https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/05/abasmanesh-7.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-05-06 09:48:352024-12-23 13:38:53سریال زندگی در بهشت | قسمت 14
277نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
واقعا عمل کردن به قانون در هر لحظه از زندگی کاری بزرگ است.
من جز بچه های دوره ۱۲ قدم هستم و تا قدم ۴ اومدم . استاد خیلی فرق کردم نسبت به ۴ ماه پیشم اما دیشب اومدم یه نگاهی انداختم گفتم دلیل اتفاقات خوبی که استاد داره تجربه میکنه همین عمل به قوانینی است که در دوره ها آموزش میده . دیشب با خودم یک تعهدی دادم ، اول اینکه من تمارین و جدی تر بگیرم و از قانون به شکل آگاهانه به نفع خودم استفاده کنم . استاد قبلا من مثلا یک جلسه از دوره هاتونو نگاه میکردن ، چنتا کامنت میخوندم ، کامنت میزاشتم و درآخر تمرینارو حالا کامل یا ناقص انجام میدادم . اما دیشب چه اتفاقی افتاد ؟؟؟؟ من نتونستم بخوابم و دلیلشم نمیدونم چی بود ، اما انگار در ذهن من هیولاها شروع به تاخت و تاز کردند . حدود ۹۰ ٪ افکاری که دیشب در ذهنم میگذشتن بیهوده و مخرب و نازیبا بودند ، بعد اومدم قانون و با خودم تکرار کردم و گفتم اگه فقط زمانایی که دارم فایلی میبینم یا صدای استاد و گوش میکنم اون وقت ها من افکار درست داشته باشم و بقیه روز بزارم افکارم هر چی دلش میخواد بدوزه و ببافه که نتیجه ای نمیگیرم . اومدم عهد بستم که هر لحظه تلاش کنم آگاهانه با خودم صحبت کنم در هر شرایطی که بیکار شدم ، یا تنها شدم یا موقعیتی پیش اومد که افکارم داره برای خودش پیش میره من بیام از کلامم کمک بگیرم تا افکار درست داشته باشم ، تا این چیزهایی که تا الان یاد گرفتم و مرور کنم ، تمارین و انجام بدم ، با خودم به صلح برسم و شناخت بهتری از خودم داشته باشم.
خداروشکر تشخیص اینکه چه کاری به صلاح منه و چه کاری به درد من نمیخوره و خوب بلدم و انجام میدم . امروز تمرین ستاره قطبی و به شکلی که درست بود و تونستم انجام دادم و تا الان تونستم افکارمو مدیریت کنم.
این کار من الان حواس ز و تلاش زیادی میبره اما با گذشت زمان و تکامل راحتتر انجام میدم.
من دنبال نتیجه هستم ، کلیدش کنترل ذهنه ،کلیدش رها بودنه ، مقاومت نداشتنه و…
افکار منفی مثل همین شاخ و برگ های اضافی و علف های هرزه که حتی اگه در بهشتم باشی باید حواست بهشون باشه .
استاد من مثل شما در قم حدود ۱۵ سال زندگی کردم و از همون جا تمرکز بر نکات مثبت و انجام میدادم ، روزایی بود که تنها نکته مثبت اطراف من نگاه کردن به آسمان ،نگاه کردن به ابرها و غروب خورشید بود . همیشه عکس میگرفتم و پست میکردم و یه جمله مربوط به خداوند را زیرش مینوشتم و احساسم بهتر میشد. خودتون میدونید قم چه شرایطی داره اما من با آموزه های شما تلاش آگاهانه میکردم که احساسمو خوب کنم و خدارو شکر الان یه جایی هدایت شدم که آب و هوایی به مراتب بهتر و سرسبز تری و تجربه میکنم.
خدایا شکرت بابت این همه زیبایی.
از خداوند زندگی با نشاط تر ، اندامی سالمتر و پر انرژی و ثروتی بی انتها برای استاد عزیزم و عزیز دلشون خواستارم .
راستش منم دوست داشتم طرز فکرمو در مورد قطع درخت های هرز و حتی شلیک و کشتن اون مار بگم.
منم قبلا ذهنیتم در مورد مرگ مثل غالب جامعه بود تا اینکه هدایت شدم به مجموعه کتابهای سارا و تو یکی از این کتابا یادمه که جغد دانا «سلیمان» کشته میشه و سارا که خیلی ناراحت و دلشکسته س صدایی درونش با آرامش و شادی بهش میگه که بابا من نمردم. من همیشه هستم و فقط از اون جسم پیر خسته شده بودم و دوست داشتم عوضش کنم.
واقعا هم بنظرم همینه بچه ها. من معتقدم شاید همون مار هم همین داستانو داشته و کشته شدنش در جهت رشد و تکاملش بوده چون معتقدم مرگ اتفاق بسیار خوبیه برای هر موجودی. در مورد درختام همینه راستش.
اینکه از روی خشم و کینه بریم حمله کنیم به درخت و طبیعت یا حیوونا خب درست نیست و آسیبش متوجه خودمونه نه کس دیگه ای اما جایی که ضرورت داره بنظر من هیچ ایرادی نیست توش، چون این چرخه طبیعته و ماهم جزئی از همین چرخه ایم. عین اینه که بریم یقه ی شیر و.پلنگ جنگل رو بگیریم که تو چرا اون آهوی خوشگل کشتی و خوردی؟ ای بی رحم، ای ضد حقوق آهو. خب بنظرم این نگاه نمیتونه منطقی باشه. من بعنوان کسی که عاشق طبیعت و حیواناتم و حتی معتقدم که هیچ باغ وحشی و قفسی نباید برای هیچ حیوونی باشه اینارو میگم.
دوما خودمو میذارم جای استاد و میگم اگه من خودم بودم آیا نمیزدم اون مارو بکشم؟ یا اون تمساح رو؟ واصلا جوابم منفی نیست. خیلی احتمال داشت که منم همین کارو برای محافظت از خودم و عزیزانم انجام میدادم پس نمیتونم ایشون رو قضاوت کنم.
نکته بعدی که میخام بگم اینه که من معتقدم من مسئول حیوانات و طبیعت و دیگران نیستم که بخوام بیام ازشون دفاع کنم یا دلسوزی کنم براشون چون اونا هم خدا دارن و خداونده که انرژیش همه چیو احاطه کرده. آره خب خیلی وقتا من به حیوونا غذا میدم تیمارشون میکنم و بهشون عشق میورزم اما خودمو مسئولشون نمیدونم و چون اینکار بمن احساس لذت میده و باعث جاری شدن عشق در درونم میشه انجامش میدم. من به حیوونا عشق میورزم چون درونم اون لحظه چیزی جز اون ندارم.
دوست داشتم منم نقطه نظرمو مودبانه در این مورد بگم.
اون آگاهی هایی که در مورد پیچک ها و باورهای منفی ریز و درشت هم که استاد گفتن خیلی برام جالب بودن و واقعا قبول دارم صحبتای استاد رو. واقعا همینطوره. گاهی یه باوری از تاریکترین نقاط ذهنم اومده بیرون و برام مشخص شده که اصلا همینجور موندم که این کجاااااا بوده تا حالا؟؟؟؟
و اغلب این باورها رو وقتی که موضوعی احساس منو بد میکنه و نمیتونم احساسمو کنترل کنم کشف میکنم. چون میدونم یچیزی اون ته ذهنم هست که نمیذاره علی رغم تلاش من حالم خوب بشه سرنخو میگیرمو میرم و میرم تا میرسم بهش میبینم ای دل غافل این مثلا احساس گناهه اینجا داشته سالها مخفیانه فعالیت تروریستی میکرده علیه من و من خبر نداشتم. همونجا میگیرم از گردنش و میکشمش بیرون و کار میکنم رو خودم و سعی میکنم پاک کنم ذهنمو از اون باور غلط و جاش چیزای خوب بزارم.
بخاطر همین معتقدم هربار که مسئله ای پیش میاد و احساس منو بد میکنه مثل پادزهره برام و داره منو یه مرحله قویتر از قبلم میکنه چون من قراره با حل این مسئله بصورت ریشه ای واکسینه بشم در برابر این باور منفی هم. پس برام خوبهههه.
خیلی عالی بود فایل امروزم. ممنون بخاطر اشتراک این زیبایی ها استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی💓🌷
اول از همه من بعد از دیدن فایل های زندگی در بهشت و سفر به دورامریکا متوجه روحیه طبیعت طلبی خودم شدم که چقدررررر زیاده و چقدر عاشقانه دلم میخواد در طبیعت زندگی کنم
و از خودم پرسیدم چرا تا دوسال گذشته انقدر بیزار بودم که مدت طولانی ای رو تو شمال یا قسمت های سرسبز ایران تو روستا ها باشم و هر سفری که با خانواده میرفتم همش میگفتم زود برگردیم خونه
و جوابش اینه که بله
چون تا تا یه حد خوبی دارم شاخ و برگ های اضافی رو میزنم
دارم از وابستگی ها جدا میشم
و دیگه نه دلتنگی های خیلی زیاد و نه کارهای بیهوده من رو به سمت شهر میکشونه
منظور همون جمع های دوستانه
یا تعهداتی که الکی ادم رو زنجیر کردن
و از وقتی به رهایی رسیدم
خیلی راحت تر میتونم برم و مدت طولانی ای خودم باشم و خودم
حتی اگه خانواده در کنارم نباشن
باز یه تمرین هست واسم برای کندن از وابستگی ها
و از وقتی این باور های درست رو در خودم پرورش دادم با حس رها تری سفر میکنم و براممهم نیست حتی اگه یک ماه طول بکشه
و یکی از خواسته هام برام واضح شد اونم داشتن یه خونه تو شمال ایران که عاشقانه در طبیعتش زندگی کنم
تازه فهمیدم من چقدر به این کارهای باغ بانی
یا کارهایی که تو این فضا میشه انجام داد علاقه مند هستم
مثل اتیش روشن کردن
هرس کردن و یا حتی داشتن یه کارگاه کوچیک برای نجاری کردن
چقدر روح انسان به طبیعت نزدیکه واقعا
استاد چقدر زیبا گفتید راجب باور های پنهان
من از وقتی روی عزت نفس ام دارم کار میکنم
با توجه به تضاد هام تازه متوجه یسری باور ها شدم که اصلا نمیدونستم وجود دارن در من
و چقدر قشنگ خودشون رو پنهان کرده بودن
مثلا من همیشه میدونستم تو حرف زدن با ادم ها مشکل دارم یه نوع اضطراب اجتماعی داشتم
رفتم و تمرین کردم
تمرین هم به این صورت بود که با ادم ها مصاحبه میکردم اونم تنهایی
البته برای یک هدف دیگه ای انجام میدادم اینکارو
اما همین که تونستم برم تو دل ترسم این مشکل تا حد زیادی حل شد بعد که این باور درست شد که چقدر ادم ها قشنگ هستن و میشه راحت باهاشون ارتباط گرفت رسیدم به باور های محدود کننده ای که نمیدونستم اصلا وجود دارن
مثل باور احساس عدم ارزشمندی و لیاقت
من همیشه فکر میکردم خیلی خودم رو دوست دارم و خیلی به خودم اهمیت میدم
بعدا متوجه شدم اره من خودم رو دوست دارم اما ریشه این دوست داشتن از کجا میاد؟
از اینکه ببینم دیگران من رو چقدر میپذیرن و دوست دارن ؟
اونوقت من هم ادم ارزشمندی هستم…
این رو کی متوجه شدم؟ زمانی که یسری ادم هایی که قبلا باهاشون بودن دیگه تو زندگیم نیستن البته خودم نخواستم که باشن
و حالا متوجه این ضعف شدم….
و خدا میدونه اگر که این باور رو درست کنم باز چه اشغال های ریزی زیر این باور بوده
واقعا که طبیعت معلم بزرگیه …
زمانی که شما راجب اینکه راجب چیزی احساسی عمل نکنیم حرف زدید
یاد این افتادم که چقدر از این نوع رفتار ها روز به روز داره بیشتر میشه
و خود من اون وقتی که تو مسیر درست نبودم
این حرف هارو میزدم
حتی گوشت رو با عذاب وژدان میخوردم یا میگفتم چرم نخرید چون پوست حیوانات استفاده شده….
در صورتی که خدا این هارو برای ما افریده بعد ما شدیم کاسه داغ تر از آش :)
همین محصولات چرمی باعث میشه اسیب کمتری به طبیعت وارد بشه و از پارچه های پلاستیک که بازیافت نمیشن کمتر استفاده بشه
حالا چرا به این شکل فکر میکردم
برای اینکه همه بگن وای چه ادم درستی…
یا خودم به خودم بگم حالا تو شدی یه ادم خوب….
باز اینم از احساس بی ارزشی میاد که درک نکنیم خدا چقدر مارو دوست داشته و اینهمه نعمت داده که ازشون استفاده کنیم
در مورد دوستتون که صحبت کردید قلب من ریخت…
باز هم هدایت خدا…
مدتیه ترس از دست دادن عزیز ترین کسانم افتاده به دلم و دارم هر کاری میکنم تا خودم رو اروم کنم
و یک باور درست رو برای خودم هی تکرار میکنم
که خدا خواهرت رو مادر و پدرت رو اورده تو زندگیت
تا مدت کوتاهی از بودن کنارشون لذت ببری و بعدش بری و تنها جهانت رو کشف کنی
به خودم گفتماگر که خواهر تو با تو خیلی خوش رفتاره لطف خداست
وگرنههمون موقع ای که تو مسیر درست نبودی شب و روز دعوا داشتید باهم
حالا این رابطه خوب بینمون وابستگی من رو بیشتر و بیشتر کرده تا جایی که نمیتونمبه مرگش یا جدایی مون فکر کنم
اما غافل از اینکه خواهرم یکی از دست های خداست
حالا در نقش خواهر
چیزی که همیشه هست و از بین نمیره خداست
خداست که این ادم های ارزشمند رو میاره برای ما
بعد ما مشرک میشیم به همون خدایی که اینکار هارو برای ما کرده و وابسته میشیم به اون اشخاص
البته که چک و لقد های ناجوریم جهان از طریق همون ادما به ما میزنه
و خب از خدا کمک میخوام که کمکمکنه تا هر روز باورمنسبت به خودش قوی تر و قوی تر باشه تا ترس از دست دادن کسی رو نداشته باشم
و چقدر برام لذت بخش بود
جوریکه استاد داشت ذهنش رو کنترل میکرد
و این نشون میده که چقدر استاد به قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد تعهد داره که جای غصه خوردن اومده و ذهنشرو کنترل کرده درصورتی که کنترل ذهن در همچین شرایطی کار سختیه و خیلی انرژی میخواد
استاد خیلی همیشه شمارو تحسین میکنم
و خداروشکرمیکنمالگوی مثل شما دارم
سپاس فراوان به خاطر این فایل های زیبا که حتی با گذشت این سال ها ارزشمند تر هم شدن تا ما تکامل پردایس رو بهچشم ببینیم :)
سلام به استاد عزیزم مریم جان وهمه اعضای خانواده صمیمی ام
2 تا نکته ازین قسمت که تو ذهنم مانور داد
یکی اینکه اگر خودمو در گیر حواسی کنم انرژی که باید صرف خواسته ها و اهدافم کنم میره صرف تولید ناخواسته ها میشه و خواسته ها هم دور میشن
و یکی اینکه گیر ندم حتی تو ذهنم به ادم ها وسیع نگاه کنم من جای اون ها نیستم
اون ها که تو شرایط من نیستن و نبودن که من با دید خودم نگاه کنم بهشون
دلیل عصبانیت ما ادم ها از هم همینه
به جای تمرکز روی نکات مثبت یه طوری رفتارشو به خودمون تعمیم میدیم که ذهنمون ازون طرف هیولا میسازه
این می تونه نسبت به شرایط هم باشه
یه جوری به شرایط از دید کوچک نگاه کنیم که واسمون جهنم بسازه
ارتباط با خدا می تونه ذهن ما رو وسیع کنه که اصلا به خودمون وجهان با دید بالا نگاه کنیم
همه انسان ها روافرادی ببینیم که اومدن در جهت تعالیشون
نباید شبیه افکار من باشن
اونا رو باید اونطوری که هستن تو ذهنمون بپذیریم
نه اونطوری که می خوایم باشن این خودخواهی بزرگی هست که بخوام دست به تغییر فرد دیگه بزنم چرا اصلا باید اون رو تو ذهنم دسته بندی کنم قضاوت کنم شخصیت و کارهاشو …… همچین حقی ندارم
حتی نسبت به کسی که بیتشرین ضربه رو در ظاهر خوردم در گذشته حق اینو ندارم که تو ذهنم تنفر بهش بدم یا اون رو به خاطر یکسری ویژگی هاش رد کنم یا بهش برچسب بزنم
من نسبت به افراد نزدیک اینطوری میشم یه وقت هایی و می خوام ازین به بعد رفتارشون رو به خودم نگیرم و توقع رو از 10٪ به 0٪ برسونم
ما فکر میکنیم که حرف های اطرافیان رو ما اثر نمیکنه
ولی اینطوری نیست که بشنویم و قوی باشیم
اصلا نباید بشنویم چون کار ذهن اینه وردی ها رو حالا هر جی که هست پردازش و گسترش بده
پس بهتره اصلا ورودی قطع
نه اینکه بیام بگمبه خودم بزارم آسون بگیرم
آسون گرفتن یعنی ایزوله 100٪
من قبلا فکر میکردم خیلی کار سخت یا بدی هست
به وقتایی باید از ناخواسته ها سر در بیارم
نمیدونممنطق وریشه این کار و فکر من کجا بود ولی به قول قرآن وعده و وسوسه های شیطان سست وبی اساسه
واقعا این تفکر که من داشتم وناخوداکاه چند وقت یکبار منووارد جاده خاکی می کرد چقد ریز وجود داشت من اون و منطقی میدیدم وهر دفعه به ندایش مثل گوسفند به صورت خودکار لبیک می گفتم
انگار که باید انجام میدادم ….
اینجا با این نوشتن می تونم تغییرشو شروع کنم
لازم نیست چند وقت یکبار ببینیم دور و برم چه ناخواسته هایی هست که مثلا درستش کنم
لازم هست همیشه همواره به صورت سفت و سخت کنترل کنم
وفکر هم نکن این کنترل کردن همیشه سخته
نه خیر لذت بخشه چرا ؟ چون اولا حالم رو خوب دوما سرعت رسیدن به خواسته ها روبالا تر میبره
پس کجاش سخته ؟
سخت اونه که درگیر ناخواسته ها بشی به اسم مثلا تغییر حال و هوا
( دقیقا دعواهایبین زن وشوهرها به اسم نمک زندگی من مطمئنم اونا تو ذهنشون این دعوا ها رو طبیعی و به عنوان ضروریت می دونن )
تمام کارهای ما ریز تا درشت توسط مغز و ذهن ما ران میشه
سلام به همه دوستای خوبم 😍 خداروشکر میکنم که باز هم دارم کامنت میگذارم و زیباییها رو میبینم تا هدایت بشم.
شاید باورتون نشه ولی تا قبل از تموم شدن پاراگراف قبلی نمیدونستم درباره چی میخوام صحبت کنم… اما همین الان یادم اومد که دیروز به نکته خیلی خیلی جالب رسیدم و احساسم گفت که براتون تعریف کنم.
🌸چهار سال پیش همسرم مهران، در حالیکه فقط چند ماه از ازدواجمون گذشته بود تصمیم گرفت استعفا بده و تنها در شغل رویایی خودش که بورسه و چندین سال بود در کنار کار خودش انجام میداد، فعالیت کنه.
🌷خیلیا گفتن این کارو نکن و سرزنشش کردن که چرا یه کارمند با حقوق حداقل باقی نموند. اما خودش بدون دونستن قوانین به این باور رسیده بود که میخواد شاخ و برگ های اضافی رو بچینه و تمرکزش رو روی یه حوزه بگذاره و راه موفق شدن همینه…
🌺در طی این مسیر، اگرچه سودهای عالی هم داشتیم اما ندونستن باورهای درست و توجه به مشکلات تمام اونها رو میتونم بگم از ما گرفت و چنان ضررهای مالی و بدهکاریهایی برامون رقم زد که اگر کمی ایمان بیشتری داشتیم میتونستیم با قسمتی از اون ضرر تمام دورههای استاد رو بخریم و جلوی بقیه ضررها رو بگیریم.
❤️حالا مدتیه هم من هم اون در حال کارکردن روی مدارهامون هستیم و میتونم بگم اتفاقات بهتری داره میفته.
🧡با بالاتر رفتن مدارها، مهران احساس لیاقت بیشتری داره و وقت خودش رو از روی کارهای بیهوده و غیر مرتبط برداشته.
💙انگیزهش بیشتر شده، صبحا زود بیدار میشه، به پیشنهاد خودش ساعتای بیشتری تو دفتر میمونه و کار میکنه در حالی که قبلا این طور نبود. شاید بگین بورس خوب شده که اینطوریه ولییییییییی
💥💥من یه چیزی یاد گرفتم! اگه قبل از تغییر مدارهام بود میگفتم آره! حالا شرایط این طوریش کرده… امااااا
بچهها این فقط و فقط کار خداست، دست خداست، من اینو از خوب شدن بورس نمیبینم، اینا همممممه ش به خاطر تغییر مدارهاست.
🖤اگه چند وقت قبل بود میگفتم بورس خوبه ولی همین روزا میریزه، پولای مردمو میخوان بگیرن و…
اما با گوش دادن به فایلای استاد درباره حسادت فهمیدم من یکم حسود شدم که چرا تازهکارا دارن بدون هیچ ضرری فقط سود میکنن بخاطر همین میگفتم حالا روزای بدشون هم میرسه!!!!! چه فکر سمی و بدی! خدایا شرمندتم از این همه شرکی که مثل این پیچکا دور هر تیکه از ذهنم پیچیده…
💜دیروز فهمیدم که آقا فراوااااااااااانی هممممه جا هس هممممممه جا! همیشه اوضاع خوبه قراره همیشه خبرای خوبی از شغل و کار من و همسرم بهمون برسه. این کاری به شرایط جامعه نداره.
❣️آفرین و ماشالا به هممممه کسایی که تونستن تو شرایط الان داراییشون رو چند برابر کنن. نوش جووووونشون
❣️حتما باورهاشون درسته
❣️حتما لیاقتشو داشتن
🌺از اون جایی که خدا=ثروت هست میدونم خدا هیچ وقت برای من کم نبوده و حتی بیشتر هم بوده. پس ثروتشم همین رفتارو با من داره…
🌱فقط ما باید پیچکای دور درخت وجودیمونو از بین ببریم تا وقتی خدا آب میشه و میریزه پای ریشه وجودمون همه شو جذب کنیم.
🌴فقط باید پیچکای هر شاخه در افکارمون رو بکنیم تا وقتی خدای باد میشه و میوزه به زندگیمون بتونیم آزااااااد و رها برقصیم و لذت ببریم از نعمتاش…
🌲حالا من و همسرم یاد گرفتیم که چه امروز و چه روزهای متفاوت دیگه از نظر اقتصادی در زمینه بورس هرکی از اوضاع کار پرسید نگیم بورس رانت میخواد یا اوضاع بده… بلکه با تمام توجه به خوبیها و اتفاقات مثبت ادامه بدیم 👌
به افکار منفی که حتی بعضیاشون واقعیت تلخ جامعهس توجه نکنیم 🌷
همیشه در هر اتفاق خوب یا به ظاهر بد نکته مثبت و خیرشو ببینیم✌️
و فارغ از شرایط و اتفاقات بدی که در کار برای دیگران میفته ولی برای ما که مدارمون بالاتره نمیفته در جواب همیشه بگیم به لطف خدای مهربون شرایط کاری برای من که عالیه و از آسمون طلا میباره. 🤑🤑🤑
🌼حالا میفهمم که وقتی بدونی فراوانیه و کمبود نیس خیلی راحت تو شغل خودت کار میکنی و ایمان داری که در اون بیشتر از اونی که فکر کنی ثروت هست. هیچ وقت از خبر ثروتمند شدن یه نفر توی زیمنه کاری خودت یا یه زمینه دیگه دلگیر نمیشی و حسادت نمیگیرتت
😊پس با شنیدن یه خبر از خوب شدن یه بازار همه استعداد و سرمایهت رو زیر سوال نمیبری و تغییر مسیر نمیدی و در راه زیبای موفقیت خودت ثابت قدم میمونی
چرا که میدونی پرداختن به کارهای دیگه یعنی اجازه رشد به پیچک ها و درختای هرز و برای کم شدن روزی تو و آزادیها و فرصتهایی که داری برای دیدن زیباییها و رسیدن به خداوند مهربان و بخشنده❤️❤️
دوست من، دلم میخواد بهت بگم حتما کاری که عاشقشی رو شروع کن و توکل داشته باش که فراوانی و نعمتهای زیادی در مسیرت هس. 🌸🌺🌼❤️پیچک افکار منفی رو از ریشه بکن، به شغلای فریبنده دیگه توجه نکن و با ایمان راسخ راهتو ادامه بده و مراقب رشد جدید افکار منفی جدید باش تا درخت وجودیت سرسبزتر از همیشه باشه و تا بالاترین درجات رشد کنه.✌️✌️
پینوشت : شاید باورتون نشه ولی کامنتمو که میخونم یجاهاییش رو حس میکنم خودم ننوشتم! حتی از مدار خودمم بالاتره! بخدا من کامنتو شروع کردم ولی نمیدونم ادامه مطلب رو چطور نوشتم!!! دستان خدا از این طریق یچیزای جدیدی نوشت که با خوندن کامنت خودم مبهوت شدم که چطور اینا اینجا نوشته شده؟؟ در حالی که همه اینا دقیقا تو تفکرات دیشبم نبود… خدایا شکرت که حتی تو نوشتن کامنت هم با منی…حالا که این جایی دلم میخواد همینجا هم بهت بگم خدایا…خیلی دوست دارم… ازت سپاسگزارم بخاطر همه چیز و خودم و زندگیم رو مثل این کامنت به تو میسپارم❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ بنده خوب تو پریوش ❣️
سلامی با عطر خوش عشق خدا تقدیم به استادم و مریم عزیزم و دوستان نازنینم
و سلامی با عطر خوب خدا تقدیم به خودم که بوی او را میدهم
خدایا شکرت ؛که امروز هم بهم فرصت دادی تا کلام زیبایی که بوی خودت را برایم میدهند را از زبان دستان بی نظیرت بشنوم ودرک کنم و بفهمم ؛الهی شکرت
خدای عزیزم ؛تو را هزاران بار سپاسگزارم که منو به این راه زیبا هدایت کردی ؛ راهی که دستان بی نظیرت با کلمات پر از عشقشان برایم هر روز تا رسیدن به خودت هموارتر میکنند.
خدای عزیزم چه زیباست همزمانی این نوشته ی الهی م با اذان ظهر
که دارم صدای الله اکبر رو میشنوم
صدایی که همیشه برام ارامش بخشه
صدایی که به من زیباترین ها رو هدیه میده
خدایا شکرت که هر زمان که نام زیبایت را میشنوم یا بر زبانم جاری میشه اشک از چشمانم جاری میشه
خدایا شکرت که منو اینقد با خودت مانوس کردی
و باز هم از تو میخاهم که مرا که تشنه ی این یکتاپرستی م به سوی خودت رهنمون کنی الهی امین
……..
خدای من یک روز دیگر را در این بهشتت مهمان هستم
و چشمانی که منتظر دیدن این بهشت زیباست
بهشتی که وقتی بنده ی نازنینت مریم عزیزم به عزیز دلش میگه که امروز چه ماموریتی داریم
و استاد هم میگه که بریم که صفا بدیم به درخت های بهشتی مون
منو یاد حضرت ابراهیم و هاجر و اسماعیل در محل صفا و مروه انداخت
یا الله
اه خدای عزیزم نمیدونم چی بگم از این همه حالی که دارم
که اشکام مثل بارون بهاری جاریه
مگه میشه این بهشت رو دید و اشکت جاری نشه
مگه میشه بنده های ناب خدا رو دید که دارن با عشق توی بهشت کار میکنن و عبادت خدا رو بجا میارن و همیشه خدارو فریاد میزنند رو اشکت جاری نشه.
خدایا شکرت
استاد عزیزم اسم صفا؛ آب؛ ایمان به خدا؛ پاک سازی درونمونم از هر چی باورهای غلط و شرکه رو بر زبانت جاری کردی
و خدای عزیزم هم منو یاد حضرت ابراهیم و ان دو کوه صفاو مروه و آب زمزم انداخت
صفا و مروه ای که حضرت ابراهیم ؛ هاجر و اسماعیل رو در میان ان دو کوه رها کرد و به خدای عزیز سپرد
و به هاجر فرمود : شمارو به خدای عزو جل میسپارم
مادر حضرت ابراهیم هم گفت: خشنود و راضی هستم .
مادری که در این بیابان حال زار کودکش رو با چشمانش از فرط تشنگی و گرسنگی میدید
و چند بار مسافت این دو کوه رو طی میکرد که شاید کسی پیدا بشه و کمکی بهشون بکنه.
ولی امید و ایمانش به خدا بود
که یکباره صدای زیبایی رو شنید
اره اون صدای جبراییل بود
هاجر گفت من صدای تو را شنیدم و اگر خیری پیش تو هست مرا یاری کن و به فریادم برس
و جبراییل از اب زمزم برای هاجر فراهم کرد تا مشکش رو پر از اب کنه.
نمیدونم خدای عزیزم چرا منو به این داستان هدایت کرد
ولی میخاهم اینو بگم که اگه یه مواقعی به مشکلی برخوردیم اگه به تضادی برخوردیم
ایمانمون رو به خودش از دست ندیم و اگر به خودش ایمان داشته باشیم
و اگر ایمان ابراهیم و هاجر رو داشته باشم
خدا هم بهمون کمک میکنه و به تمام خواسته هامون و اهداف مون میرسیم.
و هدفی که رسیدن به منبع و به خودش و ارامش باشه.
….
خدای من این بهشت چه درس هایی که برای من نداشته
درس هایی که هر کلمه از زبان دستان بی نظیرخودش میشنوم
منو مصممم تر میکنه که این را زیبا رو ادامه بدم
راهی که میرسد تا پیش خدا
یا الله
……
خدای عزیزم چگونه تو را سپاس گویم که لایق تو باشد که هر لحظه مرا به خودت نزدیک تر میکنی
این روزها زندگیم بهشتی تر شده
و دیوانه وار دوست دارم فقط خودم باشم و خودت در یک خلوتگاه
استاد عزیزم این ارامشت که در نگاه زیبایت پیداست مرا بیشتر ارام میکند.
بهشت زیبایم ؛چقدر این روزها مرا با خودت میبری و روحم را پرواز میدهی
وقتی اب نیلگون و زیبای دریاچه ی بهشتی رو دیدم که ارام و زیبا و روانه
متوجه خودم شدم که منم این روزها مثل این اب روان و ارام و جاری شدم
وقتی این پله ی زیباتون رو دیدم که دارید یکی یکی از این پله ها رو طی میکنید تا به بالاترین پله برسید
منو یاد تکامل خودم انداخت
تکاملی که حالا دارم بیشتر متوجه ش میشم
و چقدر عالیه که بفهمیمم برای اینکه برای رسیدن به یک خواسته باید از پله ی اول شروع کرد و بعد پله ی دوم و سوم و همین طور تا اخرین پله تا رسیدن به خواسته و اهدافمون
و اینکه کمال گرا نباشیم و اینکه نخوایم یک شبه همه ی مسیر رو طی کنیم تا به هدفمون برسیم باید باید این تکاملمون رو طی کنیم
و من حالا دارم تکاملم رو توی تک تک خواسته هام به خصوص توی ایمان به خدا و الهی تر شدنم و توی تک تک لحظاتم دارم میبینم
و هنوز هم باید این مسیر زیبا رو ادامه بدم
و پله پله تا ملاقات خدا
……..
و چقدر زیبا استاد اومدن اون شاخه های هرزو اضافی درخت زیبا رو که داشت اون درخت رو به زحمت مینداخت رو هرس کردن
تا این درخت زیبا بیشتر بتونه خودش رشد بده و ازادانه این مسیر رشدش رو ادامه بده
و چقدر عالیه که ما هم بیایم و این باورهای منفی و هرزو شرک الودمون رو از ذهنمون هرس کنیم
بیایم و ذهنمون رو خالی کنیم ازهر انچه که مانع رشدمون میشه
و یک شخصیتی از خودمون بسازیم که سالهای سال منتظرش بودیم و راهش رو نمیدونستیم
و حالا که راهش رو پیدا کردیم با عشق و با جان و دل این راه زیبا و الهی رو برای خودمون هموارتر کنیم
………
و این نقش ابزار که داره هر روز کارهامون رو و زندگی مون رو راحتر میکنه و بسیار ارزشمنده
و همیشه این ابزار ما رو تا رسیدن به هدفمون کمک میکنن
…..
اه خدای من این نسیم بهشتی رو من همین دیشب توی حیاط خونمون مهمون خدام بودم رو تجربه ش کردم
حسی که زیباست و وقتی که به این اب دریاچه بخوره نسیمش خنک تر میشه
خدایا شکرت به خاطر بهشتی که همه ی نعمت های بهشتیتت درش هست و ما داریم ازش لذت میبریم
خدایا شکرت به خاطر این صندلی های سفید و زیبای دو نفره دستان بی نظیرت که رنگش زیباست و از تمیزی چشمانمون رو نوازش میده
و چقدر خوبه این حسی که همیشه بهم راهای زیبا رو نشون میده و وقتی قلبت ارومه وقتی حالت خوبه این احساسه زیباتر میشه.
و چقدر سبک میشه ذهنمون وقتی که بیایم و اون شاخ برگ های اضافی و اون باورهای ریزی رو که مثل همین پیچک ها تمام ذهنمون رو گرفتن رو مثل این اره تیزو هیولایی از بین ببریم و خالی کنیم ذهنمون رو از هر چی نازیبایی و ناپاکیه.
و عزت نفس مون رو بالا ببریم که من دقیقا میدونم استاد چی میگه در مورد احساس لیاقت چون من تا قبل از تهیه ی دوره ی عزت نفس این ویژگی احساس لیاقت رو نداشتم و حالا دارم به شکل عالی در خودم ایجاد ش میکنم.
و وقتی این احساس لیاقت رو این حس زیبای دوست داشتن خودت رو و این احساس اینکه من لایق بهتریها در زندگیم هستم رو توی وجودمون بوجود بیاریم و اون باورهای منفی و احساس گناه رو که سال های سال با ما بوده رو از بین میبریم.
و البته که باید این کار کردن روی خودمون برای ایجاد اعتماد به نفس رو همیشه داشته باشیم و چقدر عالی میشه وقتی این همه باورهای منفی رو از توی ذهنمون ریشه کن کنیم و به جاش احساس لیاقت و عدم وابستگی رو رو توی خودمون پی ریزی کنیم.
و فضای ذهنمون رو باز و سبک بال کنیم برای رشد باورهای جدید
و سبک بال کنیم یعنی اینکه رسیدن به ارامش بیشتر
و این ارامش بیشتر یعنی داشتن احساس خوب
و این احساس خوب یعنی رسیدن به زیبای یها و خواسته هامون
و چقدر خوبه که ما هم بیایم و اون باورهای غلط مون رو شناسایی کنیم و کامل از بین ببریموشون درست مثل اون شاخه هایی که مریم عزیز دیدش و به استاد گفت اینم اضافست بزن و قطعش کن.
…..
استاد عزیزم داستان فوت شدن دوست صمیمیتون رو که شنیدم
منو یاد از دست دادن مادر عزیزم انداختین
مادری که انقدر برایم عزیز بود و مهربان و همیشه لبخند روی لباش و بسیار خوش اخلاق .
دقیقا چند روز قبل از فوتش که از بیرون اومده بود
نشست کنارم بهم گفت الهه من چند روز دیگه بیشتر توی این دنیا نیستم کفن م توی چمدونمه
وقتی این حرف رو زد انگار تمام دنیا روی سرم خراب شد
اشک توی چشام جمع شد
بهش گفتم مامان دیگه اینو نگو
ولی خودش خیلی اروم بود و برای انکه من ناراحت نشم با لبخند بهم گفت شوخی کردم
و دقیقا چند روز بعدش این خبررو برام دادن
و حالی داشتم که هیچ چیز و هیچ کس برام مهم نبود و زندگی م شده بود غم و غصه و این حالم بد و خرابم تا افسردگی منو کشوند
تا دوست عزیزم که از حالم خبر داشت منو یا استاد اشنا کرد
و بعد از شنیدن فایل های بی نظیر استاد کم کم حالم بهتر شد
و فهمیدم که احساسم رو باید خوب نگه دارم تا اتفاقت عالی رو برای خودم رقم بزنم.
و حالا این ایه ی زیبا رو چند هفته پیش الهام عزیزم بدر جواب کامنتم بهم هدیه دادن رو همیشه با خودم زمزمه میکنم.
قطعا همه ی شما را با چیزی از ترس؛ گرسنگی کاهش در مال ها؛ جانها و میوه ها ازمایش میکنیم و بشارت ده به صابرین. انان که چون مصیبتی بهشلن برسد میگویند: ما از ان خداییم و به سوی او باز میگردیم.صلوات و رحمت پروردگارشان برانان باد که هدایت یافتگانند.
و حالا میدونم که مادر عزیزم در زیباترین جای بهشته و روحش در ارامش کامله.
و حالا هر وقت دلم براش تنگ میشه با همین خاطرات عالی که با هم داشتیم برای خودم مرور میکنم.
و حالا میدونم که باید همه مون یه روز به ان دنیای زیبا به سوی خودش برگردیم .
و چقدر زیباست که استاد بهمون یاد اور شدن که دنیا رو از دید خودمون نگاه نکنیم.
بیایم و سفر کنیم و بیایم این دنیای زیبای خدا رو تجربه کنیم حتی همون شهر و استان خودمون رو که زیباییی های کمی ندارن بریم بگردیم و ازشون درس یاد بگیریم.
تحسین میکنم این کشور ثروتمند و پر از فراوانی و نعمت های بی نظیر خدا رو که واقعا یه کشور غنی و ثروتمنده.
خدایا شکرت که این بهشت و زیبایی هاش برامون زیباترین درس ها رو دارن.
استاد عزیزم خانم شایسته ی نازنینم یه دنیا ازتون سپاسگزارم که زندگی مون و تمام وجودمون رو هر روز بهشتی تر میکنید.
هر شب من و دخترم که ۶ سالشه فایلها رو از زمانی که سفر به دور آمریکا بود تا الان که سریال زندگی در بهشت پخش میشه نگاه میکنیم و خیلی هم پیگیر لایوها هستش و خیلی هم اصرار میکنه حتما زنده زنده ببینیم
یه اتفاق جالب که امروز صبح افتاد
تا چشمش رو باز کرد گفت من یه چیزی از عباس منش یاد گرفتم
یاد گرفتم اشکال نداره عصبانی بشم اما توعصبانیت نمونم
ناراحت بشم ولی تو ناراحتی نمونم
وقتی هم فیلم یا کارتون نگاه میکنه باورهای اشتباه شخصیت ها رو میگه و بعد از من میپرسه درسته؟
البته این رو بگم که تماشاکردن تلویزیونش خیلی خیلی کم شده و یه سرگرمیش اینه که برای یکی دو ساعت در روز تو خونه راه میره و تو تخیلاتش با خودش حرف میزنه
وقتی هم که ازش میپرسم به چی فکر میکردی میگه داشتم باورهام رو میساختم😄
اوقاتی هم که پدرش میخواد از دست پرحرفی و شیطنتش خلاص بشه و دعوتش میکنه که برو برنامه کودک نگاه کن
دخترم در جواب میگه نگاه نمیکنم عباس منش گفته باورهامو خراب میکنه😀😃
ذهن فضایی هست که افکار در آن می آیند و میروند (مانند زمین پرادایس که هم درختان کاج ، هم درختچه های هرز در آن رشد میکنند) ، افکار مانند هر چیزی که در این جهان وجود دارد بر پایه ی انرژی هست ، در واقع افکار و صداهای درون سر ، توده ی انرژی هستند و این توده ی انرژی مانند هر موجود دیگری در صدد بقای خود عمل میکند ، همان درختان هرزی که در حال قطع کردنش بودید نیز توده هایی از انرژی هستند و تا زمانیکه آگاهانه اقدام به پاکسازی نکنید همچنان هستند و هر روز قوی تر میشوند ، چرا که قانون جهان این است که همه چیز رو به رشد و توسعه است (چه مثبت ، چه منفی) ، به زبان قرآنی “کل نمد هولاء هولاء ” ، کل سیستم هدایت میشود به سمت رشد کردن و توسعه یافتن
اتفاق جالب این است که ما انسان ها از نعمت خودآگاهی برخوردار هستیم و این خودآگاهی تشخیص میدهد کدام توده ی انرژی باعث میشود جهان در جهت بهتر شدن و قشنگ تر شدن پیش برود ، کدام توده های انرژی در جهت ایجاد بی نظمی حرکت میکنند ، این خودآگاهی قشنگی و نظم را خیلی خوب میفهمد.
اگر عمیق تر به موضوع بنگریم بی نظمی وجود ندارد ، خیر و شری وجود ندارد ، در ورای این بی نظمی ها و به ظاهر شر ها ، همه چیز خیر است ، توده های انرژی منفی تبدیل به کود زندگی میشوند و توده های انرژی مثبت مانند گل میشکفند
آدم های آگاه و نیک همچون گل میشکفند و آدم های ناآگاه اگر آگاه نشوند تبدیل به کود زندگی میشوند.
این تضادی که در دنیای شکل و فرم وجود دارد برای حرکت جهان است ، وقتی مثبت و منفی در مقابل هم قرار میگیرند نیاز هست حرکتی صورت گیرد ، تا مثبت بر منفی غلبه کند ، به عنوان مثال اگر درخت هرزی نبود دیگر نیازی نبود استاد عباسمنش و خانم شایسته بیایند و کارهایی که در فایل دیدیم را انجام بدهند ، عمل قطع کردن شاخ و برگهای هرز در این فایل این پیام را در بر دارد که انرژی جریان دارد ، زندگی جریان دارد ، به زبان فیزیک بگویم جریان الکتریکی از قطب مثبت به سمت قطب منفی برقرار میشود یعنی این اختلاف پتانسیل بین قطب مثبت و منفی هست که باعث برقراری جریان الکتریکی میشود ، این اختلاف پتانسیل درختان کاج و درختچه های هرز هست که جریان انرژی قطع کردن درختان را برقرار میکند ، پس قانون تضاد زیباست ، برایم خیلی زیباست ، قانون تضاد یعنی قانون حرکت ، قانون ارتعاش…
کل کائنات در اسکیل های مختلف بر اساس همین قانون در حال حرکت و ارتعاش هست ، زمانیکه الگوهای ذهنی با برانگیخته کردن احساسات ، به قول قرآن جهل را وارد چرخه ی جریان یافتن انرژی میکند ، یک ذهن ناآگاه که هویت خود را از افکار و احساسات میگیرد به سمت ناآگاهی بیشتر پیش میرود ، به سمت تاریکی ها و جهل بیشتر پیش میرود…
دلسوزی جاهلانه نمود همین نا آگاهی ها و در تسخیر ذهن بودن است ، دلسوزی نا آگاهانه ترمزی است برای توسعه و پیشرفت جهان ، وقتی دلسوزی میکنی بدین معناست که در مقابل چرخ دنده ی جهان قد علم میکنی و اگر ادامه دهی له میشوی…
جهان همواره در جهت پیشرفت و به سمت جلو حرکت میکند ، در مقابل این چرخ دنده ی عظیم ایستادن کار عاقلانه ای نیست ، به ظاهر بیرحمانه به نظر می آید ، اگر به نظرت بیرحمانه هست نشانه ی خوبیست ، نشانه ی این است که با چرخ جهان هماهنگ نیستی ، اگر هماهنگ شوی میبینی چقدر عادلانه و زیباست ، چقدر خوب و زیباست که با هماهنگ شدن با چرخ دنده ی جهان ، تمام نعمتها و کائنات در خدمتت هستند.
به قول قرآن : “و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض…”
یه روز جدید و یه ماموریت جدید که برای خودمون در نظر گرفتیم تا بیشتر به خودمون ثابت کنیم که ما خالق زندگی خودمون هستیم، خداوندا صدای باد لابلای شاخه ها عجب آهنگ گوش نوازیه ،یه استاد خوش تیپ و یه سانتافه ی دلبر خدایاشکرت
نگاه نردبونه رو توروخدا یه هنر دیگه هم رو کرده یه طرفه شده قدبلند چقد این نردبونه عالیه واقعا جادوییه ،میزو صندلی سفید و زیبا رو نگاه توروخدا حیرت انگیزه بشینی اینجا روی این صندلی زیبا زیر سایه ی درخت و از زندگیت اونطور که دلخواه خودته استفاده کنی واقعا عالیه واقعا از اعماق قلبم زندگی به سبک شخصی رو تحسین میکنم و آگاهانه از خداوند همچین زندگی ای میخوام خدایاشکرت
ای جانم استاد نظر مریم خانمم میخواد که بریم سمت رودخونه یا سمت تریل و مریم جانم با احترام میگه هرچی حستون میگه و حس استاد میگه تریل ،استاد اینم اون اره ایی که میگفتم خیلی حرفه ای تره و راحتتره البته بازم اره هایی هستن که درخت گنده باهاش قطع میکنن دیگه این درختهای هرز اینجا خوراک یک دیقه شن همسرمم یه اره مشابه این داره و دیدم وقتی میریم باغ ازش استفاده میکنه خدایاشکرت
چقد خوبه استاد که این شاخ و برگهای اضافی رو هرس می کنید تا درختها رشد کنند منم یه صفایی به گلهام دادم تا رشدشدن در جهت زیباتر بودنشون پیش بره و خیلیم خوشحالم ، چقد این اره با این دسته ی بلندش مفیده اصلا لازم نیست بری بالای درخت خدایاشکرت
چقد عالیه استاد این سریال که اموزشهاتون رو عملی نشونمون میدید و ما مخصوصا کسایی مثل من که با اموزش تصویری بیشتر یاد میگیرن میتونیم در وجود خودمون این درختها و این پیچکها رو ببینیم و چیزهایی که اصلا نمیدونستیم رو یاد بگیریم اینکه باورهای منفی عین این تریل هستند همه تو شاخ و برگ هم هستند و کافیه اولین قدم رو برداری و اولین باور رو بکشی بیرون میبینی قشنگ فکر منفی بعدی هویدامیشه اونو پاک میکنی بعدی تا کم کم تریلت تمییز تمییز بشه و بعد از اون هوشیاری که نذاری فکر منفی رشد کنه تا باوربشه و این اموزشهای تصویری برای من که واقعا مفید بودن واقعا هرروز دارم بزرگتر میشم دخترم یه دستکش داره که با بند بهم وصل بودن یکساله میدیدم اون بند مانع راحت حرکت دادن دستهاش میشه ولی حتی به ذهنمم نمیرسید ببرمش ولی همین الان که داشتم اینو مینوشتم دخترم از بیرون اومد و گفت مامان این بندها رو ببر اذیتم میکنه و اگه همون ادم قبلی بودم میگفت نه نمیشه اونوقت دستکشهات گم میشه و یه کاریش می کردم تا کمی بهتر بشه همین ولی الان حتی یک ثانیه درنگ نکردم به قول مریم جان گفتم ببر ببر بره اقا و قشنگ با قیچی بریدم و گفتم دخترم این دستکشها برای اینن به تو کمک کنن تا راحتتر باشی و از برف بازی لذت ببری نه اینکه ازادیتو بگیرن پس بابد بریده بشن و باورکن استاد برای ذهن کوچک من بریدن اون بند به اندازه ی بریدن اون نرده ها برای ذهن بزرگ شما باارزشه و همینها قدم اولن قدم اول برای راحت شدن برای ازاد شدن خدایاشکرت
چقد نمای این طرف تریل که تمیز کردید زیباست ،استاد این باورهای محدود کننده ی کوچک رو من قبلا اصلا نمیفهمیدم چین ولی وقتی مریم جان تو فایلهای قبل گفتن که حتی ترس از یک حشره یک باور محدود کننده ست که مانع تعالی شما میشه خیلی هوشیارتر شدم که این باورهای محدودکننده ی ریزمو دربیارم و برای این کار هوشیارم تا ببینم چه کاری با وجودیکه خیلی بی اهمیته ولی بهم احساس بدی میده اون حتما یک باور محدودکننده ست خدایاشکرت
استاد بخدا این اموزشهای شما عین گنج هستند این کرمهای ریزی که از مغز ما میکشید بیرون منو شگفت زده میکنه یعنی اینکه ما هرجا احساسات رو بزاریم جای منطق این جهله و من وقتی به گذشته ی خودم فکر میکنم میبینم چقد جاهل بودم چقد احساساتی شدم اونم به غلط ولی هرچی بیشتر باشما راه اومدم از اون حالت فاصله گرفتم و الان شکرخدا خیلی درستتر با مسایل برخورد میکنم و اصلا یه چیزهایی از گذشته یادم میاد که با عقل و درک الانم میبینم چقد راهو اون موقع اشتباه میرفتم و الان قشنگ میبینم هرروز بیشتر به سمت با خودم در صلح بودن پیش میرم و این رو مدیون اموزش های شما و رفتار و اخلاق مریم خانم در مواجهه با مسائل هستم خدایاشکرت
استاد چقد الان این حرفهاتونو بهتر درک میکنم نسبت به اولین باری که این فایلو دیرم چقد الان کنترل ذهن برام دل نشین تره چقد الان قویترم در کنترل ذهن و فکر کنم استاد هرچقدر مشکلی که باهاش مواجهیم بزرگتر باشه و ما بتونیم در برابرش کنترل ذهن کنیم پاداشی که میگیریم بزرگتره و واقعا راه کنترل ذهن فکر نکردن نیست بلکه فکرکردن به موضوع دلخواه یا کار دلخواهه من الان که دنبال ردپای کنترل ذهن در گذشته م میگردم میبینم من همیشه بعداز دوسه هفته که خونه بودم و مدام درگیری داشتم یه جایی دیگه واقعا مغزم نمیکشید میرفتم خونه ی پدرم دو روز و چون اونجا با خانواده بهم خوش میگذشت و میرفتم بیرون پارک خرید یه جورایی ناخوداگاه کنترل ذهن میکردم و اصلا این خونه و ادمهاش یادم میرفت و وقتی می اومدم قشنگ تا یکی دوهفته شارژ کامل بودم ولی بازم به علت راه اشتباه برمیگشتم سر خونه ی اول ولی همین تجربه باورمو قویتر میکنه که برای رهاشدن از موضوعی کافیه شرایطی خلق کنی که اون موضوع رو فراموش کنی حالا من اگه بتونم برم خونه ی مادرم اگه نه مثل این روزها بشینم له فایل نگاه کردن و چقد من از این کنترل ذهن دارم نتیجه میگیرم که خدا بدونه من قبلا به نکات مثبت توجه میکردم وای واقعیتش جواب نمیگرفتم چون نمی تونستم اعراض کنم از بدیها و این واژه ی اعراض شده بود پاشنه اشیلم که خدایا چکار کنم ولی وقتی اعراض چهره عوض کرد شد کنترل ذهن خیلی ناخوداگاه من درکش کردم و تونستم بهش عمل کنم و امتحانش کردم نتیجه گرفتم و قشنگ این سرنخ رو دو دستی چسپیدم تا برسم به گوله ی کاموا ان شالله خدایاشکرت
استاد این حرفهای که در مورد سفر زدید چقد عالی بودن و الان که من میبینم همراه شما به کل امریکا رفتم و توی این جنگلهای سرسبز زندگی کردم چقد یاد گرفتم قضاوت نکنم یادگرفتم به ذهنم سکوت بدم تا به وقتش همه چی روشن بشه تا به وقتش همه چی روی واقعیشو نشون بده و من به جاهایی هدایت بشم که جواب سوالهامو بگیرم و خواسته ی سفر واقعا در وجودم پررنگ شده و از صمیم قلبم اگاهانه از خدا میخوام شرایط یک سفر رویایی پر از تجربه و لذت همراه با بزرگ شدن روح رو برام فراهم کنه خدایاشکرت
سپاسگزارم مریم بانو که این فایل رو برامون تهیه کردید
سلام دوست عزیزم چقدر زیبا احساستون رو بیان کردین حرفهاتون تاثیرزیادی برام گذاشت چون منم نمیتونم اعراض کنم وباورهای اشتباه زیادی ذهنم رو اهاته کرده وهر لحظه باید در رفتاروسخنانم دقت کنم تابتونم اعراض رو یادبگیرم وذهنم از الودگیها پاک بشه براتون زیبایی وسلامتی وشادی وثروت ارزو میکنم /درپناه حق
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی.
واقعا عمل کردن به قانون در هر لحظه از زندگی کاری بزرگ است.
من جز بچه های دوره ۱۲ قدم هستم و تا قدم ۴ اومدم . استاد خیلی فرق کردم نسبت به ۴ ماه پیشم اما دیشب اومدم یه نگاهی انداختم گفتم دلیل اتفاقات خوبی که استاد داره تجربه میکنه همین عمل به قوانینی است که در دوره ها آموزش میده . دیشب با خودم یک تعهدی دادم ، اول اینکه من تمارین و جدی تر بگیرم و از قانون به شکل آگاهانه به نفع خودم استفاده کنم . استاد قبلا من مثلا یک جلسه از دوره هاتونو نگاه میکردن ، چنتا کامنت میخوندم ، کامنت میزاشتم و درآخر تمرینارو حالا کامل یا ناقص انجام میدادم . اما دیشب چه اتفاقی افتاد ؟؟؟؟ من نتونستم بخوابم و دلیلشم نمیدونم چی بود ، اما انگار در ذهن من هیولاها شروع به تاخت و تاز کردند . حدود ۹۰ ٪ افکاری که دیشب در ذهنم میگذشتن بیهوده و مخرب و نازیبا بودند ، بعد اومدم قانون و با خودم تکرار کردم و گفتم اگه فقط زمانایی که دارم فایلی میبینم یا صدای استاد و گوش میکنم اون وقت ها من افکار درست داشته باشم و بقیه روز بزارم افکارم هر چی دلش میخواد بدوزه و ببافه که نتیجه ای نمیگیرم . اومدم عهد بستم که هر لحظه تلاش کنم آگاهانه با خودم صحبت کنم در هر شرایطی که بیکار شدم ، یا تنها شدم یا موقعیتی پیش اومد که افکارم داره برای خودش پیش میره من بیام از کلامم کمک بگیرم تا افکار درست داشته باشم ، تا این چیزهایی که تا الان یاد گرفتم و مرور کنم ، تمارین و انجام بدم ، با خودم به صلح برسم و شناخت بهتری از خودم داشته باشم.
خداروشکر تشخیص اینکه چه کاری به صلاح منه و چه کاری به درد من نمیخوره و خوب بلدم و انجام میدم . امروز تمرین ستاره قطبی و به شکلی که درست بود و تونستم انجام دادم و تا الان تونستم افکارمو مدیریت کنم.
این کار من الان حواس ز و تلاش زیادی میبره اما با گذشت زمان و تکامل راحتتر انجام میدم.
من دنبال نتیجه هستم ، کلیدش کنترل ذهنه ،کلیدش رها بودنه ، مقاومت نداشتنه و…
افکار منفی مثل همین شاخ و برگ های اضافی و علف های هرزه که حتی اگه در بهشتم باشی باید حواست بهشون باشه .
استاد من مثل شما در قم حدود ۱۵ سال زندگی کردم و از همون جا تمرکز بر نکات مثبت و انجام میدادم ، روزایی بود که تنها نکته مثبت اطراف من نگاه کردن به آسمان ،نگاه کردن به ابرها و غروب خورشید بود . همیشه عکس میگرفتم و پست میکردم و یه جمله مربوط به خداوند را زیرش مینوشتم و احساسم بهتر میشد. خودتون میدونید قم چه شرایطی داره اما من با آموزه های شما تلاش آگاهانه میکردم که احساسمو خوب کنم و خدارو شکر الان یه جایی هدایت شدم که آب و هوایی به مراتب بهتر و سرسبز تری و تجربه میکنم.
خدایا شکرت بابت این همه زیبایی.
از خداوند زندگی با نشاط تر ، اندامی سالمتر و پر انرژی و ثروتی بی انتها برای استاد عزیزم و عزیز دلشون خواستارم .
“خدایا با چیزی که گفتی موافق هستم.
اینکه به کلماتم برای عملی شدن شتاب میبخشی”
میدونی تمام این قسمت خودمو یه درخت دیدم 🌲🌱🌿🍃
با خودم گفتم فائزه چی داره اذیتت میکنه
چی نمیزاره رشد کنی
چی نمیزاره از تمام وجودت و انرژی عالی که داری استفاده کنی 🙂
یهو خودمو دیدم
با آدمای اطرافم .. حرفایی که میزنم یا میشنوم .. چیزایی که بهشون فکر میکنم … فیلم و آهنگ های که نگاه میکنم 😊
بعد دیدم دست همه چی یه طنابه
آدمای منفی .. حرفای منفی
هرچی حرف میزنن با من دارن میچرخن دور من و طناب میپیچند دور من و رها میکنن منو میرن
فیلم ها و آهنگ های غمگین و یا هرچی که نکته منفی داره دارن روی گوش و چشم منو میپیچونن
با تمام وجودم داشتم پیچک هارو حس میکردم
من فقط صدام داشت میشنید حرفای استاد رو
یهو با خودم گفتم فائزه
کنترل ورودی های ذهن .. کنترل ورودی های چشم
کنترل ورودی های گوش … کنترل ورودی های قلبت
خدای من
خدای من
ما چقدر سادههههه گمراه میشیم
چقدر شیطان در لباس هایی مثل آدما
گوشی آهنگ ظاهر میشه ما فقط فکر میکردیم شیطان فقط یه موجود ترسناکه ..
چقدر من ساده خودمو درگیر ذهن های دیگر میکردم
اصل کنارم بود و به فرع توجه میکردم
چقدر ناخودآگاه با خورنده های انرژی نشستم
چقدر ناآگاهانه دلسوزی کردم و خودمو درگیر مهم های زندگی دیگران کردم
چقدر من از خودم دور شدم
چقدر دست و پام بسته است🥲😭
چقدر دلم میخاد با تمام قلب و روحم پرواز کنم
ما چیکار میکنیم با خودمون؟!
من چیکار کردم با خودم ؟!
ما چقدر به انگل های زندگیمون غذا دادیم و نزاشتیم برن و با دست خودمون گزاشتین مارو ضعیف کنن 😊
به قول خودتون استاد
شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه سیاه در دل تاریکی شب پنهان است 😊🤍
این پیچک ها هم همینطور 🙂
یهو به خودت میای
تو آیینه میگی این منم؟!
چقدر از بقیه اویزون منه
چقدر این آدمی که دارم تو آیینه میبینم منمممم🙂
چقدر ؟!
استاد این فایل هزاران راه و جواب به من داد ❤️
جلو چشمم زدم اینجام مینویسم
خدای من هدایت میکنه منو
هرکسی که بخواد هدایت بشه 🙂 هدایت میکنه به راستی و درستی ❤️ و من امروز معجزه ذکری که هر روز نگاهش میکنم رو دیدم
فالهمها فجورها و تقواها 🌲❤️
خدایا شکرت
دوست دارم استاد ❤️ مریم جان عاشقتم ❤️
راستی سلام 🙂😊
سلام به همگی🌷
راستش منم دوست داشتم طرز فکرمو در مورد قطع درخت های هرز و حتی شلیک و کشتن اون مار بگم.
منم قبلا ذهنیتم در مورد مرگ مثل غالب جامعه بود تا اینکه هدایت شدم به مجموعه کتابهای سارا و تو یکی از این کتابا یادمه که جغد دانا «سلیمان» کشته میشه و سارا که خیلی ناراحت و دلشکسته س صدایی درونش با آرامش و شادی بهش میگه که بابا من نمردم. من همیشه هستم و فقط از اون جسم پیر خسته شده بودم و دوست داشتم عوضش کنم.
واقعا هم بنظرم همینه بچه ها. من معتقدم شاید همون مار هم همین داستانو داشته و کشته شدنش در جهت رشد و تکاملش بوده چون معتقدم مرگ اتفاق بسیار خوبیه برای هر موجودی. در مورد درختام همینه راستش.
اینکه از روی خشم و کینه بریم حمله کنیم به درخت و طبیعت یا حیوونا خب درست نیست و آسیبش متوجه خودمونه نه کس دیگه ای اما جایی که ضرورت داره بنظر من هیچ ایرادی نیست توش، چون این چرخه طبیعته و ماهم جزئی از همین چرخه ایم. عین اینه که بریم یقه ی شیر و.پلنگ جنگل رو بگیریم که تو چرا اون آهوی خوشگل کشتی و خوردی؟ ای بی رحم، ای ضد حقوق آهو. خب بنظرم این نگاه نمیتونه منطقی باشه. من بعنوان کسی که عاشق طبیعت و حیواناتم و حتی معتقدم که هیچ باغ وحشی و قفسی نباید برای هیچ حیوونی باشه اینارو میگم.
دوما خودمو میذارم جای استاد و میگم اگه من خودم بودم آیا نمیزدم اون مارو بکشم؟ یا اون تمساح رو؟ واصلا جوابم منفی نیست. خیلی احتمال داشت که منم همین کارو برای محافظت از خودم و عزیزانم انجام میدادم پس نمیتونم ایشون رو قضاوت کنم.
نکته بعدی که میخام بگم اینه که من معتقدم من مسئول حیوانات و طبیعت و دیگران نیستم که بخوام بیام ازشون دفاع کنم یا دلسوزی کنم براشون چون اونا هم خدا دارن و خداونده که انرژیش همه چیو احاطه کرده. آره خب خیلی وقتا من به حیوونا غذا میدم تیمارشون میکنم و بهشون عشق میورزم اما خودمو مسئولشون نمیدونم و چون اینکار بمن احساس لذت میده و باعث جاری شدن عشق در درونم میشه انجامش میدم. من به حیوونا عشق میورزم چون درونم اون لحظه چیزی جز اون ندارم.
دوست داشتم منم نقطه نظرمو مودبانه در این مورد بگم.
اون آگاهی هایی که در مورد پیچک ها و باورهای منفی ریز و درشت هم که استاد گفتن خیلی برام جالب بودن و واقعا قبول دارم صحبتای استاد رو. واقعا همینطوره. گاهی یه باوری از تاریکترین نقاط ذهنم اومده بیرون و برام مشخص شده که اصلا همینجور موندم که این کجاااااا بوده تا حالا؟؟؟؟
و اغلب این باورها رو وقتی که موضوعی احساس منو بد میکنه و نمیتونم احساسمو کنترل کنم کشف میکنم. چون میدونم یچیزی اون ته ذهنم هست که نمیذاره علی رغم تلاش من حالم خوب بشه سرنخو میگیرمو میرم و میرم تا میرسم بهش میبینم ای دل غافل این مثلا احساس گناهه اینجا داشته سالها مخفیانه فعالیت تروریستی میکرده علیه من و من خبر نداشتم. همونجا میگیرم از گردنش و میکشمش بیرون و کار میکنم رو خودم و سعی میکنم پاک کنم ذهنمو از اون باور غلط و جاش چیزای خوب بزارم.
بخاطر همین معتقدم هربار که مسئله ای پیش میاد و احساس منو بد میکنه مثل پادزهره برام و داره منو یه مرحله قویتر از قبلم میکنه چون من قراره با حل این مسئله بصورت ریشه ای واکسینه بشم در برابر این باور منفی هم. پس برام خوبهههه.
خیلی عالی بود فایل امروزم. ممنون بخاطر اشتراک این زیبایی ها استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی💓🌷
فعلا👋🙋
به نام خدای مهربان که هر لحظه در حال هدایت ماست
سلامبه استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
خداروشکر میکنم
برای دریافت این اگاهی ها
اول از همه من بعد از دیدن فایل های زندگی در بهشت و سفر به دورامریکا متوجه روحیه طبیعت طلبی خودم شدم که چقدررررر زیاده و چقدر عاشقانه دلم میخواد در طبیعت زندگی کنم
و از خودم پرسیدم چرا تا دوسال گذشته انقدر بیزار بودم که مدت طولانی ای رو تو شمال یا قسمت های سرسبز ایران تو روستا ها باشم و هر سفری که با خانواده میرفتم همش میگفتم زود برگردیم خونه
و جوابش اینه که بله
چون تا تا یه حد خوبی دارم شاخ و برگ های اضافی رو میزنم
دارم از وابستگی ها جدا میشم
و دیگه نه دلتنگی های خیلی زیاد و نه کارهای بیهوده من رو به سمت شهر میکشونه
منظور همون جمع های دوستانه
یا تعهداتی که الکی ادم رو زنجیر کردن
و از وقتی به رهایی رسیدم
خیلی راحت تر میتونم برم و مدت طولانی ای خودم باشم و خودم
حتی اگه خانواده در کنارم نباشن
باز یه تمرین هست واسم برای کندن از وابستگی ها
و از وقتی این باور های درست رو در خودم پرورش دادم با حس رها تری سفر میکنم و براممهم نیست حتی اگه یک ماه طول بکشه
و یکی از خواسته هام برام واضح شد اونم داشتن یه خونه تو شمال ایران که عاشقانه در طبیعتش زندگی کنم
تازه فهمیدم من چقدر به این کارهای باغ بانی
یا کارهایی که تو این فضا میشه انجام داد علاقه مند هستم
مثل اتیش روشن کردن
هرس کردن و یا حتی داشتن یه کارگاه کوچیک برای نجاری کردن
چقدر روح انسان به طبیعت نزدیکه واقعا
استاد چقدر زیبا گفتید راجب باور های پنهان
من از وقتی روی عزت نفس ام دارم کار میکنم
با توجه به تضاد هام تازه متوجه یسری باور ها شدم که اصلا نمیدونستم وجود دارن در من
و چقدر قشنگ خودشون رو پنهان کرده بودن
مثلا من همیشه میدونستم تو حرف زدن با ادم ها مشکل دارم یه نوع اضطراب اجتماعی داشتم
رفتم و تمرین کردم
تمرین هم به این صورت بود که با ادم ها مصاحبه میکردم اونم تنهایی
البته برای یک هدف دیگه ای انجام میدادم اینکارو
اما همین که تونستم برم تو دل ترسم این مشکل تا حد زیادی حل شد بعد که این باور درست شد که چقدر ادم ها قشنگ هستن و میشه راحت باهاشون ارتباط گرفت رسیدم به باور های محدود کننده ای که نمیدونستم اصلا وجود دارن
مثل باور احساس عدم ارزشمندی و لیاقت
من همیشه فکر میکردم خیلی خودم رو دوست دارم و خیلی به خودم اهمیت میدم
بعدا متوجه شدم اره من خودم رو دوست دارم اما ریشه این دوست داشتن از کجا میاد؟
از اینکه ببینم دیگران من رو چقدر میپذیرن و دوست دارن ؟
اونوقت من هم ادم ارزشمندی هستم…
این رو کی متوجه شدم؟ زمانی که یسری ادم هایی که قبلا باهاشون بودن دیگه تو زندگیم نیستن البته خودم نخواستم که باشن
و حالا متوجه این ضعف شدم….
و خدا میدونه اگر که این باور رو درست کنم باز چه اشغال های ریزی زیر این باور بوده
واقعا که طبیعت معلم بزرگیه …
زمانی که شما راجب اینکه راجب چیزی احساسی عمل نکنیم حرف زدید
یاد این افتادم که چقدر از این نوع رفتار ها روز به روز داره بیشتر میشه
و خود من اون وقتی که تو مسیر درست نبودم
این حرف هارو میزدم
حتی گوشت رو با عذاب وژدان میخوردم یا میگفتم چرم نخرید چون پوست حیوانات استفاده شده….
در صورتی که خدا این هارو برای ما افریده بعد ما شدیم کاسه داغ تر از آش :)
همین محصولات چرمی باعث میشه اسیب کمتری به طبیعت وارد بشه و از پارچه های پلاستیک که بازیافت نمیشن کمتر استفاده بشه
حالا چرا به این شکل فکر میکردم
برای اینکه همه بگن وای چه ادم درستی…
یا خودم به خودم بگم حالا تو شدی یه ادم خوب….
باز اینم از احساس بی ارزشی میاد که درک نکنیم خدا چقدر مارو دوست داشته و اینهمه نعمت داده که ازشون استفاده کنیم
در مورد دوستتون که صحبت کردید قلب من ریخت…
باز هم هدایت خدا…
مدتیه ترس از دست دادن عزیز ترین کسانم افتاده به دلم و دارم هر کاری میکنم تا خودم رو اروم کنم
و یک باور درست رو برای خودم هی تکرار میکنم
که خدا خواهرت رو مادر و پدرت رو اورده تو زندگیت
تا مدت کوتاهی از بودن کنارشون لذت ببری و بعدش بری و تنها جهانت رو کشف کنی
به خودم گفتماگر که خواهر تو با تو خیلی خوش رفتاره لطف خداست
وگرنههمون موقع ای که تو مسیر درست نبودی شب و روز دعوا داشتید باهم
حالا این رابطه خوب بینمون وابستگی من رو بیشتر و بیشتر کرده تا جایی که نمیتونمبه مرگش یا جدایی مون فکر کنم
اما غافل از اینکه خواهرم یکی از دست های خداست
حالا در نقش خواهر
چیزی که همیشه هست و از بین نمیره خداست
خداست که این ادم های ارزشمند رو میاره برای ما
بعد ما مشرک میشیم به همون خدایی که اینکار هارو برای ما کرده و وابسته میشیم به اون اشخاص
البته که چک و لقد های ناجوریم جهان از طریق همون ادما به ما میزنه
و خب از خدا کمک میخوام که کمکمکنه تا هر روز باورمنسبت به خودش قوی تر و قوی تر باشه تا ترس از دست دادن کسی رو نداشته باشم
و چقدر برام لذت بخش بود
جوریکه استاد داشت ذهنش رو کنترل میکرد
و این نشون میده که چقدر استاد به قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد تعهد داره که جای غصه خوردن اومده و ذهنشرو کنترل کرده درصورتی که کنترل ذهن در همچین شرایطی کار سختیه و خیلی انرژی میخواد
استاد خیلی همیشه شمارو تحسین میکنم
و خداروشکرمیکنمالگوی مثل شما دارم
سپاس فراوان به خاطر این فایل های زیبا که حتی با گذشت این سال ها ارزشمند تر هم شدن تا ما تکامل پردایس رو بهچشم ببینیم :)
بنام خدای فراوانی ها
سلام به استاد عزیزم مریم جان وهمه اعضای خانواده صمیمی ام
2 تا نکته ازین قسمت که تو ذهنم مانور داد
یکی اینکه اگر خودمو در گیر حواسی کنم انرژی که باید صرف خواسته ها و اهدافم کنم میره صرف تولید ناخواسته ها میشه و خواسته ها هم دور میشن
و یکی اینکه گیر ندم حتی تو ذهنم به ادم ها وسیع نگاه کنم من جای اون ها نیستم
اون ها که تو شرایط من نیستن و نبودن که من با دید خودم نگاه کنم بهشون
دلیل عصبانیت ما ادم ها از هم همینه
به جای تمرکز روی نکات مثبت یه طوری رفتارشو به خودمون تعمیم میدیم که ذهنمون ازون طرف هیولا میسازه
این می تونه نسبت به شرایط هم باشه
یه جوری به شرایط از دید کوچک نگاه کنیم که واسمون جهنم بسازه
ارتباط با خدا می تونه ذهن ما رو وسیع کنه که اصلا به خودمون وجهان با دید بالا نگاه کنیم
همه انسان ها روافرادی ببینیم که اومدن در جهت تعالیشون
نباید شبیه افکار من باشن
اونا رو باید اونطوری که هستن تو ذهنمون بپذیریم
نه اونطوری که می خوایم باشن این خودخواهی بزرگی هست که بخوام دست به تغییر فرد دیگه بزنم چرا اصلا باید اون رو تو ذهنم دسته بندی کنم قضاوت کنم شخصیت و کارهاشو …… همچین حقی ندارم
حتی نسبت به کسی که بیتشرین ضربه رو در ظاهر خوردم در گذشته حق اینو ندارم که تو ذهنم تنفر بهش بدم یا اون رو به خاطر یکسری ویژگی هاش رد کنم یا بهش برچسب بزنم
من نسبت به افراد نزدیک اینطوری میشم یه وقت هایی و می خوام ازین به بعد رفتارشون رو به خودم نگیرم و توقع رو از 10٪ به 0٪ برسونم
ما فکر میکنیم که حرف های اطرافیان رو ما اثر نمیکنه
ولی اینطوری نیست که بشنویم و قوی باشیم
اصلا نباید بشنویم چون کار ذهن اینه وردی ها رو حالا هر جی که هست پردازش و گسترش بده
پس بهتره اصلا ورودی قطع
نه اینکه بیام بگمبه خودم بزارم آسون بگیرم
آسون گرفتن یعنی ایزوله 100٪
من قبلا فکر میکردم خیلی کار سخت یا بدی هست
به وقتایی باید از ناخواسته ها سر در بیارم
نمیدونممنطق وریشه این کار و فکر من کجا بود ولی به قول قرآن وعده و وسوسه های شیطان سست وبی اساسه
واقعا این تفکر که من داشتم وناخوداکاه چند وقت یکبار منووارد جاده خاکی می کرد چقد ریز وجود داشت من اون و منطقی میدیدم وهر دفعه به ندایش مثل گوسفند به صورت خودکار لبیک می گفتم
انگار که باید انجام میدادم ….
اینجا با این نوشتن می تونم تغییرشو شروع کنم
لازم نیست چند وقت یکبار ببینیم دور و برم چه ناخواسته هایی هست که مثلا درستش کنم
لازم هست همیشه همواره به صورت سفت و سخت کنترل کنم
وفکر هم نکن این کنترل کردن همیشه سخته
نه خیر لذت بخشه چرا ؟ چون اولا حالم رو خوب دوما سرعت رسیدن به خواسته ها روبالا تر میبره
پس کجاش سخته ؟
سخت اونه که درگیر ناخواسته ها بشی به اسم مثلا تغییر حال و هوا
( دقیقا دعواهایبین زن وشوهرها به اسم نمک زندگی من مطمئنم اونا تو ذهنشون این دعوا ها رو طبیعی و به عنوان ضروریت می دونن )
تمام کارهای ما ریز تا درشت توسط مغز و ذهن ما ران میشه
حتی دقیق تر از چیزی که فکر میکنیم
سلام به همه دوستای خوبم 😍 خداروشکر میکنم که باز هم دارم کامنت میگذارم و زیباییها رو میبینم تا هدایت بشم.
شاید باورتون نشه ولی تا قبل از تموم شدن پاراگراف قبلی نمیدونستم درباره چی میخوام صحبت کنم… اما همین الان یادم اومد که دیروز به نکته خیلی خیلی جالب رسیدم و احساسم گفت که براتون تعریف کنم.
🌸چهار سال پیش همسرم مهران، در حالیکه فقط چند ماه از ازدواجمون گذشته بود تصمیم گرفت استعفا بده و تنها در شغل رویایی خودش که بورسه و چندین سال بود در کنار کار خودش انجام میداد، فعالیت کنه.
🌷خیلیا گفتن این کارو نکن و سرزنشش کردن که چرا یه کارمند با حقوق حداقل باقی نموند. اما خودش بدون دونستن قوانین به این باور رسیده بود که میخواد شاخ و برگ های اضافی رو بچینه و تمرکزش رو روی یه حوزه بگذاره و راه موفق شدن همینه…
🌺در طی این مسیر، اگرچه سودهای عالی هم داشتیم اما ندونستن باورهای درست و توجه به مشکلات تمام اونها رو میتونم بگم از ما گرفت و چنان ضررهای مالی و بدهکاریهایی برامون رقم زد که اگر کمی ایمان بیشتری داشتیم میتونستیم با قسمتی از اون ضرر تمام دورههای استاد رو بخریم و جلوی بقیه ضررها رو بگیریم.
❤️حالا مدتیه هم من هم اون در حال کارکردن روی مدارهامون هستیم و میتونم بگم اتفاقات بهتری داره میفته.
🧡با بالاتر رفتن مدارها، مهران احساس لیاقت بیشتری داره و وقت خودش رو از روی کارهای بیهوده و غیر مرتبط برداشته.
💙انگیزهش بیشتر شده، صبحا زود بیدار میشه، به پیشنهاد خودش ساعتای بیشتری تو دفتر میمونه و کار میکنه در حالی که قبلا این طور نبود. شاید بگین بورس خوب شده که اینطوریه ولییییییییی
💥💥من یه چیزی یاد گرفتم! اگه قبل از تغییر مدارهام بود میگفتم آره! حالا شرایط این طوریش کرده… امااااا
بچهها این فقط و فقط کار خداست، دست خداست، من اینو از خوب شدن بورس نمیبینم، اینا همممممه ش به خاطر تغییر مدارهاست.
🖤اگه چند وقت قبل بود میگفتم بورس خوبه ولی همین روزا میریزه، پولای مردمو میخوان بگیرن و…
اما با گوش دادن به فایلای استاد درباره حسادت فهمیدم من یکم حسود شدم که چرا تازهکارا دارن بدون هیچ ضرری فقط سود میکنن بخاطر همین میگفتم حالا روزای بدشون هم میرسه!!!!! چه فکر سمی و بدی! خدایا شرمندتم از این همه شرکی که مثل این پیچکا دور هر تیکه از ذهنم پیچیده…
💜دیروز فهمیدم که آقا فراوااااااااااانی هممممه جا هس هممممممه جا! همیشه اوضاع خوبه قراره همیشه خبرای خوبی از شغل و کار من و همسرم بهمون برسه. این کاری به شرایط جامعه نداره.
❣️آفرین و ماشالا به هممممه کسایی که تونستن تو شرایط الان داراییشون رو چند برابر کنن. نوش جووووونشون
❣️حتما باورهاشون درسته
❣️حتما لیاقتشو داشتن
🌺از اون جایی که خدا=ثروت هست میدونم خدا هیچ وقت برای من کم نبوده و حتی بیشتر هم بوده. پس ثروتشم همین رفتارو با من داره…
🌱فقط ما باید پیچکای دور درخت وجودیمونو از بین ببریم تا وقتی خدا آب میشه و میریزه پای ریشه وجودمون همه شو جذب کنیم.
🌴فقط باید پیچکای هر شاخه در افکارمون رو بکنیم تا وقتی خدای باد میشه و میوزه به زندگیمون بتونیم آزااااااد و رها برقصیم و لذت ببریم از نعمتاش…
🌲حالا من و همسرم یاد گرفتیم که چه امروز و چه روزهای متفاوت دیگه از نظر اقتصادی در زمینه بورس هرکی از اوضاع کار پرسید نگیم بورس رانت میخواد یا اوضاع بده… بلکه با تمام توجه به خوبیها و اتفاقات مثبت ادامه بدیم 👌
به افکار منفی که حتی بعضیاشون واقعیت تلخ جامعهس توجه نکنیم 🌷
همیشه در هر اتفاق خوب یا به ظاهر بد نکته مثبت و خیرشو ببینیم✌️
و فارغ از شرایط و اتفاقات بدی که در کار برای دیگران میفته ولی برای ما که مدارمون بالاتره نمیفته در جواب همیشه بگیم به لطف خدای مهربون شرایط کاری برای من که عالیه و از آسمون طلا میباره. 🤑🤑🤑
🌼حالا میفهمم که وقتی بدونی فراوانیه و کمبود نیس خیلی راحت تو شغل خودت کار میکنی و ایمان داری که در اون بیشتر از اونی که فکر کنی ثروت هست. هیچ وقت از خبر ثروتمند شدن یه نفر توی زیمنه کاری خودت یا یه زمینه دیگه دلگیر نمیشی و حسادت نمیگیرتت
😊پس با شنیدن یه خبر از خوب شدن یه بازار همه استعداد و سرمایهت رو زیر سوال نمیبری و تغییر مسیر نمیدی و در راه زیبای موفقیت خودت ثابت قدم میمونی
چرا که میدونی پرداختن به کارهای دیگه یعنی اجازه رشد به پیچک ها و درختای هرز و برای کم شدن روزی تو و آزادیها و فرصتهایی که داری برای دیدن زیباییها و رسیدن به خداوند مهربان و بخشنده❤️❤️
دوست من، دلم میخواد بهت بگم حتما کاری که عاشقشی رو شروع کن و توکل داشته باش که فراوانی و نعمتهای زیادی در مسیرت هس. 🌸🌺🌼❤️پیچک افکار منفی رو از ریشه بکن، به شغلای فریبنده دیگه توجه نکن و با ایمان راسخ راهتو ادامه بده و مراقب رشد جدید افکار منفی جدید باش تا درخت وجودیت سرسبزتر از همیشه باشه و تا بالاترین درجات رشد کنه.✌️✌️
پینوشت : شاید باورتون نشه ولی کامنتمو که میخونم یجاهاییش رو حس میکنم خودم ننوشتم! حتی از مدار خودمم بالاتره! بخدا من کامنتو شروع کردم ولی نمیدونم ادامه مطلب رو چطور نوشتم!!! دستان خدا از این طریق یچیزای جدیدی نوشت که با خوندن کامنت خودم مبهوت شدم که چطور اینا اینجا نوشته شده؟؟ در حالی که همه اینا دقیقا تو تفکرات دیشبم نبود… خدایا شکرت که حتی تو نوشتن کامنت هم با منی…حالا که این جایی دلم میخواد همینجا هم بهت بگم خدایا…خیلی دوست دارم… ازت سپاسگزارم بخاطر همه چیز و خودم و زندگیم رو مثل این کامنت به تو میسپارم❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ بنده خوب تو پریوش ❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
سلامی با عطر خوش عشق خدا تقدیم به استادم و مریم عزیزم و دوستان نازنینم
و سلامی با عطر خوب خدا تقدیم به خودم که بوی او را میدهم
خدایا شکرت ؛که امروز هم بهم فرصت دادی تا کلام زیبایی که بوی خودت را برایم میدهند را از زبان دستان بی نظیرت بشنوم ودرک کنم و بفهمم ؛الهی شکرت
خدای عزیزم ؛تو را هزاران بار سپاسگزارم که منو به این راه زیبا هدایت کردی ؛ راهی که دستان بی نظیرت با کلمات پر از عشقشان برایم هر روز تا رسیدن به خودت هموارتر میکنند.
خدای عزیزم چه زیباست همزمانی این نوشته ی الهی م با اذان ظهر
که دارم صدای الله اکبر رو میشنوم
صدایی که همیشه برام ارامش بخشه
صدایی که به من زیباترین ها رو هدیه میده
خدایا شکرت که هر زمان که نام زیبایت را میشنوم یا بر زبانم جاری میشه اشک از چشمانم جاری میشه
خدایا شکرت که منو اینقد با خودت مانوس کردی
و باز هم از تو میخاهم که مرا که تشنه ی این یکتاپرستی م به سوی خودت رهنمون کنی الهی امین
……..
خدای من یک روز دیگر را در این بهشتت مهمان هستم
و چشمانی که منتظر دیدن این بهشت زیباست
بهشتی که وقتی بنده ی نازنینت مریم عزیزم به عزیز دلش میگه که امروز چه ماموریتی داریم
و استاد هم میگه که بریم که صفا بدیم به درخت های بهشتی مون
منو یاد حضرت ابراهیم و هاجر و اسماعیل در محل صفا و مروه انداخت
یا الله
اه خدای عزیزم نمیدونم چی بگم از این همه حالی که دارم
که اشکام مثل بارون بهاری جاریه
مگه میشه این بهشت رو دید و اشکت جاری نشه
مگه میشه بنده های ناب خدا رو دید که دارن با عشق توی بهشت کار میکنن و عبادت خدا رو بجا میارن و همیشه خدارو فریاد میزنند رو اشکت جاری نشه.
خدایا شکرت
استاد عزیزم اسم صفا؛ آب؛ ایمان به خدا؛ پاک سازی درونمونم از هر چی باورهای غلط و شرکه رو بر زبانت جاری کردی
و خدای عزیزم هم منو یاد حضرت ابراهیم و ان دو کوه صفاو مروه و آب زمزم انداخت
صفا و مروه ای که حضرت ابراهیم ؛ هاجر و اسماعیل رو در میان ان دو کوه رها کرد و به خدای عزیز سپرد
و به هاجر فرمود : شمارو به خدای عزو جل میسپارم
مادر حضرت ابراهیم هم گفت: خشنود و راضی هستم .
مادری که در این بیابان حال زار کودکش رو با چشمانش از فرط تشنگی و گرسنگی میدید
و چند بار مسافت این دو کوه رو طی میکرد که شاید کسی پیدا بشه و کمکی بهشون بکنه.
ولی امید و ایمانش به خدا بود
که یکباره صدای زیبایی رو شنید
اره اون صدای جبراییل بود
هاجر گفت من صدای تو را شنیدم و اگر خیری پیش تو هست مرا یاری کن و به فریادم برس
و جبراییل از اب زمزم برای هاجر فراهم کرد تا مشکش رو پر از اب کنه.
نمیدونم خدای عزیزم چرا منو به این داستان هدایت کرد
ولی میخاهم اینو بگم که اگه یه مواقعی به مشکلی برخوردیم اگه به تضادی برخوردیم
ایمانمون رو به خودش از دست ندیم و اگر به خودش ایمان داشته باشیم
و اگر ایمان ابراهیم و هاجر رو داشته باشم
خدا هم بهمون کمک میکنه و به تمام خواسته هامون و اهداف مون میرسیم.
و هدفی که رسیدن به منبع و به خودش و ارامش باشه.
….
خدای من این بهشت چه درس هایی که برای من نداشته
درس هایی که هر کلمه از زبان دستان بی نظیرخودش میشنوم
منو مصممم تر میکنه که این را زیبا رو ادامه بدم
راهی که میرسد تا پیش خدا
یا الله
……
خدای عزیزم چگونه تو را سپاس گویم که لایق تو باشد که هر لحظه مرا به خودت نزدیک تر میکنی
این روزها زندگیم بهشتی تر شده
و دیوانه وار دوست دارم فقط خودم باشم و خودت در یک خلوتگاه
استاد عزیزم این ارامشت که در نگاه زیبایت پیداست مرا بیشتر ارام میکند.
بهشت زیبایم ؛چقدر این روزها مرا با خودت میبری و روحم را پرواز میدهی
وقتی اب نیلگون و زیبای دریاچه ی بهشتی رو دیدم که ارام و زیبا و روانه
متوجه خودم شدم که منم این روزها مثل این اب روان و ارام و جاری شدم
وقتی این پله ی زیباتون رو دیدم که دارید یکی یکی از این پله ها رو طی میکنید تا به بالاترین پله برسید
منو یاد تکامل خودم انداخت
تکاملی که حالا دارم بیشتر متوجه ش میشم
و چقدر عالیه که بفهمیمم برای اینکه برای رسیدن به یک خواسته باید از پله ی اول شروع کرد و بعد پله ی دوم و سوم و همین طور تا اخرین پله تا رسیدن به خواسته و اهدافمون
و اینکه کمال گرا نباشیم و اینکه نخوایم یک شبه همه ی مسیر رو طی کنیم تا به هدفمون برسیم باید باید این تکاملمون رو طی کنیم
و من حالا دارم تکاملم رو توی تک تک خواسته هام به خصوص توی ایمان به خدا و الهی تر شدنم و توی تک تک لحظاتم دارم میبینم
و هنوز هم باید این مسیر زیبا رو ادامه بدم
و پله پله تا ملاقات خدا
……..
و چقدر زیبا استاد اومدن اون شاخه های هرزو اضافی درخت زیبا رو که داشت اون درخت رو به زحمت مینداخت رو هرس کردن
تا این درخت زیبا بیشتر بتونه خودش رشد بده و ازادانه این مسیر رشدش رو ادامه بده
و چقدر عالیه که ما هم بیایم و این باورهای منفی و هرزو شرک الودمون رو از ذهنمون هرس کنیم
بیایم و ذهنمون رو خالی کنیم ازهر انچه که مانع رشدمون میشه
و یک شخصیتی از خودمون بسازیم که سالهای سال منتظرش بودیم و راهش رو نمیدونستیم
و حالا که راهش رو پیدا کردیم با عشق و با جان و دل این راه زیبا و الهی رو برای خودمون هموارتر کنیم
………
و این نقش ابزار که داره هر روز کارهامون رو و زندگی مون رو راحتر میکنه و بسیار ارزشمنده
و همیشه این ابزار ما رو تا رسیدن به هدفمون کمک میکنن
…..
اه خدای من این نسیم بهشتی رو من همین دیشب توی حیاط خونمون مهمون خدام بودم رو تجربه ش کردم
حسی که زیباست و وقتی که به این اب دریاچه بخوره نسیمش خنک تر میشه
خدایا شکرت به خاطر بهشتی که همه ی نعمت های بهشتیتت درش هست و ما داریم ازش لذت میبریم
خدایا شکرت به خاطر این صندلی های سفید و زیبای دو نفره دستان بی نظیرت که رنگش زیباست و از تمیزی چشمانمون رو نوازش میده
و چقدر خوبه این حسی که همیشه بهم راهای زیبا رو نشون میده و وقتی قلبت ارومه وقتی حالت خوبه این احساسه زیباتر میشه.
و چقدر سبک میشه ذهنمون وقتی که بیایم و اون شاخ برگ های اضافی و اون باورهای ریزی رو که مثل همین پیچک ها تمام ذهنمون رو گرفتن رو مثل این اره تیزو هیولایی از بین ببریم و خالی کنیم ذهنمون رو از هر چی نازیبایی و ناپاکیه.
و عزت نفس مون رو بالا ببریم که من دقیقا میدونم استاد چی میگه در مورد احساس لیاقت چون من تا قبل از تهیه ی دوره ی عزت نفس این ویژگی احساس لیاقت رو نداشتم و حالا دارم به شکل عالی در خودم ایجاد ش میکنم.
و وقتی این احساس لیاقت رو این حس زیبای دوست داشتن خودت رو و این احساس اینکه من لایق بهتریها در زندگیم هستم رو توی وجودمون بوجود بیاریم و اون باورهای منفی و احساس گناه رو که سال های سال با ما بوده رو از بین میبریم.
و البته که باید این کار کردن روی خودمون برای ایجاد اعتماد به نفس رو همیشه داشته باشیم و چقدر عالی میشه وقتی این همه باورهای منفی رو از توی ذهنمون ریشه کن کنیم و به جاش احساس لیاقت و عدم وابستگی رو رو توی خودمون پی ریزی کنیم.
و فضای ذهنمون رو باز و سبک بال کنیم برای رشد باورهای جدید
و سبک بال کنیم یعنی اینکه رسیدن به ارامش بیشتر
و این ارامش بیشتر یعنی داشتن احساس خوب
و این احساس خوب یعنی رسیدن به زیبای یها و خواسته هامون
و چقدر خوبه که ما هم بیایم و اون باورهای غلط مون رو شناسایی کنیم و کامل از بین ببریموشون درست مثل اون شاخه هایی که مریم عزیز دیدش و به استاد گفت اینم اضافست بزن و قطعش کن.
…..
استاد عزیزم داستان فوت شدن دوست صمیمیتون رو که شنیدم
منو یاد از دست دادن مادر عزیزم انداختین
مادری که انقدر برایم عزیز بود و مهربان و همیشه لبخند روی لباش و بسیار خوش اخلاق .
دقیقا چند روز قبل از فوتش که از بیرون اومده بود
نشست کنارم بهم گفت الهه من چند روز دیگه بیشتر توی این دنیا نیستم کفن م توی چمدونمه
وقتی این حرف رو زد انگار تمام دنیا روی سرم خراب شد
اشک توی چشام جمع شد
بهش گفتم مامان دیگه اینو نگو
ولی خودش خیلی اروم بود و برای انکه من ناراحت نشم با لبخند بهم گفت شوخی کردم
و دقیقا چند روز بعدش این خبررو برام دادن
و حالی داشتم که هیچ چیز و هیچ کس برام مهم نبود و زندگی م شده بود غم و غصه و این حالم بد و خرابم تا افسردگی منو کشوند
تا دوست عزیزم که از حالم خبر داشت منو یا استاد اشنا کرد
و بعد از شنیدن فایل های بی نظیر استاد کم کم حالم بهتر شد
و فهمیدم که احساسم رو باید خوب نگه دارم تا اتفاقت عالی رو برای خودم رقم بزنم.
و حالا این ایه ی زیبا رو چند هفته پیش الهام عزیزم بدر جواب کامنتم بهم هدیه دادن رو همیشه با خودم زمزمه میکنم.
قطعا همه ی شما را با چیزی از ترس؛ گرسنگی کاهش در مال ها؛ جانها و میوه ها ازمایش میکنیم و بشارت ده به صابرین. انان که چون مصیبتی بهشلن برسد میگویند: ما از ان خداییم و به سوی او باز میگردیم.صلوات و رحمت پروردگارشان برانان باد که هدایت یافتگانند.
و حالا میدونم که مادر عزیزم در زیباترین جای بهشته و روحش در ارامش کامله.
و حالا هر وقت دلم براش تنگ میشه با همین خاطرات عالی که با هم داشتیم برای خودم مرور میکنم.
و حالا میدونم که باید همه مون یه روز به ان دنیای زیبا به سوی خودش برگردیم .
و چقدر زیباست که استاد بهمون یاد اور شدن که دنیا رو از دید خودمون نگاه نکنیم.
بیایم و سفر کنیم و بیایم این دنیای زیبای خدا رو تجربه کنیم حتی همون شهر و استان خودمون رو که زیباییی های کمی ندارن بریم بگردیم و ازشون درس یاد بگیریم.
تحسین میکنم این کشور ثروتمند و پر از فراوانی و نعمت های بی نظیر خدا رو که واقعا یه کشور غنی و ثروتمنده.
خدایا شکرت که این بهشت و زیبایی هاش برامون زیباترین درس ها رو دارن.
استاد عزیزم خانم شایسته ی نازنینم یه دنیا ازتون سپاسگزارم که زندگی مون و تمام وجودمون رو هر روز بهشتی تر میکنید.
ببخشید که کامنت خیلی طولانی شد
ارزوی بهترین ها رو براتون دارم.
انشالله به زودی امریکا میبینمتون.
سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیز
هر شب من و دخترم که ۶ سالشه فایلها رو از زمانی که سفر به دور آمریکا بود تا الان که سریال زندگی در بهشت پخش میشه نگاه میکنیم و خیلی هم پیگیر لایوها هستش و خیلی هم اصرار میکنه حتما زنده زنده ببینیم
یه اتفاق جالب که امروز صبح افتاد
تا چشمش رو باز کرد گفت من یه چیزی از عباس منش یاد گرفتم
یاد گرفتم اشکال نداره عصبانی بشم اما توعصبانیت نمونم
ناراحت بشم ولی تو ناراحتی نمونم
وقتی هم فیلم یا کارتون نگاه میکنه باورهای اشتباه شخصیت ها رو میگه و بعد از من میپرسه درسته؟
البته این رو بگم که تماشاکردن تلویزیونش خیلی خیلی کم شده و یه سرگرمیش اینه که برای یکی دو ساعت در روز تو خونه راه میره و تو تخیلاتش با خودش حرف میزنه
وقتی هم که ازش میپرسم به چی فکر میکردی میگه داشتم باورهام رو میساختم😄
اوقاتی هم که پدرش میخواد از دست پرحرفی و شیطنتش خلاص بشه و دعوتش میکنه که برو برنامه کودک نگاه کن
دخترم در جواب میگه نگاه نمیکنم عباس منش گفته باورهامو خراب میکنه😀😃
ذهن فضایی هست که افکار در آن می آیند و میروند (مانند زمین پرادایس که هم درختان کاج ، هم درختچه های هرز در آن رشد میکنند) ، افکار مانند هر چیزی که در این جهان وجود دارد بر پایه ی انرژی هست ، در واقع افکار و صداهای درون سر ، توده ی انرژی هستند و این توده ی انرژی مانند هر موجود دیگری در صدد بقای خود عمل میکند ، همان درختان هرزی که در حال قطع کردنش بودید نیز توده هایی از انرژی هستند و تا زمانیکه آگاهانه اقدام به پاکسازی نکنید همچنان هستند و هر روز قوی تر میشوند ، چرا که قانون جهان این است که همه چیز رو به رشد و توسعه است (چه مثبت ، چه منفی) ، به زبان قرآنی “کل نمد هولاء هولاء ” ، کل سیستم هدایت میشود به سمت رشد کردن و توسعه یافتن
اتفاق جالب این است که ما انسان ها از نعمت خودآگاهی برخوردار هستیم و این خودآگاهی تشخیص میدهد کدام توده ی انرژی باعث میشود جهان در جهت بهتر شدن و قشنگ تر شدن پیش برود ، کدام توده های انرژی در جهت ایجاد بی نظمی حرکت میکنند ، این خودآگاهی قشنگی و نظم را خیلی خوب میفهمد.
اگر عمیق تر به موضوع بنگریم بی نظمی وجود ندارد ، خیر و شری وجود ندارد ، در ورای این بی نظمی ها و به ظاهر شر ها ، همه چیز خیر است ، توده های انرژی منفی تبدیل به کود زندگی میشوند و توده های انرژی مثبت مانند گل میشکفند
آدم های آگاه و نیک همچون گل میشکفند و آدم های ناآگاه اگر آگاه نشوند تبدیل به کود زندگی میشوند.
این تضادی که در دنیای شکل و فرم وجود دارد برای حرکت جهان است ، وقتی مثبت و منفی در مقابل هم قرار میگیرند نیاز هست حرکتی صورت گیرد ، تا مثبت بر منفی غلبه کند ، به عنوان مثال اگر درخت هرزی نبود دیگر نیازی نبود استاد عباسمنش و خانم شایسته بیایند و کارهایی که در فایل دیدیم را انجام بدهند ، عمل قطع کردن شاخ و برگهای هرز در این فایل این پیام را در بر دارد که انرژی جریان دارد ، زندگی جریان دارد ، به زبان فیزیک بگویم جریان الکتریکی از قطب مثبت به سمت قطب منفی برقرار میشود یعنی این اختلاف پتانسیل بین قطب مثبت و منفی هست که باعث برقراری جریان الکتریکی میشود ، این اختلاف پتانسیل درختان کاج و درختچه های هرز هست که جریان انرژی قطع کردن درختان را برقرار میکند ، پس قانون تضاد زیباست ، برایم خیلی زیباست ، قانون تضاد یعنی قانون حرکت ، قانون ارتعاش…
کل کائنات در اسکیل های مختلف بر اساس همین قانون در حال حرکت و ارتعاش هست ، زمانیکه الگوهای ذهنی با برانگیخته کردن احساسات ، به قول قرآن جهل را وارد چرخه ی جریان یافتن انرژی میکند ، یک ذهن ناآگاه که هویت خود را از افکار و احساسات میگیرد به سمت ناآگاهی بیشتر پیش میرود ، به سمت تاریکی ها و جهل بیشتر پیش میرود…
دلسوزی جاهلانه نمود همین نا آگاهی ها و در تسخیر ذهن بودن است ، دلسوزی نا آگاهانه ترمزی است برای توسعه و پیشرفت جهان ، وقتی دلسوزی میکنی بدین معناست که در مقابل چرخ دنده ی جهان قد علم میکنی و اگر ادامه دهی له میشوی…
جهان همواره در جهت پیشرفت و به سمت جلو حرکت میکند ، در مقابل این چرخ دنده ی عظیم ایستادن کار عاقلانه ای نیست ، به ظاهر بیرحمانه به نظر می آید ، اگر به نظرت بیرحمانه هست نشانه ی خوبیست ، نشانه ی این است که با چرخ جهان هماهنگ نیستی ، اگر هماهنگ شوی میبینی چقدر عادلانه و زیباست ، چقدر خوب و زیباست که با هماهنگ شدن با چرخ دنده ی جهان ، تمام نعمتها و کائنات در خدمتت هستند.
به قول قرآن : “و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض…”
سلام به رهروان راه حقیقت
یه روز جدید و یه ماموریت جدید که برای خودمون در نظر گرفتیم تا بیشتر به خودمون ثابت کنیم که ما خالق زندگی خودمون هستیم، خداوندا صدای باد لابلای شاخه ها عجب آهنگ گوش نوازیه ،یه استاد خوش تیپ و یه سانتافه ی دلبر خدایاشکرت
نگاه نردبونه رو توروخدا یه هنر دیگه هم رو کرده یه طرفه شده قدبلند چقد این نردبونه عالیه واقعا جادوییه ،میزو صندلی سفید و زیبا رو نگاه توروخدا حیرت انگیزه بشینی اینجا روی این صندلی زیبا زیر سایه ی درخت و از زندگیت اونطور که دلخواه خودته استفاده کنی واقعا عالیه واقعا از اعماق قلبم زندگی به سبک شخصی رو تحسین میکنم و آگاهانه از خداوند همچین زندگی ای میخوام خدایاشکرت
ای جانم استاد نظر مریم خانمم میخواد که بریم سمت رودخونه یا سمت تریل و مریم جانم با احترام میگه هرچی حستون میگه و حس استاد میگه تریل ،استاد اینم اون اره ایی که میگفتم خیلی حرفه ای تره و راحتتره البته بازم اره هایی هستن که درخت گنده باهاش قطع میکنن دیگه این درختهای هرز اینجا خوراک یک دیقه شن همسرمم یه اره مشابه این داره و دیدم وقتی میریم باغ ازش استفاده میکنه خدایاشکرت
چقد خوبه استاد که این شاخ و برگهای اضافی رو هرس می کنید تا درختها رشد کنند منم یه صفایی به گلهام دادم تا رشدشدن در جهت زیباتر بودنشون پیش بره و خیلیم خوشحالم ، چقد این اره با این دسته ی بلندش مفیده اصلا لازم نیست بری بالای درخت خدایاشکرت
چقد عالیه استاد این سریال که اموزشهاتون رو عملی نشونمون میدید و ما مخصوصا کسایی مثل من که با اموزش تصویری بیشتر یاد میگیرن میتونیم در وجود خودمون این درختها و این پیچکها رو ببینیم و چیزهایی که اصلا نمیدونستیم رو یاد بگیریم اینکه باورهای منفی عین این تریل هستند همه تو شاخ و برگ هم هستند و کافیه اولین قدم رو برداری و اولین باور رو بکشی بیرون میبینی قشنگ فکر منفی بعدی هویدامیشه اونو پاک میکنی بعدی تا کم کم تریلت تمییز تمییز بشه و بعد از اون هوشیاری که نذاری فکر منفی رشد کنه تا باوربشه و این اموزشهای تصویری برای من که واقعا مفید بودن واقعا هرروز دارم بزرگتر میشم دخترم یه دستکش داره که با بند بهم وصل بودن یکساله میدیدم اون بند مانع راحت حرکت دادن دستهاش میشه ولی حتی به ذهنمم نمیرسید ببرمش ولی همین الان که داشتم اینو مینوشتم دخترم از بیرون اومد و گفت مامان این بندها رو ببر اذیتم میکنه و اگه همون ادم قبلی بودم میگفت نه نمیشه اونوقت دستکشهات گم میشه و یه کاریش می کردم تا کمی بهتر بشه همین ولی الان حتی یک ثانیه درنگ نکردم به قول مریم جان گفتم ببر ببر بره اقا و قشنگ با قیچی بریدم و گفتم دخترم این دستکشها برای اینن به تو کمک کنن تا راحتتر باشی و از برف بازی لذت ببری نه اینکه ازادیتو بگیرن پس بابد بریده بشن و باورکن استاد برای ذهن کوچک من بریدن اون بند به اندازه ی بریدن اون نرده ها برای ذهن بزرگ شما باارزشه و همینها قدم اولن قدم اول برای راحت شدن برای ازاد شدن خدایاشکرت
چقد نمای این طرف تریل که تمیز کردید زیباست ،استاد این باورهای محدود کننده ی کوچک رو من قبلا اصلا نمیفهمیدم چین ولی وقتی مریم جان تو فایلهای قبل گفتن که حتی ترس از یک حشره یک باور محدود کننده ست که مانع تعالی شما میشه خیلی هوشیارتر شدم که این باورهای محدودکننده ی ریزمو دربیارم و برای این کار هوشیارم تا ببینم چه کاری با وجودیکه خیلی بی اهمیته ولی بهم احساس بدی میده اون حتما یک باور محدودکننده ست خدایاشکرت
استاد بخدا این اموزشهای شما عین گنج هستند این کرمهای ریزی که از مغز ما میکشید بیرون منو شگفت زده میکنه یعنی اینکه ما هرجا احساسات رو بزاریم جای منطق این جهله و من وقتی به گذشته ی خودم فکر میکنم میبینم چقد جاهل بودم چقد احساساتی شدم اونم به غلط ولی هرچی بیشتر باشما راه اومدم از اون حالت فاصله گرفتم و الان شکرخدا خیلی درستتر با مسایل برخورد میکنم و اصلا یه چیزهایی از گذشته یادم میاد که با عقل و درک الانم میبینم چقد راهو اون موقع اشتباه میرفتم و الان قشنگ میبینم هرروز بیشتر به سمت با خودم در صلح بودن پیش میرم و این رو مدیون اموزش های شما و رفتار و اخلاق مریم خانم در مواجهه با مسائل هستم خدایاشکرت
استاد چقد الان این حرفهاتونو بهتر درک میکنم نسبت به اولین باری که این فایلو دیرم چقد الان کنترل ذهن برام دل نشین تره چقد الان قویترم در کنترل ذهن و فکر کنم استاد هرچقدر مشکلی که باهاش مواجهیم بزرگتر باشه و ما بتونیم در برابرش کنترل ذهن کنیم پاداشی که میگیریم بزرگتره و واقعا راه کنترل ذهن فکر نکردن نیست بلکه فکرکردن به موضوع دلخواه یا کار دلخواهه من الان که دنبال ردپای کنترل ذهن در گذشته م میگردم میبینم من همیشه بعداز دوسه هفته که خونه بودم و مدام درگیری داشتم یه جایی دیگه واقعا مغزم نمیکشید میرفتم خونه ی پدرم دو روز و چون اونجا با خانواده بهم خوش میگذشت و میرفتم بیرون پارک خرید یه جورایی ناخوداگاه کنترل ذهن میکردم و اصلا این خونه و ادمهاش یادم میرفت و وقتی می اومدم قشنگ تا یکی دوهفته شارژ کامل بودم ولی بازم به علت راه اشتباه برمیگشتم سر خونه ی اول ولی همین تجربه باورمو قویتر میکنه که برای رهاشدن از موضوعی کافیه شرایطی خلق کنی که اون موضوع رو فراموش کنی حالا من اگه بتونم برم خونه ی مادرم اگه نه مثل این روزها بشینم له فایل نگاه کردن و چقد من از این کنترل ذهن دارم نتیجه میگیرم که خدا بدونه من قبلا به نکات مثبت توجه میکردم وای واقعیتش جواب نمیگرفتم چون نمی تونستم اعراض کنم از بدیها و این واژه ی اعراض شده بود پاشنه اشیلم که خدایا چکار کنم ولی وقتی اعراض چهره عوض کرد شد کنترل ذهن خیلی ناخوداگاه من درکش کردم و تونستم بهش عمل کنم و امتحانش کردم نتیجه گرفتم و قشنگ این سرنخ رو دو دستی چسپیدم تا برسم به گوله ی کاموا ان شالله خدایاشکرت
استاد این حرفهای که در مورد سفر زدید چقد عالی بودن و الان که من میبینم همراه شما به کل امریکا رفتم و توی این جنگلهای سرسبز زندگی کردم چقد یاد گرفتم قضاوت نکنم یادگرفتم به ذهنم سکوت بدم تا به وقتش همه چی روشن بشه تا به وقتش همه چی روی واقعیشو نشون بده و من به جاهایی هدایت بشم که جواب سوالهامو بگیرم و خواسته ی سفر واقعا در وجودم پررنگ شده و از صمیم قلبم اگاهانه از خدا میخوام شرایط یک سفر رویایی پر از تجربه و لذت همراه با بزرگ شدن روح رو برام فراهم کنه خدایاشکرت
سپاسگزارم مریم بانو که این فایل رو برامون تهیه کردید
از اتاقم تا فلوریدا راهی نیست
سلام دوست عزیزم چقدر زیبا احساستون رو بیان کردین حرفهاتون تاثیرزیادی برام گذاشت چون منم نمیتونم اعراض کنم وباورهای اشتباه زیادی ذهنم رو اهاته کرده وهر لحظه باید در رفتاروسخنانم دقت کنم تابتونم اعراض رو یادبگیرم وذهنم از الودگیها پاک بشه براتون زیبایی وسلامتی وشادی وثروت ارزو میکنم /درپناه حق