دیدگاه زیبا و تأثیرگزار امین عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
به نام الله یکتا
و سلام بر استاد عزیز شیرین تر از عسلم و مریم بانوی عزیز
من همیشه عاشق گل و گیاه بودم و هستم و خواهم بود
از همون کودکی عاشق هر نوع گل و درخت و حتی خار های رنگی بودم
و بهترین و لذت بخش ترین تفرحیم قدم زدن تو طبیعت در کنار درخت و ها و گیاهان و گل هل و اگر امکانش نبود رفتن به گلخونه ها و گل فروشی ها و باغ های گل بوده و هستش
ولی خیلی خیلی برام جذابن گل های وحشی و خودرو که خودشون در میان و دیدنشون همیشه از کودکی برام یه جور کشف و شهود بوده و هست
همیشه در کودکی وقتی تو منطقه خودمون به صحرا یا دهات میرفتیم من در به در دنبال این گل ها میگشتم و با پیدا کردنشون یه جور احساس کشف کردن بهم دست می داد و بسیار لذت میبردم
راستش من هر گلی میبینم مثلا بنفشه آفریقایی و یا گل های پامچال که من عاشقشونم
همیشه تصور میکنم و با خودم میگم
خدایا چه لذتی داره دیدن اینا تو زادگاه طبیعیشون و جایی که آزادن و رها بدون وابستگی به این که بهشون آب داده بشه و نگهداری بشن
راستش مثل دیدن یه گله اسب وحشی میمونه تو طبیعت ….
و همیشه گل های وحشی و البته بهتره بگم گل های رها و بدون وابسنگی احساس بسیار بسیار خاصی برام داره
و خدارو شکر برای دیدن این گل های زرد زیبا تو پرادایس
البته تو قسمت قبل و بیرون اومدن تراکتور یکی از این گل ها رو در کنار چرخ تراکتور دیدم که له نشده بود و همچنان زنده بود و کلی لذت بردم از دیدنش تو پردایس
و البته حالا با دیدن این همه گل زرد زیبا کیف کردم و لذت بردم و خدارو شکر کردم
واقعا چه گلدن تایم زیبایی بود به قول مریم بانوی عزیز
اون آفتاب زیبای پاییزی و اون آتیشی که به پا شده بود و اون حس خلسه استاد و آرامششون بسیار بسیار برام لذت بخش بود و یه جورایی اون بوی دود رو حس میکردم
راستش یکی از بهترین بوهای دنیا که دوست دارم به مشامم برسه همین بوی دود حاصل از چنین آتیش هایی هست
برای همین همیشه وقتی که از هراز به نزدیکی آمل میرسم تو مسافراتی شمال شیشه رو پایین میدم و از اون بوی جنگل و نم و بارون و اون بودی دود و چوب مست میشم و حالم دگرگون میشه
خدایا شکرت برای لذت درک چنین حس و حالی
و خدایا شکرت برای این همه نعمت
یه بوی دود چوب چه قدر میتونه حس و حال آدم رو عوض کنه
که اگر تمام برندهای عطر دنیا بخوان بیان و رایحه ای تولید کنند که این حس رو به من منتقل کنند باز ناتوان هستند تو این مورد
بریم سراغ این اردک سرکش و یاغی و نترس پرادایس
اولا که کلی خندیدم از دست استاد
و یه طنز زیبا و یک قدرت طنر پردازی فوق العاده من تو استاد می بینم و من حس میکنم این قدرت رو از تبدیل سختی ها و مشکلات در گذشته زندگیشون به زیبایی ها الان زندگیشون
دریافت کردند
و کارخانه تبدیل شادی و گسترش شادی شدند در کائنات …
و اصلا طنز یه جور تضاد هست و چیزهای خنده دار معمولا یه تضادی و یک کار غیر معمولی توشون هست که ما رو میخندونن
و این نگاه طنز و شیرین استاد عزیزم و مریم بانوی عزیز خیلی خیلی برای من آموزنده و لذت بخشه
و این روحیه طنازی این دو عزیز چقدر باعث میشه که از بودن با هم لذت ببرن و کیف کنند
و البته خودمم آدم خیلی شوخی هستم و عاشق خندیدن و خندوندن دیگران البته الان دارم تمرین میکنم که تو این خندیدن و خندوندن احترام و اون حد وسط رعایت بشه
دقیقا مثل رفتار استاد عزیز و مریم بانو و عزت نفس خودم و دیگران حفظ بشه
من یه درسی از این اردک نترس و یاغی و به قول استاد عزیزم بچه کف خیابون گرفتم
((پیشرفت و جایزه گرفتن و زندگی بهتر برای شجاعان این جهانه))
یعنی ما دو گروه اردک داریم تو پردایس یک گروه اردک سر به زیر و حرف گوش کن که هر چی بهشون گفته میشه گوش میدن و بچه هاشون خورده میشه
توسط لاک پشت ها واسه همین نسلشون گسترش پیدا نمیکنه تو پردادایس زیبا
و یک اردک تنها که یه شیرزنه و میاد هجرت میکنه از اینجا به اونجا و اومده آگاهانه پردایس رو انتخاب کرده
و چه انتخاب زیبا و درستی کرده و از این انتخابش معلومه که چه اردک با شعوریه
این اردک نترس ما هم خودش نترسه و هم داره اردک های دیگرو هدایت میکنه که نترسید و لاخوف علیهم و لا یحزنون
بیاید و شما هم دنبال من بیاید و هیچی نمیشه
و بعد اون سکانس تاریخی و روز واقعه فرا میرسه :
استاد و مریم بانو که حسابی از دست این اردک زیبا کلافه شدن بالاخره این اردک یاغی رو به چنگ میارن و روز انتقام فرا میرسه …
و چقدر این سکانس سینمایی هستش
خون جلوی چشای مریم بانوی عزیز رو گرفته و یادشون میا اون همه تمییز کاری و اون همه ….. کارای این اردک سرکش و متفاوت رو
و حالا زیباترین سکانس این داستان زیبا
استاد به مریم بانو میگن که بیایم و پراش رو بچینیم
و اینجا مریم بانو هدایت میشن به این جمله طلایی
که اگر قرار آزادیش رو بگیریم بهتره بکشیمش
واقعا اسارت برای چنین اردک شجاع و جسوری بسیار بسیار بدتر از مرگه
و چقدر درست گفتن مریم بانو و چه جمله هدایتی گفتن
و سکانس طلایی اینجا اتفاق میفته
سرانجام استاد و مریم بانو دلشون نمیاد که این اردک سرکش رو بکشن و به قفایی و پس گردنی اکتفا میکنند
و این اردک شجاع تا لب مرگ میره و تا سر حد مرگ میرسه
ولی نجات پیدا میکنه و سالم از این مهلکه بیرون میاد
و ما تو قانون میدونیم که شجاع ها پاداش میگیرن ……
و پاداش این میشه که نه تنها کشته نمیشه بلکه نعمت مادر شدن بهش داده میشه
و استاد و مریم بانوی مهربانم اون روح الهی شون و اون سمت مهربان و خداییشون برانگیخته میشه برای این اردکی که تا چند وقت پیش قصد جانش رو کرده بودند
حالا نگهبان فرزندان و جوجه های این اردک نترس و شجاع شدن
و استاد مهربونم حتی برای بچه هاش از آمازون هم کادو و محافظ و لوازم سیسمونی هم میخرن ….
الله اکبر
و استاد هدایت میشن به این دستگاه لاک پشت گیر
که چقدر شبیه این لاک پشت گیر ما تو این دنیا داریم هزاران هزارتا
مثل مواد مخدر و الکل و …..
که طرف برای لحظاتی لذت میاد و کاری رو میکنه که نتیجش افتادن به اسفل السافلین و اون قفس و اون پرتگاه هستش …..
الله اکبر
نمیدونم شاید این برداشت منه و لی من از این اردک یاد گرفتم که شجاع باشم و توکل کنم
همونطور که دیدیم این اردک شجاع تا لب مرگ و قطع پر و بال رفت
ولی نه تنها سالم و زنده بیرون اومد بلکه پاداش هم گرفت
و کسانی که قصد جانش رو کرده بودند حالا محافظان جوجه هاش شدن
اینه اون بر انگیختگی رفتاری که استاد به ما آموزش میدن
که ماییم که میتونیم تایین کنیم چه رویی و چه طرفی از هر کس به سمت ما باشه
اینکه بیای و هجرت کنی و تا حدمرگ بری ولی پاداش شجاعتت رو بگیری
بریم سراغ بازشگت آر وی زیبا به پارادیس
خوش برگشتی آر وی زیبا و خاطره انگیز به خونت
تو هم یک ماشین معمولی نیستی و سبب هزاران لحظه خاطره انگیز برای بچه های این سایت الهی شدی و خواهی شد به امید الله یکتا
من بازم یه رفتار زیبای دیگه از مریم بانوی عزی زدیدم اینجا
با اینکه توضیح دادن راجع به برگشت آر وی و اساس کشی و حمل بار خودشون
وقتی اومدن پایین و شوق استاد رو دیدن برای توضیح دادن خیلی مهربون
تو جواب استاد که پرسیدن
شما تو ضیح دادی ؟
به استاد گفتن بگو و یه جوری رفتار کردن که انگار چیزی نگفتن
و درک کردن که استاد میخواد حرف بزنه و ذوق توضیح دادن دارن
اینه اون درک متقابل و اینه اون چیزایی که شاید خیلی کوچیک باشه ولی به نظر من همین چیزای کوچیک و درک های متقابله که یه زندگی رو بهشتی و رویایی میکنه
سپاس و سپاس و سپاس از استاد و مریم بانوی عزیزم برای این قسمت بسیار بسیار زییا و جذاب و حال خوب کن
ان شالله لاک پشت ها رو گرفتید یه جای خوب آزادشون کنید و حتمن هم استاد و مریم بانوی عزیز همین کار و میکنند و شاید کردند و ما هنوز ندیدیم …
و این اردک شجاع شاید باعث هدایت و هجرت این لاک پشت ها به یه جای بزرگتر و بهتر هم بشه
الله اعلم بالصواب…….
خدایا شکرت بهم توفیق دیدن و نوشتن برای این قسمت رو دادی
خدایا شکرت خدایا عاشقتم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD272MB22 دقیقه
به نام خالق هدایتگر وهاب
سلام به تمام عزیزانی که نوشته ی منو میخونن.
نوشته ایی که در حال حرکت مینویسم.
کامنتی که هدایت شدم برای نوشتنش در این قسمت سایت (زدم رو نشانه ی من و قسمت ۱۰۶ سریال محبوب من زندگی در بهشت) چقدر دلم تنگ شده بود برای کامنت نوشتن. چقدر دلم دیدن این سریال رو میخواد.
من در اتوبوس قزوین تهران و نزدیکی تهران هستم. اونم تنهایی با یک کوله اومدم تا باز هم شجاعتم رو به خودم نشون بدم، اومدم تا دلیل مهاجرت و فروش وسایل و زندگی مون رو از مشهد به یاد بیارم.
حالا من یک لپ تاپ و یک کوله زیبا به رنگ دلخواهم یعنی بنفش دارم. یک کفش اسپرت سفید و الان داشته هام اینا ست و دوست دارم شون و یک ایمان و شجاعی که هربار باید تقویتش کنم.
از آنجایی که تو اتوبوس نمیشد راحت ببینم فقط متن انتخابی رو خوندم. متن زیبای امین عزیز….
چقدر منم اون اردک رو دوست دارم وچقدر الگو خوبی هست برای من. چقدر نکته بهم گفت این کامنت شما دوست عزیز و هدایت چه میکنه….
چقدر خوشحالم با اینکه خونه ایی نداریم و یجورایی سقف آسمان شده سقف من… چقدر فکر نمیکنم به وسایل زیبا و نو خونه مون که دل کندم و نصبیدم. واقعا دمم گرم…
اردک مهاجر بیشتر به رفتارهات دقت میکنم والان که نزدیک تهران هستم خیلی نترس و جسور هدایت میشم.
هدفم و دلایل من مشخص هست پس من آزاد و رها بدون هیچ بند و زنجیری حرکت میکنم و مثل اردک مهاجر قصه پارادایس…
خدایا شکرت بخاطر تمام اتفاق های لحظه به لحظه ام…
به نام خالق بی همتا
سلام به اهالی پارادایس و بچه های زندگی در بهشت
من بعد ۳ الی ۴ روز در خونه موندن و کار کردن امروز اومدم دفتر(محل کارم تا خونه پیاده کمتر از ده دقیقه است) البته بماند که تو خونه فقط شاید یکی دو روزش رو عمیق تونستم کار کنم و به تمرکز خودم به محیط جدید (یعنی اتاق خواب) تسلط پیدا کنم و کمی هم خودمو کنترل کنم. چالش و تنوع خوبی بود.
امروز که شنبه باشه و من اومدم دفتر. در همینجا دلم خواست بصورت آنلاین نگاه کنم.
اومدنمم بخاطر این بود که قرار هست یک جلسه و یک تصمیم گیری اساسی برای ادامه همکاری یا قطع همکاری با جناب مهندس داشته باشم.(اگر شرایط با معیارهای من جور نباشه من ترجیح میدم با ایشون ادامه همکاری نداشته باشم. و قطعا بیکار نخواهم ماند مثل همیشه که هر وقت خواستم سریع کار پیدا کردم….) این مقدمه رو نوشتم تا یادم باشه و بدونین با چه ذهنیتی و شرایطی الان فایل رو نگاه کردم.
خدایا شکرت بخاطر این لحظات که با هم تقارن پیدا کردن و من در حال تجربه کردن اونا هستم.
عجب گلستانی شده، چه گل های زیبایی.
(جالبه حیاط خونه ما هم که خودمون با عزیزدلم باغچه درست کردیم(با اجازه صاحبخونه) گفتیم از امکانات موجود بهره ببریم. و الان که پاییز هست فقط بوته های توت فرنگی مونده و از سبزی ها هم تره مونده. و جالبه که گلدان های گلی که توسط دوستان به ما داده شد رو چندتاش رو تو خاک همین باغچه کاشتیم تا جاشون بزرگتر باشه برای رشد بهتر و همینطور باغچه خالی نباشه. الان باورتون نمیشه که برای بار دهم بیشتر هست که این بوته های کوچیک گل دادن و الان هم گل دادن و چقدر بزرگتر از بهار و چقدر زیبا… یاد گلستان کوجولو خونه خودمون افتادم. البته گل های ما بنفش و یاسی هستن. )
واقعا این گل های زرد هم زیبا هستن و عجب منظره جالبی هست در پاییز دیدن گل های زیبا… حس عجیب و خوبی داره.
من تو ذهنم میاد همه ی اون تصور مون از گل دیدن در فصل بهار رو باید اصلاح کنم. چون هستن گل هایی که در پاییز هم اینقدر شاداب و زیبا هستن. همیشه با تجربیات قبلی به طبیعت نگاه نکنیم.
چقدر باحال گفتین اومدین پیک نیک.
انگار استفاده از امکانات موجود و لذت بردن از اونا رو وقتی اوضاع مالی هم بهتر میشه رو باید حفظ کرد. وگرنه شما میتونستید این لحظات رو خارج از پارادایس تجربه کنید.
اما به من دوباره نشون دادین گاهی همین نزدیکی هامون چیزهای جدیدی برای کشف کردن، لذت بردن هست که نیازی نداریم مسافت زیادی رو طی کنیم یا مثلا پول خاصی رو خرج کنیم.
و جالب گفتین که اینجا هم خودش استیت پارکی هست. وچون شما این همه جاهایی رو با عنوان پارک جنگی یا استیت پارک تجربه کردین و میبینید که همین جایی هم که هستین خودش همون حال و هوا رو داره. پس باز هم لذت میبرین فارغ از اینکه از محیط زندگی تون خیلی دور شده باشین.
چون یاد گرفتین محیط اطراف تون رو بخوبی ببینید، براتون عادی و تکراری نشه، مشتاق کشف کردن هستین، انگیزه اینودارین تا از دارایی وملک تون درست استفاده کنید و جایی رو بدون کشف کردن نذارید…. و این همه اش فایده است.
چقدر ایده خوبی پیاز چال و سیب زمینی چال
نوشیدنی و خوراکی
چقدر خوبه که هم پاکسازی میشه هم از انرژی آتیشی که پا کردین استفاده رو میکنید….
وای که چقدر همه چی سرجای خودشه و درسته وکلی نکته میشه از همین بخش دید.
منم مشتاقم بقیه جاهای این ملک رو ببینم. ملکی که مناسب پیکنیک رفتنه، شکار کردن حیوان های وحشی و مزاحم هست، تجربه ی تعامل با حیوان های خانگی و آزاد یا وحشی…
ملکی که مناسب شنا کردنه. مناسب قدم زدن و مراقبه کردنه. ملکی در دل طبیعته و کلی ماجرا و چیزهایی برای تجربه کردن ویادگرفتن….استاد و مریم جان ممنون بخاطر این سریالی که در پارادایس دارین ضبط میکنید و با ما به اشتراک میذارید. تا تجربه های خودتون رو در حد خودمون تجربه کنیم.
اون اردک مهاجر رو چه جالب توصیفش کردین.
اون قسمتی که اون اردک مهاجر رو دیدم یاد بچه های سایت افتادم.یاد مهاجرت افتادم، یاد یک عالمه چیز خوب افتادم اما وقتی ازش تعریف کردین که چه اذیت ها و مزاحمت ها وگندکاری هایی داره با خودم گفتم یعنی این چه نکته ایی داره. هنوز ایده ایی به ذهنم نزده.
فقط این به ذهنم زده که یک هم نوع چطور میتونه الگو بشه برای اون دوتا بچه سر به راه پارادیس. وبخشی از اون ویژگی های نهفته شون رو بیدار کرد و اونا رو از اینطرف دریاچه انگیزه داد و اورد این سمت. اونایی که اصلا جرات نداشتن حتی از آب دریاچه بخورن چه برسه باهاش مواجه بشن و رد بشن. بنظرم شبیه داستان ماها با شماست الگو بودن یک هم نوع، یک هم وطن، یک آدم برای ماست و اینکه به یاد بیاریم توانایی هامون رو،حرکت کنیم حتی با ترس و بر ترس هامون غلبه کنیم. مهاجر باشیم و آزاد… و اون بخش شخصیتی خودمون رو که خوبه رو تقویت کنیم…
بازم دم شما گرم که به این پرنده مهاجر کمک میکنید تا بچه هاش رو لاک پشت ها نخورن. البته نه بخاطر اینکه اون نازه، یا گناه داره یا دلتون بسوزه بخاطر این که این توانایی رو دارین و از دست تون برمیاد تا براش کاری انجام بدین پس انجام میدین و یک مسئله حل کن قهار هستین و دوست دارین حل کننده باشین خصوصا وقتی تا حدی میدونید که از پسش برمیاین. مثل گرفتن و سرهم کردن اون ترپس اگر اشتباه نگم یا همون تله لاک پشت ها….واقعا دم تون گرم و مطمئنم نگاه و دیدگاه تون ترحمی نیست حتی تو مسئله حل کردن.
بنظرم نگاه رشده و اینکه قول خودتون جهان رو جای بهتری برای زندگی تر کنید(حتی در مقیاس کوچیک جهان این حیوان ها)
خداروشکر که میتونم بنویسم
خداروشکر که بازهم تونستم در سایت کامنت بذارم.
خداروشکر که آزادی زمانی و مکانی دارم تا حدی که الان در این محیط دست به قلم شدم.
خداروشکر که زندگی من دست خودمه
خداروشکر که صاحب دیدکاهی هستم که به من کمک میکنه و سعی میکنم هر روز روش کار کنم.
خداروشکر همیشه چیزی برای یاد گرفتن هست.
خدایاشکرت که منو هدایت میکنی تا سریع تصمیم بگیرم و خودت راهنمای راهم میشی با زبان نشانه هات و قطب نمای احساسم….خدا جون شکرت که اینقدر دوستت دارم و هر لحظه کنارمی.
سلام دوست عباسمنشی من
ممنون که برام کامنت گذاشتین،
پاسخ شما به دیدگاه من در حالی برام اومد که دست به قلم شده بودم تا بنویسم و شروع کردم وتازه از شوق این شروع تو خودم غرق بودم و بعد یکساعت بی وقفه نوشتن خواستم به این لحظه فکر کنم داشتم فکر میکردم چطور شد که این چیزها رو برای نوشتن کتاب شروع کردم…که چون سایت باز شد و دیدم یهو کنار پاسخ به “دیدگاه های من” نقطه آبی رنگ کوچک دوست داشتنی ظاهر شد.
این کامنت شما و یادآوری اون به من توی این لحظه شادی وصف ناپذیرم برای شروع کردن و کتاب نوشتنم یک همزمانی خاصی شد که اومد بالا…اصلا معرکه بود صحنه(خدا جون شکرت که با نشانه ها چه زیبا سخن میگی)
این در حالی هست که من هنوز تسویه نکردم، اما دو روزه که به محل کارم نرفتم و خیلی جدی برای تصمیم خودم با نرفتنم نشون دادم که میخوام راهم رو در مسیر علایقم پیدا کنم.مطمئن بودم که خدا منو هدایت میکنه و من بیکار و بی پول نخواهم ماند…
ممنون که در کامنت من باور فراوانی دیدین و به من یادآوری کردین. ممنون که احساس لیاقت رو دیدین و به من یادآوری کردین و همینطور توحید….که البته خودم فقط توحید رو میدیدم وقتی کامنت رو مینوشتم و الان هم خدا منو هدایت کرد دوست من.
میدونی این لحظه چقدر برام مهمه.
میخواستم برم در دفتر خاطرات ثبتش کنم..
اما دیدم بسته است یعنی درجریان بودم به گفته استاد یک تغییراتی داشته اما دقیق نمیدونستم و نشد بنویسم. میخواستم یک چند خط از کتابم رو اونجا هم بنویسم اما نشد…..
فکر کنم باید اینجا بنویسم و شما جز اولین نفرات باشید که چند خط بدون تغییر و ویراست کتابم را میخوانید.
_
……….تا حالا شده که براتون سئوال پیش بیاد که آسمان شب چندتا ستاره داره؟ یا که بخواین بدونین فاصله ما با ستاره ها چقدره؟ یا اینکه اصلا این همه ستاره چطوری اونجا به وجود اومدن؟ یا شاید دوست داشته باشین بدونین ستاره شناسان چطور این همه ستاره که خیلی هم، شبیه همدیگه هستن رو از هم تشخیص میدن؟ آیا تا حالا شده درباره آسمان شب اینقدر کنجکاو باشین که ساعت ها به اون خیره بشین؟!
اگر هر کدوم از این سئوال ها تو ذهن شما هست یا حتی همه ی این سئوال ها یا بیشتر این سئوال ها. باید بهتون تبریک بگم. تبریک برای چی؟! برای اینکه شما ذهنی خلاق دارین. برای اینکه شما فکر کردن یاد دارین و از همه مهم تر سئوال کردن.
بچه ها مهم ترین ویژگی که شما دارین میدونید چیه؟…………………
بی وقفه به مدت یکساعت فقط نوشتم و الان خیلی خوشحالم که شروع کردم. و دلیل این حرکتم که الان خیلی مصمم هستم رو فقط بخاطر اون تصمیم وشجاعتم میدونم که اینطوری الهام میشد و من مینوشتم وباید ادامه بدم و ادامه بدم…ا
گر دوست داشتی نظرت رو برای همین جملات ابتدایی مقدمه کتابم بگو…..
….
باز هم ممنونم از شما بخاطر اینکه برام کامنت نوشتی.
ممنونم از بی نهایت دستان خداوند برای اتفاق افتادن این لحظات به یادماندنی برای من.
—-واقعا همیشه چیزی برای یادگرفتن هست…..
خدایا شکرت بخاطر همه چیز
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده