سریال زندگی در بهشت | قسمت 7

نوشته‌ی زیبا و تأثیرگزاردوستان عزیزمان «مریم‌، محمدرضا‌، علی‌ و زهرا »، به عنوان متن انتخابی‌ِ این قسمت از سریال زندگی در بهشت، تقدیم همه دوستانی می‌شود که برای ساختن شخصیتی تصدیق کننده و تأیید کننده‌ی زیبایی‌ها و نعمتها‌، مصمم شده‌اند تا نمود واضحی بشوند از «صدق بالحسنی» و شاهد زنده‌ای باشند از مفهوم فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى یعنی آنهایی که به خاطر چنین شخصیتی آسان شده‌اند برای احاطه شدن با نیکی‌ها و نعمت‌ها.

نه فقط نوشتن درباره‌ی زیبایی‌ها و نعمت‌ها‌، بلکه خواندن و تأمل در آنها نیز ما را به درک بهتری از خداوند‌ و چگونگی هماهنگ شدن با او و قوانینش و در یک کلام‌، هدایت شدن و قرار گرفتن در مدار  فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى می‌رساند.

نگاه زیبای مریم عزیز:

سلام… شایسته جان…حرفهات توجهاتت و تمام کلامی که بر زبانت جاری میشه برای من درس داره‌‌. چقدر قسمت تنه درخت و پیچکهای انعطاف پذیرش برام نکته داشت و چقدر قابل تامله‌.. اینکه این پیچک ها مثل ترسهایی هستن که تو ذهنمونه و سالهای ساله به تمام زندگیمون گره خورده … باورهای ریشه داری که پاشنه ی آشیلمون هستن و ما اون باور رو فقط یه باوره ریشه دار میدونیم در صورتی که اون تو همه جای وجوده ما رفتار ما شخصیت ما و تصمیم گیریهای ما رخنه کرده و مارو سالهای سال از خواسته ها و رویاهامون دور کرده…

مثل وقتی که شما در مورد آرایش کردن تو دوره کشف قوانین حرف زدید.. که تو وقتی روی ارایش کردنت و ترس از بدون ارایش دیده شدنت کار میکنی ..وقتی به باور ارزشمندی میرسی فارغ از نگاه دیگران… جهان در برابر این تصمیم تو کرنش میکنه و تو نمیدونی چه سدهایی از اتفاقات خوب شکسته میشه‌.. به یک آزادی و رهایی عمیقی دست پیدا میکنی ..که تمام جوانب زندگی تورو در بر میگیره…یه ارایش کردنه ساده که شاید سالهاست تورو از تجربیات ارزشمندت دور کرده…یک ترسی که اگه بدونی مهار کردنش صفر به صد تو رو جلو میندازه.. وقتی تمرکزت رو از روی ارایش کردن برمیداری …ارایشی که ریشه ش نگاه و حرف مردمه‌.. اونوقته که میبینی تمرکزت به جهت های درست متمرکز میشه و درهای جدیدی که شاید (از نظر تو) هیچ ربطی به ارایش نداره برات باز میشه.. به قول شایسته جان.. این تصمیم روی تصمیمات غیر مرتبطِ تو نسبت به ارایش هم تاثیر میذاره.. شجاع میشی جسور میشی.. وقتی حس رهایی از ارایش رو تجربه میکنی درهای آزادی و تجربه زندگی به روت باز میشه وقتی نمیخوای دیگران رو راضی کنی انرژیت صرف رشد و پیشرفتت میشه.. و تو یک گام مهم در جهت ترسهات و مهم نبودن حرف مردم برداشتی که تو رو از هزاران جهت رشد میده..

حتی همین موضوع به ظاهر ساده کمک میکنه که سمت علائقت بری فارغ از اینکه مردم چی فکر میکنن… سبک زندگی شخصی خودت رو میسازی وقتی اون قدم رو درجهت برداشتن یکی از ترسهات برداشتی برای خودت زندگی میکنی نه مردم… و این سیکل مثبت از برداشتن همون قدمهای به اصطلاح کوچیک شروع شده و حالا تو ..همه جای زندگیت رد پای پاکسازی ترسهات رو داری میبینی… پس باور مهم بودنه حرف مردم باعث میشه ارایش کنی… وقتی ارایش میکنی تمرکزت به جای اصل روی فرعه و انرژی تو نشتی پیدا میکنه… زمانت…انرژیت…فرصت رشدت و تکاملت هدر میره…. حتی این میتونه ترمز و مانع مسافرت رفتن تو باشه…چون ذهن سختی کشیدن رو دوست نداره .. نمی تونی مسافرت کنی در صورتی که همش دغدغه پاک شدن ارایشت و تمدید ارایشت رو داری.. پس جهان هم باوره تورو بهت ثابت میکنه. که شرایط مسافرت با ارایش سخته و اجازه نمیده اونو تجربه کنی و اگر هم تجربه کنی مطمئنا نمی تونی تمام زیبایی اون شرایط رو دریافت کنی چون دغدغه ارایش مانع تمرکزت روی زیبایها میشه و به طبع تو از دریافت زیبایی و لذت بی نظیر سپاسگزاری جا میمونی..

پس تصمیم بگیریم…روی ترسهامون کار کنیم چون اون ترسها جاهایی ریشه دارن که شاید نتونیم اونا رو پیدا کنیم ولی هر ترسی رو که تو وجودت هست و میشناسیش و خوب میدونی چیه از اون شروع کن کم کم میبینی که به شناخت عمیق تری میرسی و قدرت بیشتری برای روبرو شدن با تصمیماتت رو داری. مثل باور فراوانی که استاد میگه وقتی روی باور فراوانی کار میکنی شاید صدها باور رو بدون اینکه بفهمی کاور میکنی …و شاید هیچ وقت نفهمی اون ترمز رو داشتی.. پس میشه از هر ضعفی که میدونی داره دست و پای تورو تو پیشرفت میبنده رو بنویسی و شروع کنی و اراوم اروم تیکِ انجام دادنش رو بزنی..

ترسهامون رو بشناسیم.. ترسهامون دارن ترمزهامون رو نشونمون میدن.. هر جا ترس داریم، نقطه پاشنه آشیل داریم.. ترس یعنی اسیر بودن همیشه در بندِ نجوای ذهنت بودن.. ترس یعنی باوری که هنوز نتونستی عملیش کنی..فقط شنیدیش.. ترس یعنی نقطه ای که باور درست در اون نقطه ساخته نشده.. مثل ترس از تمام شدن پول که نقطه مقابلش ساخت باور فراوانیه.. باور توحیدیه باور خداونده رزاقه.. ترس از قضاوت شدن…که باوره مقابلش ساخت اعتماد به نفس و عزت نفسه.. ترس از رها کردن…که نقطه مقابلش یکتا پرستیه…وقتی میترسی رها کنی یعنی شرک داری … ترس از رها شدن…وابستگی های شرک آلودی که سالها تو وجودمون ریشه زده‌‌ ..

ترس … ترس… نقطه ی مقابله ایمانه.. ابراهیم نترسید و اسماعیل و هاجر رو در بیابان رها کرد…چون خدا بود. ابراهیم از آتش نترسید…چون ایمان داشت که خدا هست.. ابراهیم بت ها رو نپرستید و نترسید چون ایمان داشت که رب بی همتا پروردگار جهانیان است‌.. ابراهیم چاقورو کشید و نترسید چون ایمان داشت…به قدرتش به فضلش ..

میخوام از ترسهام نترسم.. میخوام ریشه ها رو قطع کنم قبل اینکه تو وجودم ریشه بزنه.‌ میخوام به باورهام که ادعا میکنم ساختمشون عمل کنم.. اگه فکر میکنم که باور ساختم و عملی در کار نیست، من در توهمی شیرین به سر میبرم.


نگاه زیبای محمدرضا عزیز:
سلام اُستادِ عشق.

سلام عشقِ استاد.

سلام هم خانواده ای های شاد و ثروتمند و سعادتمندم.

اُوستاد اگه عِشقتون کُشته شما رُ با دستکشاش؛شما هم کُشتی مارُ با ؛ اون زاویه نگاهِتون به جهان. اون ابزارتون. اون گاه به گام پیش رفتنِتون. اون پرستیژتون. اون “کُشتی مُنو با…” گفتنتون. اون آموزش در حینِ لذت بردن از کاراتون. اون آخرِ کار رُ دیدنتون. ☟اون فیلم بردارتون؛ بابا این یکی رُ دیگه کجای باورام بگونجونم؟ اللهُ اکبر. آخه کار کردن با اون قیچیِ گردن کلفت همزمان با فیلمبرداری. خواهرم، نکُنه یه ابزار مثل کلاه ،کار گذاشتی روی اون موهای زیبای پسرانه مُدِتون برای نگه داشتن گوشی؟ هان؟ یا اینکه با یه دست دوربین رُ و بادستِ دیگه یه اهرُمِ قیچی در حالی که اون یه اهرُمِش رُ تکیه دادید به پهلوتون. هان؟؟؟ در هرصورت ایول. مَردی برا خودت و استاد. ☜ اون کنترل ذهنتون. اون شوخی هاتون و … و … و…

و اما اینکه چه دارید میکنید با “باورهای من” استاد قبلا در تصویرسازی های تقریبا ناخود آگاهم این سناریو رُ می دیدم که؛ به اون حد از درآمد و فعالیت برسم که برای کارهای خونه مستخدم بگیرم، اینجور کارهایی که شما از انجامشون لذت می برید رُ به کسی دیگه بسپارم، راننده بگیرم و …. تا اینکه خودم به کار مورد علاقه ام بپردازم. نَه اینکه این باور رُ داشته باشم که پول جمع کنم و ترس از اینکه یه بار بارون نعمت تمام بشه، نَه.بلکه این باور رُ داشتم که هر کاری رُ باید به کاردانش سپرد. تا وقتت رُ صرفِ کار و فعالیت مورد علاقت کُنی. اما بعد از لایوِ شماره ۱۳ باورام دگر گون شد. به این باور رسیدم که اگه ثروت همراه با ذهنِ ثروتمند باشه میشه ابزارِ لازم و با کیفیت خرید و از اینجورکارهای فیزیکی هم لذت بُرد. خدا نگهدار همگیمون بوده و خواهد بود.

شاد،سلامت،ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم.


نگاه زیبای علی عزیز:
سلام استاد عزیزم ممنونم بابت این فایل های با ارزش که خدا میداند چقدر درس های طلایی در ناخودآگاه ما ثبت میکند و ما با استفاده از آنها لذت میبریم

چیزی که ذهنم را بعد از دیدن این فایل به خودش درگیر کرد شباهت بین طبیعت و ذهن بود علف هرز و باروهای محدود کننده خیلی به هم شباهت دارند با این تفاوت که نقش مانع بودن علف هرز دیده میشود اما باور محدود کننده به این راحتی دیده نمیشود. علف هرز آرام آرام رشد میکند و مانعی برای دیدن زیبایی ها و یا رشد دیگر درختان مفید میشود درست مثل باور محدود کننده که مانع سپاسگزار بودن برای نعمت ها و فکر کردن به استاندارد های بالا تر میشود. گیاه یا درخت هرز نیازی به کاشت و مراقبت خاصی ندارد و استعداد رشد بسیار دارد که تمام فضای باغ را به خودش اختصاص دهد، باور محدود کننده هم نیازی به کاشتن ندارد چون خودکار بذر محدود کننده در جامعه و بین افراد وجود دارد و به رایگان در اختیار ما قرار میگیرد اما رشد باور محدود کننده نیاز به تغذیه ذهنی ما دارد یعنی ما با تکرار کردن و فکر کردن به آنها آرام آرام به این نتیجه میرسیم که ما هم باید مثل دیگران باشیم و محدودیت را بپذیریم یا انتخاب میکنیم نپذیریم چیزی که احساس جالبی برای ما ندارد و در عین حال چیز بهتر را بپذیرم. یک روزی آدم میبیند که فضا توسط علف های هرز گرفته شده یا مانع دید شده یا بعنوان مثال مانع رشد درخت میوه شده و اراده می کند و چند روزی وقت میگذارد و در نهایت راه جنگلی مثل استاد میسازد و یا موانع زیبایی های طبیعت پرادایس را بر میدارد با لذت اراده و باور

اما در مورد باورهای محدود کننده اینطور نیست بعد از اینکه خداوند به تو لطف دارد و با بهترین استاد آموزش اصل موفقیت آشنا میشوی و میفهمی که ایراد کارت نداشتن استعداد خاص یا مدرک و غیره نیست بلکه ایراد تو چیزهاییه که در درون خودت پذیرفتی و کار از علف هرز گذشته کوه ساختی و رفتی توی غار و از ترس بی پولی و گرفته نشدن نعمات جرات نداری بیرون بیای چه برسد به اینکه بخوای به سمت نعمت ها حرکت کنی، نشانه ها را میبینی که پرندگان و نعماتی که از بالای این کوه رد می شوند اما آنقدری این کوه و کویر تو را ترسانده که فکر میکنی نعمات و حیوانات زیبا تهدید هستند آمدن که تو را بترسانند و این موقع که صحنه های زیبا و نعمات پشت کوه محدود کننده را میبینی به شدت وحشت میکنی و میخوای که کوه را دور بزنی اما میبینی دور تا دور تو از کویر و کوه پوشاندی و باور نداری که با تمرین و مسیری که استاد و هزاران نفر دیگر رفتند بتوانی کاری از پیش ببری، ترس سراغ تو میاد که نکند همون غار را از دست دهیم و ……………. ترس به تو میگوید مگر با تمرین و تغییر نحوه تفکر میشود به موفقیت رسید. ترس میگوید برای چندین نفر از بچه های سایت شده اما احتمالش کمه برای تو ……

تفاوت دیگر علف هرز با باور محدود کننده این هست که علفهای هرز با زمان منطقی رشد میکنند یعنی برای زمین کشاورزی مثلا سالی ۲ تا ۳ بار نهایتا لازم است که محصول دهد یا برای درخت هرزی که مانع دید میشود چند سالی یکبار قطع کردن لازم دارد اما برای ذهن اینطور نیست علف هرز ذهن قدرت رشد لحظه ای دارد شاید امروز قطع بشن اما فردا حتما رشد میکنند و قدرت حرکت و هدایت به نعمات را از ما میگیرند. به قول استاد راهش اینه که هر لحظه باورهای قدرتمند کننده را به خودمان بگوییم و هر روز مثل غذا خوردن وقت صرف کنیم تا ذهن را مرتب کنیم و نحوه برخورد با باور های محدود کننده را بفهمیم. البته با ادامه دادن این روند راحت تر میشود اما باید همیشه این مسیر باشد و هر روز علف هرز ذهن را قطع کرد.

اینها را گفتم تا مقدمه ای باشد از سپاسگزاری من از شما یعنی از وقتی که این فایل را دیدم ایمان عجیبی در من ساخته شد که مانع ها را میشود برداشت هر چند رشد کرده باشند هر چند جلوی دریافت و دیدن نعمات را گرفته باشند هر چند مدتها به آنها نگاه کرده ای و کاری نکردی هیچ ایرادی ندارد باورها ی محدود هم مثل این درخت های هرز هستند ببین چه راحت برداشته میشوند به قول استاد هرچه میخواهی برای پیشرفت همین الان کنار تو هست. واقعا انگیزه مضاعف گرفتم تا بیستر روی اصولی کارکنم که نتایج بزرگی برای من داشته و خواهد داشت.

شاید نیاز به صرف زمان و پیدا کردن الگو داری اما میشود همانطور که برای این همه آدم انجام تمرینات ساده این همه پیشرفت ایجاد کرده برای تو هم میشود نحوه کار باورهای ذهنتو بفهم و هر روز روی آنها کار کن. شاید نیاز به صرف انرژی داری اما ارزش دارد به آدمی تبدیل میشوی که میخواهی به خودم میگم به لیست موفقیت و خود باوری خودت نگاه ببین تک تک موفقیت های تو چیزی بود برای ذهنت همه میگفتن نمیشه اما تو باور داشتی که میشود و حرکت کردی ببین این نتیجه شده الان

استاد عزیزم پیرو جلسه ۴ عزت نفس برای خودم فایل ورد درست کردم و تمام موفقیت هایی که بدست آوردم را با جزییات نوشتم و هر بار که آگاهی های ناب این جلسه را گوش میکنم این نوشته ها را نیز میخوانم و ایمانم و خود باوریم نسبت به خودم بیشتر میشود که میشود میتوانم

طبیعت چه زیبا به من آموزش میدهد چقدر زیبا ترس از تغییر باور های مالی را از من گرفت. چه خوب شد که مغز کلام را دریافت کردم که باور پول درآوردن سخته دقیقا مثل درخت هایی است که به راحتی استاد قطعش کرد کافیه که هر روز تو این کار را انجام دهی و از فضای پاک شده ذهنت لذت ببری اونوقت میبینی مثل هدف های دیگری که به حقیقت پیوست به واقعیت تو تبدبل میشود و پول ساختن راحت ترین کار دنیا میشود برای تو. دنیا قانونش ساده است از بس ساده است که نه ذهن میپذیرد نه آدمهای اطرافت تو. همه به دنبال پیچیدگی هستند حرکت کن خداوند به تو پاسخ خواهد داد خداوند کارشو خوب بلده تو کارت خدایی کردن نیست تو کارت بندگی کردنه تو کارت اینه که با تمام وجود قدرت را به خدای درونت دهی و خدا کارش همینه ادعونی استجب لکم


نگاه زیبای زهرا عزیز:
به نام خالق زیبایی

سلام استاد جان سلام مریم جان سلام دوستای عزیزم سلام بر عشق سلام بر بهشت

اومدم فایل رو پلی کردم و گفتم خدایا هرچی قرارِ امروز یاد بگیرم رو تو چشممو بینا کن و گوشمو شنوا و قلبمو باز تا دریافت کنم وای خدای من شکرت وقتی میخام یه قدمی بردارم و یه هدفی دارم با اراده و مصمم شروع میکنم و باورها و قدم های بزرگتر باید بیشتر از خدا طلب کمک کنم مثل وقتی میخام اون درخت های بزرگتر که ویو رو بیشتر گرفته قطع کنم مثل باور های ریشه ای تر و بزرگتر باید اراده قوی تر داشته باشم که در ادامه مریم جان طی تکامل رو هم توضیح دادن که واقعا عالی بود. باوجود تفاوت در نظر و سلیقه، عشق بین شما موج میزنه و من تحسین و تصدیق میکنم این عشق رو و آزادی و رهایی

ابزار خوب و کارا وقتی به سمت هدفت حرکت میکنی کار راحتر و لذت بخشتره البته برای لذت بیشتر هم همه چیو مد نظر داری مثل نوشیدنی که قرار نیست یه کله فقط کار کنی و زجر بکشی و آخر که تموم شد بیای و یه چیزی بخوری همون قدم اول برای لذت این مسیر ابزارک نوشیدنی مناسب برمی‌داری. ای خدااااااا حشره عشق هم داریم خوب باید دور شما باشه هرچی نماد عشقه چون عشق جزعی از وحودتون شده عشق به تمام هستی حتی وقتی استاد براونی رو باعشق نوازش میکرد این انرژی بینهایت حس میشه

اول هدف رو مشخص میکنیم و خورد میکنیم و شروع میکنیم که مریم جان نشون داد پروژه امروز از کجا تاکجاس. اگر درفکر بهبود باشی تلاش می‌کنی که هرچه که مانع هست از سر راه برداری نه اینکه بگی خوب این درخت ها هم زیباست بزار باشه اما وقتی فکر کنی از این زیباتر و بهتر هم میشه قدم برمی‌داری و به اونکه که هست راضی نمیشی و با هدایت خدا شروع می‌کنی

اونجا که مریم جان داشت راجب رشد پیچک تو تنه درخت می‌گفت من گفتم خدای من قرار چی یاد بگیرم قرارمریم جان باز قانون رو برام بازتر کنه که خدارو شکر عجب توضیح شفافی. پیچکی که پیچیده به درخت مثل ترس های کوچیک من که منو متوقف کرده و تو ذهنم چسبیده به باور های بزرگتر که تا تکاملو طی نکنم و این ترس ها و پیچک ها کوچیک رو قطع نکنم هرچه تلاش کنم نمیتونم اون باورها رو قطع کنم. اصلا شهامت برداشتن قدم برای تغییر اون باورها پیدا نمیکنم پس این جا هم باز قانون تکامل که از همین ترس ها و تغییرات به ظاهر کوچیک شروع کن مثل رانندگی مثل تاریکی مثل پوشیدن رنگ دلخواه تا یواش یواش شهامت قدم های بزرگ رو پیدا کنی باید پیچک هارو قطع کنی وگرنه حتی اون درخت بزرگ رو از ریشه هم دربیاری هرچی بکشی نمیتونی اونو جا به جاکنی. وقتی کم کم قدم برمی‌داری شاخه های کوچیک پیچک ها و درخت های کوچیک رو قطع می‌کنی نتایج یکی یکی هویدا میشه بسته به اون درختی که قطع می‌کنی ویو زیباتر میبینی و چشم انداز بیشتری از هدفت ظاهر میشه و مثل ویو خونه نتایج ظهور می‌کنه.

پس من یاد گرفتم که تکاملم باید توی باور های کوچیک و ترس های کوچیک طی بشه مثل همون پیچک و شاخه های کوچیک تا بتونم باورهای قوی تر و ریشه کن کنم. اول کار سخت به نظر میرسه اما وقتی نتیجه نهایی رو تجسم کنی و قدم به قدم حرکت کنی مسیر راحت تر میشه و انگیزه میگیری برای برداشتن قدم های بیشتر و این قانون تجسم و رسیدن به احساس خوبه

خدایا شکرت که چشممو بینا و گوشمو شنوا کردی و قلبمو باز کردی تا درس های این فایل رو بگیرم. خدایا شکرت

عاشقتونم و به زودی آمریکا میبینمتون


برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    231MB
    15 دقیقه
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 7
    65MB
    15 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

364 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «یزدان نظری» در این صفحه: 4
  1. -
    یزدان نظری گفته:
    مدت عضویت: 2631 روز

    سلام،

    امروز صبح یه بار فایلو دیدم و شروع کردم به کامنت گذاری، آخرای کامنتم بود حتی … . اما راضی نبود دلم. چون حس کردم اون آگاهی و درک امروزم رو از فایل امروز نگرفتم. علتشم مشغله ذهنم در اون لحظات به موضوع دیگه بود و در واقع ذهنم، اروم نبود تا بتونم به خوبی تمرکز کنم به فایل و از دید قانون بهش نگاه کنم. چون تا آروم نباشی و ذهنت آروم نباشه، نمیتونی زیبایی رو ببینی و تا زیبایی رو نبینی، فرکانست بالا نمیره! و تا زمانی که فرکانست بالا نره، نمیتونی وصل باشی! آره اتصال! اتصال شرط دریافت آگاهی و الهام و هدایت در هر کاریه! هر کاری …. . خواه دیدن یک قسمت از سریال استاد باشه، خواه آشپزی باشه، خواه هر کار دیگه ای! وقتی متصل باشی میتونی اون کارو به نحو احسنت انجام بدی و هدایت هاشو در اون کارت دریافت کنی و گرنه اون کارو بر اساس ذهنت انجام میدی نه قلب و ذهن!

    قلب، جایگاه خداوند و صدای خداونده تا زمانی، ذهن به هماهنگی و تفاهم با قلب نرسه، صدای قلب به گوش نمیرسه! چون پچ پچ ذهن این اجازه رو نمیده!

    تو همین حال و هوا بودم وبا ذهنی درگیر کامنتو تموم کردم اما دلم راضی نیود! دو تا ضدا رو میشنیدیم. یکی میگفت کافیه، این فایل نکته چندانی نداشت و سخت نگیر. یه صدای دیگه گفت، یادت بیار از هر فایلی، حتی اون که به ظاهر کوتاه و بی اهمیت بود چقدر آگاهی کسب کردی! پس از اول بنویس!

    اما همونطور که گفتم، وقتی به درک بهتر و هدایت و آگاهی می رسیدم که ذهن آروم باشه! پس کامنتو ارسال نکردم و سیستم رو خاموش کردم.

    رفتم تا ذهن رو خاموش کنم و علت نا آرومیش رو بفهمم. اول سعی کردم با انجام کارهایی که همیشه حالمو خوب میکنه، این حال آشفته رو یک پله بهتر کنم و به حالت خنثی برسونم.

    پس شروع کردم به ورزش کردن، همزمان … سعی کردم اتاقمو مرتب کنم. کاملا حس کردم حالم یک درجه بهتر شد.

    همون جا که حس کردم ذهنم آروم شده؛ صداش زدم و علت حال بدش رو پرسیدم. بهم گفت از مبلغی که طلب دارم ناراحته و هنوز اون طرف پول رو واریز نکرده … با اینکه قرار بود دیروز غروب واریز کنه! با اینکه صد بار بهش گفتیم و اما خبری نشد! وقتی دیدم فرکانس پایینم به این علت بوده و این فرکانس پایین؛ تمام جوانب زندگی رو در اون لحظه تخت تاثیر قرارداده بود و مهم تر از همه اتصالم رو قطع کرده بود، به خودم گفتم واقعا اون مبلغ ارزش اینو داره که من، حتی برای یک لحظه فرکانسم پایین بیاد و این فرکانس پایین، منو از کار و زندگی بندازه؟! اگه به خاطر اون مبلغ بوده، اصلا غروب امروز بهش زنگ میزنم و میگم دیگه لازم نیست بدی! عطاش رو به لقاش بخشیدم. چون دیدم چندین بار ذهنم رو چه طور آشفته کرده بود. اینو که گفتم و به اصطلاح جریان رو رها کردم، با حالی که بهتر شده بود رفتم سراغ آماده کردن ناهار و طبق معمول با هدایت پروردگار، خیلی سریع و راحت ناهارو اماده کردم. همین سریع و راحت در عین حال نتیجه ی خوب غذام، نشان از برقراری مجدد اتصالم بود و بینهایت خوشحال شدم. این غذای عزیزی که با هدایتش پختم حالمو خیلی خیلی بهتر کرد و کلی به خودم تبریک گفتم و تحسین کردم.

    بعد از خوردن و ناهار و شستن ظرف و یه سری کارای دیگه، اومدم یه مقدار استراحت کنم تا با حالی خیلی بهتر و تمرکزی بالاتر، بعدش تمرینات امروز رو از سر بگیرم و دوباره فایل رو ببینم و از نو کامنتم رو بذارم.

    قبل استراحت سراغ گوشیم رفتم و مشغول کار کردن بودم که یهو اس ام اس اومد!

    باورم نمیشد! درست میبینم؟! مبلغ به حسابم واریز شده بود! در صورتی که دوماهه هروز زنگ میزنم و یاداوری میکنم و فایده ای نداشت! اما ببین چه طوری قانون غافل گیرم کرد! وقتی که واقعا به خاطر خودم و فرکانس عزیزم؛ رهاش کردم … . بدون اینکه لازم باشه دوباره یادآوری کنم … .

    خدایا شکرت از درس امروزم!

    آموختم برای انجام هر کاری، هر کاری …. اگه نتیجه ی دلچسب میخوام، قبل از شروع کار باید از لحاظ ذهنی آروم باشم و ذهن قلبم رو آشتی بدم تا در سکوت ذهن، بتونم صدای هدایت پروردگارم رو بشنوم!

    دقیقا مثل اون حشره ی عشق که خودش با پای خودش، وارد تصویرمون شد تا بهمون بگه تا زمانی اون دوتا حشره متصل با هم هماهنگ نباشن، نمیتونن حرکت کنن! دقیقا مثل قلب و ذهن! اگه ذهن و قلب هماهنگ نباشن، به هیچ وجه نمیشه کار رو به جای مناسبی پیش برد و کار خیلی سخت میشه! دقیقا مثل وقتی که ایم دو حشره، ساز مخالف بزنن و مثل طناب کشی، فقط انرژی خودشون رو هدر بدن با این هدف که یک قدم کوتاه بتونن بردارن! اما داخل فیلم مشخص بود که به محض هماهنگ شدن، چقدر سریع تونستن حرکت کنن به طوری که گویا دوتا نیستن و یک حشره واحد هستن!

    این لازمه ی انجام هر کاری به نحو احسنته که سعی کنیم ذهن و قلب رو قبلش به هماهنگی برسونیم!

    این هماهنگی چه طور ایجاد میشه؟!

    اول از همه اگه ذهن درگیر یک موضوع خاصه و آشفتگیش علت خاصی داره، باید دوتا کار انجام بدیم! اول اینکه با هر ترفندی که بلدیم و حس میکنیم سرش گرم میشه، سرشو گرم کنیم تا از روی اون موضوع بره کنار! این ترفند میتونه ورزش کردن باشه، دوش گرفتن باشه، خوابیدن باشه، نواختن موسیقی باشه و یا بازی با حیوان خانگی تون باشه!

    تا اینجا موفق شدیم مثل مسکن، درد رو ساکت کنیم. اما اثر مسکن دائمی نیست و بازهم ممکنه دردش شروع بشه!

    پس گام دوم رو برمیداریم. صداش میزنیم و علت درد ذهن رو ازش میپرسیم. بعدش تا میتونیم با دلایل منطقی، قانعش میکنیم! دقیقا مثل کاری که من برای اون موضوع انجام دادم. هر کسی به دلایل شخصی خودش که برای ذهنش منطقیه این کارو انجام میده!

    خیلی خب! موفق شدیم ذهن رو آروم کنیم! الان فقط کافیه به یکی از زیبایی های اطرافمون توجه کنیم تا حسمون خوب تر بشه! این حس خوبتر، نشان از بالا رفتن فرکانسه! و هرچه فرکانس بالاتر باشه، به فرکانس صدای خداوند نزدیک تر شدیم. این یعنی هماهنگ ذهن با قلب (روح) !

    پس اگه ذهنمون درگیر تضاد و موضوع خاصی نبود، کارمون خیلی راحته و فقط کافیه روی زیبایی ها تمرکز کنیم تا متصل بشیم. و تمام کاری که ما باید در زندگی روزانه انجام بدیم، اینه که سعی کنیم اتصالمون دائمی تر و طولانی تر باشخ تا لاجرم از انجام هر کاری، بیشترین نتیجه و راحت ترین شیوه رو سپری کنیم.

    حس میکنم درسی که امروز باید میگرفتم، همین تقابل ذهن و روح و تلاش برای هماهنگی این دو برای برقراری اتصال بود

    اما

    به قدری این فایل پر از نکته بود که اگه یکی رو بیان نکنم کفران آگاهی کردم!

    از اول شروع میکنم …

    از لحظه ای که عشق خانم شایسته رو نسبت به دستکش های فوق حرفه ای شون برای چندمین بار شنیدم و فهمیدم که آدم میتونه حتی برای یک جفت دستکش، سپاسگزار باشه! در واقع ایشون با این کار، هم از خداوند سپاسگزاری میکنن و هم از استاد که براشون اون دستکشا رو تهیه کردن!

    چون سپاسگزاری یک فرکانسه و این فرکانس، از جنس لذت و عشقه! این بهترین نوع سپاسگزاری میتونه باشه از چیزی.

    و اما خوده استاد …

    این فرکانس سپاسگزاری رو در قالب کلمات تشکر آمیز از دستکش های نجات بخش شون اعلام کردن و این برای خیلی آموزنده بود که استاد چقدر سپاسگزار لحظاتی لودن که اون دستکش، از دستان ایشون محافظت کرده بود!

    راستی اون ظرف نوشیدنی های خیلی زیباست! در اوج سادگی زیباست و من عاشق ظروفی هستم که در اوج سادگی، بیشتری زیبایی رو به همراه دارن.

    همین که همراه خودتون اون نوشیدنی ها رو میبرین؛ نشان از باور لذت از مسیر پروژه میتونه باشه! اینکه مابین کار، برای استراحت، آذوقه ای مقوی در عین حال سبک همراه خودتون داشته باشین که هم لذت بیشتری ببرین و هم انرژی تون بیشتر بشه!

    بیشتر (!)

    چقدر این صفت تفضیلی (تر) رو دوست دارم! این “تر” برای من بیانگر تکامله! بیانگر نامحدود بودن و بدون سقف بودن هر چیزیه! حتی لذت بردن! میتونه از این هم بهتر باشه! مگه سقفی داره این لذت بردن؟!

    اصلا مگه هدف استاد از این پروژه چی بود؟!

    ویوی بهتر دریاچه! ویوی زیباتر دریاچه!

    دقت کنین… همین الانش هم ویوی خوب و زیبایی داره اما استاد دنبال اینه ار این هم بهترش کنه! پشت این جملات چه باوری می تونه باشه؟!

    همین که هیچ انتهایی برای هیچ چیز در این جهان وجود نداره! چون خوده جهان هر لحظه در حال پیشرفت و بهتر شدنه! پس هیچ ثبوتی وجود نداره! حتی برای زیبایی! حتی برای لذت بردن! به همین خاطره که همیشه تاکید دارن هر چقدرم یه چیزی خوب بود؛ باید سعی کنین از این هم بهتر بشه! دقیقا مثل سایت غول پیکرشون که با وجود اینکه الان بهترین سایت جهان در این حوزه محسوب میشه اما هیچ وقت متوقف نمیشن و همیشه دنبال بهتر کردنش هستن!

    چون میدونن یا همیشه رو به بالا رفتن هستیم و یا رو به پایین اومدن! خیلی سادست! اگه دنبال بالاتر رفتن نباشیم، قطعا پایین خواهیم امد!

    چقدر حس خوبی دارم از قطع کردن! حذف کردن! دلیت کردن! هر چیزی که بدون استفاده، مخرب و یا اضافی باشه! حس سبکی میکنم از این کار! مثل بالنی که برای اوج گرفتن، هر چقدر سبک تر باشه بیشتر اوج میگیره! این ادامه ی همون باور قشنگ قسمت قبلی بود که مشغول هرس کردن شاخه های اضافی درخت بودین!

    هر اره ای که به تنه ی این درختان هرز میزدین، حس میکردم یک باور مخرب رو قطع کردین!

    البته کار زیبای خانم شایسته رو تحسین میکنم .

    ن ن ن اول از همه بذارین این تقسیم کار زیباتون رو تحسین کنم با ابزاری در خور توان هر کدومتون، بهترین و موثر ترین کار ممکن رو انجام دادین!

    این کار خانم شایسته که پیچک های اطراف درختان رو قطع میکردن، به قدری ارزشمنده تا حدی که اگه خوده درخت قطع بشه ولی پیچک قطع نشه، اون درخت به این راحتیا جدا نمیشه و عملا کار بی نتیجه می مونه!

    پیچک ها، همون ترمزهای نامحسوس و اعماق ذهن هستن که سالیان سال، به صورت مویرگی در تمام جوانب زندگی گسترده شدن و همه چی رو درگیر خودشون کردن و درختچه های مختلف، همون تضادچه های مختلفی هستن که در زندگی با اونا روبرو شدیم.

    ما در نگاه اول سعی میکنیم با بریدن درختچه های اون تضاد، مشکلو حل کنیم اما باز هم حل نمیشه! در صورتی که نمیدونیم مشکل از پیچک ها (ترمز) هایی هست که نمیذارن اون درخت از اون مجموعه جدا بشه!

    مثال:

    ما باور مخرب( ترمز) احساس عدم لیاقت رو یک پیچکی فرض میکنیم که از گذشته تا به حال، به قدری قوی شد که تمام جوانب زندگی رو در برگرفته و سبب به دام انداختن تضادها (درختچه ها) شده …

    مثلا تضاد مشکل در روابط رو ایجاد کرده، تضاد مشکل در درامد و ثروت رو ایجاد کرده، تضاد مشکل در ارتباط با خدا رو ایجاد کرده و …

    حالا اگه ما بیام و هر کدوم از این تضاد ها (درختچه ها) رو قطع کنیم اما پیچکی که همه رو با هم به صورت مویرگی متصل کرده قطع نکنیم؛ عملا بازهم کاری نکردیم و کماکان اون آشفتگی در جای خودش باقیه!

    پس اول میایم پیچک عدم لیاقت رو قطع می کنیم تا بتونیم به راحت ترین شکل ممکن، عین کره! درخت چه ها رو قطع و جدا کنیم!

    بذارین یه مقدار از زیبایی ها بگم،

    مسلما کلمات؛ نمی تونن اون حجم از زیبایی رو بیان کنن اما …

    من عاشق اون ابرایی شدم که زمانی که در حال استراحت بودین در آسمان بودن! دقیقا شبی به مژه مصنوعی بود ؛))))

    عاشق اون فرکانسی شدم که بروانی رو به سمت شما کشوند تا اینطوری دلبری کنه ! فرکانس!

    فرکانس، نه تنها زبان مشترک بین ما و جهانه، بلکه تنها زبان مشترک بین تمامی جهانیانه! حتی موجودات چهارپا و حتی پرنده ها! قطعا این فرکانس شماست در اون لحظه که باعث شده اون حیوون به سمت شما بیاد سمت شما و جلوی دوربین شیرین کاری کنه!

    اصلا خیلی جالبه …

    هرچند قانون تعجب نداره !

    چرا همیشه تمام زیبایی های، از حیوانات و جانوران و ابر و باد و مه و خورشید فلک، به زیباترین شکل خودشون میان جلوی دوربین خانم شایسته؟!

    نمونه بارزش همون حشره عشق که به زیباترین شکل ممکن هویدا بود!

    دقیقا مثل این میمونه که طرف شکارچی باشه و هر جا رو نشانه میگیره، خوده شکار میاد جلوی هدف!

    قطعا بازهم رد پای قانون نمایانه! چرا که کسی که به زیبابینی عادت کرده باشه، تا حدی که جزئی از شخصیتش شده باشه، هدایت میشه به سمت زیبایی های بیشتر!

    یعنی فقط کافیه عادت کنیم به دیدن زیبایی ها تا ببینیم خود خدا تمام زیبایی هاشو بهمون نشون میده! به هزار طریق مختلف!

    همین امروز غروب مشغول کامنت نوشتن بودم که صدای زنگ خونه اومد، رفتم بیرون ببینم کیه، دیدم خداست!!! هرچند کسی نبود اما خدا مگه دیدنیه؟! خدا خودش از خواست برم بیرون تا ببینم اون منظره ی رویایی غروب رو که تا به حال به عمرم ندیده بودم!

    آره، همه چیز میشه و همه کس میشه ! به شرط ایمان به دریافت هدایت، اتصال برای دریافت و اعتماد به هدایت.

    خداروبینهایت سپاسگزارم بابت تک به تک جلوه هاش در هرجا که میبینم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  2. -
    یزدان نظری گفته:
    مدت عضویت: 2631 روز

    سلام من به پرنس بینظیرم!

    شه بانوی اتوبان سعادت!

    فرشته و فرستاده ی خداوند!

    باز خوش پروازم!

    مثل همیشه با کلمات خداگونه ات، درکی بهتر آفریدی! آری درکی بهتر در قالب نوشتن آنچه از کلاس امروز فهمیدی!

    و چه زیبا خودت همینو گفتی! دقیقا … !

    تا زمانی که تدریس کلاس امروز رو داخل کادر خالی زیر کلاس به صورت کلمات در نیاریم و کامنت نکنیم، درس کلاس امروز رو یاد نمیگیریم! یادگیری و درک مطالب کلاس، در گروی تبدیل آگاهی ها به کلماته و این تبدیل کردن، این کنکاش ذهن، این تلاش، باعث میشه چیزایی رو درک کنیم که موقع گوش دادن درسا نفهمیده بودیم! این شیوه عالیه پرنسس! همینو ادامه بدیم که بهترین استراتژی همینه! چون راحت ترین و در عین حال و موثر ترین شیوه ست! چون هدایت خوده خده خداوندمون بود!

    “من اونقد الان هیجان زده ام که نمیدونم از کجا شروع کنم”

    این جمله فقط یک معنی داره! پر بار بودن کلاس امروز و باز شدن اقیانوس عظیمی از آگاهی به قلبت. پس تبریک میگم به شیرین ترین ندانسته ای که نشان از گوش دادن سرکلاس با جان و دله!

    “که نمیخواد خودتو اذیت کنی و به سختی بندازی از کوچیک کوچیکش شروع کن…”

    این جمله چقدر آرامبخشه!

    آفرین!

    این آرامش، نشان از ناب بودن این باوره که از خداوند به وسیله کلمات تو عنوان شد!

    این فقط نشان دهنده ی اتصال بینطیرت با خداونده پرنسس خداوندم!

    “این بهشتمون عین خود خود دوره ایی است که داریم با تمام وجودم درونمونو شخم میزنیم و اون باورای محدودمون اون ترسامونو میکشیم بیرون و هرس میکنیم…هنش یه نکته واسه بهتر زندگی کردن و بهتر خلق کردن خواسته هامونه و که اگه بهتر زندگی کنیم جهان رو جای بهتری واسه زندگی قرار دادیم…”

    این جملت عالی بود عزیزم

    دقیقا، این کاری که باید انجام بدیم! این باوریه که باید نسبت به این دوره بسازیم! که این دوره، یک دوره صفر تاصده برای کیپ کردن تمامی سوراخ سمبه هامون … برای زیر و رو کردن باورامون … برای زیر و رو کردن نتایج زندگی مون

    دقیقا!

    دوره ای که هر قسمتش، یک کلاس آنلاینه تا با درک اون جلسه کوتاه، درس اون روزمون رو بگیریم.

    دقیقا!

    “منونم که اگحتی از نوشیدنی هاتون دارین بهمون میگین که اونم درس بشه واسمون.”

    من عاشق این گیرایی بالات در یافتن نکات، حتی در موضوعات ریز هستم.

    آفرین عزیز دلم

    مثل همیشه عالی بود

    اتصالمون مستدام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    یزدان نظری گفته:
    مدت عضویت: 2631 روز

    سلام من به زهرا خانم یاقوتی که چون یاقوت همیشه خوش میدرخشه!

    خیلی خیلی خوشحالم از هم صحبتی با شما و دریافت پیام سرشار از انرژی شما!

    فرکانس نابی که در تک تک کلمات تون هویداست، نشان از اتصال دائمی شما به خداوند در هر لحظه هست!

    من تحسین میکنم فرکانسزشما رو در هر لحظه، چرا که فرکانس، سازنده همه چیه.

    بینهایت ممنون لطف شما هستم که کلمات خداگونه تون رو هدیه دادین.

    امیدوارم هر لحظه، با حال خوبتون، بهترین فرکانس رو تحویل جهان بدین و هم سنگ با بهترین فرکانس، بهترین اتفاقات رو وارد زندگی قشنگتون بکنین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    یزدان نظری گفته:
    مدت عضویت: 2631 روز

    سلام آقا محسن عزیز،

    چه حس خوبی از پیامت و کلماتت گرفتم!

    چه حس آشنایی و چه احساس نزدیکی!

    چقدر قشنگ نوشتی و چه قشنگ بهترین کلمات رو کنار هم چیدی تا بهترین جملات رو تحویل من بدی!

    چه شیوا ! چه رسا! چه خودمونی! چه تحسین برانگیز! چه …

    بینهایت از تو و حس قشنگی که به کلماتت تزریق سپاسگزارم و سپاسگزارم که برام این پیام قشنگ رو گذاشتی.

    ازت ممنوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: