سریال زندگی در بهشت | قسمت 101 - صفحه 15
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/11/abasmanesh-22.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-11-24 07:47:582024-02-14 06:27:05سریال زندگی در بهشت | قسمت 101شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند نان و خداوند جان
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان
یه روز زیبای دیگه با گفتگوی زیبای استاد و بانوی عزیزدر این مسیر موفقیت
هدایت یعنی چه،,,,شناختن درست و صحیح هدف ، انتخاب راه صحیح برای رسیدن به هدف و پایداری در مسیر است.همانطور که موسی هدایت شد ،وابراهیم وما هم هدایت ها داشتیم و نفهمیدیم
ما باید قانون هدایت رو کامل و واضح درک کنیم
جسور بودن استاد که دیگه حرف اول رو میزنه برامون واقعا لذت میبرم از این همه جسارت و شجاعت در همه کارها و اتفاقات ،وخیلی روی این موضوع دارم کار میکنم و میخام در این مسیر صد در صد جسور بشم
من میخام با ترس هام روبرو بشم و بر ترس هام غلبه کنم ،،حالا چه ترس از تاریکی باشه ،چه ترس از آدمها وچه حیوانات ،،من در این مسیر در حرکتم و دارم در موردش فکر میکنم که من میتوانم ،،،
بزرگترین اینا هم ترس از سخنرانی در جمع هست که باید حتماً انجامش بدم و توی برنامه ام هست از قبلاً هم در موردش برنامه ریختم
تحسین میکنم این همه جسارت و پیشرفت رو در همه مراحل کاری و زندگی
چقدر خوبه که بتونم این هدف هایی که نوشتم رو شروع کنم،،وبا شنیدن این گفته های فوقالعاده استاد خیلی انرژی گرفتم و امیدوار شدم
خدایا هزاران بار شکرت
موفق و پیروز و سربلند باشید
سلام بر استاد عزیز دلم و خانوم شایسته عزیز و مهربان
خدایا این سایت یک معجزه است این یک نعمت الهی هست
من قبلا تا دوماه پیش خیلی گرفتاری داشتم ک سعی خودمو میکردم ک طبق قوانین حالمو خوب نگه دارم و از اونجا ک استاد همیشه میگه تمرکز کن روی زیبای ها و این کار حتی وقتی سعی میکنی هم خیلی جواب میده. به لطف خدا الان داره همه چی خوب و عالی پیش میره به طور معجزه ای در طول دو هفته رفتم خاستگاری کسی ک دوست داشتم و همه چی داره درست پیش میره و کار ک دوست نداشتم رو استعفا دادم و خدا برام یک کار دیگه جور کرده و همیجور خیلی راحت داره همه چی پیش میره خداروشکر و این حال خوب رو دارم نگه میدارم و شکر گذاری میکنم و تمرکز میکنم بر روی زیبایی ها و حس خوب و حال خوب و زیبایی های سایت این یک سایت الهی هست خداروشکر ک میتونم ببینم و این سایت رو چک کنم الهی صد هزار مرتبه شکر خدا جونم ️️️️️️️️️️️️
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 8 مهر رو باعشق مینویسم
مطمئن باش، خدا به وعده ای که داده عمل میکنه
اینو وقتی درک کردم که عدد 74 و 974 رو که بین من و خداست ، شب وقتی داشتم برمیگشتم خونه نشونه دیدم و ادامه داد که :
کافیه که تو یک کار رو به درستی انجام بدی
و اون بندگی کردنه
تو خواسته تو گفتی و هر وقت برای تک تک خواسته هات فکر میکنی احساس خوب داری و باورهای هم جهت باهاش رو سعی کن بساز و الگوهاشو پیدا کن
مطمئننا رخ خواهد داد وقتی باورات تغییر کنه
بندگی = چند تا کار که باید انجام بدی
1. تسلیمش باشی و بذاری خودش قسمت خودش رو که چگونگی هست رو انجام بده
نگران هیچی نباش ، تو فقط بندگی کردن رو یاد بگیر و لذت ببر
2. به تک تک قوانینی که یاد گرفتی سعی کن بیشتر عمل کنی
تا آگاهی های بیشتری بهت داده بشه
3. قدم برداری هر لحظه و به هر ایده ای که بهت گفته شد ،دقت کن ، اگر هم مدار با اون ایده بودی عملیش کن واز این به بعد سریع تر حرکت کن ، دیدی که هر وقت قدم برداشتی خدا بهت بی نهایت عطا کرد ، پس قدم هاتو سریعتر بردار
4. کنترل ورودی های ذهنت و تمرکز به نکات مثبت و توجه به زیبایی های همه جهان هستی و سپاسگزاری رو حتما انجام بده
5. انضباط شخصی رو سعی کن براش قدم برداری
اینا پیامی بود که وقتی از خدا درخواست کردم که رد پای روز 8 مهر رو بنویسم بهم گفته شد تا بنویسم
امروز بی نهایت درس و بی نهایت عشق و بی نهایت زیبایی و بی نهایت شادی و سلامتی و ثروت و آرامش بود برای من
از صبح بسیار دل انگیز که چشم به جهان مادی گشودم ، شروع میکنم و با عشق مینویسم
سپاسگزارم از خدا که به من بی نهایت عشق داره و در این جهان هستی به من فرصت دوباره داد تا امروز رو با عشق و لذت در مسیرش زندگی کنم و بی نهایت کمکم کرد
قبل اینکه در مورد امروز بگم ،یه اتفاق رو بگم که دیروز رخ داد و یادم رفت تو رد پام بنویسم
وای خدای من چقدر خدا دقیق و حساب شده هست
الان که مینویسم ویرایش زدم تو گوگل درایو ،
تا احترام گذاشتن مریم خانم نوشته بودم که در ادامه میخونید یه لحظه گفتم بیام دوباره نوشته هامو بخونم که این موضوع بهم یادآوری شد که همکلاسیم دیشب بهم پیام داد گفت
طیبه جان ممنون بابت امروز و یه قلب آبی برام گذاشته بود
من متعجب شدم که وقتی رسیده خونه شون دوباره بهم پیام داده که تشکر کنه
تشکرش بابت این بود که قبل کلاس بهم گفته بود دیر میرسه براش یه جای خوب نگه دارم چون تعدادمون زیاد بود هرکس جلو تر میومد جای خوب مینشست و من براش جا نگه داشته بودم
و هم تو کلاس تشکر کرد و هم شب بهم پیام داد
وقتی پیامشو دیدم به خودم گفتم چی تغییر کرده طیبه؟؟؟؟؟؟؟؟
و جواب اومد که تو بودی که شروع کردی از اعضای خانواده ات تشکر کنی ، از آدما بابت کوچکترین کاری که برات انجام میدن تشکر میکنی ، خواهرت ظرفارو شست ، علی رغم مقاومت ذهنت تلاش کردی عمیقا سپاسگزار محبتش باشی و از فرکانست این سپاسگزاری رو نشون بدی نه از زبانت
یادمه استاد عباس منش میگفت تشکر زبانی جواب نمیده ،این احساسیه که همراه تشکر و سپاسگزاری کار خودشو میکنه وگرنه همه کسایی که نماز میخونن و از خدا همیشه تشکر میکنن به خیلی چیزا میرسیدن
پس نکته مهم احساس خوب و ارسال فرکانس سپاسگزاری واقعیه که کار خودشو انجام میده نه فقط سپاسگزاری معمولی
و یادآوری شد بهم که هر وقت خواهرم اومد خونه مون این چند روزو که مادرم رفته خونه آبجیم ،هر کمکی کرده سعی کردم ازش سپاسگزاری کنم و از خدا هم سپاسگزاری میکنم که کمکم میکنه
این یه نکته داره
و اون اینکه
من وقتی قدم کوچیک برداشتم و احترام گذاشتم و خواستم تک تک باورایی که از بچگی بهم گفته بودن رو تغییر بدم و میگفتن هر کس از اعضای خانواده کاری انجام بده وظیفه اش هست و زیاد تشکر نمیکردیم و اگرم تشکر میکردم زبانی بود و انگار شخصیتم جوری تشکیل شده بود که مغرور بودم تو تشکر کردن از اعضای خانواده و دیگران
و تشکرم فقط زبانی بود و خودم خودمو میشناسم نمیتونم دروغ بگم ،چون من تا به این سنم هرکس کاری انجام میداد میگفتم وظیفه اش هست و تشکر میکردم اما نه از صمیم قلبم بلکه از زبانم و از درون میگفتم وظیفه اش بود
در صورتی که وظیفه اش نبود و لطفی بود که از طرف خدا در حق من شده بود و من تا چند روز پیش نمیدیدمش
حتی وقتی خودم ظرفارو میشستم و مامانم بهم میگفت طیبه دستت درد نکنه اذیت میشدم و میگفتم مامان نگو دستت درد نکنه و تشکر نکن ،وظیفه ام هست کارای خونه رو انجام بدم
وقتی تشکر میکنی اذیت میشم
و این خودش یه باور اشتباه بود که انقدر پنهان بود که تا چند روز پیش متوجهش نبودم
وبی نهایت از خدا سپاسگزارم
که الان بهم گفت
وقتی خواستم رد پامو بنویسم گفتم تو بگو من هیچی نمیدونم که واقعا حیرت زده شدم که ببین به چه موضوعی اشاره کرد که من به فایل زندگی در بهشت 101 گوش دادم و خودم متوجه نبودم و انگار الان وقتش بود که من بفهممش این آگاهی هارو
و من از لحظه ای که چند روزه دارم تشکر و سپاسگزاری از همه رو تمرین میکنم و حتی با احساس خوب و اینو میگم که طیبه لطف و محبتیه که بهت میکنه و خداست که اول به تو محبت میکنه و سپاسگزارم
و نتیجه قدم برداشتن و عمل کردنم این بود که جهان اطرافم هم تغییر کرده ،آدما ازم تشکر میکنن و احترام میذارن
و این یعنی نتیجه
نتیجه عمل کردنم و قدم برداشتنم که با دیدن این نتیجه من تشویق میشم تا بیشتر قدم بردارم و سپاسگزار تر باشم
الان متوجه میشم چرا اذیت میشدم
هم باور اشتباه داشتم و خم با خودم در صلح نبودم و هم سپاسگزار نبودم
بی نهایت سپاسگزارم ربّ من که بهم گفتی
خب از امروز پر از عشقم بنویسم
من وقتی صبح بیدار شدم حاضر شدم و رفتم نون و تخم مرغ گرفتم وقتی داشتم میومدم خونه دیدم تو حیاط مسجد که یه قسمت حیاط وقتی بارون میباره آب جمع میشه قسمت گوشه حیاط مسجد ، و چون دیروز بارون باریده بود عین یه دریاچه کوچیک شده بود اون قسمت از حیاط مسجد
یهویی جیک جیک گنجشکارو شنیدم و نگاه کردم دیدم دارن آبتنی میکنن
وای یکی از بهترین لحظه های زندگیم بود
گنجشکا خودشونو پفکی کرده بودن و انقدر زیبا داشتن آبتنی میکردن که وایسادم و ازشون فیلم گرفتم
یا کریما هم میومدن و آبتنی میکردن
خیلی لحظه دل نشین و زیبایی بود ،پر بود از قدرت و عظمت خدا
وقتی برگشتم خونه فیلمشو به خواهرم نشون دادم و صبحانه خوردیم وداداشم رفت سر کار و خواهرم هم خونه مون بود ،دو روزه اینجاست که وقتی من خونه نیستم ،اگر از پست کارتخوان هامون برسه ،کسی باشه که تحویل بگیره
بعد که من حاضر شدم ،با خودم بافتنیامو بردم تا تو راه تو مترو و اتوبوس ببافم ، اینبار برای ورکشاپ به جای اینکه بوم و رنگ ببرم
تخته شاسی که دیروز سر کلاس رفتم خریدم رو با کاغذ ، بردم تا از مدل زنده طراحی کنم
وقتی رفتم هوا آفتابی و باد ملایم و زیبایی میوزید و خیلی هوای سبکی بود ،وقتی با بی آر تی رفتم تو راه گل میبافتم و وقتی با مترو رفتم بازم تو راه گل بافتم ، یه خانم کنارم نشسته بود و منم تخته شاسی رو باا جامدادیم که توش پر از سیم برگ بافتنیا و قیچی و گل بافته بودم ،بود داشتم میبافتم که یه دست فروش اومد و خامی که کنارم نشسته بود خواست ببینه دستش گیر کرد به وسایلام و جامدادیم افتاد زمین
اولش خواستم عصبانی بشم ،سریع تو همون ثانیه اول کنترل کردن خودمو و گفتم آروم باش طیبه ،اول اینکه خودت مسئولی ،چون نباید تخته شاسی رو میذاشتی رو پات
بعد خانمی که کنارم بود چند بار معذرت خواهی کرد و جامدادیمو جمع کرد وسایلاشو بهم داد تمام سعیمو کردم تا آروم باشم و خداروشکر میکنم که آروم شدم
و وقتی رسید تجریش پیاده شدم ،انقدر زیبا بود هوای تجریش که لذت بخش ترین لحظات بود
یه چیز جالب تر بگم و اون اینکه من دیگه برای فروش سمت خونه خودمون نمیرم و الان دیگه فروشم فقط سمت تجریش و بالای شهره
یاد حرفای استاد عباس منش میفتم که میگفت وقتی باورهات تغییر بکنه خدا و جهان هستی که قوانین خداست ،تو رو در مدار افراد ثروت مند قرار میده
در جدار انسان هایی قرار میده که میخوای باشی و از مدار انسان هایی که قبلا بودی فاصله میگیری
حتی من قبلا دوست داشتم تو مترو بفروشم و یا سمت خونه خونه خودمون ،ولی الان فقط میگم من میرم تجریش میفروشم و بالای شهر تهران ، که در مدار مشتری هایی باشم که خیلی راحت خرید میکنن و به سرعت واریز میکنن
و انگار خود به خود مسیرم داره به سادگی و راحتی تغییر میکنه
حتی تو راه رفتنم و تو صحبت کردنم خیلی تاثیر گذاشته ، طیبه ای که قبلا بلد نبود چجوری حرف بزنه الان با فکر کردن و با احترام حرف میزنه
مثلا طیبه ای که به بفرمایین میگفت بیا
که یادمه یه بار من به یه نفر داشتم یه کیف دستی میدادم بهش گفتم بیا ، و بهم گفت بیا چیه بی ادب ، بگو بفرمایین
درسته من از سر صمیمیت و اینکه حس میکردم به همدیگه نزدیکیم بهش گفتم بیا ، چون من با افرادی که صمیمی باشم راحت و بدون اینکه کتابی صحبت کنم ،حرف میزنم
الان که نوشتم یاد فایلی از استاد افتادم که امروز گوش میدادم تو ورکشاپ و برام جالب بود
خانم شایسته اولش گفت بابات و بعد سریع گفت باباتون
تو دقیقه 57 فایل بود زندگی در بهشت 101
اونجا که داشتم گوش میدادم گفتم ببین طیبه چقدر زیبا سریع پدرتون گفت و این نشانه احترام هست و دائم به همدیگه شما میگفتن
و این نشانه احترام به خود و طرف مقابل هست
و تو هم باید سعی کنی حتی به نزدیکترین فرد زندگیت و خانواده ات با احترام صحبت کنی
چقدر دقیق و حساب شده هست کارای خدا
من اصلا نمیدونستم قراره در مورد این موضوع صحبت کنم یهویی به زبونم جاری شد و نوشتم و بعد یاد فایلی که امروز گوش دادم افتادم یعنی فایل زندگی در بهشت 101
حتی به استاد عباس منش میگفت شما
با اینکه بارها گوش داده بودم این فایل رو ،ولی امروز خیلی برام پر رنگ بود این نوع از احترام مریم خانم به نزدیک ترین فرد زندگیش
وقتی من رسیدم تجریش و رفتم تا تو ورکشاپ شرکت کنم تو راه به دلم افتاد به یکی از فروشنده ها گل سرامو نشون بدم و اولش نجوای ذهنم گفت نرو چی میخوای بگی
گفتم من میرم میگم
و رفتم
و فروشنده قبول نکرد و به راهم ادامه دادم وقتی رفتم سوار آسانسور بشم داشتم به طلا فروشیای پاساژ نگاه میکردم که طبقه اول و دومش طلا فروشیه و همینجور بی فکر داشتن طلاهارو نگاه میکردم
و منتظر بودم آسانسور بیاد پایین ، یهویی قشنگ من این برق رو حس کردم و به دلم افتاد و کاملا یهویی و با آرامی ،که برو و به مغازه طلافروشی بگو که طراحی طلا و جواهرات انجام میدی و بپرس که طرحاتو چجوری میتونی بفروشی بهشون
باز هم نجوای ذهنم نمیخواست من برم و شروع کرد به گفتن اینکه چرا میری که چی بشه ؟ تو که نمیدونی طرحانگت خوبا یا نه و همه این حرفارو تو اون یه ثانیه داشت میگفت
که من سریع قدم برداشتم و گفتم من باید برم و خدا عین یه جرقه به دلم انداخت باید این کار رو انجام بدم
و سریع رفتم و وارد مغازه شدم و گفتم و فروشنده طلا گفت ما کارمون فروشندگیه و اگر میخوای بری همکاری کنی باید بری از بازار پانزده خرداد یا طلا سازها صحبت کنی
و من تشکر کردم و برگشتم
نمیدونم چرا ولی حس میکنم باید برم و پرس و جو کنم ،یه حسی بهم میگه الان میتونی طرحاتو نشون بدی
و شروع کنی طرح جدید بکشی
من پارسال که مدارم با ایده های بالاتر یکی نبود رفتم و با قرض کلاس طراحی جواهرات با نرم افزار متریکس رو گذروندم ولی پولی نداشتم تا کامپیوتر بخرم و کلاسارو فقط شرکت کردم و هیچ نتیجه ای نگرفتم و تمرین نداشتم
و امتحان رو هم ندادم
بعد گذشت چند ماه ، امروز بهم گفته شد برو و طراحی های دستی که انجام دادی رو با طلا ساز ها نشون بده
و من سعی میکنم تا قدم هامو بردارم
وقتی من رفتم سر ورکشاپ خواستم بلند بگم سلام به همه ولی نگفتم و نجوای ذهنم نذاشت گفت چرا میخوای بلند سلام بدی ؟ اونا که بلند سلام نمیگن
بعد رفتم و نشستم و شروع کردم به طراحی از مدل
مدل دو تا میز بود و کوزه سفالی و گلدون گل کاکتوس و کیف و چند تا چیز دیگه
باراول که طراحی کردم بردم شاگرد استادم که الان استاد شده و آموزشی طراحی رو استاد به عهده ایشون گذاشته ،نشون دادم گفت طیبه تناسباتت درست نیست
اول باید از کل به جزء برسی
تو برعکس میکنی کارتو دقت کن
برگشتم و دوباره طراحی کردم
و دوباره ایراد داشت و بهم گفت درستش کن
اینبار که بار سوم بود طبق گفته استاد ،تناسب بندی کردم که گفت خطای عمودی و افقی بکش و بعد کم کم جزئیات رو اضافه کن
که اینبار خیلی نسبت به دو تای اولی خوب دراومد
یه اتفاق جالبی هم افتاد ،یه نقاش و استاد تو همون پاساژی که میرم کلاس نقاشی ، همشهریم بود و هفته پیش بهم گفت بچه که بودم یه همکلاسی داشتم فامیلیش مزرعه لی بود پدرت چند سالشه
گفتم سن پدرمو و گفتم که فوت کرده و ازم خواست که عکس بابامو ببرم نشونش بدم
امروز برده بودم و وقتی اومد نشونش دادم و گفت دقیقا همین عکسش بود زمانی که ما باهم همکلاسی بودیم و گفت ببین دنیارو
بعد سال ها من دختر دوستمو دیدم و دوستم فوت کرده
و به استادای دیگه تعریف کرد که همشهری هستیم و با پدرم همکلاسی بوده
اونجا بود که گفتم همزمانی ها اینجاست که معنیشو درک میکنم
وقتی قرار باشه تو یک نفر رو ببینی، خدا جوری هم مدارت میکنه تا تو ببینیش و درسته پدرم فوت کرده ولی دوستش با فهمیدن اینکه من دختر دوستشم کلی خوشحال شد و حتی دوچرخه بابامم گفت که همیشه با دوچرخه میرفته مدرسه
وقتی همین آقایی که همکلاسی بابام بود به گفته خودش 40 سال پیش یا 50 سال پیش که الان 61 سالشه
وقتی اومد داخل سالن با صدای بلند گفت سلام برهمگی و خسته نباشید
اونجا بو که گفتم ببین طیبه تو هم باید یاد بگیری وقتی وارد جایی میشی باید بلند به همه سلام بدی و خجالت هم نداره
و از همین آقا یاد بگیر و الگوی خوبیه برای احترام گذاشتن و سلام دادن به جمعی که واردش میشی
وقتی آخرای نقاشیا بود یه استاد نقاشی شروع کرد به آواز خوندن ،صداش خیلی دلنشین بود و از صدای دلنشینش و فضای نقاشی ورکشاپ فیلم گرفتم
خیلی حس خوبی داشت امروز تو ورکشاپ
و وقتی زمان تموم شد و ساعت 6 شد همه تحویل دادیم کارمونو و برگشتم تا به استاد نشون بدم که دیدم استادم اومد
گفت طیبه بیار ببینم چجوری کشیدی این هفته
نگاه کرد و گفت خوبه ولی راضی کننده نیست ،بیشتر طراحی کار کن
وقتی من خداحافظی کردم و برگشتم رفتم خدمات ایرانسل تا درمورد موضوعی سوال بپرسم
و وقتی برگشتم ایستگاه صلواتی چای میداد گرفتم و تو سرمای اوای تجریش خیلی چسبید و پیاده تا مترو رفتم و داشتم در مورد موضوع سوالم که از خدمات ایرانسل سوال کردم فکر میکردم
و دائم یه حسی بهم میگفت طیبه توجه نکن و رها کن و من سعی داشتم خودمو کنترل کنم و بهم گفته شد که تو که تو همه چیز خدارو میبینی پس الان هم میتونی نگاهت رو تغییر بدی به این موضوع و همه چی رو خدا ببینی که کار رو برات انجام میده
پس باید بندگی کنی
و همینجور داشتم با فکر میرفتم و از پله برقی برم داخل که یهویی بر عکس رفتم تو پله هایی که آدما رو میاورد بالا و اصلا حواسم نبود پله مخالفو رفتم و دیدم دارم عقب عقب میرم و بلند گفتم وای و دو تا آقا خندیدن و برگشتم و رفتم پایین
نمیدونم اون لحظه چرا انقدر این موضوع منو درگیر کرده بود که اینجوری شد
به خودم اومدم گفتم طیبه چرا باید این مساله تو رو انقدر درگیر کنه ،رهاش کن ،اگر شد که چه بهتر و اگرم نشد حتما خیری درش هست و باید به فکر یه سیم کارت جدید باشی و بخری برای خودت
خلاصه من توراه تمام تلاشمو میکردم تا حسمو خوب کنم و وقتی رسیدم خونه تو راه گفتم خدایا نشونه بده
که دقیقا پیچیدم سمت خونا مون پلاک دوتا ماشین یکی 74 یکی 974 این دو تا عددا رو داشت و من پیام خدا رو دریافت کردم که اول صحبتام در این رد پا نوشتم
وقتی برگشتم خونه دختری که دیروز ازم گل سر خرید و هنرجوی استاد بود ،بهم گفت دوتا دیگه گل سر میخواد
و میدونم که همه اینا کار خداست که مشتریم داره بیشتر و بیشتر میشه
حتی یه خانم هم امروز پیام داد به اینستاگرامم و گفت که من یه آینه دستی میخوام و آدرس پیجتونو از جمعه بازار که باهم حرف زدیم گرفتم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که بهم این همه لطف داره که پر از روزی و برکت شده در زندگیم
امروز پیام تایید و فعال سازی کارتخوان هم برای من ارسال شد و خیلی خوشحالن که تک تک لحظات زندگیم داره تغییر میکنه با هر قدمی که برمیدارم
و به اندازه ای که قدم برمیدارم به همون اندازه نتیجه میبینم و اگر ادامه بدم و بیشتر تلاش کنم ،صد در صد خدا با هر نیم قدم من بی نهایت قدم به سمتم میاد
وقتی برگشتم خونه با عشق با خواهرم حرف زدیم و شام رو درست کرد و ازش سپاسگزاری کردم و الان ساعت 1:25هست که روز 9 مهر شده
و من دو ساعت شد که دارم مینویسم
از ساعت 11 دارم مینویسم این روز پر از عشق رو و برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش میخوام از خدا و بی نهایت ثروت
سلام طیبه جان امروز بابت یک مسئلهای از خدا هدایت خواستم و روی نشانی من زدم خیلی جالبه برام که این فایل دو روزه که خیلی به دلم نشسته اولین بار دیروز که شما این کامنت گزاشتی مادرم برام گزاشت و یه اتفاقی افتاد نتونستم کامل گوشش بدم و دوباره امروز صبح که داشتم تو ماشین گوش میدادم شارژ گوشیم تموم شد و ناقص موند وقتی اومدم خونه بابت مسئلهای که داشتم کلیک کردم روی نشانی من و این فایل دوباره برام اومد خیلی جالب بود برام چون یادم رفته بود ادامه این فایل ندیدم و خدا انگار حواسش بود و دوباره یادآوری کرد که تا تهش ببینم و با ردپای شما که مثل یک رمان جذاب بود نشانی ها تکمیل تر شد.
به نام ربّ
سلام بر شما آقای محقق
سپاسگزارم از شما که وقت با ارزشتون رو گذاشتین تا رد پای روزم رو بخونید
خداروشکر که نشانه ها برای شما، یکی یکی گفته شده
بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و آراگش و عشق باشه براتون و بی نهایت ثروت عظیم
سلام استاد جان.
این فایل نشانه امروز من بود.
دوسه شب پیش یک خوابی دیدم که شما سوار یک شیر بودید .بعد بهتون گفتم چطور شما سوار این شیر هستید شاید ما خیلی راحت توی سریال زندگی در بهشت می بینیم شما رو ولی این کار راحتی نیست.شما به من گفتید هر روز یک قدم برو تو دل ترسهات. فرداش که بیدار شدم ذهنم مشغول بود که حالا باید چی کار کنم تو دل کدوم ترسم باید برم بعد گفتم استاد توی دوازده قدم یک فایلی در این مورد داشت ولی یادم نمیومد ولی خیلی هدایتی زدم روی فایل 4 قدم 4 و اونو گوش کردم دقیقا همین بود و فهمیدم که باید حالا یک برنامه ای رو که برای کارم بهش نیاز داشتم و دنبال کسی می گشتم که برام ردیفش کنه خودم باید برم تو دلش ویدئو آموزشی ببینم در موردش و خودم یادش بگیرم.و شروع کردم و چقدر بهم قدرت و اعتماد به نفس داد.
وامروز هم که این نشانه روزانه ام بود که فهمیدم اگر می خوام مسیر شمارو بیام باید اهرم رنج ولذت رو بنویسم و توی ذهنم جایگاه این اهرم رو درست کنم.
واقعا بهترین و زیباترین ولذت بخش ترین نتیجه ای که از حرکت در این مسیر می گیریم تغییر شخصیتمونه.
خدایا سپاسگزارم به خاطر هدایت های لحظه به لحظه ات.به خاطر حمایت های لحظه به لحظه ات.
استاد عزیز ومریم جان مهربان بینهایت سپاسگزارم ازتون به خاطر این فایل های دانلودی که هر روز برای هر مسئله ای فایلی هست که جوابگوی نیاز اون روزمون باشه.سپاس.
الهی به امید تو دلبرجانم
خدای من شکرت زیاااااد
نشانه امشبم که باعث شد معجزه رخ بده ؛ من قدرتتو ببینم ینی شبیه فایل تسلیم استاد بود که قدم به قدم به الهاماتشون عمل کردن منم همزمانی برام رخ داد تا امشب فاطیما رو ببینم و قدرت خدا رو با تمام وجود ذرهایشو درک کنم
خدایا شکرت برای الله اکبرهایی که امشب حسشون کردم و بر زبانم جاری کردی
خدایا شکرت برام تضادها و اتفاقاتی که برام پیش اومد تا امشب در لولی بالاتر حس کنم و درک کنم بزرگیتو…
شکررررت زیااااد
سلام استادان عزیزم.
خداروشکر میکنم با شما عزیزانم تو اینمسیر همسفر هستم.
خداروشکر. خداروشکر. خداروشکر.
چقدر عالیییییی واقعا.
چه نکات خوبی داشت این فایل.
همین تجربه کردن واقعا بینظیره. واقعا بینظیره.
استاد شخصا انسانی بودم که تو حدود سن 25 الی 26 سالگی شروع کردم به تجربه کردن، البته نه به اندازه شما.
ولی به صورت تکاملی خوب پیش رفتم.
نکته مهم برای من تو این فایل این هست که این ایمان و این در صلح بودن با خود و مخصوصا این اهرم رنج و لذت چقدر کاربرد داره. چقدر میتونه کمک کنه به زندگی بهتر، به اینکه تمام اون شرایطی که میخواهی را تجربه کنی. بری بگردی و لذت ببری. بری بگردی و تجربه کنی. بشناسی، ببینی.
تو دل مسیر این نگاه که اگر هم به مسئله ای برخورد کنم باعث رشد من میشود واقعا میتونه کمک کنه انسان رشد بسزایی داشته باشد.
خیلی عالی بود این فایل برام. اگر یادم بمونه و هر چند وقت فقط همین یک فایل را گوش بدهم، باعث میشه حرکت کنم، باعث میشه راحت تر برم تو دل ناشناخته ها، باعث میشه لذت ببرم از مسیر. باعث میشه به اونچه میخواهم برسم.
خیلی عالیه.
و استاد در انتهای این فایل اون احساس عالی، اون احساس زیبا، اون احساس لذت از تجربه هایی که داشتید؛ واقعا بینظیر بود برام.
واقعا عشق کردم، واقعا لذت بردم.
خداروشکر واقعا خداروشکر.
استاد متاسفانه کیفیت تجربه هایی که میتونم بکنم را گره زدم به اون پولی که میتونم هزینه کنم. یعنی میخوام بهترین تجربه ها را داشته باشم، در صورتی که میدونم باید لذت ببرم.
برنامه هامو عوض میکنم و میرم تو دل ناشناخته ها.
هر چند وقت یکبار این حس بهم میگه برو تجربه کن، تا شروع بشه.
راستی استاد، چند روز پیش یه تعهدی دادم و اینبار پای تعهدم موندم.
دیروز یک نشانه بسیار قدرتمند خداوند بهم نشان داد.
ان شاءالله بتونم در اینمسیر همینطور عالی پیش برم و این ایمان، این احساس خوب، این قدرت تجربه کردن را بیشتر و بیشتر و بیشتر در وجودم نهادینه کنم و لذت ببرم.
عاشقتونم استاد عزیزم.
عاشقتونم مریم خانم. اصلا این احساس عشق بین شما دو نفر آدمو عاشق میکنه.
خیلی باحالید. دمتون گرم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام
من انقد از این ویدیو یاد گرفتم که نگم باید بارها بارها این ویدئو ببینم
من همیشه ارزو شجاع بودن داشتم و البته دارم بهتر از قبل میشم ولی نه شجاع معمولی شجاع خفن در حد استاد ، همیشه دنبال ی الگو یکنفر میگشتم که منو به اون شجاعت برسونه . همیشه دخترای شجاع تحسین میکردم . اون وقتا که فیلم جومونگ میداد و من نوجوان بودم ، همیشه سوسانو رو تحسین میکردم و ارزوم بود شبیه اون باشم . اما چون پدر و مادرمم ادمای محتاطین ، انقدر برای من باور محدود کننده ساختن که من نتونم شجاع باشم و تمام اون صداها تو سرم میاد و منو دور میکنه مخصوصا پدرم . همیشه منو منع میکرد از دفاع از حق خودم .
استاد میگه من دوست دارم تجربه کنم و به بعدش فکر نمیکنم . و این به ایمان قوی پشتش برمیگرده که به خدا تکیه میکنه .
میخوام استاد الگو کنم .
و ی چیزی که تو این ویدئو توجه منو جلب کرد چون نقطه ضعف خودمه . وقتی پارتنرم از ی خانم دیگه تعریف میکنه من بدجور بهم میریزم . اما مریم انقد ریلکس برخورد کرد و تازه میگفت عزیزم ، و حتی اون خانم با استاد کلی رفته گشته و …. من بارها شده کسی که خودمم میدونم و مطمنم پارتنرم بهش منظوری نداره بازم با تعریفش من بهم میریزم
اما این الگوها خیلی خوبه ادم میبینه و باور میسازه و یاد میگیره
و میدونم اینم به همون ترسهام برمیگرده
ترس اینکه کافی نباشم . دارم روی عزت نفسم کار میکنم و هنوز شرایط خریدن دوره استاد ندارم اما در اولین فرصت میخرمش
واقعا برخورد مریم عالیه و بارها دیدم استاد شاگرداشو میبینه براش ذوق میکنند اما مریم ارام برخورد میکنه . و قطعا اگه استرس میگرفت و حتی بیانم نمیکرد این رابطه رویایی خراب میکرد
مریم جان خیلی دلم میخواد مثل تو بشم . خیلی راهم درازه اما میخوام مثه تو صلح درونی داشته باشم و بخاطر این صلحت این اعتماد به نفست و ارامشت میتونی کنار استاد باشی .
سلام استاد
در رابطه با اون مثالی که زدید و گفتید ترس خط قرمزتون هست از خداوند سپاسگزارم که تونستم با راهنمایی و هدایت هاش من هم این ویژگی رو خیلللللی متفاوت از بقیه داشته باشم و تو خودم بهبود ببخشم
چند روز پیش من توی مسیر پیاده روی که از کنار رودخونه میگذشت به دل کوه ها رفته بودم اونهم به تنهایی البته خیلی وقته که اینکارو میکننم واین خودش کاری هست که بقیه ازش ابا دارن در صورتی که برای من سالهاس که طبیعیه و به کوه و مکان های بکر میرم و به ترسهام غلبه میکنم
حاالا تو این مسیری که چند روز پیش داشتم قدم برمیداشتم چندتا خونه ویلایی که مشخص بود خالی هستش بود و همینطور که داشتم از کنارش میگذشتم جلوی یکی از خونه ها سگی بود بزرگ که غلادش هم پاره شده بود و داشت پارس میکرد
من میتونستم جلو نرم و برگردم و مسیرمو تغییر بدم ولی ترس واقعا حس بدی به من میده واسه همین با توکل به خدا ولی نجواهای بسیار از کنار اون سگ رد شدم و اون سگ در صورتی که داشت بسار پارس میکرد طوری که انگار میگفت هر کی بیاد اینجا کارشو تموم میکنم وقتی من از کنارش رد شدم اروم شد و همینطور با ارامش و لبخند بهم نگاه کرد……
این است پاداش نیکوکاران ؛)))
گفتم این تجربه و این عملگرا بودن رو با شما به اشتراک بزارم و همینطور نتیجش رو
و ایمانی که توی قلبت به وجود میاره که تو پا بزار تو دل ترسا خداوند هدایتت میکنه ….و محافظ توست ..
خداوندا سپاسگزارم
سلام به همه سلام به استاد توحیدی و مریم عزیزم
خدایا من هرآنچه دارم از توست. من میدونم که تو هستی و من حمایت میکنی همیشه حمایتم کردی..
خدایا یادم روزای سال 91.92 که یک دادگاه ملکی داشتم و طرفم مطمن بود انقد آشنا دارد که براحتی میتوند خانه از من بگیرد و شکستم بدهد. اونموقع استاد نمیشناختم اما همش میگفتم خدایا من که بجز تو کسی ندارم کمکم کن و نمیدونم چرا اما آروم بودم که حق با من هست و خدا هست و همه چیز بنفع من میشود.و البته شد . خدایا اونموقع ها خیلی توحیدی بودم به زبان نمی آوردم که خدا برام درست میکند یعنی میترسیدم مسخره کنند یا بهم بگویند تو هم مثل این مذهبی هستی.الان راحتر از تو حرف میزنم.راحتر میگم من جز خدا کسی ندارم. الان با افتخار میگم من یکی دارم همیشه هوام دارد. شاید باورتون نشود اما در محل کارم رئیس و روسام فکر میکنند من به اون بالاها ارتباط دارم که کارهام حتی با وجود کارشکنی اونها درست میشود. من میدونم تو هم میدونی من تو را دارم و هرکسی تو را دارد کافی هست. آیه معروف قرآن میگه آیا خدا برای بنده کافی نیست؟
کافی هست حتما کافی هست . خدایا من تو را دارم هیچی نمیخام .فقط همیشه بمون. همیشه .
امروز یک مشکلی پیش اومد من رفتم سازمان مرکزی. دم در ورود یهو یک خانم اومد سمت معاون اداری و صداش کرد . من دیدمش و مشکلم گفتم. واسه دیدن این معاون باید وقت بگیری و کلی داستان. اما خدا برام جورش کرد یهو دیدم همان لحظه گفتم خدایا ممنون چطور تونستی من به این لحظه هدایت کنی. انقد حالم خوب شد و از خدا در دلم تشکر کردم که نگو. خدایا من هر لحظه منتظر معجزه هستم .مشکل گقتم و بلافاصله دستور داد. نمیدونم چی میشه اما حتما خیر هست. کاری که خدا درست کند حتما به صلاح من هست. ممنونم خدا
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
من هدایت را مجبور نمی کنم به چه معناست؟
هدایت : بسیار شخصی است ممکن است چیزی را ببینم و برداشت خداگونه داشته باشم اما شخص دیگر: برداشت برعکس از آن داشته باشد بنابراین نمی توان هدایت را : استاندارد سازی کرد هدایت: جریانی است که قلب ما: گواهی می دهد زبان نشانه ها : تنها برای شخص دریافت کننده قابل فهم است ایمان داشته باشیم: همواره در حال هدایت هستیم
در زندگی خود تا کنون احساس عجز کرده اید؟
احساس عجز کرده ام اما : در این احساس باقی نمانده ام زمانی احساس شک و تردید زمانی ترس از آینده ی نامعلوم: سعی می کنم برای خود دلایل منطقی ارایه و راه آن را پیدا و از خداوند درخواست هدایت کنم پرونده های موفقیت آمیز گذشته و تجارب خوشایند را مرور کنم هیچ شخصی نیست که بتواند: ادعا کند هیچ گاه در احساس عجز باقی نماند اما اینکه این احساس را به احساس خوب تبدیل کنیم: کاری است که باید بتوانیم آن را انجام دهیم
تا کنون خود را سرزنش کرده اید؟
بله اما زمان آن بسیار کم بوده و از زاویه ای به آن نگاه کرده ام که به احساس خوب برسم
تاکنون احساس پشیمانی از انتخاب خود کرده اید؟
بسیار کم من به خودم بسیار آسان می گیرم اما بسیاری به خود آسیب ذهنی مالی و جسمی می رسانند: من به یاد ندارم به خودم ضربه و آسیب وارد کرده باشم احساس سرزنش و ناراحتی باعث نشده: به خودم آسیب بزنم به خودم سخت نگرفتم: که بخواهم به خودم ضربه بزنم
این عادت را دارم که: به دیگران سخت می گیرم اما به خودم آسان گیرتر هستم برای همین دیگران را : کمتر قضاوت می کنم افرادی که به خودشان سخت نمی گیرند اشتباه کمتری مرتکب می شوند چون: نگران اشتباه کردن نیستند
زمانی که نگران اشتباه کردن نباشیم: به خودمان فشار وارد نمی کنیم که اشتباه نکنیم
اینکه نگران اشتباه کردن نیستید از کجا ناشی می شود؟
چون خودم را سرزنش نمی کنم اینکه دوست نداریم دیگران ما را سرزنش نکنند: از کمالگرایی ناشی می شود
نباید به هیچ وجه نگران: سرزنش های دیگران باشیم باید حرف مردم را فراموش کنیم
چگونه در برابر ناشناخته ها تا این حد جسور هستید؟
به اهرم رنج و لذت باز می گردد ممکن است انجام ندادن برخی جسارت ها برای من : رنج زیادی در پی داشته باشد اما برای شما انجام دادن آن رنج آور باشد جسارت کاملا از دید: ناظر بیرونی مفهوم دارد ترس از مرگ برای من بسیار : بدتر است به هیچ وجه: به هیچ کسی باج ندادم و نمی توانم ترسیدن از هیچ کس و هیچ موقعیتی را تحمل کنم
جسارت من در خدمت: کنجکاوی است من به خطرات پیش رو فکر نمی کنم هر آن چیزی که مرا نکشد قوی ترم خواهد ساخت هر اتفاق بدی : مراحلی برای پیشرفت است در برخورد با آنها ناراحت نمی شوم برای تجربیات جدید:جسارت زیادی دارم و از ناشناخته ها نمی ترسم
خدایا شکرت
عاشقتونیم