دیدگاه زیبا و تأثیرگزار روح الله عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
بلی خانم شایسته واقعا حیاط بزرگی دارید. این یکی از فواید ثروت است. نشانه فراوانی زمین در جهان است. حیاطی که یک تریلی با حداکثر طول می تواند وارد شود و در آن دور بزند. یکی از فواید حذف درختان زاید هم این بود که فضا برای ورود چنین ماشین آلاتی باز شود. وقتی فضا پر از چیزهای زاید است چیزهای خوب و ارزشمند نمی توانند وارد شوند. وقتی ذهن ما هم پر از افکار بیهوده، نفرت، کینه، حسد است افکار و باورهای ثروت و نعمت ساز نمی توانند وارد شوند. هر قدر هم می گذرد استاد راه های بهتری برای پاکسازی بهشت و ایجاد فضاهای باز و بزرگ پیدا می کند. این مهارتی است که در طول زمان به وجود می آید. وقتی می توانیم افکار اشتباه کوچک را از ذهنمان پاک کنیم مهارت پیدا می کنیم که باورهای ریشه دارتر را هم هرس کنیم. هر چند که باورهای ریشه دار که استاد به آنها “پاشنه آشیل” می گوید همیشه باید هرس شوند. آنها را نمی شود از ریشه کند.
مه غلیظی که در پرادایس بود در کنار زیبایی که داشت فکر کردم چه چیزی باعث می شود ما ایمان داشته باشیم که یک فضای جنگل مانند و یک دریاچه بزرگ آنجاست. دلیلش این است که قبلا به شکل واضح آنها را دیده ایم. به همین خاطر برای دیدن آنها حرکت می کنیم و از نزدیک همه را می بینیم. چه می شود اگر من به سمت خواسته هایم هم با همین ایمان حرکت کنم. خواسته هایی که الان در زندگی ام نیستند در جهان هستند. اما من آنها را در زندگی ام نمی بینم. چیزی که باعث می شود من برای رسیدن به خواسته هایم اقدام کنم و باورسازی کنم ایمان به غیب است. ایمان به چیزی که الان نیست اما مطمئنم پشت این مه غلیظ نعمتهایی هستند که منتظرند من ایمانم را نشان دهم و به سمتشان حرکت کنم. وقتی به سمتشان می روم قدم به قدم این نعمتها مشخص تر و واضح تر می شوند تا جایی که به آنها دست می یابم. قدم برداشتن نیازمند عبور از ترسها و ایمان به چیزی که نمی بینم دارد. باید ببینم کسانی را که با ایمان از این مه عبور کرده و به خواسته هایشان رسیده اند. و باید بدانم که همین چیزهایی که الان برایم مرئی هستند زمانی در مه پنهان بوده اند.
من خیلی خوش شانسم که استادی مثل عباسمنش دارم که عاشق تجربه چیزهای جدید است. واقعا چه کسی در دنیا تا به حال با این همه ابزار کار کرده است؟ فکر نمی کنم حتی متخصص ترین نجاران و صنعتگران کار با این همه ماشین آلات را تجربه کرده باشند. اما چیزی که در زندگی استاد می بینم این است که می توانی کار مورد علاقه ات را انجام دهی و در کنارش هر چیزی را دوست داری تجربه کنی. برای کسب تجربیات بیشتر هم باید ثروت بیشتری بسازی. ثروت این فرصت را به تو می دهد که عمیق زندگی کنی و به اندازه هزاران آدم در زندگی تجربه دیدن، شنیدن، لمس کردن داشته باشی. یک آموزش دهنده توحید باشی اما دامداری، مرغداری، کشاورزی، جنگل بانی، نجاری، قایق رانی، هرس درختان، اسب سواری، تولید لبنیات، جوجه کشی و بی نهایت چیز دیگر را تجربه کنی. وقتی هم از دنیا می روی احساس کنی که واقعا جهان مادی را کشف، درک و تجربه کرده ای.
خوش شانس هستم که فردی مثل خانم شایسته هست که این شکل از زندگی را برایمان به نمایش می گذارد. کسی که عاشق این کار هم است. چه هدایتی بالاتر از این که رابطه عاطفی استاد کسی است که با ایشان هم جهت است و هم در این مسیر زیبا به ایشان کمک می کند و هم به ما الگو می دهد که ما هم می توانیم در ۱۰ سال به اندازه ۱۰۰۰ سال زندگی کنیم. مهم نیست چند سال عمر می کنم. مهم این است که عمق این چند سال چقدر است. اگر عمر ما در این جهان نامحدود بود شاید هیچ حرکتی نمی کردیم. چون فکر می کردیم هنوز وقت داریم. اما همین محدودیت عمر به ما انگیزه یک زندگی نامحدود از لحاظ تجربه را می دهد.
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD296MB24 دقیقه
ای جانم… سلام به اصحاب یمین ✋🌹🙌💖
سلامی از جنس عشق و قدردانی به آقایون و خانمهای بهشتی
ای بنازم به تک تکتون… از اول تا آخرتون… از ظاهر تا باطنتون… از استاد که اولین نفری هستن این فضا رو مهیا کردن تا اون دوست عزیزی که تازه به این باغ بهشتی هدایت شده، تا اون دوست عزیزی که هنوز به این دنیا نیومده ولی در آینده روزی به اینجا هدایت میشه…
افتخار میکنم و مینازم به خودم که در بهترین و زیباترین فضازمانمکان هستی قرار دارم… تا بتوانم با ساختن شخصیتی موحد و سرشار از توحید با مستقر شدن در زمره
والسابقون السابقون اولـٔـک هم المقربون
پیشرو باشم و یکه تاز قلمرو سرزمین رویاهام
وقتی تصویر کلبه مون رو در اون هوای گرگ و میش مه آلود دیدم ناخودآگاه دست به تایپ شدم… « همزمانی » یا بهتره بگم «خوش زمانی»… چرا که پرندوش برای اولین بار همچین هوای مه آلودی رو سحرگاه با تمام وجودم تجربه کردم
قبلش یه اعتراف برم؛ صادقانه اعتراف میکنم که قبل از اینکه کاملا تسلیم رب بشم و توی این بحر عشق و آگاهی های کیهانی غرق بشم، همش با خودم درگیر بودم که امکان نداره، این عباس منش زیادی خودشو جدی گرفته… خیال میکنه کیه! که ادعا میکنه بهترین سایت دنیا رو توی فیلد خودش داره… آخ وقتی توی کامنتا میدیدم که اینقدر ازش تعریف و تمجید میکردن، اون حجم عجیب از تعداد کامنت و اعضای فعال متعهد رو میدیدم که ایشون رو استاد و خودشون رو شاگرد این مکتب خطاب میکردن، حضرت عباسی بدجور از ماتحت میسوختم… راستیتش خیلی مقاومت داشتم، خودمو به اون راه میزدم و نمیخواستم باور کنم…
حالا یه نگا بندازید کدوم فیلم و سریالی توی دنیا اینقدر براش کامنت میاد… الله اکبر… چه اتفاقی داره میفته، میانگین هر قسمت بیش از صد تا کامنت میاد، کامنت چیه بابا بگو کتاب، طومار طویلی از تحسین ،آگاهی ، و نکات مثبت… دیوانه کنندس… خیلیا هم فرصت نمیکنن و نمیرسن والا خدا میدونه چقدر کامنتای ارزشمند بیشتری میاد
استاد عزیزم، نفرت من نه اینکه صرفاً مستقیماً از شخص شما بوده باشه…نه… بیشتر به خاطر مریدا و شاگرداتون بود، با خودم میگفتم ملت چقدر کمبود دارن که یجورایی دارن با تعریف و تحسین های افراطی و بیش از حد شون دارن از یه آدم بت میسازن… ازونجایی که من یه غرور خاص زلاتانی دارم ( البته با کمی ناخالصی)برام خیلی سخت بود که بخوام زیر سایه یه شخص خاصی شاگردی کنم و بعدها که به اون جایگاه بلند مرتبه دلخواهم رسیدم منو شاگرد و پیرو مکتب یا گروه خاصی بشناسن… به همین خاطر اوایل به خاطر این غرور ناخالص مزخرف عمدا تصویر پروفایل نمیذاشتم و حاضر نبودم که کامنتی با نام خودم بذارم و خودمو قاطی این مجمع سراسر عشق و توحید کنم، در یک کلام؛ مدارم پرت بود… هر بار از جنبه های مختلف اعتراف میکنم… بارها و بارها برای خودم تکرار میکنم که از کجا به کجا نایل شدم…. میخام بگم به این راحتیا همون اول مثل خیلی از بچه ها در بدو ورود شما رو نپذیرفتم… چون من تا بحال توی عمرم حاظر نشده بودم که با تحسین خوبی های دیگران و الگوبرداری به صلح و پیشرفت خودم کمک کنم، چون واقعاً از درون با خودم در صلح و آرامش نبودم…
از نفرت به عشق خالص… منی که یکی از مخالفین و هیتر های سرسختتون بودم دیگه نمیتونستم خودمو به اون راه بزنم؛ از بهار ۹۹ همین که با تمام وجود تسلیم رب شدم، خودبخود عاشق و شیفته شما و همه دوستای نازنینمون شدم…به این راحتیا وارد این باغ نشدم کلی براش بها پرداخت کردم و زحمت کشیدم پس به راحتیا هم از مدار خارج نمیشم… یعنی امکان نداره که خارج بشم
استاد به طور کلی کسی که مثل من قعر اعماق جهنم رو تا مغز قرمز استخون لمس کرده هیچجوره حاضر نیست به زندگی هولناک گذشته هبوط کنه و با نهایت سرعت و توان خودبخود به سمت بهشت حرکت میکنه ( اهرم بسیار قدرتمند رنج و لذت ) بنابراین بی نهایت بی نهایت بی نهایت سپاسگزارم خداوندم هستم بابت گذشته بسیار بسیار تلخ و دردناکم چرا که الان که دارم از دید قانون بهش نگاه میکنم میبینم که چه پوعن فوق العاده ای چه فرصت و نعمت بینظیری دارم من که زندگیم پر از تضاد و مشکلات و طوفان های سهمگین بود…حالا دارم میفهمم که چرا من اینقدر آدم سرسخت و بسیار قوی هستم حالا دارم دلیل این همه جاه طلبی و روحیه جنگندگی رو درک میکنم… حالا دارم دلیل این همه انگیزه بشدت طوفانی و خستگی ناپذیرم رو متوجه میشم؛ انگیزه و اشتیاق سوزانی که نظیرشو تا بحال نه دیدم و نه تجربه کردم، انگیزه و شور هیجانی که از بدو ورودم به سایت تا الان که هشت ماه میگذره نه تنها با کم شدن فشار و هویدا شدن نتایج کم نشده بلکه روز به بیشتر و بیشتر و بیشتر شده( درسته که از مدت عضویتم در سایت حدود دوسال میگذره ولی من اصلاً روحم هم خبر نداشت که عضو این سایتم، داستانش خیلی عجیب و مفصله، نمیدونم چی شد که یه فایلی رو میخواستم همینجوری دانلود کنم که مجبور شدم عضو بشم اینو هم بگم که اون فایلو ندیدم اصلا تا یه سال بعدش و باز هم گذشت تا در مجموع بعد روزها و ماه ها کم کم چند تا فایل دانلود کردم و از بهار امسال بود که برای اولین بار شیرجه زدم توی سایت)
انگیزه ای که منو بعضی روزا بیش از ۱۷ ساعت در شبانه روز بی وقفه پای سیستم نگه میداشت( خواب و خوراک برام بی معنی شد) تا بتونم با نهایت توان به شناخت و معرفت عمیقی برسم و با ایمان راسخ و عمل توقف ناپذیری از درون خودمو تغییر و مدارمو ارتقاء بدم…
استاد عزیزم، من به قدرت و جادوی کلام کاملا واقفم و در استفاده از قدرت کلام به نفع خودم و هل دادن خودم به سمت جلو خیلی هوشمند و حرفه ای هستم… به همین خاطره که تا بحال نشده که حتی یکبار بیام سایت و بخوام با لحن مظلومانه ای از بدبخیای گذشتم بگم و یجورایی ترحم جلب کنم، یا از مشکلات و مسائل گله و ناله کنم یا حتی حسی منفی و ناامیدانه ای رو القا کنم…چون من ذاتا آدم قوی و سرسخت نترسی هستم، اگرم گاهی از گذشتم میگم به این خاطره که فقط به خودم و دیگران امید و انگیزه مضاعفی بدم که میشود و خدا اینگونه هدایتمان میکند
هنوز حتی به اندازه ده درصد انتظارم توی سایت کامنت نذاشتم، همش این نجوای شیطان از ذهنم رد میشد که میلاد داری کشش میدیا زود باش پس کی میخوای توی سایت به صورت مستمر شروع کنی توی هر قسمت کامنت بذاری و از خودت و آگاهی هات بگی،
ازین جا به بعدش رو خیلی رک و صادقانه میگم ( در مورد خودم خیلی رک و راست و صافم)؛
این موضوع داشت تمرکزمو بهم میزد، با خودم و خدا خیلی صحبت و مشورت کردم، خوب خودمو شکافتم تا بتونم خودمو بیشتر بشناسم ( مثل همون صحنه شگفت انگیزی که در دقیقه ۲۲:۴۴ قسمت ۱۰۸ دیدیم که چطور تنه درخت شکاف هسته ای خورد)
هر چی میرم جلوتر بیشتر متوجه تفاوت های مهم و خاص خودم با دیگران میشم، این موضوع تفاوت اساسی با دیگران داشت منو تحت فشار میذاشت که نکنه اشکال از منه، دیدم نه اتفاقا این ویژگی منحصر به فرد منه دارم که به سبک شخصی خودم و بدون تاثیر از فضا و محیط دارم پیش میرم
توی بازه خیلی کوتاهی شاید دو سه ماهه کلا خودمو از بدنه جامعه و خانواده و فامیل جدا کردم برای همیشه
توی سایت هم انگار من نمیتونستم تحت تاثیر کامنتا و فضای سایت
به شیوه و سبک بچه های سایت پیش برم و به خاطر اعتماد به نفس و خودباوری که داشتم میخواستم فقط و فقط از ندای درونم تبعیت کنم تا با عمل به الهامات و هدایت خودِ خودش به بهترین و زیباترین و آسون ترین شکل ممکن تکاملم رو طی کنم؛
با خودم گفتم چیشد که من هیچ فعالیتی توی بخش عقل کل نداشتم؟! جواب برام واضحه چون من هیچ سوال و مسأله خاصی برام پیش نیومده که بخوام توی عقل کل از دیگران بپرسم، جواب تک تک سوال هام و مسائلم در طی مسیر در کوتاه ترین زمان ممکن بهم گفته شد… و با اینکه توی خیلی از جنبه ها آگاهی های پخته و درخوری رو بدست آوردم و میتونستم بارها پاسخ های راهگشایی رو در جواب دوستان بدم ولی انگار من هیچ میلی به این کار ندارم، چرا؟ چون اصلاً جواب دادن به دیگران برام در اولویت نیست… دنبال نسخه دادن و راهنمایی بقیه نیستم فقط تمام تمرکزم روی خودمه نه هیچ چیز دیگه… به قدرت تمرکز لیزی کاملا واقفم
چرا من با اینکه بارها قبلا میخواستم به صفحه شخصی دوستام برم و بهشون عشق بورزم و با تحسین شون ازشون قدردانی کنم ولی هر بار ندایی جلوی منو میگرفت و میگفت سرت تو لاک خودت باشه و خودتو درگیر دیگران نکن؟! الان میفهمم چون من اصلاً از حواشی و فرع به شدت فراریم و نمیتونم غیر از اصل و تمرکز روی خودم برای چیزایی که در اولویتم نیستن وقت بذارم مگر اینکه ندای درونم چیز دیگه ای بگه
🔴 چرا من برخلاف بقیه که آرزوشون اینه که محصولات استاد رو بخرن ولی من با اینکه دو تا از از دوره های حیاتی استاد رو قبل از اینکه قیمتشون تغییر کنه هم میتونستم بخرم ولی این کارو نکردم؟! چرا من هیچ میل و عجله ای برای رفتن سراغ محصولات رو ندارم و مثل خیلیا محصولات رو به چشم یه معجون سحر آمیز نمیبینم؟! اصلا چرا من هنوز توی مدت هشت ماه اخیر نتونستم حتی نصف فایل های رایگان رو ببینم؟! چه برسه به متن و مقاله های مریم جان و یا کامنتای بینظیر هر فایل !!! آیا من زیادی کُندم یا بقیه زیادی سریع و تند پیش میرن؟!
جواب این خیلی برام مهم و کلیدیه و وجه تفاوت اساسی طرز نگرش و عملکرد منو بهم نشون میده، ازون جایی که موقع صحبت کردن و یا کامنت نوشتن فقط برای دل خودم و شناخت بهتر خودم این کارو انجام میدم، نظر و قضاوت دیگران اصلا برام بی معنی میشه چون واسه مخاطبی حرف نمیزنم واسه خودم حرف میزنم اینجوری خیلی راحتم خیلی خیلی خودمم بدون هیچ شیله پیله و تعارفی:
خدایا خودت بهترین جواب ممکن رو از زبون خودم به خودم بگو:
🔵من رفته رفته پی بردم که آدم وقتی در مسیر درست سعادت و صراط مستقیم یا به اصطلاح امروزی موفقیت قرار میگیره همین که پای در مسیر میذاره و عاشقانه و متعهدانه بدون هیچ قید و شرطی روی خودش کار میکنه ، در طی مسیر هر آنچه که نیاز داشته باشه که بدونه، بهش گفته میشه، بهش الهام میشه… کافیه به دوربرتون نگاه کنین آیا تمام آدمای موفق و ثروتمند و بزرگ از دوره و یا همایش و خوندن زیاد کتاب های موفقیت به خواسته هاشون رسیدن؟!؟ آیا آگاهانه قوانین رو کشف کردن و خودشون رو در قالب قوانین وفق دادن؟! آیا هر روز تمرین های زیادی آگاهانه به صورت مستمر انجام دادن تا به اونچکه میخان برسن؟! آیا از محصولات و دوره های مختلف استاد عباس منش استفاده کردن؟! یا با تونی رابینز حشر و نشر داشتن؟!
چیزی که من درک کردم اینه که دوره های استاد قطعا بهترین بهترین توی دنیاست بدون شک، با استناد به حرفای دوستان راجع به دوره ها و شناخت عمیقی که نسبت به شخص بسیار حکیم و قدرتمندی چون شما استاد عزیزم دارم، ولی دوره و محصولات حکم یه فرصت و کاتالیزور رو داره که کارت رو راحت میکنه که کمتر آزمون و خطا کنی … گنجی از آگاهی که تو رو بینیاز میکنه از هر کتاب و دوره ای… ولی من زاویه و افق دید منحصربفرد خودمو دارم که خیلی خیلی کمکم میکنه:
اینه که من صرفاً مصرف گرا نیستم، صرفا نمیخام با پرداخت چند میلیون ناچیز بشینم روبه روی استاد و گوش کنم، درک کنم و عمل کنم… در یک کلام نمیخام لقمه آماده بخورم… میخام خودم خودجوش و خودآموز ( خدا آموز ) قدم به قدم با هدایت ربم به هر آنچه که میخام برسم… زمانی میام سراغ محصولات که از کل ظرفیت پتانسیل فایل های دانلودی بهترین استفاده ممکن رو ببرم و تاکید میکنم که با آزادی کامل مالی و براحتی بدون هیچ دغدغه میام سراغشون، اونم بیشتر به خاطر حمایت مالی و قدردانی از استاد نازنینم…
استاد بذار خیالتو راحت کنم، افرادی مثل من هستن که دوست دارن عشقی و دلی به شماره کارتت که زیر سایت نوشته شده با تمام عشق و خلوص به حسابتون پول واریز کنن… اگه تو ثروتمند تر نشی پس کی بشه؟!!! اونقدر روی من و امثال من تاثیر گذاشتی که میخوایم همینجوری عشقی و دلی به حسابت پول واریز کنیم… اینو بارها و بارها میگم
استاد من آدم خیلی فرز و باهوشی هستم، بارها میرفتم توی پروفایل عمومی دوستان ،قسمت دیدگاه محصولاتشون رو باز میکردم و همون چند خط اول دیدگاهشون در محصولات رو که قابل مشاهده بود رو میخوندم، کاملا واضح متوجه میشدم که دارم عالی پیش میرم و از خیلی از دوستانی که محصولات مختلف رو خریدن درک و عمل و نتایج به مراتب بهتری بدست آوردم و مسیری که خدا بهم الهام کرده کاملا متناسب با خواسته های منه؛ طرف توی قدم ۱۲ دوره دوازده قدم تازه فهمیده بود که کنترل ذهن چیه
یا طرف داره هنوز از کمرنگ بودن نتایجش و مقایسه خودش با دیگران میگه و یجورایی هنوز با خودش به صلح نرسیده و اونقدر تمرکزش رو نتایج دیگرانه که از خودش غافل میشه و ته دلش احساس ندامت و یا حسادت بهش دس میده…
یا اینکه طرف کلی محصول از سایت خریده ولی انگار استفاده ازشون نمیکنه چون مشارکت فعالی توی کامنتا نداره، یا نصفه نیمه درک میکنه، یا نصف نیمه عمل میکنه…
یا طرف یه مقدار که فشارها کمتر شد و کمی مزه شیرین نتایج رو چشید بیخیال ادامه دادن میشه و جا میزنه… من اینا رو دارم به وضوح میبینم و از اشتباه و انحراف دیگران درس میگیرم
🔵 و اما خودم: از عید که به اینجا هدایت شدم از بدو ورود شروع به عمل سریع به الهامات کردم بدون اینکه بدونم الهامات چیه اصن
کلی تصمیم جدید گرفتم… کلی خودمو تکون دادم کلی اقدامات جدید انجام دادم همون ابتدای ورودم به سایت ( بهار ۹۹) بدون اینکه بدونم عزت نفس چیه…
از توحید شروع کردم… از قرآن شروع کردم… جوری خودمو شخم زدم که هیچ تراکتوری نمیتونست اونجوری شخم بزنه… باورهای محدودکننده مذهبی رو تارو مار کردم، چنان افتادم بجونشون که امون نفس کشیدن بهشون ندادم…
از بدو ورود تا الان فقط روی سریال زندگی در بهشت کامنت میذاشتم و تمرکزم بیشتر روی این سریال جهان شمول بود، هنوز نه فایلای سفر به دور امریکا رو دیدم، نه مصاحبه با استاد، نه فایل های مختلف مربوط به ثروت، و نه خیلی دیگه از فایلای دانلودی… هنوز خیلی خیلی راهه تا بتونم حداقل یه دور کامل برای یکبار هم که شده ببینمشون… ولی تا همین جا هر آنچه را که یاد گرفتم بی برو برگرد بهشون متعهدانه عمل کردم، شهد شیرین ایمان ( باور قلبی) و عمل رو( تلاش و حرکت) دارم هر روز میچشم…
استاد یچیزی بگم باورت میشه؟! من اصلاً نمیدونستم تمرین ستاره قطبی چیه اصن، ولی تازگی ها از کامنت بعضی دوستان متوجه شدم چیه، موقعی که فهمیدم هنگ کردم که خدایا من چطور بدون اینکه ازین موضوع آگاهی داشته باشم ماه ها پشت سر هم( اغلب روزها) موقعی که بیدار میشدم و قبل خواب این تمرین رو به صورت کاملا الهامی و ناخودآگاه انجام میدادم… و نتیجش احساس خوب و اتفاقات شگفت انگیز در طول روز و صدالبته مهارت کنترل ذهن و توجه به خواسته ها بود برام… من بارها وقتی کلمه ستاره قطبی رو توی سایت میدیدم فکر میکردم که تمرین عجیب و غریبیه که استاد کشفش کرده و داره باهاش ذهن بچه ها رو تربیت میکنه، نگو که من از همون بدو ورودم این کارو میکردم و حالا فهمیدم این کاری که ناخودآگاه انجام میدادم همون ستاره قطبی ۱۲ قدمه، مصمم شدم که با جدیت بیشتر و آگاهانه با خلاقیت بیشتری انجامش بدم
یا منی که اصلاً دوره عزت نفس رو ندارم، ناخودآگاه یه تمرین ها و چالش هایی رو خدا بهم الهام میکرد و منم تاکید میکنم که سریع( عمل به ایده و الهامات رو نباید به تاخیر انداخت) درعین حال قدم به قدم و تکاملی بهشون عمل میکردم و نتیجش آزادی روحم از قالب های محدود فکری و رشد بسیار زیاد و چشمگیر عزت نفس و اعتماد به نفسم شده….که یکی از بیشمار نتایجش قدرت قاطعانه نه گفتن و تصمیم گیری سریع در شرایط مختلف…
یا منی که اصلا هیچ اطلاعی از آگاهی های گفته شده در محصول روابط نداشتم،به طور ناخودآگاه اونقدر با خودم به صلح رسیدم اونقدر به خود واقعیم نزدیک شدم که روابطم از وحشتناک ترین حالت ممکن به بهترین حالتی که دلم میخواست رسید… منی که اصن نمیدونستم برانگیختگی در روابط چیه، ولی ناخودآگاه ( فکر کنم به خاطر اتصال محکم و دایمی با خداوند باشه) اون وجه از ویژگی افراد رو برانگیخته کردم که دلم میخواست باشه… خیلی قشنگ با قدرت کلامم روی نکات مثبت و زیبایی ها و توانایی ها و خوبی ها طرف مقابل فوکوس میکردم و با تعریف و تحسین خوبی هاش ، یه وجهی ازش رو برانگیخته میکردم که خودم که هیچ ،پرواز میکردم ، خودش هم غرق عشق و احساس لطیف آرامش و صلح میشد… بارها و بارها…. اونقدر اینکارو ناخودآگاه انجام میدادم که عاشق ارتباط دوستانه و در کمال صلح با تمام جامدات، نباتات، احیا و اموات و خلاصه تمام هستی شدم…
یا توی بحث قرآن و خوندن فکر خدا، خودم بصورت خودجوش و داوطلبانه هربار به کنکاش ردپای قانون و پیدا کردن اصول میپرداختم، ساعت ها و روز ها خودم با قدرت و مهارتی که خدا بهم تعلیم داده( علم الانسان ما لم یعلم) غرق مکاشفت و تامل در قرآن میشدم ( خدا رو شکر به عربی و زبان قرآن تسلط خوبی دارم به خاطر پیشینه و تجربیات گذشتم)…. اونقدر کنترل ذهن و سلف کنترل کردم اونقدر از خدا درخواست کردم اونقدر روی اصول متمرکز شدم تا اینکه احساس کردم دارم به درجه فرقان میرستم ( ۲۹ انفال) … یعنی خیلی خوب میتونم اصل رو از فرع تشخیص بدم، حق رو از باطل تشخیص بدم و دچار انحراف و هدر دادن زمان و انرژی نشم….
آهان اینو بگم، خودم بصورت خودجوش یک ماه تمام وقت گذاشتم شبانه روز بدون وقفه زندگی افراد موفق دنیا رو بررسی کردم، مصاحبه هاشون رو با عینک قانون آنالیز کردم وجه تشابه و اشتراک هاشون رو دراوردم، و به چنان اعتماد به نفس و خود باوری رسیدم چنان حس ایمان و یقینی رسیدم، آنچنان عالی ازشون الگوبرداری کردم که اعماق وجودم سرشار از یقین شد که وقتی اونا هم تونستن پس من هم میخام و میتونم….باورهاشون رو راجع به ثروت تا حدی استخراج کردم و نتیجه این شد من به کل مقصد و مسیر زندگیمو عوض کردم؛
جریانشو بعدا کامل در زمان مناسب میگم که دقیقاً چی شده چون مهمترین تصمیم زندگیم رو گرفتم با اینکه تا استانه جنگ و کشتار خانوادگی پیش رفتم که اونم لطف و عنایت خدا بود که منو به چیزی که میخواستم هدایت کرد؛
قید طبابت و پزشکی رو زدم و از دانشگاه انصراف دادم و برای همیشه همیشه ترک تحصیل کردم…(الگو برداری از ایلان ماسک خیلی بهم کمک کرد)…. میدونم که خیلیا ممکنه دیوونه و یا احمق خطابم کنن … بیخیال بذار هر کی هر چی دلش میخواد بگه… دنیا به دیوونه هایی مثل من نیاز داره…. کی میدونه توی دل من چه خبره و چه رازی نهفتس…. کیه که درک کنه رویااا و رسالت یعنی چی…. بحث خیلی بزرگتر از این حرفاس؛ شغل، پول، ازدواج، ماشین، خونه، جایگاه اجتماعی….. اینا واسم فرعه و اولویت اولم نیستن اینا خودشون بصورت کاملا طبیعی به زندگیم جاری میشن… وقتی پای رسالت و رویای بسیار جاه طلبانه ای در پیش باشه من نمیتونم ازین فریاد محکم الهی درونم سرپیچی کنم….
با اینکه فقط دو فایل دانلودی در مورد کنترل ذهن( تقوا ) دیدم ولی خودم کاملاً متعهدانه پیگیر سرنخ های این موضوع در زندگی افراد موفق شد… اون اوایل قلبم گواه میداد که رمز همینه« کنترل ذهن»… ولی هنوز چون زیاد وارد نبودم بلد نبودم به صورت حرفه ای از همه لحاظ کنترل ذهن کنم، قرآن رو زیر و رو کردم اونقدر ریشه تقو رو اسکن کردم اونقدر آیات مربوط به تقوا رو کنکاش کردم که فهمیدم راز همینه… کم کم آگاهانه اونقدر تمرین کنترل ذهن در شرایط مختلف کردم که قلق قشنگ دستم اومد ( زیدان یکی از مهمترین اولگوهامه در کنترل ذهن، ارجاعتون میدم به مصاحبه هاش، اهل فن و حرفه ای ها خوب میدونن چی میگم)…
اونقدر مجهز به توانایی و مهارت اعجاب انگیز کنترل ذهن شدم که در بزرگترین تضاد زندگیم هم هیچ خرابی به بار نیاوردم و خیلی هم کیف کردم؛ جدایی من از خوانواده و فامیلم …. چیزی نمونده که خونریزی طایفه ای بپا بشه ولی همه چی به نفع من تموم شد… الخیر فی ما وقع، خیلی جالبه که چند روز پیش برای اولین بار فایل پیکان دنده آرژانتینی رو دیدم، باورم نمیشد که من دقیقا به همین شکل به خواستم رسیدم، یعنی همون روابط نصفه و نیمه با پدر و مادر مشرکم با یه طوفان دعوا برای همیشه به جدایی انجامید و من به آزادی که میخواستم رسیدم ..
استاد عزیزم، ازون جایی که من آدم خودسانسوری نیستم و دروغ و ترس و نقش بازی کردن و پنهان کاری برام توی یه باکسه و ازشون به شدت بیزارم، نمیتونم حقایق رو اونطوری که هست بازگو نکنم… فارغ از اینکه دیگران چه قضاوتی کنن و چقدر منو نشناخته سرزنش کنن،
استاد هر وقت شما داستان دعوا با پدرتون توی پانزده سالگی و فرار از خونتون رو میگید، ناخودآگاه یاد دوران بلوغ خودم میوفتم که توی پونزده سالگی پدرم به قصد کشت سرمو کوبوند به آینه و چیزی نمونده بود که سر و صورتم نابود بشه( اونم از سر اینکه میخواست بزور بهم تحمیل کنه با دختر یکی از دوستاش در آینده ازدواج کنم) به خاطر دفاع از جونم و حیثیتم هم که شده همون موقعا کاری با پدرم کردم که اون از خونه فرار کنه نه من… این جنگ و کشتارهای تمام نشدنی پدر و پسری سال ها هربار به بهونه های مختلف انرژی منو تلف کرده بود
به همین خاطره که نمیخام خاطرتون رو مکدر کنم… و آگاهانه فعلاً چیزی از زندگی وحشتناک گذشتم نمیگم تا به موقعش… استاد زندگی گذشته من ( تا همین پارسال) از زندگی ۹۹ درصد کابرای سایت که چه عرض کنم از زندگی خود شما استاد عزیزم هم به مراتب سختتر و دلخراش تر بود….
آقا یه چیزی رو همین جا تا یادم هست بگم، چند وقته که خیلی دنبال عکس و فیلمای قدیمیم میگردم تا بتونم اون عکسایی که با بز و گله داشتم رو پیدا کنم و به عنوان سند در آینده نشون بدم که منی که در بچگی گاهی چوپان گله بودم و اصالت روستایی ایالت کهگیلویه و بویراحمد رو دارم ولی از همون بچگی توی محیط به شدت بسته و محدود رویاهای خیلی خیلی بزرگی داشتم و الان بعد سال ها کشمکش و بالا و پایین شدن دارم در مسیر تحقیق رسالتم ( ورود به صنعت مد نظرم و گسترش و انقلاب عظیم در اون) دارم قدم برمیدارم… هنوز سراغ محصول رویاها نرفتم ولی خوب میدونم که اگه ترمزی باشه اگه شک و نگرانی باشه اگه باورهای مخالف و خلاف جهت خواسته هام باشه عملاً هرچی زور بزنم فایده نداره…
از بابت عشق سوزان، ایمان و یقین که وجودم پر وقرصه ولی دارم کم کم با طی تکامل ترمزها و باورهای محدود کنندمو یکی یکی کشف و حذف میکنم و بجاش باورهای قدرتمند کننده و ثروت آفرین رو جایگزین میکنم…
🔵راستی استاد اینو دیگه سختم بود بگم …اگه باورتون بشه، من بیش از هفت ساله که اصلاً مریض نشدم و هیچ اثری از بیماری و درد و حتی سرماخوردگی ندیدم… سال هاست که به بیمارستان و پزشکی مراجعه نکردم که بخوام اصن دارویی مصرف کنم… ناخودآگاه باورهایی پولادین در مورد سلامتی ساخته بودم از خیلی سال پیش… فقط خودم ازشون سردرمیارم، شاید دانش پزشکیم اندازه یه متخصص و جراح نباشه اما به مراتب درک خیلی بهتر و عمیق تری راجع به سلامتی دارم… در مورد چیزایی که تجربه دارم و نتیجه دستمه خیلی محکم تر میتونم حرف بزنم،… این نشون میده که آدم حتی اگه خبری از قانون نداشته باشه میتونه سال های سال سالم زندگی کنه اگر باورهای سالمی در مورد سلامتی داشته باشه
ولی در مورد ثروت به دلیل فضای خانوادگی و محیطی که توش رشد کردم خیلی باورهای داغون داشتم که به مراتب خیلی خیلی باید روی این موضوع متمرکز تر بشم، ورودی مالیم افزایش پیدا کرده خدا رو شکر ولی بیشترین تمرکزم رو روی شکوفایی نبوغ و استعداد نهانم میذارم چون این شاه کلید رو فهمیدم که وقتی رو خودت سرمایه گذاری میکنی وقتی در مسیر عشق و علاقت قرار میگیری وقتی دنبال حرفه ای که تشنشی میری اگر باورهای درستی راجع به ثروت داشته باشی خود بخود بی نهایت ثروت سراغت میاد… درک همین خیال منو از بابت ثروت تخت کرد… مگه کشکه جلوی آینه وایسی و بگی من ثروتمندم، یا بارها بنویسی من فرد ثروتمندی هستمو ثروتمند شدن معنوی ترین کار دنیاست یا با ادا و نقش بازی کردن و تیپ و لباس و ژست گرفتن فاز آدمای ثروتمند رو بگیری… نه جانا… قانون اینجوری عمل نمیکنه… باید به مرحله ای از ایمان و یقین درونی برسی که من واقعا همین الان، فارغ از اینکه چه شرایطی دارم چه خونه و اموال و املاک و لباس و ماشینی که دارم، از درون احساس ثروتمند بودن کنم و رزاقیت و فراوانی خداوند رو با تمام وجود «باور» کنم… اگه ته دلت نگران اینی که نکنه ثروت نشی یا به رویاهات نرسی خیالت تخت که راه به جایی نخواهی برد چون هنوز به خودت و خدای خودت ایمان و یقین کامل نداری
استاد بذار با قدرت کلامم خودمو روشن کنم، من از همون بچگی با اینکه در بدبختی و نابسامانی و کمبود و کلی فشار بسته محیط زندگی کردم ولی از همون اول تا به حال حتی یکبار هم به ذهنم خطور نکرد که در فقر و محدودیت بمونم و همیشه و همیشه یقین داشتم که من ثروتمند ثروتمند خواهم شد و به هر چه که میخام میرسم… همون جمله معروف وارن بافت: من از همون اول میدونستم که ثروتمند خواهم شد…
🔴و در ادامه ماجرا سوال بعدی که ذهنم رو درگیر میکرد این بود من چرا نتونستم حتی نصف آگاهی هام رو توی سایت بنویسم، چرا اینقدر کم کامنت میذارم، چرا با اینکه یجورایی میل زیادی دارم که توی تک تک قسمتای سریال کامنت های دلی خودم رو بنویسم ولی انگار بازم قضیه من فرق میکنه و نمیشه که نمیشه؟!؟!
جوابش خیلی منو آروم کرد، خودمو بهتر شناختم
🔵 دلیلش اینه که این میل یجورایی نجوا و فشار های ذهنی از طرف شیطانه که میگه میلاد خاک بر سرت اینهمه بقیه دارن توی تک تک قسمتا حضور فعالی دارن اونوقت تو بهونه میاری و هربار طفره میری تو متعهد نیستی و ازین حرفای فریبنده… ولی واقعیت درونی من متفاوته؛ حقیقتش من تعهد اصلی ام توی درک و عمل به قانون در تک تک جنبه های زندگیمه…. شبانه روز علاوه بر کار و زندگی شخصیم دارم تا جایی که میتونم روی خودم و باورام کار میکنم، علاوه بر سایت همیشه در حال مطالعه هستم تا بتونم مهارت ها و دانش جدیدی رو که میخام کسب کنم… بیرون از فضای سایت هم همیشه در حال تحقیقاتم خصوصا در الگو برداری خصوصاً در یادگیری و گسترش مهارت هام برای حرفه ام… اصلا چه دلیلی داره که بخوام زورکی کامنت بذارم… حقیقتش این نجوای ذهنیم شک ندارم که ناشی از
جلب توجه هستش، اینکه تحریکم کنه که با کامنت زیاد گذاشتن یجورایی خودنمایی و جلب توجه کنم که ایهاالناس منم هستم منم از بهترین شاگردای استادم و فلان و فلان و یجورایی خودمو توی سایت معروف کنم …. یعنی من حالم بهم میخوره ازون روزی که من بخوام کاری رو از روی کمبود عزت نفس و یا جلب توجه انجام بدم… چقدر سخته که بخوام فخر فروشی کنم یا با خودنمایی جلب توجه کنم( قشنگ این حیله شیطان رو شکار کردم که میخواست اینجور تمرکز منو بهم بزنه و با پرداختن به فرع حواسم رو پرت کنه که به حاشیه برم)
بابا شیطون، من خودم این کارم پیش قاضیو ملق بازی… زر نزن… من اونقدر دارم روی خودم کار میکنم که اصلاً فرصت نمیکنم جواب کامنت دوستام رو هم بدم چه برسه به اینکه بخوام الان در این برهه زمانی پشت سر هم روی سایت هر روز کامنت بذارم… هر کاری به وقت خودش الان موقع این شیرین زبونیا نیست…فعلا اولویت اول من لذت بردن از حال و کار کردن روی خودمه اگه فرصتی شد کمابیش کامنت هم میذارم پس زر مفت نزن ابلیس حرّاف…
( توی پرانتز بگم که خدایی نکرده قصد کنایه به دوستانی که حضور فعال و مستمر در کامنتا دارن ندارم به ولله، چه بسا همیشه از ته دلم تک تک دوستای فعال و پرانرژی مو تحسین میکردم بابت این استمرار و تعهدشون در نوشتن مستمر دیدگاه ولی من روی حرفم با خودمه فقط و قرار نیست الزاما همه به یه سبک و شکل هدایت بشن، هرکس هدایت خاص خودشو داره)
ای جانم … چند شب پیش که به شدت بارون میبارید نیمه شب از بستر رخت خواب یه ندایی منو بیدار کرد، رفتم که برای قسمتای قبل کامنت بذارم که دیدم نه اینجوری حال نمیده انگار خدا واسه چیز دیگه منو بلند کرده…. خدای من، صندلی رو برداشتم و نشستم تو بالکن و محو شدم …. حسی و حالی خدا بهم داد که قبلاً تجربش نکرده بود…
در صدای سکوت شب غرق آرامش و مراقبه شدم و فقط نظاره میکردم بارش پر برکت باران خدای عزیزم رو… هر قطرش چشمک خدا بود برام… هر زمزمش لالایی خدا بود برام
پریروز؛ افتر رین… گلدن تایم؛ هدایت شدم به تفریح و مراقبه در دامان طبیعت… چقدر چقدر خدای عزیزم تمام سرمایه و وجودم عالی و بی نقص هدایت میکنه؛ چند روز قبلش توی کامنتم در قسمت شگفت انگیز ۱۰۴ درخواست کردم از خدا همچین صحنه های توحیدی رو در همین جا ببینم … من عاشقتم مهربونم من عاشقتم هم زبونم من عاشقتم تنها فرمان روای درونم که همیشه و همیشه در خواست هام رو در بهترین زمان و مکان ممکن اجابت کردی؛ چه میکنی با من رب کن؛ کلی میوه و خوراکی که از رزق بیکران خداوندم دریافت کردم رو داشتم میخوردم که متوجه شدم انگار بی دلیل نبود اون لحظه به اونجا هدایت شدم، دیدم یه عالمه آدم دارن روی جاده پیاده روی میکنن، ورزش میکن، در کمال صلح و عشق و آرامش در کنار هم بدور از دغدغه و مشکلات دارن تفریح و صفا میکنم( عین همون صحنه ای که در کنار ساحل از مردم امریکا دیدیم) … چندین و چند بار زوج های جوان رو دیدم که با خنده و شادی در حال صحبت و معاشقه هستن( همون چیزی که توی قسمت ۱۰۴ دیدم و باهاش اشک ریختم)…
غرق تحسین مردم شدم و از شوق سپاس گزاری اشک می ریختم که رو به آسمان کردم و آسمانی شدم…. باورش بارم سخت بود؛ سحر آمیز بود؛
اونقدر آسمان چشمنواز و تمیز شده بود، اون قدر تنوع انواع ابرای پفکی استراتوس ، کومولوس، استرپتوس نمیدونم چی چی پوس زیاد بود … اونقدر طیف گسترده ای از رنگ های مختلف صورتی خاکستری سیاه سفید آبی قرمز بنفش فیروزه ای نیلی زرد نارنجی ارغوانی و هر چی رنگه آسمون و ابرا رو در بر گرفته بود که داشتم دیوانه میشدم
شرق رو نیگا میکردی یه شکل بود غرب رو نگا میکردی خورشید پشت ابرا چشمای هر جونوری رو خیره و جادو میکرد…. همون جا بود که میگفتم کاش میشد فیلم بگیرم و لای کامنتم آپلود کنم تا با بقیه دوستان هم این صحنه های رویایی رو به اشتراک بذارم….
پریشب؛ بعد کلی حرف زدن با خودم گرفتم که بخوابم دیدم هوا یجوریه، معلوم نبود وارونگی هوا باعث گرد خاک شده یا مه آلوده که متوجه شدم مه هستش… وای هیچوقت توی زندگیم تا بحال همچین چیزی رو تجربه نکردم، اینکه مه اینقدر پایین بیاد و حتی فضای کوچه و خیابون شهر رو پر کنه…. ساعت ۲ نیمه شب زدم بیرون توی دل هوای مه آلود… غیر قابل توصیفه قدم زدن در دل سکوت شب توی هوای کاملا مه آلود… خدایا شکرت چقدر لذت بردم، پرنده هم پر نمیزد تک و تنها و البته با حضور چند تا
کیودی خوشگل اونطرف تر ( کیودی: ما بهش میگیم سگتوره، یچیزی بینابین نژاد گرگ و روباهه٬ من که عاشقشونم و گاهی هم که میبینمشون باهاشون حرف میزنم خیلی ناز و بانمکن)
ای جانم دیشب؛ به ملاقتم بیا..؛؛.. نبرد دو تا اسطوره افسانه ای و تقابل الگوهای زندگیم رونالدو و مسی… میدونی وقتی میدیدم کریس دیشب با هر گلی که میزنه بازم مشتاقه که یکی دیگه هم بزنه من فریاد انگیزه سر میدادم که بهت افتخار میکنم الگوی بی نظیرم که خستگی و بی انگیزگی برات معنا نداره… واسه پول و ثروت و شهرت و دختر و جام و افتخار خاصی فوتبال بازی نمیکنی واسه دل خودت واسه جاه طلبیت واسه عشق درونت فوتبال بازی میکنی که اگر غیر ازین بود همون اول راه زود ارضا میشدی و ادامه نمیدادی که اسطوره تاریخ فوتبال و ورزش بشی…
داشتم راجع به الاهه اعتماد به نفس و خودباوری، الگوی زندگیم (زلاتان ابراهیموویچ) با برادرم حرف میزدم که یه آن بغض کردم و اشک شوق و انگیزه تو چشام جمع شد.. برادر عزیزم بهم گفت چته میلاد؟!
گفتم نمیدونم چرا قلبم داره محکم بهم فریاد میزنم که منم یه روز به جایگاه زلاتان و چه بسا بالاترش میرسم و مثل زلاتان خیلی از غیر ممکن ها رو ممکن میکنم و به مصاف چالش های میرم که کسی جرات رفتن به سمتش رو نداره… یقین دارم که میتونم و از پسش برمیام
خدا رو بی نهایت سپاسگزارم و از ته دلم میشکرمت خدای عزیزم که زندگیم هر روزش پر از نعمت و زیبایی و نشانس… اونقدر پر از زیبایی و اتفاقات قشنگه که ترجیح میدم از زندگیم و لحظه حال با رهایی کامل نهایت لذت رو ببرم، به همین خاطر به خودم راجع به کامنت نوشتن سخت نمیگیرم چون واقعاً حسم عالی عالیه…. و اصل همین احساس خوبه که اتفاقات زیباتر رو مستمر به زندگیم هدایت میکنه
راستی استاد من دیگه رهای رها شدم و واسم اهمیتی نداره که هر روز فایل منتشر کنی یا یه روز درمیون… این تضاد بارگزاری پشت سرهم بدون وقفه زمانی فایلا خیلی رو مخم بود که این تضاد بهم فهموند که من آزادی و رهایی بی قید شرط رو میخام بدون دغدغه فکری راجبه فایلا و کامنتا
با اینکه هنوز تقریبا هیچی ننوشتم و تازه داشتم شروع میکردم ولی همین قدر فعلا برام کافیه تا فرصتی دیگه
عاشق شما « میلا »💖💕💜💖
یعنی دیشب از بس خندیدم نمیتونستم بخابم، حالا بگو چی شد؟! زیبا جانم باورت نمیشه دیشب چند ساعت پشت سر هم فقط داشتم برات تایپ میکردم تا جوابی درخور و شایسته برات عاشقانه بنویسم… اونقدر طولانی نوشتم که شاید چند ساعت باید زمان میداشتی تا قشنگ درکش کنی…. نوشتمو نوشتمو نوشتم… که نمیدونم چی شد… یهو دستم خورد به کلیک بازگشت و هرچی نوشتم پرید و هیچ شد… توی لحظه اول که متوجه شدم خورد تو ذوقم ولی ماشاءالله هزار ماشاالله اونقدر توی کنترل ذهن ماهر شدم که در عرض دو ثانیه سریع فهمیدم که حکمتی داشت و بلند بلند زدم زیر خنده…میدونی خیلی حس باحالی بابا اندازه یه دفتر چهل برگ برات نامه و طومار طویل نوشتم ولی آخر سر با یه غفلت همچی نقش برآب شد، منم یه دل سیر قهقهه زدم که چه سوتی هیولایی دادم… همون موقع متوجه اصل هدایت و حکمت خدا شدم و اتفاقا خدا رو از ته دلم شکر کردم و خیلی راضیم که نشد اون کامنت بسیار طولانی که کلی وقت و انرژی گذاشتم برات ارسال شه… میدونی چرا؟ خوب حسش کردم،،، اونقدر بی پرده و رک حرف زدم اونقدر بی پروا و صادقانه حرف زدم که ممکن بود اصلا کامنتم توی سایت انتشار پیدا نکنه… یه حرفایی رو زدم که شاید کسی جرات گفتنش رو هم نداشته باشه، خیلی جسارت و جربزه میطلبه… فکر کنم توی کل سایت بی سابقه باشه کسی به اون شکلی که من حرف زدم حرف زده باشه… ممکن بود به خاطر لحنم یا عدم شناخت کافی از من کلی قضاوتم میکردی یا از حرفام ناراحت میشدی، شک ندارم غش میکردی که این همه حرفای شفاف و دلی… من کلا اینو یاد گرفتم که برای دیگران رفتار نکنم و حرف دلمو با اعتماد به نفس بالا بزنم هرچند که در فضای محیطی مخالفی قرار داشته باشم یا دیگران نشناخته منو توبیخ کنن… جهان ازان آدمای نترس و سرسخت قویه… نه جای آدمای ترسوی نقش بازی کنه بز دل…. میدونی شاید اینجا مجالش نبود یا شما توی مدارش نبودید… دیگه فایده نداره دوباره از اول فکر کنم و تایپشون کنم، بیخیال بابا فدای سرمون ما که اِند رهایی هستیم دیگه….
ای جانم دختر… ای جان… تو که دل منو بردی… به ولله کفم برید وقتی دیدم سه تا کامنت دلی و مشتی برام گذاشتی… چقدر من تو رو دوست دارم عزیزم 💜💖
زیبای عزیزم بذار همین ابتدا حسمو صاف و زلال بهت بگم؛
نمیدونم چرا حس خیلی خوبی نسبت بهت دارم، یجور همذات پنداری خاصی باهات دارم، انگار یجورایی بهم شباهت داری… خصوصا وقتی میبینم که اینقدر صادقانه و صمیمانه دلی حرف میزنی و بخصوص اونجا که از جاه طلبی های خاص خودت گفتی… دختر من نمیدونم چی بگم بخدا؛ دلم میخاد الان پیشت بودم و ساعت ها چشم تو چشم یه دل سیر باهات حرف میزدم، من بیشتر با چشمام و زبون بدنم با آدم حرف میزنم… یعنی جون میده آدم با تو ساعت ها راجع به اصول و قوانین محاوره جانانه کنه، خیلی دوست دارم بیشتر به جای اینکه صرفاً با جملات ادبی و تحسین برانگیز برای همدیگه کامنت بذاریم، بجاش بیایم با گفتن نظرمون و حسمون با همدیگه ارتباط و تعامل سازنده و کاربردی داشته باشیم تا بتونیم بهتر و با کیفیت تر تکاملمون رو طی کنیم و خودمون رو عمیقتر بشناسیم… چون همونطور که خوب میدونیم آدم وقتی صحبت میکنه و با جامعه و دوستان تعامل مثبت و اثربخش داره، بهتر خودشو میشناسه و خیلی راحتتر متوجه اشکالات و ترمزهاش میشه….
زیبا جان من الان روبروت نشستم و دارم باهات حرف میزنم نه اینکه صرفاً برات کامنت بنویسم؛ منم چندین و چند بار کامنت های خودت و بقیه دوستای گلمو خوندم و اونقدر متاثر شدم که اشک و بغض وجودمو فرا گرفت اونقدر به فکر فرو رفتم که نمیتونستم همون روز جواب پیغاماتون رو بدم… اونقدر رهای رها هستم اونقدر غرق لحظه هستم اونقدر ساده گیر و منعطف هستم اونقدر در جریان همیشگی هدایت در حال حرکت هستم….که حتی واسه اینکه پاسخ کامنتا رو بدم هیچ عجله ای ندارم که بخوام همون روز سریع یه چیز مختصر خشک و خالی بگم… دیدی بعضیا چقدر خشک و خالی و سرد و برای رفع تکلیف و تعارف حرف میزنن؟!؟! یا بعضیا اصلا جواب بقیه رو نمیدن حالا به هر دلیلی؟!؟ من اصلاً ازونا نیستم و خیلی خیلی آدم خودمونی و ساده ای هستم… وقتی جوابی نمیدیم یجورایی داریم بی محلی و ناشکری میکنیم، مثل این میمونه که یکی بهت سلام کنه و تو جواب سلامشو ندی… البته خودم چند بار جواب دوستام رو ندادم، حالا یا وقت نکردم یا یادم رفت یا موقش نبود یا اینکه عمدا جواب نمیدم تا به وقتش یجا گیرش بیارم و غافلگیرش کنم… من از ته ته دلم عاشق همه دوستای نازنین مون هستم.
منم دقیقا مثل خودت برای تک تک جملاتت توضیح دارم ولی مجال گفتن همشون نیست… کلی حرف دارم باهات ولی نمیدونم چطور بگمشون، اشکال نداره فرصت گفتگو هست تکاملی میریم جلو
این چند روز اخیر هربار که میخواستم شروع کنم که واسه شما و دوستای عزیزم بنویسم، به جاهای دیگه ای هدایت میشدم، و چقدر چقدر اتفاقات عالی و قشنگی رو پشت سر هم تجربه میکردم، چقدر جریان هدایت به زندگیم روانه؛ پریشب توی جشن تولد برادر عزیزم توی جمع غیر خودی به الهام آنیم عمل کردم با اینکه ترمز و مقاومت سختی داشتم؛ با اینکه توی خلوت خودم یه پا دنسری بلدم ولی هیچوقت حاظر نبودم جلوی چشم بقیه خصوصاً غیر خودی ها برقصم، برای چالش عزت نفس و شکستن چارچوب ذهنی بالاخره برای اولین این کارو کردم و جلوی جمع خیلی رمانتیک با همراهی داداش گلم رقص تانگو رفتیم، همین که ترمزم کشید پایین دیگه افسار گسیخته زدم و آزادانه قرش دادم و رقصیدم، ،والا کیک تولد کمم بود میخواستم با نون بخورمش تا سیر شم😂😆😉
گفتی مقایسه؛ باور کن قبلا من خودمو حتی گاهی با رونالدو هم مقایسه نسنجیده میکردم ، من حتی به استاد هم حسادت میکردم چه برسه به بقیه… وقتی به معنای واقعی با خودت به صلح برسی وقتی تمام تمرکزت روی خودت باشه وقتی خودتو ارزشمند بدونی و به خودباوری برسی وقتی دیگران رو تحسین میکنی وقتی عزت نفس بالا بره دیگه عملا حس حسادت به ندرت سراغت میاد به ندرت خودتو با دیگران مقایسه میکنی، هرچند که همیشه باید حواسمون باشه که ذهن و احساسات منفی مون آگاهانه کنترل کنیم… از طرفی خاطر نشان کنیم که هیچ انسانی نمیتونه ادعا کنه که من هیچوقت حس حسادت سراغم نمیاد، همونطور که حس خشم و غم ممکنه پیش بیاد… یا حرص و طمع… هوس و شهوت… بخل و حسد…
آره بابا کنترل ذهن خیلی گسترده تر از این حرفاس، کاشکی میشد مایند مپ شخشی خودمو از قانون و به ویژه شاخه های کنترل ذهن نشونت بدم… شاید بعداً توی کامنتای بعدیم یجورایی برای خودم در قالب متن پیاده ش کنم
زیبا جان عزیز دلم دقیقا راست میگی، من خودم توانایی این رو دارم که به هر سبکی بنویسم ولی چه الزامیه که همه بخوان یجورایی انشا بنویسن…والا بخدا… چون من آدم ساده و دلی و صافی هستم ترجیح میدم که عشقی بنویسم اونم برای حس خوب خودم برای دل خودم برای شناخت و درک خودم، نه برای استاد یا مخاطب…. بابا یکم مشتی و دلی باشیم هم بد نیستا، یکم انعطاف و شوخی و لطافت به خرج بدیم خیلی با صفاتره…. صداقت در ابراز احساس، در کلام و رفتار بدون هیچ واهمه و دغدغه ای
مثلا؛ من خودم چند بار توی کامنتام مستقیم به استاد گفتم و تشویقشون کردم که خودش و مریمی هر ترمزی دارن بکشن پایین و بچه دار شن، با اینکه میدونم این خیلی شخصیه و ممکنه بی ادبی تلقی شه ولی من اونقدر احساس صمیمیت و نزدیکی میکنم که خیلی محترمانه و دوستانه احساس و نظر خودمو میگم
یا اینکه من تنها کسی بودم که مصرانه از استاد درخواست تجدید نظر در روند بارگذاری فایلا کردم ( اینو هم بگم که اون کامنتی که توی قسمت ۹۴ واسم گذاشتی رو یه نشونه دیدم که باید کلا بیخیال اون موضوع شم و همونطور که اشاره کردم اون تضاد بهم فهموند که باید بی قید و شرط رهای رها باشم حتی در فضای سایت و به هیچ چیزی نچسبم حتی اگر دلیل و برهان کاملا محق و منصفانه ای داشته باشم… سپاسگزارم زیبا عزیزم بابت اون تلنگری که بهم دادی و چقدر چقدر خوشحالم که مثل خودم سرشار از شادی و خوشبختی هستی و هر روزت پر از احساس خوب و انرژی مثبته)
مثلاً…آهان یادم اومد؛ توی چند قسمت قبل استاد مابین حرفاش توی مصاحبه سوال و جواب یه چیزی گفت که برام عجیب بود ،از استاد بعید همچین چیزی؛ اینکه گفت اون آدمی که دکمه رو زد و اشتباهی هواپیمای خودی رو زد، حواسش نبود و خطای انسانی بود، اگه من جای اون بابا بودم شاید هم اشتباه میکردم، و اینکه گفت نباید بنده خدا رو قضاوت کرد و بهش خورده گرفت… اشتباه محاسباتی بود و ازین حرفا
وجدانا باورم نمیشد که استاد یه همچین نظر چیپ و سطحی ای در این باره داشته باشه، نمیدونم شاید بنده خدا استاد گشنگی حین رانندگی تمرکز واسش نذاشت و همینجوری یچیزی از زبونش در رفت…… من میگم از کجا معلوم که عمدی نبوده، مگه پلی استیشنه که طرف بزنه رو دکمه و بگه حواسم نبود، آقا بالا سر دارن، برج مراقب و رادار ، مگه شهر هرته که بزنه رو دکمه و خودی رو ، رو هوا شکار کنه و بعد بگن قضاوت نکنید اشتباه شده….
البته استاد خیلی وقته که از ایران رفته و شاید اونطور که باید و شاید از اوضاع داخلی کشور خبر نداشته باشه، یا یادمه که توی فایلی فوت رفسنجانی رو تسلیت گفته، یا یادمه توی فایلی گفته بود که با رییس جمهور و رهبرتون در صلح باشید و حمایت کنید و ازین حرفا….
استاد در رابطه با مسایل سیاسی و اوضاع حاکم بر ایران گاهی محتاطانه نظر میده و یجورایی ….. آره همون که خودمون بهتر میدونیم…چون ممکنه سایت رو فیلتر کنن حضرات…. ؛ توی همون قسمت ۱۰۲ آمپرم رفت بالا خواستم رک و با شجاعت به استاد انتقاد کنم راجبه اون حرفی که زد فارغ از اینکه کامنتم منتشر نشه یا استاد و بقیه دوستان بهشون بربخوره…. ولی حسم گفت نیاز نیست واکنش نشون بدی و ذهنتو کنترل کن…. زیبا اینطور نیست که من صرفاً مقلد کسی باشم و یا اینکه هر حرفی استاد زد رو تو بال هوا بپیذیرم، اونقدر خودباوری دارم که از لحاظ فکری و عقیدتی سبک و سیاق و نظر پرسنال خودمو دارم… چون واقعاً عاشق خودمم و از لحاظ ذهنی و فکری هم مستقلم و به هیچ کس و هیچ چیز وابسته نیستم که بخوابم تا آخر عمرم مطیع و تابع چیز و شخص خاصی باشم….
(توی پرانتز بگم که من وقتی سنم کم بود تحت تاثیر محیط و خانواده طرفدار نظام بودم کمی که عاقل تر شدم و فهمیدم چه گولی خوردم تشنه به خون نظام شدم و یجورایی نقشه انتقام توی سرم داشتم و ازون ور بوم افتادم ولی الان خدا رو شکر کاری به هیچکس ندارم و اصلأ دیگه هیچ اهمیتی واسم نداره چون خالق و پادشاه زندگی خودمم و هیچ عامل بیرونی واسم اهمیت نداره، با زمین و زمان و تمام دنیا در صلح و دوستی و آرامشم ولی ته دلم به این شهود رسیدم که رژیم دیکتاتوری حکومت پوپولیستی حاکم بر ایران و گوسفندان تابعش،خود خود طاغوت و استکبار و یاران شیطانه)
وقتی اون چند قسمت سوال و جواب توی مسیر استاد و مریم رو دیدم، هاج و واج نمیتونستم حتی کامنت بذارم چرا؟! نمیدونم باورت میشه یا نه، این آدم و من شباهت و مشترکات بسیار بسیار نزدیکی به هم داریم هم از لحاظ اخلاقی و شخصیتی هم خیلی جنبه های دیگه…. خیلی مشابه همیم و هم نظر… بی راه نیست اگه بگم: بیش از ۹۵ درصد نظرات استاد توی اون چند قسمت مصاحبه در ماشین، حرفا و نظرات دلی منم بود… دقیقاً دقیقا… حتی اونجا که در مورد «زن زیبا» نظرشو گفت دقیقا حرف دل منو زد، منم خیلی وقته همچین نگرش و باوری دارم… یا اونجا که در مورد باج ندادن یا دعوا کردنشون گفتن دقیقا منم مشابه ایشونم و توی زندگیم به هیچ کس باج ندادم و هیشکی جرات تعرض و درگیری با من رو نداشت…. خیلی خیالم تخت شد وقتی اون چند فایلو دیدم وقتی استاد داشت حرف میزد انگار خودمو میدیدم که داره حرف میزنه…
چند تا کامنت دیگه هم در ادامه برات میذارم دوست عزیرم
میدونی وقتی برای چندمین بار داستان هدایتت توی صفحه پروفایلت که زیر تصویر چهره ناز و خشگلت هست رو خوندم، بازم دلم میخواست بخونمش… چقدر لذت بردم… چقدر یاد گرفتم… چقدر خدا رو شکر کردم… چقدر باهات حال کردم خیلی جالب بود برام؛ یه دوستی داشتم که دقیقاً مثل شما بود، به شدت تشنه پول و ثروت مادی و با طرز فکر مشابه گذشته شما… تا همین پارسال صمیمی ترین دوستای هم بودیم بعد از تغییر من، از مدار و زندگیم خود به خود خارج شد…. اونجا که گفتی اصل رو کشف کردی و غرق توحید شدی سرمو به نشونه تحسین و تصدیق تکون میدادم و اشک می ریختم…
هر چی قرآن رو میخونم بهتر و بهتر میتونم تشخیص و تفکیک بدم دنیاپرستان شهوت ران رو؛ شهوت پول و زر… شهوت تکنولوژی و مجازی… شهوت شکم… شهوت زیر شکم… شهوت مصرف گرایی و تجمل گرایی، تبرج و فخر فروشی؛ ( کلمه شهوت در معنای لغوی به معنای میل و خواهش نفس، میلی است که شدتش از حد معمولی تجاوز کرده امیال دیگر را تحت شعاع قرار دهد و تمام توجه شخص را منحصرا به موضوع خود جلب نماید، هوی و هوس، بسیار خواهی و توفان نفس)… یادمه دوستم همیشه از آرزوهاش باهام حرف میزد و چقدر تشنه مادیات بود، جوری که از صحبت در مورد خدا و آخرت اجتناب میکرد و همه ذکر و فکرش پول ماشین ویلا و زندگی فوق باکلاس با اجناس و کالاهای لوکس بود، و چون نداشتشون همیشه حسرت و غم میخورد و فقط با خیال بافی خودشو ارضا میکرد…. من برعکس اون بودم و نگاهم به ثروت به شکل یه صفت و انرژی الهی بود که باهاش میتونستم آزادی نامحدودی داشته باشم و برای گسترش جهان و اجرای ایده های کیهانیم ازش استفاده کنم و هیچوقت نگرانش نبودم چون حسش میکردم چون به قدرت خلق خودم و رزاقیت ربم باور قلبی داشتم و چون آدم ذاتا ساده زیستی هستم و از تجملات افراطی و ماتریالیسم بیزارم ،هیچوقت عقده و کمبودی که منو تحت فشار بذاره نداشتم…
سیستم توی قرآن میگه…. هیچی بیخیال فایده نداره، خاستم شروع کنم به یادآوری آیاتی از قرآن و مطلب کامل جا بندازم که دیدم نمیشه ممکنه برداشت اشتباهی پیش بیاد یا نتونم خوب منظورمو برسونم، کلا من میلی ندارم آگاهی های شهودیم از قرآن رو به کسی بگم، از دوازده سالگی خودم خودجوش سراغ قرآن و مفهومش رفتم بعد از سال ها الان درک خیلی بهتر و پخته تری ازش دارم، فعلا نصف قرآن رو خوندم…. آگاهانه در موردش حرفی نمیزنم و فقط درس هامو میگیرم و میرم جلو…
زیبای عزیزم دوست خوبم میخام صادقانه و شفاف تر حرف بزنم؛
من آگاهانه خیلی ها حرفا رو نمیزنم؛ در یه سری چیزا به اطمینان رسیدم و اصلا نیازی نمیبینم که بخوام به دیگران ثابت کنم… رشد و تغییرات من در همین بازه کوتاه هشت ماهه با هیچ کسی قابل مقایسه نیست… جرات چکاپ فرکانسی ندارم چون میدونم از وحشت و حیرت سکته میکنم، اصلا غیر قابل مقایسه س…. شکی ندارم درک، آگاهی ، عملکرد و نتایج من از دوستانی که الان استاد داره توی جلسات آخر دوازده قدم چکاپ فرکانسی شون رو بررسی میکنه، به مراتب خیلی بهتره… نیازی هم نمیبینم که بخوام نتایجمو تیتر وار فریاد بزنم… قضیه من اساسا با همه فرقای بنیادی داره…. نه من خودمو با کسی مقایسه میکنم نه کسی این حقو داره خودشو با من مقایسه کنه… میلاد! یعنی میخای بگی تو تافته جدا بافته ای چیزی هستی؟! نه بابا من فقط آدم تمایز یافته و منحصر به فردی هستم که داره توی سکوت یه حرکتای خفنی میزنه گهگداری هم واسه حال خوب خودش کامنت میذاره….
این که داستان هدایت و زندگی خودم و نتایج خودم رو توی پروفایل نمینویسم هم دلیل آگاهانه دارم، یکی از بی نهایت دلیلش اینه که انگیزه و اشتیاق سوزانم رو کور میکنه
آخ اونجایی که میگفتی توی دوره دوازده قدم یاد میگرفتیم…… یاد گرفتیم………
دلم میخاد راجبه تک تک شون ساعت ها حرف بزنم….
راجب تک تک شون
راجبه الهامات…. اعراض……. عزت نفس.. و و و
اونقدر تجربه های جالبی دارم که برای خودم هم حیرت انگیزه….. نمیدونم شاید بعداً بیشتر درموردشون با هم حرف بزنیم.
شیطون همیشه میخاد ما از روی بوم بیفتیم حالا یا ازین ور بوم یا ازون ور بوم…
توی بحث ثروت شیطونه میاد کاری میکنه که طرف از ثروت بدش بیاد و افکار فقیر و ضد ثروت بهش القا میکنه، یا میاد چنان طرف رو حریص پول و ثروت میکنه که طرفو از لذت بردن از مسیر زندگی و خودش و خداش غافل میکنه، میگه بدو زود باش فرصت ها داره تموم میکنه، ایده ها رو همه بردن دیگه ایده نمیمونه که بخوای باهاش ثروت بسازی اوضاع خرابه و وقت کمه، بدبخت و آواره میشی هر کاری لازمه انجام بده ولو به قیمت خراب کردن آخرتت…
دفترچه راهنمای سیستم(قرآن) میگه: ۱۵ و ۱۶ هود: کسانی که طالب حیات دنیا و زینت و شهوات دنیوی هستند ما مزد سعی آن ها را در کار دنیا کاملا میدهیم و هیچ از اجر عملشان کم نخواهد شد( نگاه سیستمی به خداوند)
ولی همینان هستند که دیگر در آخرت نصیبی جز آتش دوزخ ندارند و همه افکار و اعمالشان در راه دنیا پس از مرگ ضایع و باطل میگردد… دیدی بعضیا چقدر نگاه محدودی به زندگی دارن و خیال میکنن زندگی فقط همین دنیاس؟؟ تمام هم و غمشون پز دادن و روی بقیه رو کم کردن و اثبات خودشون به دیگرانه؟!!!! و توی آشفته بازار این مهمونی و دورهمی محدود دنیوی خودشون و اصل حقیقی شون رو فراموش میکنن….
در کامنت بعدی میخام هم خودمو روشن کنم هم شاید لابلای حرفام نخی رو بگیری و به ترمزی پی ببری
همین اولش که گفتی زن و مرد نداره و ما با اینکه جنس مخالف هستیم….. به یسری از باورات پی بردم… برام عجیب بود… البته نمیگم که حتما اینجوری فکر میکنی و خیلی جا داره که بهتر و بهتر بشه … زیبا تو که ماشاالله توی خانواده ای رشد کردی که توش آزادی نسبی خوبی داشتی و پدرت بهتون اجازه انتخاب داده و درگیر افکار و باورهای محدودکننده مذهبی و دینی نبودی که….
من تا همین چن سال پیش حتی به جنس مخالف نگاه هم نمیکردم چه برسه به اینکه بخوام به خودم اجازه بدم با جنس مخالف حرف بزنم یا رابطه دوستانه داشته باشم، اونقدر باورهای پوسیده مذهبی تحت تاثیر محیط و خانواده داشتم که حدونصاب نداشت… کل خانواده و فامیل و آشناهای ما همه از بیخ فوق مذهبی و افراطی ان…. پدرم هیچوقت توی زندگی حمایتم نکرد که هیچ بلکه همیشه سعی در تحقیر نابودی و کشتن من داشت…. توی دو ماه اول حضورم در سایت چنان مغز خودمو شخم زدم چنان افکار مذهبی رو از بیخ و بن از ریشه کندم که احساس کردم دارم استفراغ میکنم… چه شب ها و روز ها که فقط گریه میکردم و با خدا حرف میزدم…
باورت نمیشه یه روز ظهر داشتم دمپخت با سالاد میخوردم حین غذا خوردن بودم که احساس کردم داره بهم از آسمان وحی نازل میشه، سریع عین دیونه ها کاغذ و قلم برداشتم و فقط هرچی که بهم میگفت رو مینوشتم؛ بعد ساعت ها نوشتن چنان احساس سبکی و آرامش بهم دس داد که فقط دلم میخواست بخوابم، اون روز خدا در مورد ارتباط، جنس مخالف، ازدواج ، طلاق، دوستی و محبت اندازه صد سال بهم آگاهی داد…. هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم که درموردشون با کسی صحبت کنم چون مطمئنا منو دیوانه یا ممکنه آدم خراب و احمقی تلقی کنن و چون جنسشون الهامی و شهودیه فقط خود شخص ازشون سردرمیاره… برو در مورد طلاق، ازدواج، دوستی، زن و مرد، ارتباط و تعامل توی قرآن کنکاش کن، من روزها پی در پی خودم آیات رو کامل روشون کار کردم، توی طبیعت از خدا میپرسیدم ازش مشورت میگرفتم؛ دیوانه کنندس هر آنچه نیاز داشتم که به آرامش برسم رو بهم گفت…. خیالم از بابت این موضوع تخت تخته دیگه…« آرامشی در پرتوی نور و آگاهی کیهانی»
فقط اینو بگم که ازدواج و طلاق خیلی خیلی خیلی خیلی راحتتر از اون چیزیه که فکرشو کنیم، اصلا اونچه در جامعه میبینیم فرسنگ ها فاصله داره با اون چیزی که مد نظر خداس… به نظر من ازدواج های رایج در ایران ازدواج نیست زهره ماره….. ازدواج مد نظر من دقیقاً دقیقا همون فرم و ازدواج بین استاد و مریمه…. آهان یه چیزی هم یادم اومد حالا که از استاد گفتم، خیلی از چیزای ظریف رو فهمیدم؛ مثلا استاد عباس منش خیلی عالی اصل استحاله نیروی جنسی ( یکی از اصولی که ناپلئون هیل ازش نام برده) رو رعایت کرده…. ایشون توی ۱۸ سالگی ازدواج کرده!!!!!!!!!! و تازه همسرشون فوق العاده باهاشون همراه و هم مسیر بود جوری که با هم ، هم هدف بودن و توی مباحث موفقیت با هم کار میکردن… ماشاالله اونقدر ایشون درک بالایی از مدار و فرکانس داشتن اونقدر درک فوق العاده ای از ازدواج و طلاق داشتن که خیلی راحت از همسر قبلیشون جدا شدن و رسماً با آدمی وارد رابطه میشن که تطابق فرکانسی بالایی باهاشون داره ( هرچند که خیلی ذهن خودمو در مورد یه سری مسایل و قضاوت نکردنشون کنترل کردم )….
یا محمد رسول خدا توی خانواده ای رشد کرد که عمو و پدربزرگش از بزرگای شهر بودن و چون از لحاظ مداری و فرکانس و باورهای ثروت عالی بودن( البته بسیار هوشمند بود و هوش مالی بسیار بالایی هم داشت)، با خدیجه ای ازدواج میکنه که ثروتمندترین زن منطقه بود…. و خودش و همسرش با هم تمام ثروتشون رو در راه هدف مقدس و رسالشون ( گسترش توحید و یکتا پرستی) خرج کردن…( اگه کسی رو هم دیدی که گفت زن نباید خیلی از مرد بزرگتر باشه سریع مثال ازدواج محمد و خدیجه رو خاطر نشان کن که خدیجه ۱۰_۱۵ سال از محمد بزرگتر بود و اختلاف سنی زیادی داشتن)….
راستی خوب که یادم اومد؛ اگه خوب قرآن رو بخونی ( مثلا سوره هود) متوجه اصل الگو برداری در قرآن میشی که چطور خداوند بارها برای محمد از پیامبران گذشته و سرگذشت پیشینیان میگه تا محمد دلش آروم شه و از بقیه پیامبرا الگو برداری کنه…. ۱۲۰ _ ۱۲۳ هود رو یه نگا بنداز….
یه چیزی رو خیلی آروم میگم بین خودمون باشه هاااا؛ استاد عباس منش خیلی خوب این راز رو فهمید که اگه بخواد توحید رو در سطح جهانی گسترش بده باید ثروت کلانی داشته باشه تا دیگران بتونن ایمان بیارن و حرفاشو جدی بگیرن و باور کنن…. یه نگاه به قضیه نوح بنداز: میدونی کافرا و مخالفین نوح در تمسخر و تحقیرش بهش چی میگفتن؟؟!!!! مسخرش میکردن که تو اگه پُخی بودی الان خزانه و گنج و ثروت داشتی… اگه راس میگی به اون خدات بگو گنج و ثروت بهت بده بدبخت….. اونوقت توی بیچیز فقیر میای مارو به یکتا پرستی دعوت میکنی، ما بیایم سنت هزار سالمون رو حرف اجدادمون رو نادیده بگیریم و به توی آواره بدبخت گوش کنیم……….( اینا همه درسه…. که مردم، اگه بهترین آدم دنیا هم باشی ولی پول و ثروت نداشته باشی ذره ای بهت بها نمیدن ولی اگه ثروت داشته باشی همه بهت گوش میدن و قربون صدقت میرن….. این راز رو عباس منش فهمید، مهمترین انگیزه ثروت ایشون اجرای ایده ها و گسترش توحید و یکتا پرستیه….. چیزیه که منم از خیلی سال پیش توی دل خودم فهمیده بودمش ولی چون از قانون خبر نداشتم و دست و بالم بسته بود همش سگدو میزدم)…. امیدوارم در ادامه چیزی که میخام بگم نگی داری اعتماد به نفسمو ازم بگیری و ازین حرفا، چون اونقدر دوست دارم و احساس نزدیکی فرکانسی باهات دارم راحت باهات حرف میزنم؛
کنترل ذهنی که من کردم و همواره دارم انجام رو حتی بعید میدونم استاد بتونه انجامش بده؛ در مورد چوپانی هم بگم؛ من با اینکه بزرگ شده شهرم ولی بخاطر اینکه روحم با طبیعت و روستا مأنوس بود، از طرفی هم پدر و مادرم از همون بچگی منو آزار و شکنجه میدادن، من روزای تعطیل مدرسه میرفتم روستای پدر بزرگ مادربزرگام تا هم از بودن در اونجا لذت ببرم هم از دست پدر و مادر سادیسمی و زورگو فرار کرده باشم تا لااقل کمی مزه آرامش و زندگی رو بچشم، گهگداری هم بجای عمو و مادربزگم، چوپون گله بودم و تو کارای کشاورزی و دامداری شون کمکشون میکردم…. زیبا جان باورت نمیشه اگه بگم، نمیدونم چطور بگم که باور کنی میشه توی محروم ترین مناطق دنیا باشی ولی فارغ از محیط ، دنیای درون نامحدودی داشته باشی… استعداد و توانایی و نبوغ بسیار عجیب و نادری داشتم( یعنی هنوز هم دارم)… یادمه زمانی که گله رو میبردم صحرا توی خلوت خودم با خدا حرف میزدم و رویا پردازی میکردم با اینکه بچه بودم ولی قدرت تجسم وحشتناکی داشتم اونقدر تجسم خلاقانه ای داشتم و توی ذهنم هم گاهی سناریو و داستان تخیلی میساختم که اگه مکتوبشون میکردم بدون شک یه پا جی آر آر تالکین یا جی کی رولینگ قرن میشدم… توی درس، ورزش، قرآن، مسابقات ، هنر و هوش و سلیقه همیشه توی منطقه نامبروان بودم… به خاطر روحیات خاص و جاه طلبی که داشتم حتی خانواده و فامیل درجه یک هم بهم حسادت میکردن بقیه که بماند… اینو به جد میگم که مردم ایالت ما با اختلاف پوسیده ترین افکار و باورهای محدودکننده رو دارن، بابا سیستان بلوچستان و هرمزگان خوبه لااقل مردم آروم و با صفایی داره ولی ایالت ما توی دنیا لنگه نداره، اونقدر که غالب مردم اینجا توی کفر و شرک مطلق غرقن… با وجود تعصبات و طایفه گرایی های افراطی حاکم بر محیطی که رشد کردم ولی هیچوقت اجازه ندادم محیط منو شکل و فرم بده و کلا توی عالم و فاز خاص خودم بودم سنت شکنی های که من کردم بی سابقس…
اینکه میگم کنترل ذهن، مگه چن نفر هستن که قید پزشکی رو بزنن و برای همیشه ترک تحصیل کنن؟؟!!! هیچ میدونی موقعی که شهود و الهام خدا رو دریافت کردم و این تصمیم سخت و حیاتی رو گرفتم چه طوفانی از انتقاد و تمسخر و توهین و جنگ و دعوا به سمتم اومد؟!؟! هیچ میدونی که اگه نگهبانی خدا و کنترل ذهن نمیکردم تا الان صد درصد پدرم رو تیکه تیکه میکردم( همین اخیراً چیزی نمونده بود که همدیگه رو بکشیم) و در پی اون جنون و فاجعه ، مادرم و بقیه فامیل رو که خودشون وارد اون گردباد کردن رو به فجیع ترین حالت ممکن قتل زنجیره ای میکردم… هیچ میدونی که من یه عمر با شیطون و یارانش( پدر، مادر، قوام و فامیل و دوستان) یه تنه میجنگیدم و مقابله میکردم… هیچ میدونی که من با اینکه همیشه توی خونه ما جنگ و خون بود و همیشه حرف طلاق والدین بود ولی با قدرت ادامه میدادم که کم نیارم، توی مدرسه بهترین و با اخلاق ترین بودم ولی هیشکی خبر نداشت که از درون داشتم میمردم، یادمه که بارها میرفتم پشت مدرسه خودمو از دید خارج میکردم و گریه میکردم، که خدایا من چه ظلمی در حقت کردم من چه گناهی توی عالم قبل از تولد مرتکب شدم که زندگیم از بذر تولد تا الان همش زجر و شکنجه و کمبود و بدبختی بود… خوب میدونم چرا پدر استاد اونجوری بود، یکی از دلایلش اینه که بزرگ شده مناطق محروم ایالات ماست، و اینو هم بگم که پدر من صد برابر پدر استاد ذهن و روان داغونی داشت، با اینکه خیر سرش فرهنگی و معلم بود ولی هیچ بویی از انسانیت نبرد…
زیبا جان توی سرسختی و قدرت کسی رو نظیر خودم نمیبینم چون از بدترین شرایط ممکن خودمو بیرون کشیدم که همرنگ جماعت نشم و مثل اونا گوسفند وار زندگی نکنم…
جاه طلبی من یه چیز ریشه ایه که از سن کم تو وجودم ساختمش و الان به طرز وحشتناکی زیاد شده؛ غیر قابل قیاسه… غیر قابل توصیفه…؛ یه توضیح مختصر بدم که:
🔵پارسال که از خدا ایده ای ثروت ساز درخواست کردم که بتونم با استفاده از همین تحصیلات و فضای دانشگاه و کنکور پول خیلی خیلی خوبی بسازم و مشکل بخش زیادی از جامعه رو حل کنم، خدا حین صلات و مراقبه بهم الهام کرد که بهترین و جامع ترین محصول کنکور رو تولید کنم، شروع به اقدام کردم، در ادامه مسیر با استاد عباس منش و تا حدودی قوانین آشنا شدم، اونجا دیگه مصمم شدم که با طی تکامل با بستن قرار داد با کمپانی حرف آخر و استاد عزیزم عبدالرضا منتظری ( بهترین کمپانی کنکور ایران)، اون چیزی که مدتها روش کار کردم و سرفصل هاشو آماده کردم رو با بهترین کیفیت ممکن ارایه بدم و پول ثروت خدا میلیاردی بسازم، همه چی داشت عالی پیش میرفت…. که بمب …. برای اولین بار بهار امسال شیرجه زدم توی سایت، ازون جا به بعد دیگه هیچ وقت آدم سابق نشدم…. شبانه روز مثل سگ روی خودم و ایمان و باورام کار میکردم 😂😁😂😆 گذشت و گذشت تا اینکه شهود و الهام الهی رو دریافت کردم که باید انتخاب کنم: خوشبختی رو با پول بخرم
یا اینکه پول رو با خوشبختی به دست بیارم
زیبا میدونی جریان چیه؟! من فارغ از اینکه بی نهایت استعداد توی زمینه های مختلف داشتم و دارم ( خصوصا فوتبال، که حدود یکساله برای همیشه آگاهانه از فوتبال خداحافظی کردم) ولی یه چیزی از همون ابتدای دوران دبیرستان توی عمق وجودم شروع به جوشش کرد… رفته رفته علاوه بر درس بیشتر وقتم رو برای اون میذاشتم ، رفته رفته متوجه عشق سوزان و نبوغ عجیبم توی اون شدم ولی هیچ گاه جرات نداشتم که پیگیرش بشم و برم سراغش، به بی نهایت دلیل…..
الان که قید همه چی رو زدم و همه شاخ و برگ های اضافی رو قطع کردم به این دلیله که پلای پشت سرمو منفجر کنم تا بتونم با تمرکز بالا به سمت اون نبوغ دیرینم حرکت کنم… اونقدر این ندای محکم الهی بلنده که حاظرم واسم جونمو هم بدم… پزشکی و استارتاپ و اینا که سهله…. حقیقتش زندگی ما رو، انتخاب ها و تصمیمات مستمر، میسازه… اگه به تحصیل و پزشکی ادامه میدادم، اگه به فرض با اون ایده استارتاپی ثروت هنگفت میساختم، ناچار بودم که تمام تمرکزمون سال ها بذارم و مجبور بودم توی همون فیلد فقط فعالیت کنم، ولی دل من جای دیگه ای بود، من تشنه اون صنعت و حرفه ای هستم که سال ها گوشه ذهنمه ولی به خاطر فضای حاکم بر ایران و باورای محدود خودم جرات نداشتم برم سراغش و با شکوفایی استعدادم با اجرای ایده هام باهاش بی نهایت ثروت هم بسازم ( تعریف من از ثروت، ثروت میلیون دلاریه) …. آره میشد راحت چند سال دیگه یه زندگی مرفه داشته باشم و سال ها توی حوزه طبابت و پزشکی و تولید بهترین محصولات کنکور به بهترین جایگاه برسم ولی ولی ولی…. ندای دل و الهام خدا رو نمیتونم نشنیده بگیرم…. با ترک تحصیلم عملا اون تولید محتوا هم کنسل شد… الان دارم روی خودم کار میکنم که قدم به قدم آپشن ها و مهارت های خودم رو برای اون حرفه بالا ببرم و هر وقت بهم الهام شد مهاجرت کنم تهران و خودمو پرزنت کنم…. نمیام تهران که بگم سلام تهران من اومدم، اونجا باید از جون مایه بذارم و هیچوقت لحظه ای غفلت نکنم که واسه چی مهاجرت کردم، اون صنعتی که من قراره در آینده توش انقلاب عظیم ایجاد کنم مهدش آمریکاس، ولی با اینکه اوضاعش توی ایران تعریفی نداره اما من یقین دارم که میشه توی همین ایران تابو شکنی کرد و خودمو بالا بکشونم… تا بتونم به عرصه بین المللی و آمریکا راه پیدا کنم…. تازه از آمریکا میتونم شروع کنم به پیاده کردن ایده مادر (اصلی) تا در سطح کلان گسترشش بدم
رسالت من خیلی خیلی بزرگتر از اون چیزیه که هر کس دیگه بتونه فکرشو کنه…. نه نه بخدا… من نمیخام عباس منش آینده باشم و توی حوزه ایشون فعالیت کنم، نه به هیچ عنوان… من میخام میلاد آینده باشم که توی فیلد خودش نامبر وانه و با استفاده از منصب، جایگاه ، ثروت کلان ، و تریبون و فرصتی که در دستشه بتونه:
🔵«خدا رو فریاد بزنه» …. و به همه عالم و آدم بگم که این خدا بود که منو از قعر جهنم به بالاترین درجه زندگی بهشتی رسوند…
استاد به شیوه خودش توحید و یکتا پرستی رو گسترش میده، منم به شیوه منحصربفرد خودم….
هیچکس نمیدونه که من اون حرفه و فیلدی که میخام برم سراغش چیه…. حتی خواهر و برادرم که الان پیشم زندگی میکنن هم نمیدونن( با پدر و مادر زیر یک سقف زندگی نمیکنم الان و به دلیل تضاد خانوادگی که پیش اومده و اینکه پدرم کرونا گرفت، برادرم که کنکوریه پیش من اومده، جریان رابطه اعجاب انگیز بین من و برادرم رو فکر کنم در قسمت ۵۳ ذکر کردم )… اهداف و رویا و رسالت جاه طلبانه باید توی دل مثل « راز درون» ازش محافظت کرد، باید خیلی مواظب باشم که زیر پوستی درموردش حرف بزنم که مبادا حتی توی سایت خودمو لو بدم…. الان هم که در موردش مینویسم فقط در حد دید بلند مدت بهش نگاه میکنم که برام واضح تر بشه که چی میخام….
آره ایمانم خیلی زیاده… تعهدم خیلی بالاست…. انگیزه ام طوفانیه ولی باید خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بیشتر بشه…. خیلی قوی و سرسختم ولی باید خیلی خیلی خیلی خیلی بیشتر و بهتر بشه…..
یه روحیه منحصر به فردی دارم اینه که هیچگاه سیر نمیشم، هیچگاه به یه حد خاصی قانع نیستم و آستانه ارضا شدن نامحدوده، هیچگاه کم نمیارم و کوتاه نمیام… بارها به مو رسیدم ولی پاره نشدم…
هرچقدر که کنترل ذهن و عزت نفس خوبی دارم ولی باید بهترو بهترو بهترو بهترو بهترش کنم چون بزودی در آینده قراره یه تنه تنهای تنها( با حمایت و هدایت رب درونم)
خارج از نظام فکری حاکم بر جامعه حرکتای انقلابی بزنم، تابو شکنی کنم… ممکنه جونمو هم از دس بدم ولی من حاظرم برای ادای رسالتم و تبعیت کردم از ندای ارباب درونم هزاران بار جونمو فدا کنم…
(قضیه رو بعدا برای خودم یاد آور میشم که… چن ماه پیش یه روز قبل از اینکه ساکمو بردارم و مستقیم بی سروصدا مهاجرت کنم تهران، یکی از فامیل بدون اجازه وارد فضای خصوصیم شد و قضیه ترک تحصیل منو متوجه شد و به همه لو داد، چنان جنگی بین من و خانواده و فامیل رخ داد که بعد چند روز خدا با نشانه بهم فهموند که میلاد سوپر من بازی درنیار بشین روی خودت کار کن و با طی تکامل در زمان مناسب بهت میگم هجرت کنی)
به همین خاطره که میگم تفاوت های بسیار اساسی با بقیه اعضای سایت دارم… دیروز بعد از پنج ساعت مطالعه درباره جف بزوس و دیدن مصاحبه های مسحور کنندش، یه نجوای خفیفی توی ذهنم صدا کرد که میلاد تو که اینقدر رویای بسیار بزرگی داری و عملاً توی جاه طلبی غیر قابل توصیفی داری سیر میکنی، توی سایت عباس منش چه غلطی میکنی… چرا با خوندن و نوشتن کامنت داری وقتتو تلف میکنی، تو لِولت خیلی بالاتر از سطح فکری ایناست….. یعنی این شیطان از هر دری وارد میشه…چقدر پلیده این ابلیس، یه بار بهم میگه بدو تند تند رگباری توی سایت کامنت بذار، یه بار میگه هیچ وقت کامنت و زمانی رو واسه سایت نذار…. این شیطون پدر سوخته فقط میخاد منو از رو بوم بندازه …. ولی نمیدونه که من خیلی با هوش تر از این حرفام….
زیبا جان دیگه خودت حساب که چه فشاری از هر جهت روی منه، ولی با سلاح و زرهی بنام تقوا و ایمان فشار رو از رو خودم برداشتم و فقط دارم از زندگی در لحظه لذت میبرم و به خودم سخت نمیگیرم چرا که اگه مثل قبل به خودم فشار زیادی وارد کنم ممکنه کنترل ذهنم از دستم خارج شه…
اینکه میگم باید حرص و طمع هامون رو کنترل کنیم بخاطر همینه؛ زندگی استاد مرور کن متوجه میشی که این آدم بارها طمع پول رو کنترل کرد….
منم با اینکه حرص و طمع پول داشت منو به مسیری میبرد که توش تا ابد موندگار بشم و راه برگشتی نداشته باشم که برم سراغ حرفه ای که تشنشم،، نذاشتم و با کنترل ذهن بهش غلبه کردم….. یا اصلا خوب که یادم اومد، همون مدت دو ماهی که توی سایت حضور نداشتم وارد شراکت و همکاری با یکی دوستام شدم که با هم کسب و کاری رو شروع کنیم که با شناختی که نسبت به خودم و دوستم و اون کار داشتم قطعا درآمد بسیار بهتری رو در پیش رو داشتیم، جریانش مفصله، اونجا دقیقا متوجه تیوری مدار و فرکانس، و مفاهیم شراکت ، وام و قرض به طور عمیق و ریشه ای پی بردم و در طی همون تجربه درس هایی رو گرفتم که هیچ محصول و داره ای بهم نمیداد… دوستم چون باوراش خراب بود و منم یکم کم تجربگی کردم پول بهش قرض دادم، بعدش دم از وام زد، بعدش دیدم به شدت ترسو و وابستس به من و شرک عمیقی توی وجودشه…. سریع در عرض یه شب که بهم الهام شد وسط پروژه زدم زیر حرفم قید اون کسب و کار با شریکی دوستم رو زدم و خودمو ازون منجلاب خارج کردم( حرص و طمع پول بیشتر داشت خفم میکرد، ولی ندا و الهام الهی منو به شهود و وضوح کامل رسوند، درس های که گرفتم رو بعدا برای خودم در کامنتی مفصل میگم)
دوست عزیز خیلی طولش دادم واقعا ببخشید ولی برای خودم نوشتم تا بهتر خودمو بشناسم.
زیبای عزیزم ازت میخام که فقط و فقط و فقط به ندای درونت زمزمه دلت گوش کنی… میخای بی نهایت ثروت و آرامش و خوشبختی رو تجربه کنی؟! برو سراغ عشقت علاقت نبوغ و استعدادت، گور بابای حرف جامعه و فضای محیطی حاکم…. تحت تاثیر تبلیغات و رسانه و حرف مردم و یاران شیطان قرار نگیر، ول کن اینایی که میگن نون تو فضای آنلاین و تکنولوژیه یا میگن الان لوازم آرایشی یا فروشگاه غذایی مده یا فضای نتورک و ویفرال یا تبلیغات و فلان و بیسار…. من واسه عشق و علاقه سوزانم قید پزشکی و کلی پول و موقعیت رو زدم بقیه که سهله… از تو میخام که فقط توی چیزی که عاشقشی بهترین شو، ثروت خودش میاد سراغت….
یه نگا به لیونل مسی ، رونالدو، زلاتان، زیدان ، مورینیو بنداز اینا مگه واسه پول اومدم تو فوتبال.؟!؟. نه جانا…. اینا اومدم دنبال عشق و علاقه سوزانشون، بهترین شدن، بالطبع بالاترین دستمزد و ثروت رو هم دارن…
یا ایلان ماسک رفت سراغ نبوغش، اونقدر ازش ثروت ساخت تا بتونه ایده های کیهانی شو اجرا کنه….
یا عباس منش رو نگا کن…. مهمترین هدف و رسالتش یاد دادن تغییر و بهبود زندگی هم نوعاش بوده، باورای عالی ساخت بی نهایت ثروت اومد سمتش…..
من خیلی خیلی خیلی کار دارم…. چون چیزی که وجودم فریادش میزنه لازمش اینه که توی حداقل سه شاخه موازی روی خودم خودآموز کسب مهارت کنم یا حداقل ابتدا توی یکیش به حد اعلا برسم بعد اون یکی رو هم شکوفا کنم( (یچیزی تو مایه های ایلان ماسک که اول پیپال و ای بی رو راه انداخت( تکنولوژی) بعد اسپیس ایکس ( هوا فضا) بعد تسلا( خودروسازی) )… از ایلان ماسک میخام الگو برداری کنم اگه جایی هم به بن بست خوردم و الگویی براش پیدا نکردم، منتظر نمیمونم خودم میشم الگویی برای آیندگان…
من و عباس منش تویه یه چیزی که اشتراک داریم اینه که برای ادای رسالت مون و عمل به قوانین هر کاری کنیم… ایشون از همسر سابقش دل کند… از خانواده و فامیل و دوستان دل کند… از بچش دل کند….دیه هیچی وابسته نیست… منم از همه دل کندم و هیچ کس و هیچ چیز وابسته نیستم….
چقدر آدم توی سایت هست که جرات طلاق از شریک زندگیشون رو ندارن ؟!؟!چون میترسن . چقدر آدم توی سایت هست که از طرد شدن از خانواده و فامیل میترسن؟!!! چقدر آدم هست که جرات نداره از کاری که بهش علاقه نداره انصراف بده… یا چقدر آدم توی سایت هست که ذهنشو مثل من کنترل کنه و قید همچیو بزنه تا بتونه خودشو وقف هدف والا و رویای مقدسش کنه… من حتی آگاهانه ذهنمو کنترل میکنم که فعلا وارد رابطه عاطفی با کسی نشم حتی توی سایت…
تمرکز ….
تمرکز
تمرکز تمرکز…. برای تمرکز جون میدم…. برای خدا و توحیدی تر شدنم برای رشد و پیشرفت نامحدودم جون میدم……
زیبا من تازه چند ماهه که دارم به معنای واقعی زندگی قشنگ و بهشتی رو تجربه میکنم دلم میخاد نفس بکشم بخندم و به خودم فرصت بازسازی و ریکاوری بدم… میخام میلادی که روح و روانش از درون سوخت و پودر شد، زخمی و مجروح شد رو بهش نفس و زندگی دوباره بدم ترمیمش کنم و عین شیر عین ابر قهرمان عین گلادیاتور به آوردگاه چالش ها و تضاد هایی که قرارهای در آینده ضد ضربش کنه، ببرمش….
و در آخر اینو بگم که:
هر گاه حرفی از سخت بودن و غیر ممکن بودن زده میشه
من احساس زنده بودن میکنم
میگن آدم به امید زنده س
ولی من به ایمان یقین و اطمینان
عاشقتم عاشقتم عاشقتم دوست بی نظیرم…. عاشقتم گفتن هایی که از پرنسس الا یاد گرفتم… کسی که الهام بخش من در گسترش عشق و تحسینه…. ازت بی نهایت سپاسگزارم و قدردان وجودت هستم که وقت گذاشتی و خوندی، سپاس گزاری و قدردانی که از دوست نازنینم اله رشیدی خیلی الهام و الگو گرفتم .. دلم میخاد عشقم رو روحیه جنگندگی و حس قدرت و جاه طلبی رو هم به دوستام القا کنم…
و ازت میخام که راجبه خودت، خودت خودت خودت تا میتونی حرف بزن… با من… هر کی…. با خودت …. با خدا….. هرچقدر بیشتر روی خودت و خواسته هات تمرکز کنی بهتر خودتو میشناسی…. رمز عزت نفس و اعتماد به نفس همین شناخت عمیق خودمون و معرفت خداس