دیدگاه زیبا و تأثیرگزار آناهید عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام
استاد میدونین با دیدن این فایل یاد کدوم آیه قرآنی افتادم ؟؟؟ اونجا که خدا میگه زور ایمان آورندگان چندین برابره کافران هستش …
قشنگه نه … کسیکه ایمان داره به یگانگی الله و اینکه در مسیر کمکش میکنه جسارت پیدا میکنه و این جسارت یعنی نداشتن ترس و این ایمان باعث میشه که به تمامیه شهودات اعتماد کنه و البته اونارو عملی کنه حتی اگه بظاهر خطرناک یا غیرقابل باور باشه و وقتی انسانی بتونه تا این حد به وجود الهامات ایمان بیاره چنان قدرتی پیدا میکنه که میتونه کوه رو از میون برداره … گاهی اعتماد کردن به شهودات باعث میشه که خوده آدم کنار بایسته و دنیا دست به دست هم بده تا اونو در مسیر خواسته هاش قرار بده … مهم اینه که ایمان داشته باشیم و به چیزیکه بهمون گفته میشه با جسارت تمام عمل کنیم …و اون وقته که میبینیم تمام مانعها پودر میشن اصلا …
طی روند کار قانونی که داشتم خییئیلی حالم بد میشد وقتی میرفتم دادگاه و با طرف مقابلم روبرو میشدم و همش دعا میکردم تا میشه دادگاه نرم.. یادمه جلسه ی آخر که قرار بود حکم آخر توسط قاضی امضا شه صمیمانه از بهترین دوستم الله خواستم که کمکم کنه که چی بگم ؟؟؟ یعنی بهم بگه چجوری از خودم دفاع کنم … توی سالن انتظار بودم و داشتم از الله همین درخواست رو میکردم که دیدم زن و مردی از اتاق اومدن بیرون و مرد خیلی محکم به زن گفت مگه نگفتم امروز تو فقط سکوت کن ؟؟؟ چرا حرف زدی ؟؟؟ حالا دیدی کارت خراب شد ؟؟؟
من چشام خیره مونده بود روی دهن مرد و صدای محکمش هی می پیچید توی گوشم … امروز تو فقط سکوت کن !!!
و من فهمیدم که الله جواب پرسشم رو داد .. من باید تحت هر شرایطی فقط باید سکوت کنم با اینکه طرفم آدم بددهن و بی ادبی بود … به هرحال من با توجه به آموزشهای شما و اینکه چقدررررر عمل به این آموزشها منو در مسیر درست قرار داده بود اونروز حتی یه کلمه صحبت نکردم و طرفم از سکوت من جون به لب شد و با پرخاشگری حمله کرد سمت من و قاضی با دیدن این صحنه بدون حتی تاخیری حکم رو بنفع من زد با این عنوان که ایشون سلامت روان ندارن …
اونروز خیلی واسم سخت بود که نتونستم به صورت کلامی از خودم دفاع کنم ولی چون بهم الهام شد که سکوت کنم منم جسارتش رو پیدا کردم و در مقابل تمام سوالات حتی کوچکترین کلامی از دهنم در نیمد .. اینقدر جسور و شجاع بودم که حس کردم روزه ی سکوت گرفتم … و همین سکوت باعث شد قدرت من هزاران برابر بشه و این بمعنای زور بازو نیست بلکه بمعنای اینه که وقتی جسارت عمل به الهامات قلبی رو پیدا کنم دنیا با قدرت منو در مسیر درست قرار میده ..
امروز با صحبتهای شما دو تا یاد این تجربه م افتادم و دلم خواست با شما و دوستانم به اشتراک بزارم …
گاهی سکوت بزرگترین قدرته.. حتی پرقدرت تر از بمب اتم …
یچی دیگه م دلم میخواد بگم … شما و عزیز دلتون اولین زوجی هستین که تمام حرفاتون در مورد قوانین جهان هست .. یعنی توی ریزترین مسائل روزمره تون هم قوانین رو میکشین بیرون و با ما به اشتراک میزارین … والا تا دیدم و یادم میاد همه ی زن و شوهرا دارن از خوردن و پوشیدن و درس خوندن بچه هاشون باهم بحث و دعوا میکنن … شما اولین کسی هستید که بمن یاد دادید حتی بچه ی آدم هم باید زندگیه شخصیه خودشو داشته باشه و ما نمی تونیم برای کسی غیر خودمون تصمیم بگیریم …
عاشقتونم و براتون همواره عشق و سعادت آرزومندم …
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD732MB62 دقیقه
- فایل صوتی سریال زندگی در بهشت | قسمت 10156MB62 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 8 مهر رو باعشق مینویسم
مطمئن باش، خدا به وعده ای که داده عمل میکنه
اینو وقتی درک کردم که عدد 74 و 974 رو که بین من و خداست ، شب وقتی داشتم برمیگشتم خونه نشونه دیدم و ادامه داد که :
کافیه که تو یک کار رو به درستی انجام بدی
و اون بندگی کردنه
تو خواسته تو گفتی و هر وقت برای تک تک خواسته هات فکر میکنی احساس خوب داری و باورهای هم جهت باهاش رو سعی کن بساز و الگوهاشو پیدا کن
مطمئننا رخ خواهد داد وقتی باورات تغییر کنه
بندگی = چند تا کار که باید انجام بدی
1. تسلیمش باشی و بذاری خودش قسمت خودش رو که چگونگی هست رو انجام بده
نگران هیچی نباش ، تو فقط بندگی کردن رو یاد بگیر و لذت ببر
2. به تک تک قوانینی که یاد گرفتی سعی کن بیشتر عمل کنی
تا آگاهی های بیشتری بهت داده بشه
3. قدم برداری هر لحظه و به هر ایده ای که بهت گفته شد ،دقت کن ، اگر هم مدار با اون ایده بودی عملیش کن واز این به بعد سریع تر حرکت کن ، دیدی که هر وقت قدم برداشتی خدا بهت بی نهایت عطا کرد ، پس قدم هاتو سریعتر بردار
4. کنترل ورودی های ذهنت و تمرکز به نکات مثبت و توجه به زیبایی های همه جهان هستی و سپاسگزاری رو حتما انجام بده
5. انضباط شخصی رو سعی کن براش قدم برداری
اینا پیامی بود که وقتی از خدا درخواست کردم که رد پای روز 8 مهر رو بنویسم بهم گفته شد تا بنویسم
امروز بی نهایت درس و بی نهایت عشق و بی نهایت زیبایی و بی نهایت شادی و سلامتی و ثروت و آرامش بود برای من
از صبح بسیار دل انگیز که چشم به جهان مادی گشودم ، شروع میکنم و با عشق مینویسم
سپاسگزارم از خدا که به من بی نهایت عشق داره و در این جهان هستی به من فرصت دوباره داد تا امروز رو با عشق و لذت در مسیرش زندگی کنم و بی نهایت کمکم کرد
قبل اینکه در مورد امروز بگم ،یه اتفاق رو بگم که دیروز رخ داد و یادم رفت تو رد پام بنویسم
وای خدای من چقدر خدا دقیق و حساب شده هست
الان که مینویسم ویرایش زدم تو گوگل درایو ،
تا احترام گذاشتن مریم خانم نوشته بودم که در ادامه میخونید یه لحظه گفتم بیام دوباره نوشته هامو بخونم که این موضوع بهم یادآوری شد که همکلاسیم دیشب بهم پیام داد گفت
طیبه جان ممنون بابت امروز و یه قلب آبی برام گذاشته بود
من متعجب شدم که وقتی رسیده خونه شون دوباره بهم پیام داده که تشکر کنه
تشکرش بابت این بود که قبل کلاس بهم گفته بود دیر میرسه براش یه جای خوب نگه دارم چون تعدادمون زیاد بود هرکس جلو تر میومد جای خوب مینشست و من براش جا نگه داشته بودم
و هم تو کلاس تشکر کرد و هم شب بهم پیام داد
وقتی پیامشو دیدم به خودم گفتم چی تغییر کرده طیبه؟؟؟؟؟؟؟؟
و جواب اومد که تو بودی که شروع کردی از اعضای خانواده ات تشکر کنی ، از آدما بابت کوچکترین کاری که برات انجام میدن تشکر میکنی ، خواهرت ظرفارو شست ، علی رغم مقاومت ذهنت تلاش کردی عمیقا سپاسگزار محبتش باشی و از فرکانست این سپاسگزاری رو نشون بدی نه از زبانت
یادمه استاد عباس منش میگفت تشکر زبانی جواب نمیده ،این احساسیه که همراه تشکر و سپاسگزاری کار خودشو میکنه وگرنه همه کسایی که نماز میخونن و از خدا همیشه تشکر میکنن به خیلی چیزا میرسیدن
پس نکته مهم احساس خوب و ارسال فرکانس سپاسگزاری واقعیه که کار خودشو انجام میده نه فقط سپاسگزاری معمولی
و یادآوری شد بهم که هر وقت خواهرم اومد خونه مون این چند روزو که مادرم رفته خونه آبجیم ،هر کمکی کرده سعی کردم ازش سپاسگزاری کنم و از خدا هم سپاسگزاری میکنم که کمکم میکنه
این یه نکته داره
و اون اینکه
من وقتی قدم کوچیک برداشتم و احترام گذاشتم و خواستم تک تک باورایی که از بچگی بهم گفته بودن رو تغییر بدم و میگفتن هر کس از اعضای خانواده کاری انجام بده وظیفه اش هست و زیاد تشکر نمیکردیم و اگرم تشکر میکردم زبانی بود و انگار شخصیتم جوری تشکیل شده بود که مغرور بودم تو تشکر کردن از اعضای خانواده و دیگران
و تشکرم فقط زبانی بود و خودم خودمو میشناسم نمیتونم دروغ بگم ،چون من تا به این سنم هرکس کاری انجام میداد میگفتم وظیفه اش هست و تشکر میکردم اما نه از صمیم قلبم بلکه از زبانم و از درون میگفتم وظیفه اش بود
در صورتی که وظیفه اش نبود و لطفی بود که از طرف خدا در حق من شده بود و من تا چند روز پیش نمیدیدمش
حتی وقتی خودم ظرفارو میشستم و مامانم بهم میگفت طیبه دستت درد نکنه اذیت میشدم و میگفتم مامان نگو دستت درد نکنه و تشکر نکن ،وظیفه ام هست کارای خونه رو انجام بدم
وقتی تشکر میکنی اذیت میشم
و این خودش یه باور اشتباه بود که انقدر پنهان بود که تا چند روز پیش متوجهش نبودم
وبی نهایت از خدا سپاسگزارم
که الان بهم گفت
وقتی خواستم رد پامو بنویسم گفتم تو بگو من هیچی نمیدونم که واقعا حیرت زده شدم که ببین به چه موضوعی اشاره کرد که من به فایل زندگی در بهشت 101 گوش دادم و خودم متوجه نبودم و انگار الان وقتش بود که من بفهممش این آگاهی هارو
و من از لحظه ای که چند روزه دارم تشکر و سپاسگزاری از همه رو تمرین میکنم و حتی با احساس خوب و اینو میگم که طیبه لطف و محبتیه که بهت میکنه و خداست که اول به تو محبت میکنه و سپاسگزارم
و نتیجه قدم برداشتن و عمل کردنم این بود که جهان اطرافم هم تغییر کرده ،آدما ازم تشکر میکنن و احترام میذارن
و این یعنی نتیجه
نتیجه عمل کردنم و قدم برداشتنم که با دیدن این نتیجه من تشویق میشم تا بیشتر قدم بردارم و سپاسگزار تر باشم
الان متوجه میشم چرا اذیت میشدم
هم باور اشتباه داشتم و خم با خودم در صلح نبودم و هم سپاسگزار نبودم
بی نهایت سپاسگزارم ربّ من که بهم گفتی
خب از امروز پر از عشقم بنویسم
من وقتی صبح بیدار شدم حاضر شدم و رفتم نون و تخم مرغ گرفتم وقتی داشتم میومدم خونه دیدم تو حیاط مسجد که یه قسمت حیاط وقتی بارون میباره آب جمع میشه قسمت گوشه حیاط مسجد ، و چون دیروز بارون باریده بود عین یه دریاچه کوچیک شده بود اون قسمت از حیاط مسجد
یهویی جیک جیک گنجشکارو شنیدم و نگاه کردم دیدم دارن آبتنی میکنن
وای یکی از بهترین لحظه های زندگیم بود
گنجشکا خودشونو پفکی کرده بودن و انقدر زیبا داشتن آبتنی میکردن که وایسادم و ازشون فیلم گرفتم
یا کریما هم میومدن و آبتنی میکردن
خیلی لحظه دل نشین و زیبایی بود ،پر بود از قدرت و عظمت خدا
وقتی برگشتم خونه فیلمشو به خواهرم نشون دادم و صبحانه خوردیم وداداشم رفت سر کار و خواهرم هم خونه مون بود ،دو روزه اینجاست که وقتی من خونه نیستم ،اگر از پست کارتخوان هامون برسه ،کسی باشه که تحویل بگیره
بعد که من حاضر شدم ،با خودم بافتنیامو بردم تا تو راه تو مترو و اتوبوس ببافم ، اینبار برای ورکشاپ به جای اینکه بوم و رنگ ببرم
تخته شاسی که دیروز سر کلاس رفتم خریدم رو با کاغذ ، بردم تا از مدل زنده طراحی کنم
وقتی رفتم هوا آفتابی و باد ملایم و زیبایی میوزید و خیلی هوای سبکی بود ،وقتی با بی آر تی رفتم تو راه گل میبافتم و وقتی با مترو رفتم بازم تو راه گل بافتم ، یه خانم کنارم نشسته بود و منم تخته شاسی رو باا جامدادیم که توش پر از سیم برگ بافتنیا و قیچی و گل بافته بودم ،بود داشتم میبافتم که یه دست فروش اومد و خامی که کنارم نشسته بود خواست ببینه دستش گیر کرد به وسایلام و جامدادیم افتاد زمین
اولش خواستم عصبانی بشم ،سریع تو همون ثانیه اول کنترل کردن خودمو و گفتم آروم باش طیبه ،اول اینکه خودت مسئولی ،چون نباید تخته شاسی رو میذاشتی رو پات
بعد خانمی که کنارم بود چند بار معذرت خواهی کرد و جامدادیمو جمع کرد وسایلاشو بهم داد تمام سعیمو کردم تا آروم باشم و خداروشکر میکنم که آروم شدم
و وقتی رسید تجریش پیاده شدم ،انقدر زیبا بود هوای تجریش که لذت بخش ترین لحظات بود
یه چیز جالب تر بگم و اون اینکه من دیگه برای فروش سمت خونه خودمون نمیرم و الان دیگه فروشم فقط سمت تجریش و بالای شهره
یاد حرفای استاد عباس منش میفتم که میگفت وقتی باورهات تغییر بکنه خدا و جهان هستی که قوانین خداست ،تو رو در مدار افراد ثروت مند قرار میده
در جدار انسان هایی قرار میده که میخوای باشی و از مدار انسان هایی که قبلا بودی فاصله میگیری
حتی من قبلا دوست داشتم تو مترو بفروشم و یا سمت خونه خونه خودمون ،ولی الان فقط میگم من میرم تجریش میفروشم و بالای شهر تهران ، که در مدار مشتری هایی باشم که خیلی راحت خرید میکنن و به سرعت واریز میکنن
و انگار خود به خود مسیرم داره به سادگی و راحتی تغییر میکنه
حتی تو راه رفتنم و تو صحبت کردنم خیلی تاثیر گذاشته ، طیبه ای که قبلا بلد نبود چجوری حرف بزنه الان با فکر کردن و با احترام حرف میزنه
مثلا طیبه ای که به بفرمایین میگفت بیا
که یادمه یه بار من به یه نفر داشتم یه کیف دستی میدادم بهش گفتم بیا ، و بهم گفت بیا چیه بی ادب ، بگو بفرمایین
درسته من از سر صمیمیت و اینکه حس میکردم به همدیگه نزدیکیم بهش گفتم بیا ، چون من با افرادی که صمیمی باشم راحت و بدون اینکه کتابی صحبت کنم ،حرف میزنم
الان که نوشتم یاد فایلی از استاد افتادم که امروز گوش میدادم تو ورکشاپ و برام جالب بود
خانم شایسته اولش گفت بابات و بعد سریع گفت باباتون
تو دقیقه 57 فایل بود زندگی در بهشت 101
اونجا که داشتم گوش میدادم گفتم ببین طیبه چقدر زیبا سریع پدرتون گفت و این نشانه احترام هست و دائم به همدیگه شما میگفتن
و این نشانه احترام به خود و طرف مقابل هست
و تو هم باید سعی کنی حتی به نزدیکترین فرد زندگیت و خانواده ات با احترام صحبت کنی
چقدر دقیق و حساب شده هست کارای خدا
من اصلا نمیدونستم قراره در مورد این موضوع صحبت کنم یهویی به زبونم جاری شد و نوشتم و بعد یاد فایلی که امروز گوش دادم افتادم یعنی فایل زندگی در بهشت 101
حتی به استاد عباس منش میگفت شما
با اینکه بارها گوش داده بودم این فایل رو ،ولی امروز خیلی برام پر رنگ بود این نوع از احترام مریم خانم به نزدیک ترین فرد زندگیش
وقتی من رسیدم تجریش و رفتم تا تو ورکشاپ شرکت کنم تو راه به دلم افتاد به یکی از فروشنده ها گل سرامو نشون بدم و اولش نجوای ذهنم گفت نرو چی میخوای بگی
گفتم من میرم میگم
و رفتم
و فروشنده قبول نکرد و به راهم ادامه دادم وقتی رفتم سوار آسانسور بشم داشتم به طلا فروشیای پاساژ نگاه میکردم که طبقه اول و دومش طلا فروشیه و همینجور بی فکر داشتن طلاهارو نگاه میکردم
و منتظر بودم آسانسور بیاد پایین ، یهویی قشنگ من این برق رو حس کردم و به دلم افتاد و کاملا یهویی و با آرامی ،که برو و به مغازه طلافروشی بگو که طراحی طلا و جواهرات انجام میدی و بپرس که طرحاتو چجوری میتونی بفروشی بهشون
باز هم نجوای ذهنم نمیخواست من برم و شروع کرد به گفتن اینکه چرا میری که چی بشه ؟ تو که نمیدونی طرحانگت خوبا یا نه و همه این حرفارو تو اون یه ثانیه داشت میگفت
که من سریع قدم برداشتم و گفتم من باید برم و خدا عین یه جرقه به دلم انداخت باید این کار رو انجام بدم
و سریع رفتم و وارد مغازه شدم و گفتم و فروشنده طلا گفت ما کارمون فروشندگیه و اگر میخوای بری همکاری کنی باید بری از بازار پانزده خرداد یا طلا سازها صحبت کنی
و من تشکر کردم و برگشتم
نمیدونم چرا ولی حس میکنم باید برم و پرس و جو کنم ،یه حسی بهم میگه الان میتونی طرحاتو نشون بدی
و شروع کنی طرح جدید بکشی
من پارسال که مدارم با ایده های بالاتر یکی نبود رفتم و با قرض کلاس طراحی جواهرات با نرم افزار متریکس رو گذروندم ولی پولی نداشتم تا کامپیوتر بخرم و کلاسارو فقط شرکت کردم و هیچ نتیجه ای نگرفتم و تمرین نداشتم
و امتحان رو هم ندادم
بعد گذشت چند ماه ، امروز بهم گفته شد برو و طراحی های دستی که انجام دادی رو با طلا ساز ها نشون بده
و من سعی میکنم تا قدم هامو بردارم
وقتی من رفتم سر ورکشاپ خواستم بلند بگم سلام به همه ولی نگفتم و نجوای ذهنم نذاشت گفت چرا میخوای بلند سلام بدی ؟ اونا که بلند سلام نمیگن
بعد رفتم و نشستم و شروع کردم به طراحی از مدل
مدل دو تا میز بود و کوزه سفالی و گلدون گل کاکتوس و کیف و چند تا چیز دیگه
باراول که طراحی کردم بردم شاگرد استادم که الان استاد شده و آموزشی طراحی رو استاد به عهده ایشون گذاشته ،نشون دادم گفت طیبه تناسباتت درست نیست
اول باید از کل به جزء برسی
تو برعکس میکنی کارتو دقت کن
برگشتم و دوباره طراحی کردم
و دوباره ایراد داشت و بهم گفت درستش کن
اینبار که بار سوم بود طبق گفته استاد ،تناسب بندی کردم که گفت خطای عمودی و افقی بکش و بعد کم کم جزئیات رو اضافه کن
که اینبار خیلی نسبت به دو تای اولی خوب دراومد
یه اتفاق جالبی هم افتاد ،یه نقاش و استاد تو همون پاساژی که میرم کلاس نقاشی ، همشهریم بود و هفته پیش بهم گفت بچه که بودم یه همکلاسی داشتم فامیلیش مزرعه لی بود پدرت چند سالشه
گفتم سن پدرمو و گفتم که فوت کرده و ازم خواست که عکس بابامو ببرم نشونش بدم
امروز برده بودم و وقتی اومد نشونش دادم و گفت دقیقا همین عکسش بود زمانی که ما باهم همکلاسی بودیم و گفت ببین دنیارو
بعد سال ها من دختر دوستمو دیدم و دوستم فوت کرده
و به استادای دیگه تعریف کرد که همشهری هستیم و با پدرم همکلاسی بوده
اونجا بود که گفتم همزمانی ها اینجاست که معنیشو درک میکنم
وقتی قرار باشه تو یک نفر رو ببینی، خدا جوری هم مدارت میکنه تا تو ببینیش و درسته پدرم فوت کرده ولی دوستش با فهمیدن اینکه من دختر دوستشم کلی خوشحال شد و حتی دوچرخه بابامم گفت که همیشه با دوچرخه میرفته مدرسه
وقتی همین آقایی که همکلاسی بابام بود به گفته خودش 40 سال پیش یا 50 سال پیش که الان 61 سالشه
وقتی اومد داخل سالن با صدای بلند گفت سلام برهمگی و خسته نباشید
اونجا بو که گفتم ببین طیبه تو هم باید یاد بگیری وقتی وارد جایی میشی باید بلند به همه سلام بدی و خجالت هم نداره
و از همین آقا یاد بگیر و الگوی خوبیه برای احترام گذاشتن و سلام دادن به جمعی که واردش میشی
وقتی آخرای نقاشیا بود یه استاد نقاشی شروع کرد به آواز خوندن ،صداش خیلی دلنشین بود و از صدای دلنشینش و فضای نقاشی ورکشاپ فیلم گرفتم
خیلی حس خوبی داشت امروز تو ورکشاپ
و وقتی زمان تموم شد و ساعت 6 شد همه تحویل دادیم کارمونو و برگشتم تا به استاد نشون بدم که دیدم استادم اومد
گفت طیبه بیار ببینم چجوری کشیدی این هفته
نگاه کرد و گفت خوبه ولی راضی کننده نیست ،بیشتر طراحی کار کن
وقتی من خداحافظی کردم و برگشتم رفتم خدمات ایرانسل تا درمورد موضوعی سوال بپرسم
و وقتی برگشتم ایستگاه صلواتی چای میداد گرفتم و تو سرمای اوای تجریش خیلی چسبید و پیاده تا مترو رفتم و داشتم در مورد موضوع سوالم که از خدمات ایرانسل سوال کردم فکر میکردم
و دائم یه حسی بهم میگفت طیبه توجه نکن و رها کن و من سعی داشتم خودمو کنترل کنم و بهم گفته شد که تو که تو همه چیز خدارو میبینی پس الان هم میتونی نگاهت رو تغییر بدی به این موضوع و همه چی رو خدا ببینی که کار رو برات انجام میده
پس باید بندگی کنی
و همینجور داشتم با فکر میرفتم و از پله برقی برم داخل که یهویی بر عکس رفتم تو پله هایی که آدما رو میاورد بالا و اصلا حواسم نبود پله مخالفو رفتم و دیدم دارم عقب عقب میرم و بلند گفتم وای و دو تا آقا خندیدن و برگشتم و رفتم پایین
نمیدونم اون لحظه چرا انقدر این موضوع منو درگیر کرده بود که اینجوری شد
به خودم اومدم گفتم طیبه چرا باید این مساله تو رو انقدر درگیر کنه ،رهاش کن ،اگر شد که چه بهتر و اگرم نشد حتما خیری درش هست و باید به فکر یه سیم کارت جدید باشی و بخری برای خودت
خلاصه من توراه تمام تلاشمو میکردم تا حسمو خوب کنم و وقتی رسیدم خونه تو راه گفتم خدایا نشونه بده
که دقیقا پیچیدم سمت خونا مون پلاک دوتا ماشین یکی 74 یکی 974 این دو تا عددا رو داشت و من پیام خدا رو دریافت کردم که اول صحبتام در این رد پا نوشتم
وقتی برگشتم خونه دختری که دیروز ازم گل سر خرید و هنرجوی استاد بود ،بهم گفت دوتا دیگه گل سر میخواد
و میدونم که همه اینا کار خداست که مشتریم داره بیشتر و بیشتر میشه
حتی یه خانم هم امروز پیام داد به اینستاگرامم و گفت که من یه آینه دستی میخوام و آدرس پیجتونو از جمعه بازار که باهم حرف زدیم گرفتم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که بهم این همه لطف داره که پر از روزی و برکت شده در زندگیم
امروز پیام تایید و فعال سازی کارتخوان هم برای من ارسال شد و خیلی خوشحالن که تک تک لحظات زندگیم داره تغییر میکنه با هر قدمی که برمیدارم
و به اندازه ای که قدم برمیدارم به همون اندازه نتیجه میبینم و اگر ادامه بدم و بیشتر تلاش کنم ،صد در صد خدا با هر نیم قدم من بی نهایت قدم به سمتم میاد
وقتی برگشتم خونه با عشق با خواهرم حرف زدیم و شام رو درست کرد و ازش سپاسگزاری کردم و الان ساعت 1:25هست که روز 9 مهر شده
و من دو ساعت شد که دارم مینویسم
از ساعت 11 دارم مینویسم این روز پر از عشق رو و برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش میخوام از خدا و بی نهایت ثروت
به نام ربّ
سلام بر شما آقای محقق
سپاسگزارم از شما که وقت با ارزشتون رو گذاشتین تا رد پای روزم رو بخونید
خداروشکر که نشانه ها برای شما، یکی یکی گفته شده
بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و آراگش و عشق باشه براتون و بی نهایت ثروت عظیم