سریال زندگی در بهشت | قسمت 122

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار آینا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

سلام

کاش می توانستم با زبان نوشتنم به شما بگویم که چقدر این سریالها تاثیرات قابل توجه و مثبتی در زندگی من داشته است از خانم شایسته و استاد عباس منش عزیز تشکر میکنم از اعماق وجودم

بهترین لحظات من موقعی است که دارم سریالها را میبینم نمی دانید چقدر لذت می برم و چقدر یادگیری برایم دارد

هر چه بهتر میشود کار را راحتتر کرد و راحتتر و کارا تر

جلسات پیش به خودم می گفتم اگر من بودم حتما سریع تراکتور را یادمیگرفتم و رانندگی میکردم و بعد دوباره گفتم مطمئنم که خانم شایسته هم به زودی این کار را میکنند آفرین

مرد عمل هستند استاد عباس منش عزیزمان در هر شرایطی در هر موقعیتی

این قدر خدا مهربانه و نعمتهایش زیاد که برایمان عادی شده است واینجاست که وهاب بودن خداوند را می فهمیم و می بینیم خدایا شرکت ما بندگان ناشکر تو نیستیم اگر یادمان می رود که به خاطر هر چیزی از تو تشکر کنیم

به همه چیز به دید نامحدود نگاه کنیم ایده ها یکی پس از دیگری می آیند وقتی که محدودیتی برای آنها قائل نباشیم

در مورد تصورات چقدر نکاتی عالی را متوجه شدم ممنونم

هر کدام از این فایلها برایم درس است درس و درس و یادگیری

شعرها یا مرثیه ها که می خواندید مرا یاد کلاس سرود مدرسه ها یمان انداخت و اینکه در قسمتی که غواصی را یاد میگرفتید استفاده میکردید

از اینکه بدن سازگار با شرایط میتواند باشد و این که ما باید بخواهیم مطالبی را به تازگی می خواندم ؛ و اینکه اصلاپزشکان ما را خوب نمی کنند این کار بدن ماست که رو به بهبودی و گسترش است و همه چیز رو به بهبودی است وسلامتی و این ما هستیم که باید این بخواهیم و جالب که نوشته بود مگر پایمان میشکند پزشک آن را خوبمیکند پزشک آن را گچ میگیرد و دو قسمت شکسته به هم وصل می شوند این کار یک پزشک نیست اینکار بدن ماست که خودش دارد این رویه بهبودی را انجام میدهدواینکه بدن ما با فکر ما و فکر درست ما میتواند خودش خودش را بهبود دهد و دقیقا مثل استاد عزیز که با سرما هم می توانند کار کنند و بر آن غلبه کنند

وقتی کارهای آهنی را انجام میدادید فکر میکردم که می خواهید پارکینگ برای ماشین درست کنید. به به چه فکر عالی و اینکه همه چیز هر روز بهتر و بهتر میشود یعنی این وقتی می گوییم جهان رو به گسترش است یعنی این. وقتی می گویید که آمادگی داشته باشیم تا وارد این جلسات شویم تا کسی که آمادگی ندارد و می آیددر دوره ها وارد میشود و نتایج هر کدام چقدر آرام آرام است وتکاملشان که در فایل آخر دوره 12 قدم گفتید را درک کردم اینکه شما این همه کار برای لانه مرغها انجام دادیدتا به اینجا رسیدید یا کسی که کارش این است و یک دفعه می تواندمثلا کار آخر شما را انجام دهد یا اینکه کسی یک دفه بیاید کار آخر شما را انجام دهد که با مخ می خورد زمین ولی ولی قدم به قدم و پله به پله حرکت میکند خیلی راحت با لذت می تواند به این مرحله آخر هم برسد

گسترش جهان را عملی می بینم اینکه همه چیز رو به پیشرفت و گسترش و بهتر شدن است خدایا شکرت از این لانه کوچک تا به این لانه و آشیانه بزرگ و آن مخزن برای تخم گذاری مرغها ؛ خدایاشکرت

همیشه می توان هر چه را که بخواهیم انجام دهیم تغییرات را انجام دهیم و بتوانیم هر کاری را که می خواهیم انجام دهیم.

تا واردعمل نشویم کاری و تجربه ای کسب نمی گردد و کاری انجام نمی شود؛ فکر کنیم اگر استاد فقط باور داشت که میتواند برای مرغها خانه ای بسازد وخدا هدایتگرش است و کاری نمی کرد مگر به موفقیتی هم میرسید پس باورسازی و عمل باید با همدیگر باشد و این طوری مرحله به مرحله رشد می کنیم و پیشرفت کسب می کنیم.

باز هم به خودم گفتم عملگرایی عملگرایی عملگرایی

بهترین خودت باش

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    680MB
    43 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

131 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناشناس» در این صفحه: 3
  1. ناشناس گفته:
    مدت عضویت: 2385 روز

    او مااای گاااااد….. گااااادد… اوه مای لُرد…. لرد…. خدای من… من چی بگم؟!!!!!

    هیچی نگو روشا… هیییچچی… بذار من حرف بزنم…. بذار من برات شیحه و فریاد بکشم…بذار من برات ذووووووق کنم

    دختر تو چیکار کردی با من؟؟!!!

    اومدم سایت که ببینم قسمت ۱۲۲ اومده یا نه که دیدم ععهه قسمت ۱۲۳ هم اومده و من جا خوردم… من هیچ الگوریتم و برنامه خاصی واسه کامنت خوندن ندارم که مثلا بخوام فقط کامنت لایک و امتیاز دار بخونم… همینجور هدایتی با هدایت خدا کامنت می‌خونم؛ میخواستم امشب واسه این قسمت اقدام به نوشتن کنم که فقط یه لحظه اسم قشنگت چشممو گرفت و هدایت شدم به خوندن این کامنت… اومدم نهار بخورم که برم بیرون کار دارم…. وقتی کامنتت رو خوندم نهار رو نخوردم که هیچ، کارو هم فراموش کردم….

    روشا منو نیگا…. گفتم به چشمای من نگاه کن!…. تو تا حالا کجا بودی دختر؟! تو آسمونا دنبالت می‌گشتم… چقدر من این سایت رو گشتم و زیر رو کردم تا افرادی مثل تو رو پیدا کنم…

    همین تازگی ها به سوال و درخواستی که از خدا داشتم(اینکه اعضایی رو پیدا کنم که شباهت نزدیکی به زاویه دید من داشته باشن) جواب گرفتم و توی قسمت قبل با خوندن کامنت “پریا” و بقیه کامنتاش دلم خنک شد که آخیش یکی رو بالاخره پیدا کردم…

    و اما تو دختر…. ببین من حالا حالا ها باهات حرف دارم…

    گفتی اومدم برای خودم دست بزنم؟! من میلاد دارم واست سر میزنم… واست پا میزنم 😉😂

    خودمو بزنم به دیوار؟!( این خودمو بزنم به دیوار جریانی داره واسه خودش)

    گفتی وقتی من خودم نتایج دوستان رو میبینم انرژی میگیرم و گاهی راه میرم و گریه میکنم…. باور کن منم الان دارم راه میرم از هیجان و برای ایمان و عمل بینظیرت دارم اشک میریزم…

    ببین روشا با این حرفایی که تو زدی، آدم شک می‌کنه… مطمعنا عده ای نیروی حسادت بهشون غلبه می‌کنه و حرفات باور نمیکنن… ولی من فوق العاده آدم رک و صافی هستم، در بیان احساسم هم بسیار صادقم… وقتی کامنتت رو خوندم در وهله اول اون ذهن نجواگر شروع کرد به مقایسه و حسادت… ولی سریع متوجه شدم و در نطفه خفش کردم، کسی که مدام با مقایسه خودش با دیگران حسادت میکنه به این معنیه که من از شرایط خودم راضی نیستم و دلم میخاد که جای اون فرد باشم؛ این خودِ خودِ کفر و ناشکریه… این شرکه… این عدم تمرکز ،کنترل ذهن و کمبود عزت نفسه…

    من خدا رو شکر اونقدر با خودم به صلح رسیدم اونقدر روی خودم متمرکزم اونقدر دارم روی عزت نفسم کار میکنم که به ندرت حس حسادت سراغم میاد…. ولی هیچ آدمی توی دنیا نمیتونه ادعا کنه که من اصلاً حس مقایسه و یا حسادت سراغم نمیاد…. ممکنه بیاد ولی باید کنترلش کرد….

    این برای من اینجوری صدق میکنه و با این نگرش فوق العاده کنترلش می‌کنم: نیروی و انرژی منفی رو توی قدر مطلق درونم میذارم و به مثبتش می‌کنم، نیروی و حس حسادت رو با کنترل ذهن و هوشمندی به نیروی شجاعت و اراده استحاله و تبدیل میکنم تا با قدرت و شدت بیشتری حرکت کنم…. این کاریه که افراد بسیار بسیار بسیار کمی میتونن انجام بدن… این نگرش هوش مندانه رو افراد بزرگ و بسیار موفق توی خودشون میسازن…

    روشا جانم تو از قرار معلوم با این حرفایی که زدی، تکامل که چه عرض کنم… تو جهش کردی…. دگردیسی کردی… آخه توی بازه زمانی یک سال!!!!

    شاید خیلیا اولین سوالی که ذهنشون رو درگیر کنه اینه که شغلت چیه و چطور توی یه سال اینقدر رشد مالی داشتی… ولی من خوب اصل از فرع تشخیص میدم و خوب درک کردم که هیچ ربطی به شغل و جایگاه و این مسایل نداره… و همه چی باور و ایمان و عمله…

    حالا بگذریم از پُز دادنا و فخر فروشی هات😂😉 و شام یه میلیونی و به اصطلاح امروزی لاکچری بازیت 😂😉😉( دارم شوخی میکنم عزیزم) من کاری به پول و درامد آدما و ازین مسایل ندارم… من فقط روی ایمان و عمل و باور طرف فوکوس می‌کنم…

    خیلی سریع و فرز تک تک قسمتای پروفایلت رو باز کردم، حیرت کردم…. کامنتات زیاد نیست و خیلی توی سایت حضور فعال و پر رنگی نداشتی… یجا چشمم خورد که گفتی من با الهامی که بهم شد بلیط گرفتم و سریع رفتم تهران واسه خلق ایده هام….

    چی بگم من روشا؛ من خیلی خوب میتونم حست کنم، خیلی خوب میتونم بفهممت و درکت کنم… تو ازونایی هستی که اگه نصف شب بهت الهام بشه که بزن به بیابون و کوه، سریع بی برو برگرد به ندای درونت عمل میکنی… ازونایی هستی که کمتر حرف میزنی و بی وقفه و محکم عمل میکنی… ازونایی هستی که دلت قرص قرصه و شک و ترس و نگرانی به خودت راه نمیدی…

    من چون به شددددت به شششششدددتتتت جاه طلبم و رویا و رسالت بزرگی رو در پیش دارم، قاعدتاً یه فشاری رومه و به مراتب کنترل ذهن بیشتر و قویتری رو باید داشته باشم… خودبخود باید سخت کوشی و تلاش بسیار بیشتری رو نسبت به بقیه داشته باشم… چون اهداف و خواسته هام اینجوری ایجاب می‌کنه… اهداف و رویای والا همت و سختکوشی والایی هم میخاد

    منم دقیقا از بهار امسال که به این باغ بهشتی هدایت شدم، اولش قرار بود که همون ایام عید هجرت کنم تهران واسه رشد و پیشرفت و پیاده کردن ایده هام برای راه اندازی استارتاپ…. که رفته رفته همه چیز تغییر کرد… اونقدر روی خودم کار کردم، اونقدر شبانه روز روی شناخت خودم خدا و سیستم جهان کار کردم که بعد سه ماه دیگه تصمیم خودمو گرفتم و برای همیشه ترک تحصیل کردمو و به طبع اون قید پول و استارتاپ و کلا برنامه هام و همه چی رو زدم…. از زمین و زمان و خانواده و همه همه بریدم…. که تمرکز کنم روی خودم و خیزی بلند وردارم و برم دنبال شکوفایی نبوغ و عشق و علاقم… دقیقاً مرداد ماه بود که،حسم گفت همین فردا بلیط بگیر مستقیم برو تهران… دقیقاً همون روز یکی از بزرگترین تضاد های زندگیم رخ داد و نزدیک بود خون و خونریزی بپا بشه…اون روزا خیلی با خدا حرف زدم و خیلی واضح متوجه شدم که:

    من دل و جرات انجام هرکاری رو دارم من عین شیر میتونم با دست خالی هم هجرت کنم و از صفر همه چی رو بسازم… ولی هنوز به اندازه کافی تکاملو طی نکردم… باید حالا حالا روی خودم کار کنم…. چرا؟! چون توی شهر غریبی مثل تهران نباید تحت تأثیر جو خودمو و اهدافمو گم کنمو و درگیر روزمرگی و مسایل محیطی و بیرونی بشم…. باید اونقدر روی ذهنیتم کار کنم که هیچ عامل بیرونی نتونه منو تحت فشار بذاره….

    حقیقتش چون نیازه که تابو شکنی کنم و یه حرکت نوآورانه جدید و انقلابی بزنم، باید چنان روی ذهنیت و ایمان و عملم کار کنم که انتقاد گردن کلفت ها و سردسته های اون صنعت هم نتونه ذره ای منو دلسرد و ناامید کنه…

    الان در برهه حساسی هستم، در حال تثبیت باورها و رسیدن به ثبات فرکانسی هستم… حالاها خیلی راهه، هنوز نصف فایلای رایگان رو هم ندیدم، درحال گسترش اساسی باورها هستم…

    تو الگو و نمونه ای دختر… فقط نمی‌دونم چرا کمتر کامنت میذاری…. لابد تمام وقت در حال عمل و کارکردن روی خودتی…و کامنت گذاشتن توی اولویتت نیست،

    بی نهایت تحسین میکنم عزیزم… بی نهایت… کار از تحسین گذشته جانا

    بخدا اونقدر هیجان و انرژی وجودمو پر کرده که دلم میخاد همین الان با پای پیاده بدوم تا تهران…والا…

    با خودم همیشه حرف میزنم که میلاد عجله نکن… صبور باش… بذار آماده تر و مهیاتر بشی بذار پخته تر بشی بذار خوب تکاملت طی بشه بذار خوب ذهنیتت شکل بگیره… بموقش به محض اینکه بهم بطور واضح با نشونه ها بهم الهام شد هجرت می‌کنم… اونجا که توی یکی از کامنتای خیلی قبلترت گفتی که من هجرت کردم ولی به خاطر اینکه هنوز خیلی آماده نبودم و روی یکی دیگه حساب کردم و ضربه خوردم،، قشنگ خوب درکش کردم، دقیقا حالا بهتر درک میکنم که چرا خدا با نشونه ها بهم فهموند که عجله نکنم و بذارم خوب باورا و ذهنیت پولادینم شکل بگیره بعد در زمان و مکان مناسبش هدایت میشم به سمتش….

    یه سوالایی هم دارم روشا جانم..

    اون دوستت که ازش گفتی…. از اول با هم بودین و با هم هجرت کردین؟ الان در کنار همین و با هم رشد کردین؟ چون دیدن گفتی دو تا ماشین، دوتا لب تاپ، دوتا…. دوتا….. یجورایی پارتنر و همراه همین دیگه؟ جسارتا دوست پسرته دیگه؟!؟!

    بعدش سوال دیگه ای هم که دارم اینه که…. نمی‌دونم چرا حس میکنم خیلی شبیه خودمی

    میخام بگم که آیا از همون اول با ایده و هدف مشخص(اجرای ایده ها در راستای شغلی که عاشقشی) هجرت کردی یا اینکه همینجوری رفتی جلو تا ببینی چی میاد… صرفا پول و درآمد ساختن با شغل و هر روشی برات مهم بود یا اینکه رفتی که در مسیر استعداد و علاقت قرار بگیری و پول بسازی؟

    گفتی خیلی خیلی حرف داری…. خیلی دوست دارم که علاوه بر تبریک و تحسین با دوستای عزیزم تعامل سازنده داشته باشم…

    باور کن اگه پیشت بودم ساعت ها باهات حرف میزدم…من عاشق یادگیری و استفاده از تجربیات و آگاهی های ارزشمند دوستان عزیزم هستم….

    اون چیزی که دارم خودمو واسش آماده می‌کنم، یه شغل و کسب و کار معمولی نیست…. یه حرفه س که باید به معنای واقعی کلمه «حرفه ای» باشی تا بتونی توی اون صنعت بدرخشی… شاید تا سال ها ثروت و پولی رو نتونم ازش بسازم، ولی من بخاطرش حتی قید پول،حرص طمع، رفاه، امنیت، ازدواج خونه و ماشین و این مسایل رو زدم… و فقط به عشق خودش به عشق خدا، به خاطر فریاد محکم درونم برم دنبالش….

    تبدیل ایده خام به ایده پخته و قابل اجرا شاید سال ها زمان ببره… شاید سال ها بخورم زمین و نتیجه نگیرم ولی قطعا ارزشش رو داره، بعدش چنان پول و ثروت میاد سراغم که حتی از حساب و شمار خارجه… نه اینکه بگم روی ایده و هدفم حساب باز کرده باشم…نه…. ثروت رو برای اجرا کردن ایده هام میخام بیشتر

    عزیزم خیلی باهات حرف دارم چون یه ویژگی هایی رو درونت میبینم که قشنگ باهاشون همذات پنداری میکنم

    اینکه حس میکنم مثل خودم شهودی و حسی عمل میکنی، مثل خودم حتی به استاد و یا هیچ کس و هیچ چیز وابسته نیستی و ذهنیتی مستقل داری، خودجوش و الهامی حرکت میکنی… یسری حرفا رو هم نمیزنم، حقیقتش خیلی حرفا رو فعلا آگاهانه توی سایت نمیگم…. این یه حقیقته که اجتماع و به کلی عامه مردم از افرادی که منحصر بفرد زندگی و عمل میکنن، از افرادی که خاص و متفاوتن، متنفر هستن و قاعدتاً بشدت تحت فشار و انتقاد قرار میگیرن… توی سایت هم ازین قاعده مستثنی نیست و من چون رویکرد و نگرش و خیلی خیلی مسایلم با دیگران تفاوت های اساسی داره یسری حرفا رو فعلا نمیگم تا در زمان و مکان مناسبش…

    عزیزم بیشتر و بیشتر برامون بنویس… تا جایی که برات مقدوره بیشتر توی سایت فعال باش…

    باید برم کامتای پروفایلت و سابقت رو کامل بررسی کنم ببینم چی گیرم میاد… من عاشق آدمایی هستم که توی سکوت روی خودشون کار میکنن و میرن جلو

    الان که کامنتم رو به اتمامه و یجورایی در هم و نامنظم نوشتمش،دلیلش اینه که عموم اومد دنبالم( همون عمویی که تا چند ماه پیش چیزی نمونده بود که همدیگرو تیکه پاره کنیم ولی الان به لطف خدا در صلح و دوستی هستیم) و بهم پیشنهاد داد که بریم توی ارتفاعات بالای کوه های منطقه، منم که حین کامنت نوشتن برای تو بودم، خیلی پایه و راحت پذیرفتم و الان بعد چند ساعت روی نوک کوهیم…هوا هم بسیار سرد… هیزم جمع کردیم و آتیش درس کردیم… فوق العاده حسش خوبه… با اینکه فکر میکردیم که هیچ راهی نیست که به روی سطح صاف بالای کوه برسیم ولی کاملا هدایت شده، گسل تونل مانندی رو پیدا کردیم که اندازه باریکی و عرضش یک متر بود و ما به ترسمون غلبه کردیم و ازش عبور کردیم…. اوه خیلی کامنتم طولانی شد و الا بیشتر شرح میدادم….عزیزم با عشق برات نوشتم

    عزیزم من عاشق آدمای نترس شجاعِ عملگرام

    عاشقتم روشا جان

    و عاشقانه دوستت دارم دختر گل 🌹💞🌹😘💖💜

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. ناشناس گفته:
    مدت عضویت: 2385 روز

    الهی به امید تو … تو بگو تا من مکتوب کنم رب من…

    این کامنت فیدبک سیستم به خودته… من میلاد کاره ای نیستم بخشی از این سیستم هوشمندو بدون تغییر هستم که بوسیله من بازخورد فرکانس خودتو میده…

    سلام دوست عزیز، ازت یه درخواست کوچولو دارم، قبل از اینکه ادامه این کامنت رو بخونی برو توی قسمت دیدگاه های لایک شده پروفایلم کامنتم توی قسمت ۱۱۰ رو بخون قسمت ۹۷ رو هم بخون…. تا شاید…………..

    دیروز که از یه سفر کوتاه تفریحی برگشتم و توی اوج شادی و احساس ناب الهی بودم، دیدم عععهه روشا جان واسم پیغام گذاشته ببینم خدا چیرو میخاد بهم ثابت کنه، از خط اول سلام کردن و فرم لحن خشک و سردت، قشنگ فرکانسم افت کرد…حین خوندن پیغامت یه نیگا به بقیه کامنتایی که دوستای عزیزم عاشقانه برات نوشتن انداختم، گفتم خدایا نکنه بنده خدا این پیغام رو خواست در جواب به یکی دیگه بفرسته و اشتباهی واسه من ارسال کرده… دیدم نه بقیه که حرف زیادی باهاش نزدن، این پیغام رو واسه خودم فرستاده… دیشب داشتم توی بالکن کامنتت رو دوباره میخوندم…. اولش واقعاً خندیدم و محو دیدن ستاره هایی شدم که از آسمون بهم چشمک های عاشقانه میزدند… وقتی شروع به پاسخ کردم حس خوبی نداشتم و یجورایی دلخور بودم ازت، قشنگ متوجه شدم که نجواها دارن منو تحریک میکنن که پیغامی واست بذارم که تا یه مدت ذهنت مشوش بشه…ولی لعنت بر شیطان… پناه میبرم به خدا از اونروزی که بخام از رب درونم سرپیچی و از شیطان و یارانش تبعیت کنم… قبلش یادآوری کنم که من صداقت و یکرنگی حرف اولو برام میزنه حتی در بیان احساسات…از ادا و نقش بازی کردن بشدت بیزارم و همیشه خود خود خودمم چه کسی خوشش بیاد چه نیاد؛

    من شب ها دو حالت داره: یا گاهی مواقع تا صبح بیدارم خصوصا زمانایی که بمب انرژی و انگیزه درونم بپا میشه…. یا خیلی زود میخوابم که نیمه شب بیدار شم و تا طلوع آفتاب قبل از اینکه از خونه خارج بشم کارام رو انجام بدم

    دیشب با خدا خیلی حرف زدم حقیقتش گریه هم کردم…تقریبا همیشه توی خلوتم خصوصا زمانی که با خودم و خدا حرف میزنم گریه می‌کنم… اشک شوق…اشک انگیزه…اشک ایمان و یقین…اشک عشق لایتناهی الهی…اشک سپاسگزاری… دیشب متوجه حرف جهان شدم و از خدا نشونه خواستم؛ باورت نمیشه دیشب با چه خواب عجیبی خدا باهام حرف زد؛

    خواب دیدم تمام فک و فامیل و خانواده ام همگی با مشارکت هم در حال انجام یه کار بسیار شنیع هستن که آدم شرمش میشه حتی بهش فکر کنه… توی خواب با همون معصومیت و دل پاکی درونم بغض کردم و زدم زیر گریه، دست و پام می‌لرزید وقتی اون صحنه های اهریمنی رو دیدم و اونا تازه بهم خورده میگرفتن که میلاد چرا فقط نظاره می‌کنی، مگه ما کار بدی می‌کنیم، چه ایرادی داره؟!! تو هم بیا بهمون بپیوند اینقدر سخت نگیر تو هم همرنگ جماعت شو… روشون فریاد کشیدم که به خدا پناه میبرم شماها همتون توی فسق گناه و گمراهی آشکار غرق شدید میخواید منو هم قاطی خودتون کنید روزی که به بلندای قله رسیدم به عالم و آدم میگم که از دل چاه تعفن و منجلاب خودمو کشیدم بالا روزی به همه میگم که از چه گروه و طایفه مشرک و فاسقی خودمو جدا کردم و تکو تنها با حمایت خدا خودمو نجات دادم… اعلام برائت و بیزاری کردم… اونا همشون اولش مسخرم کردن بعدش که صلابت و سرسختی منو دیدن، تهدید به قتلم کردن…. ازشون اعراض کردم و از جمعشون بیرون رفتم، در ادامه توی خیابون داشتم یه نونی تو مایه های پیتزا می‌خوردم همین که داشتم تکه آخرو می‌خوردم دیدم یه طفل معصوم که گویا گسنش بود داره بهم نیگا می‌کنه، لقمه رو با دستم گذاشتم توی دهنش …بهم گفت پس خودت چی…گفتم من سیرم عزیزم تو بخور.. بهم گفت خیلی گرسنم بود خیلی خوش مزه بود… لبخند رضایتش اشک رو از چشمام دراورد….

    با این خواب هدایت بخشی که دیشب دیدم خداوند مهر تاییدی زد بر شهود و درکی که بهش رسیدم (هر نفر خودش بهتر می‌تونه مفهوم و پیغام خوابهاشو بفهمه)

    دوست عزیز خانم روشا(نمی‌دونم چرا توی قسمت کامنتای فایل دانلودی در پروفایل عمومی اسمت زهرا ثبت شده) نیمه شب که از خواب بیدار شدم بعد انجام اون کاری که همیشه انجام میدم خواستم اقدام کنم به پاسخی که خدا بهم الهام میکنه که وقت نکردم، الان که برگشتم خونه بعد کمی استراحت و صلات اومدم اقدام به نوشتن کنم…

    اولش گفتم احتمالاً من اشتباه کردم واسه این آدم کم ظرفیت و بی جنبه کامنت بلند دلی نوشتم،ولی نه… اصلاً اشتباه نکردم می‌دونی چرا؟!

    « به خدایم سوگند هیچوقت هیچچچ ووووققتتت حسم بهم دروغ نمیگه»… حسم بهم گفت برات بنویسم… و پاسخ بی ربط و بی روح نامتناسبی که واسم گذاشتی خیلی چیزا بهم ثابت کرد…و کاملا واضح متوجه شدم که من تک تکم و احتمالا در این مسیر تک و تنها هستم، و قرار نیست حتی کسی منو درک کنه…

    تو اونقدری ارزش واسه خودت قایل نبودی که حتی وقتی یه نفر اینقدر صمیمانه و خالصانه برات کامنت که چه عرض کنم، نامه برات ارسال میکنه، بشینی با عشق چند بار عمیق بخونیش و لذت ببری… همین الان قبل ازین که ادامه این کامنت رو بخونی برو بالاتر چند بار دیگه کامنتی که برات گذاشتم بخوووون… عزیزم بین اون همه حرف دلی و تک تک جملاتم روی چه چیزایی تو فوکوس کردی… حتی اونقدری واسه خودت ارزش قائل نبودی که بخوای جواب درخوری بدی، لابد حوصله تایپ کردن نداشتی؟!!! دختر من ازت دو تا سوال دوستانه پرسیدم چرا جواب ندادی!!! و به جای تعامل دوستانه و گفتن از خودت و تجربیات و چالش هات اومدی واسه منِ «میلاد» امر و نهی میکنی؟!!!

    ببین من توی زندگی چون خودم همیشه آدم صادقی هستم، آدم گرم صمیمی و دلی خودمونی هستم، آدم سرسخت نترسی هستم، تصورم اینه که اطرافیان هم مثل خودم حداقل کمی هم ازین ویژگی ها داشته باشن… دقیقاً استاد راست می‌گفت که من توی زندگی در برخورد با آدمای مختلف متوجه وجه تمایز خودم با دیگران می‌شدم مثل اینکه هیچوقت کم نمی آوردم هیچ وقت به کسی باج ندادم…

    من هم دقیقاً به همین روش طی مسیر زندگی متوجه تفاوت ها و وجه تمایز های اساسی خودم با دیگران می‌شدم… و یجاهایی شک میکردم که آیا من نرمالم… آیا من درست فکر میکنم و طبیعیش اونجوریه که من رفتار و عمل میکنم یا دیگران…. الان چنان عزت نفسم رو ارتقاء دادم که اگه تمام دنیا یه چیزی بگن و من یه چیز دیگه قطعا ازینکه تنها فردی هستم که توی دنیا متفاوت فکر میکنه و متفاوت عمل می‌کنه ابایی ندارم…

    دختر گل تک تک جملاتی که واسم نوشتی دقیقا دقیقا حرفای دل منم هست و من از این مرحله عبور کردم و خیلی مواقع میخواستم بیام سایت با لحنی سرشار صلابت و شجاعت تلنگری به بچه های سایت بزنم که از خواب غفلت بلند شن ولی من ذهن خودمو کنترل میکردم که میلاد قرار نیست که اون چیزی که خودت بهش رسیدی و درک کردی رو به دیگران بفهمونی… هر کس در حال طی کردن تکامل خودشه… قرار نیست همه مثل هم فکر کنن، رفتار و عمل کنن، هر کس در گرو اون چیزیه که کسب می‌کنه… میلاد سرت تو لاک خودت باشه و نخواه شهود شخصی خودت رو به دیگران مخابره کنی…

    دوست عزیز من اولین باره که اینجوری توی سایت حرف میزنم، اینو هم خودت جذب کردی… ببین عزیزم من کلا آدم ساده صمیمی و سرشار از عشق و مهربانی هستم و توی تک تک کامنتام عشق و صفا و صمیمیت و صافی موج میزنه… خودت این وجه منو برانگیخته کردی…

    من تصورم این بود که تو لااقل اونقدری هوش اجتماعی هوش هیجانی هوش عاطفی و ارتباطی بالایی داری که وقتی اینقدر دوستانه و خودمونی باهات حرف بزنم تو هم خیلی دوستانه و دلی برام بنویسی جواب سوالامو بدی از تجربیاتت بگی…و خلاصه تعامل و گفتگوی قشنگ اثربخشی رو شکل بدیم..مشخصه که اهل تعامل و ارتباط صمیمانه نیستی… ماشاالله هزار ماشاالله به تکبر…ببین اگه دیدی اونجوری به استقبالت اومدم و تحسینت کردم واسه لباس برند و جهش مالیت نبود جانا، واسه این بود که فکر کردم شاید از جهاتی شباهت هایی به خودم داشته باشی…ببینم پیش خودت چی فکر کردی، اونجاهایی که از جاه طلبی‌ و از خودم گفتم، با یه دید سطحی فکر کردی من ازون جوونای خام خیال پردازم؟!!! دختر چی فکر کردی پیش خودت!! بخودت بیا دختر… وقتی یه نفر ازت تعریف می‌کنه زود باد نکن و فاز لقمان حکیم ورت نداره…

    آخی پسره طفلکی، با اون بیبی فیسش… یه نگا سطحی به مدت عضویت هم میندازه، هفصدو خورده ای روزه عضوه سایته… بنده خدا معلومه چند ساله که هروز تو خونه داره فایل گوش میده و تمرین می‌نویسه… صب تا شب ایده میده می‌کنه و خدا خدا میکنه وو به هزار امید و آرزو دست رو دست می‌ذاره تا معجزه رخ بده….هههه..

    تو دیگی کی هستی دختر…. امیدوارم جزو اون دسته از آدمایی نباشی که توهم دانایی و عقل کل بودن داره، امیدوارم اشتباه فکر کرده باشم، امیدوارم جز اون آدمای بی ظرفیت نباشی که وقتی به یه پول و منصبی میرسه دیگران رو پایین تر از خودش بدونه و نگاه از بالا به پایین به دیگران داشته باشه…

    دوست عزیز متن کامنت خودتو برای خودت میذارم با دقت بخونش و بعد برات روشن میکنم که این آدمی واسش مثنوی خوندی خودش خداوندگار عمله و توی سکوت داره چه کارای هیولایی می‌کنه…بی سروصدا چراغ خاموش…

    روشا گفته:

    امیدوارم در ایده ای که داری موفق باشی

    یه موضوعی نظر من رو به خودش جلب کرد

    اونم اینکه دنبال بهترین شدن هستی

    بهترینی در کار نیست

    تو فقط کافیه کار کنی پسر

    تکامل فقط با کار کردن روی باورها به دست نمیاد

    باید اون کاری رو که باید انجام بدی

    وگرنه تو سالها بشین و روی باورهات کار کن، ولی هیچ چیز به جهان هستی اضافه نکن، بخدا هیچ چیز به دست نمیاری

    قانون درخواست به این شکل کار میکنه : دست خدا باش، تا برات دست خدا بشن

    و هرچقدر نیاز بیشتری از مردم برطرف بکنی، نیاز بیشتری از تو برطرف میشه

    حالا این میتونه نیاز خاص یک سری آدم خاص باشه، یا نیاز عمومی میزان بیشتری آدم

    یه جایی شنیدم که میگفت:

    یه سری آدمها هستن، که میرن به کلاس آشپزی، ازش میپرسی، خیلی وقته کلاس آشپزی میری؟ میگه اره ۵ ساله

    میگه خوب، چی بلدی درست کنی؟ میگه هیچی من هنوز دارم یاد میگیرم

    اونجاست که من میگم، اگر در این ۵ سال، خودت توی خونه میموندی و هر روز آشپزی میکردی، الان چیزای بیشتری یاد گرفته بود.

    متوجه منظورم شدی؟

    سعی نکن بهترین باشی، اصلا نیاز نیست سخت کار کنی، ولی نیاز هست که کار کنی، اصلا نیاز نیست تمرین کنی که بهترین بشی بعد شروع به کار کنی، شروع به کار کردن بکن، بهترین میشی، اصلا نیاز نیست از هر چه که داری دست برداری، هرچی که داری رو داشته باش، ولی تبدیل به بهترش کن

    تا زمانی که نشستی تو خونه و داری روی باورهات کار میکنی، هر روز سرخرده تر از دیروز میشی، و تهش به جایی میرسی که بابا این کار نمیکنه

    در صورتی که خیلی خوب کار میکنه

    اگر استاد میگه روی باورهاتون کار کنید، به این دلیل نیست که روی چیز دیگه ای کار نکنید.

    برعکس، پیش فرض بر اینه که شما روی کار خودتون با علاقه و عشق کار میکنید و کار مازادی که نسبت به دیگران انجام میدید، اینکه روی باورهاتون هم کار میکنید.

    به به عجب نصیحت پدرانه ای… مرسی خانم میلیونر…

    گفتی امیدوارم در ایده ای که داری موفق بشی؛ یادت باشه امید واسه من یه چیز بدیهی و تفننی هستش… من توی دنیای امید و آرزو زندگی نمی‌کنم… من وقتی در مورد رویا و اهدافم صحبت میکنم با امید حرف نمی‌زنم… با «یقین» صحبت می‌کنم.. با« ایمان »صددرصد… با «ضریب اطمینان نامحدود»…

    چه موضوع جالبی نظرت رو جلب کرد!!! تو چه گیری دادی دادی به واکاوی ذهنیت و شخصیت من… جوری حرف زدی که انگار ازین اساتید قانون جذبی هستی که داره لقمان حکیمانه شاگردای زیر دستشو نصیحت می‌کنه؛ دوست عزیز من در گذشته ذهنیت مسابقه ای و رقابتی داشتم و توی هیچ چیزی تحمل دوم شدن یا شکست رو نداشتم و میخواستم بهترین باشم… بهترین چی؟ بهترین جمع….

    حالا چی… حالا زمین تا آسمون روح و روان من کرنش کرده، فقط دنبال اینم که بهترین خودم باشم و بس و کاری به کار هیشکی ندارم…

    از قانون درخواست گفتی؛ روزی رو سراغ ندارم که عاشقانه و با اخلاص به خلق خدمت نکنم… همیشه با خودم میگم اینکه خدا فرصتی رو پیش روت بذاره که دست خدا باشی و به دیگران کمک کنی،لیاقت میخواد… این یه نعمت و فرصت بزرگه… همین امروز ظهر به عشق خدا به عشق خودم مسافت طولانی رو طی کردم که برای یه بنده خدایی که کسی رو نداشت و تنگ دست بود یه چیزی رو ببرم که واقعا بهش نیاز داشت… حس ارزشمندی و مفید بودن و رضایت قلبی که بهم دس میده رو با دنیا عوض نمی‌کنم..روشا جان عزیزم اگه حداقل اون تا کامنتی که ابتدا بهت گفتم رو خونده باشی شاید یکم آدم مثل من رو درک کنی، من حتی الان که از مدار خانواده جدا شدم و مدتها تنها زندگی می‌کردم اخیرا طی اتفاقی که نزدیک بود پدرم، برادر و مادرم رو بکشه من به موقع به اونجا هدایت شدم و خدا رحم کرد…. داداشم که پشت کنکوریه پیش من نقل مکان کرده حالا و حتی هزینه شارژ و اینترنشو من عاشقانه و بی منت میدم با اینکه قاعدتاً پدرش باید هوای هزینه هاش رو داشته باشه… تقریباً هر روز هرروز حتی توی خیابون و افرادی که نمی‌شناسم رو به طرقی دست خدا میشم واسشون و لذت میبرم از این با عشق و بی منت خدمت کردنم… دیروز؛ جایی بودم وقتی صدای نفس نفس زدن پیرمردی رو شنیدم که تاب و توان انجام اون کار نفسگیر رو نداشت، متوجه شدم که روش نمیشه ازم درخواست کمک کنه… منم به ندای درونم گوش کردم و با اینکه خودم باید برمیگشتم، یا الله گفتم و توی بیست دیقه با عشق کارش رو راه انداختم… یا دیشب؛ همین که خواب رفتم داداشم اومد بالا سرم با یه لحنی که روش نبود و خجالت می‌کشید بهم گفت داداش، یکی از دوستام اومد پیشم الان آخر شبه و آژانسی هم گیر نمیاد که اون همه راه رو برگرده اگه میتونی برسونش،با اینکه خوابم میومد با کمال میل رسوندمش تا در خونشون.. بارها و بارها بعد رفع نیاز خلق خدا اون لحظه که ازم تشکر میکنن و خالصانه دعای خیر میکنن برام، توی دل خودم از شوق بغض میکنم… روشا جان اینارو برای خودم یادآوری میکنم خیلی وقتا قدرخوبی خودمون رو نمی‌دونیم و از خوبی های خودمون غافل میشیم

    اون مثال آشپزی که شنیدی رو من بارها و بارها به طرق مختلف تجربه کردم و دیدم، کسی که صب تا شب بشینه دی وی دی کنکوری نیگا کنه هیچ فایده ای نداره، وقتی تست نمیزنه و نمیره توی دل کار… چقدر من آدم دیدم که با هربدبختی که شده گواهینامه شون رو میگیرن ولی چون دیگه ماشین نمیرونن چون میترسن همه چی یادشون می‌ره و عملا دوره و مدرک و گواهینامه هم هیچ کارایی براشون نداره…

    می‌دونی اصلا قصد پاسخ دادن نداشتم ولی یجا که از خط قرمزام رد شدی و از زاویه دید محدود خودت حرف زدی دیگه مصمم شدم که روشنت کنم که توی دنیا چه آدمای نادر و عجیبی ممکنه ظهور می‌کنه و همچون صاعقه ای به دنیا هبوط کنندو به آسمون صعود

    اونجا قشنگ متوجه سقف رویاهات شدم، اینکه گفتی سعی نکن بهترین باشی و و و سعی نکن از هر چه که داری دست برداری ووو……..

    دوست عزیز تو فکر میکنی من اون فایل مسیر هموار رو ندیدم؟! من گفتم سخت کوشی نه سخت کاری و سگدو زدن… اینا خیلی با هم تفاوت دارن… یا فایل ثروتمندترین تاریخ که در مورد نگرش اشتباه ،ترین بودن و بهترین تاریخ ….

    دوست عزیز هیچ توی عمرت روحیه جنگندگی رو به معنای واقعی تجربه کردی… می‌دونی سیری ناپذیر یعنی چی… می‌دونی جاه طلبی یعنی چی…

    دوست عزیز این کسی که واست این کامنت رو میذاره یه دورانی چوپان گله بود… توی فقیرترین و محروم مناطق ایران بزرگ شده… اگه عباس منش جهنم رو دیده من توی عمق دره های جهم رو با گوشت و استخونم تجربه کردم… از شرایط اسفناکی خودمو بالا کشیدم… اگه جای من بودی شک نکن توی تیمارستان که هیچی توی سرد خونه یا قبرستون یا زندان بودی تا الان… من چیزی واسه از دست دادن ندارم…

    دوست عزیز… برو توی دنیای لاچری خودت خوش باش…

    انشاالله سال ۲۰۲۱ بیای بنویسی شام دو میلیونی خوردم…

    بذار خودم و خودت رو روشن کنم؛

    ایده داشتن آسونه، اینکه اون ایده رو به مرحله اجرا و یه محصول موفق تبدیل کنی خیلی سخته و زمان بر… خیلی مراحل رو باید پشت سر بذاری و باید تلاش بی وقفه و مداوم انجام بدی… کسی مثل من که رسالت بزرگی رو در پیش دارم (امیدوارم درک درستی از واژه رسالت داشته باشی) باید ترکیبی از لجاجت و یه دندگی… و همچین انعطاف پذیری باشه… و تو بدونی که چه زمانی باید کدومش باشی.. تو باید روی دورنما و تصویرت از آینده به دنده لجباز و سرسخت باشی، وگرنه به راحتی تسلیم میشی…ولی باید روی جزئیات کار خیلی انعطاف پذیر باشی چون وقتی جلوتر میری و اون تصویر رو دنبال میکنی، میفهمی که بعضی از پیش فرض هات اشتباه بوده و تو باید بتونی اونا رو تغییر بدی

    دوست عزیز الان دیگه کسی توی این پست نیست اینو یواشکی بهت میگم… من… هیچی بیخیال منصرف شدم… نمیخام مغزت سوت بکشه…

    چقدر ایلان ماسک رو میشناسی؟! چقدر زلاتان، زیدان، رونالدو، مورینیو، جف بزوس رو میشناسی؟!

    اصلا بیخیال چقدر عباس منش رو میشناسی؟! ایشون وقتی اون رسالت و ایده اصلی و مادر بهش الهام شد قدم به قدم تکاملی رفت سراغش ( خودم میدونم از تونی رابینز الگو گرفته و توی مسایل قرآنی از استاد گرانقدر عبدالعلی بازرگان الگو و الهام گرفته)… حداقل چند سال قبل از اینکه بیاد تهران و پروژه و همایش هاش رو استارت بزنه روی خودش و مهارت هاش اساسی کار کرد… من تازه فقط نه ماهه که تازه به اینجا هدایت شدم و تازه خودمو پیدا کردم… بعد تو دم از فایل دیدن توی خونه میزنی…. فایل چیه محصول چیه عباس منش کیه !!!! من خودم خودجوش اصل رو استخراج کردم و دارم بکوب عمل و حرکت می‌کنم… چه این سایت و عباس منش باشه چه نباشه من با خدایی که پیداش کردم نیازی به عوامل بیرونی ندارم، این به معنای ناشکری نیست این به این معنیه که به مرحله ای رسیدم که حتی به سایت و فایل و استاد هم وابسته نیستم، یعنی هیچوقت وابسته نبودم …کاملا مستقل پویا و خودجوش و الهامی و هدایتی… بابا اصلا من توی چه باغی هستم تو توی چه فازی هستی…

    هیچی بیخیال… برو کامنت ۱۱۰ و گفتگوی فوق العاده دوستانه و اثربخشی که با زیبای عزیز داشتم رو بخون تا شاید…

    راستی لااقل یکم از خودت می‌گفتی ببینیم چیکار کردی یه ساله از هیچ ، جهش مالی کردی تا مثلاً یچیزی ازت یاد بگیریم… بقیه رو نمی‌دونم ، ولی من اونقدر به خدا و قانون ایمان دارم که نتایج یا عدم نتایج دیگران هیچ تاثیری در ایمان من نداره، من دارم قانون رو باهاش بازی میکنم و به چالش میکشم…

    اونجا که گفتی نیمخاد از چیزی بگذری و…. خندم گرفت که بنده خدا نمیدونه من چه چالش و هدف والای ابراهیم وارانه رو دارم حرکت میکنم که حاظرم جونمو هم واسش بدم… یه نیگا به عباسمش بنداز که از چه چیزایی گذشت … ی نیگا به ابراهیم و محمد رسول خدا بنداز که واسه غرق شدن در توحید واسه اثبات خودشون ب خدا چه فداکاری ها و جان فشانی هایی کردن، من قراره خدمت بزرگی رو به جامعه بشریت و گسترش شگرف جهان ارایه بدم… و الان اونقدر مشغول اد کردن آپشن ها، یادگیری اون حرفه بصورت خودآموز، بهینه سازی مهارت و تخصص هستم که کمتر وقت میکنم بیام سایت و کامنت بذارم…

    بذار یکم از شام ساده ده بیست تومنی خودم پز بدم؛ دیشب نون بربری با املت خوردم،امشب هم نون تیری با ماست و خرما… ولی می‌دونی چیه، گاهی اشک میریزم از شکرگزاری که من چقدرت احساس خوشبختی و دارایی و رضایت قلبی دارم خدای عزیزم…

    ببین اون موقع که تو و امثال تو در حال خرید ساعت و لباس لوکس هستن، اون موقع که تو و امثال تو نتیجه و دغدغه شون زندگی لاکچری ( ازین کلمه متنفرم) در مناطق گرون تهرون زعفرانیه سعادت آباد اکباتان نیاوران قیطریه و زندگی لوکس و مصرف گرایی هستش، من مولد و تولید کننده در حال ساخت و ساز و پردازش در صنعتی هستم که از رایج ترین و نافذترین نیازه های بشر امروزیه…. خیالت تخت که من تا ته تهش میرم و بدون شک نامبروان میشم توی فیلد خودم… روحیه ذاتا برنده بودن، جاه طلبی وحشتناک من، منو بشدت سرسخت بار آورده و هیچ جوره تسلیم نمیشم…اگه دقت کنی عباس منش هم همچین ذهنیتی داره…

    در ادامه توی کامنت بعدی یکم دیگه حالمون رو جا میارم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. ناشناس گفته:
    مدت عضویت: 2385 روز

    روشا جان، عزیزم… یه کلیپ زیر خاکی و نادر از رونالدو هست که اوایل حضورش در منچستر بود،هنوز معروف نشده بود حتی یه توپ طلا هم تا اون موقع نگرفته… بگو خب… وقتی از ریو فردیناند در مورد بهترین بازیکن تاریخ میپرسن میگه به نظر من مارادونا… رونالدو از پشت سر میاد، ازش میپرسن رونالدو نظر تو چیه….

    با چنان اعتماد به نفس و غروری گفت me …. که خبرنگار و فردیناند از تعجب زدن زیر خنده…

    یا زلاتان که از همون اول واسه بهترین شدن می‌جنگید… و از همون ابتدا روحیه جنگندگی و جاه طلبی وحشتناکی داشت… نتیجه این ذهنیت برنده بودن و بالذاته جاه طلب و نامبروان بودن این میشه که این دوتا بهترین بازیکنای قرنن … مسی و رونالدو و زلاتان اومدن توی چیزی که عاشقشن و نبوغ دارن بهترین شدن، در نتیجه قاعدتاً بالاترین دستمزد و ثروت رو هم دارن… توی چیزی که عاشقشی جزو تاپ ترین ها بشو قاعدتاً ثروت کلان هم میاد سراغت…

    حالا عزیزم بیخیال این حرفا… امیدوارم که ناراحت یا عصبانی نشده باشی… من کلا ازین اخلاقای سانتی مانتالیسم ایرونی جماعت بیزارم و کلا آدم ساده بی شیله پیله ای هستم، بدون نقاب… حرفمو رک و راست می‌زنم،آره غرور زیادی دارم اما «مغرور» نیستم…غروری که پشتوانه داره…

    میدونم الان میگی کسی که عزت نفس داره نمیاد از خودش دفاع کنه یا اینکه دیگران رو سرزنش کنه … ناخودآگاه الان یاد فایلای بینظیر آرامش در پرتو آگاهی افتادم که می‌گفت قضاوت نکن…. دنبال این نباش که از خودت دفاع کنی… عشق بورز….

    عزیزم روشا جان، من فقط بازخورد فرکانس خودتم… من فقط خودم رو روشن کردم و داشتم یجورایی با خودم حرف میزدم که بهتر خودمو بشناسم…

    خوبی هات و عملگراییت رو انکار نمی‌کنم، بلکه با تموم وجود تحسین می‌کنم و باز هم میگم حرفات کاملا حرفای دل منم بود ولی اینکه بیای منی که نمیشناسی رو با لحن سرد و بی روحی امر و نهی و نصیحت کنی رو تو کتم نمیره… باور کن اگه خود استاد نسنجیده و نشناخته اینجوری منو خطاب میکرد باز هم محکم جوابش رو میدادم… من روی رویا و رسالتم روی ذهنیت و باور های شخصی سازی شده ام غیرت دارم و برای ساختنشون واقعا زحمت و سختی زیادی کشیدم… من نصیحت و یا انتقاد های نسنجیده غیر خودی ها رو سریع مثل زیدان دیپورت می‌کنم ولی وقتی میبینم تو که عضو خانواده مون هستی مثلاً (خانواده صمیمی عباس منش) اینو دیگه تو کَتم نمیره

    باید بگم که عشق ورزیدن خردمندانه، و تنفر ورزیدن ابلهانست…در این دنیایی که در آن ما هر روز بیشتر و بیشتر به یکدیگر نزدیک می‌شویم،باید بیاموزیم که یکدیگر را تحمل کنیم…باید بیاموزیم تا با این واقعیت که دیگران ممکن است حرف هایی بزنند که به مزاج ما خوش نیاید،باید کنار بیاییم… ما تنها میتوانیم در این صورت با هم زندگی کنیم…اگر قرار باشد با یکدیگر زندگی کنیم،نه اینکه با یکدیگر بمیریم..آموختن این نوع بزرگ منشی و تحمل یک‌دیگر،برای تداوم حیات و زندگی در صلح روی این کره مطلقاً ضروریست…

    روشا جان عزیزم حالا دستاتو بذار تو دستم…بخند…ای جانم… تصاویر پروفایلت… کاشکی روی ماهتو میدیدم، چه موهای نرم و قشنگ brunette ی …

    برام سخته که بهت عشق نورزم عزیزم… من وجودم سرشار از عشق و محبت و دوستیه…

    روشا، برای پرنسس الا که عاشقانه تحسینت کرده و بهت عشق ورزیده کامنت بذار… قدردان دوستای عزیمون باش و بی منت عشق بورز….

    راستی چه اسم قشنگی داری… روشا… بر وزن کوشا… شنیدی که میگن تو دارا(ثروتمند) باش تا سارا بیاد سراغت…. حالا من میگم میلاد تو کوشا باش تا روشا بیاد سراغت😉😂😁😍😉😊😘 ( شوخی میکنم عزیزم )

    در هر صورت چه از من خوشت بیاد چه بدت بیاد چون خودمو دوست دارم و عاشق خودمم، تو رو هم دوست دارم

    عاشقتم و عاشقانه دوستت دارم دختر گل🌹💕💜💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: