سریال زندگی در بهشت | قسمت 115

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار علیرضا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام بر استاد عباس منش عزیزم

سلام بر خانم شایسته مهربانمون

عجب قسمتی بود این قسمت استاد!! تا بحال اینطور ریزبینانه رفتار جوجه هامون رو و واکنش شون رو هنگام غذا دادن شما ندیده بودم. نکات بسیار جالبی برام داشت که بهشون اشاره میکنم ، رفتار حیوانات خیلی الگوی خوبیه برامون اگر ازش استفاده کنیم اونها بر اساس غریزشون بدنبال غذا میرن صبح ها درست در جلوی درب کلبه منتظر استاد یا عزیز دلشونن تا غذای راحت و آماده رو دریافت کنن سوالی برام پیش اومد که اون فضای جنگلی و زمین وسیع قطعا پر از چیزها و موجوداتی هست که این جوجه های عزیز برن و ازش تغذیه کنن پس چرا اینکارو نمیکنن؟! دلیلش سادس چون عادت کردن به غذای راحت و مهیایی که هر روز سرو میشه براشون. پس بخودشون هیچ وقت زحمتی نمیدن نکته بعدی دیدن صحنه دنبال کردن خانم شایسته و استاد توسط این موجودات خیلی باحال و جالب بود اونا دقیقا طبق عادت های گذشتشون بجاهایی میرفتن که میدونستن از قبل اونجا غذا داده میشه در واقع این قدرت عادته و تکرار که باعث میشه ما رفتارهای یکسانی رو داشته باشیم درست مثل این موجودات! وقتی استادم غذاشونو آوردن و روی اون تخته چوبی ریختن صحنه فوق العاده ای رقم خورد بصورت هماهنگ و همزمان صدای ده ها نوک بگوش رسید که یاد بارش و برخورد تگرگ افتادم یه لحظه خیلی جالب بود خدایا شکرت.

بلطف فراوانی های بی انتها و لطف الله صبحانه فوق عالی و خوشمزه خانم شایسته مهربانمون مهیاست مثه همیشه با یه رسپی منحصر بفرد ( نان سیر دار خوشمزه) و تخم مرغ های لذیذ صبح زیبای دیگری رو بهمراه استاد خوبم آغاز میکنن. این صمیمیت این صفا این انس و الفتی که ما بین این دو نفر هست بدون ذره ای وابستگی بدون ذره ای توقع چقدر دوست دارم خدا رو شکر میکنم که استادم و عزیز دلشون بهترین الگو برای این موضوع هستن و هر ازشون میاموزم. خدای شکرت

حالا میریم سراغ پروژه بیرون آوردن تراکتور هیولامون این شیر پرقدرت! احسنت به خانم شایسته عزیز با این انرژی مثبت و تعابیر بسیار قشنگشون واقعا ایشونو تحسین کردم بخاطر این جملات که خداوند نیروهاشو بکمکون میفرسته در این تنه های درخت در این چرخهای پر قدرت در این بیل مکانیکی و …. این همون اعتماد به خداست بطور عملی در انجام هر کاری که نتیجش میشه بسادگی رسیدن به احساس آرامش و احساس خوب حالا یه ذهنیتی هم که نجوای شیطانه این وسط هست که هر کاری بکنی درست نمیشه! دیگه گیر کردی! به این سادگیا حل نمیشه! بدبخت شدی رفت!! و ……اما خانم شایسته مهربون آگاهانه توجه رو جلب میکنن به صدای آرامش بخش الله و نیروی بی پایان و هدایتگرش که آرامش بخش همه دلهاست “””الا بذکر الله تطمئن القلوب”””

چقدر شیوه برخورد استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان با مسئلشون یعنی بیرون آوردن تراکتور از دل باتلاق درسها و نکته ها داره برامون اونجاییکه بعد از پر کردن زیر لاستیک ها نتیجه حاصل نمیشه و بنظر اوضاع بدتر از قبلش میشه اما استاد و عزیز دلشون مدتی رها میکنن ماجرا رو و بخودشون زمان میدن و تمرکزشون رو به چیزهای دیگ هدایت میکنن آگاهانه تا به احساس نسبتا بهتری برسن و ایده ها و الهامات خداوند رو دریافت کنن بعد با یه احساس خوب نسبت به قبل از کلبه خارج میشن توی مسیر با بردن آگاهانه تمرکز بر روی جوجی های عزیز بازم کنترل آگاهانه ذهن رو بیادمو میارن و احساس خوب و ایده بستن تنه درخت رو بچرخ تراکتور امتحان میکنن که تسمه هم بدلیل ضعیف بودن پاره میشه و جواب نمیده اما این دو قهرمان همچنان پر امید و با باور به فردایی روشن مسیر رو ادامه خواهند و مطمئنن دستان خداوند یاریگرشون خواهد بود. استاد بیصبرانه منتظر دیدن صحنه در آوردن تراکتور هیولای شما هستم. از خداوند برای همگی بهترینها و زیباترینها رومیخوام.

در پناه حق

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    442MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

149 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناعمه احمدی» در این صفحه: 2
  1. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1293 روز

    به نام خداوند بخشاینده و مهربانم

    سلام ب همه عزیزان

    صبح زیبای پاییزی توی پرادایس شروع شده با صدای پرذوق و شوق خانم شایسته جان، واقعا چقدر لذت بخشه هوای پاییزی توی پرادایس، لیوان قهوه تو برداری بشینی رو اون صندلی و با دیدن مرغ و خروسا و اون دریاچه و سکوت و صدای طبیعت مراقبه کنی. حق دارید باوجود مسافرت ب مناطق زیبا باز دلتون برای پرادایس تنگ بشه.رفته رفته دارم ب فرکانس دیدن زیبایی های پرادایس نزدیک تر میشم، با ادامه دادن پیوسته این سریال از ابتدا.

    هدایت خداوند رو ب وضوح توی رفتار مرغ ها میشه دید، اینکه این جریان هدایت میکنه بیان دم در خونه برای غذا، اینکه برن سروقت اون چوبی ک همیشه غذا می ریختین براشون. همون خدایی ک میتونه این مرغ هارو هدایت کنه، همون خدا مارو هم هدایت میکنه اگر ما اجازه بدیم. این روزا ک توی دوره 12 قدم هستم و ب قدم 7 رسیدم ب وضوح معنای هدایت رو بیشتر درک میکنم و بیشتر میشنوم صداش رو.و این خیلی لذت بخشه، خیلی آرامش بخشه نشستن روی دوش خداوند، استاد چه لذتی می برید، من ک هنوز فقط شاید 5 درصد از این جریان هدایت استفاده میکنم غرق عشق خداوند شدم، چه برسد ب شما. باید تکاملی پیش برم و چشم بگم و ببینم ک با عمل کردن ب ایده های الهامی چه نتیجه رضایت بخشی میگیرم ک ایمانم قوی تر بشه.ک فکت بسازم.

    باز زیبایی رابطه شما دو عزیز رو تحسین میکنم، آزادی کامل، حتی در سلیقه غذایی، رابطه دو انسان مستقل و قوی، قسمتای قبل ک استاد گفتن من منتظر خانم شایسته نمیمونم، و ایشون خودشون میگن بخور غذاتو سرد میشه. من این رفتارو ب مادرم گوشزد میکردم قبلا ولی گوش نمیداد و دیگه بعدش اعراض کردم، از این دلسوزی ها من یکی اصلا ندارم. کنترل ذهن خانم شایسته عزیز رو برای رژیم و کم خوردن شون خیلی برام قابل تحسین عه اونم در مقابل استاد خوش خوراک ، این همه مدت همیشه رژیم داشتن و ب قول خودشون همیشه گرسنه، و اندام شون رو حفظ کردن، و خداوند درخواست هاشون رو اجابت کرد ک هدایت شدن ب قانون سلامتی. واقعا غذای جذابی پختین، من هم همیشه رسپی های هدایت گونه رو امتحان میکنم و سنت شکنی میکنم و میگم از این راحت تر و خوشمزه ترم میشه، فیوریت منم ک تخم مرغه مخصوصا محلی اش، چقدر خوبه ک فراوانی هست در پرادایس و شما نتیجه زحمات تون رو دریافت میکنید.

    گیر کردن تراکتور توی گل. این قسمت خیلی درس های جدید داشت برام، خداروشکر ک من هدایت شدم همزمان هم دوره 12 قدم رو بیام و هم سریال زندگی در بهشت، و اول میشنوم آگاهی هارو و بعد دارم ب طور عملی اون آگاهی هارو وارد مغزم میکنم، واقعا کجا میتونه آدم همچین آموزشی ببینه؟واقعا اگر اون دنیا از بهشتیان نباشم و این دنیامو بهشت نکنم چه بهونه ای برا خدا بیارم. همون خدایی ک میگه ما براتون رسول فرستادیم، قرآن فرستادیم ک دیگه بهونه نیارید ک ما هدایت نشدیم، ما نمی دونستیم. واقعا کتاب هدایتگری بهتر از قرآن، نور هدایتگرش همیشه میتابه.فقط کافیه ما قلب مون باز باشه.ما پرده از چشم هامون کنار بره.

    اولش خیلی ایمان داریم ک تراکتور رو میتونیم بیاریم بیرون با ایده های پیش فرض قبلی، چون قبلا هم این اتفاق افتاده، و ما با هدایت خداوند پیش رفتیم و اون ایده جواب داده.

    صدای ذوق و شوق انگیز خانم شایسته حتی موقعی ک اتفاق بظاهر ناجالبی افتاده خیلی برام قابل تحسینه، شما اصلا نگران میشید؟ توی صداتون هیچ فرکانسی از نگرانی و اه این چه بدشانسی عه نبودددد. چقدر در صلح و آرام هستید، چقدر باید ازتون یاد بگیرم.

    آقا مسئله ای پیش میاد تو زندگی ؟ ماشین خراب میشه؟ پنچر میشه؟ یه چی تو خونه میشکنه؟ خراب میشه؟ اصن میترکه؟ تو آرام باش، حل میشه، اتفاق خاصی نیوفتاده. مسئله رو بز گ نکن برا خودت. الکی بزرگ نمایی نکن ک ب بقیه هم استرس بدی. آروم باش باباااا ما ب جریان هدایت وصلیم، حتما خیریتی هست، حتما باید این اتفاق می افتاده و ما حلش میکردیم و بزرگتر میشدیم از این تضاد. این تراکتور مثل اسباب بازی توگل گیر کرده، بزرگش نکن. قدم ب قدم ب الهامات گوش بده و پیش برو، مطمئن باش حل میشه.

    یه مسئله ای با اینترنت خونه برای من پیش اومده بود، 2 روز کامل درگیرش بودم، ک دیگه شب آخرش حل شد. یادمه خیلی گیر کرده بودم و گفتن باید کارشناس بیاد، ظهر داشتم پیاده روی میکردم تو خونه و فایل توحید عملی ک در مورد هدایت و اینکه من نمیدونم خدایا تو میدونی رو گوش میدادم و ب خدا گفتم خدایا من میخوام این مسئله رو خودم حلش کنم، خودم منظورم هدایت توعه، ینی باید حلش کنیم، کارشناس نمیاد خونه مون، من هرچی پیش فرض بود رفتم جلو، من دورامو زدم، تسلیییم. دقیقا رهاش کردم و گفتم هدایت میشم حالا گیر نده همین الان باید درست بشه. بعداظهر اصلا نمیدونم ب چه دلیلی زنگ زدم مخابرات و من یه حرف دیگه زدم ولی کارشناس گفت بجای عدد 10 بزنید صفر. حتما اینجارو اشتباه کردید. همون لحظه حسم گفت این هدایته، و مطمئن بودم حل میشه، و بعله دوستان، با جابجایی یک عدد مسئله حل شد.

    و انصافا کنترل ذهن توی اون شرایطی ک کلت داغ کرده کمی سخت میشود ؛))) یادم افتاد ب صحبت های استاد تو جلسات قدم ک میگفتن هدایت اینجوری کار میکنه ک شما یه دستگاهت خرابه بهت میگه هیچ کاری نکن برو فیوز رو از برق بکش دوباره بزن درست میشه، انقد تقلا نیاز نیست عزیزم. و مسئله من پیس آو کیک حل شد و چه قدرتی گرفتم و چه فکتی ساختم چه الگویی ساختم برای مسائل آینده ام. کلا کارهای اینترنی و قطع و وصلی خونه رو مشکل اینترنت و گوشی و تی وی رو همه اول ب من میگن انجام بده و من ب عنوان چالش میپذیرم و کلیپ میبینم و خیلی باعث افزایش اعتمادبنفسم شده

    خانم شایسته جان یه رفتار زیبا و درصلح دیگه ک ازتون دیدم اینکه مسئله ای رو بزرگ نمیکنید و خیلی راحت میگذرید و انقدر رها هستید. استاد چوب رو انداختن توی گل و آب و گل پاشید روی شما و شما خندیدید با استاد، ینی من از لحن صحبت تون اینو متوجه شدم ک یک لحظه مکث کردید و با استاد خندیدید. میخوام ریز بشم توی رفتارتون، میخوام از تک تک رفتارتون یاد بگیرم شما الگوی بی نظیری هستید ک میخوام پای جا پای شما تو این مسیر برم جلو.

    صحبت های دلگرم کننده تون حین این کار چقدرر انگیزه میده ب استاد، ک کم نیارن و ایده هارو با قدرت یکی یکی برن جلو، از هدایت خداوند میگید، میگید دلم خیلی روشنه ک این مسئله حل میشه.میگید انشالله درست میشه، خداوند انرژی اش رو در چوب ها، بخشی اش رو در خود استاد، بخشی در فرمون، بخشی در تراکتور قرار داده تا ب یاری ما بیان. این نگاه این دید همیشه پیروزه و با یاری الله از پس تمام تضادها و مسائل برمیاد.

    اره ممکنه یه مسائلی پیش بیاد و ما ایده هارو بریم جلو و اون مسئله حل نشه. ولی اینو بدونم با قدم هایی ک برمیدارم یه مرحله میرم جلو، هر ایده ای ک اجرا میکنم حتی اگر نتیجه مدنظر من رو نده و اون مسئله نه تنها حل نشه ک بدتر هم برم تو گل، نگم ای بابا این چه هدایتی بود؟ مگه هدایت باید منو بیشتر ببره تو گل !؟؟ نه باید رها باشم و بگم حتما خیریتی هست، بگم خب فهمیدم این ایده جواب نمیده، باید دوباره از خدا درخواست کنم ایده بعدی رو بهم بده، اصلا شاید این ایده ها پیش نیاز ایده اصلی بوده، باید درس هایی رو یاد میگرفتم از این حرکت از این ایده کوچیکا.

    چون استاد میگه کسی ک داره رو خودش کار میکنه و توی مسیر احساس بهتر هست، خداوند هدایتش میکنه وهر اتفاقی بیوفته خیره و قراره قدم های بعدیش واضح بشه، ما نمیدونیم این سیستم چطور کار میکنه، ما نمیدونیم پشت پرده چه خبره، با مغز کوته بینم قضاوت نکنم.بگم چشم و کنترل ذهن کنم و جنبه مثبت کارو ببینم.

    استاد شما ماشاله انقدر مسئله حل کردید، انقدر تجربه دارید توی حل مسائل تکامل تون رو طی کردید، ب جریان هدایت 100 درصد اعتماد دارید، ک ب این راحتیا مغلوب نجواها نمیشید، چون شما اندازه تون از این تراکتور بزرگ تره، پس مطمئنید از پسش برمیاید، و ب همین خاطر گفتید خیلی کنجکاوم ببینم آخرش چی میشه. این حس اطمینان از فکت های قبلی بوجود اومده، از مسائل کوچیک شروع کردید و اندازه تون رو بزرگ کردید و با فکت های قبلی، فکت ایمان و هدایت خداوند نجواهای ناامید کننده شیطان رو خفه میکنید.

    دیروز رفتم بزرگترین هایپر استار تهران، یادمه پدرم میگفت خیلی بزرگه و ازش تعریف میکرد حدود 3، 4 سال پیش رفته بود، گفت یه روز می برم تون. آقا خلاصه من رفتم و چقدررر لذت بخش بود، این درخواست در من بوجود اومده بود وقتی خریدهای شما و خانم شایسته رو توی هایپرها می دیدم و تحسین میکردم تون. و لذت میبردم از اون همه فراوانی و تنوع اجناس. من رفتم و کلیییی لذت بردم تک تک قسمت هاش رو میچرخیدم، حتی از قسمت لوازم خانگی اش پرسیدم گریل برقی دارید نمونه اش رو ببینم ؛)))

    من اونجا کلییی ثروت و رفاه و آسایش دیدم، سبدهای خرید، قفسه های پنیر، گوشت، سبزیجات بسته بندی شده، نون های بسته بندی،  انواع غذاها و ترشی ها، مثل خانم شایسته با اعتمادبنفس میرفتم سروقت همه قفسه ها و عکس مینداختم. با آهنگ های شادش میخوندم و لذت میبردم از تحسین فراوانی، از دیدن زوج های عاشق و خرید کردن هاشون، از دیدن بچه های زیبا، سبدهای پر از خرید، قیمت گذاری هارو ب ذهنم نشون دادم، قدرت خرید رو ب ذهنم نشون دادم. درسته من اون روز خریدی نکردم ولی هیچ مقایسه ای هیچ حسادتی در من نبود، فقط لذت بود و عاشقانه تحسین کردم و مطمئنم منم میام و از اون هایپر کلی خرید میکنم.

    و تحسین اون فراوانی خودش رو بهم نشون داد با وجود مشتری های امروزم؛) خداروشکر

    سپاسگزارم استادجان، خانم شایسته عزیز بابت تدوین و تهیه این فیلم، و بچه های عزیزی ک این کامنت رو خوندن ؛) در پناه الله باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1293 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربانم

    سلام ب شما دوست خوبم آقا ابراهیم عزیز

    چه جالب ک امروز من تو تمرین ستاره قطبی از خدا پرسیدم خدایا آیا من حمایتگرم؟ آیا این رفتارهایی ک میکنم درسته یا نه؟ ادامه بدم یا نه.

    امروز صبح ک برا سرویس از خواب پاشدم، دیدم بابام نون لواش گذاشته ک بخوره، رفتم براش نون سنگک از فریزر در اوردم گرم کردم گذاشتم رو اپن ک اونو بخوره، ناخودآگاه این رفتارو کردم، با اینکه مامانم ندیدم اینکارو بکنه، شاید برا خواهرام ولی بابا نه، حتی موقعی ک سرمو گذاشتم یه حسی گفت پاشو برو براش یه لیوان شیرم بریز، گفتم ولم کن آقا، رفتم برا ادامه خواب.

    نمیدونم اینکه هوای بقیه رو دارم، نه صرفا اینکه از خودم بزنم به هیچ وجه، از وقتم از انرژی ام از ورودی هام به هیچ وجه و رو اینا خیلی حساسم از اینا نمیزنم، ولی این هوای بقیه رو داشتن نمی دونم آیا درسته؟ اینکه میرم بیرون یادم می افته عه آبجی کوچیکم از این لواشک محلیا دوست داره بزار براش بگیرم، عه بابا از این شلوارا لازمش میشه کاشکی پول داشتم براش می خریدم، پولدار شم حتما میخرم براش و گوشه ذهنم می زارمش.

    واقعا بی دریغ و بدون انتظارِ پاسخ این محبت هارو ناخودآگاه میکنم، قبلا خیلی بیشتر بود، ولی هی کم و کمتر کردم، حتی یه بار فروشنده جانبو گفت چقد هوای خواهرتو داری، گفتم چطور گفت آخه گفتی خواهر کوچیکم از این کاکائو ها دوست داره براش می گیرم، دفعه پیشم کیک خریدی براش، بعد یادم اومد ک اره خریدم، گفتم اره این ویژگی رو دارم ولی باید کمتر هواشو داشته باشم.

    شاید برای 80،90  درصدش تشکری هم نمی شنوم، و نیازی ندارم، ولی خودم از این کمک ریزا از این حال ریزا خوشم میاد، خیلی حواسم هست ک مثلا آبجیم امروز ناهار کم خورد، بابا از سرکار میاد برا تشکر یه میوه ای براش ببرم و… ، فکر میکنم برای تایید طلبی نیست چون انتظار تشکر هم ندارم، خودم حس خوبی در وجودم ایجاد میشه، عشق یا محبت نمیدونم، درصورتی ک فکر نمیکنم کسی خیلی از این رفتارا با من داشته مثلا تو خانواده.

    مثلا حتی در مورد همین ایده دادن، ب نظرم ما ک افتادیم تو مسیر هدایت خدا، و داریم آسان می شیم برای آسانی ها، الهامات آسان شونده خدا رو پیوسته داریم دریافت می کنیم، و اونو تو زندگی خودمون هم اجرا میکنیم و بدون هیچ مقاومتی و شاید ناخودآگاه اون ایده آسان کننده رو انجام می دیم و می بینم عههه چقد کارم راحت تر شد هاا.

    مثلا امروز برا آشپزی من یه ترفندی زدم ک اصلا ندیده بودم مامانم اینکارو تابحال انجام داده باشه و خیلی هم جواب داد و سریع غذامو درست کردم، درصورتی ک قبلش هیچ ایده نداشتم ولی یه سوال تو ذهنم منو هدایت کرد ب جواب.

    خب اینو میخواستم بگم، منم وقتی می بینم یکی داره یه کاری رو سخت انجام میده مغزم ارور میده، ینی سریع با نگاه کردن ب اون کارش ذهنم میگه بابااااا این که کاری نداره یه ذره ببرش بالا اوکی میشه، ینی بارها شده ب مادرم از این ترفندهای آسان شونده گفتم ولی باز کار قبلی خودش رو ادامه داده، اوایل خیلی تو مخم بود ک چرا انقد زندگی رو برا خودت سخت میکنی، یه ذره فکر کن ب کاری ک میکنی میتونی اینجوری هم انجامش بدی روش هاتو عوض کن، ولی بعدش دیگه رها کردم گفتم هرجور راحتی، الان داره یه کم پیچ مغزش شل میشه و کارهاش رو سریع تر و آسون تر انجام میده، ینی خودش ب این نتیجه رسیده ک روش های قبلی خیلی سخت و وقت گیر بوده و روشش رو عوض کرده.

    دقیقا وقتی من کمتر اظهار نظر کردم با وجود اینکه میتونستم ایده بدم، نظر بدم، الان از من میان خودشون می پرسن ب نظرت اینو چیکار کنم؟ مثلا خواهر کنکوری ام امروز برا برنامه ریزی درساش ک ب آزمونش برسه از من نظر خواست، مادرم برا مهمونی هاش ک زنگ بزنه ب فلانی یا نه میاد با من مشورت میکنه. من داشتم کار خودمو میکردم، من ذهنمو از کارای بقیه تصمیمات بقیه برداشتم و سکوت بیشتری کردم تو خونه حالا حتی پدرم تصمیمات کاری اش رو اول ب من میگه و من نظرم رو بدون اینکه اگر اجراش کنه یا نکنه،خوشحال یا ناراحت میشم گفتم، حتی دیدم ب اون نظر من عمل هم کرده، در صورتی ک مثلا خواهر بزرگم با داد و بیداد نظر مخالفش رو اعلام میکرده من اون مواقع سکوت کردم و گفتم به من چههههه، اگه این تصمیم تو زندگی من تاثیری نداره پس ب من چه مربوطه ک بخوام حرصش رو بخورم!؟

    مرسی مرسی ک با این اعتماد به نفس این نکته ریز و مهم رو نوشتین و باعث شد من بیشتر دقت کنم ب رفتارام، چون نظر دادن و دخالت کردن پاشنه آشیل من هست، باید ب خودم یادآوری کنم نظر کمتر بدم، انرژی ام رو برای خودم شخص خودم صرف کنم و بزارم بقیه هم زندگی خودشون رو کنن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: