به نام خداوندی که مراقب من است
سلام بر استاد عزیزم، خانم مریم و دوستان هم خانواده ام.
2180 روز از عضویتم در این خانواده صمیمی می گذرد. 2180 روز است که هر روز به این سایت می آیم و از آنچه برایم مهیا شده است لذت می برم.
2180 روز است از هجرت خود از شرایطی که داشتم را آغاز کرده ام و در کوچه پس کوچه های این سایت در جستجوی رمز و راز تغییر زندگی ام بوده ام.
2180 روز است که هر روز صحبت های استاد را شنیده یا دیده ام و روزهایی احساسم را از طریق نوشتن با استاد و دوستانم به اشتراک گذاشته ام.
در 2180 روز حضورم در این سایت و دیدن صحنه هایی از بهشت احساسم را به دستانم می سپارم تا هرآنچه درک کرده اند را به کلماتی قابل خواندن تبدیل کنند.
در آن لحظه که استاد را روی ماسه های سفید و برفی ساحل دیدم یاد روزگاری افتادم که از استاد شنیدم که کارش را از روی ماسه های بندرعباس شروع کرده است.
در آن روز من در حال تجربه زندگی ای بودم که خواسته من نبود.
نمی دانستم خواسته ام چه زندگی است اما می دانستم که آن چه هست آن چیزی نیست که مرا خوشحال کند.
آن روزها تازه قدم به سرزمین تغییر گذاشته بودم و تک و تنها در میان امواج سهمگین زندگی گرفتار شده بودم و حال هوای دلم عجیب ابری بود و شنیدن صحبت های استاد اندکی حال و هوای دلم را مساعد می کرد.
اما امروز در ساحل آرامش زندگی ام نشسته ام و در بهترین شرایط آب و هوای دلم در حال مشاهده استاد بودم که روی ماسه های سفید ساحل نشسته است.
تو از ساحل ماسه ای بندرعباس به ساحل سفید و برفی فلوریدا رسیدی و من از میان امواج خروشان زندگی به ساحل آرامش رسیدم.
تو را سپاسگزارم که مرا با آنچه تو را از آن ساحل سیاه به این ساحل سفید هدایت کرد آشنا کردی.
دیدن تصاویری که از درون ضبط شده بود مرا یاد خودم انداخت که در این چند ساله بارها بالا و پایین شده ام اما همیشه تو را دنبال می کردم.
بارها با برخورد به پستی و بلندی های روزگار سقوط کردم و احساسم بد شد اما هر بار دوباره خودم را ساختم و با اشتیاق و انگیزه بیشتری تو را دنبال کردم.
حالم بد شد اما در حال بد نماندم. شرایط تغییر نمی کرد اما رویایم را خط نزدم، ناامید می شدم اما به عشق دنبال کردنت دوباره پرواز می کردم و در جستجوی تو بودم.
وقتی تصاویر خیابان را از بالا می دیدم که همدیگر را قطع می کنند و از یکدیگر می گذرند یاد روزهای افتادم که سرآسیمه در کوچه پس کوچه های سایت عباس منش می دویم و به هر آنچه می رسیدم با دقت گوش می دادم، تماشا می کردم و روی دیوار آن کوچه یادگاری می نوشتم.
که من اینجا هستم، از کجا آمده ام، می خواهم به کجا بروم و آرزوهایم را روی دیوارهای کوچه های عباس منش می نوشتم.
اگر در سایت پرسه زده باشید شاید یادگاری هایی از من دیده باشید.
خیلی جالب است که بارها از طرف سایت پیام هایی دریافت کرده ام که دوستی زیر یادگاری است پیامی درج کرده است.
ابتدا لطف و محبت دوستانم را می خواندم و سپس سری به دلنوشته ام می زدم.
چقدر حالم بهتر می شد وقتی خودم را می دیدم.
آنچه بودم را می دیدم و ردپایم را مشاهده می کردم.
شنیدن موزیک های خاطره انگیزی که همراه با تصاویر رویایی پخش می شد مرا مشغول مرور خاطرات زندگی ام کرد.
((اون روزا ما دلی داشتیم واســه بردن جونی داشتیم))
اون روزها دلی نداشتم، واسه بردن هم هیچ جونی نداشتم
((واســه مردن کسی بودیم کاری داشتیم))
اتفاقا اصلا خودمو قابل نمی دونستم و کسی نبودم، کاری داشتم ولی اصلا دوستش نداشتم
((پاییز و بــهاری داشتیم تو سرا ما سری داشتیم))
برای من زندگی همیشه زمستان بود، زمستانی سرد و سوزان
((عشقی و دلبری داشتیم اون روزا ما دلی داشتیم))
هیچ عشق و دلبری نداشتم و امیدی به زندگی کردن هم نداشتم
((واســه بردن جونی داشتیم واســه مردن کسی بودیم))
بردنی در کار نبود که جونی داشته باشم هرچه بود باختن بود
وقتی به اینجای شعر رسید دقیقا داشت درباره شرایط من حرف می زد
((کسی آمد کــه حرف عشق را با ما زد))
منظورش با استاد عباس منش بود که از وقتی وارد زندگی من شد هرچه گفت از عشق بود، از خدا بود.
((دل ترسوی ما هم دل بــه دریا زد))
با اون همه ترس و ناامیدی که سراسر وجودم رو فرا گرفته بود با خودم گفتم می رم دنبالش، هرجا که رفت منم می رم. دلو به دریای عباس منش زدم و راهی سفر شدم.
((بــه یک دریای توفانی دل ما رفتــه مــهمانی))
وسط اون همه مشکلات و گرفتاری های زندگی، دل من اومده بود به مهمانی خدا، مهمانی آرامش و احساس خوب. زندگی من طوفانی بود ولی دل من در مهمانی بود.
((چــه دور ساحلش از دور پیدا نیست))
وقتی حرفهای استاد رو می شنیدم درباره شرایطی صحبت می کرد که خیلی از من فاصله داشت، ساحلی که استاد درباره اش حرف می زد اما من نمی دیدمش، در زندگی من وجود نداشت.
((یک عمری راه و در قدرت ما نیست))
همش در ذهنم مرور می شد که بابا یه عمر با چیزی که داری میشنوی فاصله داری، خیال برت داشته و خبر نداری. دنبال کی راه افتادی، به چی می خوای برسی؟
((باید پارو نزد وا داد باید دل رو بــه دریا داد))
اما قلب من می گفت نگران نباش، فقط به آنچه می بینی و می شنوی توجه کن، حالا که دل به دریا زدی پس فقط دل به دریا بده
((خودش میبردت هرجا دلش خواست))
به من گفت خودش می بردت هرجا دلش خواست، فقط دنبالش برو
((بــه هرجا برد بدون ساحل همونجاست))
به من گفت هرچی گفت باور کن، انجام بده و تکرار کن و بدون همونجا ساحلیه که دنبالشی
((بــه امیدی کــه ساحل داره این دریا))
منم به امیدی که این دریایی که دل بهش دادم ساحل داره هرجا استاد رفت دنبالش می رفتم و به هرچی می گفت گوش می دادم و عمل می کردم
((بــه امیدی کــه آروم میشــه تا فردا))
وسط اون شرایطی که همه چی خراب بود فقط به خودم دلداری می دادم که صبر کن، ادامه بده، طوفان تموم می شه و ساحل پشت این طوفان برات نمایان می شه
((بــه امیدی کــه این دریا فقط شاه ماهی داره))
تنها امیدم این بود که دریایی که دل بهش دادم، سرشار از نعمت های خوبه، فراوانیه، احساس خوبه، شادیه، سلامتیه
((بــه عشقی کــه نمیبینی شباشو بی ستاره))
امیدم این بود که این دریا پر از نشانه هایی است که هر لحظه به من چشمک می زنند و راه رو به من نشون می دن.
هر فایلی از استاد می شنیدم یا می دیدم برای من چشمک زدن ستاره هایی بود که در شب های تاریک زندگی ام به من نوید صبح شدن را می داد.
((دل ما رفتــه مــهمانی بــه یک دریای طوفانی))
واقعا دل من اون روزها تو زندگی ام نبود، زندگی من طوفانی بود ولی دل من وسط اون تلاتم رفته بود مهمانی
شب های تاریک مدت هاست به صبحی زیبا تبدیل شده و دریای طوفانی مدت هاست آرام و دل انگیز شده.
خورشید قلبم هر روز در این دریایی آرام طلوع می کنه و زیبایی های زندگی ام را به من نشان می دهد.
اما دل من دیگه هیچوقت به خونه برنگشت
اون هنوزم در مهمانیه
مهمانی که از وقتی شروع شد هر روز لذتبخش تر شد و من امروز در ساحل آرام زندگی ام روی ماسه های نرم و آفتاب خورده لم داده ام و به آنچه دلم از آن مهمانی برایم می فرستد نگاه می کنم.
با هر آهنگی که می شنیدم صحنه هایی از خاطرات زندگی ام مرور می شد که همه لذتبخش و زیبا بودند.
و اما صحنه آخر
با دیدن درون هوشمندی که از ارتفاع بالا داشت استاد رو دنبال می کرد به فکر فرو رفتم.
با خودم گفتم وقتی این درون رو انسان خلق کرده و به هوش مصنوعی مجهزش کرده و انقدر عالی داره هدفش رو دنبال می کنه بدون اینکه به موانع برخورد کنه واقعا خداوندی که مجهز به هوش بی نهایت است به چه شکلی می تواند مرا دنبال کند و مرا از موانع زندگی عبور دهد؟
چقدر آرامش بخش بود فکر کردن به خالقی که از آنجایی که من نمی بینم مرا می بیند و هدایت می کند.
استاد عباس منش عزیز نمی دانم دنیا قبل از من چه شکل بوده و بعد از من به چه صورت خواهد بود اما می دانم هرگز از بودن در جهانی که عباس منش در آن بود پشیمان نخواهم بود.
اگر انتخاب من بوده که بارها خودم را می ستایم و اگر انتخاب پروردگارم بوده تا ابد سپاسگزار خدایی هستم که من و عباس منش را به هم وصل کرد و خودش به عنوان نفر سوم بین من و او حضور دارد.
این یادگاری را بر دیوار شهر رویایی عباس منش، در ایالت زندگی در بهشت و در کوچه 131 نوشتم تا ردپای حضورم در این مهمانی الهی برجای بماند.
درپناه خداوند درون ها
یک خبر خوب
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD353MB23 دقیقه
به نام خدایی که، به نام خدایی که اووم، خدایی که وقتی من دارم به سمتش حرکت میکنم اون ده ها برابر مشتاق تر از من هست که با من؛ جلوی من؛ حرکت کنه همراهم باشه .. دارم مینویسم با نام و یاد خودش در حالی که تکیه زدم به دیوار و توی سکوت شب و دارم آسمون را نگاه میکنم و دست های نازنینم را روی کیبورد بدون اینکه نگاه کنم در اکثر مواقع مانیتور را دارن تایپ میکنند ..
و این مهارت هم تکامل خودش را طی کرد .. یادمه اولین روزی که توی تاریکی مطلق مطلق بدون اینکه کیبورد را نگاه کنم و زل بزنم به مانیتور و مینوشتم نوشتم و مینوشتم .. حسش فوق العاده بود آره خودشِ یک تجربه ی جدید، ادامه دادنم هام توی همین کار یک تجربه ی جدیدتر بهم داد و چقدر این نتیجه، اعتماد به نفس و عزت نفسم را بیشتر کرده حالا ..
آره همینه تکامل، همینه .. دوست دارم بنویسم چون قلبم میگه بنوس عزیزمم بنویس قشنگم
بنویس چون قلم تو قلم منه و من رب تو هستم رب العالمین خدایی که هیچ برگی بی اذنش روی زمین نمی افته اونم بین این همه تیلیارد درخت و برگ .. میدونی خدای من .. یک نفس عمیق میکشم
این قسمت را دیدم و پر شدم از عشق خدا پر شدم از احساس خوب دوباره هدفم کوک شد روی خوشبختی روی مدار خوشبختی و نه موفقیت!
چرا که توی قدم بعدیم قدم دوم درک کردم فرق بین رسیدن به خواسته ها و احساس خوشبختی
خوشبختی با هیچ واقعاا عامل بیرونی بدست نمیاد، خوشبختی ساختنیه
خوشبختی از قدم دوم به بعد توی همون جلسه اول درک کردم که خوشبختی زمانیه که من احساس خوبی دارم و احساس خوب زمانی به وجود میاد که کانون توجه من روی چیزهای مثبت روی داشته هامه وقتی که سپاس گزارم وقتی که مثل الان رهای رها و حالا دیگه چشاممو بستم و توی آسمون هفتم دارم مینویسم جایی که هیچ دردی نیست همش شفاست .. جایی که همه چیز و همه جاش از خدا دارن میگن. . نه من جایی نرفتم!! من همینجام روی زمین اینجا دقیقا همون بهشتی هست که دارم میگم ما .. نه !
تو .. و من = ماا، بهشت را ساختیم .. نه!
پدر پدر مقدسم خواست یک جور دیگه دنیا را ببینه، دید
پدر همونی شد که وقتی حرفی را میزنه اولین کسی که بهش عمل میکنه خودشِ شاگرد اول کلاس آموزش های خودش الهاماتِ قلبی خودش، خودش
مریم جان اینا را داره در رفتار استاد میبینه و ما در این سریال و سفر ها و دوره ها و محصولات ..
استاد تغییر کرد و میخواست همون تغییری بشه که میخواد ببینه، پس هدفش مشخص بوده
من چقدر هدف هام مشخص هستند؟
راسنش نه خیلی واضح نیستند .. آخه داشتم کامنت های جلسه اول قدم دو را میخواندم بعد یهو با یک پیام به خودم اومدم! هدف هدف هدف .. صبح و شب، صبحم تا شبم را، شبم تا روزم را چکار میکنم واقعاا؟ چه برنامه هایی دارم .. چکار کنم که لذت یشتری ببرم .. همش سوال های خوب از خودم پرسیدم دوباره کلاهم را قاضی کردم ..
خدایا شکرت
اووم مدام استاد میگه که وقتی احساس خوبی دارم و از تجسم اهدافم مدام به خودم میگفتم و میگم که ببین این احساس خوبم هست که داره کارها را انجام میده و ببین همین احساس خوبم ببین چه فرکانس های قدرتمندی را دارم میفرستم به جهان هستی و ببین که چقدرر دارمم این فاصله ی فرکانسی تا خواسته هام را کم و کمتر میکنم .. و انقدر اینو تکرار کرد این باور را که هر بارررر به این شکل بهش احساس خوبتری میده و بازم اداهه میده و همینوری میشه که به راحتی واقعا به راحتی بدست میاره هر چیزی که میخواد را ..
پس سخنم را کوتاه کنم و بشینم دوباره هدف هام را مشخص تر کنم واضح تر کنم، بشینم عمل کنم بیشتر و بیشتر .. و کمتر حرف بزنم.
بشینم ببینم توی دل تضادهام چی هست، مثل تضادهای امشبم.
راه مشخصِ … و اونم یک راهِ مسیر راحتی و سادگی .. مسیر به راحتی و با عشق و لذت تمام به تمام خواسته ها رسیدن این مسیر خداست و لاغیر
چی کمکم میکنه بمونم توی این مسیر، کانون توجه ام را بذارم روی نکات مثبت خودم و اطرافیانم، همون حرفی که پدر توی قدم اول و دوم تا الان من شنیدم همین بوده که بچه هااا توجه اتون را بذارید روی نکات مثبت .. احساستون را خوب نگه دارید .. و الانم دارم توی این حال وای وای خدای من میبینم که بازم با صدای گرمش داره همین را میگه همین را ..
و حالا بهتر از همیشه و با خیال تر از همیشه میزنم روی دکمه ی شوتِ ارسال دیدگاه .. چون اگر این کارو نکنم دارم باور کمال گرایی ام را تقویت میکنم و نه شعار زندگیم: در لحظه زندگی کن و حال و عشقشو ببر پادشاه .. یوهوو ..
عاشقتممم پدر جان
عاشقتم مری جان عاشقتم محمد عاشقتونم بچه ها .. لبتون الهی که خندون تر از همیشه باشه دلتون گرم تر به عشق خدا و اتصالتون قوی تر و بیشتر و محکم تر .. ولی یادم باشه که داستانا بازی بازی لحظه هاست . و این خدا در همین و فقط همین و همین و همین و بازم همین و بازم وهمین لحظه است و نه گذشته و نه در آینده .. همین لحظه را زندگی کنم همین لحظه .. خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میجویم ..
منم منم عاشــــقِ شوما هستم عزیزممم
چقدر تحسینت میکنم چقدر تحسینتون میکنم شما را و این همسر بینظیرت را دلبندت را یک خانواده ی فوق العاده را میبینم یک خانواده ی عاشق را میبینم خدایاا شکرت عاشقتونممم من
چقدر این ست زیباست چقدر این رنگ قرمز به تنتون خارق العاده است پسرررررر واوووو شگفت انگیز حالا 160 دقیقه از روز جدید گذشته و من دارم موسیقی های شادِ دی جی fakear را گوش میدمم و همینجوری میلروزونوم و مینویسم نه وایسا چراغو خاموش کنم! سکوت و موسیقی خدا و چشمای بسته و بیم بر بمب ..
خیلی خوشحالمممم و حالا خوشحال ترر که میتونم پیام زیبای خدا را ببینم .. ممنونم که هستی ممنونم که با حضور گرمت با عشقت با شیدیت با رهاااای رها بودنت شادتر از همیشه زندگی میکنی و داری دنیا را جای بهتری برای زندگی میکنی .. عاشقتم من عاشقتم عاشقتم
هرر هر هر جای دنیا هستی دلت شادترین باشه لبت مثل الا نتا بنا گوش واا باشه و بخند آره بخند عزیزم همین خنده است که …
عاشقتم.
در پناه الله یکتاااایی که تو یک قدم براش میداری که بیشتر درکش کنی اون ده ها و ده هااا قدم به سوی تو با تو همراه تو.
حلهِ چشاتهِ کاا ..
چقدر قشنگ شنیدی صداشو
” همین لحظه،
هرچه هست از هستِ اکنون است…
از حسِ اکنون است، *”
راستش چیزی نداشتم که برات بنویسم چون تو رهایی و یک آدم رها نیازی به نوشتن واسش نیست .. چون رهاست رهای رها .. از بی نهایت دولت آزاده، آزاد بود آزادیش را از دست داد! دوباره به یاد آورد که آزاد بوده و آزاد آفریده شده و حالا دوباره در مسیر آزادیشِ .. آزادی از همه جورش
آزادی در همه جا و در همه چیز .. حالا به جای آزادی قبل از اینکه باهات خداحافظی کنم و بگم که دوست دارم و خوشحالم از دیدن پیامت و سپاس گزارتر از همیشه .. به جاش کلمه که نه! نگاهِ ابراهیمی را بذار .. خداوند یکتای جهان آفرین.
عاشقتوممم مووو
سلام
سلام سلامم عشققققق دلممممممم عشق دلمممم عاشقتم عاشقتم عاشقتم عاشقتممم من
بینظیری تو تحسین برانگیزی فرا تحسین برانگیزی
شاید بگییی چراا آخه انقدر تحسین ..
ببین تو یکی از اون آدم هایی که میدونی این ادامه دادنت را تحسیننن میکنم خیلی تحسین برانگیز بی روزهاستت که شاید من ننوشتم که میدونی چرا به خاطر دچار شدن به کمال گرایی .. اماا تو را دیدم نوشتی و این تحسین برانگیز این ردپاها تحسین برانگیز
میدونی زهرا جان عزیزممم
امروز بیشتر از همیشه به خودم گفتم که باید بنویسم مثل الان روز طولانی داشتم ولی پرانرژی هستم و این طبیعیه خودت خوب میدونی چرا ..
تحسینت میکنم به خاطر اینکه همین نوشتنت برای من و اجازه ندادن به مقاومت هات برای جاری شدنت این یعنی تو واقعا در لحظه زندگی میکنی
آفرین آفرین آفرین عاشقتم من هم پاره ی بینظیرمم ارزشمندم
و یک چیز جالب که بیشتر از همیشه درکش کردم اینه که وقتی مثلا یک نوشته الهامی را مینویسم هر قسمتش برای یک نفر اون چیزیه که جرقه را میزنه .. اون چیزیه که حالش را دگرگون میکنه .. و البته گاهی تمام نوشته!ایولل .. یوهوو درواقع بیشتر از همیشه معنای هم مداری را درک میکنم حالا.
و اینکه کی چه فرکانسی فرستاده که همین ارسال فرکانس با چه توجه ای بوده که رسیده حالا اینجا این پیام این قسمت .. میدونی واقعا که خداوند هر لحظه داره هدایتمون میکنه .. خدایا شکرت
عاشقتم
دوست دارم
بیا که بیشتر عمل کنیم و برقصیم و رهای رها باشیم ..
امروز وقتی که برای بار دوم جلسه اول قدم دوم را گوش دادم میخواستم بهت پیام بدم!
بگو چرا؟
سلام عزیززممممم
همیشه برام سوال بود که چقدرر تو رهاییییی که اینجورییی تحسین میکنی زیبایی هااا رااا شادی ها را موفقیت هاا را همیشه متصلییییی آخه در صلح وای وای وای خدای من ..
امروز یکمش را درک کردم!
بعد از دومین بار شنیدن این قسمت توی خواب و بیداری ظهری که گذشت خدای من چنان پرشورررتررر شدم برای تحسین کردن چون من و تو احساسسم احساس ..
روز و شب و لحظه به لحظه ات عزیزمم عشقم مهربون جان هم پاره ی عزیزمممم تحسین برانگیز رهای رهاام پر از حس خوب = خوشبختی بوشههه .. . یوهووو
Let’s Go
بذار به رسم هدیه از اینجا شروع کنم.
و البته برای احساس خوبترم، چون من سراپا جانم، سراپا احساسِ، احساس .
اووم همه چیز از اینجا شروع شد .. یک روزی یک زمان خاصی ..
لای قران صفحه ی مشخص، سوره عنکبوت، آیه شش و چهار یعنی شصدوچار
این دنیا همه هیچه و ای هیچ برای هیچ به دور خود، نپیچ! | این دنیا جز بازیچه و افسونی بیش نیست .. بذار بهت بگم که قبلا وقتی این را مینوشتم خیلی بیشتر احساسش میکردم چون مدام در یک ثبات فرکانسی بودم اما صادقانه بخوام الان بگم نه اون حس به این آیه به این واقعیت را ندارم چون من ثابت نبودم چون زمانی که کنترل ذهنِ من را میخواست نگاه متفاوت من را میخواست این کارو نکردم مثل بی نهایت از بچه های دیگه …
اما اینو باور دارم که خدای درونم به من نگاه انسانی داره و اشتباه کردن را جزیی از روند تکاملی من میدونه، خدای درونم اجازه داده که من اشتباه کنم تا به شهود برسم
میخوام بگم درسته شاید الان حس اون روزها را که خیلی متصل تر بودم را ندارم و همیشه در سفر بودم ولی شاید تو خیلی متصلللل باشی و همین نوشته از مارکو بشه اتصال قوی تر تو به خدای درونت و البته برای من در این لحظه ها یعنی تسلیم بودنم در برابر رب .. چون بهم گفت بنویس و من نمی نوشتم چون کمال گرا شدم .. و حالا که دارم مینویسم با احساس خوب و متفاوت از همیشه میدونه که میخوام اون حس را دوباره تجربه اش کنم با؟
با ، ادامه دادنم ..
با فردا را دیدن توی همین لحظه ..
و من دوباره دست به کار شدم برای متفاوت دیدن در همین لحظه هر چه هست به قول رها، در همین هستِ همین لحظه است ..
عاشقتم
خداروشکر میکنم به خاطر وجود ارزشمندت
در پناه الله یکتای جهان آفرین
دو تا نکته! سلام عزیزم
یک!
فکر کنم خودت بودی که یک جا نوشته بودی توی عقل کل.
همین لحظه همین جا در حالی که نگاه میکنی میتونه»
” با نگاه ذهنی تو (براساس تجربه های گذشته ات) باشه و یا اینکه
” از زاویه ی روح باشه یعنی دقیقا مشاهده گری خداوند
این دو با هم فرق دارند، فرقشون اینه که روح بی نهایت و همیشه در پرواز .. نامحدود
ولی ذهن وقتی باذهنت نگاه میکنی اگر برخلاف باورهای تو باشه بهت مقاومت نشون میده و ..
هر بار باید سعی کنم که با زاویه ی روح نگاه کنم .. چه جوری؟
خلاصه کنم، به همین شکل با برنامه داشتن برای توجه به زیبایی ها و تحسینشون …
خیلی دلم میخواد یک چیزی را بهت بگم خیلی وقته میخوام بهت بگم ولی الان دیگه دل و میزنم به دریا .. آرام جان برای اینکه بخوای متفاوت نتیجه بگیری باید متفاوت فکر کنی و متفاوت عمل کنی ..
زندگی فقط این چیزی که الان داری تجربه ای میکنی نیست میتونه تمام زندگیت یک چیزی بشه که با 5، ده و … هر سال و ماه روزهای قبلت اصلاااااا شبیه نباشه ..
دوست دارم و به خداوند یکتا می سپارمت .. ممنونم که برای من نوشتی