سریال زندگی در بهشت | قسمت 13 - صفحه 16

به نام خدایی که من را آفرید و اشرف مخلوقات قرار داد💫

سلام استاد عزیزممم😀

عجب منظره ی زیبایی…درختان سر به فلک کشیده با تنه ای استوار ، پرتو های خورشید که از لابه لای شاخه ها عبور میکنند ، نغمه ی گنجشک ها و پرنده ها ، خزه های لطیف روی درختان ، دریاچه ای آرام با آبی زلال و گوارا ، آسمانی آبی با ابرهای پنبه ای که گه گاه به خورشید نزدیک میشوند و… ، همه و همه پردایس رو با شکوه تر و معرکه تر میکنن .

hammake یه وسیله ی واقعا عالی هست . استاد وقتی داشتین hammake رو وصل میکردین ، من خودم اگر اونجا بودم ، جرئت نمیکردم بخوابم روی اون اما شما به راحتی و با اطمینان کامل به قوانین ، رفتین و توش خوابیدین😀

واقعا یه حقیقته اینکه زندگی داره روز به روز آسون تر میشه و وسیله برای شاد بودن هم بیشتر میشه .

مثلا با همین وسیله که به سادگی ساخته شده و هیچ دستگاه پیچیده ای نداره ، میشه شاد موند و از زندگی لذت برد💖

واقعا چقدر عالی که هم راحت وصل میشه و هم راحت جمع میشه و در آخر میشه یه کیسه ی کوچولو😌

خیلی لذت بخشه وقتی روی اون hammake هستی و میتونی شاهد همچین منظره ی فوق العاده ای باشی و در کنار عشقت ، لحظه به لحظه رو با شادی و لذت از زندگی بگذرونی😍

این مسئله ی جرئت و شجاعت رو به وضوح میشه توی این ویدیو و حتی ویدیو های دیگه دید . امتحان کردن و استفاده از هر چیز شجاعت میخواد . حالا برای بعضی مسائل کمتر و برای بعضی بیشتر . من خودم جرئت امتحان کردنم کمه…مخصوصا اگر چیز جدیدی باشه . وقتی شما اون وسیله رو به درخت وصل کردین ، به راحتی و با اطمینان روش خوابیدین … یا توی ویدیو ی مار ، شجاعت به خرج دادین و به جای اینکه فرار کنین و دیگه به اون جا برنگردین ، تفنگ رو برداشتین و مار رو کشتین … یا مریم جون زیبا که با شجاعت فراواااان اون مار رو بررسی کرد تا از جزئیات خلقت پی ببره … همه و همه شجاعت میخواست که شما دو عزیز داشتین

من چند روز پیش بود که به این قضیه پی بردم که شجاعت امتحان کردن چیزهای جدید رو ندارم . حتی برای لباس پوشیدن و ست کردن دوتا چیز با هم ، من دودل هستم . چند روز پیش میخواستم برم بیرون…شالم قرمز بود…یهو به ذهنم اومد که من یه کفش قرمز دارم . اولش تو ذهنم اومد که شالم رو با اون کفشه ست کنن ؛ اما گفتم نبابا این کفشا مدلش ممکنه قشنگ نباشه و زشت بشم و همه بهم نگاه کنن(یک باور به شدت محدود کننده) . اون روز دوبار با همون شال بیرون رفتم اما شجاعت امتحان کردن نداشتم . ازقضا دیروز هم شال قرمزم رو پوشیده بودم…بازم فکرم رفت به اون کفشه…یهو به خودم اومدم و گفتم یعنی چی که میترسی …. مگه امتحان کردنش چه کار بزرگیه … خدا بین اون همه کفشی که داری اونو بهت الهام کرده … یعنی چی که به اون الهام گوش نمیدی … چطور انقدر ترسویی… خلاصه کلی به اون باور محدود کنندم حمله کردم و به اشتباهم پی بردم .

وقتی کفش رو پوشیدم ، واقعا زیبا شده بود با اون شال همرنگش . به فکر فرو رفتم که چطور جرئت یه کفش پوشیدن و امتحان کردنش رو نداشتم . اصلا بین اون همه کفشی که داشتم ، چطور این کفشی که چندین وقت بود نگاهش هم نکرده بودم ، به ذهنم اومده بود و به گونه ای بهم الهام شده بود . چطور این باور محدود کننده دست و پام رو بسته بود … حالا که فکر میکنم ، میبینم من تو زندگی خیلی پیش اومده بود که یه چیز رو امتحان کنم ، اما نمیکردم…حتی به فکر اصلاحش هم نبودم چون واقعا تو مدار تغییر نبودم .

خدایا شکرت که من رو توی این مدار قرار دادی…خدایا شکرت که روز به روز نگاهم به زندگی و شخصیت خودم وسیع تر میشه💗

این هم بخشی بود که من رو به فکر فرو برده بود تا به اشتباهاتم بهتر پی ببرم😄

ازتون ممنونم که این فایل های زیبا رو توی سایت به اشتراک میذارین و باعث میشین ما هم از این زیبایی که لذت ببریم😍❤

در پناه خدای مهربان باشید💫

با عشق فایل هاتون رو دنبال میکنم💗