سریال زندگی در بهشت | قسمت 111

نوشته زیبا و تأثیرگزار دوست عزیزمان به عنوان متن انتخابی این قسمت:

به نام خالق روزی دهنده بی منت

سلام به اهالی پارادایسی عزیز و بچه های عباسمنشی صمیمی

چقدر خوبه کار و فعالیت در یک محیط زیبا و دوست داشتنی و هی خودت خلق کنی محیط اطرافت رو.

چقدر خوبه که آدم توانایی های خودش رو بخوبی بشناسه مثلا مریم جان خیلی خوب میدونن که توی جمع و جور کردن و کارهایی که دقت و حوصله میخواد خیلی خوب عمل میکنه و به اون توانایی ها توجه کنه و در جهت استفاده از اون توانایی ها برای خودش کار تعریف کنه که باعث بهبود خودش و محیط اطرافش بشه.

منم این روز ها خیلی دارم سعی میکنم توانایی های خودم رو بیشتر از قبل بشناسم و درک کنم و به کار ببندم شون.

یک حل مسئله جالب دیگه، کندن میخ هایی که برای نگداری فنس ها ازشون استفاده میکردین.استاد بخوبی مسئله رو شناسایی کردن بعد دو راه به ذهن شون اومد و در کنار خودشون ابزارهای لازم و حتی احتمالی که کمک کننده برای حل مسئله رو هم باخودشون داشتن. و بعد بی معطلی اقدام برای حل مسئله به یکی از دو راه های پیش رو.

یک راه این بود که فشار بیشتری با پتک به میخ بیاریم و کلا بدیم بره داخل زمین و اون مسئله ایی که این مسئله منجر میشد روحل کرد. مسئله که اون میخ ها بعد برداشتن فنس ها ایجاد میکرد یکیش این بود که به پا گیر میکنن و خیلی دید مناسبی به اونا نیست.

راه دیگه که ظاهرا کمی سخت تر بنظر میومد درآورن میخ ها از توی زمین…

که راه دوم انجام شد به کمک تمام ابزارهای موجودی که استاد با خودشون همراه داشتن.

راهی اصولی و اتفاقا بهتر و راحت تری هم شد. انطوری کاملا میخ ها حذف شدن…

و باز هم باری دیگر استفاده از قدرت و توانایی تراکتور کمک گرفتین برای تغییرات لازم و جابجایی هایی جهت بهبود و نظم بخشیدن به محیط… چقدر خوب اون خونه مرغ ها رو جابجا کرد خیلی باحال شد با ابزاری ترکیبی تراکتور و اهرم که البته نقش لیفتراک رو ایفا کرد.

یک چیزی که به ذهنم زد برای مسئله حل کردن این هست که گاهی قبل از حل مسئله و پیدا کردن راه حل برای اون مسئله اصلا باید خود مسئله رو پیدا کنیم.

گاهی ما نمیدونیم اصلا مسئله ایی هست. اصلا مسئله دقیقا کجا هست که حالا بخوایم بریم سراغ حلش…

مثلا من یک مسئله ایی برام ایجاد شده ادامه همکاری با قرارداد جدید و شرایط متناسب به خواسته ام یا قطع همکاری و صرفا فوکوس کردن و تمرکز کردن روی علایق و اون توانایی که باید رشدش بدم. اصلا آیا مسئله کار کردن یا کار نکردنه یا مسئله در حقیقت چیزی دیگه ایی هست برای من؟ واقعا مسئله اصلی من چیه؟!

چقدر جالب گفتین استاد عشق بوقلمونی.

چقدر ما خوبیم که حتی کلمات قصار با معنی های شرف ایجاد میکنیم یک اصطلاح باحال. چقدر ما خوبیم.

عشق بوقلمونی بنظر من عشقی از نوع دست و پاگیری بودن و وابستگی است. عشقی که عاشق طوری به معشوق خودش عرضه میکنه که باعث رنج و درد میشه. عشقی که آزادی رو از معشوقش میگیره به هوای محبت و نگران بودن یا مواظب بودن یا دلتنگ شدن یا هر دلیلی که فقط ناشی از خودخواهی یا عدم اعتماد و یا حس مالکیت

در کل یک ویژگی در وجود شخصی که عشق بوقلمونی از خودش بروز میده که بنظرم سر منشا یک احساس ناخوشایند از درونش هست.

عشق حقیقی هیچ شرط و شروطی برای معشوقش نمیذاره و رها و آزاد هم خودش و هم طرفش هست که منجر به یک استقلال با یک احترام میشه، نه وابستگی یا رفتارهای آزاردهنده.

عشق بوقلمونی منجر به رنج درد میشه و به قول بودا رنج یعنی وابستگی….

عشق بوقلمونی از بیرون که نگاه میکنیم خیلی باحاله ، خیلی جذابه و خیلی قابل توجیه اما وقتی از نزدیک نگاه میکنیم میبینیم که فقط برای هر دو طرف ایجاد دردسر و دور شدن از خودشون میشن و هی باید حواس شون به هم باشه و این اصلا خوب نیست. اینجوری فقط سرگرم یک چیز میشی و هیچ رشدی توش نیست. چیزی که مانع رشد آدم بشه حالا میخواد عشق باشه یا حتی یک کار و شغل بازهم دردسره و رنج.

حالا از کجا این اصطلاح “عشق بوقلمونی”ایجاد شد از اونجایی که اهالی پارادایس که اهالی اهل تفکر و اهل بهبود های دائمی هستن در حین کار به این اصطلاح رسیدن. یک روز صبح در این پارادایس زیبا که خیلی وسیع و زیبا و پر از دار و درخت و نعمت هست خانم و آقای مزرعه دار داستان مون مشغول کار و فعالیت بودن که مریم بانو که دستی از دستان خداوند شد برای ثبت این لحظات همین طوری که داشت اطراف رو نگاه میکرد و لذت میبرد و آقا رو دید مشغول بهبود دادن به یک قسمت از حیاط این خونه است که دید هر جا آقای مزرعه دار میره یک تعداد از این حیوان ها دنبالش میکنن که از قضا بوقلمون ها بیشترین حیوان هایی بودن که بهش گیر داده بودن و دنبالش میکردن. و وقتی آقا و خانم مزرعه دار بهم رسیدن درباره این حرکت بوقلمون ها با هم صحبت کردن و خانم مزرعه دار گفت:آقا اینا به شما علاقه دارن و آقای مزرعه دار پاسخ داد: گفت عشق شون درد داره(آخه نوک میزدن بهش) و یک داستان جالبی که اینجا ایجاد شد این بود که مصداق رفتار ادم هایی هستن این رفتار بوقلمون ها که طرف بخاطر مثلا عشقی که داره تو گوش طرف میزنه حالا به شوخی یا هر چی و بعد میگه چون من عاشقتم زدمت من با کس دیگه ایی اینکار نمیکنم. از اینجا قرار شد که به همچین عشق هایی اصطلاح عشق بوقلمونی میگوئیم.

خیلی باحال شد یک اصطلاح اینقدر تو دلش حرف و داستان داشته باشه و منم عجب داستان سازی کردم.

فکر کنم منم باید اعتراف کنم که توانایی خوبی در این زمینه دارم.

و البته اعتراف کنم اوایل دوران عقدمون با همسرم منم دچار مریضی عشق بوقلمونی شده بودم البته خداروشکر الان بهبود پیدا کردم و حالم خوبه. الان حتی اگر بخواد یهو بره جای دور هم وابسته اش نیستم و خیلی ایشون و خیلی من آزادانه و رها عمل میکنیم. البته فکر کنم باید بیشتر در رفتارهام دقت کنم ببینم اثراتی از این عشق بیمارگونه در من نمونده باشه….

خداروشکر بخاطر این آگاهی ها و این همه رشد در وجودم داره اتفاق می افته خدایا شکرت.

در آنتها هم

عجب سیم کشی عالی کردین استاد با چه پروژکتورهای غولی…

چه منظره و نوری شد در شب. هر چند که من ترجیح میدم شب تاریک باشه و تو تاریکی در جنگل قدم بزنیم. حالا برای بعضی مواقع که کار داریم خوبه. اما همیشه روشن نباشه بنظر من بهترهو هم آلودگی نوری هست و هم شاید مانع خواب راحت حیوان های اهلی پارادایس بشه. احتمالا روز و شب شون رو گم کنن و تنظیم خواب شون بهم بریزه….از بس این نورها قوی بودن و روز شده بود….ولی باز هم دم تون گرم خیلی عالی شده بود…..

خدایا شکرت بخاطر اینکه من تونستم بار دیگه هم بنویسم…

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    463MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

151 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سید محمدامین حسینی» در این صفحه: 1
  1. -
    سید محمدامین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2763 روز

    به نام الله یکتا

    سلام

    چقدر این تراکتور ما رو وارد یه لول دیگه ای کرده از زندگی در بهشت، چقدر کارهامون سریعتر پیش میره.

    من دقیقا میتونم تکامل رو ببینم که به تصاعد رسیده. همه این وسایلی که هست، همه این درختا که پاکسازی شدن، تمام این تمیزیها، تمام درختایی که بریده شدند، همه کار دسته. همه بدون تراکتور به این زیبایی درست شده، و اینقدر انجام شده، اینقدر ادامه پیدا کرده، اینقدر تکاملش طی شده، که رسیده به تصاعد، یعنی یه تراکتوری اومده، که اون کارهارو با ده ها برابر قدرت و سرعت بیشتر انجام میده.

    حالا خود این تراکتور تصاعدی به نظر من خودش یه تکامل داره که وقتی طی بشه، همینم دوباره میرسه به یه تصاعد دیگه، اصا تصور هم نمیتونم بکنم که تصاعدی که بعد از این رخ میده چی میتونه باشه.

    مگه وقتی با اون اره کوچولوی میل واکی یه جنگل تمیز میکردیم فکر میکردیم که سه تا اره برقی هیولا داشته باشیم(که البته یکیش بنزینیه). مگه فکرشو میکردیم دوتا اره رو میزی هیولا داشته باشیم، مگه فکرشو میکردیم اره عمودی داشته باشیم که اینقدر بزرگ باشه که با تراکتور مجبور باشیم جابه جاش کنیم؟

    مگه اون موقعی که ال ای دی های دور خونه رو زدیم، فکرشو میکردیم که دور تا دور شاپمون پروژکتورهایی باشه که تا ته جنگلو روشن کنه؟ اصا فکرشو میکردیم یه شاپ به این راحتی و استقامت و زیبایی، خیلی سریع و آسان بیاد اینجا نصب بشه؟

    خدایاشکرت، اون موقع که اینجا پر از بز و گوسفند بود، کی فکرشو میکرد روزی تمام اونها برن و جاشون رو کوهی از این جوجی های خوجمل بگیرن؟

    اصا این تکامل یه کاری میکنه که با اون ورژن قدیمیه غریبه میشی. دیگه شاید فراموش کنی که اینی که الان هستی قبلا یک هزارمشم نبودی.

    نه تنها توی پرادایس، خودمون! اصا فکرشو میکردیم قبل از اینکه وارد این خانواده بشیم، روزی برسه که همسفر یه بهشت بشیم، فکرشو میکردیم که روزمون نتونه بدون دیدن این سریال شب بشه، نه سریالی که بی محتوا باشه، بلکه اصیل ترین و عمیق ترین و زیباترین و بهترین و والاترین سریال دنیا، اصا فکرشو میکردیم چنین چیزی وجود داشته باشه، اصا خودمونو در کنارش تصور میکردیم؟

    فکرشو میکردیم که یه روز در پرادایس یه بوقلمون باعث بشه که ما یه اصطلاحی بسازیم به نام عشق بوقلمونی؟

    عشقی که درش هربلایی سر طرف مقابل بیاریم و بگیم چون عاشقتم اینکارو میکنم.

    کی فکرشو میکرد که در این بهشتمون آتش هایی برپا بشه که در زیرش یه پیازچال باشه.

    همین پیازچال، مگه قبلا چی داشت؟ هیچی، خودش بود و خودش، الان دیگه یه رسپیه، یه دستور غذاست که به واقع میشه تو رستورانها سرو بشه، اصلا باورتون میشه این تکامل به جایی برسه که کسی که میگفت این پیازچال دیگه چیه، الان میمونه توش که ئههه پسر، چقدر این خفنه!!

    خدایاشکرت.

    بابا همین خدایاشکرت، باورتون میشه یه روزی بود که ما به خاطر نعمتهایی که داشتیم نه تنها شکر نمیکردیم بلکه ناسپاس هم بودیم؟ من که میگم اون ورژن قبلیه اصا یه آدم دیگه بوده، من نبودم، از یه جایی به بعد اون مرد ولی یکی دیگه جاش متولد شد، مثل بچه مریضی که در شکم مادرش مرد ولی بچه بعدی که به جاش اومد، گفت خدا منو از پیش شما برد چون مریض بودم ولی دوباره بهم اجازه داد تا بیام پیشتون. یعنی اون روح مقدس، اون روحی که متصل به خدا بود، از یه مکان نامناسب رفت بیرون، از جایی که احساس ناراحتی میکرد رفت بیرون، از جایی که ناپاکی بود رفت بیرون و وارد یه جای جدیدی شد که در اونجا آرامش رو میتونست تجربه کنه. جایی که با مکان قبلی خیلی فرق داشت. صا یه آدم دیگه ای بود.

    خدایاشکرت.

    استاد ممنونم که بهم امروز یاد دادی که اره برقی رو اگه از بالا بیارم کلی براده چوب میریزه روم.

    مرسی که بهم نشون دادی چقدر ایده در جهان هست، چقدر فرصت و موقعیت هست، چقدر نعمت هست که انسانهایی با باورهای درست بهش میرسن و ازشون هم ثروت میسازن و هم جهانو جای بهتری برای زندگی کردن میکنن.

    اول کامنتم که میخواستم شروع کنم/ف میخواستم چیزای دیگه ای بنویسم ولی یهو دستم خورد و صفحه بسته شد، همن موقع به خودم گفتم این دقیقا و صد در صد نشانه ای بود که به من گفت از همین جمله اول کامنتت باید به نیروی هدایت اتکا کنی. از همون اول هشدار داد که ببین! گوش بده ببین چی میگم اونو بنویس. و خداروشکر که چقدر باحال بود خلاصه، یه گفتگوی نشانه ای با ربم داشتم. خدایاشکرت

    امیدوارم که حالا تونسته باشم حرفشو بشنوم.

    دستتون در دست الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: