سریال زندگی در بهشت | قسمت ١31

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار رضا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

به نام خداوندی که مراقب من است

سلام بر استاد عزیزم، خانم مریم و دوستان هم خانواده ام.

2180 روز از عضویتم در این خانواده صمیمی می گذرد. 2180 روز است که هر روز به این سایت می آیم و از آنچه برایم مهیا شده است لذت می برم.

2180 روز است از هجرت خود از شرایطی که داشتم را آغاز کرده ام و در کوچه پس کوچه های این سایت در جستجوی رمز و راز تغییر زندگی ام بوده ام.

2180 روز است که هر روز صحبت های استاد را شنیده یا دیده ام و روزهایی احساسم را از طریق نوشتن با استاد و دوستانم به اشتراک گذاشته ام.

در 2180 روز حضورم در این سایت و دیدن صحنه هایی از بهشت احساسم را به دستانم می سپارم تا هرآنچه درک کرده اند را به کلماتی قابل خواندن تبدیل کنند.

در آن لحظه که استاد را روی ماسه های سفید و برفی ساحل دیدم یاد روزگاری افتادم که از استاد شنیدم که کارش را از روی ماسه های بندرعباس شروع کرده است.

در آن روز من در حال تجربه زندگی ای بودم که خواسته من نبود.

نمی دانستم خواسته ام چه زندگی است اما می دانستم که آن چه هست آن چیزی نیست که مرا خوشحال کند.

آن روزها تازه قدم به سرزمین تغییر گذاشته بودم و تک و تنها در میان امواج سهمگین زندگی گرفتار شده بودم و حال هوای دلم عجیب ابری بود و شنیدن صحبت های استاد اندکی حال و هوای دلم را مساعد می کرد.

اما امروز در ساحل آرامش زندگی ام نشسته ام و در بهترین شرایط آب و هوای دلم در حال مشاهده استاد بودم که روی ماسه های سفید ساحل نشسته است.

تو از ساحل ماسه ای بندرعباس به ساحل سفید و برفی فلوریدا رسیدی و من از میان امواج خروشان زندگی به ساحل آرامش رسیدم.

تو را سپاسگزارم که مرا با آنچه تو را از آن ساحل سیاه به این ساحل سفید هدایت کرد آشنا کردی.

دیدن تصاویری که از درون ضبط شده بود مرا یاد خودم انداخت که در این چند ساله بارها بالا و پایین شده ام اما همیشه تو را دنبال می کردم.

بارها با برخورد به پستی و بلندی های روزگار سقوط کردم و احساسم بد شد اما هر بار دوباره خودم را ساختم و با اشتیاق و انگیزه بیشتری تو را دنبال کردم.

حالم بد شد اما در حال بد نماندم. شرایط تغییر نمی کرد اما رویایم را خط نزدم، ناامید می شدم اما به عشق دنبال کردنت دوباره پرواز می کردم و در جستجوی تو بودم.

وقتی تصاویر خیابان را از بالا می دیدم که همدیگر را قطع می کنند و از یکدیگر می گذرند یاد روزهای افتادم که سرآسیمه در کوچه پس کوچه های سایت عباس منش می دویم و به هر آنچه می رسیدم با دقت گوش می دادم، تماشا می کردم و روی دیوار آن کوچه یادگاری می نوشتم.

که من اینجا هستم، از کجا آمده ام، می خواهم به کجا بروم و آرزوهایم را روی دیوارهای کوچه های عباس منش می نوشتم.

اگر در سایت پرسه زده باشید شاید یادگاری هایی از من دیده باشید.

خیلی جالب است که بارها از طرف سایت پیام هایی دریافت کرده ام که دوستی زیر یادگاری است پیامی درج کرده است.

ابتدا لطف و محبت دوستانم را می خواندم و سپس سری به دلنوشته ام می زدم.

چقدر حالم بهتر می شد وقتی خودم را می دیدم.

آنچه بودم را می دیدم و ردپایم را مشاهده می کردم.

شنیدن موزیک های خاطره انگیزی که همراه با تصاویر رویایی پخش می شد مرا مشغول مرور خاطرات زندگی ام کرد.

((اون روزا ما دلی داشتیم واســه بردن جونی داشتیم))

اون روزها دلی نداشتم، واسه بردن هم هیچ جونی نداشتم

((واســه مردن کسی بودیم کاری داشتیم))

اتفاقا اصلا خودمو قابل نمی دونستم و کسی نبودم، کاری داشتم ولی اصلا دوستش نداشتم

((پاییز و بــهاری داشتیم تو سرا ما سری داشتیم))

برای من زندگی همیشه زمستان بود، زمستانی سرد و سوزان

((عشقی و دلبری داشتیم اون روزا ما دلی داشتیم))

هیچ عشق و دلبری نداشتم و امیدی به زندگی کردن هم نداشتم

((واســه بردن جونی داشتیم واســه مردن کسی بودیم))

بردنی در کار نبود که جونی داشته باشم هرچه بود باختن بود

وقتی به اینجای شعر رسید دقیقا داشت درباره شرایط من حرف می زد

((کسی آمد کــه حرف عشق را با ما زد))

منظورش با استاد عباس منش بود که از وقتی وارد زندگی من شد هرچه گفت از عشق بود، از خدا بود.

((دل ترسوی ما هم دل بــه دریا زد))

با اون همه ترس و ناامیدی که سراسر وجودم رو فرا گرفته بود با خودم گفتم می رم دنبالش، هرجا که رفت منم می رم. دلو به دریای عباس منش زدم و راهی سفر شدم.

((بــه یک دریای توفانی دل ما رفتــه مــهمانی))

وسط اون همه مشکلات و گرفتاری های زندگی، دل من اومده بود به مهمانی خدا، مهمانی آرامش و احساس خوب. زندگی من طوفانی بود ولی دل من در مهمانی بود.

((چــه دور ساحلش از دور پیدا نیست))

وقتی حرفهای استاد رو می شنیدم درباره شرایطی صحبت می کرد که خیلی از من فاصله داشت، ساحلی که استاد درباره اش حرف می زد اما من نمی دیدمش، در زندگی من وجود نداشت.

((یک عمری راه و در قدرت ما نیست))

همش در ذهنم مرور می شد که بابا یه عمر با چیزی که داری میشنوی فاصله داری، خیال برت داشته و خبر نداری. دنبال کی راه افتادی، به چی می خوای برسی؟

((باید پارو نزد وا داد باید دل رو بــه دریا داد))

اما قلب من می گفت نگران نباش، فقط به آنچه می بینی و می شنوی توجه کن، حالا که دل به دریا زدی پس فقط دل به دریا بده

((خودش میبردت هرجا دلش خواست))

به من گفت خودش می بردت هرجا دلش خواست، فقط دنبالش برو

((بــه هرجا برد بدون ساحل همونجاست))

به من گفت هرچی گفت باور کن، انجام بده و تکرار کن و بدون همونجا ساحلیه که دنبالشی

((بــه امیدی کــه ساحل داره این دریا))

منم به امیدی که این دریایی که دل بهش دادم ساحل داره هرجا استاد رفت دنبالش می رفتم و به هرچی می گفت گوش می دادم و عمل می کردم

((بــه امیدی کــه آروم میشــه تا فردا))

وسط اون شرایطی که همه چی خراب بود فقط به خودم دلداری می دادم که صبر کن، ادامه بده، طوفان تموم می شه و ساحل پشت این طوفان برات نمایان می شه

((بــه امیدی کــه این دریا فقط شاه ماهی داره))

تنها امیدم این بود که دریایی که دل بهش دادم، سرشار از نعمت های خوبه، فراوانیه، احساس خوبه، شادیه، سلامتیه

((بــه عشقی کــه نمیبینی شباشو بی ستاره))

امیدم این بود که این دریا پر از نشانه هایی است که هر لحظه به من چشمک می زنند و راه رو به من نشون می دن.

هر فایلی از استاد می شنیدم یا می دیدم برای من چشمک زدن ستاره هایی بود که در شب های تاریک زندگی ام به من نوید صبح شدن را می داد.

((دل ما رفتــه مــهمانی بــه یک دریای طوفانی))

واقعا دل من اون روزها تو زندگی ام نبود، زندگی من طوفانی بود ولی دل من وسط اون تلاتم رفته بود مهمانی

شب های تاریک مدت هاست به صبحی زیبا تبدیل شده و دریای طوفانی مدت هاست آرام و دل انگیز شده.

خورشید قلبم هر روز در این دریایی آرام طلوع می کنه و زیبایی های زندگی ام را به من نشان می دهد.

اما دل من دیگه هیچوقت به خونه برنگشت

اون هنوزم در مهمانیه

مهمانی که از وقتی شروع شد هر روز لذتبخش تر شد و من امروز در ساحل آرام زندگی ام روی ماسه های نرم و آفتاب خورده لم داده ام و به آنچه دلم از آن مهمانی برایم می فرستد نگاه می کنم.

با هر آهنگی که می شنیدم صحنه هایی از خاطرات زندگی ام مرور می شد که همه لذتبخش و زیبا بودند.

و اما صحنه آخر

با دیدن درون هوشمندی که از ارتفاع بالا داشت استاد رو دنبال می کرد به فکر فرو رفتم.

با خودم گفتم وقتی این درون رو انسان خلق کرده و به هوش مصنوعی مجهزش کرده و انقدر عالی داره هدفش رو دنبال می کنه بدون اینکه به موانع برخورد کنه واقعا خداوندی که مجهز به هوش بی نهایت است به چه شکلی می تواند مرا دنبال کند و مرا از موانع زندگی عبور دهد؟

چقدر آرامش بخش بود فکر کردن به خالقی که از آنجایی که من نمی بینم مرا می بیند و هدایت می کند.

استاد عباس منش عزیز نمی دانم دنیا قبل از من چه شکل بوده و بعد از من به چه صورت خواهد بود اما می دانم هرگز از بودن در جهانی که عباس منش در آن بود پشیمان نخواهم بود.

اگر انتخاب من بوده که بارها خودم را می ستایم و اگر انتخاب پروردگارم بوده تا ابد سپاسگزار خدایی هستم که من و عباس منش را به هم وصل کرد و خودش به عنوان نفر سوم بین من و او حضور دارد.

این یادگاری را بر دیوار شهر رویایی عباس منش، در ایالت زندگی در بهشت و در کوچه 131 نوشتم تا ردپای حضورم در این مهمانی الهی برجای بماند.

درپناه خداوند درون ها


یک خبر خوب

دوره «اصول کسب و کار شخصی» بر روی سایت قرار گرفت.
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    353MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

757 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محسن اقبالی» در این صفحه: 3
  1. -
    محسن اقبالی گفته:
    مدت عضویت: 2041 روز

    سلام به استاد خوشتیپ و خانوم شایسته ی عزیز

    (استاد عینک خیلی بهت میاد)

    همین اول یه تبریک جانانه بگم به همه خونوادم بابت ارتقا به یک مدار بالاتر در درک و توجه به زیبایی های سریال زندگی در بهشت

    اینقدر به زیبایی ها توجه کردین و از زیبایی ها فیلم برداری کردین که بصورت تکاملی هدایت شدین به یه روش فیلم برداری که بتونین زیبایی های بیشتری رو از زوایای مختلف ببینید ..

    استاد چیزی که منو حیرت زده کرد انعکاس نور خورشید در امتداد اقیانوس بود ..

    اگه دِرون بالاتر میرفت این نور زیبا که تو آب افتاده بود تا کیلومترها ادامه داشت ..

    اصن یه لحظه انگار خورشید داشت واسه دوربین بای بای میکرد ..

    ازون ساحل خطی که از بالا باریک دیده میشد هم خیلی خوشم اومد تمیز و خلوت

    اون پسر بچه های کنجکاو هم باحال بودن..

    از چشماشون معلوم بود میخواستن دِرون رو بگیرن و کشفش کنن .. خخخ .. ولی استاد زرنگه .. از یه جایی پایین تر نرفت ..

    یه نکته ی باحالی که فهمیدم اینه که ازین بالا همه چی زیباس .. ازین بالا دیگه درد و غمی وجود نداره و خبری از مشکلات نیس .. ازین بالا فقط زیبایی و خوشگلیه

    فقط نظم و ترتیب و ادغامه فضاهاییه که فکر میکنیم از هم جداست ولی انگار همش یکیه ..

    وقتی دِرون تغیر مسیر میداد تو دلم خالی میشد .. بخودم گفتم محسن جان آروم باش فقط فیلمه .. خخخخ .. واقعنی داشتم پرواز میکردم .. با خودم گفتم دارم مثل حضرت سلیمان رو قالیچه پرنده پرواز میکنم و زیبایی هارو میبینم ..

    استاد اونجا که گفتی با توجه به زیبایی ها تونستم سفرهای جذاب تری رو جذب کنم داشتم از خوشالی پرواز میکردم .. اگه قانون همین باشه که هست ، منم که دارم اینارو تحسین میکنم چندسال دیگه میتونم از نزدیک ببینمشون ..

    استاد تو پست آخر اینستاگرام وقتی با پای لخت رفتی رو ماسه ها و انگشتاتو تکون میدادی کف پاهام مور مور شد .. واقعا نرمی ماسه هارو حس کردم که دارن پاهامو ماساژ میدن ..

    خدا میدونه با توجه به همین زیبایی ها و تجسمشون به کجاها قراره هدایت بشم .. خیلی ذوق زدم .. مطمئنم بعدها ازین توجه به نکات مثبت و زیبایی ها بخودم میگم دمت گرم پسر ..

    ازون جا که ایالت فلوریدا همیشه بارونیه (wather every where) سقف همه خونه ها شیروونیه و یکدست و زیبا .. سه بعدی ..

    استاد انگار دِرون نسخه فوق پیشرفته ی گوگل ِارثه ..

    راستی صحبت از حضرت سلیمان شد یاد هدهد افتادم که سلیمان بهش دستور میداد برو فلان جا و چشم من باش و هرچی دیدی رو واسم تعریف کن ..

    استادِ ما یه دِرون داره که همه چی رو بهش نشون میده .. تازه نمیخاد صبر کنه پرندش برگرده ، همون لحظه بهش نشون میده .. اونم از زوایای مختلف ..

    اون صحنه آخر هم که هدهد اومد نشست رو شونه خانوم شایسته … مثل یه پرنده عادتی که صاحبشو خوب میشناسه

    خدا میدونه تو قسمتای بعدی هدهد میخاد کجاها بره و چه سرزمینای جدیدی رو واسمون کشف کنه و بهمون نشون بده ..

    استاد بابت اسکوتر هم تبریک میگم .. ایشالله چرخش واستون بچرخه .. ایشالله باهاش برین تو دل زیبایی های بیشتر و هم خودتون کیف کنین هم با هدهد به ما هم نشون بدین که لذت ببریم ..

    یاد بازی های کامپیوتری افتادم که میشه دوربین رو بزاری رو حالت دورنما و خودتو ازدور ببینی که داری رانندگی میکنی ..

    اصن همین ویژگی دِرون که خودش مسیرشو پیدا میکنه و لازم نیس حواست بهش باشه به یک دنیا می ارزه استاد ..

    با خیال راحت و آسود تفریحتو میکنی و سرت بکار خودت گرمه و یه فیلم بردار حرفه ای داره فیلمتو میگیره و منتظر دستورته : چیکار کنم سرورم ؟؟؟؟

    بالا برم ؟؟؟

    پایین بیام ؟؟

    برم چپ ؟؟ بیام راست ؟؟

    نون بخرم ؟؟ نفت بیارم ؟؟ ( البته اینا آپشنای جدیده که در روند تکاملی قراره که بهش اضافه بشه )

    درپناه الله یکتا منتظر تصاویر زیبای جدید از چشمان زیبابین هدهد دوست داشتنی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    محسن اقبالی گفته:
    مدت عضویت: 2041 روز

    سلام رویای عزیز

    سپاس از لطفی که به من دارید

    از خدا بابت دوستای خوبی مثل شما سپاسگزارم که با دیدگاه های زیباتون به آدم حال خوب میدین

    راستش واسه خودمم جالب بود ..

    قبل نوشتن هیچ ایده ای درباره حضرت سلیمان نداشتم ولی آروم آروم نوشتنم رفت به اون سمت ..

    درباره آپشنای جدید درون باید بگم اولش بشوخی نوشتم ولی بعدش فکر کردم دیدم با پیشرفت تکنولوژی خیلی بدیهیه که کار به اینجا برسه ..

    همین الانش حمل و نقل پهبادی داره تست میشه ..

    بازهم از خدا برای شما دوست خوش قلبم بهترین حال و احساس سلامتی و ثروت میخام

    درپناه فرمانروا شاد باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    محسن اقبالی گفته:
    مدت عضویت: 2041 روز

    سلام محمد امین عزیز

    ممنون از دیدگاه قشنگت خیلی لذت بردم ازین جمله ی قشنگت:

    این حرفا از جایی نمیاد بجز دلی که وصل شده به منبعش به اصلش و داره ازون آگاهی میگیره

    خدا رو شکر واسه این خوانواده واقعا صمیمی که همه باهم داریم به سمت خوبی و زیبایی حرکت میکنیم

    از خدا بهترینا رو واست میخام دوست خوبم

    درپناه فرمانروا شاد باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: