سلام بر استاد عباس منش عزیزم
سلام بر خانم شایسته مهربان
اولا باز هم قانون ارزشمند تکامل و استفاده از تضادها چقدر به چشم میان. اینکه استاد عزیزمون یک پیشبند چرمی با اون کیفیت بالا و بسیار خوشرنگ بدلیل اینکه براده ها و جرقه ها حین کار با ابزار آلات مشکل زا شده بودن سفارش میده و بعدم با برخورد به یه تضاد دیگه بنام توری لونه مرغی که بدلیل نازکی رشته هاش بسرعت در هم پیچیده میشه و امکان سایز کردن و بریدنشو بعد از باز کردن رول پیچش واسمون مشکل میکنه چقدر خوب و راحت استاد اومدن و با یه برش مقطعی با سنگ فرز کار رو انجام دادن بهمین سادگی و زیبایی البته که میشد سنگ فرز بزرگتری باشه و با یه برش هیولا وار کار رو انجام بده اما با همین وسیله موجود هم کار بنحو خوبی انجام شد و ایده خانم شایسته عزیز که از میز برای برش ادامه مقطع استفاده کردن برام جالب بود خیلی خدایا شکرت
احسنت ، آفرین و مرحبا بر خانوم شایسته مهربونمون که ماشالله بدون هیچ ترس و واهمه ای رفتن و نشستن پشت تراکتور تو دلم واقعا تحسینشون کردم و آفرین به اشاره بسیار درست و دقیقشون به اینکه استاد اصلا و ذاتا یه آموزگار بدنیا اومده! دقیقا همینه چون استاد عزیزمون نه تنها در آموزش قوانین بلکه در آموزش هر کاری میخواد درست کردن یه دوش صحرائی باشه ، میخواد استفاده از جت اسکی باشه ، میخواد روندن تراکتور باشه ،میخواد بریدن چوب یا درخت باشه ، میخواد آشپزی کردن باشه و …… در تمام موارد عاالی عمل میکنن چرا؟ چونکه استاد به الهاماتشون خیلی خوب عمل میکنن و باور دارن انجام هر کاری بسیار سادس همین یه باور باعث میشه در مسیری قرار بگیرن که ایده ها ، افراد ، موقعیتا و ….. جوری manage بشه تا کارها ساده و ساده پیش برن و و یه نکته مهمم نباید فراموش کنیم که استاد همیشه سعی در انجام دادن و آموزش اصل رو دارن یعنی توی هر موضوعی ممکنه کلی ایده و راه و …. بذهن خطور کنه اما خیلی از اونا اصل نیستن و یادگیریشونم کمک خاصی به انسان نمیکنه بلکه برعکس باعث میشه مسیر رسیدنت خواه یادگیری یه نرم افزار باشه خواه روندن تراکتور خواه استفاده از یه ابزار خاص و ….. بسیار سخت و طولانی بشه جوری که اصلا رهاش بکنی! یعنی خیلی از چیزایی که ما شاید بدنبالشون نمیریم و یا رفتیم ولی نصفه و نیمه رها کردیم احتمالا دلیلش همین بوده که ازش یه غولی توی ذهنمون ساختیم و اونقدر مسیر رو سخت و طاقت فرسا و وحشتناک دیدیم که کلا بیخیالش شدیم. در واقع یادگیری اصول بما کمک میکنه تا در زمان سریعتر و با آرامش و لذت بیشتر به خواسته هامون براحتی و نه با زجر و سختی برسیم. خیلی مهمه که ما بهینه ترین مسیر رو واسه رسیدن به خواستمون انتخاب کنیم نه لزوما هر مسیری رو. خدایا شکرت
بارها و بارها باید همگیمون خانم شایسته عزیز رو تحسین کنیم بابت این طرز فکر زیباشون و رفتن به دل تمام ترسها و محدودیت های پیش فرض و پیش ساخته ذهنی ایشون هم مثل استاد در دل ترسهاشون حرکت دارن میکنن و این سریال زندگی در بهشت چقدر زیبا داره برامون بتصویر میکشه رفتارهایی رو که از باورهای قدرتمند و متفاوتی حاصل شدن. ابتدا ترس بر موتور سواری رو غلبه کردن بعد ترس بر روندن تراکتور ، ترس بر بیرون رفتن و زدن بدل تاریکی در محوطه پارادایس و خدا میدونه در آینده به چه ترسهای دیگه ای میخوان اینجور حمله بکنن. دمتون گررم خانم شایسته عزیز و احسنت و مرحبا بر همه این ایمان جسارت و شجاعتهایی که بخرج دادید و بعنوان یه الگو واسه خیلیامون تبدیل شدید. خدایا شکرت
برام جالبه اینکه در آمریکا افراد زیادی بسبک شخصی خودشون دارن زندگی میکنن مثل دوستمون آقای جو یه کاراوان بدنبال ماشینش بسته و خیلی راحت در حال سفره جالب بود این موضوع که استاد بهش اشاره داشتن اینکه این آقا از تجربیات استاد و عزیز دلشون در پارادایس متعجب مونده بود. این نشون میده که چقدر استاد خوب روی خودش کار کرده و چقدر در دل ناشناخته ها و ترسهاش رفته و چقدر تجربیاتی رو بواسطه این اعمال توی همین چند سال اقامتشون تو آمریکا کسب کرده که مردم native اونجا ازش بیخبرن!!! درس بزرگی بهمون میده اینکه اگر با عشق و علاقه و تمرکز 100 درصد روی هر موضوعی وقت بگذاری آنچنان پیشرفت و رشدی حاصل میشه که نمیتونی تصورش رو بکنی این موضوعیه که استاد در محصولات و فایلاشونم بارها و بارها بخوبی بهش اشاره داشتن. “”گنج تمرکز لیزری”” ادوات نظامی همیشه یکی از علاقه مندیای من بوده خصوصا هرچی مربوط به آرمی و ارتش ایالات متحده میشه این نفربر جالب هم خیلی باهاش حال کردم استاد البته فکر کنم باید کشنده ای بکشدش و خودش بی حرکته اما دیزاینش و استایلش واقعا فوق العادس بقول استادمون هنوز ایده ای براش نداریم اما انشالله استفاده های خوبی ازش میکنیم. توی ذهنم همیشه به این فکر بودم که چیکن تراکتورقراره چطوری جابجا بشه؟ آیا بیل مکانیکی یا چنگک ها میرن کفش و بلندش میکنن یا ….. خلاصه جالب بود طرحی که استاد دادن در واقع یه چهارچوب با پروفیل آهنی به سازه اصلی متصل کردن و بسادگی چنگکا میرن زیرش و سازه رو جابجا میکنن. اون پروفیلام اونقدر قدرتمند بودن که بنظرم براحتی وزن سازه رو تحمل میکنن. مرسی از جوی عزیز که بعنوان دستی از دستان خداوند در این قسمت همراه استاد و عزیز دلشون شد تا کارها رو براحتی و سادگی هرچه بیشتر به پایان برسونن.
در پناه الله یکتا و مهربان
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD388MB25 دقیقه
به نام خدایی ک هر لحظه با من است، خدایی ک دارم صداشو این روزایی ک عملگرا شدم واضح تر می شنوم، هیچ چیز عجیب و غریبی نیست، فقط یه فکری میاد و تو باید سریع انجامش بدی، فارغ از اینکه ب نتیجه فکر کنی، فقط میگی باشه چشم انجامش میدم، من تو مسیر درستم پس این ایده از طرف خداست، و من انجامش میدم، تو خیلی از کارای روتینم بهم میگه چیکار کن، شاید بعضیاش جواب نده ولی من انجامش میدم، حتی مثلا میگه الان پاشو با پدرت کمی صحبت کن معاشرت کن و من غرورم یا میاد بالا یا تنبلی ام میشه میگم خب ک چی بشه چی برم بگم ولی خودم تو دلم میدونم برا غرورمه پس من پا میشم و میگم چشم و میرم صحبت میکنم باهاش هرچند پدرم عصابش آروم نباشه و درست جواب مو نده ولی من چشم گفتم ب الهامم، حتما خدا چیزی میدونسته ک من نمی دونستم، شاید پدرم با حرف زدن من با اقدام و جلو اومدن من دلش گرم بشه، تو دلش آرامش بیاد.( همین الان یه کلیپ شعر عاشقانه برام تو واتساپ فرستاد ای خدا قربونت برممم من)
هر کدوم از اقدامات تون برام درس داشت، بریدن رول توری مرغی.
کارا باید آسون پیش بره، اگه کاری سخت پیش میره بپرس از خدا، بگو خدایا نباید انقد سخت باشه حتما یه راه بهتر و آسون تریم هست ک تو میدونیش بهم بگو، مثلا امروز من گفتم خدایا طرح گل ریز کشیدن نباید انقد سخت باشه من میخوام گل ریز بزنم، تکاملم رو در طرح های بزرگتر طی کردم، گفت خب یه ذره کتیرا بریز، و ب راحتی اون طرحی ک حتی خودش بهم گفته بود رو و من می ترسیدم ک خرابش کنم، رو امشب انجامش دادم و خیلی هم زیبا شد.
ایده های الله نابه، وقتی تو ب آگاهی خدا وصل باشی دیگه ترسی نداری از انجام کارهای ناشناخته، ناعمه ترسی نداره از طرح های ریزتر، چون خدا بهش راهشو میگه، با خدا هیچ کاری سخت نیست، هیچ مسیر ناشناخته ای ترسناک نیست، فقط برا امروزت یه کارهایی میگه انجام بده وانجامشون بده همین، میگه این فایلو گوش کن، و یا از طریق نشانه روزانه ام مستقیم باهام حرف میزنه و این خیلی خوبه، یه حس نزدیکی عه، انگار خودتی، انگار کسی از داخل یه حرفی میزنه، اون صدا از بیرون شنیده نمیشه، نمی دونم چطوری توصیفش کنم ولی خیلی ساده اس، خیلی بدیهی عه.
خانم شایسته : وقتی مربی ات استاد باشه، شما ره صدساله رو یه شبه میری، چون استاد نکات اساسی و تجارب زندگی شو در اختیار ما میزاره.
و من چه خوشبختم چه خوشبختم ک مسیر پیمودن و دنبال کردن اهدافم رو دارم با آموزه های استاد پیش میرم، دقیقا همون مثالی ک استاد میگن بقیه معلولن، اصلا بحث مقایسه نیست، بقیه گمراه شدن، گمراه.
دیروز فایل گفت و گو استاد با آقا ابراهیم، ک میگفتن تبلیغ نکن، رو خودت کار کن، رو باورات کار کن، مهارتت رو افزایش بده، بهترین خودتو ارائه کن، تمرکز کن، تعهد داشته باش و ادامه بده ناامید نشو اون وقت آدما خودشون میان، مشتری خودش میاد، اصن مشتری ای میاد ک با سلیقه تو با آموزه های تو هماهنگه، تو چیکار داری 5 هزار نفر بیان ولی ازت خرید نکنن، بزا 5 نفر بیان ولی اونا مشتری سود ده بشن ب تو، اونا میرن تبلیغ دهان ب دهان میکنن.
ینی من اینا رو اول راه اندازی بیزنسم نمی دونستم الان دنبال کدوم نخود سیاه داشتم می دوییدم؟ دنبال تبلیغ اینستا بودم، دنبال منت کشی مشتری تو رو خدا لایک کن، باورای ثروت داشتم اصن؟ اصن حرکت میکردم؟
خانم شایسته: مهم اینه آدم نترسه و تجربه های مختلف رو یاد بگیره، و ما خانم ها نگیم چون من زن هستم یه سری کارها رو نمیکنم کلاس نداره، خودمونو تو قالب های محدودی ک جامعه میزاره نبریم، خودمونو محدود نکنیم.
میشه خانم باشی و تراکتور یاد بگیری، یه خانم قوی، ثروتمند، توحیدی، قائم ب ذات، وابسته و متکی ب خودش و خدای خودش نه پارتنر عاطفی، دنبال کسب تجارب مختلف، پر از عزت نفس، پر از عشق ب خود، ذوق و شوق برای پروژه های جدید، کارهای جدید، واقعا الگویی ب تمام معنا هستین برام.
آفرین ب این اراده ک تو سرما هم کار میکنید، خودمم الان تو زیر زمین خونه مون لباس گرم می پوشم و با عشق می شینم ب طراحی رو سرامیک، ینی عاشق این اراده مم، خوشحالم خرسندم از درون حس رضایت دارم از خودم ک صبح ها با هدف پامیشم، میدونم امروز قراره یه سری کارها انجام بدم، حرکت کردن مولد بودن رو دوست دارم بهم حس قدرت میده.
آقای جو اومدن مهمانی شما، اولا من ایشون رو تحسین میکنم با این سن، این هیکل این سلامتی بدن، تنهایی ب دل جاده زدن، سفر کردن، با خود لذت بردن، دنبال کسب تجارب بیشتر، سفر سفر تا روزهای آخر عمر، تجربه تجربه تا روزهای آخر عمر، ایستایی در کار نیست، تا روز آخر زندگیت تجربه کسب کن و لذت ببر و سفر کن.
اومدن ایشون و همزمانی پروژه چیکن تراکتور، بهم گفت ناعمه نترس تو تنها نیستی دستان خدا میان ب کمکت، یکی از ترمزام برا دست دست کردن شروع کارم این بود ک من تنهام، من یه دختر تنها یه خانم چطوری میتونم یه شغل رو راه اندازی کنم و پیش ببرم بعدها ک مشتری ها زیاد شدن چطوری از پس شون بربیام؟ و خدا بهم گفت یادت بیار نیروهایی ک با عشق برا رئیس شون کار میکنن، الگو هارو ببین، نونوایی قصابی شیرینی فروشی، صاحب اون بیزنس شاید 15 درصد فعالیت کنه خودت می بینی نیروهاش با عشق دارن کار میکنن، و تقریبا تمام کارها رو نیروهاش انجام میدن، ایشون فقط نظارت میکنه و پول کلان میاد ب حسابش، نگران نباش تو پیش برو تنها نیستی، سیستم خدا از طریق دستاش ب تو کمک میکنه، خدا ک خودش نمیاد پایین دستاش رو میفرسته، خدا خودش مشتری میشه برات، خودش کمکی بود برات آدم میفرسته، تو تنها نیستی برو جلو
فروختن تعدادی از مرغ و خروس ها
بهم گفت اصل رو از فرع تشخیص بده، یه رصدی کن افکار روزمره تو، درسته الان خیلی چسبیدی ب اصل و از حواشی خودتو دور کردی، ولی یه فکری داشت اصطحکاک ایجاد میکرد، ی سوراخ ریز نشتی داشتم، دیدم حواسم جمعِ جمع خودم نیست، یه موقع هایی فکرم میره پیش کارای یه نفر، راضی نبودم، و گفتم نه ناعمه تو باید از اینم بهتر عمل کنی، از اینم متمرکزتر، ذهن تو فقط باید درگیر اهداف و وجود خودت باشه، تو وقتی داری غذا میخوری فقط باید غذا بخوری، چرا ذهنت درگیر کارای فلانیه، بعدازظهرش رفتم پیاده روی و صحبت با خدا، گفتم خدایا فرعیات رو ازم دور کن، بهم یه نشانه بده، نمیخوام ذهنم درگیر چیزی غیر از خودم باشه، ذهنم درگیر کسی باشه ک من اصلا اولویت اش نیستم، من چرا باید اولویتم کارای اون فرد باشه؟
و شب یه نشانه اومد ک بلههههه، این آدم هم فرکانس تو نیست، آره آدم خوبیه ولی تو بیخودی ذهنتو درگیر کرده بودی، و تو ذهنم قطعش کردم کلااااا، و بی حسی کاااامل، و باز شاخ و برگ های اضافی ذهنم رو زدم ک تمرکزم فقط و فقط رو اصل باشه، من فقط باید حالم بهتر و آرام تر باشم، باید در صلح تر باشم نه درگیرتر. اگه می بینی چیزی بیخودی درگیرت کرده، فکری، فردی، ترسی، وایستا پیداش کن، در موردش فکر کن بگو ارزشش رو داره ک انقد حجم مغزت رو درگیر کردی؟ تو فقط باید حجم مغزت برا خودت باشه برا شخص خودت، برا کارای خودت، برا اهداف خودت، برنامه های خودت، حال خوب خودت.
خرید اون سازه نظامی، با اینکه فکری براش نداشتین ولی خوش تون اومد و دل تون خواست بخریدش، همین، آقا دلم خواست بخرم، ناعمه ب حدی از ثروت ساختن برس ک هرچی حال دلت رو خوب میکرد حتی اگه خواستی دکورش کنی بخری و بهش برس و بعد ازش گذر کن.
اینه خوبی ثروت، تو حسرت چیزی تو دلت نمی مونه، یه خانم مولد باش، خودت پول داشته باش ک هر چیز خانمانه ای خواستی بخری و مثلا شوهرت دراینده بهت نگه وا دفتر میخوای برا چی، این همه پول میدی رو دفترچه؟ من پول ندارم. نه من خودم برا خودم چیزایی ک میخوام رو میخرم اینجوری نمیخواد توضیح بدی ب بقیه، آقا من دوست دارم کلکسیون دفترهای خوشگل داشته باشم هیچ دلیل قانع کننده ای هم برای بقیه نداره ولی خودم میدونم دلیلش رو، دلممم میخواد، پس دندم نرم، خودم باید پول تو جیبم باشه ک هرچیو هروقت دلم خواس برا خودم تهیه کنم ؛)
آره خلاصه …
مرسی ک همراهم بودین. خدایا شکرت
به نام خداوند بخشاینده و مهربان
سلام ب همه عزیزان
استاد انقدر من عملگرایی از شما و خانم شایسته عزیز می بینم ک دوست دارم برای هر روزم یک هدف حتی کوچیک داشته باشم، نمیخوام زندگی ام روتین تکراری باشه، همین امروز از خدا سوال کردم خدایا چطور زندگیم رنگی تر بشه؟ چطور ذوق و شوق بیشتری داشته باشم؟ میخوام از همین شرایطم نهایت لذت و استفاده رو ببرم. برای امشب ایده رسید فردا دوچرخه تو بردار تمیزش کن صبح زود برو دوچرخه سواری. گفتم چشم.
و اینکه انقدر من دیدم تو سریال ک شما هدایت میشین دیگه مطمئن شدم ک خدا منم هدایت میکنه. اصن این ایده های کاربردی ک حین کار بهتون الهام میشه، اینکه تا ی کاری سخت پیش میره از خودتون می پرسید چطور این کار راحت تر انجام بشه، چقدر از علم و دانایی خداوند استفاده میکنید، من باید بیشتر سوال بپرسم از خدا، باید بیشتر از این نعمت استفاده کنم. البته اینم بگم مرد عمل میخواد، مرد حرکت کردن میخواد، خدا هم نمیدونه تو چی رو دوست داری چی رو نه، ولی تو باید بری تو دل کار، حرکت کنی، از جات بلند شی خدا هم عُرضه تو ببینه، دست ب کار شی، بعد هدایت میشی، تو دل کار بهت ایده میده، همراه سختی اش آسانی عه.این همت میخواد ک تو سرما مجهز ب الله اکبر بشی، با لباس زمستونی و دست کش بری کار کنی بیرون. این غلبه کردن بر نجواهای شیطان ک میخواد بگه ولش کن حوصله داری بابا، میخواد تنبلی رو ب یاد آدم بیاره.اینا ایمان میخواد.
خانم شایسته عزیز من چقدر از شما الگو می گیرم، اینکه خانم ها هیچ محدودیتی ندارن ک مهارتی رو یاد بگیرن، محدودیتی ندارن ک تو همه کارها همکاری کنن و ب تجربیات شون اضافه نکنن. تراکتورم میتونی سوار شی مگه خانم و آقا داره، مگه مغز مردها از زن ها بزرگ تره؟ چرا اونا تواناترن تو این مهارت ها، چون کسی نگفته مردها محدودیت دارن توی یادگیری. باید از این غالب ها خودمون رو جدا کنیم. نپذیریم هرچه جامعه بهمون گفته، از خودمون بپرسیم آیا این افکار ب من کمک میکنه ک بپذیرم و ب این شیوه زندگی کنم؟
مثلا امشب من اومدم شاخه های جلوی مغازه ام رو با کاتر همشو بریدم. اصلانم برام مهم نبود کسی ببینه، آره کمی سخت هم بود، زحمت هم داشت، ذهنم میگفت ول کن بزار بابات بیاد انجامش میده این کار مردونه است ولی من خیلی عالی هدایت شدم با کاتر خیلی راحت بیشترش رو بریدم و حس خیلی خوبی گرفتم.
و اینکه حتما شما روحیه طالب و آموزنده ای دارید ک هدایت شدین ب کسب این تجربیات و مهارت ها و البته چنین آموزگاری ک استاد تشخیص اصل از فرع هستن، همیشه این خواسته در من بود ک با کسی وارد رابطه بشم ک از او بیاموزم، ک کلی تجربه داشته باشه، ک هر روز ب دنبال رشد شخصیتش باشه.ک از او یاد بگیرم، ک من هم روحیه طالب یادگیری در خودم بسازم و در کنارهم رشد کنیم و بال پرواز هم بشیم.
نکته بعدی دوست عزیزتون ک برای مسافرت اومده بود پیش شما و همون روز اول میگن خب برنامه تون چیه؟ ایشون هم میخوان تو فعالیت باشن، از یک جا نشینی و روتین خوششون نمیاد، میخوان ب مهارت هاشون اضافه کنن. درصورتی ک ما میریم مسافرت خونه کسی همش بخور بخواب، یا فوقش بریم بیرون بگردیم، آقا می ریم با میزبان کلی وقت بگذرونیم؟ مثلا بریم سر زمین شون، بریم ببنیم با حیوانات شون چطور کار میکن و… هی سوال بپرسیم، کمک شون کنیم، آقا اکتیو باشیم، روحیه کنجکاو مون رو از دست ندیم. اینجوری ب تجربیات مون اضافه میشه نه با نشستن.
چقدر سبک زندگی کمپری ایشون رو دوست داشتم، چقدر هم فعال، پر انرژی، اکتیو و روحیه شاد و آرامی داشتن اون هم توی این سن، واقعا سفر و گشتن چه روحیه خوبی میسازه از آدم ها. من واقعا ایشون رو تحسین میکنم. وعاشق اون ون کمپری شون شدم، روحیه رها توحیدی آرام ک تنها سفر میکنن، وابسته ب خانواده و رابطه های زمینی نیستن.
نکته بعدی ارتباطات خوبی ک شما میسازین با انسان های متفاوت چقدر عالیه، اینکه تنوع دوست های خوب و هم فرکانس دارین، خیلی خوبه. نکته بعدی عزت نفس شما اینکه مهمان میاد من از کارم نزنم، من ب هدف و برنامه هام برسم و اتفاقا اگر اینطور رفتار کنم افراد هم فرکانس من مهمان من میشن ک مشکلی ندارن از اینکه منم برنامه دارم برا زندگیم و میخوام ب اونا هم برسم، و اتفاقا میشن دستی از دستان خدا ک کارها برای شما راحت تر بشه.
ینی میشه هم مهمان بیاد، هم من ب برنامه هام برسم، هم مهمانم با عشق ب خدمتم بیاد و با عشق ب من کمک کنه و من ایشون رو دستی از دستان خدا بدونم، هی نگم تو رو خدا ول کن، این کار سخته، زشته ایشون مثلا مهمان من هستن هاا، خحالت بکش، نه بلکه ایشون رو دستی از دستان خدا بدونم و بگم اگر خودشون راضی ان انجامش بدن مشکلی نداره. این رو من توی مهمونی های خودمون پیش بردم، ینی قبلا مهمان می اومد ما اصلا اجازه نمی دادیم داخل آشپزخونه باشه،( اینم از کمبود عزت نفس هست ک قبول نمیکنیم کمک خداوند رو) ولی اواخر پذیرفتیم ک مهمان دوست داره کمک کنه و کارها برای ما راحت تر شد.
چقدر خوب شد ک تعداد خروس ها و بوقلمون هایی ک سرصدا میکردن رو کم کردین، اینم بهم این نکته رو گفت ک هرچند یکبار یک کاتالیزگری بنداز ب زندگیت ببین چیا اضافه است حدف شون کن، نگاهی ب رفتارت، ب کمد لباست، ب کارهایی ک انجام میدی از خودت بپرس این حاشیه است یا فرع عه؟؟ از ارتباط با آدم ها ببین بهت کمک میکنه معاشرت و دوستی با این آدم. بگو این نشتی انرژی عه برام؟ بگو اصن چه فایده ای داره این کار؟ من امشب دقت کردم دیدم من خیلی تو زمینه ورودی هام حساس شدم، ینی حتی دمو آهنگ غمگین گوش دادن، گشتن تو فضای مجازی ک اصن ندارم تقریبا، بحث های خانوادگی رو اصلا نمی مونم ینی همه میدونن من فراری ام و خداوند اصلا شرایط رو جوری میچینه ک من تو اون فضاها نیستم.
خریدن میلیتری نظامی ک گفتین تا دیدمش خریدم اش، ب استفاده اش کاری نداشتم، چقدر خوبه ثروت چقدر من تحسین میکنم آزادی مالی تون رو استادجان، آقا از هرچی خوشم میاد میخرم، ب استفاده اش فکر نمیکنم، نمیزارم نجوا غلبه کنه و دودوتا چارتا کنه برام، اون خدا روزی شو میفرسته دوباره، کمبودی وجود نداره.چه تجربه زیبایی ک هرچیزی رو خوشت اومد بخری بدون حساب کتاب.
میخوام فقط باشه تو زمینم و نگاش کنم این برام جذاب عه، اینه ک پول ب خدمت شماست، شما ارباب پول هستید. پول اومده باعث لذت بیشتر من بشه.خدایا شکرت میشه انقدر از نعمت پول پر بشی ک هر وسیله رو خواستی تهیه کنی حتی فقط برای اینکه داشته باشی اش و از دیدن اش لذت ببری. سپاسگزارم برای تهیه و تدوین این فایل گرانبها.
به نام خدای همزمانی ها، خدایِ دقیق، خدای عشق
سلام و صدسلام ب فاطمه عزیزم ب قلب پاک خودت ک محبت کردی و برام نوشتی عزیزدلم
فاطمه جانم کامنتت منو برد ب 2 ماه ونیم قبل، و من دیدم خدای من چقدر تغییر کردم، چه زندگی ام روان تر و بهشتی شده، و حتی نمیخوام برگردم ب دو ماه قبلم، اره اون درگیری های ذهنی و الان هدایت شدم یادم بیاد ب اون شخصیت قبلم و الان چقدررر توحیدی تر و عاشق و دلبسته ی خودم و خدایم شدم.
از اول کامنتم برام نشانه بود، با عشق برات می نویسم شاید کمی طولانی بشه البته کمی ؛)
یادمه اسفند پارسال ب خدا میگفتم خدایا من میخوام اردیبهشت برم سفر، خدا میگفت اسفند و فروردین همه میرن سفر شلوغه نگران نباش ک عیدامسال تهران موندی، بجاش بهم میگفت از پارکِ محل تون لذت ببر، برو کاخ برو کوه( با مترو و اتوبوس میرفتم) و کلییی لذت بردم از نسیمی ک صبح ها تو پارک محل مون بهم میخورد.
عزیزم من داشتم ظرفم رو آماده میکردم، داشتم ب جهان ثابت میکردم من از همین درخت تو پارک محل مون هم میتونم لذت ببرم، از همین نسیم خنک، و توی دلم هر روز سپاسگزاری زیبایی های اطرفم رو میکردم.
میگفتم آقا تو این شرایط کاری ک از دست من برمیاد اینه، الان من بشینم بگم خدایا چرا من نمیتونم برم سفر و الان باید تو تهران باشم؟ تنها باشم؟ من برم پارک محل بعد بقیه سفر خارجی برن؟ زیبایی هایی ک اونا می بینن کجا من کجا؟
ولی خدا ب من گفت قول میدم اردیبهشت ببرم ات سفر، آروم باش عزیزم، الان هوای پاک تهران، خلوتی تهران مالِ توعه، در اختیار توعه، نسیم خنک بهاری مسخر توعه، آبیاری درختا و چمنای پارک و ببین، این مامورین شهرداری رو ببین رام تو هستن، بهت خدمت کنن بی منت، شکرش رو بجا بیار، تا لایق دیدن زیبایی های بیشتر شوی.
و اومدم تو نت تلگرامم نوشتم خدا بهم قول سفر تو اردیبهشت رو داده و بارها و بارها با خودم تکرار کردم، ذهنم میگف برو بابا خوش خیال، اخه کجا، چه جوری، با کدوم پول؟ ولی من میگفتم پول نمیتونه مانع لذت بردن من بشه، قدرت پول از خدای من بیشتره. خدا براش کاری نداره ک منو ببره سفر
همون حسی ک منو یک شب بیدار کرد و گفت بیا خوبی ها و همزمانی های سفرت رو تو کیپ نت بنویس و بعد هدایت ب کامنت شما، اینا نشانه اس همه برام، خدا باز قول های خوبی بهم داد.
عزیزم کامنت منو در دل تاریکی شب در اتاقی از فیلبند میخونی، سفری تنهایی با خدای خودم، با پولِ خودم، پولی ک خودم از علاقه ام با لذت ساختم، پولی ک آرام آرام اول با برآورده کردنخرج و مخارج کوچکم شروع شد، بعد تی شرت و لباس، بعد کتونی خوب و حالا مسافرت در رفاه خوبی ب لطف و یاری الله. و این روند ادامه داره و حالا ب فکر گوشی باکیفیت هستم ؛)
از کامنت خودم شروع میکنم، غرورم، پدرم. یه حسی بهم گفت عکسا و فیلم های سفرت رو برا پدرت واتساپ کن، قبل کامنت شما گفت، قبول نکردم، ذهنم گفت ولش کن خودتو ضایع نکن، ولی همین چند دیقه پیش براش نوشتم سلام بابا با قلب و اموجی و براش کلی عکس و فیلم فرستادم.
پدرم کاملا ناراضی از سفرم، و حتی روز قبلش و تا ب امروز با من صحبت نکرده، ولی من نمی تونم خواسته هامو نگه دارم ک کسی بیاد و برام اجابتش کنه( منظورش همسر آینده) من باید خودم خرج سفر رو بدم، من بهترین غذاهارو خودم تو طبیعت با خدای خودم تجربه کردم، دست خودم رو گرفتم اوردم سفر، من از بودن با خودم بهترین حالو نبرم با کی میخوام ببرم؟
من اولین تجربیات ناب رو با خودم و خدای خودم نداشته باشم با چه انسانی میخوام داشته باشم؟
چه کسی باارزش تر و لایق تر از خودم تو این جهانه؟
این سفر منو بیشتر عاشق خودم، عاشق قدرت توحید درونم کرده، شجاع تر، توحیدی تر، ب خدا نزدیک تر، ب خودم نزدیک تر، وابسته خدایم هستم ولاغیر، اعتبار تمام خوبی ها و عشق های سفر رو ب خدا میدم نه بنده هاش، بنده هایی ک مسخر من شدن ک ب من خدمت کنن رایگان بی منت.
از درون پر شدم، حس بی نیازی، بی نیاز از هیچ کس و هیچ چیز، حس رهایی، هدایت رو بهتر متوجه شدم، سکان سفرم دست اوست، او میکشد قلاب را، بنده هاش رو خودش میفرسته خودش با عدالتش میبره.
یه موقع هایی اوج احساس آدم وقتیه ک توی طبیعتی روی قله ای جلوت انبوهی از جنگل و مراتع سرسبزه، حس بی نیازی حس اینو داری ک خوشبخت ترین آدم رو جهانی، چون خدا رو تو قلبت داری، خدا جاشو پر میکنه تو قلبت، خدا خونه میکنه تو قلبت، بی نیازت میکنه از عشق انقده ک از طرف دستانش بهت عشق و محبت میکنه، بعد یهو تو اون اوج زیبایی طبیعت یاد تمام محبت هاش می افتی و…
نمیتونم توصیف کنم، احساس نابیه، امیدوارم تجربه اش کنی، خودمم بیشتر، یه موقع هایی زل میزنم ب طبیعت و میزارم سکوت زبان منو و خدام بشه. این عبادتِ منه و من رو عاشق خودش کرده، اعتبار همه چیز ب او میرسه و نه من و نه هیچ یک از بنده هاش.
من تو این سفر از خدا خواستم ک بازم بیشتر و بیشتر سفر کنم، و نشانه هایی تو این کامنتم بود. آرزوی قلبی من اینه .آقای جو اومدن مهمانی شما، اولا من ایشون رو تحسین میکنم با این سن، این هیکل این سلامتی بدن، تنهایی ب دل جاده زدن، سفر کردن، با خود لذت بردن، دنبال کسب تجارب بیشتر، سفر سفر تا روزهای آخر عمر، تجربه تجربه تا روزهای آخر عمر، ایستایی در کار نیست، تا روز آخر زندگیت تجربه کسب کن و لذت ببر و سفر کن.
فاطمه عزیزم دوستت دارم هرجای این جهان هستی با عشق برات نوشتم برای خودم برای هرکس ک هدایت بشه ک این شخصیت میتونه با تعهد و سپاسگزای این چنین تغییر کنه در 2 و ماه و نیم، ظرف مون رو بزرگ کنیم و احساس خوب مون رو ادامه بدیم توی هر شرایطی ک هستیم، راستی پروفایلم هم سریع عوض کردم ک بهتر درک کنی و این حال خوب در سفرم رو با دوستان عزیزم شیر کنم، برای همه مون خوشی و لذت های بیشتر رو در کنار الله خواهانم.
سلام سلام زینب عزیزم
مهربون ممنونم بابت تمام محبت ها و تحسین هات، خداروشکر ک خدا توفیق داده تا دستی باشم ک بنده ی خوبی چون شما ازم الگو بگیره و بگه میشه میشه اگه برا ناعمه شده برا منم میشه، خدای من و ناعمه یکی عه.
تمام قصدم از نوشتن کامنت هام اینه ک فکت داشته باشه حرفام، با نتیجه حرف بزنم و خوشحال میشم ک رحمت الهی رو انتشار بدم و بگم تمامش از فضل خداست، تو فقط حرکت کن، هرچه بیشتر چشم بگی و نجواهارو ساکت تر کنی تو نتیجه ی بیشتری می گیری و روند رشدت رو ب بهبوده و نعمت و ثروت بیشتری دریافت میکنی
عزیزدلم برای حرکت کردن در مسیر علاقه ات، هر الهامی میاد هر فکری چشم بگو و بگو باشه فارغ از نتیجه فقط بریم انجامش بدیم، فکر نکن این نجوا خاموش میشه من با تمام فکت ومنطق های گذشته ام هر بار ک میخوام برم فروش نجواهای ناامید کننده میاد و میخواد منو ب ایستایی و حرکت نکردن تشویق کنه ولی من بهش میگم اوکی بیا انجامش بدیم ببنیم این خدا چیکاره اس؟
من امروز برای فروش رفتم و بعدش یه حسی بهم گفت جمع کن برو یه مکان دیگه، این بین خودش پروسه ی زیادی داشت، جمع کردن، بردن، رفتن ب مکان جدید،دوباه پهن کردن وووو ولی من گفتم اوکی من باید با تغییر با حرکت کردن و نچسبیدن ب یک سری آدم ها یک مکان خاص عاااادت کنم.
باید ب خودم بگم خدا همه جا هست، اعتبار رزق و روزی رو ب روزِ خاص یا آدمای خاص اون مکان ندم. و رفتم و همون اول باز کردن وسایل یک آقای ثروتمند و بخشنده ای اومدن و 5 عدد ازم خرید کردن. و جمعا فروشم 5 میلیون شد، ظهرهم جمع کردم اومدم خونه.
زینب جان اینو ب خودمم میگم، فقط چشم بگو و انجام بده، تصمیم سریع بگیر، من همیشه میگم اوکی فارغ از نتیجه من میخوام عضله ی تصمیم گیری مو قوی کنم و اینکارو انجام بدم و بازخورد بگیرم اصن کاری ب نتیجه اش ندارم، چون هی ذهن میگه اگه اینجوری بشه چی، اگه نشه چی، تو بگو من میخوام یاد بگیرم تصمیم بگیرم و عملگراتر بشم، اگر نتیجه هم نده از دل این حرکت من قراره یه در جدید یه آگاهی جدید باز بشه بروم، من باید ایمانم رو ب خدا ثابت کنم، ببینه ک من عمل میکنم پس اونم قدم های بعدی رو بهم بگه.
موضوع بعدی از تنهایی خود لذت بردن، زینب جان بنظرم کسی ک از تنها بودن با خودش لذت میبره، نه کسی ک اصن میتونه با خودش تنها باشه، ینی یک جایی رو تنها بره، کوه تنها بره، مسافرت تنها بره، خودش آدم نوبریه، دیگه چه برسه ک تو اون تنهایی لذت هم ببره، چون من ندیدم افراد زیادی رو، خیلیییی کم هستن افرادی ک تنها با خودشون حال کنن، من هربار ب بقیه میگم میخوام تنهایی برم فلان جا، یا تنها هستم، میگن حوصله ات سر نمیره!؟؟
من دیگه از تنها بودن با خودم حوصله ام سر نمیره، حتی جای غریبی باشم، حتی اگر کارِ خاصی برای انجام دادن نداشته باشم، مثلا فقط کارم زل زدن ب طبیعت باشه و ساعت ها هم طول بکشه من حوصله ام سر نمیره و این یعنی ب جاهای خوبی از توحید، عزت نفس و لیاقت درون رسیدم، پر شدم.
یه چیز جالب بگم بهت از تغییر شخصیتم از وقتی ک شروع ب این حرکت فروش حضوری زدم، قبلا من یک سری پسرها رو توی ذهنم خیلی شاخ می پنداشتم، و شاید تا یک ماه پیشم ته ذهنم یه فکری میکردم ک اوووو پسر منطقه بالانشین و خوش هیکل و خوش تیپ و خفنگگ، ولی دیگه اینطور نیستم خیلی راااحت شدم با همه با حتی همون پسرایی ک از خودم بالاتر می دونستم شون، خیلی راحت ارتباط می گیرم و خیلی سریع خدافظی میکنم و دیگه حتی ذهنم هم درگیرش نمیشه.
خیلی برام جالب بود چون من گاهی درگیر انتخاب آدم ها میشدم توی ذهنم منظورمه، ولی الان خیلیییی کم شده، خیلی راحت میگذرم از همه، باور ب فراوانی انسانهای خوب دارم، سرم بالا سینه سپر جلوی همون پسرا و آدمای ثروتمند محصولم رو پرزنت میکنم، ی حس قدرت توحیدی در من ایجاد شده، ی عزتی ک میگه لله عزت جمیعا، عزت تماماااااا از آن خداست. من پیش خدای خودم با عزت باشم بنده هاش کی باشن ک بخوان منو تایید کنن؟
اتفاقا همون آدم خفنا همون گنده ها میخوان با تو باشن و میان با تو ارتباط می گیرن، دیگه تو ذهنم کسی خفن نیست، خفن منم، خفن تویی، چون خدایی در قلبم هست ک این قلب این شخصیت خیلی گرونه، آره من خیلی گرونم، ب همین خاطر خیلیا میان و خیلی سریع میرن ؛) اونا از طرف خدا اومدن ک ب تو خدمتی کنن و بعد برن
زینب عزیز دوستت دارم هرجایی ک هستی، ازت ممنونم ک برام نوشتی، توهم میتونی توهم میرسی ب اون نتایج دلخواهت، ب درآمد مالی، ب سفرهای زیاد، ب شخصیت توحیدی تر و عملگراتر، ب روابط عاشقانه و رویایی. خدا هست و خدا هست و خدا هست. در پناه الله باشی عزیزِدلم.
سلام زینب جان امیدوارم حال دلت خوب و خوش باشه
عزیزم مهم خریدن دوره های زیاد نیست، شما دوره های عزت نفس و احساس لیاقت رو دارید پس روی زمینه کمال گرایی تون بیشتر کار کنید، فارغ از نتیجه انجامش بدین، درسشو بگیرید، رشد کنید، حتما اون قدم براتون درسهایی داشته، فااارغ از نتیجه، میزان ارزشمندی تون رو ب حرکتی ک دارین میکنید، ب مولد بودن تون بدین، درسته ورودی مالی داشتن از اون کار ب آدم خیلی عزت نفس میده، و باعث میشه امید در دل ادم روشن بشه
دوست خوبم حتما ی ایده هایی برا پرزنت محصولت هست، خودت باید بری تو دل ترسهات و بازاریابی خودت و محصولت رو انجام بدی، این باعث افتخارت باشه ک خودت داری علاقه تو پرزنت میکنی و مطمئنم خدا میدونه وقتی ازش بپرسی بهت ایده میده ک چطوری پول بسازی، و چه اقدام عملی انجام بدی و مطمئنا درها باز میشه.
روند کار کردن روی دوره ها: من با هدایت خدا دوره هارو کار میکنم و این روزها از طریق نشانه روزانه ام گفت دوره حل مسائل ک برای افرادی ک میخوان کارآفرین بشن عااالیه، من اول برا خودم ی دوره چند ماه میزارم ک باید تو 3 ماه اینو تموم کنم مثلا، بعد میگم این هفته کلا این جلسه، اول گوش میدم ی بار تصویری، بعد می نویسم جلسات رو.
نوشتن جلسات شاید 3 روز طول بکشه، تیکه تیکه می نویسم مثلا 20 دقیقه اول امروز، موقع نوشتن جملات استاد من پاز میکنم بهش فکر میکنم و در موردش با خودم حرف میزنم
من این روزا حرف زدن با خودم بیشتر شده، قبلا فقط آگاهی هارو می شنیدم الان دلم میخواد بیشتر با خودم راجع ب اون آگاهی ها حرف بزنم انگار کسی ازم مصاحبه می گیره، مثلا میرم بالاپشت بوم و یا پشت میزم انگار کسی ازم سوال می پرسه و من براش روند رشدم رو توضیح میدم، من اون تیکه از قانون رو توضیح میدم مثل کنفرانس دادن، نمیدونم شخصیت من دوست داره حرف بزنه گاهی بنویسه گاهی سکوت کنه، هرکاری ک ب خودم حس خوب میده
امیدوارم کمک کننده باشه برات زینب جان، در پناه الله باشی.