دیدگاه زیبا و تأثیرگزار علیرضا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
بنام یگانه خالق زیباییها
سلام بر استاد عباس منش عزیزم
سلام بر خانم شایسته مهربان
چه صبح زیبایی در پارادایس شروع شده همه چیز بلطف خداوند در نهایت زیبایی خودشه بیرون اومدن جوجه ها و مرغ و خروسامون از قفس رو ببین پسر!!! خیلی صحنه جالبی بود واقعا برام از یه در کوچیک انواع و اقسام رنگها و موجودات و با هم دارن خارج میشن. گاها چند تایی با هم میومدن بیرون و کلی صحنه فان و باحال بود خدایا شکرت. بلطف خدای مهربان در ادامه استاد عزیزمو میبینیم که با هیولای ماداگاسکارشون وارد صحنه میشن داشتم با خودم فکر میکردم که این وسیله بودنش در پارادایس چقدر به استاد در پیشبرد اهداف و کارهاشون کمک کرده چقدر کارا رو ساده تر کرده و چه استفاده های جالبی دارن ازش میکنن مثه همین قسمت که در نقش لیفتراک عمل میکنه با اون چنگک های هیولاش واسه جابجایی قفس شون یادمه همین چند قسمت قبل استاد میخواستن این قفسو جابجا کنن چه زحمتی داشت براشون اما با استفاده از ابزار مناسب مثه خوردن تکه ای کیک و براحتی الان اینکار انجام شد اونم بدون اینکه اسیبی به قفس وارد بشه یعنی هم راحتتر هم سریعتر هم با کیفیت تر خداوندا شکرت
احسنت احسنت و احسنت بر شما استاد جانم واقعا دمتون گرم چقدر این داستان بوقلمونا برام آموزنده بود چقدر این کنترل ذهنو دوست دارم چقدر از استاد اینجا چیز یاد گرفتم اینکه اگه اتفاق ناخواسته ای برات افتاد نیای بشینی مدتها خودتو بابتش سرزنش کنی ، صبح تا شب به دلیلش فکر کنی کنکاش کنی بری تو دلش و یک کلام حالتو بد و بدتر کنی و خودت با دست خودت اتفاقات بدتر رو وارد زندگیت کنی نه نه این راهش نیس راهش اینه بابت اون 2 تا جوجه سالمت شکر گزاری کنی بابت روزای قشنگی که باهاشون گذروندی از زمانی که از تخم در اومدن تا به امروز شاکر خدا باشی که اینقدر باهاشون لذت بردی و حال کردی و کلی نکات مثبت دیگه که در یک کلام احساستو بهتر کنه و در مسیر درست قرارت بده چقدر این نگاه و کلام استاد رو دوست داشتم ممنون استاد خوبم. چقدر ایده های خوبی رو خانم شایسته عزیز اجرا میکنن بهمراه استاد در مورد نظافت و ضد عفونی کردن قفس مرغ و خروسا واقعا لذت میبرم که اینقدر با عشق و با نهایت کیفیت دارن اینکارو انجام میدن و از امکانات و تکنولوژی هم بطرز عالی و فوق العاده ای دارن بهره میبرن بخدا اینا همش واسم درس های بزرگی داره که اقا اگه میخوای کاری روانجام بدی همیشه سعی کن با توجه بشرایط موجودت و رعایت قانون تکامل بهترین خودت رو ارائه بدی و اینکار در مورد هر موضوعی تو زندگی صادقه و شدنی ممنونم استاد عزیزم. حتا بازی استادم برام دنیایی از آگاهی بود نمیدونم دوستانم چقدر دقت کردن به صحبتای استادمون در حین بازی اما کاملا میشد باورهای قدرتمند ایشون رو توی موضوع گیم دید و اینکه چند بار تو بازی با اینکه گل خوردن اما به تیم رقیب گل زدن بلافاصله تقریبا و بارها و بارها طی همین دقایق از این جلسه استاد تکرار میکردن که من رقیب ندارم تو گیم من بینظیرم من تو گیم آنلاین این نتیجه فوق العاده رو رقم زدم و …. ذوق و شوق استاد و تمرکزی هم که روی بازی داشتن برام جالب بود اینه بهم میگه که اگه میخوای توی هر کار رشد و پیشرفت داشته باشی همین تمرکز و همین ذوق و شوق لازمشه یادت نره هیچ موقع بخاطر این همه آگاهی خدا رو شکر ، اینا همگی داره بما درس باورسازی رو یاد میده خدا رو شکر هزار بار از این آگاهی ارزشمند
عاشقتم استاد خوبم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD542MB35 دقیقه
سلام به استادعزیزم ومریم بانوی عزیز وهمه ی دوستانم امروز ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ من از طریق مرا به سوی نشانه ام هدایت کن برای چندمین بار شانس اینو داشتم که این قسمت از فایل سریال زندگی در بهشت رو ببینم…
واقعا اینهمه تغییر در همه چیز پارادایس تواین چندسالیکه شمااستاد عزیز ومریم جان برای زندگی کردن دائمی اونجا رو انتخاب کردید جای بسی تامل داره، براستی که تغییر یه شبه اتفاق نمی افته،واقعا باید دوره تکامل هر چیزی وهرکسی طی بشه..
خداوند خودش جهانش رو به قول گفته شما استاد عزیزم در طی میلیون ها سال تکامل به این شکلی که الان هست در آورده، من یکی تاقبل اینکه شما این حقیقت بزرگ رو آشکار کنید هیچ چیز در مورد تکامل، یا طی کردن تکامل نمی دونستم یعنی اصلا بهش فکر نمیکردم!!!!
واقعا خودمم موندم چرا بهش فکر نمیکردم یا اصلا توجهی به این موضوع نداشتم؟؟!!
مادرم همیشه میگفت به بذر گلها وگیاهان نگاه کن ببین چطور باید مراحل رشد خودشو طی کنه تا یه گیاه یا میوه کامل بشه!!
پس انقد عجول نباش، ولی من همچنان عجول بودم، توکتابهای مدرسمون تودرس علوم چقد دراین مورد صحبت میشد حتی یادمه معلممون میگفت یه دونه نخود یا لوبیا رو بکارید ازش مراقبت کنید تا رشد کردنش رو ببینید، البته طوریکه آب وخاک ونور مناسبی داشته باشه…اما من به اون هم توجه نکرده بودم!!!
انقدر شبها وروزها میومدن میرفتن بهارمیشد تابستون میشد پاییز میشد زمستون میشد ودوباره از نو…ولی من اصلا به طبیعت وانچه که در اطرافم میگذشت توجه نداشتم،یعنی درکی ازش نداشتم، من انقد درد کشیده بودم انقد سختی دیده بودم تو زندگیم که انگار فقط میخواستم فرار کنم از اون خونه از اون آدمها از اون شهر از اون شرایط و از خودم!!!
فقط میخواستم برم تابرسم!!! به کجا؟؟ به جایی که رنگ آسمونش همیشه باب دلم باشه ،آدمهاش باب دلم باشن، پول هرچی میخوام داشته باشم، عشق ومحبت ازطرف همه یا یک شخص خاص رو داشته باشم توجه ادمها وتاییدشون رو داشته باشم…
اما راه رسیدن به اونها رو بلد نبودم، من یاد گرفته بودم روزها وشبهامو فقط بگذرونم تا برسم ………!!!!!
حتی وقتی با شما استاد عزیزم آشنا شدم باز میخواستم یه حرف یا جمله ی جادویی وکلیدی بشنوم ویادبگیرم وبرم که برسم…..
برسم به اون چوب جای تو قصه ها، واون وردی رو که بخونی وچوب جادو رو تکون بدی و یه دفعه همه چیز عوض بشه وباب میل من بشه!!…..
اما شما بهم یاد دادید وهمینطور مریم جان عزیزم، که هیچ وردی هیچ جادویی سریع و آنی وجود نداره وهمه چیز طی یکسری مراحل شکل میگیره..
مثل من اگه جای شما دو عزیز بودم پامو میذاشتم پارادایس با موقعییت مالی که داشتم سریع میومد اونجا رو زیر ورو میکردم، شاید هیچکدوم از تجربه های قشنگی که شما داشتید وهنوزم دارید تو اون محیط زیبا ودوستداشتنی رو هرگز به واسطه ی عجله برای تغییر شرایط رو نمی پذیرفتم یا ازسر نمی گذروندم…
یادمه از اون اوایلی که اومدید پارادایس وکم کم شروع کردید یه سری وسیله چیدید ،درو پنجره های خونه چوبیتون رو تغییر دادید، نرده های دور خونه رو بریدید، کم کم نور پردازیش کردید ،کم کم اطراف خونه رو از درخت چه ها وعلف ها و پیچکهای هرز پاکسازی کردید کم کم راه و جاده برای رفت وآمد وپیاده روی درست کردید و…..در مورد نگهداری حیوونها و مرغ وخروس ها و محل زندگیشون نگم براتون که چه ها در چند مرحله انجام دادید و…ساختن انباری برای وسایل نجاریتون و……
تا برسیم به الان که به این شکل در اومده …توسال ۲۰۲۲…
حتی وضعییت خورد وخوراک و خوابتون و اندامتون هم تغییر کرده!!!
وهمه ی اینها به آرامی در نهایت صبر وآرامش ،باتفکر،باتجربه کردن با آموختن ،با الهام گرفتن با تحقیق کردن،با مشورت گرفتن، در عین شاکر بودن وشاد بودن ولذت بردن انجام گرفته…
اینها تک تکش برای من یکدنیا درس داره، درسهایی که نتونستم توخانواده وجامعه وتومدرسه یا دانشگاه یادشون بگیرم…
من یادگرفتم صبوربودن رو،یادگرفتم که مقصدی وجود نداره فقط مسیرهست وباید دراین مسیر باچشم بصیرت وتمام قلبم وباتمام وجودم تک تک لحظه هارو نفس بکشم وقدر دان تمام اتفاقات وادمها واشتباهات خوب وبدی باشم که تومسیر زندگیم شخصییت منو داره میسازه..
بزرگترین درسی که از شماگرفتم تولحظه زندگی کردنه، فقط برای یک روز زندگی کردنه، لذت بردن از لحظه ها وثانیه ها وساعتهاست، بعدیه دفعه چشم باز میکنی می بینی روزها وهفته هاست که حال دلت خوبه، چون باتمام وجود زندگی رو زندگی کردی، از خوابیدنت لذت بردی،از خوردن لذت بردی، از دوش گرفتن،از راه رفتن، از گفتگو کردن وهمنشینی با اطرافیان، از خرید کردن، تماشای یه فیلم ویا حتی تماشای طلوع وغروب خورشید..
واقعا که زندگی برای من الان ماههاست همینه، واینو از شمااستاد عزیزم یادگرفتم، ابنکه هیچ غم وغصه ای موندگار نیست، اصلا غمی وجود نداره چون شرایط بد منومیسازه وداره قوی ترم میکنه وشرایط خوب هم منو میسازه یعنی بهم یاد میده هیچ چیز موندگار نیست، من توگذشته روزها وشبهای زیادی تمرکزم روی تغییر اطرافیانم بود،روی تجسس تو اموراتشون، روی کنترل کردن رفتار وگفتار عزیزانم،در اصل شده بودم خدای خودم وخدای همه وهمه چیز دون، انقدر سرگرم دیگران بودم که اصلا برای خودم وامورات شخصیم وقتی نداشتم، اگر همسرم پسرم وخانواده ام واطرافیانم باب میل من بودن من حال دلم خوب بود واگر نبودند که روزگارم تیره وتار بود، از گرما می نالیدم ازسرما می نالیدم،همیشه گله کنان وشکایت کنان روزهام شب میشد وشبها کابوس میدیدم همیشه افکارم پریشون بود، هنوز سه ماه زمستون بود من فکر خونه تکونی عید بودم، هنوز بهار نیومده بود داشتم لباس زمستونیارو جمع میکردم، هنوز پاییز از راه نرسیده بود فکر این بودم چمدون لباس گرم زمستونی رو باز کنم، آخر هفته قرار بود مهمون بیاد از ادل هفته استرس میگرفتم، مدام درگیر قضاوتها بودم ،هی قضاوت میکردم وهی قضاوت میشدم، غیب کردن وعیب گذاشتن رو دیگران یه جور تفریح بود برام و…نگم براتون…
سالها قبل که وارد جلسات دوازده قدمی خانواده های درگیر اعتیاد(الانان) شدم تازه اونجا یکم ذهنم باز شد، ومن افتادم تو یه مسیر نسبتا صاف ، خب یه شبه ویکساله که شخصیتتم شکل نگرفته بود که زودی هم همه چیز اوکی بشه وبشم یه آدم همه چیز تموم ،آدمی که هرچی بشه هراتفاقی بیفته اخ هم نگه…
این سالها گذشت وگذشت الان حدود یازده سال از اون روزها میگذره، من کم کم شخصیتم تغییر کرد، خیلی چیزها در من عوض شد،پاک شد، متولدشد، دورشد، نزدیک شد، پخته شد، تازه شد، تا شدم اینی که الان هستم…
استاد جانم من تاقبل از آشنایی شما تمام تغییراتم یه جورایی انگاری فیک بود، دلی نبود راستش، هنوز حس میکردم گاهی دارم ماسک میزنم وگاهی وانمود میکنم به یه سری چیزها اما در واقع وجود نداشت ، عمقی نبود،در اصل من داشتم دوره تکاملم رو طی میکردم آگاهانه یا ناآگاهانه…
اما وقتی با شما آشنا شدم حس کردم یه تیکه از وجود من در وجود شماست انگار با گوشت وپوست واستخون و خون تورگهام وتک تک سلولهام کل اتفاقات زندگیتون رو درک کردم وحس کردم ویه جورایی همزاد پنداری عجیبی بین من وشما شکل گرفت، خب مریم جان هم که از نظر من یه بانوی همه چیز تموم هستند وانقدر این بانو رنگ وبوی خدارو دارن که تو تمام حرفها ورفتارهاشون مشهوده، واینطور شد که من شدم شاگرد شما، هربار چیزی یادگرفتم ازتون پرشدم باز ظرف وجودم رو بزرگتر کردم، چطور؟؟
منیت ها وغرور،خودخواهی، من میدونمهامو ریختم دور، به خودم گفتم یا تغییر میکنی یا میمیری، این شاید آخرین فرصت تغییر باشه برات مینا،لطفا تمام تلاشتو بکن که تغییر کنی، تغییر سخته درد هم داره، چون دیگه خیلی چیزهای که اگه حتی به ظاهر حال آدمو خوب میکردن دیگه برا آدمیکه میخواد خودواقعیشش باشه بی معنی میشه، تنهایی ها بیشتر میشه، حرف زدنها کمتر میشه، تفکر کردنها بیشتر میشه، آدم حس میکنه دیگه مال این دنیا نیست، حس میکنه داره وارد یه دنیای دیگه میشه که ادمهایی رو که تا الان دوروبرش داشت براش غریبه ان، حس ها عوض میشه، گفتار عوض میشه،رفتار عوض میشه خیلی ها منه جدید رو نمی پذیرند یا دوست ندارن یا مسخره میکنن، چون اوایل تغییر شخصییت حال وهوای آدم خیلی عوض میشه دیگه حتی انگار خودشم نمی شناسه، دقیقا مثل خونه تکونی شب عید می مونه کل خونه با وسایلش زیر ورو میشه، خیلی چیزهای کهنه دور ریخته میشه، گاهی جای وسایل خونه عوض میشه، چیزهای جدید میاد جای چیزهای دور ریخته شده،اصل عطر بوی خونه هم عوض میشه، منتهی وقت خونه تکونی گرد وخاک بلند میشه ،همه جاشلوغ پلوغ میشه، کل وسایل جابه جامیشن یه جورایی یه کلافگی خاصی خودشو نمایان میکنه، بعضی ها تواین خونه تکونی کمک میکنن، بعضی ها غر میزنن، بعضی هاترجیح میدن نباشن اون تایم ونبینن ووقتی همه چیز خونه مرتب شد برگردن اما همیشه کسی یا کسانی هم هستند که کمک میکنن تا زودتر این خونه تکونی انجام بگیره…
تغییر شخصیت هم همینطوریه یه جورایی، بعضی ها ادمو تنها میذارن، بعضی ها اون تایمها نیستن میرن وبعد باز سر وکله اشون پیدا میشه وبعضی هام همراه میشن با آدم،
ولی دراکثر مواقع آدمیکه میخواد شخصیت وزندگیشو بسازه تنهاست،ومن میگم این تنهاشدن عالیه، همونطور که شمااستاد عزیزم در طی این سالهای تغییرتون زمانهایی رو تنهایی سپری میکنید خودتون و خدای خودتون …
این تنهایی لازمه تا منه مینا تمام تمرکزم رو خودم باشه تابتونم سفرکنم به درون خودم، خودم باشم واون صدای درون قلبم که میخواد منو هدایت کنه…
نه هیچ چیز اضافه ی دیگه ای..
وبعد که آدم تغییر کرد وشخصیتش شکل گرفته و محکم شد وریشه داد، دیگه هیچ چیز نمی تونه حالشو ورفتارشو واحساسانشو ،کلامشو، بد کنه…
چون اونجاست که آدم انقدر براش وجودش وآرامشش و احساسش وحال خوبش، ویکتاپرستی ودر مسیر درست بودنش براش مهم میشه که چیزی یا کسی نمی تونه باورهایی وشخصیتی رو که ساخته نابود کنه حتی سر سوزنی…
وهمه ی اینها میسر نمیشه مگر اینکه دوره تکامل آدمی طی بشه ودر مورد هرشخصی این دوره تکامل فرق میکنه….
اما در مورد همه چیز وهمه کس صدق میکنه….
من یادگرفتم حتی برای طی کردن دوره تکاملم هم عجله نکنم وبذارم به لطف خداوند آدمها وشرایط واتفاقات کمکم کنند تا این مسیر برام طی بشه وهربار از تغییرات کوچیک وبزرگم شگفت زده و سپاگزار وقدر دان هستم 😍😍
همینکه من امروز بهتراز دیروز در تمام مراحل وموقعییت ها عمل کنم وهنوز آرامش داشته باشم و ایمانم رو حفظ کنم وحس رضایت داشته باشم اینکه بدونم تمام لحظات خداوند ناظر بر اموراتم بوده وازم راضی هست این یعنی یک قدم به جلو برای داشتن زندگی سعادتمندانه💗🤩
ازشمادو فرشته واقعا سپاسگزارم که یه سبک زندگی سالم ودرست وعاشقانه وخداپسندانه رو با ما به اشتراک میذارید تا ما بتونیم با الگوبردای از یک زندگی درست ودر صلح وصفا و شادی وعشق ویکتاپرستی وموفقییت زندگیمون رو داشته باشیم😍😍💗💗
انشالله هممون در پناه امن خداوند شادو سلامت وموفق وثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشیم🤩🤩