به نام الله یکتا
سلام بر استاد عزیز شیرین تر از عسلم و مریم بانوی عزیز
ممنونم استاد برای این چند قسمت عالی
که من یکی حس کردم تو تمپا هستم
و همراه با مردم این شهر قبل و بعد وخود بازی رو نگاه کردم و شادی کردم
استاد این قسمت اینقدر فراوانی موج میزد که واقعا نمیشه همرو نوشت و ذکر کرد
من به صورت ویژه عاشق یک حسن از هزران حسن شما هستم
اونم اینه که ..
وقتی یکیو دوست داری و دنبال میکنی
اگر خیلی ریز بشی تو زندگیش یا باهاش باشی و تمرکز کنی روکاراش
غالبا یه تضادهایی میبینی تو رفتار و گفتارش که اون احساس قبلی رو بهش نداری ….
ولی استاد عزیزم شما کاملا برعکس این قضیه هستید
یعنی آدم هر چی بیشتر شمارو میبینه و میشنوه بیشتر عاشقتون میشه
من وقتی داشتم این مسابقه رو میدیدم
و این تام بریدی بلند قامت و رعنا و زیبا و قدرتمند رو
یاد فایل چگونه خدا رو بهتر بشناسیم افتادم
یاد اینکه اونجا گفتید یکی نوشته اگه همه چیز باوره
پس یعنی میشه یکی تو ۳۰ سالگی بشه لیونل مسی
و اینو گفتید در جواب :
چرا نمیشه ؟
کی گفته نمیشه ؟
و حالا من دارم با چشمام
فول اچ دی
البته فول اچ دی چیه
با این دوربین بی نظیر سونی که من حیرت کردم که چطور بک گراند رو مات میکنه و با این کیفیت زوم میکنه
با این کیفیت رویایی
سند زندش رو داریم میبینم
جناب آقای تام بریدی رو با ۴۳ سال سن
و تو لیگ ایتالیا هم میبینیم کریستیانو رونالدو با ۳۶ و زلاتان ابراهیموویچ با ۳۹ سال بهترین گلزنای لیگ ایتالیا هستند
اونم تو سخت ترین و دفاعی ترین لیگ دنیا ……
من بعد آشنایی با شما
خیلی تو مصاحبه های افرادی که اشاره میکنید و می بینم موفق هستند ریز میشم تا بتونم باورهای درست رو تو حرفاشون پیدا و الگو کنم
و میبینم چقدر کلامشون با آموزه های شما تطابق داره و یکسانه و هم رو تصدیق میکنن
و چقدر افتخار میکنم بهتون استاد عزیزم که با دونستن و عمل به قانون به راحتی میتویند پیش بینی کنید
اون فایل چگونه خدارو بهتر بشناسیم مال چند سال پیشه
و الان من شاگردتون دارم
تام بریدی رو می بینم با ۴۳ سال سن اونم تو این ورزش سنگین
وراستش استاد عزیزم سن داره فقط میشه برام یه عدد دو هر چه میگذره به لطف الله یکتا قدرت بیشتری تو خودم احساس میکنم و شمارو که میبینم و میشنوم
بیشتر انگیزه میگیرم برای زندگی
همین دو سه سال پیش بود که وقتی ویلای شمال رو خریدم انگار رسیدم به ته آرزوهام و کاری تو این دنیا ندارم
و اتفاقا از همونجا پسرفتم شروع شد و چنان سیلی هایی از جهان خوردم
که یاد گرفتم امین باید حرکت کرد
و وقتی دوباره شروع کردم به حرکت هدایت شدم به سمت شما
استاد نازنینم
راستش شیرین ترین چیزی که من از همدمی با شما بدست آوردم این شوق به زندگی هست
اینکه زندگیم هدفمند شده
نمیدونم چقدر زنده ام و چقدر زندگی میکنم
الله اغلم باالصواب….
ولی اینو میدونم به مدد الله یکتا تا روزی که زنده ام با شوق حرکت و بهتر شدن زندگی خواهم کرد
الهی آمین
استاد عزیزم در دل تضادها دارم براتون مینویسم
ولی به لطف الله یکتا حالم خوبه ….
ممنونم ازتون
حاصل همین فایل های دانلودی و دوره ها و هیمن زندگی در بهشت
از اون امینی که اگه شرایط محیطیش خوب بود حالش خوب بود و برعکس
امینی ساخته شده که قدم تو مسیری گذاشته که حالش رو گره نزنه به اتفاقات روزانه
و داره رو خودش کار میکنه
اون امین قبلی این شعر رو میخوند که ..
من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است
نکند اندوهی رسد از پس کوه …
و امین حالا دیگه به اندوهی که از پس کوه میاد فکر نمیکنه
بلکه امیدواره به لطف الله یکتا
که پس کوه زیبایی های بیشتری هست
و دیگه داره کمتر میترسه خیلی کمتر
امروز هدایت شدم به آیه ای از قرآن
سوره یونس آیه ۶۲ یا ۶۳ بود
که دوستان خدا نه ترسی از آینده دارن و نه حسرتی از گذشته
و خدا خودش وعده داد تو آیه بعدی که چه تو دنیا و چه در آخرت این دوستای خاصش رو غرق در نعمت میکنه …..
و من از شما هر روز دارم شیوه این حسرت نخوردن بر گذشته و نترسیدن از آینده و زندگی رو به شیوه تئوری و عملی آموزش میبینم
شما با تام بریدی به ما آموختید
مهم نیست چند سالتونه
مهم اینه که هنوز چیزی رو میخواید یا نه ؟
تایم بریدی رو ببینید با این همه افتخار و ثروت بازم داره حرکت میکنه
پس امین تو هم ایستا نباش و حرکت کن
به قول حضرت مولانا :
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
آنک او شاهست او بی کار نیست
ناله از وی طرفه کو بیمار نیست
بهر این فرمود رحمان ای پسر
کل یوم هو فی شان ای پسر
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
تا دم آخر دمی آخر بود
که عنایت با تو صاحبسر بود
هر چه میکوشند اگر مرد و زنست
گوش و چشم شاه جان بر روزنست
استاد و مریم بانوی عزیزم ممنونم که ما رو در زیبایی این مسابقه چه قبل و چه بعد بازی شریک کردید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD617MB40 دقیقه
… راه میفتم بی هدف
مقصد راهو نمیدونم..
بَه بَه
ببین نشانه امروزم چه فایلی رو برای من آورد!
چه جالب چه باحال
کلی خندیدم تا دیدم که استاد تو ماشین هستن
برام نشونه بود
تو فکر یه چیزایی بودم که یه هو دیدم خیلی کیف داد
چون این روزا به مرحله جالبی از تصویرسازی ذهنی رسیدم برای بدست آوردن ماشین موردعلاقه م و این تصویر و حس نشستن توی اون ماشین با سقف باز… خیلی خوب بود
من مقاومت سیمانی و سختی برای تصور ماشین داشتم
چندسااال طول کشید تا به این مرحله الانم رسیدم
باید بگم جذب ماشین دلخواهم جزو چیزهایی بود که شاید پنج سال پیاپی و هرررروز واسش تصویرسازی کردم انقدر که دور بود برام و غیرممکن
اولش اینجوری شد که محل کارم افتاد تو بالاشهر و چندبار هم در محله های مختلف جابه جا شد و مدام ماشبنهای لوکس میدیدم و تحسین میکردم (دوتا دوسال اینجوری گذشت)
بعدش که مهاجرت کردم دقیقا طبق اونچه نوشته بودم هم خونه و هم محل کارم توی یک شهرکی بود که فقط و فقط ماشین های لوکس میدیدم از نزدیک
یعنی یک شهرک بسیار عظیم در منطقهای بسیار لوکس که پشت سر هم نمایشگاه های ماشینهای لاکچری و متنوع و گرون بود
هرچی که بگین
یعنی نگم براتون که من چه ماااااشینایی دیدم
هر ماشینی که تو دنیا بود حتی اگه یه دونه ش توی اون کشور بود، اونجا بود (یکی دوال هم اونجا بودم تا همین یه ماه قبل که اومدم ایران)
ماشین های خفن هر لحظه کنارم بودن
نمیدونید چه لذتی داشت این متجلی شدن
…. من ماشین خفن که میبینم اصلا عین یه نوجوان که معشوقهاش رو دیده باشه قلبم شروع میکنه به تاپ تاپ
درین حد
و من بیشتر از حد تصورم با یک فراوانی عظیمتری از ماشینهای بی نهایت خاص و لاکچری روبرو بودم و اینجوری روزهام گذشت
اینش عااالی بود (الانم که ایرانم فقط ماشین خفن میبینم)
…. ولی یه چیزی که برام جلب توجه کرد این بود که چرا با اینکه 2سال هم توی این منطقه هستم و روز و شب اینا رو میبینم اما حتی یه بار نشده توشون بشینم! فقط میبینمشون!!! چرا؟
…. و به این رسیدم که باید خودمو تصور کنم توشون
….. مگه میشد حالا؟! نمیتونستم
وااااقعا سخت بود
باورتون نمیشه ولی اصلا نمیتونستم خودمو توشون ببینم
پافشاری کردم
هررروز و هر شب فیلم و عکسهایی سرچ کردم که مثلا طرف از پشت فرمون تصویربرداری کرده بود
پس زمینه موبایل و لب تاپم همش ازین عکسها بود و هست.
خلاصه
دیدم اینجوری نمیشه باید یه پله بیام پایین تر
مقاومتم زیاد بود
پس برای باورپذیری
اول اومدم تصویرسازی کردم که مثلا قسمت شاگرد نشستم و مثلا دوستام میان دنبالم و با ماشین اونا میریم بیرون (باورم نمیشد خودم صاحب اون ماشین باشم)
انقدر انجام دادم تا متجلی شد
تجربه ش کردم
دوستام با ماشین لوکس اومدن چندبار و من نشستن در ماشینهایی که قبلا از بیرون میدیدم رو تجربه کردم.
بعدش نوبت خودم بود
الان بعد از 5سال مغزم تازه تونسته تصور کنه که بشینم پشت فرمون
تونستم ببینم
شروع کردم به تکرار
و خبر خوب اینکه پریشب برای اولین بار خواب دیدم که تا صبح پشت فرمون، توی جاده دلخواهم هستم و ماشینم تقریبا شبیه ماشین شما بود با سقف باز (شبیه یه پورشه سیاه رنگ بود)
… وااای انقدر خوشحال شدم که مغزم پذیرفته و تونستم خوابشو ببینم.
و خبر خوب دیگه اینکه رفتم چند روز پیش گواهینامم رو هم تمدید کردم هم بین المللی کردمش
گفتم شاید بخاطر این هم هست که فکر میکنم نمیشه مثلا تو ایران پشت همچین ماشینی نشست
ولی حالا دیگهای بهونه ای وجود نداره
…. من تاحالا ماشین نداشتم و برام خیلی هیجان خواهد داشت سوار شدن ماشین رویاییم و امیدوارم خبر دریافتش رو بیام بنویسم براتون به زودی
……….
یه چیز دیگه این که نزدیکه یه ماهه ایرانم
منتظر ویزا و جواب سفارتم تا یه سری مجوزها برای کارم بگیرم
چالشهای عجیبی وجود داره برام که دوست ندارم همشو تعریف کنم
ولی حالم اینجوریه که یه روز خوشحال و امیدوارم یه روز ناراحت و نا امید
هر ایمیل و تلفنی حالمو تغییر میده و فکرم هزارجا میره
جلو روم هیچچچچی معلوم نیست
فقط یک قدمی جلوی پامو میبینم
بلاتکلیفی عجیبی دارم توی همه چی
و جایی مهمانم این روزها…
من تاحالا دوسه بار سر اتفاق های مختلف تجربه ریجکتی ویزا رو داشتم و یه جوریه حسم..
…. دارم به شدت به پلن های بی و سی تا زِد فکر میکنم!
همش وسوسه میشم بیام آمریکا
نمیدونم پولم میرسه؟
بشدت دلم میخواد با ویزای هنرمندی برم امریکا
و مدام دنبال اینم که ببینم چجوری.
همش دارم هدایت میطلبم
EB1 & EB2
این روزها حرفهای زیادی با خدا میزنم
تجربه مهاجرت شما و یک یک خاطراتتون جلو چشمم و توی گوشم هست
چقدر برام کمک کننده بود و هست مرسی استاد
.
……..
دیشب بطور اتفاقی توی اینستاگرام دیدم که با استاد عرشیانفر لایو داشتید
ندیده بودم تاحالا لایو بذارید تو اینستاگرام!
با جون و دل گوش دادم
ازونجایی شنیدم که داستان هدایتگر درونی و تسلیم شدن رو میگفتید درباره اون دوتا معتادی که در شهر قم بودند و نصفه شب رفتین پیششون
و همچنین اون داستان انفجار بندرعباس و نرفتنتون به سر کار…
منم تجربه کردم این جور چیزا رو
حتی اخیراً
خلاصه که مثل همیشه به موقع و خفن بود این حرفها و برام این روزها دل قُرص کن بود
وضعیت عجیبی دارم
تصمیم هایی باید بگیرم بین رفتن و موندن و کجا رفتن و انتخاب مقصد دیگری برای مهاجرت (در صورت ریجکتی) وووو
یه عالم قصه کاری هم هست که درباره بسیاریشون هیییچ کاری از من برنمیاد
تمام وسایلهام توی اون کشور مونده و من تو حالت تعلیقم و فعلا اجازه برگشتم نا مشخصه
…. دقیقا رسیدم به اون نقطه که موسی که به خدا گفت
بخدا نمیدونم… تو میدونی
من تسلیمم
من همه کاری کردم
هرچی ازم برمیومد
بیشتر از اونچه از من برمیومد حتی
…..
الهی شکر که هستید استاد
خداروشکر برای هدایت گر درونمون
شهودمون
آگاهیمون
در مسیر بودنمون
و برای همه خوبیهای خفن در جهان که داریم تجربه ش میکنیم
…..
….
…..
در ادامه فیلم
گُل نکتههای امشب:
باور به قهرمانی بود
اینو باید یادم بمونه
… من قبلاً بارها و بارها از مسائل زیادی رد شدم
اینبار هم میتونم
به کمک خدا و هدایتهاش
…
و هیچ وقت دیر نیست
حتی توی سنین به ظاهر بالا…
آقاااااااا مرسسسسسسی…. چه خوووب بود این دلگرمیهات رویاجون
خیلی حالمو خوب کرد امروز
ممنونم واقعا
خیلی وقت بود کسی توی سایت برام پاسخ نذاشته بود
کلی ذوق کردم وقتی دیدم یه نقطه آبی کنار اسممه
ممنون که وقت گذاشتی و برام نوشتی
واقعا به موقع و عالی بود و امیدبخش
منم برات کلی دعا میکنم که ایشالا به همشون برسی بهتر از حد تصورت و زودتر از پیشبینی های خودت
موفق باشی همیشه
.
.
….
از تو چه پنهون اتفاقا جواب درخواستهام اومد و ریجکت شدم
دوسال هم ممنوع الورودم کردن به اون کشور سر یه موضوع الکی
(درواقع اگر پرونده من رو واقعا بررسی کنن که نمیکنن و اصلا باز نمیکنن، نامه های مختلفی وجود داره که مسئله رو حل میکنه)
چون من شغلم هنری و متفاوته، خیلی براشون آشنا نیست و تاحالا کسی اینجوری مثل من اپلای نکرده، همون اول که میبینن غیرعادیه، نگاه نکرده ریجکت میکنن…
من تا همین الانش هم که جلو رفتم با وساطت آدمای دیگه و البته لطف خدا بوده که تونستم پیش برم
ولی خب دیگه… وقتی آدم مثل بقیه نیست، برای اثبات خودش کمی گاهی سختی میکشه….
موضوع اینجوریه که من مطمئنم یه راهی هست و درست شدنیه ولی به هرکی ایمیل میدم و به هر اداره و سفارتی میرم اون آدم درسته روبروم نیست که توجه و کمکم کنه…
البته میدونی
دارم به این فکر میکنم که شاید یه خیری وجود داره و باید در ایران بمونم
وضعیت سیاسی ایران واقعا رو به تغییر بزرگی داره… نمیدونم از اخبار چه قدر مطلع هستی ولی پاییز به بعد یه وجهه جدیدی از ایران خودشو نشون خواهد داد
من وقتی از ایران رفتم هنوز وضعیت حجاب یه جور دیگه بود
این روزها ولی من راحت بدون حجاب میرم بیرون
اون موقع ها هیشکی نمیتونست مسترکارت و ویزاکارت و انواع حسابهای بین المللی و ارزی داشته باشه
الان ولی میشه قشنگ درآمد دلاری داشت تو ایران و خیلی راههای دیگه که باز شده
… حتی میگم شاید این درو ببنده خدا یه در بزرگتر باز کنه برام
مثل آمریکا
از وقتی که با استاد عباسمنش آشنا شدم دیدم نسبت به آمریکا واقعا عوض شده
حس میکنم درست ترین نوع مهاجرت برای من واقعا امریکاست
رفتم تمام بلاگرهایی رو فالو کردم که امریکا زندگی میکنن
دارم اطلاعات جمع میکنم
به موارد جالبی برمیخورم هرچی پیش میرم
…. دیگه حالا توکل بخدا
………
یه چیز جالب بهت بگم راستی
واقعا اینکه میگی در پنهان بنماید خیییییلی درسته خییییلی
یک نمونه ش رو بگم
من توی راه مهاجرتم همه درها به روم بسته شد اونقدر که دیگه هییییچ راهی نبود
بعدش یه موقعیتی برام پیش اومد که یک پلن و پروپوزال فرستادم برای سفیر اون کشور که برنامههای مشترک بین دوکشور اجرا بشه و اینا… و درواقع باعث شد سفیر منو بشناسه و بصورت وی. آی. پی کار منو راه بندازه توی سفارت و با یک عزت و احترام دیگهای… بعنوان هنرمند، خارج از نوبت منو پذیرش کردن برای یه قضیه ای… توی قصه مهاجرتم
…. اونجا به خدا گفتم مرسی
واقعا وقتی همه درها رو روم بستی یک دروازه بزرگ برام باز کردی
من از هر راهی میرفتم هرگز سفیر اون کشور منو نمیشناخت
الان کلا سفارت و سفیر و آدم مهم های اون کشور منو با احترام میشناسن و وضعیتم خیلی متفاوته
این واقعا یک راه پنهان بود که بمن نشون داده شد و کارم درست شد از طریقش
راحت تر و زودتر و رایگان تر
……
یا مثلا روزی که من زندگیمو و حتی لباسای دوستداشتنیم رو گذاشتم و برگشتم ایران، واقعا نمیدونستم که قراره منو دوسال ممنوع الورود میکنن، گفتم یکی دوهفته بعد برمیگردم
حتی پولامو از تو بانک برنداشتم، هنوز اونجاست
مامانم هم چندماه قبل هرچی لباس داشتم تو ایرانو برام آورده بود اونطرف چون گفته بودم انقدر من نا امید شدم که اصلا میخوام پناهنده بشم و راه برگشتم به ایرانو ببندم و بمونم… (که اونم جور نشد)
… حالا اینجا که اومدم لباس نداشتم!
پولایی هم داشتم انقدری نبود که برم یه عالم لباس بگیرم
…
روز دوم بگو چی شد!
…. یکی از دوستای نزدیکمون که پارسال فوت کرده بود، یه هو خواهرش به مامانم زنگ زد که من بالاخره بعد یه سال رفتم خونه خواهرم تا وسایلش رو رسیدگی کنم، مقدار خییییلی زیادی لباسهای نو و خارجی داره، میای ببری و برسونی به دست هرکی که نیاز داشت؟
…. مامانم هم رفت گرفت و اومد،… باز که کردیم دیدم همش سایز منه!
همه نو! مارک دار، تمیز! خارجی…
باورت نمیشه الان کمدم داره میترکه از بس لباس توشه…
و اینجوری شد که از جایی که فکر و حسابش رو نمیکردم برام لباس هم رسوند
بیشتر از لباسهایی که جاگذاشته بودم!
….
ازین موارد این مدت بازم برام پیش اومد
ولی دیگه سرت رو درد نیارم، نمینویسمشون
.
درکل بازم خیلی ممنون بابت پیام دلگرم کننده ت
دوستت دارم
قربونت برم