکارم تا با اعلام نظرات، نیازها و ایده‌هاشون من رو در بهبود محصولم یاری کنند و من هم سریع دست به کار میشم اون رو اجرایی می‌کنم چون می‌دونم این از طرف خداست که بهم گفته شده.

    از چی بگم از کجا بگم، انقدر معجزه تو کارم رخ میده که اصلا نمی‌دونم کدومشون رو بگم.

    بعنوان مثال همین دیشب یه مشکلی پیش اومده بود یهو ساعت ۴ صبح از خواب بیدار شدم. اول گوشیم رو چک کردم دیدم، یکی که مشتری هم نیست بهم پیام داده فلان مشکل برای سایتتون پیش اومده رفعش کنید. تقریبا زمان ایجاد این مشکل و پیام دادن این دوستمون و بیدار شدن من ۱ دقیقه هم نشد. (این در حالی هست که گوشی موبایلم شب‌ها همیشه روی سایلنت هستش)

    یه نمونه دیگه: مثلا چطور شد به فکر فروش محصولم به خارج از ایران افتادم؟ از طریق دستانی که خداوند برای هدایتم می‌فرسته متوجه شدم. بار اول یه نفر از آمریکا زنگ زد گفت: از محصول شما می‌خوام استفاده کنم. / زیاد جدی نگرفتم وقتی دوباره تکرار شد به فکر فرو رفتم و گفتم این یه نشونه از طرف خداست و باید دست به کار بشم. از وقتی که این تصمیم رو گرفتم هر روز تعداد نشونه‌ها بیشتر میشه این چند ماه چندین نفر از کشورهای مختلف از آلمان، از ترکیه، از عراق، از گرجستان، از کانادا یا پیام دادن یا تماس گرفتن که می‌خوان از محصول ما استفاده کنند.

    پیشنهاد می‌کنم فقط محصولات یا فایلهای استاد رو گوش ندید تا بفهمید چی می‌گه یا بگید بزار سر فرصت. فرصت همین الانه/ دل به کار بدید. ایمانتون رو قوی کنید و فقط از خدا کمک بگیرید. راه‌هاشم رو استاد تو محصولات رایگان و غیر رایگانش هزاران بار گفته. هر کلمه‌ای که از دهن استاد بیرون میاد پر از آگاهی هست. بخصوص تجربه‌های شخصیشون تو زندگی.

    ابزارها رو کنار بزارید. دنبال حاشیه نباشید، دنبال اصل باشید. توکل‌تون به خدا باشه و گام اول رو بردارید. ایمانتون رو قوی کنید. و مطمئن باشید روزی رسون فقط خداست، نه هیچ‌کس دیگه ای.

    پی‌نوشت: برای اینکه باورهام نسبت به خداوند به مشکل نخوره نه تلوزیون نگاه می‌کنم، نه فیلم (هر وقت تصمیم میگیرم بعد از کلی تعریف دوستان یه فیلمی نگاه کنم: همون چند دقیقه اول انقدر باورهای مخرب می‌بینم که کلا بیخیال میشم) ، نه تلگرام دارم، نه اینستاگرام و … آدم موفق دنبال این چیز‌ها نیست. چون معتقدم برای هر دقیقه‌ای که خداوند بهم اعطا کرده من باید نهایت استفاده رو ببرم. چون در قبالش باید پاسخگو باشم. و در آخرت به خدا جواب پس بدم بابت تمام این دقایق/ وقتهایی رو که میخوام پیگیر شبکه های اجتماعی باشم و تلوزیون نگاه کنم یا فیلم ببینم. برای خانواده و یا برای خودم وقت میزارم. مثلا میرم قدم میزنم/ ورزش می‌کنم/ کلاس موسیقی میرم و …

    امیدوارم توضیحاتم کامل باشه و کمک گر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
  3. -
    سیاوش گفته:
    مدت عضویت: 4012 روز

    سلام پیمان عزیز

    پاسخی برای سپیده عزیز ارسال کردم که می‌تواند یاری‌گر شما باشد.

    در مورد فایل‌ها: همه فایل‌های استاد حتی رایگانش تاثیرگذار هستند، دنبال قسمتی از اون نباشید. همه پُر از آگاهی است. کسی که ایمانش رو قوی کنه و اما و اگر نیاره و امروز و فردا نکنه فایل‌های رایگان استاد هم نتیجه بخش است.(همانطور که برای من بود.) روز اول من پولی نداشتم تا فایل‌های پولی استاد رو بگیرم. نتایج از همون فایل‌های رایگان شروع شد طوری که باعث شد مشتری‌هام هر روز در کسب‌و کارم بیشتر بشه و توانایی مالی پیدا کنم تا از طریق خانومم فایل‌های پولی استاد رو تهیه کنم. ایمانت رو قوی کن و اقدام کن و باور داشته باشی خداوند تنها روزی رسان هست.

    نکته: استاد نمیشنه بگه این چون ویدیو رایگانه بزار داخلش نکته‌ای نگم یا کمتر بگم. همه ویدیوهای استاد به یک ارزش هستند. چون هر وقت بهش الهام میشه میاد صحبت می‌کنه (من وقتی فایل‌های استاد رو دارم گوش میدم ایشون رو مثل جبرئیل می‌بینم که خدا برای وحی به من نازل کرده همانطور که جبرئیل برای حضرت محمد نازل می‌کرد.) در هر فایلی شما هزاران نکته پیدا می‌کنید. اگر تا حالا پیدا نکردید مطمئن باشید نجواهای شیطان در شما قوی‌تر از ایمانتون به خداست. همانطور که آیه‌های قرآن رو هزاران بار، هزاران جا دیدیم و متوجه مفهومش نشدیم.

    قرآن پُر از مثال از زندگی پیامبران و حضرت محمد هست. همانطور که استاد عباسمنش هزاران مثال از زندگی خودش و دیگران می‌گه.

    استاد دستی از دستان خداست تا شما راحت‌تر بتونید به خداوند نزدیک بشید. هر گفته استاد رو وحی مُنزلی بدونید که از طرف خدا برای شما فرستاده شده، چون نمی‌تونسته مستقیم به شما بگه. خداوند همیشه با واسطه با ما صحبت می‌کنه فقط ما باید درکش کنیم. ارتباط ما با خداوند مستقیم هست اما پاسخ‌های خداوند با واسطه است. بعضی اوقات از طریق خوابه، بعضی اوقات از طریق افراد مختلفه، بعضی اوقات به صورت ندایی از درون قلبت و …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  4. -
    سیاوش گفته:
    مدت عضویت: 4012 روز

    نسرین عزیز سلام،

    پاسخی برای سپیده عزیز و جناب پیمان پرنیان عزیز نوشتم که می‌تواند یاری‌گر شما باشد.

    همینکه می‌گید: رابطه‌تون با خدا صمیمی‌تر بشه خودش یک باور منفیه/ رابطه‌ی ما همیشه با خداوند صمیمی هست و خداوند هم با عشق و محبت با ما در رابطه هست. فقط باید این رو باور کنیم – خداوند به خاطر هیچ‌گناهی صمیمیت رابطه‌اش رو با بنده کم نمی‌کنه، بلکه برعکس گوش به زنگ‌تر میشینه تا صدایی از طرفت بشنوه، هر لحظه منتظره تا ما از غفلت در بیایم و نعمت‌هاش رو بر ما سرازیر کنه. در نظر داشته باش که این‌ها نجواهای شیطانه که ما رو میخواد با این حرف‌ها ناامید کنه –

    حتما پیشنهاد می‌کنم: قصه مطرب و پیغام رسانیدن عمر در مثنوی معنوی رو بخونید واقعا حال آدم رو دگرگون می‌کنه.

    *

    وابستگی‌های دنیا باعث می‌شه نجواهای شیطان بر ما مستولی بشه. وقتی ذهن و مغزت رو خالی کنی از همه وابستگی‌ها و بی‌نیاز بدونی خودت رو از همه کس و همه چیز اونوقت خدا نعمت‌هاش رو به سمتت سرازیر میکنه از ثروت گرفته تا روابط و هر چیزی که فکرش رو بُکنی.

    من زمانی که تصمیم گرفتم فقط ایمانم به خدا باشه دیگه هیچی نداشتم، همه چیزم رو از دست داده بودم. همسرم که رفته بود خونه پدرش (اما وقتی خودم رو سپردم به خدا معجزه کرد، رابطه‌مون رو عاشقانه‌تر کرد و هنوز هم ادامه داره / هر دومون تو مسیریم / هم فرکانسیم)، زندگیم، دارایی‌هام، اعتبارم و … (ذهن و مغزم از همه وابستگی‌ها تهی شده بود.) اگر اون شب ندای خداوند رو نمی‌شنیدم و خودم رو بهش نمی‌سپردم شاید چند روز بعدش اتفاق ناخوشایندی می‌افتاد.

    *

    هیچ وابستگی و ترسی برای از دست دادن نداشتم. تا اینکه از طریق اون شیطان بیاد در گوشم نجوا کنه.

    هر وقت میومد میگفتم: برو پی کارت من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم که بخوای دوباره گولم بزنی. وقتی نتایج رو از همون روز اول که خودم رو سپردم به خداوند، دیدم. دیگه یقینم آنچنان زیاد و زیادتر می‌شد که باز هر بار شیطان میومد سراغم یکی یکی دلایلم رو براش توضیح میدادم. می گفتم: ببین اینجا خدا چطور برام کار رو انجام داد، ببین فلان مسئله رو چطور حل کرد و …

    وقتی نتایج تو زندگیمون کمه ایراد فقط روی ایمانمون و باورمون به خدا هست هنوز شرک باهاش قاطیه.

    *

    هر کلمه استاد رو باید با طلا نوشت، هر کلمه‌ای که از زبان استاد بیان میشه حرفی از طرف خداوند هست به ما / واقعا درک نمی‌کنم چرا بعضی‌ها دنبال یه چیز دیگه هستند. خودت رو بسپار به استاد و به حرفهاش عمل بکن.

    من همیشه استاد رو به چشم جبرئیل می‌بینم که خداوند بر من نازل کرده تا حرفاش رو به من برسونه/ همانطور که از طریق جبرئیل خداوند حرف‌هاش رو به حضرت محمد می‌رسوند. به من از طریق استاد می‌رسونه /وقتی اینجوری فکر می‌کنی هیچ اما و اگری در صحبت‌های استاد نمیاری با دل و جون قبولش می‌کنی هر کلمه‌اش رو باور می‌کنی و به عمل در میاری/ اگر اما و اگر بیاری مثل کافرانی خواهی بود که زمان حضرت محمد بودند و خداوند چشم و گوششون رو بر روی حقایق بسته بود.

    نمی‌دونم واقعا چی بگم فقط ایمان، ایمان و ایمان به خدا

    بقیه ابزاره، ابزارها رو خودش برات ردیف می‌کنه. خودش بهت میگه چطور ازشون استفاده کن/ دنبال اصل باش/ فرعیات رو بیخیال بشید.

    ایمانتون رو قوی کنید. خودتون رو با خدا یکی کنید. بعد معجزه‌ها رو یه دونه یه دونه می‌بینید. همین الانم هزاران معجزه در زندگیمون هست اما متوجه‌اش نیستیم. چشم و گوشمون بسته است.

    هر روز زندگی من پر از معجزه است. یه روزی نیست که معجزه‌ای تو زندگیم و کارم نبینم. انقدر زیاد اگر خواسته باشم بگم هزاران برگ کم میارم برای نوشتنش.

    بازم میگم ایمان، فقط ایمان به خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  5. -
    سیاوش گفته:
    مدت عضویت: 4012 روز

    راحله عزیز سلام

    حتما پاسخ‌هایی که به سپیده عزیز، پیمان پرنیان عزیز و نسرین سلطانی گرامی دادم مطالعه کنید.

    قبل از هر چیز باید بگم تک تک سوالاتی که پرسیدید رو استاد یا در فایل‌های رایگان یا در دوره‌هاشون کامل توضیح دادن مثلا فایل رایگان “ایمانی که عمل نیاورد‌، حرف مفت است!!”/ دلیل اینکه پاسخش رو پیدا نکردید اینِ که یا اون دوره رو تهیه نکردید (باید در مدارش قرار بگیرید تا پولش جور بشه) و اگر تهیه کردید و جوابتون رو پیدا نکردید به این خاطر بوده که هنوز تو مدارش قرار نگرفتید.

    خیلی وقت‌ها برام سوالی پیش میاد که جوابش رو نمی‌دونم اما همیشه جوابش داخل یکی از فایلهای استاد بوده و هست. همون فایلی رو که ده‌ها بار قبلا گوش داده بودم اما متوجه نشده بودم اصلا نشنیده بودم وقتی دوباره میشنوم پیش خودم میگم ای بابا این رو که من صدبار گوش دادم چرا اینجا رو تا حالا نشنیدم. آخه مگه میشه.

    آره میشه، چون اون صدباری که فایل استاد رو گوش میدادم ذهنم درگیر سوالها و تضادهایی بود که همون موقع داشتم و برای اونها دنبال جواب بودم برای همین چیزهایی که ربطی به اون تضادها و سوالاتم نداشت رو متوجه نمی‌شدم یا ذهنم زود ازش عبور می‌کرد. یا تجربیاتی از قبل در مورد اون قسمت داشتم که موقع شنیدنش میفهمیدم فلان تجربه‌ام بخاطر این بوده یا راه حلش اینه دفعه بعد ازش استفاده کنم. و اگه متوجه نمی‌شدم تجربه‌ای براش نداشتم.

    ×××× نکته: منم با فایل‌های رایگان شروع کردم و نتایجم با همون فایل‌های رایگان شروع شد. شاید برای من خیلی اثر بخش‌تر بوده به این خاطر بوده که همه چیز رو سپردم به خدا و هیچ اما و اگری براش نیاوردم. ××××

    در ادامه چون خواسته بودید از زبون خودم بشنوید در ادامه چیزهایی که در پاسخ به ذهنم میرسه (الهام می‌شه) رو براتون می‌نویسم.

    برای اینکه پاسخ بهتری بدم سوالاتتون رو به بخش‌های کوچکی تقسیم کردم تا جوابم شفاف‌تر باشه. (این هم زمانی بهم الهام شد که یه بار نوشتم دیدم جالب نیست بعد به ذهنم رسید (الهام شد) که بخش بندی کنم؟)

    تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی ///// گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش (حافظ)

    ———————————-

    وقتی منطقم نمونه عملی بیشتر میبینه و میگه ببین بیا اینم یکی دیگه که تونسته تو بحث مالی و روابط و ٫٫٫ چه پیشرفتایی کنه تازه از زیر صفرم شروع کرده٫

    ——————————–

    یکی از نکاتی که در صد‌ها کامنت دوستان عزیز در سایت استاد می‌بینم اینه که همه‌ی دوستان دنبال نمونه‌ی موفقی هستند که از طریق آموزش‌های استاد به نتیجه رسیدن، تنها دلیلی که برای این موضوع می‌بینم اینه که هنوز ایمانشون به حرف‌های استاد و خداوند ۱۰۰ درصدی نیست. این افراد هنوز در وجودشون شک و تردید وجود داره و نجواهای شیطان در وجودشون تاثیرگذارتر از ایمانشون به خداوند و حرف‌های استاد هستش و اجازه نمی‌ده صد در صد به خداوند و حرف‌های استاد ایمان بیارن و شک دارن

    به قول مولوی:

    تا بنده زخود فانی مطلق نشود////// توحید به نزد او محقق نشود

    توحید حلول نیست نابودن توست ///// ورنه به گزاف، باطلی حق نشود

    من خودم هیچ وقت دنبال این نبودم که ببینم کی موفق شده از آموزش های استاد تا بیام از آموزش‌هاش استفاده کنم یا صد درصد قبولشون کنم. یا آدم‌های موفق رو پیدا کنم تو سایت و برم ازشون الگو بگیرم، پیش خودم همیشه گفتم چرا اون فرد موفق برای الگو گرفتن خودم نباشم/ کی می‌تونه بهتر از خودم برای خودم الگو باشه/ چه معجزه‌ای می‌تونه ملموس‌تر از معجزه هایی باشه که تو زندگی خودم اتفاق می‌افته

    برای همین من با این دید میام کامنت‌ها رو می‌خونم که هر کامنت برای من نکته‌ای داره که از طرف خداوند قراره بهم گفته بشه (الهام بشه) فارق از اینکه کی اون رو نوشته / آدم موفقی هست یا نه!

    [در مورد کسانی که از طریق آموزش‌های استاد به نتیجه رسیدن:]

    به یقین می‌تونم بگم تعداد این افراد خیلی زیاده، خود من الان بهش فکر می‌کنم حداقل اسم ۲۰ نفر رو که از نزدیک می‌شناسم، می‌تونم بیارم که از آموزش‌های استاد استفاده می‌کنند و به نتایج عالی رسیدن/ چه در بحث مالی و چه روابط و … بعضی از این افراد رو شاید بشناسید.

    ولی به یقین می‌تونم بگم هیچکدومشون تا حالا یه دونه کامنت هم نیومدن تو سایت بزارن، چون مثل من علاقه‌ای ندارن کسی اونها رو بشناسه که از طریق آموزش‌های استاد به اینجا رسیدن) برای اینکه مطمئن بشم اسم یکی از همین دوستانم رو که می‌دونم از آموزش‌های استاد استفاده می‌کنند رو داخل سایت سرچ کردم اما چیزی ازش پیدا نکردم. نه پروفایلی، نه کامنتی و …

    صد در صد اونها هم به طروق مختلف مثل یه نام ناشناس/ یا از طریق کارمندشون / یا همسرشون و … اقدام به خرید کردند.

    خیلی از این افراد رو خود استاد بهتر از من و شما می‌شناسه و استاد بخاطر اینکه می دونه این افراد علاقه‌ای ندارن شناخته بشن رو معرفی نمی‌کنند و اسمی ازشون نمی‌برن و گرنه داخل سایتشون یه صفحه‌ای ایجاد می‌کردند و اسم و عکس این افراد رو میزاشتن که با آموزش‌های استاد به درآمدهای میلیاردی رسیدن/ مثل خیلی از دیگر اساتید که برای پر کردن صندلی‌های کارگاه‌هاشون عکس ده‌ها نفر رو داخل صفحه محصولشون میزارن تا بیشتر بفروشن/

    مقصر هم نیستند چون فکر می‌کنند این ابزارهاست که باعث فروش بیشتر میشه/ من خودم هیچ جا لیستی از مشتریهام نزاشتم تا بگم ببین اینها مشتری من هستند بیا ازم خرید کن.

    حتی زنگ هم می‌زنن لیستی ازشون ارائه نمی دم. در صورتی که مشتری‌هایی دارم که اگر داخل سایتم ارائه بدم کسی باورش نمی‌شه که فلان شرکت یا فلان آدم هم از محصول ما داره استفاده می‌کنه. من اعتقادم اینه که مشتری رو خدا می‌فرسته و برام محصولم رو بازاریابی میکنه. به جرات می تونم بگم ۹۹ درصد مشتری‌هایی که از ما خرید کردن هیچ وقت حتی یه زنگ هم نزدن / چه قبل از خرید چه بعد از خرید فقط رفتن پرداخت زدن و محصولشون رو تحویل گرفتن/ اونهایی هم که زنگ زدن تازه بعد از خرید موردی داشتن که راه حلش رو می خواستن بدونن که داخل محصول ما چطور می‌تونن انجام بدن

    (الان براتون حتما سوال پیش میاد اون لیست صفحه اصلی سایت استاد چیه؟ که جوابش رو میزارم به عهده خودتون)

    در آخر پیشنهادم اینه که به جای پیدا کردن نمونه عملی برای ساکت کردن منطق خودتون، خود شما یک نمونه عملی بشید. چون یک اتفاق در زندگی شما از هزاران داستان زندگی دیگران اثرگذارتر هستش.

    و اما پاسخ سوالاتی که شماره گذاری کردید:

    ——————————-

    برای من عجیب بود که چطور شمایی که خدا و دین و پیغمبر رو هم قبول نداشتید با یک شب موندن تو پارک اولا انقدر خوب به شما تو اون فرکانس اون مسیر سر راست و مستقیم الهام شد و ثانیا شما جنس اون شناختید و فوری انجام دادید؟؟؟؟

    —————————-

    اولا یک شب نبود، چندین ماه بود که من بی‌سرپناه شده بودم. خونه مون رو از دست داده بودیم و وسایل خونه هم همسرم برد خونه یکی از اقوامش داخل انباریشون گذاشت و رفت خونه پدرش و من هم از اون روز به بعد بی‌سرپناه بودم. خونه پدر خانومم هم نمی تونستم برم چون رابطه مون با کارهایی که کرده بودم خیلی خراب بود. در طی اون چند ماه بعضی اوقات خونه دوستان میرفتم و خیلی وقت‌ها شب‌ها میرفتم پارک می‌خوابیدم.

    وقتی جای آدم گرم و نرم باشه به خیلی چیزها فکر نمی‌کنه اما وقتی تو سختی می‌افته [به قول استاد مرحله تضاد] تازه دنبال اینه که کجای کارش مشکل داشته. برای همین شبهایی که مجبور بودم تو پارک بخوابم چون می‌ترسیدم اتفاقی بیفته تا دم صبح بیدار می‌موندم و هوا کمی روشن می‌شد یه چرتی می‌زدم بعد می رفتم دنبال کارهای روزانه‌ام.

    تو همین شب‌ها همیشه فکر می‌کردم که کجای کار من اشکال داره که چنین اتفاقی برام افتاده اما دلیلی براش پیدا نمی‌کردم که مشکل گشا باشه چون همه چیز رو می‌خواستم با منطق حل کنم.

    به قول مولوی:

    پای استدلالیان چوبین بود ///// پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

    تا یه شب که کارد به استخونم رسیده بود به خودم گفتم: یه بار تو زندگیت همه چیز رو واگذار کن به خدا.

    چون چیزی دیگه‌ای برای از دست دادن نداشتم.

    این همون لحظه‌ای هست که مولوی در موردش میگه:

    تا بنده زخود فانی مطلق نشود////// توحید به نزد او محقق نشود

    توحید حلول نیست نابودن توست ///// ورنه به گزاف، باطلی حق نشود

    این همون لحظه است که در قصه پیر چنگی صحبتش شده و به اعتقاد مولوی در درگاه الهی القاب و عناوین دنیایی و متداول میان انسان ها بهایی ندارد. ای بسا کسی که در انظار، حقیر و خوارمایه آید، اما همو در درگاه الهی محبوب شمرده شود.

    برای اینکه بتونی داستان رو مطالعه کنی لینکش رو در ادامه گذاشتم:

    abasmanesh.com

    و اما در مورد الهام شدن: خود استاد در این مورد در چندین فایلشون توضیح دادن.

    ما فکر می‌کنیم الهام شدن یعنی اینکه یکی بیاد در گوشمون نجوا کنه فلانی، فلان کار رو انجام بده. یا یه جای ساکت بشینیم و مدیتیشن کنیم و صدایی بشنویم که به ما داره میگه چیکار کنیم. نه هیچ کدوم از اینها نیست. خود پیامبر هم جبرئیل مستقیم بهش نازل نمی‌شد.

    (تحقیق در این مورد رو میزارم به عهده خودتون از منابع تعریف نشده بخونید.)

    همین که داری قدم میزنی به یه مسئله‌ای فکر می‌کنی و یهو یه ایده‌ای به ذهنت میرسه اون خودش یه الهام هستش/

    چندجایی در متن بالا این کلمه رو داخل پرانتز گذاشتم که متوجه بشید. من این ایده رو به شکل یه الهام می‌بینم تا سریع برم اجرایش کنم و نتیجه اش رو ببینم وگرنه تا بجنبی هزاران دلیل مغزت میاره (نجواهای شیطان) و از انجامش منصرفت می‌کنه.

    اون شب وقتی اون تصمیم رو گرفتم اولین ایده (الهام) که به ذهنم رسید این بود که برم شروع کنم به کار برای یکی دیگه و بعد از ۱۰ تا ۱۵ سال کسب وکار برای خودم داشتن یه مدت بیخیال کارآفرینی و راه اندازی کسب‌و کار موفق برای خودم بشم (استاد ازش بعنوان رها کردن خواسته نام می‌بره / نباید دودستی به چسبی به یه چیزی تا به نتیجه برسونیش / این مورد رو در یکی از فایلهاشون با مثال بچه دار نشدن افراد توضیح میدن) بعدها فهمیدم که این یه قانون بوده و من ناخواسته انجامش دادم.

    وقتی این ایده به ذهنم رسید اولین راه از طریق روزنامه همشهری بود. شاید برای شما از طریق سایت‌های کاریابی باشه

    و چون اعتقاد داشتم این یک الهام هست پیگیرش شدم و انجام دادم و به نتیجه رسید. مطمئنم خیلی از افراد هر روز این ایده به ذهنشون میرسه که برن از فردا دنبال یه کار اما فردا که میشه جدی نمی‌گیرن/

    در مورد الهام شدن در پاسخ به یکی دیگه از سوالاتتون بیشتر توضیح میدم.

    ———————

    یه جای دیگه داستانتون نوشتید من به دوستم رو زدم و ازش پول قرض کردم٫

    ——————–

    من الان اصلا موافق قرض گرفتن نیستم، و هیچ وقت از کسی قرض نمی‌گیرم و به کسی قرض هم نمیدم. تا اون زمانی که زندگیم پُر مشکل بود یکی از مشکلات همین این کلاه و اون کلاه کردن بود. از این ور پول در میاوردم از اون ور باید قرضم رو صاف می کردم یا از یکی باید قرض می‌گرفتم به یکی دیگه میدادم. همین کارم باعث شد خونه‌ای که با تلاش همسرم خریده بودیم رو از دست بدیم.

    الان اعتقادم بر این هست که بجای اینکه چاله برای خودمون درست کنیم تا مجبور بشیم خودمون رو ازش بکشیم (قرض گرفتن) بیرون بهتره پله بسازیم (تولید ثروت بیشتر) و ازش بریم بالا.

    اگه در کامنتم دقت کرده باشید اون شب به کسی زنگ زدم که اولا هیچ وقت تلفنش رو جواب نمی‌داد اگر هم زنگ میزد دو سه روز بعد زنگ میزد و می‌گفت زنگ زده بودی کاری داشتی. اما اونشب با دوتا بوق جواب تلفنش رو داد. این کار خدا نبوده پس کار کی بوده؟

    در مورد صبح اون دوستم آدمی بود که زودتر از ۹ صبح هیچ وقت بیدار نمی‌شده اون روز صبح خیلی زود بیدار شده بود. منم زود بیدار شدم چون میخواستم پیاده برم و باید سر ساعت میرسیدم. بیدار شدنش کار کی بوده؟ مطمئنم کار خدا بوده / اما اگه بررسی کنی شاید دلایلی هم وجود داشته اما من اصلا به اون دلایل کاری ندارم من تصمیم گرفته بودم هر اتفاقی رو از طرف خدا ببینم.

    وقتی ازم پرسید چیکار میکنی منم بهش توضیح دادم، خیلی دو دل بودم که بگم برای قرض گرفتن یا نه؟ اما یه چیزی ته دلم می گفت: بگو. گفتنم هم به راحتی نبود چندین بار اومدم بگم اما نگفتم تا اینکه دل رو زدم به دریا و حرف ندای درونم رو گوش دادم و گفتم.

    من تو ذهنم این بود که در حد ۵۰ هزارتومان ازش قرض بگیرم کافیه. اما گفتم هر چقدر می‌تونید؟ اینم مطمئنم خدا تو دهن من گذاشت وگرنه می تونستم بگم اگه میشه به من ۵۰ هزارتومان قرض بدید؟

    اونم گفت الان ۳۰۰ نقدی دارم. این مبلغ دقیقا برای رفت آمد کل ماهم بس بود.

    این ۳۰۰ هزار تومان آخرین پولی بود که از کسی قرض گرفتم.

    ———————-

    خیلیاشون نوشتن ما به فلان مشکل مالی برخوردیم و پول نداشتیم و ٫٫٫ مقروض بودیم و ٫٫٫ اما گفتم خدا خودش جور میکنه همونطور که فلان کار کرده٫ و خداهم پول رسوند

    ——————–

    این جور کردنه به این صورت نیست که از آسمون خدا یهو برات پول بفرسته.

    این میتونه یه ایده‌ای باشه که برات پولساز میشه و تو میری اجراش می‌کنی همونطور که برای استاد دوره تندخوانی بود. یا اینکه اگه سرکار میری یه پاداش خواهد بود. برای من زمانی که کارمند شده بودم یه روز یهو دیدم یه پولی به حسابم اومد (پیامک بانکیم فعاله :)) – (اون پول رو خیلی نیاز داشتم و باید برای یکی واریز می‌کردم) کنجکاو شدم رفتم چک کردم ببینم کی برام واریز کرده فقط فهمیدم از بانک … بوده. تا ظهر درگیرش بودم که آخه کی این پول رو برام واریز کرده؟ بعد از ظهر فهمیدم که رئیسمون به خاطر اینکه کارم رو خوب انجام دادم به غیر از حقوقی که هر ماه بهم میداد. یه پاداش برام در نظر گرفته که همون روز برام حسابداری واریز کرده/ یا وقتی کسب‌و کار داری یهو یه مشتری میاد یه مبلغ گُنده خرید می‌کنه و اون مشکل مالیت حل می‌شه و هزاران مثال دیگه که استاد در موردش توضیح داده.

    پس دنبال چیزهای عجیب و غریب نباشید. خداوند هیچ وقت برای هیچ کس قوانینش رو زیرپا نمیزاره حتی پیامبرش باشه. همه چیز رو از طریق افرادی انجام میده که دستانی شدن از طرف خدا برای حل مسائلتون.

    همه این اتفاقات به ظاهر ساده خودشون معجزه هستن و نشانه‌ای از سمت خدا.

    ———————

    فعلا شاغل نیستم و الان بیشترین چیزی که دنبالش هستم اینه که چه کاری شروع کنم؟ چیکار کنم که هم عشق کنم، هم خدمت که حالم خوش باشه و دنبال همه اینا هم پول بیاد و وضع مالی زندگیم عوض بشه ؟

    ——————–

    دنبال این نباشید که چه کاری رو شروع کنم با تو خونه نشستن به نتیجه نمی‌رسید، قدم اول برای شروع کردن اینه که با توجه به مهارتی که دارید برید یه جایی برای یکی مشفول به کار بشید. در طول مسیر با برخورد به تضادها خداوند مشخص می‌کنه کدوم سمتی برید. وقتی تجربه آدم بیشتر می‌شه علایقشم تغییر میکنه. مثلا شاید شما در مورد یه موضوع هیچ وقت چیزی نشنیده باشید چون نشنیدید مطمئنن نمیتونید بفهمید علاقه دارید بهش یا نه؟ عاشقش هستید یا نه؟ اما وقتی که باهاش آشنا می‌شید به خودتون می گید آره این همون چیزیه که می‌خواستم و از انجامش خسته نمی‌شم.

    در ضمن هر چیزی یه بهایی داره و برای به دست آوردنش باید بهاش رو بپردازید. اینکه کار مورد علاقه تون رو پیدا کنید بهاش اینه که برید یه جایی برای یکی دیگه کار کنید یا اینکه یه چیزی به خرید با سود به یه نفر دیگه بفروشید.

    پس قدم اول رو بردارید و یه کاری برای خودتون جور کنید حتی اگه درآمدشم زیاد نباشه.

    —————–

    برای همین میام تو این سایت ٫ فایل میبینم ٫ میخوام یه راهی پیدا کنم که مثل شما و هزاران نفری که از این راه نتیجه گرفتند بیفتم تو مسیر٫ باز شبیه سوال اولم چرا چیزی به ذهنم نمیرسه؟ چرا به دل من چیزی نمیفته؟ برات نمیشه؟

    —————–

    با تو خونه نشستن و فایل دیدن نمی‌شه راهی پیدا کرد. تا آخر عمرتونم فایل ببینید هیچ تغییری تو زندگیتون اتفاق نمی‌افته. هر چیزی رو که می‌بینید باید تبدیل به یک اقدام عملی کنید. مثلا شما ساعت‌ها فایل‌های استاد رو در مورد روابط گوش بدید اگه کسی تو زندگیتون نباشه و نتونید اون آموزش‌ها رو اجرا کنید فایده‌ای نداره، حالا تا آخر عمرتون هم بشیند گوش بدید.

    برای اینکه بیفتید تو مسیر باید مسیر رو از یه جایی شروع کنید. به قول عطار:

    گر مرد رهی میان خون باید رفت////////وز پای فتاده سرنگون باید رفت

    تو پای به راه در نه و هیچ مپرس////////خود راه بگویدت که چون باید رفت

    وقتی شروع کردی و اقدامات عملی داشتی به ذهنت همه راه‌حل‌های مناسب میرسه/ به دلت الهام میشه و …

    استاد در یکی از دوره هاشون در مورد این سوالتون هم صحبت کردن و مثال زدن: خدا هیچ وقت نمیاد کل مسیر رو از اول تا آخرش بهتون بگه. گام اول رو میگه: این می تونه کار کردن برای یکی دیگه باشه/ شما گام اول رو انجام دادید بعد گام بعدی رو می‌گه و همینجوری ادامه داره. (توجه داشته باشید گفتنش به صورت مستقیم نیست با واسطه هستش) مثلا تو کار من نیازهای مشتریهام هست که به من میگن اگه محصولتون این قابلیت رو هم داشت خیلی عالی میشد./

    یا موقع وب گردی یهو سر از یه سایتی در میارم که مدت‌ها برای محصول خودم دنبال راه حلش بودم و اون سایت در موردش توضیح داده و ….

    ———————

    یه چیزی که تو کامنت بعضی دوستان میخونم و این احساس بهم دست میده که کلا خدا همه کاری میکنه٫ مشتری میشه٫ تبلیغ میشه ٫ آموزش بازاریابی میشه و ٫٫ (این در ارتباط با سوال مسابقه هست که با خوندن کامنتا احساس کردم دیگه بعضیا منکر همه چیزن٫ این درسته؟ درسته اصل توحیده٫ درسته اصل توکله٫ ولی فرع چی؟ آیا اون باید رها بشه؟ اصل ماشین موتورشه٫ خب فرعیات ماشین فراموش کنیم؟ )

    ——————-

    اره همه چیز میشه/ چون باور داری و ایمانت به خداوند زیاده تو کاری چیزی که هیچکی فکرشم نمیکنه پولساز باشه برات پولساز میشه/ تبلیغ در جایی که همه دور ریختن پول می‌دونند برای فقط شما جواب میده/

    اما مسئله اینه که همه برای حل کردنش دنبال ابزارن/ اصل ول کردن/ به اصل بچسب/ وقتی نیاز بشه ابزارشم معرفی میشه/

    آموزش بازاریابی میگه تبلیغ کن اگه با تبلیغ قرار بود که یه کسب‌وکار موفق بشه الان بامیلو باید موفق‌ترین می‌بود. نه اینکه بعد از چندین سال کسب‌وکارش رو جمع کنه/

    مشکل می‌دونی چیه؟ ما می‌خوام راه صد ساله رو ۱ روزه بریم./ صبر و حوصله مون کمه / وقتی شروع می‌کنی اون اوایل درامدت قطره قطره هستش اما به مرور زمان ماه بعد بیشتر از ماه قبل میشه و یه جایی به خودتون میاید که این قطره‌ها شدن دریایی برای خودشون همونطور که برای من شدن/ ماه اول سه تا مشتری بودن اما الان تعدادشون انقدر زیاده که دیگه سرماه نمیام بشمرمشون که خُب این ماه چندتا مشتری داشتیم؟ تمرکزم به جای جذب مشتری روی بهتر کردن محصولاتم هست. من نیاز مشتریهام رو به بهترین شکل که در توانم بود حل کردم و هر روز به فکر حل کردنش هستم.

    اینکه الان از چه ابزاری استفاده کنم مهم نیست این ابزارها میان و میرن. منم مثل استاد از هیچ ابزاری استفاده نمی‌کنم.

    فقط امیدم به خداست و معتقدم بهترین بازاریاب برای محصولاتم خداوند هست که به تمام بندگانش دسترسی داره.

    برای نمونه: من با چه تبلیغی می‌تونستم از آمریکا مشتری جذب کنم. اصلا فکرشم نمی کردم تا چه برسه این که تبلیغش رو بکنم. این کار خدا نبوده پس کار کی بوده؟ هیچ وقت از مشتری نمی‌پرسم از کجا با ما آشنا شدین؟ چون باعث میشه ایمانم از بین بره و راه شیطان رو برای نجوا کردن باز کنم.

    من نه تو کسب‌وکارم نه تو زندگی شخصیم از هیچ شبکه اجتماعی استفاده نمی کنم. خیلی‌ها به من گفتن که اگه بیای فلان شبکه اجتماعی تبلیغ کنی فروشت صد برابر میشه. منم چیزی نمی‌گم. اما تو دلم میگم بهترین فروشنده دنیا رو من دارم و اونم خداست که داره برام میفروشه. که هیچکس هیچ جایی نداره/ به جز اون افرادی که معتقدن بهش.

    از ایمیل مارکتینگ هم استفاده نمی‌کنم.

    استاد در این مورد هم در فایلهاشون صحبت کردن.

    ——————–

    خب اگر اینجوریه چرا خودم عذاب بدم٫ هی مراقبه میکنم و ارتباط میگیرم و الهام میگیرم و بهم گفته میشه فلان جا سرمایه بذار٫ فلان ادم ببین٫ فلان حرف بزن و ٫٫٫ و منم شروع میکنم٫ دوباره نفهمیدم چیکار کنم هی مراقبه و ارتباط و الهام٫ دوباره و٫٫٫ این چرخه تکرار میشه٫ اره؟

    ———————

    با مراقبه و اینجور چیزها شما نمیتونید به جایی برسید.اگه اینجوری بود الان تمام مرتاض‌های هندی باید میلیاردر می‌شدن. خداوند همیشه میگه قدم اول رو بردار مابقیش با من.

    استاد در یکی از فایلهاشون میگه: که جاده صاف، صاف نیست. بلکه شما راحت‌تر از هر کس دیگه‌ای که اون مسیر رو رفته میرید. ناهمواری‌ها وجود دارن / اما برای شما محسوس نیست. چون باورتون به شکل دیگه است. چون ایمانتون به خداوند هست.

    چون اون ناهمواری رو یه تضاد می‌بینید که خداوند سر راهتون گذاشته تا مسیر درست رو انتخاب کنید و برید.

    امیدوارم پاسخم یارگر شما باشه

    ایمانتون رو به خداوند محکم کنید و به جز از خودش از هیچ کس دیگه ای درخواست نکنید.

    —————————–

    نکته ای که در آخر می خوام بگم اینه: هر سوالی تو ذهنتون باشه استاد جواب دادن، با قاطعیت این رو می‌گم من هیچ سوالی نبوده که تو ذهنم باشه و داخل فایل‌های استاد جوابش رو پیدا نکنم. به بهترین شکل ممکن جوابش رو دادن.

    خیلی برام اتفاق می‌افته یه سوالی برام پیش میاد جوابش رو در یه فایلی پیدا می‌کنم که شاید صدبار گوش دادمش اما اصلا متوجه‌اش نشدم. میگم خدایا این کجا بود چرا تا حالا من این رو نشنیدم.

    و اونجاست که می‌فهمم من چون در مدارش نبودم، متوجه نشدم و یاد این آیه از قران میفتم:

    خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ (بقره ۷)

    خداوند بر دلها و بر گوش آنان مهر زده است و در برابر چشمانشان پرده‏‌اى است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  6. -
    سیاوش گفته:
    مدت عضویت: 4012 روز

    بهداد عزیز سلام

    مرسی از کامنت خوبت. خوشحالم از اینکه تصمیم گرفتی ایمانت به خداوند رو قوی‌تر کنی. به قول استاد: بسپار به خودش بخدا هیچ اتفاق بدی نمی‌افته، به خدا هیچی نمی‌شه، دیگه از مرگ بیشتر ما نداریم.

    فکر می‌کنی بدترین حالتش چیه؟ اینه که همه زندگیمون رو از دست بدیم. (که مطمئن هستم اینطوری نمیشه) تا وقتی که زنده‌ایم دوباره و دوباره می‌تونیم از نو شروع کنیم. اما اگه این باورمون به خدا قوی باشه و خودمون رو بسپریم بهش غوغا می‌کنه. اون اولا یواش یواش اتفاقات خوب وارد زندگیت می‌شه اما نکته‌ای که مهمه وقتی شروع میشه سرعتش هر روز بیشتر از دیروز خواهد بود. هیچ وقت توقع نداشته باش یه شبه به همه جا بررسی گاماس گاماس/ روند موفقیت من دو سال طول کشید.

    اما در مورد ابزارها: ابزارهایی مثل گوگل آنالتیکز و … روزهای اول حال خوب رو از آدم می‌گیره هر روز میری چک می‌کنی میبینی ای بابا امروز هم سایتم بازدیدی نداشت.

    بعد هم که بازدیدها سر به فلک میزاره درسته حال خوب به آدم میده ولی من حال خوبم رو از ابزارها نمی‌خوام. من حال خوبم رو از خدا می‌خوام از ایمانم بهش، از رابطه‌ام.

    همه این ابزارها حجابی بین ما و خداوند هستش.

    بجای اینکه وقتم برای یه پُست گذاشتن تو اینستاگرام صرف بشه تا ببینم چندتا لایک میخوره. به جاش یه پُست برای خدا میزارم که می‌دونم لایکش بی‌انتهاست. اصلا قابل شمارش نیست.

    نتیجه‌ی اون پُستی که برای خدا گذاشتم وحشتناک عالی‌تر از هر پُستی تو اینستاگرام و … هستش.

    همین دیروز با شریکم داشتم صحبت می‌کردم میگفت: من متعجبم که این همه مشتری‌ از کجا میاد، ما که کار خاصی انجام نمی‌دیم. می‌گفت: هر چی فکر می‌کنم با عقلم جور در نمیاد. هر شب دارم راجع به این موضوع فکر می‌کنم اما به نتیجه نمی‌رسم.

    اما من می‌دونم کی میفرسته، خدا می‌فرسته. چون وقتی چیزی رو میسپارم بهش اون کار رو به بهترین شکل ممکن که حتی فکرشم نمی‌کنم برام انجام میده.

    ایمان به خدا غوغا می‌کنه. وقتی باورش کنی کن فیکون می‌کنه.

    بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت ///// که در مقام رضا باش و از قضا مگریز

    میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست //// تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز (حافظ)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  7. -
    سیاوش گفته:
    مدت عضویت: 4012 روز

    عزت‌الله عزیز سلام

    امیدوارم پاسخی که برای کامنت دیگر دوستان عزیز گذاشتم مطالعه کرده باشید.

    حتما کامنت جناب محسن اصغری عزیز رو هم مطالعه کنید. نکات ارزشمندی رو بیان کردند، که به نظرم خیلی مهمه.

    در ادامه باید بگم:

    به نظرم باور توحیدی انواع نداره. فقط یه چیز هست و اونم اینه که به خداوند ایمان داشته باشی با تمام وجودت/ وقتی می‌گم با تمام وجود یعنی با تمام وجودت بدون هیچ اما و اگری و توکلت فقط به خداوند باشه. و اعتقادت به این باشه هر اتفاقی در زندگی من به جز خیر و خوبی چیز دیگه‌ای نداره، بعد گام اول رو برداری. من نمی‌دونم گام اول شما چیه!

    هیچکس به جز خودتون با این گام آشنا نیست. (این رو به همه دوستان می‌گم مخاطبم فقط شما نیستید) این گام اول همون چیزیه که سال‌هاست دغدغه ذهنی‌تونه هر روز در موردش وقت صرف می‌کنید و راجع بهش فکر می‌کنید. موقع خواب، موقع قدم زدن، وقتی سوار ماشینید، وقتی بعد از کلی کار یه استراحت به خودتون می‌دید وقتی دارید تو اینترنت سرچ می‌کنید. همون قدمی که نجواهای شیطان به شکل ترس در وجودتون رخنه کرده و نمیزاره براش اقدامی بکنید. هر بار خواستید شروع کنید اومده در گوشتون هزارتا اما و اگر آورده.

    این جمله رو با ایمان تمام می‌گم: وقتی گام اول رو با ایمان راسخ به خداوند بدون هیچ ترس و دغدغه‌ای برداشتید، در طول مسیر هرجا زمانش فرا برسه خداوند یا از طریق نشانه‌ها (و الهامات) و یا از طریق ایجاد تضاد مسیر رو به شما نشون می‌ده.

    نگران هیچی نباید بود.

    وقتی در خواب حضرت ابراهیم بهش گفته شد که پسرش رو در راه خدا باید قربانی کنه، بدون هیچ اما و اگری این کار رو انجام داد. حتی یک لحظه هم شک نکرد. (کدوم یک از ما حاضریم فقط با یک خواب این کار رو انجام بدیم؟ تا حالا این سوال رو از خودمون پرسیدیم؟ اگه پرسیدیم جوابش چی بوده؟) مطمئنم هر کس دیگه‌ای اگر جای حضرت ابراهیم بود هزارتا اما و اگر می‌آورد.

    کار ما در مقابل کار حضرت ابراهیم هزاران هزار بار آسون‌تره. اما، اما و اگرهای ما هزاران هزار بار بیشتره. واقعا چرا؟

    واقعا چی رو از دست می‌دیم؟ تو کار: آب باریکه‌مون رو از دست می‌دیم؟ تو روابط: کسی رو که عاشقش هستیم رو از دست می‌دیم؟ تو مال دنیا: می‌ترسم که شکست بخوریم و کل پول و دارایی که به دست آوردیم رو از دست بدیم؟

    به اون خدا چیزی بالاتر از مرگ نیست، به خدا اگر ایمانت به خداوند راسخ باشه. صد برابر چیزهایی رو که با هزارتا مشقت بدست آوردی رو به راحتی بدون اون سختی‌ها خدا بهت می‌ده.

    مثل بچه‌ای که پدرش می‌ندازتش بالا رفتار کنید. آیا بچه می‌ترسه؟ نه، چون می‌دونه پدرش هواسش بهش هست. تازه کلی ذوق می‌کنه و اگر سنش طوری باشه که بتونه حرف بزنه میگه: بازم می‌خوام، بازم می‌خوام. خودتون رو مثل اون بچه در دستان خدا رها کنید. مطمئن باشید خداوند هیچ وقت فرزندش رو زمین نمیزنه. به جای نگران بودن از اینکه وای الان من رو می‌گیره یا میوفتم زمین. از تو هوا پریدن لذت ببرید.

    از تمام لحظه‌هاتون لذت ببرید، خیالتون جمع باشه که خداوند هواسش بهتون هست و نمیزاره اتفاقی براتون بیفته.

    و در آخر:

    به نظرم حضرت ابراهیم بهترین نمونه است که ازش برای باورهای توحیدی می‌تونید الگو بگیرید. همانطور که استاد الگو گرفتن و خودتون مثل استاد یه الگو بشید. همانطور که من الگو گرفتم، انقدر دنبال الگو پیدا کردن نباشید.

    تمام چیزهایی رو که نیازه از یک الگو یاد بگیرید استاد در تک تک دوره‌ها و فایل‌هاش داره به ما میگه.

    بیاید برای یه بار هم شده انقدر به اما و اگرهامون بها ندیم.

    امیدوارم فرصتی فراهم بشه و در جایی بیشتر در مورد معجزه‌های که با ایمانم به خدا تو زندگیم رخ داده برای همه دوستان بنویسم. از نکاتی که خداوند توسط استاد عزیز و دوست داشتنی به من وحی کرد.

    در ادامه داستانی براتون گذاشتم که خالی از لطف نیست بخونید:

    کشیشی سوار هواپیما شد. کنفرانسش تازه به پایان رسیده بود و او می‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطه‌ور که در جمع بعد چه‎‌ها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: “کمربندها را ببندید!” همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، “از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است.”

    موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کردند و در چهره‌ها اثری ظاهر نشد، گویی همه می‌کوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، “با پوزش فعلاً غذا داده نمی‌شود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد.” نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد.

    طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعرهء رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما همانند چوب‎پنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد، گویی هم‌اکنون به زمین برخورد می‎کند و از هم متلاشی می‎گردد. کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند؛ گویی حبابی بود که به نوک خارک ترکیده بود؛ پنداری خود کشیش هم به آنچه که می‌خواست بگوید ایمانی نداشت. سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودی نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد.

    نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد و به گونه‎‌ای دست به دامن خدا نشده باشد.

    ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال؛ آرام و بی‎صدا نشسته بود و کتابش را می‌خواند؛ یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌خاطر نشسته بود. گاهی چشمانش را می‎ بست، و سپس می‌گشود و دیگربار به خواندن ادامه می‌داد. پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی می‌خواهد خستگی سفر را از تن براند؛ دیگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود.

    هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه می‎‌کرد، گویی طوفان مشت‎های گره کرده‌ی خود را به بدنه‌ی هواپیما می‌کوفت، یا می‎خواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند. هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب می‎کرد و دیگربار فرود می‎آورد. امّا همه این اتفاقات در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان می‎خورد و در آن آرامش بی‌مانند به خواندن کتابش ادامه می‎داد. کشیش ابداً نمی‎توانست باور کند؛ در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه می‎توانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند.

    بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان می‎گریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست. او می‌خواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند؛ او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت می‌کرد. سپس از آرامش او پرسید و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند.

    دخترک به سادگی جواب داد، “چون پدرم خلبان این هواپیماست و داشت مرا به خانه می‎برد؛ اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد من به پدرم ایمان دارم؛ او خلبان ماهری است.”

    از آنروز به بعد کشیش توانست معنی واقعی ایمان را درک کند.

    {بله، من هم به به پدرم ایمان دارم؛ او خلبان ماهری است.}

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  8. -
    سیاوش گفته:
    مدت عضویت: 4012 روز

    عسل عزیز سلام

    خیلی خوشحالم که کامنتم برای شما مفید بوده، از خداوند هزاران مرتبه سپاسمندم که به من الهام کرد که دیدگاه خودم رو بنویسم تا برای خیلی از دوستان مفید واقع بشه.

    عسل عزیز، به نظر من ما ۹۹ درصد روی باورمون به خدا مسئله داریم و باید روی این موضوع خیلی وقت بزاریم. طوری که همیشه و هر حال خداوند رو همراه خودمون ببینیم و با آرامش خاطر مسیر زندگی رو به جلو طی کنیم.

    من پیشنهادم اینه که حتما دوره جهان بینی توحیدی ۱ رو تهیه کنید، عالیه

    هزاران بار گوش بدیم باز کمه. استاد نکات خیلی ارزشمندی در اون گفتند. حتی پاسخ سوالی که مطرح شده رو در یک جلسه به طور کامل با مثالی از زندگی خودشون توضیح دادن.

    امیدوارم هر چه زودتر این دوره‌ی عالی رو تهیه کنید چون از طریق آگاهی‌هایی که از این دوره کسب می‌کنید، هزاران بار مسیر موفقیت برای شما سریع‌تر رخ میده.

    خوشحال می‌شم حتما نظر خودتون رو درباره این دوره برام بنویسید.

    براتون آرزوی موفقیت می‌کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: