https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/05/abasmanesh-7.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-05-06 09:48:352024-12-23 13:38:53سریال زندگی در بهشت | قسمت 14
277نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خلاصه بنویسم ؛چقدر دیدن زندگی روزمره و عادی شما برای ما لحظه به لحظه “آموزنده “ست ،و ضمنا “جذابه”.دیدن رنگهای قشنگ سبز درختان ☘️و آبی آسمان💙،مخصوصا وقتی مریم عزیز دوربین رو به سمت بالا ،راس درختان و آسمان میبردند بسیار دیدنی ست .واقعا سپاسگزارتون هستیم برای وقت و انرژی که برای اعضای خانواده ی سایت میذارین و فیلم هایی که ضبط می کنید.همه چی عالی ست ،توضیحات استاد عزیز چقدر مفید و بجاست و این تلاش و شور و عشق دائمی تحسین برانگیزه.خداروشکر🙏
بودن در این سایت حس افتخار و ارامش بمن میده ،بودن در جمع افراد مثبت و هدایت شده و حس خوب درمسیر بودن واقعا لذت بخشه .
سلام استاد عزیزم امروز متوجه شدم چرا نتیجه هام هنوز کم نشون میده چون مستمر کار نمیکردم ولی الان با این فایل فهمیدم باید مستمر کار کنم و ادامه بدم تا فرکانسم به یه حد خوب و عالی برسه تا نتیجه بده مرسی از استاد و مریم خانم عزیز
به سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیز و خانم شایسته چه آموزههای خوبی داشت این فایل خدا شکرت به خاطر این نشانه خوبم این که یاد گرفتم که چقدر ذهن مان فقیری نسبت به این دنیای بزرگ خدا وقتی که ما باور کمبود داشته باشیم هیچ وقت از زندگی لذت نمیبریم باید این
کمبود ها را مثل این پیچک های درختان هست از بین ببریم وگرنه اون ها ما را نابود می کنند
باور های فراوانی در مورد همه چیز به ما انگیزه میدهد و باعث پیشرفت ما وحرکت میشود
واقعا حرف درستی زدید استاد این باورهای کوچیک تاثیرشون خیلی بیشتر و وقتی باورهای بزرگ و حذف میکنی تازه خودشو نشون میده که چی به سرمون آورده . امیدوارم هیچوقت درگیر این حاشیه ها نباشیم و با صبر و تمرین بتونیم افکار مثبت بسازیم
و 14 روز بعدش پدر بزرگم به دلیل عشق خالص و نابی که به مادربزرگم داشت از دنیا رفت
ی فرقی این دوزوج باهم داشتن
مادر بزرگم خانوم خوبی بود
ولی به اندازه پدر بزرگم ادم خوبی نبود پدربزرگم وقتی که روستا بود از صبح تا شب فقط مزرعه بود ادمی بود که فقط قران میخوند اهل غیبت بدی …نبود
بسیار ادم شریفی بود همه از خوبی این مرد میگن حتی یادمه تعریف میکرد که مادرم وقتی مریض بود خودم ازش نگهداری میکردم بعد فوت مادر ازدواج کردم
روز اخر پدر بزرگم سرماخورده بود
و من برا مراقبت به تنهایی کنارش بودم و ازش مراقب میکردم
پدربزرگ من بسیار ادم با خدایی بود
کارش فقط قران خوندن و شکرگذاری بود و اعتقاد عجیبی بخدا داشت یادمه وقتی ازتخت افتاد پایین من ترسیدم که یوقت چیزیش نشه برگشت بهم گفت تو فکرمیکنی قران خوندنه من الکیه اون محافظه منه اون روشنایی زندگی منه
اون لحظه چقدر این حرفش حال منو دگرگون کرد
استاد اون روز من ارامش عجیبی داشتم
6تا پسر و 2دختر داره همه بچه هاش میگفتن ببریم بیمارستان بستریش کنیم
ولی من مخالف بودم ایمان و ارامش عجیبی درون من بود
میگفتم نه این حالش خوب میشه بیمارستان اذیتش میکنن من کنارشم و خداروشکر اون روز حالش خیلی بهتربود
استاد از اول صبح ک من رفتم برا مراقب همه چی بهش میدادم میخورد تمام انچه ک دوس داشتوبراش میاوردم
و فقط میگفت الله بتو توکل
با اینکه دیگه نمیتونست بره سرویس وحتی از جاش بلند بشه همونجوری نمازشومیخوند دائم درحال قران خوندن بود پتو میزد کنار فکر میکرد صفحه هات قرانه و از حفظ میخوند
اصلا من اون روز ازاین مرد چیزایی دیدم که اصلا تو هیچ فردی تو زندگیم ندیدم
تازه فهمیدم کسی که با خدا باشه کسی که فقط قران بخونه و عمل کنه و دائم بگه خدایا به تو توکل یعنی چی
الله اکبر
همیشه بهم میگفت قران بخون شده معنیشواین کتاب معجزات زیادی داره ولی من معنی این حرفشو هیچوقت نمیفهمیدم تا اینکه با شما و جلسات قرانی اشناشدم
خدای من
خدای من
خدای من
اون روز من از درون خیلی اروم و حال خوبی داشتم و همش میگفتم خدایاهدایتم کن
تمام خونه رو من تمیز کردم و اون فقط داشت منو نگاه میکرد و زمزمه قران داشت هرزچندگاهی میرفتم کنارش صداش میکردم قربون صدقه اش میرفتم و اون بسختی متوجه میشود
بهش میگفتم درد نداری میگفت نه
میگفتم تشنه نیستی میگفت نه ولی پشت سر هم بهش سوپ میدادم با دمنوش و اب پرتقال لیموشیرین
برا خوردنه سوپ بلندش میکردم بسختی میگفتم یا علی اونم تکرار میکرد و تلاش برا بلندشدن
میگفتم یا ابوالفضل اونم تکرار میکردو دوباره تلاش میکرد
میگفتم یا حسین و دوباره تکرارو تلاش برا نشستن
اصلا استاد اون روز انگار من باید به زبون میاوردم و اون تکرار میکرد جالبش اینجاس که براحتی میشنید
بااینکه باید با صدایی بلند باهاش حرف میزدی تا بشنوه ولی تو موقع صدا زدن اسم امامانمون براحتی میشنید
91سالش بود ولی یکبارم دکتر نرفت و همیشه سرزنده و سرحال بود و اینو معجزه قران میدونست و دقیقا همینجوره
غروب که بابام اومد حالشوپرسید
گفت بابا چطوری
پاشو بشین شامتو بخور بسختی بلندش کردیم و من کنارش نشستم که نخوابه سوپشو بخوره بابام سه قاشق سوپ بهش داد و پدربزرگم قاشق چهارمی گفت نمیخورم وچشماش رفت من ترسیدم گفتم بابا
حالش بدشده رنگش پریده زنگ بزنیم اورژانس بابام خوابندش رو تخت و پدر بزرگم ی نفس عمیق کشید و تموم کرد
براحتی از دنیارفتن
تمام مراسماتش به طرز عجیبی راحت انجام شد بدون سختی حتی روز خاکسپاریشم هوا بهاری بود دقیقا برعکس مادربزرگم
چقدر فرقه بینه دو ادم
الله اکبر
یاد صحبت هایی شما افتادم
تو دوره قانون سلامتی
اینکه درستش اینکه ادم براحتی از دنیا بره شب بخوابه صبح بیدارنشه
ایناکه مریض میشن دچار بیماری میشن بخاطر تغذیه و افکاربیمارشونه…
خدایاشکرت
من تا بحال ندیده بودم لحظه از دنیا رفتنوهمیشه شنیده بودم
که لحظه مرگ سخترین لحظه اس
ولی استاد این رفتن برامن خیلی معنی داشت اینکه وقتی خداروصداکنی اون جوابتومیده وقتی با خداباشی اون مسیر مسیرپراز نعمت ثروت راحتیه
اینکه خداروباور داشته باشی و ازش هدایت بخوایی
اونم هدایت میکنه
اون اسان میکنه برات تمام سختی هارو
کلی اون نصف روز برامن درس داشت مادربزرگم شنبه شب ساعت8از دنیارفت پدربزرگمم شنبه شب ساعت8
اینقدر همزمانی دلیلش چی میتونه باشه
خدایی من
چرا من اون روز باید کنارش میبودم چرا من باید بزبون میاوردم اسم امامانمونوواون تکرار میکرد چرا باید خونه و غذا میوه اماده میشود
الله اکبر خدایاشکرت حکمتت و شکر
من معنی معجزه قران و دیدمودرکش کردم
واقعا این کتاب اسمانی هدایتگره
با خدایاش پادشاهی کن
خدایاشکرت
برام خیلی سخت بود ولی نمیدونم چرا اینقدر از درون اروم بودم
اینجا استاد یادصحبت هایی شما افتادم که گفتید
(مهم نیس با چه دلیل و چه منطقی حالت بده
مهم اینکه تو نباید تو احساس بد بمونی
احساس بد=اتفاقات بد)
و اون روز اگاهانه تمام تمرکز من رو زیبایی ها بود
خدایاشکرت
تسلیت میگم به شما استاد عزیزم برا از دست دادنه دوست عزیزتون
تحسین میکنم شمارو که اینقدر عالی کنترل کردید ذهنتونواینقدر عالی و تکاملی با دور کردنه خودتون از محیط و مشغول بودن به کار و دیدنه نعمت هایی بینظیر خداوند احساسات خودتونو به خوب انتقال دادید
افرین واقعا تحسین برانگیزه
تحسین میکنم روابط بینه شما دو زوج توحیدی رو
یاد صحبت هایی شما تو دوره عشق و مودت افتادم که میگفتید
(من کنترل احساسمو در دست دارم نه کس دیگه )
خدایاشکرت
عجب ابزاری استاد چقدر عالیه چقدر ثروتمندبودن باشکوهه و چقدر فراوانی دراین جهان
خدایی من چقدر صدایی طبیعت لذتبخشه
چقدر استاد دوس داشتم دفتر شکرگذاریموبرمیداشتم و رو صندلی که زیر سایه درخت بود میشستم و ساعت ها خداروسپاسگذاری میکردم بابته تمام انچه که بهم داده و تمام انچه که درمسیررسیدن بهش هستم و تمام انچه که میبینم حس میکنم لمس میکنم
خدای من شکرت
همیشه جا برا بهبود هست
چقدر عالیه چقدر لذت میبرم از این بهبودی که همیشه در تمام جوانب دارید انجام میدید اگاهانه
استاد درمورد حرص کردن و افکارمنفی صحبت کردید
یاد جلسه اول قدم اول 12قدم افتادم
(ما ناظر برافکارمون هستم ما یک پله بالاتراز فکریم ما کسی هستیم که افکارو کنترل میکنه
اینکه بدونیم چه فکری تو سرمونه و چرا این فکر تو سرمونه و چطور میشه تغییرش داد میشه جهتش داد به سمت افکارو احساس عالی)
این دوره بینظیره دوستان
خدایاشکرت
ممنونم ازشما استاد عزیزم برا این همه اموزش و اگاهی
خدایا هدایتم که به مسیردرست و منو ثابت قدم کن دراین مسیر
بنام خالقی که مرا زیبا افرید و مرا خالق زندگی خودم قرار داد
سلام و درود بر یاد آوران نعمات زندگیمان و سلام به دوستان دوست داشتنی در این مسیر الهی
و 14 روز بعدش پدر بزرگم به دلیل عشق خالص و نابی که به مادربزرگم داشت از دنیا رفت
ی فرقی این دوزوج باهم داشتن
مادر بزرگم خانوم خوبی بود
ولی به اندازه پدر بزرگم ادم خوبی نبود پدربزرگم وقتی که روستا بود از صبح تا شب فقط مزرعه بود ادمی بود که فقط قران میخوند اهل غیبت بدی …نبود
بسیار ادم شریفی بود همه از خوبی این مرد میگن حتی یادمه تعریف میکرد که مادرم وقتی مریض بود خودم ازش نگهداری میکردم بعد فوت مادر ازدواج کردم
روز اخر پدر بزرگم سرماخورده بود
و من برا مراقبت به تنهایی کنارش بودم و ازش مراقب میکردم
پدربزرگ من بسیار ادم با خدایی بود
کارش فقط قران خوندن و شکرگذاری بود و اعتقاد عجیبی بخدا داشت یادمه وقتی ازتخت افتاد پایین من ترسیدم که یوقت چیزیش نشه برگشت بهم گفت تو فکرمیکنی قران خوندنه من الکیه اون محافظه منه اون روشنایی زندگی منه
اون لحظه چقدر این حرفش حال منو دگرگون کرد
استاد اون روز من ارامش عجیبی داشتم
6تا پسر و 2دختر داره همه بچه هاش میگفتن ببریم بیمارستان بستریش کنیم
ولی من مخالف بودم ایمان و ارامش عجیبی درون من بود
میگفتم نه این حالش خوب میشه بیمارستان اذیتش میکنن من کنارشم و خداروشکر اون روز حالش خیلی بهتربود
استاد از اول صبح ک من رفتم برا مراقب همه چی بهش میدادم میخورد تمام انچه ک دوس داشتوبراش میاوردم
و فقط میگفت الله بتو توکل
با اینکه دیگه نمیتونست بره سرویس وحتی از جاش بلند بشه همونجوری نمازشومیخوند دائم درحال قران خوندن بود پتو میزد کنار فکر میکرد صفحه هات قرانه و از حفظ میخوند
اصلا من اون روز ازاین مرد چیزایی دیدم که اصلا تو هیچ فردی تو زندگیم ندیدم
تازه فهمیدم کسی که با خدا باشه کسی که فقط قران بخونه و عمل کنه و دائم بگه خدایا به تو توکل یعنی چی
الله اکبر
همیشه بهم میگفت قران بخون شده معنیشواین کتاب معجزات زیادی داره ولی من معنی این حرفشو هیچوقت نمیفهمیدم تا اینکه با شما و جلسات قرانی اشناشدم
خدای من
خدای من
خدای من
اون روز من از درون خیلی اروم و حال خوبی داشتم و همش میگفتم خدایاهدایتم کن
تمام خونه رو من تمیز کردم و اون فقط داشت منو نگاه میکرد و زمزمه قران داشت هرزچندگاهی میرفتم کنارش صداش میکردم قربون صدقه اش میرفتم و اون بسختی متوجه میشود
بهش میگفتم درد نداری میگفت نه
میگفتم تشنه نیستی میگفت نه ولی پشت سر هم بهش سوپ میدادم با دمنوش و اب پرتقال لیموشیرین
برا خوردنه سوپ بلندش میکردم بسختی میگفتم یا علی اونم تکرار میکرد و تلاش برا بلندشدن
میگفتم یا ابوالفضل اونم تکرار میکردو دوباره تلاش میکرد
میگفتم یا حسین و دوباره تکرارو تلاش برا نشستن
اصلا استاد اون روز انگار من باید به زبون میاوردم و اون تکرار میکرد جالبش اینجاس که براحتی میشنید
بااینکه باید با صدایی بلند باهاش حرف میزدی تا بشنوه ولی تو موقع صدا زدن اسم امامانمون براحتی میشنید
91سالش بود ولی یکبارم دکتر نرفت و همیشه سرزنده و سرحال بود و اینو معجزه قران میدونست و دقیقا همینجوره
غروب که بابام اومد حالشوپرسید
گفت بابا چطوری
پاشو بشین شامتو بخور بسختی بلندش کردیم و من کنارش نشستم که نخوابه سوپشو بخوره بابام سه قاشق سوپ بهش داد و پدربزرگم قاشق چهارمی گفت نمیخورم وچشماش رفت من ترسیدم گفتم بابا
حالش بدشده رنگش پریده زنگ بزنیم اورژانس بابام خوابندش رو تخت و پدر بزرگم ی نفس عمیق کشید و تموم کرد
براحتی از دنیارفتن
تمام مراسماتش به طرز عجیبی راحت انجام شد بدون سختی حتی روز خاکسپاریشم هوا بهاری بود دقیقا برعکس مادربزرگم
چقدر فرقه بینه دو ادم
الله اکبر
یاد صحبت هایی شما افتادم
تو دوره قانون سلامتی
اینکه درستش اینکه ادم براحتی از دنیا بره شب بخوابه صبح بیدارنشه
ایناکه مریض میشن دچار بیماری میشن بخاطر تغذیه و افکاربیمارشونه…
خدایاشکرت
من تا بحال ندیده بودم لحظه از دنیا رفتنوهمیشه شنیده بودم
که لحظه مرگ سخترین لحظه اس
ولی استاد این رفتن برامن خیلی معنی داشت اینکه وقتی خداروصداکنی اون جوابتومیده وقتی با خداباشی اون مسیر مسیرپراز نعمت ثروت راحتیه
اینکه خداروباور داشته باشی و ازش هدایت بخوایی
اونم هدایت میکنه
اون اسان میکنه برات تمام سختی هارو
کلی اون نصف روز برامن درس داشت مادربزرگم شنبه شب ساعت8از دنیارفت پدربزرگمم شنبه شب ساعت8
اینقدر همزمانی دلیلش چی میتونه باشه
خدایی من
چرا من اون روز باید کنارش میبودم چرا من باید بزبون میاوردم اسم امامانمونوواون تکرار میکرد چرا باید خونه و غذا میوه اماده میشود
الله اکبر خدایاشکرت حکمتت و شکر
من معنی معجزه قران و دیدمودرکش کردم
واقعا این کتاب اسمانی هدایتگره
با خدایاش پادشاهی کن
خدایاشکرت
برام خیلی سخت بود ولی نمیدونم چرا اینقدر از درون اروم بودم
اینجا استاد یادصحبت هایی شما افتادم که گفتید
(مهم نیس با چه دلیل و چه منطقی حالت بده
مهم اینکه تو نباید تو احساس بد بمونی
احساس بد=اتفاقات بد)
و اون روز اگاهانه تمام تمرکز من رو زیبایی ها بود
خدایاشکرت
تسلیت میگم به شما استاد عزیزم برا از دست دادنه دوست عزیزتون
تحسین میکنم شمارو که اینقدر عالی کنترل کردید ذهنتونواینقدر عالی و تکاملی با دور کردنه خودتون از محیط و مشغول بودن به کار و دیدنه نعمت هایی بینظیر خداوند احساسات خودتونو به خوب انتقال دادید
افرین واقعا تحسین برانگیزه
تحسین میکنم روابط بینه شما دو زوج توحیدی رو
یاد صحبت هایی شما تو دوره عشق و مودت افتادم که میگفتید
(من کنترل احساسمو در دست دارم نه کس دیگه )
خدایاشکرت
عجب ابزاری استاد چقدر عالیه چقدر ثروتمندبودن باشکوهه و چقدر فراوانی دراین جهان
خدایی من چقدر صدایی طبیعت لذتبخشه
چقدر استاد دوس داشتم دفتر شکرگذاریموبرمیداشتم و رو صندلی که زیر سایه درخت بود میشستم و ساعت ها خداروسپاسگذاری میکردم بابته تمام انچه که بهم داده و تمام انچه که درمسیررسیدن بهش هستم و تمام انچه که میبینم حس میکنم لمس میکنم
خدای من شکرت
همیشه جا برا بهبود هست
چقدر عالیه چقدر لذت میبرم از این بهبودی که همیشه در تمام جوانب دارید انجام میدید اگاهانه
استاد درمورد حرص کردن و افکارمنفی صحبت کردید
یاد جلسه اول قدم اول 12قدم افتادم
(ما ناظر برافکارمون هستم ما یک پله بالاتراز فکریم ما کسی هستیم که افکارو کنترل میکنه
اینکه بدونیم چه فکری تو سرمونه و چرا این فکر تو سرمونه و چطور میشه تغییرش داد میشه جهتش داد به سمت افکارو احساس عالی)
این دوره بینظیره دوستان
خدایاشکرت
ممنونم ازشما استاد عزیزم برا این همه اموزش و اگاهی
خدایا هدایتم که به مسیردرست و منو ثابت قدم کن دراین مسیر
بنام خالقی که مرا زیبا افرید و مرا خالق زندگی خودم قرار داد
سلام و درود بر یاد آوران نعمات زندگیمان و سلام به دوستان دوست داشتنی در این مسیر الهی
و 14 روز بعدش پدر بزرگم به دلیل عشق خالص و نابی که به مادربزرگم داشت از دنیا رفت
ی فرقی این دوزوج باهم داشتن
مادر بزرگم خانوم خوبی بود
ولی به اندازه پدر بزرگم ادم خوبی نبود پدربزرگم وقتی که روستا بود از صبح تا شب فقط مزرعه بود ادمی بود که فقط قران میخوند اهل غیبت بدی …نبود
بسیار ادم شریفی بود همه از خوبی این مرد میگن حتی یادمه تعریف میکرد که مادرم وقتی مریض بود خودم ازش نگهداری میکردم بعد فوت مادر ازدواج کردم
روز اخر پدر بزرگم سرماخورده بود
و من برا مراقبت به تنهایی کنارش بودم و ازش مراقب میکردم
پدربزرگ من بسیار ادم با خدایی بود
کارش فقط قران خوندن و شکرگذاری بود و اعتقاد عجیبی بخدا داشت یادمه وقتی ازتخت افتاد پایین من ترسیدم که یوقت چیزیش نشه برگشت بهم گفت تو فکرمیکنی قران خوندنه من الکیه اون محافظه منه اون روشنایی زندگی منه
اون لحظه چقدر این حرفش حال منو دگرگون کرد
استاد اون روز من ارامش عجیبی داشتم
6تا پسر و 2دختر داره همه بچه هاش میگفتن ببریم بیمارستان بستریش کنیم
ولی من مخالف بودم ایمان و ارامش عجیبی درون من بود
میگفتم نه این حالش خوب میشه بیمارستان اذیتش میکنن من کنارشم و خداروشکر اون روز حالش خیلی بهتربود
استاد از اول صبح ک من رفتم برا مراقب همه چی بهش میدادم میخورد تمام انچه ک دوس داشتوبراش میاوردم
و فقط میگفت الله بتو توکل
با اینکه دیگه نمیتونست بره سرویس وحتی از جاش بلند بشه همونجوری نمازشومیخوند دائم درحال قران خوندن بود پتو میزد کنار فکر میکرد صفحه هات قرانه و از حفظ میخوند
اصلا من اون روز ازاین مرد چیزایی دیدم که اصلا تو هیچ فردی تو زندگیم ندیدم
تازه فهمیدم کسی که با خدا باشه کسی که فقط قران بخونه و عمل کنه و دائم بگه خدایا به تو توکل یعنی چی
الله اکبر
همیشه بهم میگفت قران بخون شده معنیشواین کتاب معجزات زیادی داره ولی من معنی این حرفشو هیچوقت نمیفهمیدم تا اینکه با شما و جلسات قرانی اشناشدم
خدای من
خدای من
خدای من
اون روز من از درون خیلی اروم و حال خوبی داشتم و همش میگفتم خدایاهدایتم کن
تمام خونه رو من تمیز کردم و اون فقط داشت منو نگاه میکرد و زمزمه قران داشت هرزچندگاهی میرفتم کنارش صداش میکردم قربون صدقه اش میرفتم و اون بسختی متوجه میشود
بهش میگفتم درد نداری میگفت نه
میگفتم تشنه نیستی میگفت نه ولی پشت سر هم بهش سوپ میدادم با دمنوش و اب پرتقال لیموشیرین
برا خوردنه سوپ بلندش میکردم بسختی میگفتم یا علی اونم تکرار میکرد و تلاش برا بلندشدن
میگفتم یا ابوالفضل اونم تکرار میکردو دوباره تلاش میکرد
میگفتم یا حسین و دوباره تکرارو تلاش برا نشستن
اصلا استاد اون روز انگار من باید به زبون میاوردم و اون تکرار میکرد جالبش اینجاس که براحتی میشنید
بااینکه باید با صدایی بلند باهاش حرف میزدی تا بشنوه ولی تو موقع صدا زدن اسم امامانمون براحتی میشنید
91سالش بود ولی یکبارم دکتر نرفت و همیشه سرزنده و سرحال بود و اینو معجزه قران میدونست و دقیقا همینجوره
غروب که بابام اومد حالشوپرسید
گفت بابا چطوری
پاشو بشین شامتو بخور بسختی بلندش کردیم و من کنارش نشستم که نخوابه سوپشو بخوره بابام سه قاشق سوپ بهش داد و پدربزرگم قاشق چهارمی گفت نمیخورم وچشماش رفت من ترسیدم گفتم بابا
حالش بدشده رنگش پریده زنگ بزنیم اورژانس بابام خوابندش رو تخت و پدر بزرگم ی نفس عمیق کشید و تموم کرد
براحتی از دنیارفتن
تمام مراسماتش به طرز عجیبی راحت انجام شد بدون سختی حتی روز خاکسپاریشم هوا بهاری بود دقیقا برعکس مادربزرگم
چقدر فرقه بینه دو ادم
الله اکبر
یاد صحبت هایی شما افتادم
تو دوره قانون سلامتی
اینکه درستش اینکه ادم براحتی از دنیا بره شب بخوابه صبح بیدارنشه
ایناکه مریض میشن دچار بیماری میشن بخاطر تغذیه و افکاربیمارشونه…
خدایاشکرت
من تا بحال ندیده بودم لحظه از دنیا رفتنوهمیشه شنیده بودم
که لحظه مرگ سخترین لحظه اس
ولی استاد این رفتن برامن خیلی معنی داشت اینکه وقتی خداروصداکنی اون جوابتومیده وقتی با خداباشی اون مسیر مسیرپراز نعمت ثروت راحتیه
اینکه خداروباور داشته باشی و ازش هدایت بخوایی
اونم هدایت میکنه
اون اسان میکنه برات تمام سختی هارو
کلی اون نصف روز برامن درس داشت مادربزرگم شنبه شب ساعت8از دنیارفت پدربزرگمم شنبه شب ساعت8
اینقدر همزمانی دلیلش چی میتونه باشه
خدایی من
چرا من اون روز باید کنارش میبودم چرا من باید بزبون میاوردم اسم امامانمونوواون تکرار میکرد چرا باید خونه و غذا میوه اماده میشود
الله اکبر خدایاشکرت حکمتت و شکر
من معنی معجزه قران و دیدمودرکش کردم
واقعا این کتاب اسمانی هدایتگره
با خدایاش پادشاهی کن
خدایاشکرت
برام خیلی سخت بود ولی نمیدونم چرا اینقدر از درون اروم بودم
اینجا استاد یادصحبت هایی شما افتادم که گفتید
(مهم نیس با چه دلیل و چه منطقی حالت بده
مهم اینکه تو نباید تو احساس بد بمونی
احساس بد=اتفاقات بد)
و اون روز اگاهانه تمام تمرکز من رو زیبایی ها بود
خدایاشکرت
تسلیت میگم به شما استاد عزیزم برا از دست دادنه دوست عزیزتون
تحسین میکنم شمارو که اینقدر عالی کنترل کردید ذهنتونواینقدر عالی و تکاملی با دور کردنه خودتون از محیط و مشغول بودن به کار و دیدنه نعمت هایی بینظیر خداوند احساسات خودتونو به خوب انتقال دادید
افرین واقعا تحسین برانگیزه
تحسین میکنم روابط بینه شما دو زوج توحیدی رو
یاد صحبت هایی شما تو دوره عشق و مودت افتادم که میگفتید
(من کنترل احساسمو در دست دارم نه کس دیگه )
خدایاشکرت
عجب ابزاری استاد چقدر عالیه چقدر ثروتمندبودن باشکوهه و چقدر فراوانی دراین جهان
خدایی من چقدر صدایی طبیعت لذتبخشه
چقدر استاد دوس داشتم دفتر شکرگذاریموبرمیداشتم و رو صندلی که زیر سایه درخت بود میشستم و ساعت ها خداروسپاسگذاری میکردم بابته تمام انچه که بهم داده و تمام انچه که درمسیررسیدن بهش هستم و تمام انچه که میبینم حس میکنم لمس میکنم
خدای من شکرت
همیشه جا برا بهبود هست
چقدر عالیه چقدر لذت میبرم از این بهبودی که همیشه در تمام جوانب دارید انجام میدید اگاهانه
استاد درمورد حرص کردن و افکارمنفی صحبت کردید
یاد جلسه اول قدم اول 12قدم افتادم
(ما ناظر برافکارمون هستم ما یک پله بالاتراز فکریم ما کسی هستیم که افکارو کنترل میکنه
اینکه بدونیم چه فکری تو سرمونه و چرا این فکر تو سرمونه و چطور میشه تغییرش داد میشه جهتش داد به سمت افکارو احساس عالی)
این دوره بینظیره دوستان
خدایاشکرت
ممنونم ازشما استاد عزیزم برا این همه اموزش و اگاهی
خدایا هدایتم که به مسیردرست و منو ثابت قدم کن دراین مسیر
به نام خداوند بخشنده و مهربان ، سلام به استاد جان و مریم عزیز و همسفرای گرامی
استاد ممنونم که دوباره جلوه ی قوانین کیهانی را در طبیعت بهمون نشان دادین : افکار منفی مثل پیچک هایی هستند که دور تا دور تنه درخت را گرفتند و وقتی یک دونه رو می زنی فکر می کنی خوب این باورها رو زدی و کار کردی روش نگو اینا به هم وصلند این باور عدم لیاقت برمی گرده به کمبود اعتماد به نفس ، بر می گرده به خودسرزنش کردن ، برمی گرده به احساس خود کم بینی و همین جوری اینا به هم وصلند این ریز ریز ها چقدر بدقلق هستند اینایی که خودشون رو نشون نمی دند باورای محدود کننده ی کوچیک هستند که آدم فکر می کنه خیلی دیده نمی شند اون لایه های زیزین هستند اونا خیلی بدقلقه پیدا کردن و فهمیدنش اون باورایی که مشخصه توش مشکل داری پیدا کردنش راحتتره
من باید در تمام جنبه های زندگیم ببینم چه باورای محدود کننده ی کوچکی دارم
باورای منفی و محدودکننده همیشه هستند و باید همیشه هرس بشند و این رو باید بدونیم که با هرس نکردنشون اینا همیشه رشد می کنند همیشه باید یک برنامه ای داشته باشیم برای هرس کردن باورای منفی تا باورای مخفی رو هم پیدا کنیم یعنی هر روز بیاییم ذهنمون رو از باورای مخفی و ریز تمییز کنیم تا انرژی مون صرف حرکت به سمت خواسته ها و اهدافمون بشه برای اینکه از زندگیمون لذت ببریم باید همینجوری باوامون رو هم هر روز اصلاح کنیم و اگه کار نکنیم این علفهای هرز این درخچه های هرز می رویند و می رویند و می رویند و باعث می شند که اصلا از زندگی مون لذت نبریم
مثلا در یهشت زیبای پرادایس مون این علفهای هرز دارند منابع درخت خوبا رو می خورند در وافع دارند از منابع این درختای کاج استفاده می کنند در صورتیکه درختای کاج داره زیبایی می ده و اصلا فضا نمی گیره یک درخت صاف رفته بالا هیچ کاری هم نداره جز اینکه تمام فصول سال سرسبزه و زیبایی دائمی داره
هر چقدر باورای محدودکننده مون رو نابود کنیم انرژِی داریم برای رسیدن به اهدافمون انرژی داریم برای حرکت کردن رو به تعالی رو به بالا ولی وقتی درگیر حاشیه ها هستیم انرژی روحی انرژی ذهنی و انرژی وجودی ما رو این انگا می خورند دیگه انرژی نمی مونه برای حرکت کردن باید هر روز درگیر بیهودگی باشیم وقتی باورای محدودکننده را می زنیم انرژی می گیریم و حرکت می کنیم و این حرکت می تونه تا ابد ادامه داشته باشه
باورای ریز و کوچک اصلا دیده نمی شوند ولی وقتی باورای بزرگ رو می زنی تازه می زسی به اونا و آشغال کوچیکها کار بیشتری داره اما وقتی تغییر کنی ثروت و نعمت از در و دیوار وارد زندگیت می شه
مثلا نمونه اش آدمایی که برای استاد کامنت گذاشتن که این درختا الان احساس دارند چون فصل بهاره و بگذارین فصل زمستون که خوابند اونا رو هرس کنین یا این چوبا رو بدین به بازیافتی و نسوزونید که همه ی اینا از باورای محدودکننده ی ذهن سرچشمه می گیره اینکه وقتی تفکر احساسی را بیایم جای عقل و منطق بذاریم این می شه جهل
استاد در ضمن بهتون تبریک می گم برای کنترل ذهنتون در از دست دادن عزیزی که از برادر بهتون نزدیک تر بود و با اینکه کلی برنامه برای این دوست عزیزتون داشتین و می خواستین بیاریدش آمریکا پیش خودتون ولی در اون شرایط فقدانش سعی کردین خودتون رو آروم کنین و به خودتون گفتید الان من هر چقدر خودم رو ناراحت کنم به هر دلیل و منطقی این کمکی نمی کنه به من چون طبق قانون بدون تغییر خداوند احساس بد = اتفاقات بد و به عزیز دلتون گقتین بیا بریم کار کنیم که فراموش بشه و سعی کردین ذهن تون رو آروم کنین خدایا شکرت
چقدر پاکسازی کردن درختا کمک کرد بهتون چون احساس آدم عوض می شه مخصوصا از اینکه قوانین کیهانی رو در طبیعت با به اشتراک گذاشتن با ما عنوان کردین چقدر توی عوض شدن احساسات و حال و هوای آدم موثره خدایا شکرت
وقتی هر روز خودم رو مصمم کردم و بیام این فایلای زیبا رو ببینم برام درسای زیادی داره اینه که دیگه هیچ وقت با زاویه ی دید خودم به دنیا نگاه نکنم اینجا در پرادایس با تجربیاتم در ایران کاملا متفاوته اینجا فراوانی و ثروته و به قول شما استاد عزیزم اینجا میلیونها کیلومتر جنگله خدایا کمکم کن که دیدم رو به دنیا وسیع کنم خدایا کمکم کن تا کج فهمی هایم در مورد افراد متفاوت درست بشه و دیگه از دریچه ی تنگ و باریکی که دنیا رو شناختم زندگی بقیه رو قضاوت نکنم دیگه از دید خودم رفتار بقیه رو قضاوت نکنم
خدایا می خوام به استقلال مالی استقلال مکانی و استقلال زمانی برسم تا بتونم بیشتر سفر کنم و جهانم رو بزرگتر و بزرگتر کنم
خدایا کمکم کن که هر روزم بهتر از دیروزم باشه و خودم رو با هیچکس مقایسه نکنم و فقط روی خودم کار کنم و هر لحظه ذهنم را کنترل کنم و در تمام جنبه های زندگیم احساس لیاقت بسازم و هر روز در روابطم موفق تر باشم
خدایا می خوام در راستای رسالتم قدم بردارم و ازت می خوام همین امروز چشمم را بیناتر کن به دیدن اونچه که نیازه ببینم و گوشم را شنواتر کن به آنچه که نیازه بشنوم و زبانم رو گویاتر کن به آنچه که نیازه بگویم و غیر از راه راست تو قدمی برندارم
افکار منفی ما مثل پیچک ها به هم متصل هستن ، جدا کردن همه شون باهم خیلی سخته ولی وقتی ریز ریز اونها رو هرس میکنیم کم کم خشک میشن و یه دفعه که همش از بین میره جهش خیلی بزرگی میکنیم.
سعی کنبم تو زندگی با احساسات بشری تصمیم نگیریم
و زندگی رو از دریچه ی دید خودمون نبینیم، دیدگاه ها و شرایط مختلف زندگی رو هم بسنجیم.
درختهای هرز (افکار منفی هرز باید از بین برن چون باعث میشن ما زیبایی هارو نبینیم)
برای اینکه از زندگی لذت بببریم باید باورهامون رو هر روز اصلاح کنیم.
چقدر خوبه که احساسی نباشیم،نسبت به خودمون، نسبت به محیط،نسبت به خانواده و حتی نسبت به خداوند…
بارها شده که نسبت به اطرافیانمون احساسی رفتار کردیم و چوبش رو دو طرف قضیه خوردن چه خودمون و چه طرف مقابلمون…
برادرت میگه بیا ضامن من بشو تا وام بگیرم و تو فکر میکنی تو خدایی و میتونی نجاتبخشش باشی و ضمانتش رو میکنی در بانک و اون قسطش رو نمیتونه بده و زندگی اون بدتر میشه و بدهکارتر شده و تو هم حسابت رو بانک مسدود کرده و گرفتار شدی…
همیشه مواظب بچمون هستیم و بهش اجازه آزمون و خطا نمیدیم بخاطر اینکه میترسیم ولش کنیم و اتفاقی براش بیافته،بعد بچه بزرگ میشه میره تو جامعه و حتی بلد نیست یه خرید ساده رو از سوپری انجام بده
احساسی نسبت به خودمون رفتار میکنیم و میریم توی یه مغازه جو گیر میشیم و کل پولمون رو خرج یک وسیله ی میکنیم که اصلا ضروری نبوده و بیشتر تجملاتی هست و بقیه ماه رو باید کاسه ی چکنم چکنم دست بگیریم
نسبت به حیوانات احساسی عمل میکنیم و هر جا حیوان میبینیم بهشون غذا میدیم و نه تنها باعث میشیم نسل اون حیوان ضعیف بشه بلکه باعث میشیم اون حیوانات به آدم ها نزدیک بشوند و هم حیوان آسیب میبینه و هم انسانها در برخورد با این حیوانات….
نسبت به خداوند احساسی عمل میکنیم و نتیجه اش این هست که الان داریم میبینم که چقدر گرفتار و مشرکیم،به قول استاد باید به الله به صورت یک انرژی نگاه کنیم که عواطف انسانی نداره و اون مشیت الله هست که داره عمل میکنه و احساسی در اون نیست….
سالها درگیر رفتگان و مردگانمون هستیم و هر بار میشینیم ساعتها گریه و زاری میکنیم و خیلی ها که از مرده شون میخوان که براشون دعا کنه در نزد خدا….و اینقدر مشرکیم…
اینا رو به خودم میگم تا یادآوری کنم به خودم که سعی کنم احساسی با مسائل برخورد نکنم و قوی باشم و توکل کنم و ادامه بدم و همیشه یادم بمونه که:
سلام بخدایی که عاشقانه مرا بسمت زیباییها وثروت دنیا هدایت میکند
سلام به استاد گرانقدر وهمسر جانشون
سلام به همراهان سفر به عشق
خدای من ازت سپاسگزارم برای این همه پیامهای سودمندی که از استادم شنیدم ….عالی عالی
خداروشکر برای این سفرم به آمریکا ….من وقتی سریال زندگی در بهشت یا سفر به دور آمریکا رو میبینم انگار واقعا خودم دراون سفر هستم وهرلحظه با دیدن زیباییها وفراوانیها لذت میبرم ….خدایا شکرت…..استاد عزیز خدا قوت مریم بانو خداقوت
خداروشکر برای پاکسازی بهشت زیبا وقشنگتر کردن این بهشت …..خداروشکر که امروز روی خودم کار میکنم که باورهای اشتباهم رو کنار بزارم
چه مثال جالبی استاد درمورد تفکر احساسی زدن…دقیقا همینه منم خیلی وقتها درگیر این تفکر احساسی شدم ومیشوم حتی امروز بازهم که از ذهنم مراقبت میکنم ناخواسته درگیر این احساس اشتباه میشوم ….خدایا هدایتم کن تا باورهایی که باعث میشون من کند رشد کنم پیدا کنم وبرطرفشان کنم …..دقیقا استاد یکی از اشتباه باوری من واطرافیانم این بود درخت وقتی سر سبزه نباید قطع بشه البته درختهای هرزی که باعث میشون که درختها سالم رشد نکنند واز منابع آنها استفاده میکنند …..امروز همین درختچه های هرز باورها وافکار منفی هستند که اگه قطع نشوند هرروز رشد میکنن وبزرگ وبزرگترمیشوند وقطع کردنشون سختر میشود…..خدایا هدایتم کن تا افکاری که باعث رشدم میشوند رو شناسایی کنم تا گنده تر نشوند ریشه شون رو قطع کنم ……چقدر عالی شرایطی که باعث میشوند شما رو به احساسهای بد بکشونن شما سریع میفهمید وبه آونها توجه نمیکنید هرچند اون احساس مربوط از دست دادن یکی از عزیزانتون باشه ……سخته ولی با درگیر شدن هم احساست بد میشه هم هر روز در غم بیشتری فرو می روی وارتباط معنویت هم پایین تر میاد ……استاد امروز صحبتهای شما پر از پیامهای مفید برای تغییرات بزرگ درمن بود ……ازتون سپاسگزارم
خداروشکر میکنم برای ارزش ابزاری که کارها رو راحتر میکنن…..قیچی…دستکش…اره….نردبان خیلی درانجام کارها کمک میکنن…..با هرس کردن درختان دارین به درختها عشق میورزید به اونها کلی انرژی وسبکی میدهید وکلی از نظر روحی خودتون هم سبک میشوید …..
سلام عزیزان😍
بیاد فیلم «کلبه»🏡افتادم و چیدن علفهای هرز.
خلاصه بنویسم ؛چقدر دیدن زندگی روزمره و عادی شما برای ما لحظه به لحظه “آموزنده “ست ،و ضمنا “جذابه”.دیدن رنگهای قشنگ سبز درختان ☘️و آبی آسمان💙،مخصوصا وقتی مریم عزیز دوربین رو به سمت بالا ،راس درختان و آسمان میبردند بسیار دیدنی ست .واقعا سپاسگزارتون هستیم برای وقت و انرژی که برای اعضای خانواده ی سایت میذارین و فیلم هایی که ضبط می کنید.همه چی عالی ست ،توضیحات استاد عزیز چقدر مفید و بجاست و این تلاش و شور و عشق دائمی تحسین برانگیزه.خداروشکر🙏
بودن در این سایت حس افتخار و ارامش بمن میده ،بودن در جمع افراد مثبت و هدایت شده و حس خوب درمسیر بودن واقعا لذت بخشه .
خدایا شکرت🙏🤲💚💛🧡❤️💜💙
سلام استاد عزیزم امروز متوجه شدم چرا نتیجه هام هنوز کم نشون میده چون مستمر کار نمیکردم ولی الان با این فایل فهمیدم باید مستمر کار کنم و ادامه بدم تا فرکانسم به یه حد خوب و عالی برسه تا نتیجه بده مرسی از استاد و مریم خانم عزیز
به سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیز و خانم شایسته چه آموزههای خوبی داشت این فایل خدا شکرت به خاطر این نشانه خوبم این که یاد گرفتم که چقدر ذهن مان فقیری نسبت به این دنیای بزرگ خدا وقتی که ما باور کمبود داشته باشیم هیچ وقت از زندگی لذت نمیبریم باید این
کمبود ها را مثل این پیچک های درختان هست از بین ببریم وگرنه اون ها ما را نابود می کنند
باور های فراوانی در مورد همه چیز به ما انگیزه میدهد و باعث پیشرفت ما وحرکت میشود
وای خدای من امان از این فایل های رایگان
واقعا حرف درستی زدید استاد این باورهای کوچیک تاثیرشون خیلی بیشتر و وقتی باورهای بزرگ و حذف میکنی تازه خودشو نشون میده که چی به سرمون آورده . امیدوارم هیچوقت درگیر این حاشیه ها نباشیم و با صبر و تمرین بتونیم افکار مثبت بسازیم
بنام خالقی که مرا زیبا افرید و مرا خالق زندگی خودم قرار داد
سلام و درود بر یاد آوران نعمات زندگیمان و سلام به دوستان دوست داشتنی در این مسیر الهی
خدایاشکرت
امروز میخوام درمورد اتفاقی که دراین فایل برا استاد افتاده صحبت کنم
من مادر بزرگمو بدلیل مریضی ازدست دادم
و 14 روز بعدش پدر بزرگم به دلیل عشق خالص و نابی که به مادربزرگم داشت از دنیا رفت
ی فرقی این دوزوج باهم داشتن
مادر بزرگم خانوم خوبی بود
ولی به اندازه پدر بزرگم ادم خوبی نبود پدربزرگم وقتی که روستا بود از صبح تا شب فقط مزرعه بود ادمی بود که فقط قران میخوند اهل غیبت بدی …نبود
بسیار ادم شریفی بود همه از خوبی این مرد میگن حتی یادمه تعریف میکرد که مادرم وقتی مریض بود خودم ازش نگهداری میکردم بعد فوت مادر ازدواج کردم
روز اخر پدر بزرگم سرماخورده بود
و من برا مراقبت به تنهایی کنارش بودم و ازش مراقب میکردم
پدربزرگ من بسیار ادم با خدایی بود
کارش فقط قران خوندن و شکرگذاری بود و اعتقاد عجیبی بخدا داشت یادمه وقتی ازتخت افتاد پایین من ترسیدم که یوقت چیزیش نشه برگشت بهم گفت تو فکرمیکنی قران خوندنه من الکیه اون محافظه منه اون روشنایی زندگی منه
اون لحظه چقدر این حرفش حال منو دگرگون کرد
استاد اون روز من ارامش عجیبی داشتم
6تا پسر و 2دختر داره همه بچه هاش میگفتن ببریم بیمارستان بستریش کنیم
ولی من مخالف بودم ایمان و ارامش عجیبی درون من بود
میگفتم نه این حالش خوب میشه بیمارستان اذیتش میکنن من کنارشم و خداروشکر اون روز حالش خیلی بهتربود
استاد از اول صبح ک من رفتم برا مراقب همه چی بهش میدادم میخورد تمام انچه ک دوس داشتوبراش میاوردم
و فقط میگفت الله بتو توکل
با اینکه دیگه نمیتونست بره سرویس وحتی از جاش بلند بشه همونجوری نمازشومیخوند دائم درحال قران خوندن بود پتو میزد کنار فکر میکرد صفحه هات قرانه و از حفظ میخوند
اصلا من اون روز ازاین مرد چیزایی دیدم که اصلا تو هیچ فردی تو زندگیم ندیدم
تازه فهمیدم کسی که با خدا باشه کسی که فقط قران بخونه و عمل کنه و دائم بگه خدایا به تو توکل یعنی چی
الله اکبر
همیشه بهم میگفت قران بخون شده معنیشواین کتاب معجزات زیادی داره ولی من معنی این حرفشو هیچوقت نمیفهمیدم تا اینکه با شما و جلسات قرانی اشناشدم
خدای من
خدای من
خدای من
اون روز من از درون خیلی اروم و حال خوبی داشتم و همش میگفتم خدایاهدایتم کن
تمام خونه رو من تمیز کردم و اون فقط داشت منو نگاه میکرد و زمزمه قران داشت هرزچندگاهی میرفتم کنارش صداش میکردم قربون صدقه اش میرفتم و اون بسختی متوجه میشود
بهش میگفتم درد نداری میگفت نه
میگفتم تشنه نیستی میگفت نه ولی پشت سر هم بهش سوپ میدادم با دمنوش و اب پرتقال لیموشیرین
برا خوردنه سوپ بلندش میکردم بسختی میگفتم یا علی اونم تکرار میکرد و تلاش برا بلندشدن
میگفتم یا ابوالفضل اونم تکرار میکردو دوباره تلاش میکرد
میگفتم یا حسین و دوباره تکرارو تلاش برا نشستن
اصلا استاد اون روز انگار من باید به زبون میاوردم و اون تکرار میکرد جالبش اینجاس که براحتی میشنید
بااینکه باید با صدایی بلند باهاش حرف میزدی تا بشنوه ولی تو موقع صدا زدن اسم امامانمون براحتی میشنید
91سالش بود ولی یکبارم دکتر نرفت و همیشه سرزنده و سرحال بود و اینو معجزه قران میدونست و دقیقا همینجوره
غروب که بابام اومد حالشوپرسید
گفت بابا چطوری
پاشو بشین شامتو بخور بسختی بلندش کردیم و من کنارش نشستم که نخوابه سوپشو بخوره بابام سه قاشق سوپ بهش داد و پدربزرگم قاشق چهارمی گفت نمیخورم وچشماش رفت من ترسیدم گفتم بابا
حالش بدشده رنگش پریده زنگ بزنیم اورژانس بابام خوابندش رو تخت و پدر بزرگم ی نفس عمیق کشید و تموم کرد
براحتی از دنیارفتن
تمام مراسماتش به طرز عجیبی راحت انجام شد بدون سختی حتی روز خاکسپاریشم هوا بهاری بود دقیقا برعکس مادربزرگم
چقدر فرقه بینه دو ادم
الله اکبر
یاد صحبت هایی شما افتادم
تو دوره قانون سلامتی
اینکه درستش اینکه ادم براحتی از دنیا بره شب بخوابه صبح بیدارنشه
ایناکه مریض میشن دچار بیماری میشن بخاطر تغذیه و افکاربیمارشونه…
خدایاشکرت
من تا بحال ندیده بودم لحظه از دنیا رفتنوهمیشه شنیده بودم
که لحظه مرگ سخترین لحظه اس
ولی استاد این رفتن برامن خیلی معنی داشت اینکه وقتی خداروصداکنی اون جوابتومیده وقتی با خداباشی اون مسیر مسیرپراز نعمت ثروت راحتیه
اینکه خداروباور داشته باشی و ازش هدایت بخوایی
اونم هدایت میکنه
اون اسان میکنه برات تمام سختی هارو
کلی اون نصف روز برامن درس داشت مادربزرگم شنبه شب ساعت8از دنیارفت پدربزرگمم شنبه شب ساعت8
اینقدر همزمانی دلیلش چی میتونه باشه
خدایی من
چرا من اون روز باید کنارش میبودم چرا من باید بزبون میاوردم اسم امامانمونوواون تکرار میکرد چرا باید خونه و غذا میوه اماده میشود
الله اکبر خدایاشکرت حکمتت و شکر
من معنی معجزه قران و دیدمودرکش کردم
واقعا این کتاب اسمانی هدایتگره
با خدایاش پادشاهی کن
خدایاشکرت
برام خیلی سخت بود ولی نمیدونم چرا اینقدر از درون اروم بودم
اینجا استاد یادصحبت هایی شما افتادم که گفتید
(مهم نیس با چه دلیل و چه منطقی حالت بده
مهم اینکه تو نباید تو احساس بد بمونی
احساس بد=اتفاقات بد)
و اون روز اگاهانه تمام تمرکز من رو زیبایی ها بود
خدایاشکرت
تسلیت میگم به شما استاد عزیزم برا از دست دادنه دوست عزیزتون
تحسین میکنم شمارو که اینقدر عالی کنترل کردید ذهنتونواینقدر عالی و تکاملی با دور کردنه خودتون از محیط و مشغول بودن به کار و دیدنه نعمت هایی بینظیر خداوند احساسات خودتونو به خوب انتقال دادید
افرین واقعا تحسین برانگیزه
تحسین میکنم روابط بینه شما دو زوج توحیدی رو
یاد صحبت هایی شما تو دوره عشق و مودت افتادم که میگفتید
(من کنترل احساسمو در دست دارم نه کس دیگه )
خدایاشکرت
عجب ابزاری استاد چقدر عالیه چقدر ثروتمندبودن باشکوهه و چقدر فراوانی دراین جهان
خدایی من چقدر صدایی طبیعت لذتبخشه
چقدر استاد دوس داشتم دفتر شکرگذاریموبرمیداشتم و رو صندلی که زیر سایه درخت بود میشستم و ساعت ها خداروسپاسگذاری میکردم بابته تمام انچه که بهم داده و تمام انچه که درمسیررسیدن بهش هستم و تمام انچه که میبینم حس میکنم لمس میکنم
خدای من شکرت
همیشه جا برا بهبود هست
چقدر عالیه چقدر لذت میبرم از این بهبودی که همیشه در تمام جوانب دارید انجام میدید اگاهانه
استاد درمورد حرص کردن و افکارمنفی صحبت کردید
یاد جلسه اول قدم اول 12قدم افتادم
(ما ناظر برافکارمون هستم ما یک پله بالاتراز فکریم ما کسی هستیم که افکارو کنترل میکنه
اینکه بدونیم چه فکری تو سرمونه و چرا این فکر تو سرمونه و چطور میشه تغییرش داد میشه جهتش داد به سمت افکارو احساس عالی)
این دوره بینظیره دوستان
خدایاشکرت
ممنونم ازشما استاد عزیزم برا این همه اموزش و اگاهی
خدایا هدایتم که به مسیردرست و منو ثابت قدم کن دراین مسیر
بنام خالقی که مرا زیبا افرید و مرا خالق زندگی خودم قرار داد
سلام و درود بر یاد آوران نعمات زندگیمان و سلام به دوستان دوست داشتنی در این مسیر الهی
خدایاشکرت
امروز میخوام درمورد اتفاقی که دراین فایل برا استاد افتاده صحبت کنم
من مادر بزرگمو بدلیل مریضی ازدست دادم
و 14 روز بعدش پدر بزرگم به دلیل عشق خالص و نابی که به مادربزرگم داشت از دنیا رفت
ی فرقی این دوزوج باهم داشتن
مادر بزرگم خانوم خوبی بود
ولی به اندازه پدر بزرگم ادم خوبی نبود پدربزرگم وقتی که روستا بود از صبح تا شب فقط مزرعه بود ادمی بود که فقط قران میخوند اهل غیبت بدی …نبود
بسیار ادم شریفی بود همه از خوبی این مرد میگن حتی یادمه تعریف میکرد که مادرم وقتی مریض بود خودم ازش نگهداری میکردم بعد فوت مادر ازدواج کردم
روز اخر پدر بزرگم سرماخورده بود
و من برا مراقبت به تنهایی کنارش بودم و ازش مراقب میکردم
پدربزرگ من بسیار ادم با خدایی بود
کارش فقط قران خوندن و شکرگذاری بود و اعتقاد عجیبی بخدا داشت یادمه وقتی ازتخت افتاد پایین من ترسیدم که یوقت چیزیش نشه برگشت بهم گفت تو فکرمیکنی قران خوندنه من الکیه اون محافظه منه اون روشنایی زندگی منه
اون لحظه چقدر این حرفش حال منو دگرگون کرد
استاد اون روز من ارامش عجیبی داشتم
6تا پسر و 2دختر داره همه بچه هاش میگفتن ببریم بیمارستان بستریش کنیم
ولی من مخالف بودم ایمان و ارامش عجیبی درون من بود
میگفتم نه این حالش خوب میشه بیمارستان اذیتش میکنن من کنارشم و خداروشکر اون روز حالش خیلی بهتربود
استاد از اول صبح ک من رفتم برا مراقب همه چی بهش میدادم میخورد تمام انچه ک دوس داشتوبراش میاوردم
و فقط میگفت الله بتو توکل
با اینکه دیگه نمیتونست بره سرویس وحتی از جاش بلند بشه همونجوری نمازشومیخوند دائم درحال قران خوندن بود پتو میزد کنار فکر میکرد صفحه هات قرانه و از حفظ میخوند
اصلا من اون روز ازاین مرد چیزایی دیدم که اصلا تو هیچ فردی تو زندگیم ندیدم
تازه فهمیدم کسی که با خدا باشه کسی که فقط قران بخونه و عمل کنه و دائم بگه خدایا به تو توکل یعنی چی
الله اکبر
همیشه بهم میگفت قران بخون شده معنیشواین کتاب معجزات زیادی داره ولی من معنی این حرفشو هیچوقت نمیفهمیدم تا اینکه با شما و جلسات قرانی اشناشدم
خدای من
خدای من
خدای من
اون روز من از درون خیلی اروم و حال خوبی داشتم و همش میگفتم خدایاهدایتم کن
تمام خونه رو من تمیز کردم و اون فقط داشت منو نگاه میکرد و زمزمه قران داشت هرزچندگاهی میرفتم کنارش صداش میکردم قربون صدقه اش میرفتم و اون بسختی متوجه میشود
بهش میگفتم درد نداری میگفت نه
میگفتم تشنه نیستی میگفت نه ولی پشت سر هم بهش سوپ میدادم با دمنوش و اب پرتقال لیموشیرین
برا خوردنه سوپ بلندش میکردم بسختی میگفتم یا علی اونم تکرار میکرد و تلاش برا بلندشدن
میگفتم یا ابوالفضل اونم تکرار میکردو دوباره تلاش میکرد
میگفتم یا حسین و دوباره تکرارو تلاش برا نشستن
اصلا استاد اون روز انگار من باید به زبون میاوردم و اون تکرار میکرد جالبش اینجاس که براحتی میشنید
بااینکه باید با صدایی بلند باهاش حرف میزدی تا بشنوه ولی تو موقع صدا زدن اسم امامانمون براحتی میشنید
91سالش بود ولی یکبارم دکتر نرفت و همیشه سرزنده و سرحال بود و اینو معجزه قران میدونست و دقیقا همینجوره
غروب که بابام اومد حالشوپرسید
گفت بابا چطوری
پاشو بشین شامتو بخور بسختی بلندش کردیم و من کنارش نشستم که نخوابه سوپشو بخوره بابام سه قاشق سوپ بهش داد و پدربزرگم قاشق چهارمی گفت نمیخورم وچشماش رفت من ترسیدم گفتم بابا
حالش بدشده رنگش پریده زنگ بزنیم اورژانس بابام خوابندش رو تخت و پدر بزرگم ی نفس عمیق کشید و تموم کرد
براحتی از دنیارفتن
تمام مراسماتش به طرز عجیبی راحت انجام شد بدون سختی حتی روز خاکسپاریشم هوا بهاری بود دقیقا برعکس مادربزرگم
چقدر فرقه بینه دو ادم
الله اکبر
یاد صحبت هایی شما افتادم
تو دوره قانون سلامتی
اینکه درستش اینکه ادم براحتی از دنیا بره شب بخوابه صبح بیدارنشه
ایناکه مریض میشن دچار بیماری میشن بخاطر تغذیه و افکاربیمارشونه…
خدایاشکرت
من تا بحال ندیده بودم لحظه از دنیا رفتنوهمیشه شنیده بودم
که لحظه مرگ سخترین لحظه اس
ولی استاد این رفتن برامن خیلی معنی داشت اینکه وقتی خداروصداکنی اون جوابتومیده وقتی با خداباشی اون مسیر مسیرپراز نعمت ثروت راحتیه
اینکه خداروباور داشته باشی و ازش هدایت بخوایی
اونم هدایت میکنه
اون اسان میکنه برات تمام سختی هارو
کلی اون نصف روز برامن درس داشت مادربزرگم شنبه شب ساعت8از دنیارفت پدربزرگمم شنبه شب ساعت8
اینقدر همزمانی دلیلش چی میتونه باشه
خدایی من
چرا من اون روز باید کنارش میبودم چرا من باید بزبون میاوردم اسم امامانمونوواون تکرار میکرد چرا باید خونه و غذا میوه اماده میشود
الله اکبر خدایاشکرت حکمتت و شکر
من معنی معجزه قران و دیدمودرکش کردم
واقعا این کتاب اسمانی هدایتگره
با خدایاش پادشاهی کن
خدایاشکرت
برام خیلی سخت بود ولی نمیدونم چرا اینقدر از درون اروم بودم
اینجا استاد یادصحبت هایی شما افتادم که گفتید
(مهم نیس با چه دلیل و چه منطقی حالت بده
مهم اینکه تو نباید تو احساس بد بمونی
احساس بد=اتفاقات بد)
و اون روز اگاهانه تمام تمرکز من رو زیبایی ها بود
خدایاشکرت
تسلیت میگم به شما استاد عزیزم برا از دست دادنه دوست عزیزتون
تحسین میکنم شمارو که اینقدر عالی کنترل کردید ذهنتونواینقدر عالی و تکاملی با دور کردنه خودتون از محیط و مشغول بودن به کار و دیدنه نعمت هایی بینظیر خداوند احساسات خودتونو به خوب انتقال دادید
افرین واقعا تحسین برانگیزه
تحسین میکنم روابط بینه شما دو زوج توحیدی رو
یاد صحبت هایی شما تو دوره عشق و مودت افتادم که میگفتید
(من کنترل احساسمو در دست دارم نه کس دیگه )
خدایاشکرت
عجب ابزاری استاد چقدر عالیه چقدر ثروتمندبودن باشکوهه و چقدر فراوانی دراین جهان
خدایی من چقدر صدایی طبیعت لذتبخشه
چقدر استاد دوس داشتم دفتر شکرگذاریموبرمیداشتم و رو صندلی که زیر سایه درخت بود میشستم و ساعت ها خداروسپاسگذاری میکردم بابته تمام انچه که بهم داده و تمام انچه که درمسیررسیدن بهش هستم و تمام انچه که میبینم حس میکنم لمس میکنم
خدای من شکرت
همیشه جا برا بهبود هست
چقدر عالیه چقدر لذت میبرم از این بهبودی که همیشه در تمام جوانب دارید انجام میدید اگاهانه
استاد درمورد حرص کردن و افکارمنفی صحبت کردید
یاد جلسه اول قدم اول 12قدم افتادم
(ما ناظر برافکارمون هستم ما یک پله بالاتراز فکریم ما کسی هستیم که افکارو کنترل میکنه
اینکه بدونیم چه فکری تو سرمونه و چرا این فکر تو سرمونه و چطور میشه تغییرش داد میشه جهتش داد به سمت افکارو احساس عالی)
این دوره بینظیره دوستان
خدایاشکرت
ممنونم ازشما استاد عزیزم برا این همه اموزش و اگاهی
خدایا هدایتم که به مسیردرست و منو ثابت قدم کن دراین مسیر
بنام خالقی که مرا زیبا افرید و مرا خالق زندگی خودم قرار داد
سلام و درود بر یاد آوران نعمات زندگیمان و سلام به دوستان دوست داشتنی در این مسیر الهی
خدایاشکرت
امروز میخوام درمورد اتفاقی که دراین فایل برا استاد افتاده صحبت کنم
من مادر بزرگمو بدلیل مریضی ازدست دادم
و 14 روز بعدش پدر بزرگم به دلیل عشق خالص و نابی که به مادربزرگم داشت از دنیا رفت
ی فرقی این دوزوج باهم داشتن
مادر بزرگم خانوم خوبی بود
ولی به اندازه پدر بزرگم ادم خوبی نبود پدربزرگم وقتی که روستا بود از صبح تا شب فقط مزرعه بود ادمی بود که فقط قران میخوند اهل غیبت بدی …نبود
بسیار ادم شریفی بود همه از خوبی این مرد میگن حتی یادمه تعریف میکرد که مادرم وقتی مریض بود خودم ازش نگهداری میکردم بعد فوت مادر ازدواج کردم
روز اخر پدر بزرگم سرماخورده بود
و من برا مراقبت به تنهایی کنارش بودم و ازش مراقب میکردم
پدربزرگ من بسیار ادم با خدایی بود
کارش فقط قران خوندن و شکرگذاری بود و اعتقاد عجیبی بخدا داشت یادمه وقتی ازتخت افتاد پایین من ترسیدم که یوقت چیزیش نشه برگشت بهم گفت تو فکرمیکنی قران خوندنه من الکیه اون محافظه منه اون روشنایی زندگی منه
اون لحظه چقدر این حرفش حال منو دگرگون کرد
استاد اون روز من ارامش عجیبی داشتم
6تا پسر و 2دختر داره همه بچه هاش میگفتن ببریم بیمارستان بستریش کنیم
ولی من مخالف بودم ایمان و ارامش عجیبی درون من بود
میگفتم نه این حالش خوب میشه بیمارستان اذیتش میکنن من کنارشم و خداروشکر اون روز حالش خیلی بهتربود
استاد از اول صبح ک من رفتم برا مراقب همه چی بهش میدادم میخورد تمام انچه ک دوس داشتوبراش میاوردم
و فقط میگفت الله بتو توکل
با اینکه دیگه نمیتونست بره سرویس وحتی از جاش بلند بشه همونجوری نمازشومیخوند دائم درحال قران خوندن بود پتو میزد کنار فکر میکرد صفحه هات قرانه و از حفظ میخوند
اصلا من اون روز ازاین مرد چیزایی دیدم که اصلا تو هیچ فردی تو زندگیم ندیدم
تازه فهمیدم کسی که با خدا باشه کسی که فقط قران بخونه و عمل کنه و دائم بگه خدایا به تو توکل یعنی چی
الله اکبر
همیشه بهم میگفت قران بخون شده معنیشواین کتاب معجزات زیادی داره ولی من معنی این حرفشو هیچوقت نمیفهمیدم تا اینکه با شما و جلسات قرانی اشناشدم
خدای من
خدای من
خدای من
اون روز من از درون خیلی اروم و حال خوبی داشتم و همش میگفتم خدایاهدایتم کن
تمام خونه رو من تمیز کردم و اون فقط داشت منو نگاه میکرد و زمزمه قران داشت هرزچندگاهی میرفتم کنارش صداش میکردم قربون صدقه اش میرفتم و اون بسختی متوجه میشود
بهش میگفتم درد نداری میگفت نه
میگفتم تشنه نیستی میگفت نه ولی پشت سر هم بهش سوپ میدادم با دمنوش و اب پرتقال لیموشیرین
برا خوردنه سوپ بلندش میکردم بسختی میگفتم یا علی اونم تکرار میکرد و تلاش برا بلندشدن
میگفتم یا ابوالفضل اونم تکرار میکردو دوباره تلاش میکرد
میگفتم یا حسین و دوباره تکرارو تلاش برا نشستن
اصلا استاد اون روز انگار من باید به زبون میاوردم و اون تکرار میکرد جالبش اینجاس که براحتی میشنید
بااینکه باید با صدایی بلند باهاش حرف میزدی تا بشنوه ولی تو موقع صدا زدن اسم امامانمون براحتی میشنید
91سالش بود ولی یکبارم دکتر نرفت و همیشه سرزنده و سرحال بود و اینو معجزه قران میدونست و دقیقا همینجوره
غروب که بابام اومد حالشوپرسید
گفت بابا چطوری
پاشو بشین شامتو بخور بسختی بلندش کردیم و من کنارش نشستم که نخوابه سوپشو بخوره بابام سه قاشق سوپ بهش داد و پدربزرگم قاشق چهارمی گفت نمیخورم وچشماش رفت من ترسیدم گفتم بابا
حالش بدشده رنگش پریده زنگ بزنیم اورژانس بابام خوابندش رو تخت و پدر بزرگم ی نفس عمیق کشید و تموم کرد
براحتی از دنیارفتن
تمام مراسماتش به طرز عجیبی راحت انجام شد بدون سختی حتی روز خاکسپاریشم هوا بهاری بود دقیقا برعکس مادربزرگم
چقدر فرقه بینه دو ادم
الله اکبر
یاد صحبت هایی شما افتادم
تو دوره قانون سلامتی
اینکه درستش اینکه ادم براحتی از دنیا بره شب بخوابه صبح بیدارنشه
ایناکه مریض میشن دچار بیماری میشن بخاطر تغذیه و افکاربیمارشونه…
خدایاشکرت
من تا بحال ندیده بودم لحظه از دنیا رفتنوهمیشه شنیده بودم
که لحظه مرگ سخترین لحظه اس
ولی استاد این رفتن برامن خیلی معنی داشت اینکه وقتی خداروصداکنی اون جوابتومیده وقتی با خداباشی اون مسیر مسیرپراز نعمت ثروت راحتیه
اینکه خداروباور داشته باشی و ازش هدایت بخوایی
اونم هدایت میکنه
اون اسان میکنه برات تمام سختی هارو
کلی اون نصف روز برامن درس داشت مادربزرگم شنبه شب ساعت8از دنیارفت پدربزرگمم شنبه شب ساعت8
اینقدر همزمانی دلیلش چی میتونه باشه
خدایی من
چرا من اون روز باید کنارش میبودم چرا من باید بزبون میاوردم اسم امامانمونوواون تکرار میکرد چرا باید خونه و غذا میوه اماده میشود
الله اکبر خدایاشکرت حکمتت و شکر
من معنی معجزه قران و دیدمودرکش کردم
واقعا این کتاب اسمانی هدایتگره
با خدایاش پادشاهی کن
خدایاشکرت
برام خیلی سخت بود ولی نمیدونم چرا اینقدر از درون اروم بودم
اینجا استاد یادصحبت هایی شما افتادم که گفتید
(مهم نیس با چه دلیل و چه منطقی حالت بده
مهم اینکه تو نباید تو احساس بد بمونی
احساس بد=اتفاقات بد)
و اون روز اگاهانه تمام تمرکز من رو زیبایی ها بود
خدایاشکرت
تسلیت میگم به شما استاد عزیزم برا از دست دادنه دوست عزیزتون
تحسین میکنم شمارو که اینقدر عالی کنترل کردید ذهنتونواینقدر عالی و تکاملی با دور کردنه خودتون از محیط و مشغول بودن به کار و دیدنه نعمت هایی بینظیر خداوند احساسات خودتونو به خوب انتقال دادید
افرین واقعا تحسین برانگیزه
تحسین میکنم روابط بینه شما دو زوج توحیدی رو
یاد صحبت هایی شما تو دوره عشق و مودت افتادم که میگفتید
(من کنترل احساسمو در دست دارم نه کس دیگه )
خدایاشکرت
عجب ابزاری استاد چقدر عالیه چقدر ثروتمندبودن باشکوهه و چقدر فراوانی دراین جهان
خدایی من چقدر صدایی طبیعت لذتبخشه
چقدر استاد دوس داشتم دفتر شکرگذاریموبرمیداشتم و رو صندلی که زیر سایه درخت بود میشستم و ساعت ها خداروسپاسگذاری میکردم بابته تمام انچه که بهم داده و تمام انچه که درمسیررسیدن بهش هستم و تمام انچه که میبینم حس میکنم لمس میکنم
خدای من شکرت
همیشه جا برا بهبود هست
چقدر عالیه چقدر لذت میبرم از این بهبودی که همیشه در تمام جوانب دارید انجام میدید اگاهانه
استاد درمورد حرص کردن و افکارمنفی صحبت کردید
یاد جلسه اول قدم اول 12قدم افتادم
(ما ناظر برافکارمون هستم ما یک پله بالاتراز فکریم ما کسی هستیم که افکارو کنترل میکنه
اینکه بدونیم چه فکری تو سرمونه و چرا این فکر تو سرمونه و چطور میشه تغییرش داد میشه جهتش داد به سمت افکارو احساس عالی)
این دوره بینظیره دوستان
خدایاشکرت
ممنونم ازشما استاد عزیزم برا این همه اموزش و اگاهی
خدایا هدایتم که به مسیردرست و منو ثابت قدم کن دراین مسیر
به نام خداوند بخشنده و مهربان ، سلام به استاد جان و مریم عزیز و همسفرای گرامی
استاد ممنونم که دوباره جلوه ی قوانین کیهانی را در طبیعت بهمون نشان دادین : افکار منفی مثل پیچک هایی هستند که دور تا دور تنه درخت را گرفتند و وقتی یک دونه رو می زنی فکر می کنی خوب این باورها رو زدی و کار کردی روش نگو اینا به هم وصلند این باور عدم لیاقت برمی گرده به کمبود اعتماد به نفس ، بر می گرده به خودسرزنش کردن ، برمی گرده به احساس خود کم بینی و همین جوری اینا به هم وصلند این ریز ریز ها چقدر بدقلق هستند اینایی که خودشون رو نشون نمی دند باورای محدود کننده ی کوچیک هستند که آدم فکر می کنه خیلی دیده نمی شند اون لایه های زیزین هستند اونا خیلی بدقلقه پیدا کردن و فهمیدنش اون باورایی که مشخصه توش مشکل داری پیدا کردنش راحتتره
من باید در تمام جنبه های زندگیم ببینم چه باورای محدود کننده ی کوچکی دارم
باورای منفی و محدودکننده همیشه هستند و باید همیشه هرس بشند و این رو باید بدونیم که با هرس نکردنشون اینا همیشه رشد می کنند همیشه باید یک برنامه ای داشته باشیم برای هرس کردن باورای منفی تا باورای مخفی رو هم پیدا کنیم یعنی هر روز بیاییم ذهنمون رو از باورای مخفی و ریز تمییز کنیم تا انرژی مون صرف حرکت به سمت خواسته ها و اهدافمون بشه برای اینکه از زندگیمون لذت ببریم باید همینجوری باوامون رو هم هر روز اصلاح کنیم و اگه کار نکنیم این علفهای هرز این درخچه های هرز می رویند و می رویند و می رویند و باعث می شند که اصلا از زندگی مون لذت نبریم
مثلا در یهشت زیبای پرادایس مون این علفهای هرز دارند منابع درخت خوبا رو می خورند در وافع دارند از منابع این درختای کاج استفاده می کنند در صورتیکه درختای کاج داره زیبایی می ده و اصلا فضا نمی گیره یک درخت صاف رفته بالا هیچ کاری هم نداره جز اینکه تمام فصول سال سرسبزه و زیبایی دائمی داره
هر چقدر باورای محدودکننده مون رو نابود کنیم انرژِی داریم برای رسیدن به اهدافمون انرژی داریم برای حرکت کردن رو به تعالی رو به بالا ولی وقتی درگیر حاشیه ها هستیم انرژی روحی انرژی ذهنی و انرژی وجودی ما رو این انگا می خورند دیگه انرژی نمی مونه برای حرکت کردن باید هر روز درگیر بیهودگی باشیم وقتی باورای محدودکننده را می زنیم انرژی می گیریم و حرکت می کنیم و این حرکت می تونه تا ابد ادامه داشته باشه
باورای ریز و کوچک اصلا دیده نمی شوند ولی وقتی باورای بزرگ رو می زنی تازه می زسی به اونا و آشغال کوچیکها کار بیشتری داره اما وقتی تغییر کنی ثروت و نعمت از در و دیوار وارد زندگیت می شه
مثلا نمونه اش آدمایی که برای استاد کامنت گذاشتن که این درختا الان احساس دارند چون فصل بهاره و بگذارین فصل زمستون که خوابند اونا رو هرس کنین یا این چوبا رو بدین به بازیافتی و نسوزونید که همه ی اینا از باورای محدودکننده ی ذهن سرچشمه می گیره اینکه وقتی تفکر احساسی را بیایم جای عقل و منطق بذاریم این می شه جهل
استاد در ضمن بهتون تبریک می گم برای کنترل ذهنتون در از دست دادن عزیزی که از برادر بهتون نزدیک تر بود و با اینکه کلی برنامه برای این دوست عزیزتون داشتین و می خواستین بیاریدش آمریکا پیش خودتون ولی در اون شرایط فقدانش سعی کردین خودتون رو آروم کنین و به خودتون گفتید الان من هر چقدر خودم رو ناراحت کنم به هر دلیل و منطقی این کمکی نمی کنه به من چون طبق قانون بدون تغییر خداوند احساس بد = اتفاقات بد و به عزیز دلتون گقتین بیا بریم کار کنیم که فراموش بشه و سعی کردین ذهن تون رو آروم کنین خدایا شکرت
چقدر پاکسازی کردن درختا کمک کرد بهتون چون احساس آدم عوض می شه مخصوصا از اینکه قوانین کیهانی رو در طبیعت با به اشتراک گذاشتن با ما عنوان کردین چقدر توی عوض شدن احساسات و حال و هوای آدم موثره خدایا شکرت
وقتی هر روز خودم رو مصمم کردم و بیام این فایلای زیبا رو ببینم برام درسای زیادی داره اینه که دیگه هیچ وقت با زاویه ی دید خودم به دنیا نگاه نکنم اینجا در پرادایس با تجربیاتم در ایران کاملا متفاوته اینجا فراوانی و ثروته و به قول شما استاد عزیزم اینجا میلیونها کیلومتر جنگله خدایا کمکم کن که دیدم رو به دنیا وسیع کنم خدایا کمکم کن تا کج فهمی هایم در مورد افراد متفاوت درست بشه و دیگه از دریچه ی تنگ و باریکی که دنیا رو شناختم زندگی بقیه رو قضاوت نکنم دیگه از دید خودم رفتار بقیه رو قضاوت نکنم
خدایا می خوام به استقلال مالی استقلال مکانی و استقلال زمانی برسم تا بتونم بیشتر سفر کنم و جهانم رو بزرگتر و بزرگتر کنم
خدایا کمکم کن که هر روزم بهتر از دیروزم باشه و خودم رو با هیچکس مقایسه نکنم و فقط روی خودم کار کنم و هر لحظه ذهنم را کنترل کنم و در تمام جنبه های زندگیم احساس لیاقت بسازم و هر روز در روابطم موفق تر باشم
خدایا می خوام در راستای رسالتم قدم بردارم و ازت می خوام همین امروز چشمم را بیناتر کن به دیدن اونچه که نیازه ببینم و گوشم را شنواتر کن به آنچه که نیازه بشنوم و زبانم رو گویاتر کن به آنچه که نیازه بگویم و غیر از راه راست تو قدمی برندارم
خدایا متشکرم
سلام خدمت اعضای بهشتی
استاد عزیزم و مریم جونم
و چقدر زیباست لحظاتی که احساس میکنم من هم در همچنین مکانی حضور دارم ، پر از شور وشوق میشم و احساس میکنم واقعا من هم صاحب همچنین ملکی هستم .
ملکی دارم با مساحت 10 هکتار ، در سرعین اردبیل ، با صدها درخت تبریزی بلند دور دیوارها، خانه ای با پنجره های رنگی
حوض بزرگی وسط حیاط که فواره های آن از اذان صبح روشن میشود تا موقع خواب
دور حوض خانه ی من پر است از گلدان های شمعدانی رنگارنگ ، حیاط من پر است از درختان میوه ، گیلاس البالو زردآلو گلابی و فندق،
ان سمت حیاط یه تاب بزرگ هست که وقتی با عشقم روی آن میشینیم تا اوج بالا می رویم
پدر و مادرم ان سوی حیاط مشغول کشاورزی هستن
اسب زرد من آزاد است به هر جا که می رود
اسب سواری ورزش روزانه ی من است
اطراف حیاط پر است از گلهای محمدی ، رز ، نسترن رونده و آبشار طلایی
انرژی من به زمان14 سالگی ام بازگشته است و پرم از شور و اشتیاق
آزادی مالی من بی نهایت است.
توحید، شادی ، عشق ، آرامش ارکان زندگی من هستند .
هر روز روی محکم تر از دیروز روی باورهایم ، ترسم هایم کار میکنم .
زمستان که شد به تهران بازمیگردیم
خانه ی من در منطقه ی جماران است ، خانه ای به بزرگی ده هزار متر ، دوبلکس و با تمامی امکانات، استخر ، سونا ، جکوزی
من و عشقم دور دنیا را گشته ایم ، و در هر جایی که دوست داشتیم خانه ای زیبا خریده ایم .
ما سپاس گذار خداوند هستیم .
ما هزاران کودک تحت سرپرستی داریم .
و اما اموزش های استاد
افکار منفی ما مثل پیچک ها به هم متصل هستن ، جدا کردن همه شون باهم خیلی سخته ولی وقتی ریز ریز اونها رو هرس میکنیم کم کم خشک میشن و یه دفعه که همش از بین میره جهش خیلی بزرگی میکنیم.
سعی کنبم تو زندگی با احساسات بشری تصمیم نگیریم
و زندگی رو از دریچه ی دید خودمون نبینیم، دیدگاه ها و شرایط مختلف زندگی رو هم بسنجیم.
درختهای هرز (افکار منفی هرز باید از بین برن چون باعث میشن ما زیبایی هارو نبینیم)
برای اینکه از زندگی لذت بببریم باید باورهامون رو هر روز اصلاح کنیم.
به نام الله یکتا
چقدر خوبه که احساسی نباشیم،نسبت به خودمون، نسبت به محیط،نسبت به خانواده و حتی نسبت به خداوند…
بارها شده که نسبت به اطرافیانمون احساسی رفتار کردیم و چوبش رو دو طرف قضیه خوردن چه خودمون و چه طرف مقابلمون…
برادرت میگه بیا ضامن من بشو تا وام بگیرم و تو فکر میکنی تو خدایی و میتونی نجاتبخشش باشی و ضمانتش رو میکنی در بانک و اون قسطش رو نمیتونه بده و زندگی اون بدتر میشه و بدهکارتر شده و تو هم حسابت رو بانک مسدود کرده و گرفتار شدی…
همیشه مواظب بچمون هستیم و بهش اجازه آزمون و خطا نمیدیم بخاطر اینکه میترسیم ولش کنیم و اتفاقی براش بیافته،بعد بچه بزرگ میشه میره تو جامعه و حتی بلد نیست یه خرید ساده رو از سوپری انجام بده
احساسی نسبت به خودمون رفتار میکنیم و میریم توی یه مغازه جو گیر میشیم و کل پولمون رو خرج یک وسیله ی میکنیم که اصلا ضروری نبوده و بیشتر تجملاتی هست و بقیه ماه رو باید کاسه ی چکنم چکنم دست بگیریم
نسبت به حیوانات احساسی عمل میکنیم و هر جا حیوان میبینیم بهشون غذا میدیم و نه تنها باعث میشیم نسل اون حیوان ضعیف بشه بلکه باعث میشیم اون حیوانات به آدم ها نزدیک بشوند و هم حیوان آسیب میبینه و هم انسانها در برخورد با این حیوانات….
نسبت به خداوند احساسی عمل میکنیم و نتیجه اش این هست که الان داریم میبینم که چقدر گرفتار و مشرکیم،به قول استاد باید به الله به صورت یک انرژی نگاه کنیم که عواطف انسانی نداره و اون مشیت الله هست که داره عمل میکنه و احساسی در اون نیست….
سالها درگیر رفتگان و مردگانمون هستیم و هر بار میشینیم ساعتها گریه و زاری میکنیم و خیلی ها که از مرده شون میخوان که براشون دعا کنه در نزد خدا….و اینقدر مشرکیم…
اینا رو به خودم میگم تا یادآوری کنم به خودم که سعی کنم احساسی با مسائل برخورد نکنم و قوی باشم و توکل کنم و ادامه بدم و همیشه یادم بمونه که:
ما رمیت اذ رمیت لکن الله رمی
سلام بخدایی که عاشقانه مرا بسمت زیباییها وثروت دنیا هدایت میکند
سلام به استاد گرانقدر وهمسر جانشون
سلام به همراهان سفر به عشق
خدای من ازت سپاسگزارم برای این همه پیامهای سودمندی که از استادم شنیدم ….عالی عالی
خداروشکر برای این سفرم به آمریکا ….من وقتی سریال زندگی در بهشت یا سفر به دور آمریکا رو میبینم انگار واقعا خودم دراون سفر هستم وهرلحظه با دیدن زیباییها وفراوانیها لذت میبرم ….خدایا شکرت…..استاد عزیز خدا قوت مریم بانو خداقوت
خداروشکر برای پاکسازی بهشت زیبا وقشنگتر کردن این بهشت …..خداروشکر که امروز روی خودم کار میکنم که باورهای اشتباهم رو کنار بزارم
چه مثال جالبی استاد درمورد تفکر احساسی زدن…دقیقا همینه منم خیلی وقتها درگیر این تفکر احساسی شدم ومیشوم حتی امروز بازهم که از ذهنم مراقبت میکنم ناخواسته درگیر این احساس اشتباه میشوم ….خدایا هدایتم کن تا باورهایی که باعث میشون من کند رشد کنم پیدا کنم وبرطرفشان کنم …..دقیقا استاد یکی از اشتباه باوری من واطرافیانم این بود درخت وقتی سر سبزه نباید قطع بشه البته درختهای هرزی که باعث میشون که درختها سالم رشد نکنند واز منابع آنها استفاده میکنند …..امروز همین درختچه های هرز باورها وافکار منفی هستند که اگه قطع نشوند هرروز رشد میکنن وبزرگ وبزرگترمیشوند وقطع کردنشون سختر میشود…..خدایا هدایتم کن تا افکاری که باعث رشدم میشوند رو شناسایی کنم تا گنده تر نشوند ریشه شون رو قطع کنم ……چقدر عالی شرایطی که باعث میشوند شما رو به احساسهای بد بکشونن شما سریع میفهمید وبه آونها توجه نمیکنید هرچند اون احساس مربوط از دست دادن یکی از عزیزانتون باشه ……سخته ولی با درگیر شدن هم احساست بد میشه هم هر روز در غم بیشتری فرو می روی وارتباط معنویت هم پایین تر میاد ……استاد امروز صحبتهای شما پر از پیامهای مفید برای تغییرات بزرگ درمن بود ……ازتون سپاسگزارم
خداروشکر میکنم برای ارزش ابزاری که کارها رو راحتر میکنن…..قیچی…دستکش…اره….نردبان خیلی درانجام کارها کمک میکنن…..با هرس کردن درختان دارین به درختها عشق میورزید به اونها کلی انرژی وسبکی میدهید وکلی از نظر روحی خودتون هم سبک میشوید …..
خدایا شکرت بینهایت شکر