سریال زندگی در بهشت | قسمت 107

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار مهدیس عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

استاد عزیزم سلام

برای کسی که پر از نگرش های کمبوده همین یه فیلم میتونه برای روزها و ساعت ها فکر کردن و تغییر کافی باشه.

برای کسی مثل من که همیشه موقع خرید درحال تخمین زدن عدد قیمت جنس هایی هست که خریده و تا به یک محدوده خاص میرسه، اضطراب همه وجودش رو میگیره، چی بهتر از اینکه ببینه چه قدر میشه اجناس خوشمزه ، جالب و متنوع خرید و از خرید کردن لذت برد.

برای کسی مثل من که چند ماه دیگه برای زندگی داره میره خازج از کشور و همه اش تو فکر اینه که با خودش خشکبار ببره، کجای ساکش بگذاره، فلان چیز رو ببره تو خارج پیدا نمیشه، پسته اونجا گرونه، زعفران خوب گیر نمیاد و… با یه عالمه نگرش کمبود در حال بستن ساکش هست، هیچ چیزی بهتر از این نیست که با این فیلم مواجه شه که ببینه تو همه دنیا پر از نعمت و ثروت و فراوانیه، فقط باید باورش کنی، ببینیش، بخوایش و لذت ببری.

برای کسی مثل من که هیچ وقت حتی تو یه جنگل کوچک هم کمپ میره از ترس اینکه جاهایی که ادم ها زندگی نمی کنند خطرناکه و یه بلایی سرت میاد و کسی نیست که کمکت کنه، هیچ چیزی بهتر از این نیست که تصویر بیرونی پارادایز رو میبینه که نه همسایه ای وجود داره و نه مرکز خرید و … ولی یه خدایی هست که اینقدر پشت شما بهش گرمه که هر جا هم زندگی کنید نه ترسی دارید نه غمی.

من خیلی فایل از شما دیدم اما هیچ چیزی مثل این فایل نتونست نگرش های کمبود منو بهم نشون بده. حتی وقتی شما داشتید وسایل را می چیدید داخل فرغون داشتم یک یکی قیمت هاش رو تو ذهنم محاسبه می کردم که بریا اینها پول زیادی رفته، تو چطوری میتونی اینجوری خرید کنی، اینقدر که پول نداری و …. و در ادامه این نگرش ها که این کار اسرافه، یعین چی ادم اینقدر شیرینی بخوره بعد بعدش غصه چاق یرو بخوره یا اینکه همه اینها با هم تاریخ مصرفشون یهو تموم میشه و کلیش رو باید بندازی دور و گناه داره و یه عالمه قصه منفی دیگه…

اما خوشبختانه شما اینقدر زیبا متفاوت فکر کردن و نگاه کردن رو به همه افرادی که در سایت شما هستند آموختید که بتونم بعدش متوجه شم که اینها ناشی از نگرش های کمبود من هست و باید عوضش کنم و باید بارها و بارها این فیلم رو ببینیم تا فراوانی رو باور کنم.

شما برای من یک فرشته اید که از سمت خدا اومده تا به من بهتر زندگی کردن و لذت بردن از زندگی رو یاد بده و با اینکه روانشناسی خوندم در بهترین دانشگاه ها و دکتری هم گرفتم، هیچ روش درمانی مثل الگویی که شما برای من هستید در تغییر فکر من موثر نبوده و نیست.

از شما و عزیز دلتون بابت این همه سخاوت در به اشتراک گذاشتن این فایل ها سپاسگزارم.

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    253MB
    21 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

228 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «امین» در این صفحه: 1
  1. -
    امین گفته:
    مدت عضویت: 1847 روز

    به نام الله یکتا

    سلام بر استاد عزیز شیرین تر از عسلم حتی عسل فلوریدا و مریم بانوی عزیز و نازنین

    استاد قبل از نوشتن هر چیز چقدر دلم می خواست می شد پرواز کنم و بیام اونجا کمکتون و تو حمل این همه وسیله و اسباب سنگین و زیاد کمکتون کنم

    و البته تو خوردن خوراکی هم بدم نمیومد کمکتون کنم (:

    خدایا شکرت برای این همه فراوانی تو زندگی استادم…….

    و البته این که میگم دوست داشتم پرواز میکردم و میومدم کمکتون یک تعارف نیست و آرزوی قلبیمه در این لحظه ….

    استاد عزیزم

    همیشه تو زندگیم آرزوی اینو داشتم و دارم که بخشی از اوقات روزم رو تو یه جای خیریه کار کنم

    خیلی فکر و طرح هم تو نظرم بوده و هست

    قبل از آشنایی با قانون هم میدونستم که من به کسی کمک نمیکنم و خودمو دارم آماده دریافت های بیشتر میکنم

    با خوندن این آیه قرآن هدایت گر و نورانی در سال های پیش که :

    کار خیر مثل کاشتن دانه گندمه در زمین که هر دانه چندین برابر بهمون دانه میده و هر کار خیر هم چندین برابرش به خودمون برمیگرده…

    و اینو بارها و بارها تجربه کردم تو زندگیم که هر کار خیری که کردم چندین و چند برابرش رو خیلی زود و سریع دریافت کردم

    و سریع الحسابی خدا رو تو این مورد با تمام وجودم درک کردم

    و اینو خیلی تو زندگیم بهش ایمان داشتم و دارم و خواهم داشت به امید الله یکتا

    واقعا اگر در نزدیکی و کنارتون بودم حاضر بودم بیام و برای این پرادایس زیبا ساعت ها کار کنم و لذت ببرم

    حتی اگر ممنوع میشدم که کلمه ای با شما صحبت کنم و از اون آگاهی نابتون استفاده کنم

    حتی اگر شما اصلا تو پرادایس زیبا نبودید و در تمپا بودید ..

    بازم میومدم چون حس میکنم پرادایس فقط یه خونه نیست

    و یه خونه الهی هست که اتفاقاتی که اونجا داره میگذره و تصاویری که از اون برای بچه ها منتشر میشه

    احساس و آگاهی صدها و هزاران نفر رو مثل من داره هر روز بهتر و بالاتر میبره و نوع نگاهمون رو داره به همه چی عوض میکنه

    راستش من تو خیالم همه جور کار خیری در نظرم بود که انجام بدم

    از مثلا غذا پخش کردن و ساختن یک ویلا تو شمال برای مثلا بچه های کار و عروس دامادایی که نمیتونن برن ماه عسل بگیرید تا ساختن توالت عمومی بین راهی تو جاده ها

    و صدها فکر دیگه ولی هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که بالاترین کارخیر در دنیا اینه که ما آگاهی بدیم به انسان ها …

    درسته خیر و احسان همه چیز خوبه حتی یه لیوان آب و حالمون رو بهتر میکنه

    ولی راستش الان فکر میکنم چه چیزی بالاتر از این آگاهی و حس خوب میتونه دنیا و آخرت یک فرد رو دگرگون کنه ….

    و باز یاد آیه قرآن افتادم که اگر یک دانه بکارید هزران دانه درو میکنید با هر کار خیر —–

    و گفتم الله اکبر ….

    خب چه چیزی بالاتر از اینکه آدم احساس خوب و آگاهی خیر و نذرکنه

    و بیاد آگاهی و شادی و احساس خوب بکاره …

    وقتی الان میدونیم احساس خوب این همه نعمت و فراوانی چه مادی و چه غیر مادی و معنوی رو به دنبال داره

    و با خیر هر آگاهی و احساس خوب هزاران برابرش به خومون برمیگرده طبق قانون بدون تغیییر خداوند .

    استاد عزیزم به نظر من همینه دلیل دریافت این همه خیر و برکت تو زندگی شما ….

    وقتی شما من رو آگاه میکنید و از اون اسفل السافلین وجود منو میارید تو جاده و مسیر احسن الخالقین …

    منو فقط تغییر ندادید کلی آدم رو تغییر دادید …

    تاثیر آگاهی شما در من و تغییر من سبب آگاهی بیشتر و تغییر بچه من و بچه بچه من خواهد شد به امید الله یکتا

    و همینطور بگیرید و برید جلو ….

    الله اکبر با چه ماشین حساب و ابر کامپیوتری میشه این خیری رو که شما وسیلش شدید

    اندازه گیری کرد ..

    تازه فقط بچه های ماها نیستن

    پدران و مادران و خواهزان و براداران و دوستان و خاله و عمو و دوست ….

    تازه اینام که آگاه بشن خودشون ممکنه این پیام توحیدی رو هر کدوم به صدها نفر برسونن

    الله اکبر ….. الله اکبر …..

    واقعا فکر کردن بهش هم دیوانه و شیدام میکنه

    استاد عزیزم برای همینه که حضرت محمد در معراج از خدا خواستن که رحمت للعالمین و مسیر رحمت الهی بشن و چقدر هوشمندانه و آگاهانه از خدا بالاترین چیز رو خواستن

    چون میدونستند بیشترش به خودشون برمیگرده

    الله اکبر —-

    به همین علت آرزو میکردم تو نزدیکی پرادایس باشم و حتی اگه شما اونجا نبودید و اصلا متوجه نمی شدید

    بازم دوست داشتم هزاران تا کار برای این سرزمین بهشتی که در و دیوارش از جنس توحید و آگاهی ساخته شده

    انجام بدم

    و البته به این آگاهی هدایت شدم که میتونم و خداوند به من این فرصت رو داده که با همین نوشتن کامنت بتونم یک قطره باشم از این اقیانوس بی پایان زیبایی و آگاهی

    و این سایت الهی

    و این بالاترین انگیزه من برای نوشتن تو این سایت توحیدی و برای توحیدی ترین استاد دنیا هستش بعد از عبور از یک نجوای شیطانی و یک باور غلط

    که میخوام در موردش باهاتون صحبت کنم

    استاد عزیزم بزارید یه چیزی که تو دلم مونده رو همین الان بگم و اعتراف کنم و رها شم :

    و اون اوایل که با شما و سایت آشنا شده بودم و شما میگفتید که بچه ها برید کامنت ها رو بخونید و بنویسید خیلی صادقانه باید اعتراف کنم تو ذهن درگیرم

    شیطان نجوا میکرد که یکی از دلایل استاد اینه که برای برای پربار شدن سایتشون و بازدید و ….

    اینو از بچه میخوان و از این فکرای حاصل از جهل و ناآگاهی …..

    ولی قسم میخورم از لحظه ای که شروع کردم به نوشتن

    با تمام وجودم دیدم چه خیر و برکتی داره به سمت من چه مادی و معنوی سرازیر میشه

    استاد من هر چقدر هم کار داشته باشم و هر کار مهمی هم داشته باشم تلاشم اینه که اول بیام وبرای زندگی در بهشت بنویسم

    یعنی بیام و در واقه برای بهشتی تر کردن زندگی خودم بنویسم …

    چون واقعا زندگیم بهشتی تر شده از بعد نوشتن و آپلود کامنت ها در این سایت الهی

    میدونید چیه استاد عزیزم :

    میدونید یاد چه داستانی از مولانا افتادم وقتی الان به اون فکر بچه گانم میخندم که فکر میکردم شما واسه پربار شدن سایتتون توصیه به کامنت گذاشتن و خوندن کامنت ها داشتید…

    استاد راستش خجالت کشیدم از حتی یادآوری و فکر کردن بهش چه برسه به نوشتنش و گفتنش به شما و بچه ها

    ولی یه چیزی بود تو دلم و ما لر ها اصولا نمیتونیم چیزی رو نگه داریم تو دلمون و تا نریزیم بیرون راحت نمیشیم

    هدایت شدم موقع نوشتن این کامنت به این داستان الهی و بی نظیر در مثنوی که قبلن خونده بودم و چقدر مناسبه برای بیان منظورم و متنی که دارم می نویسم

    بریم سراغ داستان مولانا که همه دوستان احتمالن شنیدن و ارتباطش با فکرهای خنده دار گذشته من :

    داستان اون زن و مرد اعرابی هست که در یک بیابان خشک زندگی میکنند

    و زن اعرابی به مرد میگه شنیدم که یه پادشاهی هست در فلان شهر و بیا و یه کادویی و یک هدیه ای برای این پادشاه بفرستیم و در عوضش یه پولی از پادشاه بگیریم

    و یه سرو سامونی به زندگیمون بدیم

    خلاصه هر چی فکر میکنند میبینن چیزی ندارن که قابل هدیه دادن باشه

    و چون خودشون تو بیابون بودن و بی آبی و خشکی

    فکر میکنند با ارزشترین چیز آب میتونه باشه برای پادشاه ….

    بنابراین تصمیم میگیرن که یه کوزه رو بزارن بیرون و از آب بارانی که هر چند وقت میاد بتونن پرش کنند و اونو به پادشاه هدیه بدن

    خلاصه بعد مدتها بالاخره باران میاد و اون کوزه پر میشه از آب بازان و مرد اعرابی قصه راهی قصر پادشاه میشه و آب اون کوزه هم تا رسیدن به پادشاه مونده و بد بو میشه البته …

    ولی پادشاه وقتی مرد و کوزه آبش رو می بینه حسابی تحویلش میگیره و بهش یه کیسه طلا میده در عوض کوزه آبی که دریافت کرده

    مرد روستایی کلی خوشحال میشه و وقتی رفتار خوب و تحویل گرفته شدنش توسط پادشاه و محبت پادشاه رو نسبت به خودش میبینه

    با خودش میگه عجب هدیه ارزشمندی دادم به به پادشاه که در عوضش این کیسه طلا رو بهم دادو این رفتار خوب رو باهام کرد

    و کلی با این خیالش شاد میشه

    وقتی میاد و با پادشاه خداحافظی کنه

    پادشاه ازش میپرسه از کجا اومدی و مثلا میگه از فلان نقطه دور چند روز پیاده اومدم تا به شما رسیدم

    و پادشاه بهش میگه که خب من میگم از یه مسیر دیگه توروببرن که راحت تر به خونه و زنت برسی

    خلاصه مرد روستایی رو سربازان پادشاه از مسیر رود دجله پر از آب شیرین و پهناور سوار قایق میکنند و تا یک جایی میرسونند تا از اونجا مرد به خونش بره که راهش نزدیک تر بشه

    مرد اعرابی قصه ما با دیدن اون همه آب و فراوانی و نعمت که در کنار پادشاه قرار داشته و در سرزمین پادشاه بوده و ه مالکش بوده

    میزنه زیر گریه و خیلی شرمنده اون پادشاهی میشه که با اینکه چنین رودخونه پهناوری تو سرزمینشه باز به کوزه اون مرد توجه میکنه و بهش پاداش هم میده …..

    بشنویم آخر داستان رو از زبان حضرت مولانا :

    چون به کشتی درنشست و دجله دید سجده می کرد از حیا و می خمید

    کای عجب لطف این شه وهاب را وین عجبتر کو ستد آن آب را

    چون پذیرفت از من آن دریای جود آن چنان نقد دغل را زود زود

    آن سبوی آب دانش های ماست و آن خلیفه دجله ی علم خداست

    استاد عزیزم و مهربانم و الهیم

    این نوشته های من مثال همون کوزه آبی هست

    بلکه بسیار کمتر در برابر اقیانوس بی پایان شما

    و خدا رو بسیار بسیار شاکرم از شنیدن و دیدن و درکتون هر چند ناقص و جزیی و امیدوارم این درک روز به روز مسیر تکاملیش رو طی کنه

    و بیشتر بتونم از وجود شما و آگاهی های نورانیتون لذت ببرم و استفاده کنم و ظرفم رو بزرگ و بزرگ تر کنم …

    الهی آمین….

    واقعا من همیشه میخوام سر به بیابان بزارم با خوندن این داستان های مثنوی و عظمتی که در اون ها پنهانه در ظاهر یک قصه اونم با این زیبایی

    که حتما خداوند به حضرت مولانا وحی کردن

    و هدایت شدن برای بیان این دریای عظیم معانی در قالب شعر و کلمات

    به قول خود حضرت مولانا :

    ای برادر قصه چون پیمانه‌ایست

    معنی اندر وی مثال دانه‌ایست

    دانهٔ معنی بگیرد مرد عقل

    ننگرد پیمانه را گر گشت نقل

    حالا استاد عزیزم با این آگاهی که این روزها دریافت کردم و هدایت شدم به نوشتن در این سایت الهی و عزیز

    هم دارم اینو میبینم که با نوشتن فرمایشات شما رو بهتر دارم درک میکنم و انجام میدم و طبیعتا خیر بیشتری داره میاد تو زندگیم

    و هم این که وقتی دوستان کامنت میزارن که لذتشون با خوندن کامنت من از یک قسمت از زندگی در بهشت به اندازه سر سوزنی بهتر شده و یا ایجاد حس خوبی درشون شدم و نوشته من دست خدا شده و یه وسیله ای برای اینکه به یه مطلبی تو سریال و فرمایشات شما بیشتر متمرکر بشن —

    حال اون کسی رو دارم که سر دیگ نذری ایستاده و مثلا برنج میکشه و یا خورشت میریزه و….

    درسته که خودش نقشی در تهیه مواد این نظری نداشته ولی به قدر وسع و تواناییش اومده سر این دیگ الهی و داره یه کمکی میکنه تا بتونه استفاده کنه از این فرصت الهی و لذتش رو ببره و یه کاری کرده باشه

    با نوشتن در این سایت توحیدی و مثال همون کسی که داره تو پخش غذا فقط کمک میکنه …

    خدا میدونه که غرق چه احساس بی نظیری میشم و به خودم میگم امین به آرزوت رسیدی و داری تو بهترین و بزرگترین خیریه کائنات خدمت میکنی —-

    ولی اینجا خبری از برنج و خورشت ظاهری که چند ساعت کسی رو سیر کنه نیست

    این برنج و خورشت الهی تمام زندگی یک فرد رو میتونه دگرگون کنه اگر قدر این آگاهی ها رو بدونه …..

    تو این سایت توحیدی به جای نان دادن به من و امثال من جان میدن و کلید اتصال و نزدیکی به خود و جانان میدن …

    استاد عزیزم افتخار میکنم برای نوشتن در این سایت و متشکرم برای اینکه اجازه میدید تو این سایت توحیدی بنویسم و از شما و از الله یکتا بسیار بسیار سپاسگزارم برای این توفیق ……

    و همچنین از همه دوستان نازنین و الهی که نوشته های من رو میخونن

    راستش من نیتم این بود درباره اتفاقات این قسمت بنویسم ولی هدایت شدم به نوشتن این ها

    و یه جورایی روی دلم سنگینی میکرد و سعی کردم با کلمات احساسم رو به شما استاد نازنینم و به مریم بانوی عزیز که این همه زحمت میکشند و با فیلم ها و تصاویرشون این گنج وجودی شما رو منتشر میکنند و گسترش میدن

    و همچنین به همه بچه هایی که هر کدام به نحوی برای این سایت زحمت میکشن بیان کنم

    احساس میکنم باید تا همین جا بنویسم و اصلا دیدن این قسمت برای این بود که من بیام و این مطلب رو براتون بنویسم و احساسم رو صادقانه بهتون بگم

    سپاس فراوان برای این قسمت زیبا و الهی …

    که درون من رو بر انگیخته کرد تا بتونم براتون ایناروبنویسم و این حس عالی که الان دارم در درونم شکل بگیره

    استاد عزیزم عاشقتونم و افتخار میکنم به شاگردیتون …

    خدایا شکرت برای توفیق دیدن و نوشتن برای این قسمت

    خدایا شکرت خدایا عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 78 رای: