سریال زندگی در بهشت | قسمت 110

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار روح الله عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

بلی خانم شایسته واقعا حیاط بزرگی دارید. این یکی از فواید ثروت است. نشانه فراوانی زمین در جهان است. حیاطی که یک تریلی با حداکثر طول می تواند وارد شود و در آن دور بزند. یکی از فواید حذف درختان زاید هم این بود که فضا برای ورود چنین ماشین آلاتی باز شود. وقتی فضا پر از چیزهای زاید است چیزهای خوب و ارزشمند نمی توانند وارد شوند. وقتی ذهن ما هم پر از افکار بیهوده، نفرت، کینه، حسد است افکار و باورهای ثروت و نعمت ساز نمی توانند وارد شوند. هر قدر هم می گذرد استاد راه های بهتری برای پاکسازی بهشت و ایجاد فضاهای باز و بزرگ پیدا می کند. این مهارتی است که در طول زمان به وجود می آید. وقتی می توانیم افکار اشتباه کوچک را از ذهنمان پاک کنیم مهارت پیدا می کنیم که باورهای ریشه دارتر را هم هرس کنیم. هر چند که باورهای ریشه دار که استاد به آنها “پاشنه آشیل” می گوید همیشه باید هرس شوند. آنها را نمی شود از ریشه کند.

مه غلیظی که در پرادایس بود در کنار زیبایی که داشت فکر کردم چه چیزی باعث می شود ما ایمان داشته باشیم که یک فضای جنگل مانند و یک دریاچه بزرگ آنجاست. دلیلش این است که قبلا به شکل واضح آنها را دیده ایم. به همین خاطر برای دیدن آنها حرکت می کنیم و از نزدیک همه را می بینیم. چه می شود اگر من به سمت خواسته هایم هم با همین ایمان حرکت کنم. خواسته هایی که الان در زندگی ام نیستند در جهان هستند. اما من آنها را در زندگی ام نمی بینم. چیزی که باعث می شود من برای رسیدن به خواسته هایم اقدام کنم و باورسازی کنم ایمان به غیب است. ایمان به چیزی که الان نیست اما مطمئنم پشت این مه غلیظ نعمتهایی هستند که منتظرند من ایمانم را نشان دهم و به سمتشان حرکت کنم. وقتی به سمتشان می روم قدم به قدم این نعمتها مشخص تر و واضح تر می شوند تا جایی که به آنها دست می یابم. قدم برداشتن نیازمند عبور از ترسها و ایمان به چیزی که نمی بینم دارد. باید ببینم کسانی را که با ایمان از این مه عبور کرده و به خواسته هایشان رسیده اند. و باید بدانم که همین چیزهایی که الان برایم مرئی هستند زمانی در مه پنهان بوده اند.

من خیلی خوش شانسم که استادی مثل عباسمنش دارم که عاشق تجربه چیزهای جدید است. واقعا چه کسی در دنیا تا به حال با این همه ابزار کار کرده است؟ فکر نمی کنم حتی متخصص ترین نجاران و صنعتگران کار با این همه ماشین آلات را تجربه کرده باشند. اما چیزی که در زندگی استاد می بینم این است که می توانی کار مورد علاقه ات را انجام دهی و در کنارش هر چیزی را دوست داری تجربه کنی. برای کسب تجربیات بیشتر هم باید ثروت بیشتری بسازی. ثروت این فرصت را به تو می دهد که عمیق زندگی کنی و به اندازه هزاران آدم در زندگی تجربه دیدن، شنیدن، لمس کردن داشته باشی. یک آموزش دهنده توحید باشی اما دامداری، مرغداری، کشاورزی، جنگل بانی، نجاری، قایق رانی، هرس درختان، اسب سواری، تولید لبنیات، جوجه کشی و بی نهایت چیز دیگر را تجربه کنی. وقتی هم از دنیا می روی احساس کنی که واقعا جهان مادی را کشف، درک و تجربه کرده ای.

خوش شانس هستم که فردی مثل خانم شایسته هست که این شکل از زندگی را برایمان به نمایش می گذارد. کسی که عاشق این کار هم است. چه هدایتی بالاتر از این که رابطه عاطفی استاد کسی است که با ایشان هم جهت است و هم در این مسیر زیبا به ایشان کمک می کند و هم به ما الگو می دهد که ما هم می توانیم در ۱۰ سال به اندازه ۱۰۰۰ سال زندگی کنیم. مهم نیست چند سال عمر می کنم. مهم این است که عمق این چند سال چقدر است. اگر عمر ما در این جهان نامحدود بود شاید هیچ حرکتی نمی کردیم. چون فکر می کردیم هنوز وقت داریم. اما همین محدودیت عمر به ما انگیزه یک زندگی نامحدود از لحاظ تجربه را می دهد.

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    296MB
    24 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

165 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نجمه رضائی» در این صفحه: 1
  1. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1944 روز

    به نام رب هدایتگر

    سلام

    دیشب برای موضوع خیلی بی ارزشی کنترل ذهنمو از دست دادم حسم بد شد سعی میکردم خودمو آروم کنم ولی نمیشد پشت بند هم اتفاقات بد میوفتاد حسمو بیشتر بهم میریخت خلاصه تا آخر شب نشد حسمو خوب کنم با حس بد خوابیدم صبح زود ساعت 7باید میرفتم باشگاه،باسروصدای زیاد ساعت6بیدارشدم و بازهم اعصابم خورد شد که چرا یکساعت زودتر بیدارم کردند خلاصه تو چرخه حس بد افتاده بودم.

    بعدش که داشتم لباس میپوشیدم برم باشگاه، مامانم گفت آیلی بچه خواهرزادت بیمارستان بستری شده و اگه وقت کردی برو خبر بگیر ازش! با حالت بدی جواب مامانمو دادم گفتم به من چه نمیرم بیمارستان(مثلا اعراض کنم )

    و خلاصه بازهم حس بد…..

    اصلا کنترل ذهن برام سخت شده بود چون قبلش خیلی به چیزای منفی فکر کرده بودم نتیجشو داشتم میگرفتم!

    جالبه وقتی آدم حسش بده زیبایی رو نمیبینه هوای خنک بهاری رو حس نمیکنه صدای قشنگ پرنده ها رو حس نمیکنه!

    ی لحظه به خودم تشر زدم گفتم نجمه بسه چیکار داری میکنی؟بخاطر هیچ و پوچ داری جذب منفی میکنی ولشششششش کن به خودت بیا!

    رفتم بیرون خونه و نفس عمیق کشیدم سعی کردم ذهنمو خالی کنم.

    به راه افتادم برم باشگاه، آقا من از سگ خیلی میترسم الانم که توی روستاهستم سگها فراوونن

    همینکه از کوچمون اومدم بیرون دیدم یک گله بزرگ گوسفند داره میره به چراگاه سگم همراهشون هست

    همینکه گله و سگ رو دیدم یکی دو دقیقه منتظر شدم تا ازشون عقب بمونم سگه بره دور شه ازم.

    ولی وقتی رته افتادم دیدم این سگه نرفته از گله عقب افتاده انگار منتظره منه خخخخ

    با کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره گفتم هرچی شد که شد میرم دیگه

    قلبم تلپ تولوپ میتپید سگ گله بزرگ ووحشتناک بود چیزی که ازش ترس داشتم.

    یکمی که رفتم سگه راه افتاد منم سرعتمو تندتر کردم سگه هم تندتر میومد ،یکم جلوتر که رفتم ی سگ دیگه دیدم ،نجواها حسابی شلوغ کرده بودن

    میگفتن الان این سگا میان سراغت الان دوتایی شدن تو میخوای چیکار کنی ببین صبح زوده کسی نیست کمکت کنه ببین صاحب گله پیداش نیس

    نجمه برگرد برو خونه زود باش….

    من قبلا که درمورد ترسم از سگها با مامانم حرف زده بودم گفت نترس سگها توی راه و توی مزرعه کاریت ندارن فقط جلوی خونه خودشون حمله میکنند چون وظیفه نگهبانی دارند

    همین حرف مامانم یادم اومد هی تکرارش کردم تا آرومتر بشم

    راه خونه تا جاده ای که میره شهر در حد 7الی8 دقیقه هست توی همین راه دوتا سگ همراهم بودند وقتی جلوتر رفتم صاحب گله رو دیدم خیالم راحتترشد

    ولی توی راه باخودم میگفتم ببین نجمه وقتی نتونی حستو کنترل کنی اتفاقاتی پیش میاد که استرست و بیشتر میکنه

    خبر بد میشنوی(مریضی آیلی)

    باحالت بد ازخواب بیدار میشی(سروصدا و زودتر بیدار شدن)

    از چیزی که میترسیدی سرت میاد(برخورد با سگ)

    با مامانت بد حرف میزنی

    و ……

    اگر نتونی حستو کنترل کنی ممکنه هزارتا اتفاق بد دیگه تجربه کنی

    ولی اگه حست و کنترل میکردی به همین اتفاقات میتونستی از زاویه بهتری نگاه کنی و یا بگی الخیر فی ما وقع…..

    تو همین چنددقیقه تا رسیدن به جاده روستا هزارتا فکرمنفی تو ذهنم بود اما بالاخره تونستم خودمو کنترل کنم تونستم رهاتر باشم تونستم مثبتتر باشم اونهم با توجه کردن به آسمون به ابرها به زمینای سبز،به صدای پرنده ها ….به هرچی میدیدم چنگ میزدم برای بهترکردن حسم و خداروشکر نتیجه داد.

    توی باشگاه کاملا رها بودم و فقط به ورزش فکر میکردم حسم عالیتر شده بود یکساعت با عشق تمرین کردم

    وقتی میخاستم بیام خونه از جلو بیمارستان که رد میشدم خیلی افکار مختلف داشتم ولی حسمو چون بهتر کرده بودم تصمیم گرفتم برم پیش خواهرزادم که بچه کوچولوی یک سال و نیمه اش تو بیمارستان بود (میرم پیش بچه کوچولو بازی میکنم برا حس خوبم میرم دیدنش نه بیماریش میرم بوسش میکنم و کلی حس خوب ازش میگیرم ««اینجوری به قضیه نگاه کردم).من حتی نمیدونستم آیلی بخاطر چی بیمارستانه ولی وقتی رفتم اون حالش خوب بود بازی میکرد کلی بغلش کردم دکتر میگفت عفونت گوش داره ولی 5روزه بهتر میشه خدایاشکرت.

    تو بیمارستان حواسم به زیباییا بود تاحالا بخش اطفال نرفته بودم خدلیا چقدر قشنگ بود کاغذدیواریای رنگی منگی کلی عکس بچه رو در و‌دیوار بود در و‌پنجره ها رنگای شاد داشتن تختا صورتی و قرمز و رنگای قشنگ داشتن

    پرسنل خیلی رفتار خوبی بامن داشتن

    کیف کردم از خلق این رفتارهاو این برانگیختگی

    ازبیمارستان که اومدم بیرون خیلی حالم بهتر بود نتیجه کنترل ذهن همینه دیگه.

    هرچند صبح حسم بد بود ولی به محض اینکه یکذره حسمو بهتر کردم خداوند پاداشم رو داد

    چقدر بهتر بودم چقدر رهاتر شدم خدایاشکرت.

    …………………………………………………

    و اما این قسمت 110

    نشونه امروزم بود:

    اول ی نکته جالب بگم

    من تقریبا تمامی قسمتهای سفربه دور امریکا و زندگی در بهشت رو دیدم

    بعضیارو‌آنلاین نگاه میکردم و دانلود نکردم ولی بعضیاش داخل لبتابم هست

    و برام خیلی جالبه تو نشونه های من هرچی فایل میاد داخل لبتابم نیس دانلود میکنم و تو‌پوشه مخصوصش ذخیره میکنم

    خدایاشکرت این اتفاقی نیس! چون من از مدتها قبل تصمیم داشتم قسمتهایی که تو لبتاب ندارمو دانلود کنم ولی خب اینکارو فراموش کرده کرده بودم ولی حالا هرروز اون قسمتهایی که ندارم بعنوان نشونه میاد !

    خدایاشکرت این یعنی نظم و هماهنگی خداوند این یعنی خلق خواسته به راحتی آب خوردن!

    ……………………………………………………

    خدایا شکرت برای ثروت

    ثروت باعث خلق اینننننننهمه نعمت میشه

    اینجا تو تصویر ی نمونه کوچیکی ازش میبینم مثل ارّه همه کاره بنسای ،حیاط20هکتاری که تریلی میاد داخلش و چه راحت دور میزنه،موتور و تراکتور و جوجه های خوشگل مشکل

    خدایاشکرت چقدر راحتی و رفاه داشتن قشنگه چقدر ثروتمندی قشنگه

    خدای من چه هوایی شده مه زیبا

    ببین خونه رو انگار رو ابراست

    وای خدایا غذادادن جوجه ها به مرغ و خروسا

    برای من که اصلا تکراری نمیشه من بچه روستام بچگیمو تو روستا گذروندم این کارا تو روستا طبیعیه ولی برای من خیلی خیلی هیجان انگیزه همیشه حسش ناب بوده برام.

    وای خدای من تراکتور سواری چقدررررر خوبه

    من تجربه تراکتور سواری دارم عالیه بخدا

    خدایاشکرت بواسطه روستایی بودنم چه چیزایی تجربه کردم یعنی همشون عالی

    5یا6ساله بودم که عموم به تراکتورش گاری بزرگ یا همون تریلی میبست مابچه ها سوار میشدیم میبردمون تا مزرعه ،کنار موتور آب

    توی راه خیلی خوش میگذشت بادی که به صورتم میخورد هنو یادمه موهامو پریشون میکرد چقدر حس قشنگی بود.

    خدایاشکرت بازهم ی پکیج دیگه که تراکتورو تبدیل میکنه به لیفتراک!!

    به به جااااااانم به این ثروتمندی.

    جاااانم به این ایده های کاربردی.

    خدایا شاپ و ببین چقدر وسیله و ابزار داره من چی بگم از اینهمه نعمت الهی شکرت.

    من عاشق ابزارآلات هستم !اینجا اولین جاییه که جرات کردم مطرحش کنم نمیدونم چرا دلم نمیخاد بپذیرم که من عاشق ابزارآلاتم،عاشق چوب برش زدن،عااشق ساختن ی وسیله!! یا با چوب یا با ورق

    دلم میخاد کلی ابزار داشته باشم کلی وسیله برقی و صنعتی!

    تو‌ی ذهنم مدام دنبال ساختنم یعنی هرچیزی میبینم مثلا بلااستفاده باشه سریع میگم یعنی چی میشه با این ساخت چطور میشه قشنگش کرد چطور میشه با ایده بهتری درستش کرد

    خدای من ببین چیا از ذهنم تراوش کرد الله اکبر!!نوشتن معجزه میکنه

    من حتی جرات نکرده بودم به این علاقه ام فکر کنم چه برسه به اینکه در موردش بنویسم!!!

    خدایاشکرت من هربار که تمرکز کردم روی نوشتن،اصلا ی چیزای جدیدی متوجه میشم ی ذره به خودشناسی نزدیکتر میشم.

    چقدر خوبه .

    خدایاشکرت برای این سایت بینظیر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: