نوشتهی زیبا و تأثیرگزاردوستان عزیزمان «مریم، محمدرضا، علی و زهرا »، به عنوان متن انتخابیِ این قسمت از سریال زندگی در بهشت، تقدیم همه دوستانی میشود که برای ساختن شخصیتی تصدیق کننده و تأیید کنندهی زیباییها و نعمتها، مصمم شدهاند تا نمود واضحی بشوند از «صدق بالحسنی» و شاهد زندهای باشند از مفهوم فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى یعنی آنهایی که به خاطر چنین شخصیتی آسان شدهاند برای احاطه شدن با نیکیها و نعمتها.
نه فقط نوشتن دربارهی زیباییها و نعمتها، بلکه خواندن و تأمل در آنها نیز ما را به درک بهتری از خداوند و چگونگی هماهنگ شدن با او و قوانینش و در یک کلام، هدایت شدن و قرار گرفتن در مدار فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى میرساند.
نگاه زیبای مریم عزیز:
سلام… شایسته جان…حرفهات توجهاتت و تمام کلامی که بر زبانت جاری میشه برای من درس داره. چقدر قسمت تنه درخت و پیچکهای انعطاف پذیرش برام نکته داشت و چقدر قابل تامله.. اینکه این پیچک ها مثل ترسهایی هستن که تو ذهنمونه و سالهای ساله به تمام زندگیمون گره خورده … باورهای ریشه داری که پاشنه ی آشیلمون هستن و ما اون باور رو فقط یه باوره ریشه دار میدونیم در صورتی که اون تو همه جای وجوده ما رفتار ما شخصیت ما و تصمیم گیریهای ما رخنه کرده و مارو سالهای سال از خواسته ها و رویاهامون دور کرده…
مثل وقتی که شما در مورد آرایش کردن تو دوره کشف قوانین حرف زدید.. که تو وقتی روی ارایش کردنت و ترس از بدون ارایش دیده شدنت کار میکنی ..وقتی به باور ارزشمندی میرسی فارغ از نگاه دیگران… جهان در برابر این تصمیم تو کرنش میکنه و تو نمیدونی چه سدهایی از اتفاقات خوب شکسته میشه.. به یک آزادی و رهایی عمیقی دست پیدا میکنی ..که تمام جوانب زندگی تورو در بر میگیره…یه ارایش کردنه ساده که شاید سالهاست تورو از تجربیات ارزشمندت دور کرده…یک ترسی که اگه بدونی مهار کردنش صفر به صد تو رو جلو میندازه.. وقتی تمرکزت رو از روی ارایش کردن برمیداری …ارایشی که ریشه ش نگاه و حرف مردمه.. اونوقته که میبینی تمرکزت به جهت های درست متمرکز میشه و درهای جدیدی که شاید (از نظر تو) هیچ ربطی به ارایش نداره برات باز میشه.. به قول شایسته جان.. این تصمیم روی تصمیمات غیر مرتبطِ تو نسبت به ارایش هم تاثیر میذاره.. شجاع میشی جسور میشی.. وقتی حس رهایی از ارایش رو تجربه میکنی درهای آزادی و تجربه زندگی به روت باز میشه وقتی نمیخوای دیگران رو راضی کنی انرژیت صرف رشد و پیشرفتت میشه.. و تو یک گام مهم در جهت ترسهات و مهم نبودن حرف مردم برداشتی که تو رو از هزاران جهت رشد میده..
حتی همین موضوع به ظاهر ساده کمک میکنه که سمت علائقت بری فارغ از اینکه مردم چی فکر میکنن… سبک زندگی شخصی خودت رو میسازی وقتی اون قدم رو درجهت برداشتن یکی از ترسهات برداشتی برای خودت زندگی میکنی نه مردم… و این سیکل مثبت از برداشتن همون قدمهای به اصطلاح کوچیک شروع شده و حالا تو ..همه جای زندگیت رد پای پاکسازی ترسهات رو داری میبینی… پس باور مهم بودنه حرف مردم باعث میشه ارایش کنی… وقتی ارایش میکنی تمرکزت به جای اصل روی فرعه و انرژی تو نشتی پیدا میکنه… زمانت…انرژیت…فرصت رشدت و تکاملت هدر میره…. حتی این میتونه ترمز و مانع مسافرت رفتن تو باشه…چون ذهن سختی کشیدن رو دوست نداره .. نمی تونی مسافرت کنی در صورتی که همش دغدغه پاک شدن ارایشت و تمدید ارایشت رو داری.. پس جهان هم باوره تورو بهت ثابت میکنه. که شرایط مسافرت با ارایش سخته و اجازه نمیده اونو تجربه کنی و اگر هم تجربه کنی مطمئنا نمی تونی تمام زیبایی اون شرایط رو دریافت کنی چون دغدغه ارایش مانع تمرکزت روی زیبایها میشه و به طبع تو از دریافت زیبایی و لذت بی نظیر سپاسگزاری جا میمونی..
پس تصمیم بگیریم…روی ترسهامون کار کنیم چون اون ترسها جاهایی ریشه دارن که شاید نتونیم اونا رو پیدا کنیم ولی هر ترسی رو که تو وجودت هست و میشناسیش و خوب میدونی چیه از اون شروع کن کم کم میبینی که به شناخت عمیق تری میرسی و قدرت بیشتری برای روبرو شدن با تصمیماتت رو داری. مثل باور فراوانی که استاد میگه وقتی روی باور فراوانی کار میکنی شاید صدها باور رو بدون اینکه بفهمی کاور میکنی …و شاید هیچ وقت نفهمی اون ترمز رو داشتی.. پس میشه از هر ضعفی که میدونی داره دست و پای تورو تو پیشرفت میبنده رو بنویسی و شروع کنی و اراوم اروم تیکِ انجام دادنش رو بزنی..
ترسهامون رو بشناسیم.. ترسهامون دارن ترمزهامون رو نشونمون میدن.. هر جا ترس داریم، نقطه پاشنه آشیل داریم.. ترس یعنی اسیر بودن همیشه در بندِ نجوای ذهنت بودن.. ترس یعنی باوری که هنوز نتونستی عملیش کنی..فقط شنیدیش.. ترس یعنی نقطه ای که باور درست در اون نقطه ساخته نشده.. مثل ترس از تمام شدن پول که نقطه مقابلش ساخت باور فراوانیه.. باور توحیدیه باور خداونده رزاقه.. ترس از قضاوت شدن…که باوره مقابلش ساخت اعتماد به نفس و عزت نفسه.. ترس از رها کردن…که نقطه مقابلش یکتا پرستیه…وقتی میترسی رها کنی یعنی شرک داری … ترس از رها شدن…وابستگی های شرک آلودی که سالها تو وجودمون ریشه زده ..
ترس … ترس… نقطه ی مقابله ایمانه.. ابراهیم نترسید و اسماعیل و هاجر رو در بیابان رها کرد…چون خدا بود. ابراهیم از آتش نترسید…چون ایمان داشت که خدا هست.. ابراهیم بت ها رو نپرستید و نترسید چون ایمان داشت که رب بی همتا پروردگار جهانیان است.. ابراهیم چاقورو کشید و نترسید چون ایمان داشت…به قدرتش به فضلش ..
میخوام از ترسهام نترسم.. میخوام ریشه ها رو قطع کنم قبل اینکه تو وجودم ریشه بزنه. میخوام به باورهام که ادعا میکنم ساختمشون عمل کنم.. اگه فکر میکنم که باور ساختم و عملی در کار نیست، من در توهمی شیرین به سر میبرم.
نگاه زیبای محمدرضا عزیز:
سلام اُستادِ عشق.
سلام عشقِ استاد.
سلام هم خانواده ای های شاد و ثروتمند و سعادتمندم.
اُوستاد اگه عِشقتون کُشته شما رُ با دستکشاش؛شما هم کُشتی مارُ با ؛ اون زاویه نگاهِتون به جهان. اون ابزارتون. اون گاه به گام پیش رفتنِتون. اون پرستیژتون. اون “کُشتی مُنو با…” گفتنتون. اون آموزش در حینِ لذت بردن از کاراتون. اون آخرِ کار رُ دیدنتون. ☟اون فیلم بردارتون؛ بابا این یکی رُ دیگه کجای باورام بگونجونم؟ اللهُ اکبر. آخه کار کردن با اون قیچیِ گردن کلفت همزمان با فیلمبرداری. خواهرم، نکُنه یه ابزار مثل کلاه ،کار گذاشتی روی اون موهای زیبای پسرانه مُدِتون برای نگه داشتن گوشی؟ هان؟ یا اینکه با یه دست دوربین رُ و بادستِ دیگه یه اهرُمِ قیچی در حالی که اون یه اهرُمِش رُ تکیه دادید به پهلوتون. هان؟؟؟ در هرصورت ایول. مَردی برا خودت و استاد. ☜ اون کنترل ذهنتون. اون شوخی هاتون و … و … و…
و اما اینکه چه دارید میکنید با “باورهای من” استاد قبلا در تصویرسازی های تقریبا ناخود آگاهم این سناریو رُ می دیدم که؛ به اون حد از درآمد و فعالیت برسم که برای کارهای خونه مستخدم بگیرم، اینجور کارهایی که شما از انجامشون لذت می برید رُ به کسی دیگه بسپارم، راننده بگیرم و …. تا اینکه خودم به کار مورد علاقه ام بپردازم. نَه اینکه این باور رُ داشته باشم که پول جمع کنم و ترس از اینکه یه بار بارون نعمت تمام بشه، نَه.بلکه این باور رُ داشتم که هر کاری رُ باید به کاردانش سپرد. تا وقتت رُ صرفِ کار و فعالیت مورد علاقت کُنی. اما بعد از لایوِ شماره ۱۳ باورام دگر گون شد. به این باور رسیدم که اگه ثروت همراه با ذهنِ ثروتمند باشه میشه ابزارِ لازم و با کیفیت خرید و از اینجورکارهای فیزیکی هم لذت بُرد. خدا نگهدار همگیمون بوده و خواهد بود.
شاد،سلامت،ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم.
نگاه زیبای علی عزیز:
سلام استاد عزیزم ممنونم بابت این فایل های با ارزش که خدا میداند چقدر درس های طلایی در ناخودآگاه ما ثبت میکند و ما با استفاده از آنها لذت میبریم
چیزی که ذهنم را بعد از دیدن این فایل به خودش درگیر کرد شباهت بین طبیعت و ذهن بود علف هرز و باروهای محدود کننده خیلی به هم شباهت دارند با این تفاوت که نقش مانع بودن علف هرز دیده میشود اما باور محدود کننده به این راحتی دیده نمیشود. علف هرز آرام آرام رشد میکند و مانعی برای دیدن زیبایی ها و یا رشد دیگر درختان مفید میشود درست مثل باور محدود کننده که مانع سپاسگزار بودن برای نعمت ها و فکر کردن به استاندارد های بالا تر میشود. گیاه یا درخت هرز نیازی به کاشت و مراقبت خاصی ندارد و استعداد رشد بسیار دارد که تمام فضای باغ را به خودش اختصاص دهد، باور محدود کننده هم نیازی به کاشتن ندارد چون خودکار بذر محدود کننده در جامعه و بین افراد وجود دارد و به رایگان در اختیار ما قرار میگیرد اما رشد باور محدود کننده نیاز به تغذیه ذهنی ما دارد یعنی ما با تکرار کردن و فکر کردن به آنها آرام آرام به این نتیجه میرسیم که ما هم باید مثل دیگران باشیم و محدودیت را بپذیریم یا انتخاب میکنیم نپذیریم چیزی که احساس جالبی برای ما ندارد و در عین حال چیز بهتر را بپذیرم. یک روزی آدم میبیند که فضا توسط علف های هرز گرفته شده یا مانع دید شده یا بعنوان مثال مانع رشد درخت میوه شده و اراده می کند و چند روزی وقت میگذارد و در نهایت راه جنگلی مثل استاد میسازد و یا موانع زیبایی های طبیعت پرادایس را بر میدارد با لذت اراده و باور
اما در مورد باورهای محدود کننده اینطور نیست بعد از اینکه خداوند به تو لطف دارد و با بهترین استاد آموزش اصل موفقیت آشنا میشوی و میفهمی که ایراد کارت نداشتن استعداد خاص یا مدرک و غیره نیست بلکه ایراد تو چیزهاییه که در درون خودت پذیرفتی و کار از علف هرز گذشته کوه ساختی و رفتی توی غار و از ترس بی پولی و گرفته نشدن نعمات جرات نداری بیرون بیای چه برسد به اینکه بخوای به سمت نعمت ها حرکت کنی، نشانه ها را میبینی که پرندگان و نعماتی که از بالای این کوه رد می شوند اما آنقدری این کوه و کویر تو را ترسانده که فکر میکنی نعمات و حیوانات زیبا تهدید هستند آمدن که تو را بترسانند و این موقع که صحنه های زیبا و نعمات پشت کوه محدود کننده را میبینی به شدت وحشت میکنی و میخوای که کوه را دور بزنی اما میبینی دور تا دور تو از کویر و کوه پوشاندی و باور نداری که با تمرین و مسیری که استاد و هزاران نفر دیگر رفتند بتوانی کاری از پیش ببری، ترس سراغ تو میاد که نکند همون غار را از دست دهیم و ……………. ترس به تو میگوید مگر با تمرین و تغییر نحوه تفکر میشود به موفقیت رسید. ترس میگوید برای چندین نفر از بچه های سایت شده اما احتمالش کمه برای تو ……
تفاوت دیگر علف هرز با باور محدود کننده این هست که علفهای هرز با زمان منطقی رشد میکنند یعنی برای زمین کشاورزی مثلا سالی ۲ تا ۳ بار نهایتا لازم است که محصول دهد یا برای درخت هرزی که مانع دید میشود چند سالی یکبار قطع کردن لازم دارد اما برای ذهن اینطور نیست علف هرز ذهن قدرت رشد لحظه ای دارد شاید امروز قطع بشن اما فردا حتما رشد میکنند و قدرت حرکت و هدایت به نعمات را از ما میگیرند. به قول استاد راهش اینه که هر لحظه باورهای قدرتمند کننده را به خودمان بگوییم و هر روز مثل غذا خوردن وقت صرف کنیم تا ذهن را مرتب کنیم و نحوه برخورد با باور های محدود کننده را بفهمیم. البته با ادامه دادن این روند راحت تر میشود اما باید همیشه این مسیر باشد و هر روز علف هرز ذهن را قطع کرد.
اینها را گفتم تا مقدمه ای باشد از سپاسگزاری من از شما یعنی از وقتی که این فایل را دیدم ایمان عجیبی در من ساخته شد که مانع ها را میشود برداشت هر چند رشد کرده باشند هر چند جلوی دریافت و دیدن نعمات را گرفته باشند هر چند مدتها به آنها نگاه کرده ای و کاری نکردی هیچ ایرادی ندارد باورها ی محدود هم مثل این درخت های هرز هستند ببین چه راحت برداشته میشوند به قول استاد هرچه میخواهی برای پیشرفت همین الان کنار تو هست. واقعا انگیزه مضاعف گرفتم تا بیستر روی اصولی کارکنم که نتایج بزرگی برای من داشته و خواهد داشت.
شاید نیاز به صرف زمان و پیدا کردن الگو داری اما میشود همانطور که برای این همه آدم انجام تمرینات ساده این همه پیشرفت ایجاد کرده برای تو هم میشود نحوه کار باورهای ذهنتو بفهم و هر روز روی آنها کار کن. شاید نیاز به صرف انرژی داری اما ارزش دارد به آدمی تبدیل میشوی که میخواهی به خودم میگم به لیست موفقیت و خود باوری خودت نگاه ببین تک تک موفقیت های تو چیزی بود برای ذهنت همه میگفتن نمیشه اما تو باور داشتی که میشود و حرکت کردی ببین این نتیجه شده الان
استاد عزیزم پیرو جلسه ۴ عزت نفس برای خودم فایل ورد درست کردم و تمام موفقیت هایی که بدست آوردم را با جزییات نوشتم و هر بار که آگاهی های ناب این جلسه را گوش میکنم این نوشته ها را نیز میخوانم و ایمانم و خود باوریم نسبت به خودم بیشتر میشود که میشود میتوانم
طبیعت چه زیبا به من آموزش میدهد چقدر زیبا ترس از تغییر باور های مالی را از من گرفت. چه خوب شد که مغز کلام را دریافت کردم که باور پول درآوردن سخته دقیقا مثل درخت هایی است که به راحتی استاد قطعش کرد کافیه که هر روز تو این کار را انجام دهی و از فضای پاک شده ذهنت لذت ببری اونوقت میبینی مثل هدف های دیگری که به حقیقت پیوست به واقعیت تو تبدبل میشود و پول ساختن راحت ترین کار دنیا میشود برای تو. دنیا قانونش ساده است از بس ساده است که نه ذهن میپذیرد نه آدمهای اطرافت تو. همه به دنبال پیچیدگی هستند حرکت کن خداوند به تو پاسخ خواهد داد خداوند کارشو خوب بلده تو کارت خدایی کردن نیست تو کارت بندگی کردنه تو کارت اینه که با تمام وجود قدرت را به خدای درونت دهی و خدا کارش همینه ادعونی استجب لکم
نگاه زیبای زهرا عزیز:
به نام خالق زیبایی
سلام استاد جان سلام مریم جان سلام دوستای عزیزم سلام بر عشق سلام بر بهشت
اومدم فایل رو پلی کردم و گفتم خدایا هرچی قرارِ امروز یاد بگیرم رو تو چشممو بینا کن و گوشمو شنوا و قلبمو باز تا دریافت کنم وای خدای من شکرت وقتی میخام یه قدمی بردارم و یه هدفی دارم با اراده و مصمم شروع میکنم و باورها و قدم های بزرگتر باید بیشتر از خدا طلب کمک کنم مثل وقتی میخام اون درخت های بزرگتر که ویو رو بیشتر گرفته قطع کنم مثل باور های ریشه ای تر و بزرگتر باید اراده قوی تر داشته باشم که در ادامه مریم جان طی تکامل رو هم توضیح دادن که واقعا عالی بود. باوجود تفاوت در نظر و سلیقه، عشق بین شما موج میزنه و من تحسین و تصدیق میکنم این عشق رو و آزادی و رهایی
ابزار خوب و کارا وقتی به سمت هدفت حرکت میکنی کار راحتر و لذت بخشتره البته برای لذت بیشتر هم همه چیو مد نظر داری مثل نوشیدنی که قرار نیست یه کله فقط کار کنی و زجر بکشی و آخر که تموم شد بیای و یه چیزی بخوری همون قدم اول برای لذت این مسیر ابزارک نوشیدنی مناسب برمیداری. ای خدااااااا حشره عشق هم داریم خوب باید دور شما باشه هرچی نماد عشقه چون عشق جزعی از وحودتون شده عشق به تمام هستی حتی وقتی استاد براونی رو باعشق نوازش میکرد این انرژی بینهایت حس میشه
اول هدف رو مشخص میکنیم و خورد میکنیم و شروع میکنیم که مریم جان نشون داد پروژه امروز از کجا تاکجاس. اگر درفکر بهبود باشی تلاش میکنی که هرچه که مانع هست از سر راه برداری نه اینکه بگی خوب این درخت ها هم زیباست بزار باشه اما وقتی فکر کنی از این زیباتر و بهتر هم میشه قدم برمیداری و به اونکه که هست راضی نمیشی و با هدایت خدا شروع میکنی
اونجا که مریم جان داشت راجب رشد پیچک تو تنه درخت میگفت من گفتم خدای من قرار چی یاد بگیرم قرارمریم جان باز قانون رو برام بازتر کنه که خدارو شکر عجب توضیح شفافی. پیچکی که پیچیده به درخت مثل ترس های کوچیک من که منو متوقف کرده و تو ذهنم چسبیده به باور های بزرگتر که تا تکاملو طی نکنم و این ترس ها و پیچک ها کوچیک رو قطع نکنم هرچه تلاش کنم نمیتونم اون باورها رو قطع کنم. اصلا شهامت برداشتن قدم برای تغییر اون باورها پیدا نمیکنم پس این جا هم باز قانون تکامل که از همین ترس ها و تغییرات به ظاهر کوچیک شروع کن مثل رانندگی مثل تاریکی مثل پوشیدن رنگ دلخواه تا یواش یواش شهامت قدم های بزرگ رو پیدا کنی باید پیچک هارو قطع کنی وگرنه حتی اون درخت بزرگ رو از ریشه هم دربیاری هرچی بکشی نمیتونی اونو جا به جاکنی. وقتی کم کم قدم برمیداری شاخه های کوچیک پیچک ها و درخت های کوچیک رو قطع میکنی نتایج یکی یکی هویدا میشه بسته به اون درختی که قطع میکنی ویو زیباتر میبینی و چشم انداز بیشتری از هدفت ظاهر میشه و مثل ویو خونه نتایج ظهور میکنه.
پس من یاد گرفتم که تکاملم باید توی باور های کوچیک و ترس های کوچیک طی بشه مثل همون پیچک و شاخه های کوچیک تا بتونم باورهای قوی تر و ریشه کن کنم. اول کار سخت به نظر میرسه اما وقتی نتیجه نهایی رو تجسم کنی و قدم به قدم حرکت کنی مسیر راحت تر میشه و انگیزه میگیری برای برداشتن قدم های بیشتر و این قانون تجسم و رسیدن به احساس خوبه
خدایا شکرت که چشممو بینا و گوشمو شنوا کردی و قلبمو باز کردی تا درس های این فایل رو بگیرم. خدایا شکرت
عاشقتونم و به زودی آمریکا میبینمتون
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD231MB15 دقیقه
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 765MB15 دقیقه
خدایاسلام
بهشت من سلام
زیبا رویان بهشتی سلام
زیبا بینان بهشتی سلام
وسلام به همه کسانی که در این بهشت تفکر وتعقل میکنند وتقوی وکنترل ذهن دارند
سلام به همه ی ما.
خدایا امروز هم به عشق تجربه ی بهشت در این دنیا چشمامو باز کردم.
وقتی اومدم وارد بهشت بشم، یه پیام از خدا دیدم، بهم گفته:لیلا جان تبریک میگم بهت، تو در مسیر درست هستی، تو خیلی خوب داری قوانین من رو درک میکنی، تو خیلی خوب داری دنبال من وزیباییهای من میگردی، خوب داری منو تایید وتحسین میکنی، خوب داری شکر نعمتهای منو بجا میاری، خوب داری روی خودت کار میکنی، وحتی خودتم اینو فهمیدی با احساس خوبی که تو این مدت داشتی، ومنم نشونه هامو برات فرستادم که لیلای من، مسیر درست همینه، تایید کردم همینه، بهت لایک های سبز نشون دادم، که همین بشه نشونه برای درستی مسیرت وادامه ی اون… حال این هم یه پیام برای توست عزیزم بیشترین امتیاز، ولی مغرور نشو این فقط یه پیغام از طرف من به توست، که همون وقتها که نجواها میومدن که حالا نمیخواد کامنت بزاری، همین که داری روی خودت کار میکنی، بسه، اصلا دنبال کامنت خوندن وکامنت نوشتن نباش، این پیام رو بهت دادم، ای بنده ی محبوب من، که بدونی واگاه باشی که هم نوشتن چیزی که درک کردی وهم خوندن درک وآگاهی بچه های دیگه چقدرررررر میتونه بهت کمک کنه ومسیر برات راحتتر بشه ولذت بخش تر بشه، خدای مهربونم سپاسگزارم که امروز بهم پیام دادی تا راهمو ادامه بدم….
پیش به سوی تموم کردن کار
تمام ابزار لازم برداشته شد.
توشه ی راه، نوشیدنیهای مناسب وخفن برداشته شد.
دستکش های مررررد پوشیده شد وسپاس از این دستکشها که بارها به استاد کمک کردن.
واما مهمترین سلاح برای مومن، مسلح به الله اکبر بودنه، ومصمم شدن وادامه دادن با توکل وتکیه به بزرگی وصف ناشدنیه خداونده که هر لحظه هدایت می کنه تو هر مسیری که ازش هدایت میخواهیم.
😂😂😂😂حشرات عشق، که بهم چسبیدن، اونم از ته، وهمه جا باهم هستن، وهمین باعث تولید مثل زیادشون شده واین منو یاد یه جوک میندازه که واسه ایام قرنطینه ساخته شده، ومن نوروز این خبر و شنیدم که جمعیت جهان با شروع زمستان سال جاری افزایش چشمگیری خواهد داشت!!! 😉😉😂🙈🙈
اینم از اثرات باهم بودن ما، مثل همین حشرات عشق در دوران قرنطینه….
خوب پروژه مشخص شده، پس به راه میافتیم وخداوند پشت وپناه همه ی ماست.
ماشالله ماشالله صد هزار الله اکبر به این همه زور بازو، به این همه قدرت بدنی که یه درخت رو کشیدن بیرون…
قانون:آدم میتونه با پشتکار واراده وادامه دادن وتلاش وتمرکز، از پس خیلی از کارها بر بیاد، وهر چقدرررررر ادامه بدیم کارها برامون راحتتر میشه وادامه مسیر هموارتر
چقدر خوبه که آدم بعد هر تلاش به خودش یه استراحت کوتاه بده تا هم باطریهای خودش شارژ بشه هم باطریهای ابزارش، نوشیدنیهای فوقالعاده، گوارای وجودتون ونوش جان.
🐴🐴🐴♥️♥️🤣🤣🤣استاد جان، شما یه توانایی بالقوه دارین در دوبلریه صدا، مخصوصاً برای شاد کردن دل بچه ها، پسر من غش غش میخنده وقتی این طوری حرف میزنین، بیا بغل عمو، بیا بغل دایی، عاشق این شوخ طبعیتون هستم که همیشه فضا رو دلنشینتر میکنید با خنده های قشنگ مریم جان، وهمین شادی خودش یه اصل مهمه توی زندگیه ما آدمها، که خیلی از ما با اون غریبه شدیم وای کاش تلاش کنیم تا دوباره با شادی وخنده آشتی کنیم، با بهانه های مختلف اما درست، نه با مسخره کردن دیگران والفاظ ناشایستی که شده ورد زبون یه سری از ماها برای خندوندن دیگران، به هر حال من خنده وخندوندن رو خیلی دوست دارم وهمیشه شما دونفر ومایک عزیزمو تحسین میکنم، که شاد هستین وشادی رو به ما هدیه میدین.
خدایا شکررررررررررت، که امروزم شاهد یکی دیگه از نعمتها وبرکت های زندگیه استادم، اجاره دادن یه قسمتی از این زمین 20 هکتاری به مخابرات، چه ثروت غیر فعال خوبی رو میتونه وارد زندگی کنه، اینه که استاد همیشه مثال مدارها رو میزنه، وقتی تو در مدار مناسبی باشی، ثروت میاد بدنبال تو، مثل همین مخابرات که اومدن سراغ استاد واسه اجاره ی اونجا، وچه جالب که این چرخه ی وارد شدن خیر وبرکت فقط با جاری شدن اجاره بهای اونجا توی زندگیه استاد ادامه نداره بلکه همین اینترنت پرسرعت ورایگانه استاد بواسطه ی وجود این دکل ها، ویا پاکسازی مسیر رفت وبرگشت ورسیدگی ومحافظت از اونجا توسط این شرکت، قطعاً از موهبتها وبرکت های دیگه ای هست که استاد در مدارش هستند ودریافت میکنن.
وچقدر مردم آمریکا تحسین برانگیز هستن، بخاطر اینکه هر کس در هرکاری مشغوله، بدون نظارت چوب بالای سر، خود جوش داره کارشو با بهترین کیفیت وبدون اتلاف وقت انجام میده وتعهد محکمی برای انجام کاری که بهش محول شده داره، وبه نظر من ما این رفتار غلط رو از بچگی از اجتماع وخانواده ومدرسه به عنوان یه ورودیه نامناسب، به وجودمون راه دادیم البته ناخواسته، چون در سنین پایین، اختیاری در کار نبوده وکنترلی نداشتیم، همون موقع که همش توی بچگی چک شدیم، کنترل شدیم اونهم محسوس ونه نا محسوس، هر کاری خواستین انجام بدیم، از ترس ووحشت تهدید های پدر ومادر ومعلم وپلیس بوده خوب اینم نتیجس که میبینیم، وبهتره ازش اعراض کنیم وحالا که قانون رو میدونیم خودمون روی خودمون کار کنیم وکارمون رو درست انجام بدیم وجهان مارو به جاهایی هدایت میکنه که هرچی کار درسته اونجاست.
قطع کردن شاخ وبرگهای نازک توسط مریم عزیز، منو یاد این جمله ی استاد میندازه که تکرار میکنن، تو سهم خودتو انجام بده باهر چی که الان داری، از هرجا که هستی، با هر کاری که میتونی، شروع کن تو یه قدم بردار جهان چند قدم برات برمیداره، والان مصداق این جمله رو اینجا میبینم، قدم های کوچک مریم با اون توانایی وبا اون ابزاری که در اختیارش داره، وحالا بقیه کار توسط استاد به شکل قطع کامل اون درختا با ابزار قوی تر اتفاق میافته واما مهمترین کار جهان برای مریم جان ودر ادامه با سخاوت ایشون برای ما، اینجا اتفاق میافته که یه الهامات وآگاهی هایی از دل این اتفاق بیرون میاد که خیلی خیلی کمک کنندس در انجام هرکار دیگه ای، واون الهام، پیام خداوند برای ماست، برای روشن شدن چراغ مسیرمون، با اون پیچک هرزی که ریشه ی اون داخل تنه ی قطع شده ی یه درخت قدیمیه، وپیچیده دورتادور اون یکی درخت هرز روییده شده کنار دریاچه، وقطع کردن این درخت، مستلزم قطع کردن این پیچکه هرزه، که شاید تنه ی معطغی داره ولی خیلی بهم تنیده شده، درست مثل ترسهای کوچیک ما که جلوی رشدو پیشرفت مارو گرفتن وما اونهارو بیربط میدونیم وهیچ تلاشی برای پیدا کردن وقطع کردنشون نمیکنیم، ووقتی شروع به قطع کردنشون میکنیم وبا رفتن توی دل این ترسها یی که به ظاهر هیچ ارتباطی به رشدمون نداره وچطور با قطع این ترسهای کوچیک، جرأت انجام خیلی کارهارو پیدا میکنیم با فکت کردن این واقعیت که اگه من تونستم برم توی دل فلان ترسم ودیدم که چقدر شهامت دارم واون ترس چیزی نبوده که من قبل از وارد شدن به اون تصور میکردم واز پس اون ترس براومدم، برم توی دل کارها وببینم واقعا آنقدر سخت نبوده که فکرشو میکردم ویه جورایی دیگه اسیر دام چگونگیها نمیشم. وخداوند خودش روشنگر تاریکیها ست وهدایتگر ما…
ترسهای کوچکی که دور ذهن ما پیچیدن وبا قطعشون ومخصوصا با از ریشه زدنشون، چقدرررررر میتونیم ذهنمون رو سبکتر کنیم برای حرکت در مسیر رشد وتعالی، واین هم از الهام ما از طبیعت بود که با برداشتن یه قدم کوچک از طرف مریم عزیز، بهش هدایت شدیم.
مریم جان وقتی شما از ترس از تاریکی گفتین، چراغی توی ذهن من روشن شد، یه ترس مخفی از من بیرون کشیده شد که انقده مخفی خودشو دور ذهنم پیچیده کرده بود که واقعاً نمیدونستم که مانعی باشه برای رسیدن من به بهشتی مثل همون بهشتی که الان شما در اون هستین، وخواستش توی وجودم داره هرلحظه بیشتر زبانه میکشه. البته من از روزی که فهمیدم شما چند روزی به تنهایی در این کلبه ودر این فضا بودین، ترس وخوف عجیبی گرفتم وبه خودم گفتم تو عمرا بتونی حتی یه دیقه اینجا تنها باشی، مخصوصاً شب که برای من خیلی خوفناکه موندن در این جور فضاها، طبیعی وجنگلی وحتی کوهستانی!
چه ترسهایی از چیزهای مرعی ونامرعی دارم وچه ساده با خودم میکشونم اینور وانورمثل غل وزنجیر به پام، هیچ وقت فکر نکردم که شاید همین ترس وخوف باشه که مثل یه تر مز مخفی نزاره من با اونهمه فشار دادن پام بروی پدال گاز، هیچ حرکتی به سمت در خواستم که زندگی توی جای بی نظیر وداشتن یه ملک شخصی توی دل طبیعت هستش، انجام بدم، این عشق ودر خواست هست، این کار کردن روی خودم هست، آرامش هست واعتماد به خداوند هست ولی در کنارش این ترسم هست، پس ساکن موندم واز اینجایی که هستم یه قدم هم نرفتم جلو. البته در مسیر این خواستم که زندگی در طبیعت لذت بردن از یه همچین بهشتیه،چون من از اونجا میترسم، از تاریکی شب اونجا میترسم، بارها ترسهایی اومده سراغ من که مثلا اگه چند نفرنیمه شب بیان اونجا……
بگذریم….
یه داستان…
من چند سال پیش هدایت شدم به روستای پدریه خودم در شهرستان اقکند، از توابع میانه وخلخال، ده مندجین، این ده وسط کوه هاست ود عمیق ترین دره ی پهناور که ازیه طرف به کوه چسبیده واز یه طرف به رود قزل اوزن واز یه طرف به جنگل واز یه طرف به باغهای روستاییان، جای خیلی قشنگیه، وقسمت مهمه این داستان اینجاست که خونه ی پدر بزرگه من در بالاترین نقطه ی ده هستش که از سمت کوه میشه اولین خونه، از سمت جنگل میشه اولین خونه واز سمت رود میشه آخرین خونه واز سمت باغ ها هم میشه بالاترین خونه که تمام باغها از ایوان اونجا پیداست، یه باغ چسبیده با خونه ی پدر بزرگم، که من بادیدن اون باغ خیلی خیلی دلم خواست که یه روزی خدا کمکم کنه تا اونجارو بخرم ویه ویلای خوشگل وسطش برای خودم بسازم هر روز صبح که چشمم به این باغ میافتاد، ساعتها ویلای خودمو اونجا تجسم میکردم وچه لذتی از این تجسم میبردم، تمام وجودم داغ میشد بیشتر وقتها خودمو توی خونه ی خودم در اون باغ حس میکردم وخلاصه بگم در کنار همه این اشتیاق وتجسم وعشق سوزان کلی ترس هم داشتم ودارم، مثلا ترس از ریزش کوه پشت خونم، ترس از جنگل تاریک چسبیده به خونم، ترس از راه های خاکی وپر پیج وخم وباریک این ده، ترس از ندادن مجوز دهداری برای ساخت ویلا، وترس از مقاومت کردن عموی مادرم برای فروش اون باغ به من، خوب به نظر شما من میتونم با وجود این همه ترس وشرک مالک یه چنین جایی باشم که واقعاً بهشته؟ معلومه که نه!
من برای قطع کردن این ترسهام واین باورهای شرک آلودم هیچ کاری نکردم، چون فکر نمیکردم خیلی مهم باشن، اما الان به وضوح رسیدم که اینها ترمزهای مخفی هستند که خودشون رو دور ذهن استتار کردن، باید قطعشون کنم….
میخوام قطعشون کنم وبجاش بذر شجاعت وشهامت وتوکل واعتماد به خداوند رو بکارم واین طوری میتونم ادعا کنم که سمت خودمو خوب انجام دادم.
وقتی صحنه ی قطع اون در ختان نسبتا تنومند رو توسط استاد با اره دیدم واین صحنه رو با قانون مطابقت دادم، فهمیدم یه سری از باورها وترسهای ما که حاصل سالها ورودیه نامناسب بودن آنقدر تغذیه شدند که قطعشون نیاز به جهاد اکبر وعزم راسخ وتنرکز وتلاش زیادی داره وجالبه که خیلی از ما این باورهایی که مثل این درختهای هرز جلوی دیدن روی زیبای زندگی رو گرفتن رو تصور میکنیم که زندگی با این باورها ی هرز، بسیار زیباست، زندگی با فقر یه فضیلته بزرگه، زندگی با سختی ومشقت پاداش بزرگی نزد خداوند داره، زندگی با غم واندوه و مشکلات جام بلایی ست که از طرف خداوند به ما هدیه شده چون در پیشگاه خداوند مقربتریم، اما غافل از اینکه با این باورهای غلط ومخرب وهرز، خودمون رو از چه زیبایی وچه توحیدی وچه آرامشی، وچه عزت نفسی وچه فراوانی که در جهان در جریانه، محروم کردیم، دقیقا مثل کسی که بار اول پاشو توی این بهشت بزاره واونجا و با همون درختهای هرز کنار دریاچه ببینه، خوب ورودی اون نامناسبه! واونجا و همونطور که هست بپذیره وهیچ تلاشی برای قطع اون درختان هرز نکنه، ولی کافیه آدمهایی مثل استاد ومریم جان بیان جلو وبهش بگن تو اگه بدنبال دیدن این دریاچه ی زیبا وارد اینجا شدی باید کمک کنی که این درختهای هرز رو قطع کنیم، چون ویوعه این دریاچه بدون اینها خیلی زیباتره، از این طرف دریاچه اونطرف رو میبینی واز اون طرف اینطرفو واون کلبه ی زیباهم کاملا پیدا میشه. واستاد جانم، خداوند همه ی مارو هدایت کرده از روزی که تصمیم گرفتیم بدنبال زیبایی ودرک قوانین باشیم، به سمت شما، به این خانواده به این بهشت تا پیام خداوند به گوش ما برسه وشما بهمون بگید که بابا جهان رو جور دیگری هم میشه دید یه جور زیباتر، فقط هر چی اضافست، هر چی ترسه، هر چی محدودیت، هر چی ساکن وراکد بودنه، هرچی مقاومته، هر چی شرکه، هرچی وابستگی، هرچی عجلس، هرچی عدم لیاقت، هرچی نداشتن عزت نفسه، هرچی بخدا اعتماد نکرده هزار تا از این هرچیارو باید قطش کنی، فقط شروع کنید، هرکی هرجاهست وبا هرچی که داره واز هرجا که میتونه شروع کنید به قطع کردن، چون هر کار نا ممکنی با برداشتن یه قدم شروع میشه وهر چی جلوتر بریم کارها راحتتر میشه ودیدن تصاویر نتایج در طول مسیر ودر شروع کار مثل این نوشیدنیهای فوقالعاده بهمون انرژی میده واشتیاق مارو برای تموم کردن کار بیشتر میکنه.
خدایا شکررررررررررت که فرصتی فراهم شده تا با زندگی در این بهشت والهاماتی که در این طبیعت به ما میرسونی، بتونیم قوانین رو بهتر درک کنیم، ودر عمل استفاده کنیم وبه امید وانگیزه ی دریافت نتایج بیشتر ادامه بدیم.
استاد جان ومریم عزیزم ودوستای مهربونم ممنون که کامنت منو خوندین، در پناه خداوند سربلند وپیروز وثروت مند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشین.